ریشه سلم: تفاوت میان نسخهها
(افزودن نمودار دفعات) |
(Added root proximity by QBot) |
||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
(مثل فلس) و سلامت و سلام يعنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى. (راغب) در اقرب آمده: «سَلَمَ مِنَ الْعُيُوبِ وَ الْآفاتِ سَلاماً وَ سَلامَةِ» يعنى از بلاى و عيبها نجات يافت و كنار شد. مثل: [صافات:84]. كه در سلامت باطن است قلب سليم آن است كه از شك و حسد و كفر و غيره سالم و كنار باشد. و مثل [بقره:71]. از عيوب سلامت است و خالى در آن نيست كه مراد از آن سلامت ظاهرى است. سلام: يكدفعه سلام خارجى است به معنى سلامت مثل [ق:34]. به سلامت وارد بهشت شويد. آن روز خلود است. و مثل [انبياء:69]. سلام بودن آتش بى حرارت و بى سوزش بودن آن است نسبت به ابراهيم عليه السلام. و ايضاً [مائده:16]، [انعام:127]. كه همه اينها به معنى سلامت و سلام خارجى است. يكدفعه سلام به قولى است مثل [انعام:54]، [اعراف:46]. سلام قولى در اسلام همين است و آن دعا و خواستن سلامت از خداوند به شخص است سلام عليكم يعنى سلامت باد از خدا بر شما و چون از جانب خداست لذا تحيّتى است از خدا و با بركت و پاك و دلچسب است [نور:61]، [يس:58]. اين سلام قولى از جانب خداوند است كه به اهل بهشت اعلام مىشود و ميدانند كه پيوسته در سلامت و امن خواهند بود ممكن است مراد از آن قول ملائكه باشد كه به اهل بهشت گويند [رعد:24]. چون سلام ملائكه با اجازه خداست لذا در سوره يس سلام خدا خوانده شده است. و ممكن است بگوئيم: خداوند صدا خلق مىكند و اهل بهشت مىشوند مثل وحى به موسى در طور سيناء. * [نساء:94]. ظاهراً مراد از آن سلام قولى است چنانكه در سبب نزول آيه نقل شده كه اسامة بن زيد و يارانش مردى را كه اسلام آورده بود و به آنهاسلام داد و شهادتين گفت كشتند و گوسفندانش را يه غنيمت گرفتند. در نتيجه آيهفوق نازل شد. * [فرقان:63]. ممكن است سلاماً مفعول فعل محذوف باشد يعنى «نَطْلُبُ مِنْكُمُ السَلامَةَ» و شايد صفت محذوف باشد يعنى «قالوا قَوْلاً سَلاماً» (راغب). * [صافات:79-181] واقع اند. و در ما قبل هر دو آيه اول و آيه چهارم اين آيه هست «وِ تَرَكْنا عَلَيْهِ فى الْآخِرينَ» اينها سلام و تحيّت قولى است از جتنب خدا و اثر واقعى و خارجى دارد آيه پنجم شامل تمام مرسلين است و آيه اول درباره نوح عليه السلام از همه وسيع است كه در آن عالم بشر و يا عالم جن و انس و ملائكه است. و ظاهراً عالم بشر و ادوار بشرى مراد باشد. به نظر مىآيد «فِى الْعالَمينَ» حال باشد از اسلام يعنى سلام بر نوح در حاليكه آن سلام پيوسته در ميان عالميان هست و خواهد بود. ظاهراً براى همين است كه الميزان گويد: اين سلام تحيّتى است براى نوح از خدا هديّه مىشود بر او از جانب امّتهاى انسانيت ماداميكه چيزى از خيرات قولا و عملاً در جوامع بشرى واقع شود. چون او عليه السلام اول كسى است كه به دعوت توحيد برخاسته و شرك و اثر آن را كوبيده و در حدود هزار سال در اين راه رنج برده... پس براى اوست نصيبى از هر خير تا روز قيامت و در تمام قرآن سلامى به اين وسعت جز درباره نوح يافته نيست. راغب گويد: اين سلامها روشن مىكنند كه خدا خواسته به پيامبران ثنا و دعا شود. * [واقعة:25-26]. بهتر است بگوئيم مراد از سلام قولى و فعلى هر دو است يعنى به هم ديگر سلام گويند و از هم ديگر در سلام باشند. و شايد قولى مراد باشد يعنى «نطلب لكم سلاماً». * [قدر:5]. «هى» راجع به ليلة قدر است يعنى آن شب تا طلوع فجر سلام و سلامت است و درست فهميده نمىشود كه چگونه سلام است آيا براى همه يا براى افراد به خصوصى؟ از كلام امام سجاد عليه السلام بدست مىآيد كه براى عدّه به خصوصى است در دعاى 44 صحيفه چنين آمده «سَمّاها لَيْلَةَ الْقَدْرِ... سَلامٌ دائِمُ الْبَرَكَةِ اِلى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بِما اَحْكَمَ مِنْ قَضائِهِ» در اين صورت براى كسانى سلامت است كه تقديرشان در ان شب به نحو احسن معين مىگردد. مثل قرآن كه براى مؤمنان شفاست و كافراى را جز خسارت نيافزايد «وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً». * [واقعة:90-91] ممكن است مراد از اين سلام همان باشد كه درباره اهل بهشت آمده [مريم:62]. ولى «سَلاماًسَلاماً» در سوره واقعه راجع به مقربين است معنى آيه چنين مىشود: اما اگر شخص متوفى از اصحاب يمين باشد سلام آنها مخصوص تو است و شايد «لك» خطاب به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بوده باشد. * [حشر:23]. سلام از اسماء حسنى است راغب گويد: گفتهاند علّت توصيف خداوند به سلام آن است كه عيوب و آفات به حضرتش راه ندارد چنانكه به خلائق مىرسد. در اين صورت سلام به معنى سالم است طبرسى گويد: سلام يعنى آنكه بندگان از ظلمش سالم اند و گفتهاند: آن به معنى سالم از هر نقص و عيب و آفت است. صدوق در توحيد آن را سلامت دهنده. و سالم از هر عيب گفته است. ابن اثير نيز مثل راغب گفته و بيضاوى آن رااختيار كرده است. در اقرب نيز چنين است. در جوامع الجامع و كشّاف نيز سلامت دهنده يا سالم از هر عيب ذكر شده. الميزان آن را تقريباً بى آزار معنى كرده گويد: سلام كسى است كه با تو به سلامت و عافيت ملاقات كند بدون شر و ضرر. خلاصه آنكه: معنى سلام يا سلامت دهنده و يا سالم از هر عيب است. و در صورت اول از صفات فعل و در صورت دوم از صفات جلال است و آن در اصل مصدر است و از باب مبالغه وصفحق تعالى آمده. اقرب الموارد عقيده دارد كه در اسماء جز سلام مصدر نيامده است * سِلْم (بر وزن علم) اخفش آن را صلح گفته هكذا سلم (بر وزن فَلَس و فَرَس) ابو عبيده گويد: سلم و اسلام هر دو يكى است و سلم در جاى ديگر به معنى مسالمت و صلح است (مجمع) [بقره:208]. آن را در آيه به فتح (س) و كسر آن خواندهاند ولى در قرآنها به كسر است. آيه ما قبل و ذيل آيه شاهد است كه آن به معنى تسليم شدن به فرمان حق و در اخبار شيعه به معنى ورود به ولايت اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است. * سلم (به فتح، ل) به معنى اطاعت