ریشه حيى
تکرار در قرآن: ۱۸۴(بار)
قاموس قرآن
زنده. [آل عمران :27] زنده رااز مرده و مرده را از زنده خارج مىكنى . در صحاح گويد: حياة ضدّ موت و حىّ ضدّميّت است نا گفته نماند: حيات در كلام اللّه مجيد به حيات عادى انسان و حيوان و نبات، و بحيّات دينى و ايمانى گفته شده مثل [مريم:31] و نحو [انبیاء:30] و نحو [انعام:122] كه در اين آيه مراد از «اَحْيَيْناهُ» حيات دينى و بصيرت است . و نيز به حيات آخرت اطلاق شده مثل [فجر:24] و هكذا به آدم فهيم و عاقل حىّ گفته شده [يس:70] اينك چند آيه را بررسى مىكنيم: * [نحل:65]. در اين آيه مثل چند آيه ديگر زنده شدن زمين مورد نظر است. ممكن است بگوئيد زنده شدن زمين همان روئيدن تخمها و دانههاى درون زمين است ولى با مراجعه به آيه ديگر خواهيم ديد كه زمين قطع نظر از دانهها شخصاً زنده مىشود گرچه بر ما محسوس نيست [حج:5] چنين است [حج:6] اهتراز به معنى جنبش و حركت و «رَبَتْ» به معنى بالا آمدن مثل آمدن خمير است على هذا خاك شخصاً حركت مىكند و مثل خمير مىآيد يعنى: زمين را خشك و افسرده بينى و چون آب بر آن نازل كرديم بجنبد و بر آيد و از همه گياهان به جهتانگيز مىروياند. * [مائده:32]. به نظر مىآيد اين آيه مانند تسبيب و دلالت بر كار است مثلا گوئيم آنكه ابتدا هواپيما را طرح ريزى كرد گويا همه هواپيماها را او ساخته است و آنكه بر تأسيس بيمارستان ذلالت كرده گويا همه بيمازستانها را او ساخته است . هكذا چون قتل عدوانى يك فرد زير بناى قتلهاى ديگر و احياء يك فرد پايه احياهاى ديگر است لذا گوئيم هر كه يك فرد را كشت مثل آن است كه همه را كشته الخ . و يا منظور آن است مه افراد بشر از نظر خداى سبحان به حكم يك پيكرند قاتل يك نفر مثل قاتل همه و محيى يكى مانند احيا كننده همه است . * [اعراف:141] استحياء طلب حيات و به معنى زنده نگاه داشتن و آن را خواستن است آيه درباره بيان مصيبت بنى اسرائيل است كه فرعون براى جلوگيرى از تولّد حضرت موسى پسران آنها را سر مىبريدند معنى آيه چنين است: عذاب بد را به شما تحميل مىكردند و آن اين بود كه پسرانتان را مىكشتند و زنانتان را زنده نگه مىداشتند و زنده ماندن آنها را طالب بودند، شايد از آن جهت كه خدمتكار فرعونيان باشند و بعضى گفتهاند: ممكن است مراد از بين بردن عفت باشد يعنى كارى مىكردند كه سبب زوال حياء آنها بود ولى از كلمه «يُقَتِّلونَ وَ يَذْبِحُونَ» كه هميشه قبل از اين كلمه آمده است مانع از اين حمل مىباشد . * [انعام:95] نا گفته نماند زنده آن است كه چهار عمل جذب، دفع، حركت و توليد مثل داشته باشد مثل انسان و حيوان و علف زنده. و اگر داراى اين خواص نباشد مرده است. دانه و تخم تا زير خاك نرفته است مرده و بى حركت است و سلّول خفتهاى ميان آن هست ولى چون زير خاك رفت در اثر حرارت و رطوبت به حركت مىآيد و زنده شده رشد مىنمايد و چون به گياه مبدّل گرديد دانهها و تخمهاى خود را كه در نوبت خود مردهاند به زمين مىريزند و بدين شكل زنده از مرده و بالعكس بيرون مىآيد و اين عمل از اسرار عجيب خلقت و در جهان دائمى است، زنده شدن و روئيدن انسانها از زمين در روز قيامت به آن تشبيه شده است [روم:19] معنى آيه اوّل چنين است: خدا شكافنده دانه و هسته است زنده را از مرده خارج مىكند و بيرون آورنده مرده از زنده است آن است خدا. پس به كجا مىرويد؟!. * [بقره:179] آيه عجيبى است در بيان موقعيّت قصاص. كوتاهترين