ریشه خلد: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
(Added root proximity by QBot)
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:


__TOC__
__TOC__
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[ریشه غیر ربط::خلد]]
|?نازل شده در سال
|mainlabel=-
|headers=show
|limit=2000
|format=jqplotchart
|charttype=line
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول
|labelaxislabel=سال نزول
|smoothlines=yes
|numbersaxislabel=دفعات تکرار
|distribution=yes
|min=0
|datalabels=value
|distributionsort=none
|ticklabels=yes
|colorscheme=rdbu
|chartlegend=none
}}


=== قاموس قرآن ===
=== قاموس قرآن ===
(به ضمّ اوّل) هميشه بودن. مكث طويل. همچنين است خلود. راغب گويد: خلود آن است كه شى‏ء از عروض فساد به دور بوده و در يك حالت باقى ماند و نيز هر آنچه تغيير و فياد دير عارضش شود عرب آن را با خلود توصيف مى‏كند و به سنگهائى كه ديك را روى آن مى‏گذارند خوالد گويند نه براى هميشه بودن بلكه براى مكث طويل و زياد پايدار بودن. معنى دوّم را اقرب الموارد عيناً از كليّات ابولبقا نقل كرده است و نيز گفته به آنكه با كثرت سنّ جوان مانده گويند: «خلد خلوداً». طبرسى ذيل آيه 25 بقره فرمود: «الخلود هوالدوام...» در قاموس گفته: خلد و خلود به معنى دوام و بقا است و نيز درباره جوان ماندن و سنگهاى ديك كه گفته شد خلود را نقل كرده است. اقرب الموارد نيز به قدم به قدم در پى قاموس است . كشّاف ذيل آيه 25 بقره گفته: «الخلد: الثبات الدائم و البقاء اللازم الذى لا ينقطع» در جوامع الجامع عين عبارت كشّاف را آورده است. وجود استثنا در آيات [هود:107و108]، [انعام:128] نشان مى‏دهد كه خلود به معنى دوام و هميشگى است و گرنه استثنا جا نداشت. ولى در آيات [نساء:57و122و169] مائده:119 در صورتى مفيد هميشگى است كه «ابداً» صرفاً براى تأكيد باشد چنانكه به قرينه آيات ديگر تأكيد است نه تأسيس. در آيه [انبیاء:34] به نظر مى‏آيد مراد از خلد عمر دنيا باشد نه هميشگى. خلود: فقط يكبار در قرآن آمده [ق:34]. ولى خلد به ضمّ اوّل شش بار بكار رفته است [يونس:52]، [طه:120]، [فصّلت:28] و نظير آنها. «خلداليه و اخلد اليه» به معنى ميل و ركون است [اعراف:176] مجمع آن را چسبيدن به زمين فرموده يعنى: اگر مى‏خواستيم او را بوسيله آن آيات و الا مى‏كرديم ليكن او به زمين چسبيد و به دنيا ميل كرد و از هواى نفس پيروى نمود. * [نساء:93] ظهور آيه در آن است كه قاتل مؤمن مخلّد در آتش است و لو داراى ايمان باشد آيا واقعاً كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد و خودش مؤمن و معتقد به خدا باشد در عذاب مخلّد خواهد بود يا بالاخره پس از معذّب شدن نجات خواهد يافت؟. در الميزان مى‏گويد: خداوند در خصوص قاتل عمدى مؤمن تغليظ فرموده و به آتش جاويدان تهديد كرده است ولى دانستنى كه آيه [نساء:48] و آيه [زمر:53] صلاحيّت دارند كه قيد اين آيه واقع شوند. اين ايه وعده آتش ابدى داده ولى در حتميّت صريح نيست و ممكن است به وسيله توبه و يا شفاعت بخشوده شود. در مجمع در اين باره به تفضيل سخن گفته و از جمله نقل كرده كه آيه «اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرانْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» بعد از آيه‏ما نحن فيه نازل شده. (يعنى آن براى آيه «وَ مَنْ يَقْتَلْ...» قيد است. و از ابو مجدز نقل مى‏كند كه شرطى در ذيل آيه منظور كرده يعنى جزاى قاتل مؤمن آتش ابدى است اگر خداوند مجازات كند. اين قول از ابو صالح نيز نقل شده و عيّاشى آن را از امام صادق عليه السلام روايت كرده است و نيز مرفوعاً از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل نموده كه فرموده: آن جزاى اوست اگر مجازات كند. نا گفته نماند قاتل اگر توبه كند و كفّاره دهد و آن دو ماه روزه و آزاد كردن يك بنده و اطعام شصت فقير (كفّاره جمع) است و خود را در اختيار اولياء مقتول قرار بدهد كه اگر خواستند بكشند و اگر خواستند عفو كنند در اين صورت گناه او قابل غفران است و اگر بدون توبه از دنيا رفت عذابش همان است كه آيه بيان كرده ولى احتمال غفران خدا را نمى‏توان انكار كرد و شرطيكه در بالا نقل شد به قوّت خود باقى است واللّه العالم. و از آيه 275 بقره كه درباره اكل ربا و عدّه عذاب ابد داده شده، ر.شن مى‏شود كه اكل ربا بدان صورت توأم با كفر است و اگر توأم با كفر نباشد مثل آيه فوق مى‏باشد. قابل دقّت آيات زير درباره خلود اهل بهشت و آتش كاملا جاى دقّت و تدبّر است ما اوّل آيات را نقل سپس آنها را بررسى مى‏كنيم. 1- [هود:105-107]. 2- [هود:108]. 3- [انعام:128]. 