و انقياد است [نحل:87]. يعنى آن روز به خدا تسليم و منقاد مىشوند. آن چهار بار در قرآن آمده: نساء آيه 90و91. نحل آيه 28 و 87. * سَلْم (بر وزن عَقْل) مسالمت و صلح و سازش [انفال:61]. اگر كفار مايل به سازش و صلح شدند تو هم مايل باش و توكّل به خدا كن سخن ما را درباره اين آيه در «قتل» مطالعه كنيد. * سُلّم (به ضمّ س و تشديد لام) نردبان. خواه از چوب باشد و يا از سنگ و غيره علت اين تسميه آن است كه تو به آنچه مىخواهى تسليم مىكند و مىرساند (اقرب) [انعام:35]. اعراض مشركان بر آن حضرت گران مىآمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر مىآمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر اعراض آنها بر تو گران باشد اگر بتوانى منفذى در زمين بيابى يا نردبان و وسيله بالا رفتن به آسمان پيدا كنى و آيهاى براى آنها بياورى كه وادار به ايمانشان كند نتوانى آورد چون خدا خواسته ايمان و كفر با اختيار باشد نه اجبار. سلّم دو بار در قرآن آمده: انعام:35، طور:38. * تسليم: يكدفعه به معنى سلام كردن است مثل [نور:61]. يعنى به اهل خانه سلام كنيد كه مسلمانان به حكم يك جسداند [احزاب:56]. و نيز به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است مثل [انفال:43]. اگر خدا دشمنان را به تو بسيارشان نسان داده بود دل به ترس مىداديد و در كار جنگ منازعه مىكردولى خدا از ترس و منازعه نگاه داشت و سلامت كرد. و ايضاً به معنى دادن چيزى آمده نحو [بقره:233]. و نيز در معناى انقياد و طاعت به كار رفته است نظير [نساء:65]. يعنى از حكم تو در دل خويش تنگى احساس نكنند و تسليم و منقاد محض شوند. اسلام: انقياد و تسليم شدن در اقرب گويد: «اسلم الرجل:انقاد» [آل عمران:83]. آنكه در آسمانها و زمين است به او منقاد و مطيع اند. [صافات:103]. چون هر دو به دستور خدا تسليم و منقاد شدند و او را به پيشانى در تل خوابانيد. [بقره:131]. گاهى از اسلام تسليم ظاهرى مراد است نه تسليم و انقياديكه از علم و يقين ناشى مىشود بلكه يكى از طرفين خود را زبون و فاقد قدرت ديده به ظاهر منقاد مىشود و آن از نظر قرآن ارزشى ندارد نظير [حجرات:14]. اعراب بعديه نشين مىگفتند: ايمان آورديم آنچه مىگوئيم در دل داريم و دلمان به آن مطمئن و آرام است. در جواب آمده: بگو ايمان نياوردهايد بلكه بگوئيد تسليم شدهايم يعنى اسلام را قوى ديده و با آن در حال جنگ نيستيم و تسليم هستيم. همچنين است [صافات:26]. و شايد استفهام براى زيادت تسليم بوده باشد. * [آل عمران:19]. (اسلام» در آيات ديگر نيز آمده است نظير [آل عمران:85]، [مائده:3]. اسلام هر چند مخصوص شريعت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شده ولى تمام اديان اسلام اند و پيامبران ازمردم جز تسليم شدن به خدا و انقياد، چيزى نخواستهاند . آيه اول اين حقيقت را روشن مىكند: دين در نزد خدا فقط اسلام و انقياد به خداست. و اختلاف اهل كتاب از روى جهل و نادانى نيست بلكه دانسته و از رويحسد اختلاف كردهاند و گرنه مىدانند كه دين خضوع به اراده حق و انقيادبه آن است و مىدانند كه دين حق است و جز تسليم شدن به خدا نيست آنها دانسته به آيات دانسته به آيات حق كافر مىشوند. درسوره آل عمران از آيه 81 ميثاق پيامبران در تصديق يكديگر و انقياد اهل آسمانها و زمين، بيان شده و سپس فرموده: بگو به خدا و به آنچه بر ما و بر ابراهيم، اسمعيل، اسحق، يعقوب، اسباط، موسى، عيسى، و ساير پيامبران نازل شده ايمان آوريم و تسليم شديم و همه را پيامبر خدا مىدانيم و آنگاه فرمود:«وَ مَنْ يَنْتَغِ غَيِْز الْاِسلام ديناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنهُ...». فرق اسلام و ايمان نظر به اصل لغت: اسلام ناشى از ايمان و نتيجه آن است كه ايمان از امن و آرامش قلب است، مؤمن كسى است كه عقايد حقه را تصديق كند و قلبش درباره آنها آرام و مطمئن و بى تشويق باشد [حجرات:15]. ريب چنانكه گفتهايم قلق و اضطراب و تشويش قلب است. چنين كسى قهراً به آنچه مىداند تسليم و منقاد مىشود. و انقياد در بيشتر موارد توأم با عمل و يا عين عمل و يا عين عمل است در آيه [احزاب:22]. به هر دو از ايمان و اسلام توجّه شده يعنى: آن پيش آمد هم تصديق و اطمينان قلبى و هم انقيادشان را در مقابل فرمان حق افزود. اگر گوئى: اكنون كه اسلام ناشى از ايمان است پس چرا در آيه [احزاب:35]. و آيه [تحريم:5]. مسلمات از مؤمنات پيش افتاده است و لازم بود كه مؤمنات پيش آيد كه ايمان نسبت به اسلام در حكم مقدمه است؟ گوئيم: به نظر مىآيد كه اين از اهميت اسلام باشد چون ايمان بدون اسلام و انقياد فائدهاى ندارد مگر در بعضى موارد كه به انقياد فائدهاى و عمل اصلاً مجالى نباشد. به نظر من در تمام آياتيكه «آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات» آمده، «آمَنوا» مبيّن ايمان و تصديق قلبى و «عَمِلُوا الصّالِحات» مبين اسلام و انقياد است كه انقياد را اگر عين عمل هم ندانيم از عمل قابل انفكاك نيست. و آنها همه در جاى «آمنوا و اَسْلَموا» هستند و اين هر دو مقام عبوديّت و بندگى را مجسّم مىكنند. اين فرق كه درباره ايمان و اسلام گفته شد. راجع به اصل لغت و بعضى از موارد قرآن بود ولى در بسيارى از آيات ايمان به معنى اسلام و اسلام به معنى هر دو به كار رفته است. مثل [مؤمنون:47]. مراد از ايمان در آيه ظاهراً تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل ما بشراند تسليم و مطيع شويم حال آنكه قومشان نوكران ما اند، و غرض آن نيست كه حاضر نيستيم درباره معجزات آن دو فكر كنيم تا ايمان بياوريم. همچنين است در آيات [بقره:13]. [شورى:15]. [بقره:85]. و بيشتر آيات ديگر. و آياتى كه در آنها مسلمون، مسلمات، مسلم، اسلم،. اسلموا، آمده ايمان در همه منظور است و همه با ايمان يكى اند جز در آياتى كه ايمان و اسلام هر دو ذكر شده است نحو [آل عمران:52]، [احزاب:22]، [احزاب:35]. مراتب تسليم تسليم را به سه مرحله نقسيم كردهاند: تسليم تن، تسليم عقل، تسليم قلب. تسليم تن همان است كه آن را تسليم ظاهرى گفتيم. شخص خود را زبون و لاعلاج ديده در