جمله در جاهليّت در اين باره آن بود كه مىگفتند: «القتل انفى للقتل» ولى قرآن با اين كلمه «فى الْقِصاصِ حَياةٌ» آن را از رونق انداخت. نا گفته نماند اگر قاتل در مقابل قتل كشته شود ديگران به قتل مردم جرى نمىشوند و آن سبب محفوظ ماندن خونهاست لذا قرآن فرمود: اى خردمندان در قصاص حيات هست. * [عنكبوت:64]. در مجمع از ابوعبيده نقل مىكند كه حيوان (بر وزن قمران) و حيات هر دو به يك معنى است قاموس نيز چنين گويد. يعنى: اين زندگى دنيا فقط مشغوليّت و بازيچه است و خانه آخرت آن زندگى حقيقى است اى كاش مىدانستند. در اقرب نقل است كه مراد از آن حياتى است كه مرگ در پى ندارد. * [بقره:255]، [آل عمران:2]، [طه:111]، [فرقان:58]، [غافر:65]. حىّ از اسماء حسنى است و آن صفت مشيهه است و دلالت بر دوام و ثبات دارد. حيات خداوند عين ذات اوست، حيات همه موجودات از خداست و از آنها قابل انفكاك است ولى حيات خدا از خدا قابل انفكاك نيست. دليل اين مطلب قيد «اَلَّذى لا يَمُوت» است كه گذشت يعنى: زندهاى كه هرگز مرگ ندارد و آيه «هُوَالْحَىُّ لااِلهَ اِلّا هُوَ» كه قصر حقيقى است يعنى زنده واقعى و حقيقى فقط او است و زندگى ساير موجودات عارضى و از جانب غير است و حكم هلاكت بر آنها عموميّت دارد [قصص:88]. اگر گويند: چه مىگوئيد در خلود قيامت كه اهل بهشت و جهنّم زنده بودنشان ابدى است؟ اگر گويند: چه مىگوئيد در خلود قيامت كه اهل بهشت و جهنّم زنده بودنشان ابدى است؟ گوئيم: ابديّت و خلودشان از جانب خداست نه عين وجودشان. * [نساء:86]. تحيّت: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مىآورد و آن در اصل، مصدر حيّاك اللّه است (المنار) . نظر به اصل مادّه، معناى زنده ماندن و زنده نگه داشتن مىدهد چنانكه مجمع آن را سلام كردن و بقا گفته و راغب گويد: آن را حيات است و سپس دعا بر حيات را تحيّت گفتهاند. در اقرب مىگويد: «حياه اللّه تحيّة» يعنى خدا عمر او را زياد كند. على هذا تحيّت اعمّ از سلام كردن است و سلام كردن از مصاديق آن مىباشد چنامكه در مجمع ذيل آيه فوق از امام باقر و صادق عليهما السلام نقل شده كه تحيّت سلام كردن و ساير نيكىهاست . و روايت هست: كنيزى طلقه ريحانى پيش امام حسين صلوات اللّه عليه آورد، حضرت او را آزاد كرد، گفتند: يك طاقه ريحان چه ارزشى دارد تا او را آزاد كنى؟ فرمود: خدا ما را چنين ادب فرموده آنگاه امام عليه السلام آيه «وَ اِذا حُبّيتُمْ...» را خواند و فرمود: بهتر از هديه او آزاد كردنش بود و از آيه [ابراهيم:23] نيز روشن مىشود كه سلام كردن از مصاديق تحيّت است . معنى آيه اوّل چنين است: چون به شما از كسى تحيّتى بهتر از آن يا مثل آن را برگردانيد خدا بر همه چيز حسابگر است. اگر سلام كردن را مصداق آيه بگيريم معنى آن است چون كسى به شما سلام عليكم گفت در مقابل سلام عليكم و يا سلام عليكم و رحمة اللّه بگوئيد و اگر نيكوئى ديگرى و يا دعائى را مصذاق بدانيم مراد آن مىشود كه با مثل آن يا با بهتر از آن تلافى كنيد. * [نور:61] چون به خانهها وارد شديد بر خودتان سلام كنيد آن تحيّتى است از جانب خدا مبارك و پاكيزه است . در مجمع از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه آن، سلام شخص بر اهل بيت است و آنها جواب مىدهند و آن سلام شماست بر خودتان «تَحِيَّةُ مِنْ عِنْدِاللّه» مشعر آن است كه سلام كردن به جاى تحيّاتيكه در جاهليّت بود تشريع شده است .