4- [نباء:21-23]. آيه اوّل در خلود اهل آتش صريح است ولى «اِلّا ما شاءَ رَبَّكَ» آن را از قوّت مياندازد يعنى آنها در آتش مخلّد مگر در وقتيكه خدا بيرون شدن را بخواهد و جمله «اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» به نظر مى‏آيد كه اين استثناء واقع شدنى است (واللّه العالم) بر خلاف ذيل آيه دوّم كه پس از استثناء فرموده: «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ» يعنى بهشت آنها عطائى غير قابل قطع است، اين مى‏رساند كه استثنا در آيه دوّم فقط براى آين است كه خدا مسلوب القدرة نيست و اهل بهشت گرچه مخلّد اند امّا خدا در هر حال قادر است كه بيرونشان كند. ولى ذيل آيه اوّل چنانكه گفته شد غير از اين است. آيه سوّم مطلق و شامل همه اهل آتش است ولى پس از وعده خلود مى‏گويد: يعنى در آتش مخلّد آن وقت خطاب را متوجه حضرت رسول (ص) كرده فرمايد: مگر وقتيكه خدا بخواهد خارج شوند و آمدن دو اسم حكيم و عليم كه حكايت از حكمت و دانائى خدا دارند مى‏رساند كه استثنا واقع شدنى است والله العالم. آيه چهارم گرچه درباره مطلق طاغيان است ولى آيات ذيل نشان مى‏دهد كه مراد از «الطاغين» كفّار و مكذبين آيات حق و معاداند كه در بيان علّت آن فرموده: «اِنَّهُمْ كانوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كَذّاباً». و «احقاف» چنانكه در «حقب» گذشت به معنى مدّتهاى زياد و زمانهاى مفصّل است نتيجه اين مى‏شود كه مكذبين معاد مدّتهاى زياد و سالهاى متمادى در آتش خواهند بود نه هميشه و اللّه اعلم. ناگفته نماند: اگر مراد از آيه چهارم و از استثناها آن باشد كه گفته شد در اين صورت آياتيكه درباره خلود اهل عذاب‏اند همه با اين آيات مقيّد مى‏شوند و درباره آنهابايد گفت: اهل آتش مخلّداند مگر آنكه خدا بخواهد. درباره‏اين استثناها وجوه متعددى گفته‏اند كه قوى‏تر از همه دو وجه است. اوّل آنكه: اين استثناها صرفاً براى اثبات قدرت خداست يعنى براى اثبات قدرت خداست يعنى اهل بهشت و آتش هر دو مخلّداند ولى اين خلود طورى نيست كه خدا در مقابل آن مسلوب القدرة باشد خدا هر وقت خواست خارجشان مى‏كند امّا نخواهد كرد. ولى چنانكه گفتيم جمله «اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ - اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» مانع از اين حمل است و لا اقلّ آن را نخدوش مى‏كند ولى جمله «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» نشان مى‏دهد كه استثنا در آيه دوّم براى اثبات قدرت است و صريح آن مى‏گويد كه اين عطا قطع شدنى نيست. دوّم آنكه: آيه اوّل (و قهراً آيه سوّم) درباره بعضى از اهل آتش است كه پس از مدّتى از آتش آزاد خواهند شد و استثنا در جاى خود واقع است در تفسير برهان در حدود 11 روايت نقل كرده كه آيه درباره آنهائى است كه پس از مدّتى خلاص خواهند شد. از جمله امام صادق عليه السلام به حمران فرمود: «هذه فى الذين يخرجون من النار» و عمر بن ابان گويد: از عبد صالح (ظاهراً امام كاظم عليه السلام) شنيدم درباره اهل آتش مى‏فرمود «يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفواللّه» اين روايت تا حدّى از اوّلى اعمّ است . ابن كثير در تفسير خويش گويد: مفسّران درباره استثناء آيه اوّل اقوال زيادى دارند آنگاه قول ابن عباس و حسن را نقل مى‏كند كه گفته‏اند: استثنا درباره گناهكاران اهل توحيد است كه در اثر شفاعت و رحمت خدا از آتش خارج مى‏شوند و حتّى كسى كه فقط در روزى از روزگار لااله الّا اللّه گفته در آتش نمى‏ماند هر چند اصلا عمل خوبى انجام نداده است در اين باره روايت صحيح و مستفيض از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل شده است. نا گفته نماند: رمخشرى اين اندازه را هم قبول نمى‏كند بلكه عقيده دارد حتى مرتكبين كبائر از اهل توحيد نيز مخلّد درناراند. در تفسير المنار ذيل آيه اوّل تفصيلا سخن گفته و اقوال و توجيهات بسيارى نقل كرده است از جمله گفته: در حديث مرفوعى از جابر نقل شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم آيه اوّل را قرائت كرد تا رسيد به «اِلّا ما شاءَ رَبَّكَ» فرمود اگر خدا بخواهد كسانى از اشقيا را از آتش خارج كرده داخل بهشت كند، مى‏كند. از ابو سعيد خدرى و يا از كس ديگرى نقل كرده كه گفته: آيه «اِلّا ما شاءَ رِبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» بر تمام آيات خلود حاكم است هر جا كه كلمه «خالدين» بيايد اين استثناء در آنجا ملحوظ است. آن گاه مى‏گويد: اين عقوبت به اختيار خدا واقع مى‏شود و بسته به خواست اوست، اگر بخواهد همه عذاب يا مقدارى از آن را بر دارد بر ميدارد كه اراده او در هر چيز نافذ است. ولى آيا مى‏خواهد يا نه اين چيزى است كه فقط خدا مى‏داند و لنچه در روايات آمده قول ما را تأييد مى‏كند كه امر موكول به خداست. در ص 83 ج 8 گويد: اشقيا در تبديل فطرت توحيد مستمر شدند تا فطرت آنها تغيير يافت و چون آيات خدا مؤثر نشد، در تطهير فطرت محتاج عقوباتى بالاتر از عقوبات دنيا شدند. آن خبث و نجاست فقط با آتش آخرت قابل زوال است و چون موجب عذاب كه همان نجاست ذات باشد با سوختن و عذاب از بين رفت، عذاب از بين مى‏رود و مقتضاى رحمت بلا معارض مى‏ماند. تمام شد. نگارنده گويد: مرادش از اين تقريب عدم خلود كفّار در آتش است . در الميزان ذيل آيه سوّم فرموده: استثنا براى اثبات قدرت خداست و مى‏تواند آنها را خارج كند هر چند خارج نخواهد كرد و در ذيل آيه اوّل فرموده: آتشيان مانند بهشتيان نخلّداند و به هيچ وجه از آن خارج نمى‏شوند ولى اين ابديّت موجب مسلوب القدرة بودن خدا نيست. نگارنده گويد: ما حق داريم درباره ايات خداوند فكر و تدبّر كنيم و آنها را به يكديگر بر گردانده و استنتاج نمائيم. درباره خلود اهل عذاب و اينكه استثناها فقط براى اثبات قدرت است و يا عملى خواهد شد حقيقت پيش خدا است و آنچه در علم خداست به آن تسليم هستيم. چند مسئله‏ در اينجا بايد سه مسئله را بررسى نمائيم . 