مقابل حريف مغلوب و تسليم مىشود و در اطاعت او در مىآيد ولى فكر و عقلش تسليم نشده بلكه پيوسته در انتظار فرصت است تا بار ديگر به ستيز برخيزد. و اين همان است كه در آيه [حجرات:14]. گفتهاند . تسليم عقل و فكر آن است كه شخص در مقابل دليل و منطق تسليم شود. در اين تسليم نمىشود شخص را با كتك زدن و شكنجه دادن تسليم كرد ولى هر گاه دليل كافى وجود داشت عقل تسليم مىگردد. بيشتر كفارى كه اهل عذاب اند و قرآن مىگويد: دانسته از خدا و دستور او اعراض مىكنند از اين قبيل اند، مىدانند و يقين دارند ولى از روى حسد يا حرص و يا خود پسندى و خود بينى تن به حق در نمىدهند عقلشان تسليم است ولى قلبشان تسليم نيست چنانكه فرموده: [نمل:14]. يعنى آيات ما انكار كردند و تسليم نشدند ولى ضميرشان و عقلشان يقين كرد علت انكارشان ستم و برترى جوئى بود. موسى در مقابل انكار فرعون مىگويد [اسراء:102] ميدانى كه اين آيات را پروردگار آسمانها و زمين نازل كرده، اى فرعون: من و تو را هلاك شده مىدانم. آرى فرعون مىدانست كه موسى حق است عقلش تسليم شده بود از روى خود پسندى و جاهطلبى تسليم قلبى نداشت، مىدانست ولى خاضع نبود مثل معاويه عليه لعائن اللّه كه امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه را بيشتر از ديگران مىشناخت. ولى خاضع نبود. هم خود را بدبخت كرد و هم ديگران را. درباره اختلاف اهل كتاب و قبول نكردن اسلام، مكرر در آيات مىخوانيم كه مىدانستند قرآن حق و اسلام همان دين موعود است ولى در اثر حسد حاضر به تسليم نشدند [آل عمران :19]. و در جاى ديگر فرمود: آنها پيامبر اسلام را همانطور مىشناختند كه پسران خود را و عدّهاى از آنهاحق را مىدانند و نهان مىدارند [بقره:146]. رجوع شود به «خلف» و بقيّه مطلب در «كفر» خواهد آمد. تسليم سوّم، تسليم قلب است و آن همان انقياد و مطيع بودن است كه توأم با ايمان و عمل است. نا گفته نماند تسليم نشدن قلب پس از تسليم عقل، سه چيز است: حرص، تكبر، حسد، لذا در روايات اسلامى نقل شده: گناهان اولى سه گناهند از آنهابپرهيزيد حرص همان است كه آدم را به خوردن شجره منّهى واداشت. شيطان از روى تكبر بر آدم سجده نكرد. پسر آدم از روى حسد برادر خويش را بكشت. اگر درباره گناهان مردم كه دانسته و از روى علم گناه مىكنند دقّت كنيم خواهيم ديد علت ارتكاب گناه يكى از سه چيز فوق است. | (مثل فلس) و سلامت و سلام يعنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى. (راغب) در اقرب آمده: «سَلَمَ مِنَ الْعُيُوبِ وَ الْآفاتِ سَلاماً وَ سَلامَةِ» يعنى از بلاى و عيبها نجات يافت و كنار شد. مثل: [صافات:84]. كه در سلامت باطن است قلب سليم آن است كه از شك و حسد و كفر و غيره سالم و كنار باشد. و مثل [بقره:71]. از عيوب سلامت است و خالى در آن نيست كه مراد از آن سلامت ظاهرى است. سلام: يكدفعه سلام خارجى است به معنى سلامت مثل [ق:34]. به سلامت وارد بهشت شويد. آن روز خلود است. و مثل [انبياء:69]. سلام بودن آتش بى حرارت و بى سوزش بودن آن است نسبت به ابراهيم عليه السلام. و ايضاً [مائده:16]، [انعام:127]. كه همه اينها به معنى سلامت و سلام خارجى است. يكدفعه سلام به قولى است مثل [انعام:54]، [اعراف:46]. سلام قولى در اسلام همين است و آن دعا و خواستن سلامت از خداوند به شخص است سلام عليكم يعنى سلامت باد از خدا بر شما و چون از جانب خداست لذا تحيّتى است از خدا و با بركت و پاك و دلچسب است [نور:61]، [يس:58]. اين سلام قولى از جانب خداوند است كه به اهل بهشت اعلام مىشود و ميدانند كه پيوسته در سلامت و امن خواهند بود ممكن است مراد از آن قول ملائكه باشد كه به اهل بهشت گويند [رعد:24]. چون سلام ملائكه با اجازه خداست لذا در سوره يس سلام خدا خوانده شده است. و ممكن است بگوئيم: خداوند صدا خلق مىكند و اهل بهشت مىشوند مثل وحى به موسى در طور سيناء. * [نساء:94]. ظاهراً مراد از آن سلام قولى است چنانكه در سبب نزول آيه نقل شده كه اسامة بن زيد و يارانش مردى را كه اسلام آورده بود و به آنهاسلام داد و شهادتين گفت كشتند و گوسفندانش را يه غنيمت گرفتند. در نتيجه آيهفوق نازل شد. * [فرقان:63]. ممكن است سلاماً مفعول فعل محذوف باشد يعنى «نَطْلُبُ مِنْكُمُ السَلامَةَ» و شايد صفت محذوف باشد يعنى «قالوا قَوْلاً سَلاماً» (راغب). * [صافات:79-181] واقع اند. و در ما قبل هر دو آيه اول و آيه چهارم اين آيه هست «وِ تَرَكْنا عَلَيْهِ فى الْآخِرينَ» اينها سلام و تحيّت قولى است از جتنب خدا و اثر واقعى و خارجى دارد آيه پنجم شامل تمام مرسلين است و آيه اول درباره نوح عليه السلام از همه وسيع است كه در آن عالم بشر و يا عالم جن و انس و ملائكه است. و ظاهراً عالم بشر و ادوار بشرى مراد باشد. به نظر مىآيد «فِى الْعالَمينَ» حال باشد از اسلام يعنى سلام بر نوح در حاليكه آن سلام پيوسته در ميان عالميان هست و خواهد بود. ظاهراً براى همين است كه الميزان گويد: اين سلام تحيّتى است براى نوح از خدا هديّه مىشود بر او از جانب امّتهاى انسانيت ماداميكه چيزى از خيرات قولا و عملاً در جوامع بشرى واقع شود. چون او عليه السلام اول كسى است كه به دعوت توحيد برخاسته و شرك و اثر آن را كوبيده و در حدود هزار سال در اين راه رنج برده... پس براى اوست نصيبى از هر خير تا روز قيامت و در تمام قرآن سلامى به اين وسعت جز درباره نوح يافته نيست. راغب گويد: اين سلامها روشن مىكنند كه خدا خواسته به پيامبران ثنا و دعا شود. * [واقعة:25-26]. بهتر است بگوئيم مراد از سلام قولى و فعلى هر دو است يعنى به هم ديگر سلام گويند و از هم ديگر در سلام باشند. و شايد قولى مراد باشد يعنى «نطلب لكم سلاماً». * [قدر:5]. «هى» راجع به ليلة قدر است يعنى آن شب تا طلوع فجر سلام و سلامت است و درست فهميده نمىشود كه چگونه سلام است آيا براى همه يا براى افراد به خصوصى؟ از كلام امام سجاد عليه السلام بدست مىآيد كه براى عدّه به خصوصى است در دعاى 44 صحيفه چنين آمده «سَمّاها لَيْلَةَ الْقَدْرِ... سَلامٌ دائِمُ الْبَرَكَةِ اِلى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بِما اَحْكَمَ مِنْ قَضائِهِ» در اين صورت براى كسانى سلامت است كه تقديرشان در ان شب به نحو احسن معين مىگردد. مثل قرآن كه براى مؤمنان شفاست و كافراى را جز خسارت نيافزايد «وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً». * [واقعة:90-91] ممكن است مراد از اين سلام همان باشد كه درباره اهل بهشت آمده [مريم:62]. ولى «سَلاماًسَلاماً» در سوره واقعه راجع به مقربين است معنى آيه چنين مىشود: اما اگر شخص متوفى از اصحاب يمين باشد سلام آنها مخصوص تو است و شايد «لك» خطاب به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بوده باشد. * [حشر:23]. سلام از اسماء حسنى است راغب گويد: گفتهاند علّت توصيف خداوند به سلام آن است كه عيوب و آفات به حضرتش راه ندارد چنانكه به خلائق مىرسد. در اين صورت سلام به معنى سالم است طبرسى گويد: سلام يعنى آنكه بندگان از ظلمش سالم اند و گفتهاند: آن به معنى سالم از هر نقص و عيب و آفت است. صدوق در توحيد آن را سلامت دهنده. و سالم از هر عيب گفته است. ابن اثير نيز مثل راغب گفته و بيضاوى آن رااختيار كرده است. در اقرب نيز چنين است. در جوامع الجامع و كشّاف نيز سلامت دهنده يا سالم از هر عيب ذكر شده. الميزان آن را تقريباً بى آزار معنى كرده گويد: سلام كسى است كه با تو به سلامت و عافيت ملاقات كند بدون شر و ضرر. خلاصه آنكه: معنى سلام يا سلامت دهنده و يا سالم از هر عيب است. و در صورت اول از صفات فعل و در صورت دوم از صفات جلال است و آن در اصل مصدر است و از باب مبالغه وصفحق تعالى آمده. اقرب الموارد عقيده دارد كه در اسماء جز سلام مصدر نيامده است * سِلْم (بر وزن علم) اخفش آن را صلح گفته هكذا سلم (بر وزن فَلَس و فَرَس) ابو عبيده گويد: سلم و اسلام هر دو يكى است و سلم در جاى ديگر به معنى مسالمت و صلح است (مجمع) [بقره:208]. آن را در آيه به فتح (س) و كسر آن خواندهاند ولى در قرآنها به كسر است. آيه ما قبل و ذيل آيه شاهد است كه آن به معنى تسليم شدن به فرمان حق و در اخبار شيعه به معنى ورود به ولايت اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است. * سلم (به فتح، ل) به معنى اطاعت و انقياد است [نحل:87]. يعنى آن روز به خدا تسليم و منقاد مىشوند. آن چهار بار در قرآن آمده: نساء آيه 90و91. نحل آيه 28 و 87. * سَلْم (بر وزن عَقْل) مسالمت و صلح و سازش [انفال:61]. اگر كفار مايل به سازش و صلح شدند تو هم مايل باش و توكّل به خدا كن سخن ما را درباره اين آيه در «قتل» مطالعه كنيد. * سُلّم (به ضمّ س و تشديد لام) نردبان. خواه از چوب باشد و يا از سنگ و غيره علت اين تسميه آن است كه تو به آنچه مىخواهى تسليم مىكند و مىرساند (اقرب) [انعام:35]. اعراض مشركان بر آن حضرت گران مىآمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر مىآمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر اعراض آنها بر تو گران باشد اگر بتوانى منفذى در زمين بيابى يا نردبان و وسيله بالا رفتن به آسمان پيدا كنى و آيهاى براى آنها بياورى كه وادار به ايمانشان كند نتوانى آورد چون خدا خواسته ايمان و كفر با اختيار باشد نه اجبار. سلّم دو بار در قرآن آمده: انعام:35، طور:38. * تسليم: يكدفعه به معنى سلام كردن است مثل [نور:61]. يعنى به اهل خانه سلام كنيد كه مسلمانان به حكم يك جسداند [احزاب:56]. و نيز به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است مثل [انفال:43]. اگر خدا دشمنان را به تو بسيارشان نسان داده بود دل به ترس مىداديد و در كار جنگ منازعه مىكردولى خدا از ترس و منازعه نگاه داشت و سلامت كرد. و ايضاً به معنى دادن چيزى آمده نحو [بقره:233]. و نيز در معناى انقياد و طاعت به كار رفته است نظير [نساء:65]. يعنى از حكم تو در دل خويش تنگى احساس نكنند و تسليم و منقاد محض شوند. اسلام: انقياد و تسليم شدن در اقرب گويد: «اسلم الرجل:انقاد» [آل عمران:83]. آنكه در آسمانها و زمين است به او منقاد و مطيع اند. [صافات:103]. چون هر دو به دستور خدا تسليم و منقاد شدند و او را به پيشانى در تل خوابانيد. [بقره:131]. گاهى از اسلام تسليم ظاهرى مراد است نه تسليم و انقياديكه از علم و يقين ناشى مىشود بلكه يكى از طرفين خود را زبون و فاقد قدرت ديده به ظاهر منقاد مىشود و آن از نظر قرآن ارزشى ندارد نظير [حجرات:14]. اعراب بعديه نشين مىگفتند: ايمان آورديم آنچه مىگوئيم در دل داريم و دلمان به آن مطمئن و آرام است. در جواب آمده: بگو ايمان نياوردهايد بلكه بگوئيد تسليم شدهايم يعنى اسلام را قوى ديده و با آن در حال جنگ نيستيم و تسليم هستيم. همچنين است [صافات:26]. و شايد استفهام براى زيادت تسليم بوده باشد. * [آل عمران:19]. (اسلام» در آيات ديگر نيز آمده است نظير [آل عمران:85]، [مائده:3]. اسلام هر چند مخصوص شريعت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شده ولى تمام اديان اسلام اند و پيامبران ازمردم جز تسليم شدن به خدا و انقياد، چيزى نخواستهاند . آيه اول اين حقيقت را روشن مىكند: دين در نزد خدا فقط اسلام و انقياد به خداست. و اختلاف اهل كتاب از روى جهل و نادانى نيست بلكه دانسته و از رويحسد اختلاف كردهاند و گرنه مىدانند كه دين خضوع به اراده حق و انقيادبه آن است و مىدانند كه دين حق است و جز تسليم شدن به خدا نيست آنها دانسته به آيات دانسته به آيات حق كافر مىشوند. درسوره آل عمران از آيه 81 ميثاق پيامبران در تصديق يكديگر و انقياد اهل آسمانها و زمين، بيان شده و سپس فرموده: بگو به خدا و به آنچه بر ما و بر ابراهيم، اسمعيل، اسحق، يعقوب، اسباط، موسى، عيسى، و ساير پيامبران نازل شده ايمان آوريم و تسليم شديم و همه را پيامبر خدا مىدانيم و آنگاه فرمود:«وَ مَنْ يَنْتَغِ غَيِْز الْاِسلام ديناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنهُ...». فرق اسلام و ايمان نظر به اصل لغت: اسلام ناشى از ايمان و نتيجه آن است كه ايمان از امن و آرامش قلب است، مؤمن كسى است كه عقايد حقه را تصديق كند و قلبش درباره آنها آرام و مطمئن و بى تشويق باشد [حجرات:15]. ريب چنانكه گفتهايم قلق و اضطراب و تشويش قلب است. چنين كسى قهراً به آنچه مىداند تسليم و منقاد مىشود. و انقياد در بيشتر موارد توأم با عمل و يا عين عمل و يا عين عمل است در آيه [احزاب:22]. به هر دو از ايمان و اسلام توجّه شده يعنى: آن پيش آمد هم تصديق و اطمينان قلبى و هم انقيادشان را در مقابل فرمان حق افزود. اگر گوئى: اكنون كه اسلام ناشى از ايمان است پس چرا در آيه [احزاب:35]. و آيه [تحريم:5]. مسلمات از مؤمنات پيش افتاده است و لازم بود كه مؤمنات پيش آيد كه ايمان نسبت به اسلام در حكم مقدمه است؟ گوئيم: به نظر مىآيد كه اين از اهميت اسلام باشد چون ايمان بدون اسلام و انقياد فائدهاى ندارد مگر در بعضى موارد كه به انقياد فائدهاى و عمل اصلاً مجالى نباشد. به نظر من در تمام آياتيكه «آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات» آمده، «آمَنوا» مبيّن ايمان و تصديق قلبى و «عَمِلُوا الصّالِحات» مبين اسلام و انقياد است كه انقياد را اگر عين عمل هم ندانيم از عمل قابل انفكاك نيست. و آنها همه در جاى «آمنوا و اَسْلَموا» هستند و اين هر دو مقام عبوديّت و بندگى را مجسّم مىكنند. اين فرق كه درباره ايمان و اسلام گفته شد. راجع به اصل لغت و بعضى از موارد قرآن بود ولى در بسيارى از آيات ايمان به معنى اسلام و اسلام به معنى هر دو به كار رفته است. مثل [مؤمنون:47]. مراد از ايمان در آيه ظاهراً تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل ما بشراند تسليم و مطيع شويم حال آنكه قومشان نوكران ما اند، و غرض آن نيست كه حاضر نيستيم درباره معجزات آن دو فكر كنيم تا ايمان بياوريم. همچنين است در آيات [بقره:13]. [شورى:15]. [بقره:85]. و بيشتر آيات ديگر. و آياتى كه در آنها مسلمون، مسلمات، مسلم، اسلم،. اسلموا، آمده ايمان در همه منظور است و همه با ايمان يكى اند جز در آياتى كه ايمان و اسلام هر دو ذكر شده است نحو [آل عمران:52]، [احزاب:22]، [احزاب:35]. مراتب تسليم تسليم را به سه مرحله نقسيم كردهاند: تسليم تن، تسليم عقل، تسليم قلب. تسليم تن همان است كه آن را تسليم ظاهرى گفتيم. شخص خود را زبون و لاعلاج ديده در مقابل حريف مغلوب و تسليم مىشود و در اطاعت او در مىآيد ولى فكر و عقلش تسليم نشده بلكه پيوسته در انتظار فرصت است تا بار ديگر به ستيز برخيزد. و اين همان است كه در آيه [حجرات:14]. گفتهاند . تسليم عقل و فكر آن است كه شخص در مقابل دليل و منطق تسليم شود. در اين تسليم نمىشود شخص را با كتك زدن و شكنجه دادن تسليم كرد ولى هر گاه دليل كافى وجود داشت عقل تسليم مىگردد. بيشتر كفارى كه اهل عذاب اند و قرآن مىگويد: دانسته از خدا و دستور او اعراض مىكنند از اين قبيل اند، مىدانند و يقين دارند ولى از روى حسد يا حرص و يا خود پسندى و خود بينى تن به حق در نمىدهند عقلشان تسليم است ولى قلبشان تسليم نيست چنانكه فرموده: [نمل:14]. يعنى آيات ما انكار كردند و تسليم نشدند ولى ضميرشان و عقلشان يقين كرد علت انكارشان ستم و برترى جوئى بود. موسى در مقابل انكار فرعون مىگويد [اسراء:102] ميدانى كه اين آيات را پروردگار آسمانها و زمين نازل كرده، اى فرعون: من و تو را هلاك شده مىدانم. آرى فرعون مىدانست كه موسى حق است عقلش تسليم شده بود از روى خود پسندى و جاهطلبى تسليم قلبى نداشت، مىدانست ولى خاضع نبود مثل معاويه عليه لعائن اللّه كه امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه را بيشتر از ديگران مىشناخت. ولى خاضع نبود. هم خود را بدبخت كرد و هم ديگران را. درباره اختلاف اهل كتاب و قبول نكردن اسلام، مكرر در آيات مىخوانيم كه مىدانستند قرآن حق و اسلام همان دين موعود است ولى در اثر حسد حاضر به تسليم نشدند [آل عمران :19]. و در جاى ديگر فرمود: آنها پيامبر اسلام را همانطور مىشناختند كه پسران خود را و عدّهاى از آنهاحق را مىدانند و نهان مىدارند [بقره:146]. رجوع شود به «خلف» و بقيّه مطلب در «كفر» خواهد آمد. تسليم سوّم، تسليم قلب است و آن همان انقياد و مطيع بودن است كه توأم با ايمان و عمل است. نا گفته نماند تسليم نشدن قلب پس از تسليم عقل، سه چيز است: حرص، تكبر، حسد، لذا در روايات اسلامى نقل شده: گناهان اولى سه گناهند از آنهابپرهيزيد حرص همان است كه آدم را به خوردن شجره منّهى واداشت. شيطان از روى تكبر بر آدم سجده نكرد. پسر آدم از روى حسد برادر خويش را بكشت. اگر درباره گناهان مردم كه دانسته و از روى علم گناه مىكنند دقّت كنيم خواهيم ديد علت ارتكاب گناه يكى از سه چيز فوق است. | ||
===ریشههای [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]=== | |||
<qcloud htmlpre='ریشه_'> | |||
من:100, ل:94, ف:93, ه:83, قول:81, هم:77, على:74, ان:67, ب:61, کم:61, اله:58, الله:54, ما:51, فى:51, وله:51, نا:49, ها:48, کون:47, امن:44, ربب:43, لا:42, ى:41, انن:41, سلم:40, ک:38, الى:35, الذين:33, دخل:26, اتى:25, اسلام:25, اذ:24, الا:23, علم:23, هو:23, قوم:22, امر:22, هدى:22, يوم:22, انتم:22, ن:22, اول:21, قبل:21, ايى:21, ا:21, اخر:20, ابراهيم:20, ذلک:20, صحب:19, يا:19, دعو:19, جنن:19, کتب:19, قد:18, لم:18, دين:18, حيى:18, بغى:18, يمن:17, بشر:17, اهل:17, امم:17, حسن:17, غير:17, لقى:11, اذا:17, ولى:16, بيت:16, صبر:16, صدق:16, جعل:16, يى:16, ترک:16, وجه:16, ائى:16, ظلم:16, وحد:16, قنت:16, کلل:15, نحن:15, عن:15, نفس:15, رجل:15, رسل:15, شىء:15, کفر:15, قلب:15, جىء:15, وفى:15, لو:15, اوى:15, عمل:15, تبع:15, شهد:15, هل:15, نن:15, رود:15, رحم:15, صدر:15, بين:14, سمع:14, موت:14, نعم:14, منن:14, ارض:14, ملک:14, جنح:14, عبد:14, عند:14, ام:14, انا:14, او:14, سمو:14, حمد:14, جبر:14, لکن:14, خلد:13, وقى:13, شرک:13, عصو:13, نور:13, قسط:13, وذر:13, لغو:13, عصى:13, ولد:13, دور:13, کذب:13, لما:13, رئى:13, الذى:13, بعد:13, طوع:13, صلو:13, قضى:13, قتل:13, خبر:13, بل:13, اثم:13, حتى:13, بعض:13, اخذ:13, اذى:13, وکل:13, سوى:13, أما:13, نوح:13, لطف:13, طيب:13, دنو:13, مع:13, اجر:13, ملء:13, عزز:12, خرج:12, جزى:12, ضلل:12, بنو:12, روغ:12, توب:12, اذن:12, نکر:12, مثل:12, نوب:12, بوب:12, سجد:12, اون:12, وثق:12, نبو:12, نزل:12, ذکر:12, انس:12, جهل:12, صلح:12, زوج:12, رضو:12, خير:12, سوف:12, ذرر:12, حرج:12, رقب:12, نزع:12, لبث:12, بلى:12, علو:12, لن:12, کيف:12, لئک:12, حکم:12, وصى:12, خلق:12, سوء:12, ندو:12, ابو:12, ندى:12, غفر:12, حرر:12, حجج:12, اين:12, خوف:12, تلک:12, شقى:12, عذب:12, صدد:12, عصم:12, صرط:12, زلف:12, اکل:12, وصف:12, لعل:12, کن:12, کرم:11, حرى:11, قدس:11, لحق:11, کفف:11, حنف:11, عدد:11, شطن:11, تلل:11, هى:11, تلو:11, ليس:11, شقو:11, شرح:11, وقع:11, حبر:11, سبل:11, جرم:11, وسم:11, فدى:11, حرث:11, ملو:11, سعر:11, عفر:11, ودى:11, برد:11, قرر:11, خبت:11, س:11, قرآن:11, سليمان:11, سقى:11, برک:11, شکس:11, همم:11, هبط:11, رهق:11, حواريون:11, الياسين:11, موسى:11, هما:11, وشى:11, خلف:11, همن:11, خزن:11, حبل:11, هود:11, رزق:11, عين:11, جبن:11, متع:11, جمع:11, هارون:11, برز:11, هذا:11, هجر:11, وجد:11, ذلل:11, سطر:11, يدى:11, خلو:11, رشد:11, الک:11, سبح:11, اسرائيل:11, نصر:11, طلع:11, قرء:11, وهن:11, حضر:11, نفق:11, شدد:11, خطو:11, ميز:11, مرر:11, زيد:11, عزل:10, عرض:11, ضرر:11, جحم:11, فکه:11, عيسى:11, ذلکم:11, لهو:11, فجر:11, عظم:11, احد:11, بکر:11, بقى:11, ضرب:11, نجو:11, عرف:11, نصرانى:11, خطب:11, ذا:11, خلص:11, نقر:11, انت:11, يعقوب:11, دفع:11, حقق:11, ثور:11, سدر:11, خسر:11, عهد:11, زين:11, بخس:11, کيد:11, فعل:11, غوى:11, جناح:11, بئس:11, شتت:11, ودد:11, سيح:11, فرعون:11, فتو:11, کلم:11, ذبح:11, کبر:11, ذات:11, طوف:11, سئل:11, صفح:11, صفو:11, عجل:11, ثيب:11, مريم:11, برهن:11, بدل:11, فرغ:11, خمص:11, تمم:11, حسب:11, اسحاق:11, کره:11, نسک:11, خطء:11, نيل:11, فکر:11, هون:11, فتى:11, دون:11, نذر:11, التى:11, بعث:11, وجل:11, امل:11, فرى:11, ثبت:11, عرب:10, غيب:10, غلل:10, طمع:10, نبء:10, ضيف:10, عدل:10, سوم:10, کسب:10, اسماعيل:10, يهود:10, سرع:10, بره:10, وعد:10, رب:10, ضعف:10, مطر:10, عرش:10, وحى:10, عشو:10, فرق:10, بقر:10, نقم:10, جنف:10, غرف:10, ملل:10, فتح:10, عقب:10, حنذ:10, رجع:10, خشع:10, حيث:10, کان:10, ثم:10, مشى:10, طلق:10, طعم:10, حفظ:10 | |||
</qcloud> | |||
== کلمات مشتق شده در قرآن == | == کلمات مشتق شده در قرآن == |
نسخهٔ ۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۹
تکرار در قرآن: ۱۴۰(بار)
قاموس قرآن
(مثل فلس) و سلامت و سلام يعنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى. (راغب) در اقرب آمده: «سَلَمَ مِنَ الْعُيُوبِ وَ الْآفاتِ سَلاماً وَ سَلامَةِ» يعنى از بلاى و عيبها نجات يافت و كنار شد. مثل: [صافات:84]. كه در سلامت باطن است قلب سليم آن است كه از شك و حسد و كفر و غيره سالم و كنار باشد. و مثل [بقره:71]. از عيوب سلامت است و خالى در آن نيست كه مراد از آن سلامت ظاهرى است. سلام: يكدفعه سلام خارجى است به معنى سلامت مثل [ق:34]. به سلامت وارد بهشت شويد. آن روز خلود است. و مثل [انبياء:69]. سلام بودن آتش بى حرارت و بى سوزش بودن آن است نسبت به ابراهيم عليه السلام. و ايضاً [مائده:16]، [انعام:127]. كه همه اينها به معنى سلامت و سلام خارجى است. يكدفعه سلام به قولى است مثل [انعام:54]، [اعراف:46]. سلام قولى در اسلام همين است و آن دعا و خواستن سلامت از خداوند به شخص است سلام عليكم يعنى سلامت باد از خدا بر شما و چون از جانب خداست لذا تحيّتى است از خدا و با بركت و پاك و دلچسب است [نور:61]، [يس:58]. اين سلام قولى از جانب خداوند است كه به اهل بهشت اعلام مىشود و ميدانند كه پيوسته در سلامت و امن خواهند بود ممكن است مراد از آن قول ملائكه باشد كه به اهل بهشت گويند [رعد:24]. چون سلام ملائكه با اجازه خداست لذا در سوره يس سلام خدا خوانده شده است. و ممكن است بگوئيم: خداوند صدا خلق مىكند و اهل بهشت مىشوند مثل وحى به موسى در طور سيناء. * [نساء:94]. ظاهراً مراد از آن سلام قولى است چنانكه در سبب نزول آيه نقل شده كه اسامة بن زيد و يارانش مردى را كه اسلام آورده بود و به آنهاسلام داد و شهادتين گفت كشتند و گوسفندانش را يه غنيمت گرفتند. در نتيجه آيهفوق نازل شد. * [فرقان:63]. ممكن است سلاماً مفعول فعل محذوف باشد يعنى «نَطْلُبُ مِنْكُمُ السَلامَةَ» و شايد صفت محذوف باشد يعنى «قالوا قَوْلاً سَلاماً» (راغب). * [صافات:79-181] واقع اند. و در ما قبل هر دو آيه اول و آيه چهارم اين آيه هست «وِ تَرَكْنا عَلَيْهِ فى الْآخِرينَ» اينها سلام و تحيّت قولى است از جتنب خدا و اثر واقعى و خارجى دارد آيه پنجم شامل تمام مرسلين است و آيه اول درباره نوح عليه السلام از همه وسيع است كه در آن عالم بشر و يا عالم جن و انس و ملائكه است. و ظاهراً عالم بشر و ادوار بشرى مراد باشد. به نظر مىآيد «فِى الْعالَمينَ» حال باشد از اسلام يعنى سلام بر نوح در حاليكه آن سلام پيوسته در ميان عالميان هست و خواهد بود. ظاهراً براى همين است كه الميزان گويد: اين سلام تحيّتى است براى نوح از خدا هديّه مىشود بر او از جانب امّتهاى انسانيت ماداميكه چيزى از خيرات قولا و عملاً در جوامع بشرى واقع شود. چون او عليه السلام اول كسى است كه به دعوت توحيد برخاسته و شرك و اثر آن را كوبيده و در حدود هزار سال در اين راه رنج برده... پس براى اوست نصيبى از هر خير تا روز قيامت و در تمام قرآن سلامى به اين وسعت جز درباره نوح يافته نيست. راغب گويد: اين سلامها روشن مىكنند كه خدا خواسته به پيامبران ثنا و دعا شود. * [واقعة:25-26]. بهتر است بگوئيم مراد از سلام قولى و فعلى هر دو است يعنى به هم ديگر سلام گويند و از هم ديگر در سلام باشند. و شايد قولى مراد باشد يعنى «نطلب لكم سلاماً». * [قدر:5]. «هى» راجع به ليلة قدر است يعنى آن شب تا طلوع فجر سلام و سلامت است و درست فهميده نمىشود كه چگونه سلام است آيا براى همه يا براى افراد به خصوصى؟ از كلام امام سجاد عليه السلام بدست مىآيد كه براى عدّه به خصوصى است در دعاى 44 صحيفه چنين آمده «سَمّاها لَيْلَةَ الْقَدْرِ... سَلامٌ دائِمُ الْبَرَكَةِ اِلى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بِما اَحْكَمَ مِنْ قَضائِهِ» در اين صورت براى كسانى سلامت است كه تقديرشان در ان شب به نحو احسن معين مىگردد. مثل قرآن كه براى مؤمنان شفاست و كافراى را جز خسارت نيافزايد «وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً». * [واقعة:90-91] ممكن است مراد از اين سلام همان باشد كه درباره اهل بهشت آمده [مريم:62]. ولى «سَلاماًسَلاماً» در سوره واقعه راجع به مقربين است معنى آيه چنين مىشود: اما اگر شخص متوفى از اصحاب يمين باشد سلام آنها مخصوص تو است و شايد «لك» خطاب به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بوده باشد. * [حشر:23]. سلام از اسماء حسنى است راغب گويد: گفتهاند علّت توصيف خداوند به سلام آن است كه عيوب و آفات به حضرتش راه ندارد چنانكه به خلائق مىرسد. در اين صورت سلام به معنى سالم است طبرسى گويد: سلام يعنى آنكه بندگان از ظلمش سالم اند و گفتهاند: آن به معنى سالم از هر نقص و عيب و آفت است. صدوق در توحيد آن را سلامت دهنده. و سالم از هر عيب گفته است. ابن اثير نيز مثل راغب گفته و بيضاوى آن رااختيار كرده است. در اقرب نيز چنين است. در جوامع الجامع و كشّاف نيز سلامت دهنده يا سالم از هر عيب ذكر شده. الميزان آن را تقريباً بى آزار معنى كرده گويد: سلام كسى است كه با تو به سلامت و عافيت ملاقات كند بدون شر و ضرر. خلاصه آنكه: معنى سلام يا سلامت دهنده و يا سالم از هر عيب است. و در صورت اول از صفات فعل و در صورت دوم از صفات جلال است و آن در اصل مصدر است و از باب مبالغه وصفحق تعالى آمده. اقرب الموارد عقيده دارد كه در اسماء جز سلام مصدر نيامده است * سِلْم (بر وزن علم) اخفش آن را صلح گفته هكذا سلم (بر وزن فَلَس و فَرَس) ابو عبيده گويد: سلم و اسلام هر دو يكى است و سلم در جاى ديگر به معنى مسالمت و صلح است (مجمع) [بقره:208]. آن را در آيه به فتح (س) و كسر آن خواندهاند ولى در قرآنها به كسر است. آيه ما قبل و ذيل آيه شاهد است كه آن به معنى تسليم شدن به فرمان حق و در اخبار شيعه به معنى ورود به ولايت اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است. * سلم (به فتح، ل) به معنى اطاعت و انقياد است [نحل:87]. يعنى آن روز به خدا تسليم و منقاد مىشوند. آن چهار بار در قرآن آمده: نساء آيه 90و91. نحل آيه 28 و 87. * سَلْم (بر وزن عَقْل) مسالمت و صلح و سازش [انفال:61]. اگر كفار مايل به سازش و صلح شدند تو هم مايل باش و توكّل به خدا كن سخن ما را درباره اين آيه در «قتل» مطالعه كنيد. * سُلّم (به ضمّ س و تشديد لام) نردبان. خواه از چوب باشد و يا از سنگ و غيره علت اين تسميه آن است كه تو به آنچه مىخواهى تسليم مىكند و مىرساند (اقرب) [انعام:35]. اعراض مشركان بر آن حضرت گران مىآمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر مىآمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر اعراض آنها بر تو گران باشد اگر بتوانى منفذى در زمين بيابى يا نردبان و وسيله بالا رفتن به آسمان پيدا كنى و آيهاى براى آنها بياورى كه وادار به ايمانشان كند نتوانى آورد چون خدا خواسته ايمان و كفر با اختيار باشد نه اجبار. سلّم دو بار در قرآن آمده: انعام:35، طور:38. * تسليم: يكدفعه به معنى سلام كردن است مثل [نور:61]. يعنى به اهل خانه سلام كنيد كه مسلمانان به حكم يك جسداند [احزاب:56]. و نيز به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است مثل [انفال:43]. اگر خدا دشمنان را به تو بسيارشان نسان داده بود دل به ترس مىداديد و در كار جنگ منازعه مىكردولى خدا از ترس و منازعه نگاه داشت و سلامت كرد. و ايضاً به معنى دادن چيزى آمده نحو [بقره:233]. و نيز در معناى انقياد و طاعت به كار رفته است نظير [نساء:65]. يعنى از حكم تو در دل خويش تنگى احساس نكنند و تسليم و منقاد محض شوند. اسلام: انقياد و تسليم شدن در اقرب گويد: «اسلم الرجل:انقاد» [آل عمران:83]. آنكه در آسمانها و زمين است به او منقاد و مطيع اند. [صافات:103]. چون هر دو به دستور خدا تسليم و منقاد شدند و او را به پيشانى در تل خوابانيد. [بقره:131]. گاهى از اسلام تسليم ظاهرى مراد است نه تسليم و انقياديكه از علم و يقين ناشى مىشود بلكه يكى از طرفين خود را زبون و فاقد قدرت ديده به ظاهر منقاد مىشود و آن از نظر قرآن ارزشى ندارد نظير [حجرات:14]. اعراب بعديه نشين مىگفتند: ايمان آورديم آنچه مىگوئيم در دل داريم و دلمان به آن مطمئن و آرام است. در جواب آمده: بگو ايمان نياوردهايد بلكه بگوئيد تسليم شدهايم يعنى اسلام را قوى ديده و با آن در حال جنگ نيستيم و تسليم هستيم. همچنين است [صافات:26]. و شايد استفهام براى زيادت تسليم بوده باشد. * [آل عمران:19]. (اسلام» در آيات ديگر نيز آمده است نظير [آل عمران:85]، [مائده:3]. اسلام هر چند مخصوص شريعت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شده ولى تمام اديان اسلام اند و پيامبران ازمردم جز تسليم شدن به خدا و انقياد، چيزى نخواستهاند . آيه اول اين حقيقت را روشن مىكند: دين در نزد خدا فقط اسلام و انقياد به خداست. و اختلاف اهل كتاب از روى جهل و نادانى نيست بلكه دانسته و از رويحسد اختلاف كردهاند و گرنه مىدانند كه دين خضوع به اراده حق و انقيادبه آن است و مىدانند كه دين حق است و جز تسليم شدن به خدا نيست آنها دانسته به آيات دانسته به آيات حق كافر مىشوند. درسوره آل عمران از آيه 81 ميثاق پيامبران در تصديق يكديگر و انقياد اهل آسمانها و زمين، بيان شده و سپس فرموده: بگو به خدا و به آنچه بر ما و بر ابراهيم، اسمعيل، اسحق، يعقوب، اسباط، موسى، عيسى، و ساير پيامبران نازل شده ايمان آوريم و تسليم شديم و همه را پيامبر خدا مىدانيم و آنگاه فرمود:«وَ مَنْ يَنْتَغِ غَيِْز الْاِسلام ديناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنهُ...». فرق اسلام و ايمان نظر به اصل لغت: اسلام ناشى از ايمان و نتيجه آن است كه ايمان از امن و آرامش قلب است، مؤمن كسى است كه عقايد حقه را تصديق كند و قلبش درباره آنها آرام و مطمئن و بى تشويق باشد [حجرات:15]. ريب چنانكه گفتهايم قلق و اضطراب و تشويش قلب است. چنين كسى قهراً به آنچه مىداند تسليم و منقاد مىشود. و انقياد در بيشتر موارد توأم با عمل و يا عين عمل و يا عين عمل است در آيه [احزاب:22]. به هر دو از ايمان و اسلام توجّه شده يعنى: آن پيش آمد هم تصديق و اطمينان قلبى و هم انقيادشان را در مقابل فرمان حق افزود. اگر گوئى: اكنون كه اسلام ناشى از ايمان است پس چرا در آيه [احزاب:35]. و آيه [تحريم:5]. مسلمات از مؤمنات پيش افتاده است و لازم بود كه مؤمنات پيش آيد كه ايمان نسبت به اسلام در حكم مقدمه است؟ گوئيم: به نظر مىآيد كه اين از اهميت اسلام باشد چون ايمان بدون اسلام و انقياد فائدهاى ندارد مگر در بعضى موارد كه به انقياد فائدهاى و عمل اصلاً مجالى نباشد. به نظر من در تمام آياتيكه «آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات» آمده، «آمَنوا» مبيّن ايمان و تصديق قلبى و «عَمِلُوا الصّالِحات» مبين اسلام و انقياد است كه انقياد را اگر عين عمل هم ندانيم از عمل قابل انفكاك نيست. و آنها همه در جاى «آمنوا و اَسْلَموا» هستند و اين هر دو مقام عبوديّت و بندگى را مجسّم مىكنند. اين فرق كه درباره ايمان و اسلام گفته شد. راجع به اصل لغت و بعضى از موارد قرآن بود ولى در بسيارى از آيات ايمان به معنى اسلام و اسلام به معنى هر دو به كار رفته است. مثل [مؤمنون:47]. مراد از ايمان در آيه ظاهراً تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل ما بشراند تسليم و مطيع شويم حال آنكه قومشان نوكران ما اند، و غرض آن نيست كه حاضر نيستيم درباره معجزات آن دو فكر كنيم تا ايمان بياوريم. همچنين است در آيات [بقره:13]. [شورى:15]. [بقره:85]. و بيشتر آيات ديگر. و آياتى كه در آنها مسلمون، مسلمات، مسلم، اسلم،. اسلموا، آمده ايمان در همه منظور است و همه با ايمان يكى اند جز در آياتى كه ايمان و اسلام هر دو ذكر شده است نحو [آل عمران:52]، [احزاب:22]، [احزاب:35]. مراتب تسليم تسليم را به سه مرحله نقسيم كردهاند: تسليم تن، تسليم عقل، تسليم قلب. تسليم تن همان است كه آن را تسليم ظاهرى گفتيم. شخص خود را زبون و لاعلاج ديده در مقابل حريف مغلوب و تسليم مىشود و در اطاعت او در مىآيد ولى فكر و عقلش تسليم نشده بلكه پيوسته در انتظار فرصت است تا بار ديگر به ستيز برخيزد. و اين همان است كه در آيه [حجرات:14]. گفتهاند . تسليم عقل و فكر آن است كه شخص در مقابل دليل و منطق تسليم شود. در اين تسليم نمىشود شخص را با كتك زدن و شكنجه دادن تسليم كرد ولى هر گاه دليل كافى وجود داشت عقل تسليم مىگردد. بيشتر كفارى كه اهل عذاب اند و قرآن مىگويد: دانسته از خدا و دستور او اعراض مىكنند از اين قبيل اند، مىدانند و يقين دارند ولى از روى حسد يا حرص و يا خود پسندى و خود بينى تن به حق در نمىدهند عقلشان تسليم است ولى قلبشان تسليم نيست چنانكه فرموده: [نمل:14]. يعنى آيات ما انكار كردند و تسليم نشدند ولى ضميرشان و عقلشان يقين كرد علت انكارشان ستم و برترى جوئى بود. موسى در مقابل انكار فرعون مىگويد [اسراء:102] ميدانى كه اين آيات را پروردگار آسمانها و زمين نازل كرده، اى فرعون: من و تو را هلاك شده مىدانم. آرى فرعون مىدانست كه موسى حق است عقلش تسليم شده بود از روى خود پسندى و جاهطلبى تسليم قلبى نداشت، مىدانست ولى خاضع نبود مثل معاويه عليه لعائن اللّه كه امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه را بيشتر از ديگران مىشناخت. ولى خاضع نبود. هم خود را بدبخت كرد و هم ديگران را. درباره اختلاف اهل كتاب و قبول نكردن اسلام، مكرر در آيات مىخوانيم كه مىدانستند قرآن حق و اسلام همان دين موعود است ولى در اثر حسد حاضر به تسليم نشدند [آل عمران :19]. و در جاى ديگر فرمود: آنها پيامبر اسلام را همانطور مىشناختند كه پسران خود را و عدّهاى از آنهاحق را مىدانند و نهان مىدارند [بقره:146]. رجوع شود به «خلف» و بقيّه مطلب در «كفر» خواهد آمد. تسليم سوّم، تسليم قلب است و آن همان انقياد و مطيع بودن است كه توأم با ايمان و عمل است. نا گفته نماند تسليم نشدن قلب پس از تسليم عقل، سه چيز است: حرص، تكبر، حسد، لذا در روايات اسلامى نقل شده: گناهان اولى سه گناهند از آنهابپرهيزيد حرص همان است كه آدم را به خوردن شجره منّهى واداشت. شيطان از روى تكبر بر آدم سجده نكرد. پسر آدم از روى حسد برادر خويش را بكشت. اگر درباره گناهان مردم كه دانسته و از روى علم گناه مىكنند دقّت كنيم خواهيم ديد علت ارتكاب گناه يكى از سه چيز فوق است.
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
مُسَلَّمَةٌ | ۳ |
أَسْلَمَ | ۵ |
مُسْلِمَيْنِ | ۱ |
مُسْلِمَةً | ۱ |
أَسْلِمْ | ۱ |
أَسْلَمْتُ | ۳ |
مُسْلِمُونَ | ۱۴ |
السِّلْمِ | ۱ |
سَلَّمْتُمْ | ۱ |
الْإِسْلاَمُ | ۱ |
أَسْلَمْتُمْ | ۱ |
أَسْلَمُوا | ۳ |
مُسْلِماً | ۲ |
الْإِسْلاَمِ | ۲ |
يُسَلِّمُوا | ۱ |
تَسْلِيماً | ۳ |
السَّلَمَ | ۴ |
السَّلاَمَ | ۱ |
الْإِسْلاَمَ | ۱ |
السَّلاَمِ | ۳ |
سُلَّماً | ۱ |
سَلاَمٌ | ۲۲ |
لِنُسْلِمَ | ۱ |
لِلْإِسْلاَمِ | ۲ |
الْمُسْلِمِينَ | ۱۱ |
مُسْلِمِينَ | ۸ |
سَلَّمَ | ۱ |
لِلسَّلْمِ | ۱ |
إِسْلاَمِهِمْ | ۱ |
بِسَلاَمٍ | ۳ |
سَلاَماً | ۹ |
تُسْلِمُونَ | ۱ |
لِلْمُسْلِمِينَ | ۲ |
السَّلاَمُ | ۳ |
أَسْلِمُوا | ۲ |
تُسَلِّمُوا | ۱ |
فَسَلِّمُوا | ۱ |
سَلِيمٍ | ۲ |
يُسْلِمْ | ۱ |
الْمُسْلِمَاتِ | ۱ |
سَلِّمُوا | ۱ |
مُسْتَسْلِمُونَ | ۱ |
أَسْلَمَا | ۱ |
سَلَماً | ۱ |
أُسْلِمَ | ۱ |
السَّلْمِ | ۱ |
يُسْلِمُونَ | ۱ |
أَسْلَمْنَا | ۱ |
إِسْلاَمَکُمْ | ۱ |
سُلَّمٌ | ۱ |
فَسَلاَمٌ | ۱ |
مُسْلِمَاتٍ | ۱ |
سَالِمُونَ | ۱ |
الْمُسْلِمُونَ | ۱ |