الإسراء ٩٢: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(افزودن سال نزول)
(QRobot edit)
خط ۲۸: خط ۲۸:
[[البقرة ١١٨ | وَ قَالَ‌ الَّذِينَ‌ لاَ يَعْلَمُونَ‌...]] (۲) [[الأنعام ١١١ | وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ‌...]] (۲) [[الفرقان ٢١ | وَ قَالَ‌ الَّذِينَ‌ لاَ يَرْجُونَ‌...]] (۱)   
[[البقرة ١١٨ | وَ قَالَ‌ الَّذِينَ‌ لاَ يَعْلَمُونَ‌...]] (۲) [[الأنعام ١١١ | وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ‌...]] (۲) [[الفرقان ٢١ | وَ قَالَ‌ الَّذِينَ‌ لاَ يَرْجُونَ‌...]] (۱)   
</div>
</div>
== نزول ==
'''شأن نزول آیات ۹. تا ۹۳:'''
«شیخ طوسى» گوید: ابن عباس گوید: این آیات درباره اقوامى نازل گردیده که در مقام اقتراح با رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده و به او گفته بودند، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد و تو را به نبوت تصدیق نخواهیم نمود تا از براى ما چیزهائى که می‌خواهیم انجام بدهى.
اینان عتبه و شیبه پسران ربیعه و نبیه و منبه پسران حجاج و ابوسفیان و اسود بن مطلب بن اسد و زمعة بن الاسد و ولید بن مغیرة و ابوجهل بن هشام و عبدالله بن امیة و امیة بن خلف و عاص بن وائل از جماعت قریش بودند.<ref> در تفسیر برهان از على بن ابراهیم نقل شده که این آیه درباره عبدالله بن ابى‌امیه برادر ام‌سلمه زوجه پیامبر نازل شده زیرا او قبل از هجرت در مکه موضوعات مندرج در این آیات را به پیامبر گفته بود و هنگامى که مکه فتح گردید. عبدالله بن ابى‌امیه از پیامبر استقبال کرد و به وى سلام نمود. پیامبر جواب او را نداد و از وى دورى کرد لذا عبدالله نزد خواهرش آمد و گفت: پیامبر، اسلام همه را قبول کرد ولى اسلام آوردن مرا نپذیرفت. ام‌سلمه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله پدر و مادرم فداى تو باد تمامى قریش به وجود شما سعادتمند گردیدند مگر برادرم، پیامبر فرمود: تکذیبى که برادرت از من نمود دیگران به آن کیفیت تکذیب نکردند زیرا او گفته بود (لن نؤمن؛ هرگز ایمان نمى آوریم) ام‌سلمه گفت: یا رسول الله مگر خودت نفرمودى که اسلام لغزش‌هاى پیش از آن را مى پوشاند. پیامبر فرمود: بلى گفته ام سپس اسلام عبدالله بن ابى‌امیه برادر ام‌سلمه را مورد قبول قرار داد.</ref><ref> طبرى صاحب جامع البیان از طریق ابن اسحق از شیخى از اهل مصر او از عکرمة او از ابن عباس نیز این روایت را نقل کرده است و در میان سران قریش نام ابوالبخترى را نیز افزوده است و همچنین سعید بن منصور در سنن خود از سعید بن جبیر روایت کرده و گوید: این آیات درباره برادر ام‌سلمة بنام عبدالله بن امیة نازل شده است.</ref>


== تفسیر ==
== تفسیر ==
<tabber>
<tabber>
المیزان=
المیزان=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۰#link164 | آيات ۸۲ - ۱۰۰ سوره اسراى]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۰#link164 | آيات ۸۲ - ۱۰۰ سوره اسراى]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۰#link165 | وجه اينكه قرآن براى مؤ منين ((شفاء(( و((رحمت (( ناميده شده است .]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۰#link165 | وجه اينكه قرآن براى مؤ منين ((شفاء(( و((رحمت (( ناميده شده است .]]
خط ۶۶: خط ۷۵:
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۳#link196 | چند روايت درباره شاءن نزول آيه : ((يسئلونك عن الروح ...(( وبيان مراد از روح]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۳#link196 | چند روايت درباره شاءن نزول آيه : ((يسئلونك عن الروح ...(( وبيان مراد از روح]]


