ریشه غنى: تفاوت میان نسخهها
(افزودن نمودار دفعات) |
(Added root proximity by QBot) |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
=== قاموس قرآن === | === قاموس قرآن === | ||
كفايت. بى نيازى. از ميان معانى اين كلمه فقط اين دو معنى در قرآن به كار رفته و معانى ديگر كه خواهد آمد به اعتبار دو معنى فوق است. در مجمع ذيل آيه [بقره:263]. فرموده: «الغنى ضدالحاجة» در قاموس گفته «الغنى ضد الفقر» در اقرب آمده: «الغنى: الاكتفاء و اليسار...». اغناء: كفايت كردن و بى نياز كردن «اَغْناهُ اللَّهُ: جَعَلَهُ غَنِّياً-اَغْنى عَنْهُ: اَجْزَئَهُ» مثل [مريم:42]. كفايت نمىكند تو را از هيچ چيز [دخان:41]. روزى كه هيچ دوستى دوستى را كفايت نمىكند و مثل:[نور:32]. اگر فقير باشند خدا از فضل خود آنها را غنى و بى نياز مىكند. با مراجعه به قرآن خواهيم ديد كه غنى چون به معنى كفايت باشد به «عن» و «من» و چون به معنى بى نياز كردن باشد بدون «من» و «عن» آيد مثل آيات گذشته و در آيه [قمر:5]. كلمه «عن الناس» مقدر است مثل [يونس:101]. استغناء: طلب بى نيازى و اكتفاست «اسْتَغْنَى اللَّهَ: سَئَلَهُ اَنْ يُغْنِيَهُ - وَ عَنْهُ بَه:اكتفى» [ليل:7-8]. اما آنكه بخل ورزيد و خود را بى نياز دانست و وعده نيكو را تكذيب كرد... به نظر راغب استغناء مثل غنى به معنى بى نيازى است. غنّى: بى نياز. [بقره:267]. بدانيد خدا بى نياز پسنديده است غنى از اسماء حسنى است و آن جمعاً بيست بار در قرآن مجيد به كار رفته هجده بار درباره خدوند و دوبار درباره بشر. [نساء:6]. [نساء:135]. و آن چون درباره خداوند به كار رود مقصود مطلق بى نيازى است و چون وصف بشر آيد بى نيازى و كفايت بالنسبة است. اينك به چند آيه توجه كنيم: 1- [يونس:24]. يعنى آن را درو شده گردانديم گوئى ديروز اصلا نبوده راغب گفته: «غنى فى مكان» آنگاه گويند كه چيزى در محلى زياد بماند و بى نياز باشد. لذا ترجمه صحيح «لَمْ تَغْنَ» وجود نداشتن است چنانكه طبرسى نيز چنان فرموده است. ايضاً آيه [هود:67-68]. يعنى در خانه هايشان افتادند و مردند گوئى در آن خانهها نبودهاند و زندگى نكردهاند در اقرب الموارد آمده: «غنى بالمكان: اقام به - غنى فلان: عاش». 2- [يونس:36]. ايضاً [نجم:28]. مراد از «الحق» به قرينه «الظن» علم است يعنى: بيشتر آن مردم پيروى نمىكنند مگر از ظن و ظن از علم ابداً كفايت نمىكند. يعنى به جاى تحصيل علم نمىشود به گمان اكتفا كرد اين مردم كه روى حسن ظن به اسلافشان و روى گمان به اينكه بتان شفيعاند آنها را عبادت مىكنند پيش خدا معذور نيستند و بايد به عمل خود تحصيل علم كنند و آنگاه خواهند دانست كه بت پرستيدن غلط و بى مدرك است. بزرگان بت پرستان دانسته و از روى علم از قبول حق امتناع مىكردند لذا «مايَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ» آمده. يعنى ديگران از روى علم چنين مىكنند. *** 3- [تغابن:5-6]. استغناء چنانكه گفته شد طلب غنى است ولى آن از خداوند كه غنى بالذات است به معنى اظهار غنى مىباشد چنانكه ارباب تفسير فرمودهاند يعنى گذشتگان عقوبت كارشان را چشيدند زيرا كه پيامبرانشان معجزات روشن را براى آنها آوردند و آنها كفر ورزيده و اعراض كردند و خدا بى نياز بود، خدا بى نياز پسنديده است (خداوند با هلاكشان اظهار كرد كه نه به ايمان آنها نيازمند است و نه به وجود آنها). 