1- خلود و جاودانى بودن يعنى چه و چطور متصوّر است موجودى هميشه در يك حال باشد و تغيير و فسادى در آن راه نيايد؟. 2- آيا خلود در آتش و بهشت تدريجاً عادت مى‏شود و حالت اوّليه خود را از دست مى‏دهد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا جهنّمى‏ها در اثر گذشت زمان از احساس خذاب خلاص نمى‏شوند؟ آيا بهشتى‏ها در اثر لذّت يكنواخت احساس حظّ را از دست نمى‏دهند؟. 3- آيا خلود در آتش براى كفّار ظلم نيست؟ كسانيكه مثلا شصت سال كفر ورزيده و آيات خدا را تكذيب كرده و عمر خود را در كارهاى بد با تمام رسانده‏اند آيا عذاب ابدى در حقّ آنها رواست؟ درباره مطلب اوّل بايد دانست: موجودات مادّى در اين دنيا از حيث كميّت ثابت و از حيث كيفيّت در تغيير و تبدّل اند. كميّت و وزن و اندازه مادّه ثابت و بى كم و كاست است ولى از لحاظ كيفيّت، اشياء جهان پيوسته در تغيير و تبدّل و فنا و فساد و زوال اند و هيچ وقت در وضعى و حالى ثابت و پايدار نمى‏مانند. از طرف ديگر در دنياى ما اصلى به نام اصل كهولت (آنتروپى) بر تمام موّاد و نيروها حكم فرماست، هر موجودى كه به حالت خود رها شده و امدادى بدان نرسد به طور تدريج به سوى هموارى و پيرى و سكون مى‏رود، علت فساد و مرگ در عالم همين است، اگر اين اصل در جهان نبود اصل بقا و ثبات در عالم حكومت مى‏كرد و ما در اين زندگى مخلّد مى‏شديم و از مرگ و فنا اثرى نبود. در زندگى آخرت اصل كهولت از موّاد برداشته مى‏شود و برداشته شدن آن عبارت اخراى خلود و هميشگى است و بزرگترين مرز فارق ميان دنيا و آخرت وجود كهولت و عدم آن است، آقاى مهندس بازرگان در كتاب ذره بى انتها ص 85 مى‏گويد: جريانها و قوانينى كه در اين دنيا بر موّاد و انرژيها حكومت دارد تماماً ناشى يا منطبق بر دو اصل ترموديناميك است 1 اصل بقاء و ثبات كميّت‏ها - 2 آنتروپى يا كهولت يعنى اصل انحطاط كيفيّت‏ها و ضعف و زوال ارزشها... با برداشتن آنتروپى (پيرى و كهولت) خصوصيّات و مشخّصات آخرت ظاهر مى‏شود و لازمه همه آنها لغو آنتروپى است بطوريكه كهولت و آنتروپى را مى‏توان مرز و فارق دنيا و آخرت دانست. و خلاصه در آخرت با اراده نافذ و مؤثر خدا، اصل كهولت و پيرى از موجودات بر داشته مى‏شود و هر چيز مخلّد مى‏شود و كلمه فنا و زوال و پيرى از قاموس موجودات حذف مى‏گردد. اين مطلب حتمى است گرچه تصوّر آن براى ما مشكل است. راجع به مطلب دوّم بايد دانست: با برداشته شدن اصل كهولت از اشياء همه چيز هميشه تازه و جوان خواهد بود و گذشت ايّام، سعادت را به عادت و سيرى و عذاب را به راحتى تبديل نخواهد كرد. قرآن در اين باره چنين فرموده: [بقره:162] و [آل عمران:88] وعده عدم تخفيف عذاب دلالت دارد بر اينكه شكنجه و عذاب آنها هميشه تازه و پيوسته ناراحت كننده است و نيز فرموده [نساء:56] توضيح «نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» در «جلد» گذشت يعنى هر وقت پوستهاى آنها پخت و بى حسّ شد، پوستهاى ديگرى را بر آنها عوض مى‏گيريم تا عذاب را بچشند. آيه شريفه در اثبات مطلب كاملا روشن است. همچنين است آيات [بقره:86]، [نحل:85]، [غافر:49]، و روشن‏تر از اينها آيه [فاطر:36] است. كه مرگ و راحتى و تخفيف را از اهل عذاب نفى مى‏كند. درباره اهل بهشت آمده [كهف:108] يعنى در بهشت هميشگى اند و انتقال از آن را طالب نيستند و از آن سير نمى‏شوند. [انبیاء:102] صداى آتش را نمى‏شنوند و در آنچه نفسشان ميل دارد دائمى اند. گرچه درك اين حقيقت براى ما مشكل است ولى نمى‏توان اوضاع عالم آخرت را از اين جهان قياس گرفت. و قوانين هر دو را يكى دانست. و امّا راجع به مطلب سوّم: عذاب و شكنجه و گرفتارى آخرت صورت واقعى عصيان و مخالف دنيا است و آن لازم و دائم است توضيح آنكه: اعمال خوب و بد آدمى، اجزاء بدن اوست كه به شكل نيرو از بدن وى بيرون مى‏ريزد و همان نيروها بنا بر حقيقت بقاء اعمال در عالم باقى مى‏مانند و ذرهّ‏اى از آنها كاسته نمى‏شود. آن نيروها در آخرت به خود آدم بر مى‏گردند و اى بسا اعمال چشم در جاى چشم و اعمال دست در جاى دست و هكذا مى‏نشيند و به همان اعضا تبديل مى‏شود. و چشم و گوش و غيره كه از آنهاتشكيل شده هميشه در عذاب يا در رحمت خواهد بود مثلا زبانى كه ميليونها لا اله الّا اللّه تشكيل يافته هميشه راحت و هميشه گويا و هميشه شاد خواهد بود و زبانيكه از غيبت و بهتان و دشنام و غيره فراهم آمده هميشه در عذاب خواهد بود. همانطور كه شورى از نمك، ترى از آب، چربى از روغن جدا شدنى نيست اينگونه اعضاؤ نيز كه از اعمال نيك و بد به وجود آمده‏اند چون ذات و اصل خميره آنها همان رحمت يا عذاب است همواره در عذاب و يا در رحمت خواهند بود قرآن مجيد فرموده [تحريم:7] امروز عذر مياريد فقط آنچه را كه مى‏كرديد سزا داده مى‏شويد، يعنى اينها عين همان اعمال است كه به خودتان باز گشته است. آيات قرآن در بيان اين حقيقت يكى دو تا نيست بلكه آيات زيادى در اين زمينه آمده است. آقاى محمد امين رضوى سلدوزى در كتاب تجسم عمل يا تبدّل نيرو به ماده ص 42 ذيل عنوان انسانى كه از لذت و يا از رنج ساخته مى‏شود اين مطلب را به طور واضح شرح داده است. كسانى را كه در اين زمينه خواهان تحقيق و توضيح بيشتر اند مطالعه همان كتاب را توصيه مى‏كنم كه در اين باره‏كتابى كم نظير و يا بى نظير است. در عين حال بايد آيات چهارگانه گذشته و توضيحاتى را كه داده شد از نظر دور نداشت و حقيقت كار را به خدا موكول كرد.