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
يَسْتَحْيِي | ۳ |
فَأَحْيَاکُمْ | ۱ |
يُحْيِيکُمْ | ۵ |
يَسْتَحْيُونَ | ۳ |
يُحْيِي | ۱۷ |
الْحَيَاةِ | ۳۷ |
الْحَيَاةَ | ۱۲ |
حَيَاةٍ | ۱ |
أَحْيَاءٌ | ۲ |
فَأَحْيَا | ۴ |
حَيَاةٌ | ۱ |
الْحَيَاةُ | ۱۵ |
أَحْيَاهُمْ | ۱ |
الْحَيُ | ۳ |
أُحْيِي | ۲ |
تُحْيِي | ۱ |
الْحَيَ | ۴ |
الْحَيِ | ۵ |
حُيِّيتُمْ | ۱ |
بِتَحِيَّةٍ | ۱ |
فَحَيُّوا | ۱ |
أَحْيَاهَا | ۲ |
أَحْيَا | ۲ |
حَيَاتُنَا | ۳ |
فَأَحْيَيْنَاهُ | ۱ |
مَحْيَايَ | ۱ |
تَحْيَوْنَ | ۱ |
نَسْتَحْيِي | ۱ |
يَحْيَى | ۷ |
حَيَ | ۱ |
بِالْحَيَاةِ | ۳ |
تَحِيَّتُهُمْ | ۳ |
نُحْيِي | ۳ |
أَحْيَاءٍ | ۱ |
فَلَنُحْيِيَنَّهُ | ۱ |
حَيَاةً | ۲ |
حَيّاً | ۵ |
حَيَّةٌ | ۱ |
لِلْحَيِ | ۱ |
حَيٍ | ۱ |
أَحْيَاکُمْ | ۱ |
نَحْيَا | ۲ |
تَحِيَّةً | ۲ |
لِنُحْيِيَ | ۱ |
يُحْيِينِ | ۱ |
اسْتِحْيَاءٍ | ۱ |
الْحَيَوَانُ | ۱ |
فَيُحْيِي | ۱ |
لَمُحْيِي | ۲ |
فَيَسْتَحْيِي | ۱ |
فَأَحْيَيْنَا | ۱ |
الْأَحْيَاءُ | ۱ |
أَحْيَيْنَاهَا | ۱ |
يُحْيِيهَا | ۱ |
أَحْيَيْتَنَا | ۱ |
اسْتَحْيُوا | ۱ |
مَحْيَاهُمْ | ۱ |
حَيَاتِکُمُ | ۱ |
يُحْيِيَ | ۲ |
أَحْيَيْنَا | ۱ |
حَيَّوْکَ | ۱ |
يُحَيِّکَ | ۱ |
أَحْيَاءً | ۱ |
لِحَيَاتِي | ۱ |