4- [عبس:5-6]. به نظرم مفعول «اسْتَغْنى» محذوف است يعنى: اما آنكه از حق بى نيازى جسته، تو به او توجه مىكنى و يا به قول راغب استغناء به معنى بى نيازى و ثروتمندى است يعنى: اما آنكه ثروتمند است...ظاهراً در آيه [علق:6-7]. نيز به معنى مجرد است يعنى: راستى انسان طغيان مىكند كه ديد بى نياز شده. 4- [غافر:47]. اين سخن از پيروان بى فكر است كه كوركورانه از رؤساء ستمگر خويش متابعت كردهاند يعنى: ما تابع شما بوديم هرچه گفتيد و كرديد، گفتيم و كرديم - آيا سهمى از اين آتش از ما دفع توانيد كرد؟ كفايت كردن همان دفع است. | كفايت. بى نيازى. از ميان معانى اين كلمه فقط اين دو معنى در قرآن به كار رفته و معانى ديگر كه خواهد آمد به اعتبار دو معنى فوق است. در مجمع ذيل آيه [بقره:263]. فرموده: «الغنى ضدالحاجة» در قاموس گفته «الغنى ضد الفقر» در اقرب آمده: «الغنى: الاكتفاء و اليسار...». اغناء: كفايت كردن و بى نياز كردن «اَغْناهُ اللَّهُ: جَعَلَهُ غَنِّياً-اَغْنى عَنْهُ: اَجْزَئَهُ» مثل [مريم:42]. كفايت نمىكند تو را از هيچ چيز [دخان:41]. روزى كه هيچ دوستى دوستى را كفايت نمىكند و مثل:[نور:32]. اگر فقير باشند خدا از فضل خود آنها را غنى و بى نياز مىكند. با مراجعه به قرآن خواهيم ديد كه غنى چون به معنى كفايت باشد به «عن» و «من» و چون به معنى بى نياز كردن باشد بدون «من» و «عن» آيد مثل آيات گذشته و در آيه [قمر:5]. كلمه «عن الناس» مقدر است مثل [يونس:101]. استغناء: طلب بى نيازى و اكتفاست «اسْتَغْنَى اللَّهَ: سَئَلَهُ اَنْ يُغْنِيَهُ - وَ عَنْهُ بَه:اكتفى» [ليل:7-8]. اما آنكه بخل ورزيد و خود را بى نياز دانست و وعده نيكو را تكذيب كرد... به نظر راغب استغناء مثل غنى به معنى بى نيازى است. غنّى: بى نياز. [بقره:267]. بدانيد خدا بى نياز پسنديده است غنى از اسماء حسنى است و آن جمعاً بيست بار در قرآن مجيد به كار رفته هجده بار درباره خدوند و دوبار درباره بشر. [نساء:6]. [نساء:135]. و آن چون درباره خداوند به كار رود مقصود مطلق بى نيازى است و چون وصف بشر آيد بى نيازى و كفايت بالنسبة است. اينك به چند آيه توجه كنيم: 1- [يونس:24]. يعنى آن را درو شده گردانديم گوئى ديروز اصلا نبوده راغب گفته: «غنى فى مكان» آنگاه گويند كه چيزى در محلى زياد بماند و بى نياز باشد. لذا ترجمه صحيح «لَمْ تَغْنَ» وجود نداشتن است چنانكه طبرسى نيز چنان فرموده است. ايضاً آيه [هود:67-68]. يعنى در خانه هايشان افتادند و مردند گوئى در آن خانهها نبودهاند و زندگى نكردهاند در اقرب الموارد آمده: «غنى بالمكان: اقام به - غنى فلان: عاش». 