}}
|-|نمونه=
|-|نمونه=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۲_بخش۵۶#link109 | تفسیر آیات]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۲_بخش۵۶#link109 | تفسیر آیات]]
}}
|-| تفسیر نور=
===تفسیر نور (محسن قرائتی)===
{{ نمایش فشرده تفسیر|
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا «92»
يا آسمان را همان گونه كه مى‌پندارى به صورت پاره‌هايى بر ما بيفكنى، يا خداوند و فرشتگان را در مقابل ما بياورى.
}}
|-|
اثنی عشری=
===تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92)
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ‌: يا وقتى كه بيفكنى آسمانرا چنانچه دعوى مى‌كنى و وعيد نمودى‌ عَلَيْنا كِسَفاً: بر سر ما پاره پاره‌ أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا: با بياورى خداى را و ملائكه را كفيل بر آنچه دعوى مى‌كنى يعنى شاهد بر صحت دعوى و گواهى به رسالت و ما بچشم خدا و ملائكه را ببينيم و بگوش شهادت آن را بشنويم.
}}
|-|
روان جاوید=
===تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‌ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)
قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95)
ترجمه‌
و گفتند ايمان نمى‌آوريم بتو تا آنكه روان سازى براى ما از زمين چشمه‌اى‌
يا آنكه باشد مر تو را بوستانى از درختان خرما و انگور پس روان سازى نهرها را در ميانشان روان ساختنى‌
يا بيفكنى آسمانرا چنانچه دعوى كردى بر ما پاره پاره يا بياورى خدا و فرشتگان را در برابر ما
يا آنكه باشد مر تو را خانه‌اى از طلا يا بالا روى در آسمان و باور نميكنيم بالا رفتن تو را تا آنكه فرود آورى بر ما نوشته‌اى كه بخوانيم آنرا بگو منزّه است پروردگار من آيا هستم من مگر انسانى پيغمبر
و باز نداشت مردم را كه ايمان آرند چون آمد آنها را هدايت مگر آنكه گفتند آيا برانگيخت خدا انسانى را به پيغمبرى‌
بگو اگر بودند در زمين فرشتگانى كه راه ميرفتند آرميدگان هر آينه ميفرستاديم بر آنها از آسمان فرشته‌اى را به پيغمبرى.
تفسير
- از تفسير امام عليه السّلام در اينمقام روايتى نقل شده و اجمال آن قريب‌
----
جلد 3 صفحه 389
به اين مضمون است كه روزى بزرگان قريش مانند وليد بن مغيره مخزومى و ابو البخترى بن هشام و ابو جهل بن هشام و عاص بن وائل و عبد اللّه بن ابى اميّه و امثال آنها با يكديگر مجتمع شدند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل كعبه نشسته و مشغول قرائت قرآن براى اصحاب بود و احكام الهى را بآنها ابلاغ ميفرمود كفّار با يكديگر گفتند كار محمّد بالا گرفته و امر او بزرگ و مهمّ شده خوب است نزد او برويم و با او محاجّه كنيم تا او را خفيف و سر شكسته و محكوم نمائيم و سخنان او را باطل و بازار او را كاسه و اصحابش را از گردش متفرّق سازيم شايد از اين ادّعاها و حرفهاى بيهوده صرف نظر كند و از مخالفت با ما دست بردارد و از بين خودشان عبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى را كه سخنور و داوطلب اين امر بود انتخاب نمودند و همه برخاستند و با او همراه شده خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و او شروع بصحبت نمود و گفت اى محمّد ادّعاء بزرگى كردى و سخن عجيبى گفتى كه پيغمبر خداى عالمى با آنكه سزاوار نيست خداوند عالم و آفريننده بنى آدم مانند تو پيغمبرى داشته باشد كه مانند ما ميخورى و ميخوابى و راه ميروى اين پادشاه روم و ايران است ببين سفيرى را كه بجائى ميفرستند داراى خدم و حشم و مال و جاه و قصور و خيامند و خداوند عالم فوق تمام پادشاهان دنيا است و همه آنها بندگان اويند چگونه ميشود مانند تو سفير فقيرى داشته باشد و اگر تو را به پيغمبرى فرستاده بود بايد با تو فرشته‌اى بفرستد كه تصديق نبوّت تو را نمايد و ما او را ببينيم و باور كنيم بلكه اگر ميخواست پيغمبرى بفرستد فرشته‌اى ميفرستاد محتاج بمثل توئى نبود كه مردى سحر زده‌ئى و مسلّم است كه پيغمبر نيستى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود باز حرفى دارى عرض كرد بلى ما بتو ايمان نمى‌آوريم تا در زمين مكّه كه سنگزار و كوهستانى است چشمه آبى بيرون آرى كه آب ما فراوان شود و رفع حاجت ما را بنمايد يا براى خودت باغى احداث نمائى كه داراى درختان خرما و انگور زياد باشد بقدريكه هم خودت بخورى و هم بما بدهى و در ميان درختان آن جوى‌هاى آب جارى باشد يا پاره‌هاى آسمانرا بر ما فرود آورى چنانچه گفتى و اگر به بينند پاره‌اى از آسمانرا كه افتاده گويند تكّه ابر است شايد ما همين سخن را بگوئيم يا خدا و فوجى از ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى يا خودت يك انبار طلا داشته باشى و بما بدهى و ما
----
جلد 3 صفحه 390
ثروتمند شويم و طغيان نمائيم چنانچه گفتى همانا انسان طغيان مينمايد اگر خود را ثروتمند ببيند يا بآسمان بالا روى ولى ما ببالا رفتن تو ايمان نميآوريم تا نوشته‌اى بياورى باين مضمون اين نامه از خداوند عزيز حكيم است بعبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى و كسانيكه با اويند ايمان آوريد بمحمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب كه او پيغمبر است و سخنان او را تصديق نمائيد كه از جانب من است باز هم معلوم نيست اگر تمام اين كارها را انجام دهى بتو ايمان بياوريم بلكه اگر ما را بآسمان ببرى و درهاى آسمانرا بروى ما بگشائى خواهيم گفت چشم بندى كردى و سحر نمودى باز پيغمبر فرمود حرف ديگرى دارى بگو عرض كرد خير كافى است ديگر چيزى باقى نماند حال تو هر چه خواهى بگو و در سخن صلاح خود را در نظر داشته باش و اگر دليلى بر مدّعاى خود دارى اقامه كن و معجزاتى را كه گفتيم بياور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجّه بخداوند فرموده عرضه داشت اى خدائى كه هر صوتى را ميشنوى و هر چيزيرا ميدانى دانستى آنچه را بندگانت گفتند و چند آيه بر آنحضرت نازل شد كه متضمّن جواب اعتراضات اوّليه و طعنهاى آنها بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه بدوا ذكر شد و در اطراف آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بياناتى فرمود كه بمناسبت آن آيات در سوره‌هاى ديگر ذكر شده و ميشود انشاء اللّه تعالى تا آن كه فرمود معجزاتى كه از من خواستيد بعضى از آنها دلالتى بر صدق مدعاى من ندارد و پيغمبر نبايد كار لغوى كه موجب ثبوت ادّعاء او نباشد بنمايد و بعضى از آنها موجب هلاكت شما است و آوردن معجزه براى آنستكه سبب ايمان مردم شود نه موجب هلاك آنها و خداوند رحيم‌تر است از هر كس بر بندگان و صلاح آنها را بهتر ميداند و بعضى از آنها محال است كه ممكن نيست بشود و پيغمبر حقّ را بحجّت و برهان آشكار مى‌كند تا عذرى از قبول آن براى احدى باقى نماند و بعضى از آنها چيزى است كه بخواستن آن اقرار كردى كه نظرت دشمنى و نافرمانى است و حاضر براى قبول حجّت و برهان نيستى و كسى كه حالش چنين باشد چاره‌اش عذاب خدا است در دنيا كه از آسمان بر او نازل شود يا در آخرت بجهنّم رود يا شمشير مسلمانان است كه او را نابود نمايد امّا سؤال تو كه چشمه‌اى از زمين بيرون آورم و جارى كنم من اگر اينكار را بكنم دليل بر نبوّتم نباشد زيرا بسيارى از زمينهاى بائر را خودت در طائف‌
----
جلد 3 صفحه 391
آباد كردى و چشمه آب از آن بيرون آوردى و سايرين هم كردند آيا تو و آنها به اين كار پيغمبر شديد گفت نه فرمود پس منهم اگر بكنم دليل بر نبوّتم نباشد مانند كارهاى ديگرى كه از اين قبيل است چنانچه گفتى ايمان نمى‌آوريم مگر آن كه باغى داشته باشى مركّب از درختان خرما و انگور كه خودت بخورى و بما بخورانى آيا دوستان تو در طائف باغ خرما و انگور ندارند كه خودشان ميخورند و بديگران ميخورانند و در آن باغها آبهاى جارى است آيا آنها بداشتن آن باغها پيغمبر شدند گفت نه فرمود پس چرا اينها را دليل بر پيغمبرى من ميدانيد و از من ميخواهيد با آن كه اگر من داشتم دليل بر صدقم نبود و اگر بآن استدلال ميكردم دليل بر كذبم بود براى آن كه استدلال بامرى نموده بودم كه دلالت نداشت و معلوم ميشد مقصودم عوام فريبى است و پيغمبر خدا از اين امور منزّه است و امّا اين كه گفتى آسمان را بسر شما فرود آورم اين امرى است كه موجب هلاكت و مرگ شما است تو ميخواهى پيغمبر هلاك كننده شما باشد با آن كه رحمة للعالمين است و خير شما را ميخواهد و بايد معجزه‌اى بياورد كه صلاح شما در آن باشد و خدا صلاح مردم را بهتر ميداند اگر خداوند بخواهد معجزات پيغمبران را بميل مردم ظاهر كند ممكن است خواهشهاى مردم ضدّ يكديگر باشد و انجام آن محال باشد يا موجب فساد و اختلال نظام عالم گردد آيا ديده‌ايد كه طبيب بميل مريض دوا دهد دواى طبيب بايد بر وفق صلاح مريض باشد نه بر طبق خواهش او خداوند طبيب نفوس شما است اگر بدستور او عمل نمائيد شفاء يابيد و الّا بحال مرض باقى خواهيد ماند تا آنكه فرمود امّا اينكه گفتى خدا و ملائكه را در مقابل شما حاضر كنم كه آنها را به بينيد اين از امورى است كه محال است و محال بودن آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست زيرا پروردگار مانند مخلوق نيست كه آمد و شد داشته باشد و حركت كند و مقابل با چيزى گردد اينكه شما ميگوئيد لايق بتهاى شما است كه ميشود آنها را آورد و برد و از خود اراده و اختيار و حس و شعورى ندارند اى عبد اللّه آيا تو باغ و بستان و مزرعه در اطراف مكّه ندارى كه كار گذاران و گماشتگانى در آنها از قبل خود گذاشته باشى عرض كرد چرا دارم فرمود آيا خودت هميشه بسر كشى آن املاك ميروى يا بتوسط نمايندگانت دستور كار گذاران را ميدهى‌
----
جلد 3 صفحه 392