(به ضمّ اوّل) هميشه بودن. مكث طويل. همچنين است خلود. راغب گويد: خلود آن است كه شى‏ء از عروض فساد به دور بوده و در يك حالت باقى ماند و نيز هر آنچه تغيير و فياد دير عارضش شود عرب آن را با خلود توصيف مى‏كند و به سنگهائى كه ديك را روى آن مى‏گذارند خوالد گويند نه براى هميشه بودن بلكه براى مكث طويل و زياد پايدار بودن. معنى دوّم را اقرب الموارد عيناً از كليّات ابولبقا نقل كرده است و نيز گفته به آنكه با كثرت سنّ جوان مانده گويند: «خلد خلوداً». طبرسى ذيل آيه 25 بقره فرمود: «الخلود هوالدوام...» در قاموس گفته: خلد و خلود به معنى دوام و بقا است و نيز درباره جوان ماندن و سنگهاى ديك كه گفته شد خلود را نقل كرده است. اقرب الموارد نيز به قدم به قدم در پى قاموس است . كشّاف ذيل آيه 25 بقره گفته: «الخلد: الثبات الدائم و البقاء اللازم الذى لا ينقطع» در جوامع الجامع عين عبارت كشّاف را آورده است. وجود استثنا در آيات [هود:107و108]، [انعام:128] نشان مى‏دهد كه خلود به معنى دوام و هميشگى است و گرنه استثنا جا نداشت. ولى در آيات [نساء:57و122و169] مائده:119 در صورتى مفيد هميشگى است كه «ابداً» صرفاً براى تأكيد باشد چنانكه به قرينه آيات ديگر تأكيد است نه تأسيس. در آيه [انبیاء:34] به نظر مى‏آيد مراد از خلد عمر دنيا باشد نه هميشگى. خلود: فقط يكبار در قرآن آمده [ق:34]. ولى خلد به ضمّ اوّل شش بار بكار رفته است [يونس:52]، [طه:120]، [فصّلت:28] و نظير آنها. «خلداليه و اخلد اليه» به معنى ميل و ركون است [اعراف:176] مجمع آن را چسبيدن به زمين فرموده يعنى: اگر مى‏خواستيم او را بوسيله آن آيات و الا مى‏كرديم ليكن او به زمين چسبيد و به دنيا ميل كرد و از هواى نفس پيروى نمود. * [نساء:93] ظهور آيه در آن است كه قاتل مؤمن مخلّد در آتش است و لو داراى ايمان باشد آيا واقعاً كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد و خودش مؤمن و معتقد به خدا باشد در عذاب مخلّد خواهد بود يا بالاخره پس از معذّب شدن نجات خواهد يافت؟. در الميزان مى‏گويد: خداوند در خصوص قاتل عمدى مؤمن تغليظ فرموده و به آتش جاويدان تهديد كرده است ولى دانستنى كه آيه [نساء:48] و آيه [زمر:53] صلاحيّت دارند كه قيد اين آيه واقع شوند. اين ايه وعده آتش ابدى داده ولى در حتميّت صريح نيست و ممكن است به وسيله توبه و يا شفاعت بخشوده شود. در مجمع در اين باره به تفضيل سخن گفته و از جمله نقل كرده كه آيه «اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرانْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» بعد از آيه‏ما نحن فيه نازل شده. (يعنى آن براى آيه «وَ مَنْ يَقْتَلْ...» قيد است. و از ابو مجدز نقل مى‏كند كه شرطى در ذيل آيه منظور كرده يعنى جزاى قاتل مؤمن آتش ابدى است اگر خداوند مجازات كند. اين قول از ابو صالح نيز نقل شده و عيّاشى آن را از امام صادق عليه السلام روايت كرده است و نيز مرفوعاً از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل نموده كه فرموده: آن جزاى اوست اگر مجازات كند. نا گفته نماند قاتل اگر توبه كند و كفّاره دهد و آن دو ماه روزه و آزاد كردن يك بنده و اطعام شصت فقير (كفّاره جمع) است و خود را در اختيار اولياء مقتول قرار بدهد كه اگر خواستند بكشند و اگر خواستند عفو كنند در اين صورت گناه او قابل غفران است و اگر بدون توبه از دنيا رفت عذابش همان است كه آيه بيان كرده ولى احتمال غفران خدا را نمى‏توان انكار كرد و شرطيكه در بالا نقل شد به قوّت خود باقى است واللّه العالم. و از آيه 275 بقره كه درباره اكل ربا و عدّه عذاب ابد داده شده، ر.شن مى‏شود كه اكل ربا بدان صورت توأم با كفر است و اگر توأم با كفر نباشد مثل آيه فوق مى‏باشد. قابل دقّت آيات زير درباره خلود اهل بهشت و آتش كاملا جاى دقّت و تدبّر است ما اوّل آيات را نقل سپس آنها را بررسى مى‏كنيم. 1- [هود:105-107]. 2- [هود:108]. 3- [انعام:128]. 4- [نباء:21-23]. آيه اوّل در خلود اهل آتش صريح است ولى «اِلّا ما شاءَ رَبَّكَ» آن را از قوّت مياندازد يعنى آنها در آتش مخلّد مگر در وقتيكه خدا بيرون شدن را بخواهد و جمله «اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» به نظر مى‏آيد كه اين استثناء واقع شدنى است (واللّه العالم) بر خلاف ذيل آيه دوّم كه پس از استثناء فرموده: «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ» يعنى بهشت آنها عطائى غير قابل قطع است، اين مى‏رساند كه استثنا در آيه دوّم فقط براى آين است كه خدا مسلوب القدرة نيست و اهل بهشت گرچه مخلّد اند امّا خدا در هر حال قادر است كه بيرونشان كند. ولى ذيل آيه اوّل چنانكه گفته شد غير از اين است. آيه سوّم مطلق و شامل همه اهل آتش است ولى پس از وعده خلود مى‏گويد: يعنى در آتش مخلّد آن وقت خطاب را متوجه حضرت رسول (ص) كرده فرمايد: مگر وقتيكه خدا بخواهد خارج شوند و آمدن دو اسم حكيم و عليم كه حكايت از حكمت و دانائى خدا دارند مى‏رساند كه استثنا واقع شدنى است والله العالم. آيه چهارم گرچه درباره مطلق طاغيان است ولى آيات ذيل نشان مى‏دهد كه مراد از «الطاغين» كفّار و مكذبين آيات حق و معاداند كه در بيان علّت آن فرموده: «اِنَّهُمْ كانوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كَذّاباً». و «احقاف» چنانكه در «حقب» گذشت به معنى مدّتهاى زياد و زمانهاى مفصّل است نتيجه اين مى‏شود كه مكذبين معاد مدّتهاى زياد و سالهاى متمادى در آتش خواهند بود نه هميشه و اللّه اعلم. ناگفته نماند: اگر مراد از آيه چهارم و از استثناها آن باشد كه گفته شد در اين صورت آياتيكه درباره خلود اهل عذاب‏اند همه با اين آيات مقيّد مى‏شوند و درباره آنهابايد گفت: اهل آتش مخلّداند مگر آنكه خدا بخواهد. درباره‏اين استثناها وجوه متعددى گفته‏اند كه قوى‏تر از همه دو وجه است. اوّل آنكه: اين استثناها صرفاً براى اثبات قدرت خداست يعنى براى اثبات قدرت خداست يعنى اهل بهشت و آتش هر دو مخلّداند ولى اين خلود طورى نيست كه خدا در مقابل آن مسلوب القدرة باشد خدا هر وقت خواست خارجشان مى‏كند امّا نخواهد كرد. ولى چنانكه گفتيم جمله «اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ - اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» مانع از اين حمل است و لا اقلّ آن را نخدوش مى‏كند ولى جمله «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» نشان مى‏دهد كه استثنا در آيه دوّم براى اثبات قدرت است و صريح آن مى‏گويد كه اين عطا قطع شدنى نيست. دوّم آنكه: آيه اوّل (و قهراً آيه سوّم) درباره بعضى از اهل آتش است كه پس از مدّتى از آتش آزاد خواهند شد و استثنا در جاى خود واقع است در تفسير برهان در حدود 11 روايت نقل كرده كه آيه درباره آنهائى است كه پس از مدّتى خلاص خواهند شد. از جمله امام صادق عليه السلام به حمران فرمود: «هذه فى الذين يخرجون من النار» و عمر بن ابان گويد: از عبد صالح (ظاهراً امام كاظم عليه السلام) شنيدم درباره اهل آتش مى‏فرمود «يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفواللّه» اين روايت تا حدّى از اوّلى اعمّ است . ابن كثير در تفسير خويش گويد: مفسّران درباره استثناء آيه اوّل اقوال زيادى دارند آنگاه قول ابن عباس و حسن را نقل مى‏كند كه گفته‏اند: استثنا درباره گناهكاران اهل توحيد است كه در اثر شفاعت و رحمت خدا از آتش خارج مى‏شوند و حتّى كسى كه فقط در روزى از روزگار لااله الّا اللّه گفته در آتش نمى‏ماند هر چند اصلا عمل خوبى انجام نداده است در اين باره روايت صحيح و مستفيض از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل شده است. نا گفته نماند: رمخشرى اين اندازه را هم قبول نمى‏كند بلكه عقيده دارد حتى مرتكبين كبائر از اهل توحيد نيز مخلّد درناراند. در تفسير المنار ذيل آيه اوّل تفصيلا سخن گفته و اقوال و توجيهات بسيارى نقل كرده است از جمله گفته: در حديث مرفوعى از جابر نقل شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم آيه اوّل را قرائت كرد تا رسيد به «اِلّا ما شاءَ رَبَّكَ» فرمود اگر خدا بخواهد كسانى از اشقيا را از آتش خارج كرده داخل بهشت كند، مى‏كند. از ابو سعيد خدرى و يا از كس ديگرى نقل كرده كه گفته: آيه «اِلّا ما شاءَ رِبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» بر تمام آيات خلود حاكم است هر جا كه كلمه «خالدين» بيايد اين استثناء در آنجا ملحوظ است. آن گاه مى‏گويد: اين عقوبت به اختيار خدا واقع مى‏شود و بسته به خواست اوست، اگر بخواهد همه عذاب يا مقدارى از آن را بر دارد بر ميدارد كه اراده او در هر چيز نافذ است. ولى آيا مى‏خواهد يا نه اين چيزى است كه فقط خدا مى‏داند و لنچه در روايات آمده قول ما را تأييد مى‏كند كه امر موكول به خداست. در ص 83 ج 8 گويد: اشقيا در تبديل فطرت توحيد مستمر شدند تا فطرت آنها تغيير يافت و چون آيات خدا مؤثر نشد، در تطهير فطرت محتاج عقوباتى بالاتر از عقوبات دنيا شدند. آن خبث و نجاست فقط با آتش آخرت قابل زوال است و چون موجب عذاب كه همان نجاست ذات باشد با سوختن و عذاب از بين رفت، عذاب از بين مى‏رود و مقتضاى رحمت بلا معارض مى‏ماند. تمام شد. نگارنده گويد: مرادش از اين تقريب عدم خلود كفّار در آتش است . در الميزان ذيل آيه سوّم فرموده: استثنا براى اثبات قدرت خداست و مى‏تواند آنها را خارج كند هر چند خارج نخواهد كرد و در ذيل آيه اوّل فرموده: آتشيان مانند بهشتيان نخلّداند و به هيچ وجه از آن خارج نمى‏شوند ولى اين ابديّت موجب مسلوب القدرة بودن خدا نيست. نگارنده گويد: ما حق داريم درباره ايات خداوند فكر و تدبّر كنيم و آنها را به يكديگر بر گردانده و استنتاج نمائيم. درباره خلود اهل عذاب و اينكه استثناها فقط براى اثبات قدرت است و يا عملى خواهد شد حقيقت پيش خدا است و آنچه در علم خداست به آن تسليم هستيم. چند مسئله‏ در اينجا بايد سه مسئله را بررسى نمائيم . 1- خلود و جاودانى بودن يعنى چه و چطور متصوّر است موجودى هميشه در يك حال باشد و تغيير و فسادى در آن راه نيايد؟. 2- آيا خلود در آتش و بهشت تدريجاً عادت مى‏شود و حالت اوّليه خود را از دست مى‏دهد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا جهنّمى‏ها در اثر گذشت زمان از احساس خذاب خلاص نمى‏شوند؟ آيا بهشتى‏ها در اثر لذّت يكنواخت احساس حظّ را از دست نمى‏دهند؟. 3- آيا خلود در آتش براى كفّار ظلم نيست؟ كسانيكه مثلا شصت سال كفر ورزيده و آيات خدا را تكذيب كرده و عمر خود را در كارهاى بد با تمام رسانده‏اند آيا عذاب ابدى در حقّ آنها رواست؟ درباره مطلب اوّل بايد دانست: موجودات مادّى در اين دنيا از حيث كميّت ثابت و از حيث كيفيّت در تغيير و تبدّل اند. كميّت و وزن و اندازه مادّه ثابت و بى كم و كاست است ولى از لحاظ كيفيّت، اشياء جهان پيوسته در تغيير و تبدّل و فنا و فساد و زوال اند و هيچ وقت در وضعى و حالى ثابت و پايدار نمى‏مانند. از طرف ديگر در دنياى ما اصلى به نام اصل كهولت (آنتروپى) بر تمام موّاد و نيروها حكم فرماست، هر موجودى كه به حالت خود رها شده و امدادى بدان نرسد به طور تدريج به سوى هموارى و پيرى و سكون مى‏رود، علت فساد و مرگ در عالم همين است، اگر اين اصل در جهان نبود اصل بقا و ثبات در عالم حكومت مى‏كرد و ما در اين زندگى مخلّد مى‏شديم و از مرگ و فنا اثرى نبود. در زندگى آخرت اصل كهولت از موّاد برداشته مى‏شود و برداشته شدن آن عبارت اخراى خلود و هميشگى است و بزرگترين مرز فارق ميان دنيا و آخرت وجود كهولت و عدم آن است، آقاى مهندس بازرگان در كتاب ذره بى انتها ص 85 مى‏گويد: جريانها و قوانينى كه در اين دنيا بر موّاد و انرژيها حكومت دارد تماماً ناشى يا منطبق بر دو اصل ترموديناميك است 1 اصل بقاء و ثبات كميّت‏ها - 2 آنتروپى يا كهولت يعنى اصل انحطاط كيفيّت‏ها و ضعف و زوال ارزشها... با برداشتن آنتروپى (پيرى و كهولت) خصوصيّات و مشخّصات آخرت ظاهر مى‏شود و لازمه همه آنها لغو آنتروپى است بطوريكه كهولت و آنتروپى را مى‏توان مرز و فارق دنيا و آخرت دانست. و خلاصه در آخرت با اراده نافذ و مؤثر خدا، اصل كهولت و پيرى از موجودات بر داشته مى‏شود و هر چيز مخلّد مى‏شود و كلمه فنا و زوال و پيرى از قاموس موجودات حذف مى‏گردد. اين مطلب حتمى است گرچه تصوّر آن براى ما مشكل است. راجع به مطلب دوّم بايد دانست: با برداشته شدن اصل كهولت از اشياء همه چيز هميشه تازه و جوان خواهد بود و گذشت ايّام، سعادت را به عادت و سيرى و عذاب را به راحتى تبديل نخواهد كرد. قرآن در اين باره چنين فرموده: [بقره:162] و [آل عمران:88] وعده عدم تخفيف عذاب دلالت دارد بر اينكه شكنجه و عذاب آنها هميشه تازه و پيوسته ناراحت كننده است و نيز فرموده [نساء:56] توضيح «نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» در «جلد» گذشت يعنى هر وقت پوستهاى آنها پخت و بى حسّ شد، پوستهاى ديگرى را بر آنها عوض مى‏گيريم تا عذاب را بچشند. آيه شريفه در اثبات مطلب كاملا روشن است. همچنين است آيات [بقره:86]، [نحل:85]، [غافر:49]، و روشن‏تر از اينها آيه [فاطر:36] است. كه مرگ و راحتى و تخفيف را از اهل عذاب نفى مى‏كند. درباره اهل بهشت آمده [كهف:108] يعنى در بهشت هميشگى اند و انتقال از آن را طالب نيستند و از آن سير نمى‏شوند. [انبیاء:102] صداى آتش را نمى‏شنوند و در آنچه نفسشان ميل دارد دائمى اند. گرچه درك اين حقيقت براى ما مشكل است ولى نمى‏توان اوضاع عالم آخرت را از اين جهان قياس گرفت. و قوانين هر دو را يكى دانست. و امّا راجع به مطلب سوّم: عذاب و شكنجه و گرفتارى آخرت صورت واقعى عصيان و مخالف دنيا است و آن لازم و دائم است توضيح آنكه: اعمال خوب و بد آدمى، اجزاء بدن اوست كه به شكل نيرو از بدن وى بيرون مى‏ريزد و همان نيروها بنا بر حقيقت بقاء اعمال در عالم باقى مى‏مانند و ذرهّ‏اى از آنها كاسته نمى‏شود. آن نيروها در آخرت به خود آدم بر مى‏گردند و اى بسا اعمال چشم در جاى چشم و اعمال دست در جاى دست و هكذا مى‏نشيند و به همان اعضا تبديل مى‏شود. و چشم و گوش و غيره كه از آنهاتشكيل شده هميشه در عذاب يا در رحمت خواهد بود مثلا زبانى كه ميليونها لا اله الّا اللّه تشكيل يافته هميشه راحت و هميشه گويا و هميشه شاد خواهد بود و زبانيكه از غيبت و بهتان و دشنام و غيره فراهم آمده هميشه در عذاب خواهد بود. همانطور كه شورى از نمك، ترى از آب، چربى از روغن جدا شدنى نيست اينگونه اعضاؤ نيز كه از اعمال نيك و بد به وجود آمده‏اند چون ذات و اصل خميره آنها همان رحمت يا عذاب است همواره در عذاب و يا در رحمت خواهند بود قرآن مجيد فرموده [تحريم:7] امروز عذر مياريد فقط آنچه را كه مى‏كرديد سزا داده مى‏شويد، يعنى اينها عين همان اعمال است كه به خودتان باز گشته است. آيات قرآن در بيان اين حقيقت يكى دو تا نيست بلكه آيات زيادى در اين زمينه آمده است. آقاى محمد امين رضوى سلدوزى در كتاب تجسم عمل يا تبدّل نيرو به ماده ص 42 ذيل عنوان انسانى كه از لذت و يا از رنج ساخته مى‏شود اين مطلب را به طور واضح شرح داده است. كسانى را كه در اين زمينه خواهان تحقيق و توضيح بيشتر اند مطالعه همان كتاب را توصيه مى‏كنم كه در اين باره‏كتابى كم نظير و يا بى نظير است. در عين حال بايد آيات چهارگانه گذشته و توضيحاتى را كه داده شد از نظر دور نداشت و حقيقت كار را به خدا موكول كرد.