2- [يونس:36]. ايضاً [نجم:28]. مراد از «الحق» به قرينه «الظن» علم است يعنى: بيشتر آن مردم پيروى نمىكنند مگر از ظن و ظن از علم ابداً كفايت نمىكند. يعنى به جاى تحصيل علم نمىشود به گمان اكتفا كرد اين مردم كه روى حسن ظن به اسلافشان و روى گمان به اينكه بتان شفيعاند آنها را عبادت مىكنند پيش خدا معذور نيستند و بايد به عمل خود تحصيل علم كنند و آنگاه خواهند دانست كه بت پرستيدن غلط و بى مدرك است. بزرگان بت پرستان دانسته و از روى علم از قبول حق امتناع مىكردند لذا «مايَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ» آمده. يعنى ديگران از روى علم چنين مىكنند. *** 3- [تغابن:5-6]. استغناء چنانكه گفته شد طلب غنى است ولى آن از خداوند كه غنى بالذات است به معنى اظهار غنى مىباشد چنانكه ارباب تفسير فرمودهاند يعنى گذشتگان عقوبت كارشان را چشيدند زيرا كه پيامبرانشان معجزات روشن را براى آنها آوردند و آنها كفر ورزيده و اعراض كردند و خدا بى نياز بود، خدا بى نياز پسنديده است (خداوند با هلاكشان اظهار كرد كه نه به ايمان آنها نيازمند است و نه به وجود آنها). 4- [عبس:5-6]. به نظرم مفعول «اسْتَغْنى» محذوف است يعنى: اما آنكه از حق بى نيازى جسته، تو به او توجه مىكنى و يا به قول راغب استغناء به معنى بى نيازى و ثروتمندى است يعنى: اما آنكه ثروتمند است...ظاهراً در آيه [علق:6-7]. نيز به معنى مجرد است يعنى: راستى انسان طغيان مىكند كه ديد بى نياز شده. 4- [غافر:47]. اين سخن از پيروان بى فكر است كه كوركورانه از رؤساء ستمگر خويش متابعت كردهاند يعنى: ما تابع شما بوديم هرچه گفتيد و كرديد، گفتيم و كرديم - آيا سهمى از اين آتش از ما دفع توانيد كرد؟ كفايت كردن همان دفع است. | ||
===ریشههای [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]=== | |||
<qcloud htmlpre='ریشه_'> | |||
هم:100, عن:84, ما:81, ف:78, اله:74, وله:74, الله:73, من:71, لا:61, ه:57, انن:56, ل:48, کم:46, کون:40, ان:40, فى:36, حمد:33, شىء:32, الذين:29, ب:29, هو:29, لم:28, ها:28, ک:25, قول:25, کفر:25, ولى:23, يوم:23, لن:22, الا:22, ارض:21, ى:21, فقر:21, مول:20, علم:19, اذ:18, ربب:18, نا:18, کان:18, سمو:18, ا:17, ظنن:17, يا:17, انتم:17, س:16, کسب:16, تبع:16, على:16, يسر:16, ن:16, وعد:15, رسل:15, رحم:15, نفس:15, ولد:15, کذب:15, رئى:15, عفف:15, جثم:15, او:15, جمع:15, وجد:15, عذب:14, سمع:14, بصر:14, ابو:14, شعب:14, وجه:14, ايى:14, فرق:14, اتى:14, هل:14, حقق:14, هما:14, لهب:14, عيل:14, رضو:14, شفع:14, بين:14, أما:14, عود:14, نذر:14, فضل:13, الى:13, صبح:13, عبد:13, لو:13, هون:13, کبر:13, عمل:13, هدى:13, امن:13, بخل:13, اوى:13, تبب:13, کتب:13, ذهب:13, دور:13, ذکر:13, کثر:13, خلف:13, ظلل:13, شعيب:13, بعد:13, سوم:13, ائى:13, دعو:13, اخذ:13, انت:12, صلح:12, سبل:12, فصل:12, جعل:12, بوب:12, قد:12, عرف:12, امس:12, کرم:12, شطن:12, هلک:12, بنو:12, قوم:12