و تنظيم امور آنها را مينمائى عرضه داشت البته بتوسط نماينده خود امور آنها را مرتّب مينمايم فرمود اگر كاركنان بنماينده تو بگويند ما قول تو را تصديق نميكنيم تا خود مالك كه تو باشى حاضر شود كه ما او را به بينيم و خودش دستور كار ما را بدهد آيا اين اظهار آنها را صحيح و بجا ميدانى گفت نه فرمود آنچه بر نماينده تو لازم است آيا نه آنستكه دليلى بر صدق اظهار خود اقامه كند گفت بلى فرمود اگر نماينده تو نزدت حاضر شود و بگويد برخيز برويم چون رعايا و كاركنان تو از من خواسته‌اند خودت را نزد آنها ببرم آيا اين اظهار را از نماينده خود مى‌پسندى و درست ميدانى يا باو ميگوئى كه وظيفه تو بيان دستور من است نه حكم فرمائى بر من عرض كرد درست نميدانم و باو اعتراض ميكنم فرمود پس چرا تو از نماينده و سفير خدا ميخواهى چيزى از خدا بخواهد كه اگر نماينده تو از تو بخواهد نمى‌پسندى و براى رعاياى خود تجويز نميكنى اين بيانات حجّت قاطع است بر بطلان تمام توقعات شما از من و امّا اينكه گفتى من انبار طلا داشته باشم آيا نشنيدى عزيز مصر انبارها از طلا داشت آيا بداشتن آنها پيغمبر شد گفت خير فرمود پس منهم بداشتن انبار طلا پيغمبر نميشوم امّا اينكه گفتى بآسمان بالا روم و گفتى بآن ايمان نميآوريم تا با نوشته‌اى برگردم با آنكه بالا رفتن مشكل‌تر است از برگشتن تا آخر سخنت كه اقرار نمودى به اين كه مقصودت دشمنى و لجاج است جوابش شمشير اولياء خدا و شعله سوزان آتش جهنّم است كه بعد از اقامه حجّت از طرف خدا و رسول بتو و رفقايت خواهد رسيد و كلمه جامعه همان است كه خداوند فرمود بگو منزّه است پروردگار من كه بجاى آورد امرى را بر طبق خواهش بيجاى جهّال بيهوده و بر خلاف مصلحت و مخلّ بنظام احسن و نيستم من مگر بشرى پيغام آور كه وظيفه‌ام فقط اقامه حجّت است و بيان وظائف و مصالح بندگان و آنچه مترتّب است بر آن از ثواب و عقاب و حقّ امر و نهى و تقاضاى بيجا از خداوند متعال ندارم چون ساحت او مقدّس و منزّه است از اين قبيل خواهشهاى بندگان. حقير عرض ميكنم زعم بمعناى گمان است ولى در اينجا چون اشاره است بقول خداوند وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ‌ كه آنها از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانسته‌اند معناى ادّعاء انسب است و قبيل بمعناى كفيل و كثير و مقابل استعمال شده و
----
جلد 3 صفحه 393
زخرف در اصل بمعناى زينت است و در طلا استعمال ميشود بمناسبت زينت نمودن بآن و بيت بمعناى اطاق است و بنظر حقير اينجا مراد يك اطاق پر از طلا است و در تفسير امام عليه السّلام اشاره باين معنى شده بود اگر چه بعضى بخانه مسكونى كه از طلا ساخته شده باشد تفسير نموده‌اند و قمّى ره روايت نموده راجع بتقاضاى ششم، كه در موقع نزول نوشته خواستند چهار ملك هم بيايد كه شهادت بدهند نامه را خدا نوشته پس نازل شد سبحان ربّى تا آخر آيه و چيزى كه باز داشته بود آنها را از ايمان بخدا و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با مشاهده معجزات با هرات و كلام الهى كه خودشان اقرار داشتند كلام بشر نيست اين شبهه بود كه ميگفتند چرا خداوند بشرى را كه مانند ما است پيغمبر قرار داده و چرا ملكى را از طرف خود برسالت نفرستاده است غافل از آنكه بايد ترتيب عوالم غيب و شهود محفوظ بماند و مراعات سنخيّت بين مبلّغ معارف و احكام و كسانيكه بآنها تبليغ ميشود بايد بشود تا بتواند بتدريج عقائد و اخلاق و اعمال آنها را اصلاح نمايد و كسيكه از جنس آنها نباشد صلاحيّت براى اين غرض را ندارد بلى كسيكه روحا با ملائكه سنخيّت پيدا كرده باشد ميتواند از آنها اخذ و اعطاء نمايد و اگر از اين مقام بالاتر رود ممكن است واسطه فيض آنها هم بشود ولى مربوط بعامّه بشر نيست لذا خداوند فرموده بگو اگر فرضا در زمين بجاى شما ملائكه بودند كه راه ميرفتند و سكونت داشتند در آن براى آنها از آسمان ملكى را به پيغمبرى ميفرستاديم كه از جنس آنها باشد و سنخيّت با آنها داشته باشد و بتواند با آنها مأنوس شود و بيان عقايد و معارف و احكام براى آنها بنمايد ولى از آنروز كه پدر و مادر شما مأمور بهبوط و استقرار در زمين شدند مقدّر گرديد كه جاى شما زمين باشد و جاى ملائكه آسمان «چه نسبت خاك را با عالم پاك» و السّلام على من اتّبع الهدى.
----
جلد 3 صفحه 394
}}
|-|
اطیب البیان=
===اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
وَ قالُوا لَن‌ نُؤمِن‌َ لَك‌َ حَتّي‌ تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ يَنبُوعاً (90) أَو تَكُون‌َ لَك‌َ جَنَّةٌ مِن‌ نَخِيل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِيراً (91) أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت‌َ عَلَينا كِسَفاً أَو تَأتِي‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَو يَكُون‌َ لَك‌َ بَيت‌ٌ مِن‌ زُخرُف‌ٍ أَو تَرقي‌ فِي‌ السَّماءِ وَ لَن‌ نُؤمِن‌َ لِرُقِيِّك‌َ حَتّي‌ تُنَزِّل‌َ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُه‌ُ قُل‌ سُبحان‌َ رَبِّي‌ هَل‌ كُنت‌ُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً (93)
و ‌اينکه‌ اكثر ناس‌ ‌که‌ كفور هستند ‌در‌ مقابل‌ ‌اينکه‌ قرآن‌ بتو ميگويند ‌ما هرگز ايمان‌ بتو نمي‌آوريم‌ ‌تا‌ اينكه‌ ‌از‌ زمين‌ ‌براي‌ ‌ما چشمه‌ها بيرون‌ آوري‌ ‌ يا ‌ ‌براي‌ تو باغستاني‌ ‌باشد‌ ‌از‌ نخلستان‌ و انگورستان‌ و ‌در‌ خلال‌ ‌آنها‌ نهرهاي‌ آب‌ جاري‌ ‌باشد‌ ‌ يا ‌ يك‌ قطعه‌ ‌از‌ آسمان‌ ‌بر‌ سرما بيندازي‌ ‌ يا ‌ ‌خدا‌ و ملائكه‌ ‌را‌ ‌بما‌ نشان‌ دهي‌ قبيله‌ قبيله‌ ‌ يا ‌ بيتي‌ داشته‌ باشي‌ مملوّ ‌از‌ زخارف‌ دنيوي‌ ‌ يا ‌ بروي‌ بطرف‌ آسمان‌ و هرگز باين‌ گفته‌هاي‌ تو ايمان‌ نمي‌آوريم‌ ‌تا‌ كتابي‌ ‌بر‌ ‌ما نازل‌ كني‌ ‌که‌ ‌ما قرائت‌ كنيم‌ بگو منزه‌ ‌است‌ پروردگار ‌من‌ آيا ‌من‌ جز بشر ‌رسول‌ هستم‌، ‌در‌ باب‌ معجزه‌ مكرر گفته‌ايم‌ ‌که‌.
اولا معجزه‌ فعل‌ الهي‌ ‌است‌ ‌از‌ قدرت‌ بشر ‌حتي‌ قدرت‌ انبياء خارج‌ ‌است‌.
و ثانيا ملعبه‌ دست‌ مردم‌ نيست‌ ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌هر‌ چه‌ بگويد عمل‌ كند.
و ثالثا مقدار لازم‌ اثبات‌ حجة ‌است‌ ‌که‌ حجة ‌بر‌ خلق‌ تمام‌ شود و عذري‌ ‌بر‌ احدي‌ باقي‌ نماند.
و رابعا قلبي‌ ‌که‌ سياه‌ ‌باشد‌ و ‌لو‌ هزار معجزه‌ اقامه‌ شود ايمان‌ نمي‌آورد و حمل‌ ‌بر‌ سحر ميكند.
وَ قالُوا لَن‌ نُؤمِن‌َ لن‌ ‌براي‌ نفي‌ تأبيد ‌است‌ ‌يعني‌ هرگز بتو ايمان‌ نميآوريم‌ حَتّي‌ تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ يَنبُوعاً ‌که‌ اشاره‌ بزمين‌ كني‌ چشمه‌هاي‌ آب‌ جوشش‌
جلد 12 - صفحه 306
كند ‌براي‌ ‌ما أَو تَكُون‌َ لَك‌َ جَنَّةٌ مِن‌ نَخِيل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ باغستاني‌ داشته‌ باشي‌ ‌از‌ نخل‌ خرما و انگور ‌که‌ سلاطين‌ و اعيان‌ و اغنيا دارند و هيچ‌ مناسبتي‌ ‌با‌ معجزه‌ و مقام‌ نبوت‌ ندارد مگر اينكه‌ بگويند اشاره‌ بزمين‌ كني‌ نخلستان‌ و انگورستان‌ شود آنهم‌ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِيراً نهرهاي‌ جاري‌ ‌در‌ ‌آنها‌ پاي‌ درختها سير كند أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت‌َ عَلَينا كِسَفاً يك‌ قطعه‌ آسمان‌ پاره‌ شود و ‌بر‌ سر ‌ما بيفتد چنانچه‌ تو ‌ما ‌را‌ تخويف‌ ميكني‌ ‌که‌ ‌در‌ قيامت‌ آسمانها پاره‌ ميشود إِذَا السَّماءُ‌-‌ انفَطَرَت‌ وَ إِذَا الكَواكِب‌ُ انتَثَرَت‌ وَ إِذَا البِحارُ فُجِّرَت‌ وَ إِذَا القُبُورُ بُعثِرَت‌ انفطار آيه 1 و 2 و 3 و 4 و گمان‌ ميكني‌ ‌که‌ ‌من‌ ‌بر‌ ‌هر‌ امر قادرم‌ أَو تَأتِي‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلًا اينها علاوه‌ ‌از‌ شرك‌ و كفر قائل‌ بتجسّم‌ ‌هم‌ بودند ‌که‌ ‌خدا‌ ‌از‌ آسمان‌ بيايد و شهادت‌ برسالت‌ تو بدهد و ملائكه‌ ‌هم‌ قبيله‌ قبيله‌ بيايند و شهادت‌ دهند أَو يَكُون‌َ لَك‌َ بَيت‌ٌ مِن‌ زُخرُف‌ٍ عمارتي‌ داشته‌ باشي‌ مزيّن‌ بطلا و نقره‌ و جواهرات‌ أَو تَرقي‌ فِي‌ السَّماءِ ‌ يا ‌ اينكه‌ صعود كني‌ و بالا روي‌ ‌در‌ آسمان‌ ‌که‌ ‌در‌ ليله معراج‌ تشريف‌ برد بآسمان‌ وَ لَن‌ نُؤمِن‌َ لِرُقِيِّك‌َ و هرگز ايمان‌ بقرآن‌ تو نميآوريم‌ حَتّي‌ تُنَزِّل‌َ عَلَينا كِتاباً مثل‌ اسفار توراة ‌که‌ نازل‌ شد نقرؤه‌ ‌که‌ بدست‌ ‌ما بدهي‌ ‌آن‌ ‌را‌ قرائت‌ كنيم‌ ‌در‌ جواب‌ ‌اينکه‌ مزخرفات‌ و ‌اينکه‌ درخواست‌هاي‌ بيجا قُل‌ سُبحان‌َ رَبِّي‌ بفرما بآنها ‌که‌ منزه‌ ‌است‌ پروردگار ‌من‌ ‌از‌ ‌هر‌ عيب‌ و نقصي‌ پيغمبر ‌خود‌ ‌را‌ ملعبه‌ ناس‌ نمي‌ كند همين‌ اندازه‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ بفرستد ‌با‌ دليل‌ قاطع‌ و برهان‌ ساطع‌ و معجزه‌ باهره‌ ‌که‌ حجة ‌بر‌ تمام‌ تمام‌ شود و راه‌ عذر بسته‌ شود ‌که‌ فردا نگوئيد لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَينا رَسُولًا فَنَتَّبِع‌َ آياتِك‌َ مِن‌ قَبل‌ِ أَن‌ نَذِل‌َّ وَ نَخزي‌ طه‌ ‌آيه‌ 134 و نگوئيد ‌که‌ رَبَّنا لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَينا رَسُولًا فَنَتَّبِع‌َ آياتِك‌َ وَ نَكُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِين‌َ قصص‌ ‌آيه‌ 47 هَل‌ كُنت‌ُ إِلّا بَشَراً رَسُولًا ‌شما‌ بايد بيائيد مشاهده‌ كنيد ‌اگر‌ شرائط رسالت‌ ‌در‌ ‌من‌ ديديد و موانع‌ نبوت‌ ‌در‌ ‌من‌ نباشد و تدبّر ‌در‌ قرآن‌ كنيد و معجزه‌ ‌آن‌ ‌را‌ درك‌ كنيد ايمان‌ آوريد و ‌اينکه‌ بهانه‌ها ‌را‌ دور اندازيد.
307
}}
|-|
برگزیده تفسیر نمونه=
===برگزیده تفسیر نمونه===
{{نمایش فشرده تفسیر|
]
(آیه 92)- سوم: «یا آسمان را چنان که می‌پنداری قطعه قطعه بر سر ما فرود آری» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً).
4- «یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بیاوری» (أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا).
}}
|-|تسنیم=
|-|تسنیم=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
|-|نور=
}}
*[[تفسیر:نور  | تفسیر آیات]]
 