===ریشه‌های [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]===
<qcloud htmlpre='ریشه_'>
ها:100, فى:91, هم:63, من:39, ل:30, نهر:30, جنن:28, نور:27, ما:27, ه:27, ف:26, تحت:25, الله:25, اله:23, وله:22, ب:21, جرى:21, جهنم:21, لا:20, کون:20, صحب:20, اول:19, انن:19, ذلک:19, الذين:19, ابد:18, على:17, جزى:17, يوم:17, عذب:16, قول:16, ک:16, عمل:16, امن:16, دخل:15, نعم:15, الا:14, عن:14, وعد:14, کفر:14, قوم:14, کم:14, جمع:14, سوء:14, ملک:13, رضو:13, شىء:13, قد:13, بئس:13, ا:13, اذا:13, عظم:13, فوز:13, مثل:13, نفس:13, ان:13, ظلم:13, نا:13, انس:13, ايى:13, بوب:13, ذوق:13, ربب:13, صلح:13, نفق:12, حيى:12, اوى:12, حسن:12, ثوى:12, هما:12, کلل:12, رئى:12, قبل:12, التى:12, موت:12, تلک:12, سلم:12, الى:12, لئک:12, الک:12, ثم:12, ائى:12, ولد:12, اکل:12, حسب:12, کبر:12, يا:12, بطش:12, نزل:12, هل:12, هو:12, بنو:12, ارض:12, صدق:12, حزن:12, طرق:12, زفر:12, اخذ:12, فردوس:12, سمو:11, زوج:11, اسرائيل:11, عدد:11, لقى:11, صبر:11, عجل:11, وقى:11, طهر:11, ورث:11, بلو:11, اجر:11, الذى:11, خفف:11, صير:11, کسب:11, مول:11, طوف:11, دوم:11, حشر:11, طيب:11, ى:11, ارث:11, عين:11, ربو:11, عدن:11, هون:11, سعر:11, نزع:11, محق:11, لفح:11, لعن:11, اذ:11, وزر:11, قسم:11, شهق:11, لو:11, لعل:11, فرق:11, شجر:11, لم:11, کوب:11, بعث:11, کلا:11, فتر:11, حمد:11, شهو:11, دور:11, حمل:11, صوب:11, خلق:11, شرر:11, عند:11, ابريق:11, حقق:11, لکن:11, ام:11, وجه:11, وثق:11, عمر:11, عمى:11, طعم:11, فزع:11, خير:11, اذن:11, غضب:11, او:11, مرح:11, صدر:11, تبع:11, انتم:11, کئس:11, ذکر:11, نبذ:11, حتى:11, خلو:11, نسى:11, سقى:11, هى:11, صنع:11, جبر:11, سکن:11, سجد:11, دنو:11, جعل:11, بغى:11, هذه:11, بشر:11, عبث:11, شرک:11, هجر:11, خلد:11, سلسبيل:11, قرر:11, ورد:11, جرم:11, نن:11, خزى:11, سعد:11, صمم:11, دلل:11, رسل:11, موه:11, کما:11, وجد:10, خسر:10, حمم:10, لذذ:10, توب:10, سلل:10, وسم:10, کتب:10, جىء:10, جهد:10, حدد:10, حجج:10, بصر:10, هوى:10, حذر:10, فرى:10, عمد:10, سمع:10, نجو:10, هدى:10, عصو:10, غرف:10, حبط:10, عذر:10, سوق:10, کذب:10, نوب:10, س:10, لدى:10, اللاتى:10, ولى:10, عدو:10, غلل:10, عقب:10, کثر:10, جسد:10, لولو:10, زکو:10, آدم:10, برء:10, اهل:10, عبد:10, سئل:10, اثم:10, ابراهيم:10, أما:10, حطم:10, ضعف:10, رود:10, ضرب:10, اخر:10, اتى:10, قطع:10, قلب:10, سبل:10, حلف:10, غفر:10, تلو:10, عصى:10, رحم:10, نثر:10, وکء:10, وسع:10, علو:10, حول:10, عبء:10, هذا:10, ثبر:10, کلح:10, سبح:10, طين:10, بدو:10, رفع:10, ذلل:10, نبو:10, اجل:10, قتل:10, بلس:10, کلم:10, وصى:10, هؤلاء:10, معى:10, نصر:10, عنق:10, ثمر:10, حسس:10, ليل:10, عود:10, خطء:10, ذا:10, عزز:10, خزن:10, شطن:10, قتر:10, سخط:10, وزن:10
</qcloud>


== کلمات مشتق شده در قرآن ==
== کلمات مشتق شده در قرآن ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۷

تکرار در قرآن: ۸۷(بار)

لیست کلمات مشتق شده


در حال بارگیری...