, ذو:12, امر:12, زعم:12, بشر:12, قضى:12, حلم:12, شئن:12, حتى:12, عسى:12, نحن:12, اذن:12, جهل:12, اما:12, قنى:12, نکح:12, جهنم:12, سمن:12, جوع:12, حسن:12, عسر:12, يتم:12, دول:12, ضرر:12, فئد:12, صعق:12, اخر:12, جىء:12, نکر:12, دخل:12, کلل:12, ظلم:12, سوف:12, بلغ:12, لقمان:12, ذلک:12, سبح:12, ذا:12, حصد:12, ورى:12, وقت:12, نقم:12, کيد:12, عرض:12, نصب:12, فىء:12, صيح:12, غفر:12, خلق:12, حسب:12, ضرع:12, قرب:12, ضحک:11, رجع:11, طغى:11, اذى:11, نشء:11, زجر:11, غنى:11, ليت:11, نفع:11, ثلث:11, ضيق:11, صدى:11, رمى:11, سفر:11, خوف:11, حکم:11, ملک:11, نظر:11, وقى:11, اهل:11, امو:11, قبل:11, خون:11, طغو:11, ثم:11, متع:11, عرش:11, يدى:11, کى:11, ثمود:11, ذى:11, انس:11, غفل:11, اذا:11, سعى:11, نعم:11, اکل:11, شعرى:11, التى:11, ضلل:11, بدر:11, مع:11, الذى:11, بدل:11, قتل:11, نيل:11, لئک:11, نصر:11, نور:11, صوب:11, اثر:11, لکن:11, وحد:11, شرر:11, مرء:11, مدن:11, ضرب:11, لما:11, قوى:11, سرف:11, طعم:11, ردى:11, قهر:11, نبء:11, خير:11, بعث:11, غير:11, هوى:11, عجب:11, هذا:11, الک:11, نهر:11, وسع:11, صلى:11, صرف:11, شجر:11, طوع:11, حيث:11, شدد:11, رود:11, نبو:11, قصر:11, طبع:11, مدين:11, بطل:11, صدق:11, جهد:10, غمض:10, حنين:10, دون:10, سئل:10, سکن:10, نقذ:10, رجل:10, همم:10, بغى:10, أعراف:10, خسر:10, ليل:10 | |||
</qcloud> | |||
== کلمات مشتق شده در قرآن == | == کلمات مشتق شده در قرآن == |
نسخهٔ ۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۰۰
تکرار در قرآن: ۷۳(بار)
قاموس قرآن
كفايت. بى نيازى. از ميان معانى اين كلمه فقط اين دو معنى در قرآن به كار رفته و معانى ديگر كه خواهد آمد به اعتبار دو معنى فوق است. در مجمع ذيل آيه [بقره:263]. فرموده: «الغنى ضدالحاجة» در قاموس گفته «الغنى ضد الفقر» در اقرب آمده: «الغنى: الاكتفاء و اليسار...». اغناء: كفايت كردن و بى نياز كردن «اَغْناهُ اللَّهُ: جَعَلَهُ غَنِّياً-اَغْنى عَنْهُ: اَجْزَئَهُ» مثل [مريم:42]. كفايت نمىكند تو را از هيچ چيز [دخان:41]. روزى كه هيچ دوستى دوستى را كفايت نمىكند و مثل:[نور:32]. اگر فقير باشند خدا از فضل خود آنها را غنى و بى نياز مىكند. با مراجعه به قرآن خواهيم ديد كه غنى چون به معنى كفايت باشد به «عن» و «من» و چون به معنى بى نياز كردن باشد بدون «من» و «عن» آيد مثل آيات گذشته و در آيه [قمر:5]. كلمه «عن الناس» مقدر است مثل [يونس:101]. استغناء: طلب بى نيازى و اكتفاست «اسْتَغْنَى اللَّهَ: سَئَلَهُ اَنْ يُغْنِيَهُ - وَ عَنْهُ بَه:اكتفى» [ليل:7-8]. اما آنكه بخل ورزيد و خود را بى نياز دانست و وعده نيكو را تكذيب كرد... به نظر راغب استغناء مثل غنى به معنى بى نيازى است. غنّى: بى نياز. [بقره:267]. بدانيد خدا بى نياز پسنديده است غنى از اسماء حسنى است و آن جمعاً بيست بار در قرآن مجيد به كار رفته هجده بار درباره خدوند