|-|</tabber>
|-|</tabber>



نسخهٔ ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۰


ترجمه

یا قطعات (سنگهای) آسمان را -آنچنان که می‌پنداری- بر سر ما فرود آری؛ یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاوری...

|يا چنان كه ادعا مى‌كنى آسمان را پاره پاره بر سر ما بيفكنى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر آورى
يا چنانكه ادعا مى‌كنى، آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرو اندازى، يا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آورى،
یا آنکه بنابر پندار و دعوی خودت پاره‌ای از آسمان را بر سر ما فرود آوری یا آنکه خدا را با فرشتگانش مقابل ما حاضر آری.
یا آسمان را آن گونه که گمان کرده ای [قدرت داری] پاره پاره بر سر ما بیفکنی، یا خدا و فرشتگان را رو به روی ما آوری.
يا چنان كه گفته‌اى آسمان را پاره پاره بر سر ما افكنى يا خدا و فرشتگان را پيش ما حاضر آورى،
یا پاره‌هایی از آسمان را چنانکه گمان داری بر [سر] ما بیندازی یا خدا و فرشتگان را رویاروی ما بیاوری‌
يا از آسمان، چنانكه دعوى كردى، پاره‌هايى فروافكنى يا خدا و فرشتگان را روياروى ما- براى گواهى درستى گفتار خود- بيارى،
یا آسمان را تکّه‌تکّه بر سر ما فرود آری همان گونه که می‌پنداری (و می‌گوئی که خدا ما را بیم داده است) و یا این که خدا و فرشتگان را بیاوری و با ما رویاروی گردانی.
«یا چنان که گمان کردی، آسمان را پاره پاره بر (سروسامان)مان بیفکنی، یا خدا و فرشتگان را دسته دسته (نزدمان) بیاوری.»
یا افکنی آسمان را چنانچه می‌پنداری بر ما پاره‌هائی یا بیاری خدا و فرشتگان را روی به روی‌


الإسراء ٩١ آیه ٩٢ الإسراء ٩٣
سوره : سوره الإسراء
نزول : ٩ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٣
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«زَعَمْتَ»: گمان برده‌ای. ادّعاء کرده‌ای (نگا: سبأ / ). «کِسَفاً»: قطعه قطعه. تکّه‌تکّه. جمع کِسْفَة به معنی و وزن قِطْعَة. حال است. «قَبِیلاً»: مقابل و رویارو. فعیل به معنی مُفاعل، مانند عَشیر به معنی مُعاشِر است. می‌توان معنی کفیل و ضامن و متضمّن و شاهد و گواه نیز از آن استنباط کرد. گروه و جماعتی از مردم (نگا: انعام / . «تَأْتِیَ بِاللهِ وَ الْمَلآئِکَةِ قَبِیلاً»: خدا و فرشتگان را با ما رودررو گردانی. خدا و فرشتگان را بر پندار خود شاهد کنی. خدا را حاضر و فرشتگان را گروه گروه به پیش ما بیاوری. واژه (قَبِیلاً) حال از خدا و فرشتگان، یا تنها از فرشتگان است.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

نزول

شأن نزول آیات ۹. تا ۹۳:

«شیخ طوسى» گوید: ابن عباس گوید: این آیات درباره اقوامى نازل گردیده که در مقام اقتراح با رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده و به او گفته بودند، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد و تو را به نبوت تصدیق نخواهیم نمود تا از براى ما چیزهائى که می‌خواهیم انجام بدهى.

اینان عتبه و شیبه پسران ربیعه و نبیه و منبه پسران حجاج و ابوسفیان و اسود بن مطلب بن اسد و زمعة بن الاسد و ولید بن مغیرة و ابوجهل بن هشام و عبدالله بن امیة و امیة بن خلف و عاص بن وائل از جماعت قریش بودند.[۱][۲]

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا «92»

يا آسمان را همان گونه كه مى‌پندارى به صورت پاره‌هايى بر ما بيفكنى، يا خداوند و فرشتگان را در مقابل ما بياورى.

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92)

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ‌: يا وقتى كه بيفكنى آسمانرا چنانچه دعوى مى‌كنى و وعيد نمودى‌ عَلَيْنا كِسَفاً: بر سر ما پاره پاره‌ أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا: با بياورى خداى را و ملائكه را كفيل بر آنچه دعوى مى‌كنى يعنى شاهد بر صحت دعوى و گواهى به رسالت و ما بچشم خدا و ملائكه را ببينيم و بگوش شهادت آن را بشنويم.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‌ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95)

ترجمه‌

و گفتند ايمان نمى‌آوريم بتو تا آنكه روان سازى براى ما از زمين چشمه‌اى‌

يا آنكه باشد مر تو را بوستانى از درختان خرما و انگور پس روان سازى نهرها را در ميانشان روان ساختنى‌

يا بيفكنى آسمانرا چنانچه دعوى كردى بر ما پاره پاره يا بياورى خدا و فرشتگان را در برابر ما

يا آنكه باشد مر تو را خانه‌اى از طلا يا بالا روى در آسمان و باور نميكنيم بالا رفتن تو را تا آنكه فرود آورى بر ما نوشته‌اى كه بخوانيم آنرا بگو منزّه است پروردگار من آيا هستم من مگر انسانى پيغمبر

و باز نداشت مردم را كه ايمان آرند چون آمد آنها را هدايت مگر آنكه گفتند آيا برانگيخت خدا انسانى را به پيغمبرى‌

بگو اگر بودند در زمين فرشتگانى كه راه ميرفتند آرميدگان هر آينه ميفرستاديم بر آنها از آسمان فرشته‌اى را به پيغمبرى.

تفسير

- از تفسير امام عليه السّلام در اينمقام روايتى نقل شده و اجمال آن قريب‌


جلد 3 صفحه 389

به اين مضمون است كه روزى بزرگان قريش مانند وليد بن مغيره مخزومى و ابو البخترى بن هشام و ابو جهل بن هشام و عاص بن وائل و عبد اللّه بن ابى اميّه و امثال آنها با يكديگر مجتمع شدند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل كعبه نشسته و مشغول قرائت قرآن براى اصحاب بود و احكام الهى را بآنها ابلاغ ميفرمود كفّار با يكديگر گفتند كار محمّد بالا گرفته و امر او بزرگ و مهمّ شده خوب است نزد او برويم و با او محاجّه كنيم تا او را خفيف و سر شكسته و محكوم نمائيم و سخنان او را باطل و بازار او را كاسه و اصحابش را از گردش متفرّق سازيم شايد از اين ادّعاها و حرفهاى بيهوده صرف نظر كند و از مخالفت با ما دست بردارد و از بين خودشان عبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى را كه سخنور و داوطلب اين امر بود انتخاب نمودند و همه برخاستند و با او همراه شده خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و او شروع بصحبت نمود و گفت اى محمّد ادّعاء بزرگى كردى و سخن عجيبى گفتى كه پيغمبر خداى عالمى با آنكه سزاوار نيست خداوند عالم و آفريننده بنى آدم مانند تو پيغمبرى داشته باشد كه مانند ما ميخورى و ميخوابى و راه ميروى اين پادشاه روم و ايران است ببين سفيرى را كه بجائى ميفرستند داراى خدم و حشم و مال و جاه و قصور و خيامند و خداوند عالم فوق تمام پادشاهان دنيا است و همه آنها بندگان اويند چگونه ميشود مانند تو سفير فقيرى داشته باشد و اگر تو را به پيغمبرى فرستاده بود بايد با تو فرشته‌اى بفرستد كه تصديق نبوّت تو را نمايد و ما او را ببينيم و باور كنيم بلكه اگر ميخواست پيغمبرى بفرستد فرشته‌اى ميفرستاد محتاج بمثل توئى نبود كه مردى سحر زده‌ئى و مسلّم است كه پيغمبر نيستى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود باز حرفى دارى عرض كرد بلى ما بتو ايمان نمى‌آوريم تا در زمين مكّه كه سنگزار و كوهستانى است چشمه آبى بيرون آرى كه آب ما فراوان شود و رفع حاجت ما را بنمايد يا براى خودت باغى احداث نمائى كه داراى درختان خرما و انگور زياد باشد بقدريكه هم خودت بخورى و هم بما بدهى و در ميان درختان آن جوى‌هاى آب جارى باشد يا پاره‌هاى آسمانرا بر ما فرود آورى چنانچه گفتى و اگر به بينند پاره‌اى از آسمانرا كه افتاده گويند تكّه ابر است شايد ما همين سخن را بگوئيم يا خدا و فوجى از ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى يا خودت يك انبار طلا داشته باشى و بما بدهى و ما


جلد 3 صفحه 390

ثروتمند شويم و طغيان نمائيم چنانچه گفتى همانا انسان طغيان مينمايد اگر خود را ثروتمند ببيند يا بآسمان بالا روى ولى ما ببالا رفتن تو ايمان نميآوريم تا نوشته‌اى بياورى باين مضمون اين نامه از خداوند عزيز حكيم است بعبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى و كسانيكه با اويند ايمان آوريد بمحمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب كه او پيغمبر است و سخنان او را تصديق نمائيد كه از جانب من است باز هم معلوم نيست اگر تمام اين كارها را انجام دهى بتو ايمان بياوريم بلكه اگر ما را بآسمان ببرى و درهاى آسمانرا بروى ما بگشائى خواهيم گفت چشم بندى كردى و سحر نمودى باز پيغمبر فرمود حرف ديگرى دارى بگو عرض كرد خير كافى است ديگر چيزى باقى نماند حال تو هر چه خواهى بگو و در سخن صلاح خود را در نظر داشته باش و اگر دليلى بر مدّعاى خود دارى اقامه كن و معجزاتى را كه گفتيم بياور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجّه بخداوند فرموده عرضه داشت اى خدائى كه هر صوتى را ميشنوى و هر چيزيرا ميدانى دانستى آنچه را بندگانت گفتند و چند آيه بر آنحضرت نازل شد كه متضمّن جواب اعتراضات اوّليه و طعنهاى آنها بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه بدوا ذكر شد و در اطراف آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بياناتى فرمود كه بمناسبت آن آيات در سوره‌هاى ديگر ذكر شده و ميشود انشاء اللّه تعالى تا آن كه فرمود معجزاتى كه از من خواستيد بعضى از آنها دلالتى بر صدق مدعاى من ندارد و پيغمبر نبايد كار لغوى كه موجب ثبوت ادّعاء او نباشد بنمايد و بعضى از آنها موجب هلاكت شما است و آوردن معجزه براى آنستكه سبب ايمان مردم شود نه موجب هلاك آنها و خداوند رحيم‌تر است از هر كس بر بندگان و صلاح آنها را بهتر ميداند و بعضى از آنها محال است كه ممكن نيست بشود و پيغمبر حقّ را بحجّت و برهان آشكار مى‌كند تا عذرى از قبول آن براى احدى باقى نماند و بعضى از آنها چيزى است كه بخواستن آن اقرار كردى كه نظرت دشمنى و نافرمانى است و حاضر براى قبول حجّت و برهان نيستى و كسى كه حالش چنين باشد چاره‌اش عذاب خدا است در دنيا كه از آسمان بر او نازل شود يا در آخرت بجهنّم رود يا شمشير مسلمانان است كه او را نابود نمايد امّا سؤال تو كه چشمه‌اى از زمين بيرون آورم و جارى كنم من اگر اينكار را بكنم دليل بر نبوّتم نباشد زيرا بسيارى از زمينهاى بائر را خودت در طائف‌