و دوبار درباره بشر. [نساء:6]. [نساء:135]. و آن چون درباره خداوند به كار رود مقصود مطلق بى نيازى است و چون وصف بشر آيد بى نيازى و كفايت بالنسبة است. اينك به چند آيه توجه كنيم: 1- [يونس:24]. يعنى آن را درو شده گردانديم گوئى ديروز اصلا نبوده راغب گفته: «غنى فى مكان» آنگاه گويند كه چيزى در محلى زياد بماند و بى نياز باشد. لذا ترجمه صحيح «لَمْ تَغْنَ» وجود نداشتن است چنانكه طبرسى نيز چنان فرموده است. ايضاً آيه [هود:67-68]. يعنى در خانه هايشان افتادند و مردند گوئى در آن خانهها نبودهاند و زندگى نكردهاند در اقرب الموارد آمده: «غنى بالمكان: اقام به - غنى فلان: عاش». 2- [يونس:36]. ايضاً [نجم:28]. مراد از «الحق» به قرينه «الظن» علم است يعنى: بيشتر آن مردم پيروى نمىكنند مگر از ظن و ظن از علم ابداً كفايت نمىكند. يعنى به جاى تحصيل علم نمىشود به گمان اكتفا كرد اين مردم كه روى حسن ظن به اسلافشان و روى گمان به اينكه بتان شفيعاند آنها را عبادت مىكنند پيش خدا معذور نيستند و بايد به عمل خود تحصيل علم كنند و آنگاه خواهند دانست كه بت پرستيدن غلط و بى مدرك است. بزرگان بت پرستان دانسته و از روى علم از قبول حق امتناع مىكردند لذا «مايَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ» آمده. يعنى ديگران از روى علم چنين مىكنند. *** 3- [تغابن:5-6]. استغناء چنانكه گفته شد طلب غنى است ولى آن از خداوند كه غنى بالذات است به معنى اظهار غنى مىباشد چنانكه ارباب تفسير فرمودهاند يعنى گذشتگان عقوبت كارشان را چشيدند زيرا كه پيامبرانشان معجزات روشن را براى آنها آوردند و آنها كفر ورزيده و اعراض كردند و خدا بى نياز بود، خدا بى نياز پسنديده است (خداوند با هلاكشان اظهار كرد كه نه به ايمان آنها نيازمند است و نه به وجود آنها). 4- [عبس:5-6]. به نظرم مفعول «اسْتَغْنى» محذوف است يعنى: اما آنكه از حق بى نيازى جسته، تو به او توجه مىكنى و يا به قول راغب استغناء به معنى بى نيازى و ثروتمندى است يعنى: اما آنكه ثروتمند است...ظاهراً در آيه [علق:6-7]. نيز به معنى مجرد است يعنى: راستى انسان طغيان مىكند كه ديد بى نياز شده. 4- [غافر:47]. اين سخن از پيروان بى فكر است كه كوركورانه از رؤساء ستمگر خويش متابعت كردهاند يعنى: ما تابع شما بوديم هرچه گفتيد و كرديد، گفتيم و كرديم - آيا سهمى از اين آتش از ما دفع توانيد كرد؟ كفايت كردن همان دفع است.
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
غَنِيٌ | ۷ |
أَغْنِيَاءَ | ۱ |
تُغْنِيَ | ۴ |
أَغْنِيَاءُ | ۲ |
غَنِيّاً | ۳ |
يُغْنِ | ۱ |
الْغَنِيُ | ۸ |
أَغْنَى | ۹ |
يَغْنَوْا | ۳ |
تُغْنِ | ۳ |
يُغْنِيکُمُ | ۱ |
أَغْنَاهُمُ | ۱ |
تَغْنَ | ۱ |
يُغْنِي | ۱۰ |
تُغْنِي | ۲ |
أَغْنَتْ | ۱ |
أُغْنِي | ۱ |
لَغَنِيٌ | ۲ |
مُغْنُونَ | ۲ |
يُغْنِهِمُ | ۱ |
يُغْنِيَهُمُ | ۱ |
يُغْنُوا | ۱ |
الْأَغْنِيَاءِ | ۱ |
اسْتَغْنَى | ۴ |
يُغْنِيَا | ۱ |
يُغْنِيهِ | ۱ |
فَأَغْنَى | ۱ |