جلد 3 صفحه 391

آباد كردى و چشمه آب از آن بيرون آوردى و سايرين هم كردند آيا تو و آنها به اين كار پيغمبر شديد گفت نه فرمود پس منهم اگر بكنم دليل بر نبوّتم نباشد مانند كارهاى ديگرى كه از اين قبيل است چنانچه گفتى ايمان نمى‌آوريم مگر آن كه باغى داشته باشى مركّب از درختان خرما و انگور كه خودت بخورى و بما بخورانى آيا دوستان تو در طائف باغ خرما و انگور ندارند كه خودشان ميخورند و بديگران ميخورانند و در آن باغها آبهاى جارى است آيا آنها بداشتن آن باغها پيغمبر شدند گفت نه فرمود پس چرا اينها را دليل بر پيغمبرى من ميدانيد و از من ميخواهيد با آن كه اگر من داشتم دليل بر صدقم نبود و اگر بآن استدلال ميكردم دليل بر كذبم بود براى آن كه استدلال بامرى نموده بودم كه دلالت نداشت و معلوم ميشد مقصودم عوام فريبى است و پيغمبر خدا از اين امور منزّه است و امّا اين كه گفتى آسمان را بسر شما فرود آورم اين امرى است كه موجب هلاكت و مرگ شما است تو ميخواهى پيغمبر هلاك كننده شما باشد با آن كه رحمة للعالمين است و خير شما را ميخواهد و بايد معجزه‌اى بياورد كه صلاح شما در آن باشد و خدا صلاح مردم را بهتر ميداند اگر خداوند بخواهد معجزات پيغمبران را بميل مردم ظاهر كند ممكن است خواهشهاى مردم ضدّ يكديگر باشد و انجام آن محال باشد يا موجب فساد و اختلال نظام عالم گردد آيا ديده‌ايد كه طبيب بميل مريض دوا دهد دواى طبيب بايد بر وفق صلاح مريض باشد نه بر طبق خواهش او خداوند طبيب نفوس شما است اگر بدستور او عمل نمائيد شفاء يابيد و الّا بحال مرض باقى خواهيد ماند تا آنكه فرمود امّا اينكه گفتى خدا و ملائكه را در مقابل شما حاضر كنم كه آنها را به بينيد اين از امورى است كه محال است و محال بودن آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست زيرا پروردگار مانند مخلوق نيست كه آمد و شد داشته باشد و حركت كند و مقابل با چيزى گردد اينكه شما ميگوئيد لايق بتهاى شما است كه ميشود آنها را آورد و برد و از خود اراده و اختيار و حس و شعورى ندارند اى عبد اللّه آيا تو باغ و بستان و مزرعه در اطراف مكّه ندارى كه كار گذاران و گماشتگانى در آنها از قبل خود گذاشته باشى عرض كرد چرا دارم فرمود آيا خودت هميشه بسر كشى آن املاك ميروى يا بتوسط نمايندگانت دستور كار گذاران را ميدهى‌


جلد 3 صفحه 392

و تنظيم امور آنها را مينمائى عرضه داشت البته بتوسط نماينده خود امور آنها را مرتّب مينمايم فرمود اگر كاركنان بنماينده تو بگويند ما قول تو را تصديق نميكنيم تا خود مالك كه تو باشى حاضر شود كه ما او را به بينيم و خودش دستور كار ما را بدهد آيا اين اظهار آنها را صحيح و بجا ميدانى گفت نه فرمود آنچه بر نماينده تو لازم است آيا نه آنستكه دليلى بر صدق اظهار خود اقامه كند گفت بلى فرمود اگر نماينده تو نزدت حاضر شود و بگويد برخيز برويم چون رعايا و كاركنان تو از من خواسته‌اند خودت را نزد آنها ببرم آيا اين اظهار را از نماينده خود مى‌پسندى و درست ميدانى يا باو ميگوئى كه وظيفه تو بيان دستور من است نه حكم فرمائى بر من عرض كرد درست نميدانم و باو اعتراض ميكنم فرمود پس چرا تو از نماينده و سفير خدا ميخواهى چيزى از خدا بخواهد كه اگر نماينده تو از تو بخواهد نمى‌پسندى و براى رعاياى خود تجويز نميكنى اين بيانات حجّت قاطع است بر بطلان تمام توقعات شما از من و امّا اينكه گفتى من انبار طلا داشته باشم آيا نشنيدى عزيز مصر انبارها از طلا داشت آيا بداشتن آنها پيغمبر شد گفت خير فرمود پس منهم بداشتن انبار طلا پيغمبر نميشوم امّا اينكه گفتى بآسمان بالا روم و گفتى بآن ايمان نميآوريم تا با نوشته‌اى برگردم با آنكه بالا رفتن مشكل‌تر است از برگشتن تا آخر سخنت كه اقرار نمودى به اين كه مقصودت دشمنى و لجاج است جوابش شمشير اولياء خدا و شعله سوزان آتش جهنّم است كه بعد از اقامه حجّت از طرف خدا و رسول بتو و رفقايت خواهد رسيد و كلمه جامعه همان است كه خداوند فرمود بگو منزّه است پروردگار من كه بجاى آورد امرى را بر طبق خواهش بيجاى جهّال بيهوده و بر خلاف مصلحت و مخلّ بنظام احسن و نيستم من مگر بشرى پيغام آور كه وظيفه‌ام فقط اقامه حجّت است و بيان وظائف و مصالح بندگان و آنچه مترتّب است بر آن از ثواب و عقاب و حقّ امر و نهى و تقاضاى بيجا از خداوند متعال ندارم چون ساحت او مقدّس و منزّه است از اين قبيل خواهشهاى بندگان. حقير عرض ميكنم زعم بمعناى گمان است ولى در اينجا چون اشاره است بقول خداوند وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ‌ كه آنها از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانسته‌اند معناى ادّعاء انسب است و قبيل بمعناى كفيل و كثير و مقابل استعمال شده و


جلد 3 صفحه 393

زخرف در اصل بمعناى زينت است و در طلا استعمال ميشود بمناسبت زينت نمودن بآن و بيت بمعناى اطاق است و بنظر حقير اينجا مراد يك اطاق پر از طلا است و در تفسير امام عليه السّلام اشاره باين معنى شده بود اگر چه بعضى بخانه مسكونى كه از طلا ساخته شده باشد تفسير نموده‌اند و قمّى ره روايت نموده راجع بتقاضاى ششم، كه در موقع نزول نوشته خواستند چهار ملك هم بيايد كه شهادت بدهند نامه را خدا نوشته پس نازل شد سبحان ربّى تا آخر آيه و چيزى كه باز داشته بود آنها را از ايمان بخدا و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با مشاهده معجزات با هرات و كلام الهى كه خودشان اقرار داشتند كلام بشر نيست اين شبهه بود كه ميگفتند چرا خداوند بشرى را كه مانند ما است پيغمبر قرار داده و چرا ملكى را از طرف خود برسالت نفرستاده است غافل از آنكه بايد ترتيب عوالم غيب و شهود محفوظ بماند و مراعات سنخيّت بين مبلّغ معارف و احكام و كسانيكه بآنها تبليغ ميشود بايد بشود تا بتواند بتدريج عقائد و اخلاق و اعمال آنها را اصلاح نمايد و كسيكه از جنس آنها نباشد صلاحيّت براى اين غرض را ندارد بلى كسيكه روحا با ملائكه سنخيّت پيدا كرده باشد ميتواند از آنها اخذ و اعطاء نمايد و اگر از اين مقام بالاتر رود ممكن است واسطه فيض آنها هم بشود ولى مربوط بعامّه بشر نيست لذا خداوند فرموده بگو اگر فرضا در زمين بجاى شما ملائكه بودند كه راه ميرفتند و سكونت داشتند در آن براى آنها از آسمان ملكى را به پيغمبرى ميفرستاديم كه از جنس آنها باشد و سنخيّت با آنها داشته باشد و بتواند با آنها مأنوس شود و بيان عقايد و معارف و احكام براى آنها بنمايد ولى از آنروز كه پدر و مادر شما مأمور بهبوط و استقرار در زمين شدند مقدّر گرديد كه جاى شما زمين باشد و جاى ملائكه آسمان «چه نسبت خاك را با عالم پاك» و السّلام على من اتّبع الهدى.


جلد 3 صفحه 394

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ قالُوا لَن‌ نُؤمِن‌َ لَك‌َ حَتّي‌ تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ يَنبُوعاً (90) أَو تَكُون‌َ لَك‌َ جَنَّةٌ مِن‌ نَخِيل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِيراً (91) أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت‌َ عَلَينا كِسَفاً أَو تَأتِي‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَو يَكُون‌َ لَك‌َ بَيت‌ٌ مِن‌ زُخرُف‌ٍ أَو تَرقي‌ فِي‌ السَّماءِ وَ لَن‌ نُؤمِن‌َ لِرُقِيِّك‌َ حَتّي‌ تُنَزِّل‌َ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُه‌ُ قُل‌ سُبحان‌َ رَبِّي‌ هَل‌ كُنت‌ُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً (93)

و ‌اينکه‌ اكثر ناس‌ ‌که‌ كفور هستند ‌در‌ مقابل‌ ‌اينکه‌ قرآن‌ بتو ميگويند ‌ما هرگز ايمان‌ بتو نمي‌آوريم‌ ‌تا‌ اينكه‌ ‌از‌ زمين‌ ‌براي‌ ‌ما چشمه‌ها بيرون‌ آوري‌ ‌ يا ‌ ‌براي‌ تو باغستاني‌ ‌باشد‌ ‌از‌ نخلستان‌ و انگورستان‌ و ‌در‌ خلال‌ ‌آنها‌ نهرهاي‌ آب‌ جاري‌ ‌باشد‌ ‌ يا ‌ يك‌ قطعه‌ ‌از‌ آسمان‌ ‌بر‌ سرما بيندازي‌ ‌ يا ‌ ‌خدا‌ و ملائكه‌ ‌را‌ ‌بما‌ نشان‌ دهي‌ قبيله‌ قبيله‌ ‌ يا ‌ بيتي‌ داشته‌ باشي‌ مملوّ ‌از‌ زخارف‌ دنيوي‌ ‌ يا ‌ بروي‌ بطرف‌ آسمان‌ و هرگز باين‌ گفته‌هاي‌ تو ايمان‌ نمي‌آوريم‌ ‌تا‌ كتابي‌ ‌بر‌ ‌ما نازل‌ كني‌ ‌که‌ ‌ما قرائت‌ كنيم‌ بگو منزه‌ ‌است‌ پروردگار ‌من‌ آيا ‌من‌ جز بشر ‌رسول‌ هستم‌، ‌در‌ باب‌ معجزه‌ مكرر گفته‌ايم‌ ‌که‌.

اولا معجزه‌ فعل‌ الهي‌ ‌است‌ ‌از‌ قدرت‌ بشر ‌حتي‌ قدرت‌ انبياء خارج‌ ‌است‌.

و ثانيا ملعبه‌ دست‌ مردم‌ نيست‌ ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌هر‌ چه‌ بگويد عمل‌ كند.

و ثالثا مقدار لازم‌ اثبات‌ حجة ‌است‌ ‌که‌ حجة ‌بر‌ خلق‌ تمام‌ شود و عذري‌ ‌بر‌ احدي‌ باقي‌ نماند.

و رابعا قلبي‌ ‌که‌ سياه‌ ‌باشد‌ و ‌لو‌ هزار معجزه‌ اقامه‌ شود ايمان‌ نمي‌آورد و حمل‌ ‌بر‌ سحر ميكند.

وَ قالُوا لَن‌ نُؤمِن‌َ لن‌ ‌براي‌ نفي‌ تأبيد ‌است‌ ‌يعني‌ هرگز بتو ايمان‌ نميآوريم‌ حَتّي‌ تَفجُرَ لَنا مِن‌َ الأَرض‌ِ يَنبُوعاً ‌که‌ اشاره‌ بزمين‌ كني‌ چشمه‌هاي‌ آب‌ جوشش‌

جلد 12 - صفحه 306

كند ‌براي‌ ‌ما أَو تَكُون‌َ لَك‌َ جَنَّةٌ مِن‌ نَخِيل‌ٍ وَ عِنَب‌ٍ باغستاني‌ داشته‌ باشي‌ ‌از‌ نخل‌ خرما و انگور ‌که‌ سلاطين‌ و اعيان‌ و اغنيا دارند و هيچ‌ مناسبتي‌ ‌با‌ معجزه‌ و مقام‌ نبوت‌ ندارد مگر اينكه‌ بگويند اشاره‌ بزمين‌ كني‌ نخلستان‌ و انگورستان‌ شود آنهم‌ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِيراً نهرهاي‌ جاري‌ ‌در‌ ‌آنها‌ پاي‌ درختها سير كند أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت‌َ عَلَينا كِسَفاً يك‌ قطعه‌ آسمان‌ پاره‌ شود و ‌بر‌ سر ‌ما بيفتد چنانچه‌ تو ‌ما ‌را‌ تخويف‌ ميكني‌ ‌که‌ ‌در‌ قيامت‌ آسمانها پاره‌ ميشود إِذَا السَّماءُ‌-‌ انفَطَرَت‌ وَ إِذَا الكَواكِب‌ُ انتَثَرَت‌ وَ إِذَا البِحارُ فُجِّرَت‌ وَ إِذَا القُبُورُ بُعثِرَت‌ انفطار آيه 1 و 2 و 3 و 4 و گمان‌ ميكني‌ ‌که‌ ‌من‌ ‌بر‌ ‌هر‌ امر قادرم‌ أَو تَأتِي‌َ بِاللّه‌ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلًا اينها علاوه‌ ‌از‌ شرك‌ و كفر قائل‌ بتجسّم‌ ‌هم‌ بودند ‌که‌ ‌خدا‌ ‌از‌ آسمان‌ بيايد و شهادت‌ برسالت‌ تو بدهد و ملائكه‌ ‌هم‌ قبيله‌ قبيله‌ بيايند و شهادت‌ دهند أَو يَكُون‌َ لَك‌َ بَيت‌ٌ مِن‌ زُخرُف‌ٍ عمارتي‌ داشته‌ باشي‌ مزيّن‌ بطلا و نقره‌ و جواهرات‌ أَو تَرقي‌ فِي‌ السَّماءِ ‌ يا ‌ اينكه‌ صعود كني‌ و بالا روي‌ ‌در‌ آسمان‌ ‌که‌ ‌در‌ ليله معراج‌ تشريف‌ برد بآسمان‌ وَ لَن‌ نُؤمِن‌َ لِرُقِيِّك‌َ و هرگز ايمان‌ بقرآن‌ تو نميآوريم‌ حَتّي‌ تُنَزِّل‌َ عَلَينا كِتاباً مثل‌ اسفار توراة ‌که‌ نازل‌ شد نقرؤه‌ ‌که‌ بدست‌ ‌ما بدهي‌ ‌آن‌ ‌را‌ قرائت‌ كنيم‌ ‌در‌ جواب‌ ‌اينکه‌ مزخرفات‌ و ‌اينکه‌ درخواست‌هاي‌ بيجا قُل‌ سُبحان‌َ رَبِّي‌ بفرما بآنها ‌که‌ منزه‌ ‌است‌ پروردگار ‌من‌ ‌از‌ ‌هر‌ عيب‌ و نقصي‌ پيغمبر ‌خود‌ ‌را‌ ملعبه‌ ناس‌ نمي‌ كند همين‌ اندازه‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ بفرستد ‌با‌ دليل‌ قاطع‌ و برهان‌ ساطع‌ و معجزه‌ باهره‌ ‌که‌ حجة ‌بر‌ تمام‌ تمام‌ شود و راه‌ عذر بسته‌ شود ‌که‌ فردا نگوئيد لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَينا رَسُولًا فَنَتَّبِع‌َ آياتِك‌َ مِن‌ قَبل‌ِ أَن‌ نَذِل‌َّ وَ نَخزي‌ طه‌ ‌آيه‌ 134 و نگوئيد ‌که‌ رَبَّنا لَو لا أَرسَلت‌َ إِلَينا رَسُولًا فَنَتَّبِع‌َ آياتِك‌َ وَ نَكُون‌َ مِن‌َ المُؤمِنِين‌َ قصص‌ ‌آيه‌ 47 هَل‌ كُنت‌ُ إِلّا بَشَراً رَسُولًا ‌شما‌ بايد بيائيد مشاهده‌ كنيد ‌اگر‌ شرائط رسالت‌ ‌در‌ ‌من‌ ديديد و موانع‌ نبوت‌ ‌در‌ ‌من‌ نباشد و تدبّر ‌در‌ قرآن‌ كنيد و معجزه‌ ‌آن‌ ‌را‌ درك‌ كنيد ايمان‌ آوريد و ‌اينکه‌ بهانه‌ها ‌را‌ دور اندازيد.

307

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 92)- سوم: «یا آسمان را چنان که می‌پنداری قطعه قطعه بر سر ما فرود آری» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً).

4- «یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بیاوری» (أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا).

نکات آیه

۱- فرود آوردن قطعاتى از آسمان، از معجزات اقتراحى و مورد درخواست مشرکان مکه از پیامبر(ص) (أو تسقط السّماء ... علینا کسفًا) «کِسَف» جمع «کَسْف» به معناى قطعه است (لسان العرب).

۲- فرود آوردن قطعاتى از آسمان بر مشرکان مکه، پیش شرط آنان در ایمان به پیامبر(ص) (و قالوا لن نؤمن لک ... أو تسقط السّماء کما زعمت علینا کسفًا)

۳- تهدید پیامبر(ص) به مشرکان مکه، در امکان نزول عذاب با سقوط قطعاتى از آسمان بر سر آنان (أو تسقط السّماء کما زعمت علینا کسفًا)

۴- ناباورى مشرکان مکه در نزول عذاب، با فرو ریختن اجرام و قطعه هایى از آسمان بر آنان (أو تسقط السّماء کما زعمت علینا کسفًا) «الزعم» به معناى حکایت سخنى است که در مظنه دروغ باشد (مفردات راغب).

۵- سرسختى و لجاجت مشرکان مکه در برابر پیامبر(ص) و تعالیم بر حق او (لن نؤمن لک حتى ... تسقط السّماء کما زعمت علینا کسفًا)

۶- مشرکان مکه، خواهان حضور یافتن خدا و ملائکه نزد آنان، براى گواهى دادن به حقانیت پیامبر(ص) (أو تأتى بالله و الملئکة قبیلاً) «قبیلاً» به معناى «مقابله» (رو در رو شدن) آمده است و در این آیه، مى تواند به منظور افاده مطلب فوق باشد.

۷- مشرکان مکه، ایمان خود را به پیامبر(ص) منوط به آوردن خدا و فرشتگان، به صورتى قابل مشاهده کردند. (قالوا لن نؤمن لک حتى ... أو تأتى بالله و الملئکة قبیلاً) برداشت فوق، مبتنى بر این است که «قبیلاً» به معناى مشاهده رو در رو باشد.

۸- آوردن خداوند و ملائکه به صورت دسته دسته در نزد مشرکان مکه، معجزه درخواستى (اقتراحى) آنان از پیامبر(ص) (لن نؤمن لک حتى ... أو تأتى بالله و الملئکة قبیلاً) برداشت فوق، مبتنى بر این است که «قبیلاً» جمع «قبیله» باشد.

۹- مشرکان مکه، داراى تصورى مادى و جسمانى از خدا و ملائکه (تأتى بالله و الملئکة قبیلاً) «قبیلاً» به معناى رو در رو شدن و مشاهده آمده است و از آن نکته فوق استفاده مى شود.

۱۰- اتکاى مشرکان مکه در عقاید و جهان بینى خود، تنها بر محسوسات و دریافتهاى حسى بود. (تأتى بالله و الملئکة قبیلاً)

موضوعات مرتبط

  • آسمان: درخواست سقوط آسمان ۱، ۲
  • اسلام: تاریخ صدر اسلام ۱، ۲، ۳، ۵، ۶، ۷، ۸
  • انذار: انذار از عذاب ۳
  • خدا: درخواست حضور خدا ۶، ۷، ۸; درخواست رؤیت خدا ۷; درخواست گواهى خدا ۶
  • عذاب: بى ایمانى به عذاب ۴; عذاب با سقوط آسمان ۳
  • محمد(ص): انذارهاى محمد(ص) ۳; دشمنان محمد(ص) ۵; گواهى بر حقانیت محمد(ص) ۶
  • مشرکان مکّه: انذار مشرکان مکّه ۳; بینش مشرکان مکّه ۹; بى ایمانى مشرکان مکّه ۴; حس گرایى مشرکان مکّه ۱۰; خواسته هاى مشرکان مکّه ۱، ۶، ۸; شرایط ایمان مشرکان مکّه ۲، ۷; عقیده مشرکان مکّه ۱۰; لجاجت مشرکان مکّه ۵; مادّه گرایى مشرکان مکّه ۹; مشرکان مکّه و محمد(ص) ۵
  • معجزه: معجزه اقتراحى ۱، ۶، ۸
  • ملائکه: درخواست حضور ملائکه ۶، ۷، ۸; درخواست رؤیت ملائکه ۷; درخواست گواهى ملائکه ۶

منابع

  1. در تفسیر برهان از على بن ابراهیم نقل شده که این آیه درباره عبدالله بن ابى‌امیه برادر ام‌سلمه زوجه پیامبر نازل شده زیرا او قبل از هجرت در مکه موضوعات مندرج در این آیات را به پیامبر گفته بود و هنگامى که مکه فتح گردید. عبدالله بن ابى‌امیه از پیامبر استقبال کرد و به وى سلام نمود. پیامبر جواب او را نداد و از وى دورى کرد لذا عبدالله نزد خواهرش آمد و گفت: پیامبر، اسلام همه را قبول کرد ولى اسلام آوردن مرا نپذیرفت. ام‌سلمه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله پدر و مادرم فداى تو باد تمامى قریش به وجود شما سعادتمند گردیدند مگر برادرم، پیامبر فرمود: تکذیبى که برادرت از من نمود دیگران به آن کیفیت تکذیب نکردند زیرا او گفته بود (لن نؤمن؛ هرگز ایمان نمى آوریم) ام‌سلمه گفت: یا رسول الله مگر خودت نفرمودى که اسلام لغزش‌هاى پیش از آن را مى پوشاند. پیامبر فرمود: بلى گفته ام سپس اسلام عبدالله بن ابى‌امیه برادر ام‌سلمه را مورد قبول قرار داد.
  2. طبرى صاحب جامع البیان از طریق ابن اسحق از شیخى از اهل مصر او از عکرمة او از ابن عباس نیز این روایت را نقل کرده است و در میان سران قریش نام ابوالبخترى را نیز افزوده است و همچنین سعید بن منصور در سنن خود از سعید بن جبیر روایت کرده و گوید: این آیات درباره برادر ام‌سلمة بنام عبدالله بن امیة نازل شده است.