قاموس قرآن

(به ضمّ اوّل) هميشه بودن. مكث طويل. همچنين است خلود. راغب گويد: خلود آن است كه شى‏ء از عروض فساد به دور بوده و در يك حالت باقى ماند و نيز هر آنچه تغيير و فياد دير عارضش شود عرب آن را با خلود توصيف مى‏كند و به سنگهائى كه ديك را روى آن مى‏گذارند خوالد گويند نه براى هميشه بودن بلكه براى مكث طويل و زياد پايدار بودن. معنى دوّم را اقرب الموارد عيناً از كليّات ابولبقا نقل كرده است و نيز گفته به آنكه با كثرت سنّ جوان مانده گويند: «خلد خلوداً». طبرسى ذيل آيه 25 بقره فرمود: «الخلود هوالدوام...» در قاموس گفته: خلد و خلود به معنى دوام و بقا است و نيز درباره جوان ماندن و سنگهاى ديك كه گفته شد خلود را نقل كرده است. اقرب الموارد نيز به قدم به قدم در پى قاموس است . كشّاف ذيل آيه 25 بقره گفته: «الخلد: الثبات الدائم و البقاء اللازم الذى لا ينقطع» در جوامع الجامع عين عبارت كشّاف را آورده است. وجود استثنا در آيات [هود:107و108]، [انعام:128] نشان مى‏دهد كه خلود به معنى دوام و هميشگى است و گرنه استثنا جا نداشت. ولى در آيات [نساء:57و122و169] مائده:119 در صورتى مفيد هميشگى است كه «ابداً» صرفاً براى تأكيد باشد چنانكه به قرينه آيات ديگر تأكيد است نه تأسيس. در آيه [انبیاء:34] به نظر مى‏آيد مراد از خلد عمر دنيا باشد نه هميشگى. خلود: فقط يكبار در قرآن آمده [ق:34]. ولى خلد به ضمّ اوّل شش بار بكار رفته است [يونس:52]، [طه:120]، [فصّلت:28] و نظير آنها. «خلداليه و اخلد اليه» به معنى ميل و ركون است [اعراف:176] مجمع آن را چسبيدن به زمين فرموده يعنى: اگر مى‏خواستيم او را بوسيله آن آيات و الا مى‏كرديم ليكن او به زمين چسبيد و به دنيا ميل كرد و از هواى نفس پيروى نمود. * [نساء:93] ظهور آيه در آن است كه قاتل مؤمن مخلّد در آتش است و لو داراى ايمان باشد آيا واقعاً كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد و خودش مؤمن و معتقد به خدا باشد در عذاب مخلّد خواهد بود يا بالاخره پس از معذّب شدن نجات خواهد يافت؟. در الميزان مى‏گويد: خداوند در خصوص قاتل عمدى مؤمن تغليظ فرموده و به آتش جاويدان تهديد كرده است ولى دانستنى كه آيه [نساء:48] و آيه [زمر:53] صلاحيّت دارند كه قيد اين آيه واقع شوند. اين ايه وعده آتش ابدى داده ولى در حتميّت صريح نيست و ممكن است به وسيله توبه و يا شفاعت بخشوده شود. در مجمع در اين باره به تفضيل سخن گفته و از جمله نقل كرده كه آيه «اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرانْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» بعد از آيه‏ما نحن فيه نازل شده. (يعنى آن براى آيه «وَ مَنْ يَقْتَلْ...» قيد است. و از ابو مجدز نقل مى‏كند كه شرطى در ذيل آيه منظور كرده يعنى جزاى قاتل مؤمن آتش ابدى است اگر خداوند مجازات كند. اين قول از ابو صالح نيز نقل شده و عيّاشى آن را از امام صادق عليه السلام روايت كرده است و نيز مرفوعاً از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل نموده كه فرموده: آن جزاى اوست اگر مجازات كند. نا گفته نماند قاتل اگر توبه كند و كفّاره دهد و آن دو ماه روزه و آزاد كردن يك بنده و اطعام شصت فقير (كفّاره جمع) است و خود را در اختيار اولياء مقتول قرار بدهد كه اگر خواستند بكشند و اگر خواستند عفو كنند در اين صورت گناه او قابل غفران است و اگر بدون توبه از دنيا رفت عذابش همان است كه آيه بيان كرده ولى احتمال غفران خدا را نمى‏توان انكار كرد و شرطيكه در بالا نقل شد به قوّت خود باقى است واللّه العالم. و از آيه 275 بقره كه درباره اكل ربا و عدّه عذاب ابد داده شده، ر.شن مى‏شود كه اكل ربا بدان صورت توأم با كفر است و اگر توأم با كفر نباشد مثل آيه فوق مى‏باشد. قابل دقّت آيات زير درباره خلود اهل بهشت و آتش كاملا جاى دقّت و تدبّر است ما اوّل آيات را نقل سپس آنها را بررسى مى‏كنيم. 1- [هود:105-107]. 2- [هود:108]. 3- [انعام:128]. 4- [نباء:21-23]. آيه اوّل در خلود اهل آتش صريح است ولى «اِلّا ما شاءَ رَبَّكَ» آن را از قوّت مياندازد يعنى آنها در آتش مخلّد مگر در وقتيكه خدا بيرون شدن را بخواهد و جمله «اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» به نظر مى‏آيد كه اين استثناء واقع شدنى است (واللّه العالم) بر خلاف ذيل آيه دوّم كه پس از استثناء فرموده: «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ» يعنى بهشت آنها عطائى غير قابل قطع است، اين مى‏رساند كه استثنا در آيه دوّم فقط براى آين است كه خدا مسلوب القدرة نيست و اهل بهشت گرچه مخلّد اند امّا خدا در هر حال قادر است كه بيرونشان كند. ولى ذيل آيه اوّل چنانكه گفته شد غير از اين است. آيه سوّم مطلق و شامل همه اهل آتش است ولى پس از وعده خلود مى‏گويد: يعنى در آتش مخلّد آن وقت خطاب را متوجه حضرت رسول (ص) كرده فرمايد: مگر وقتيكه خدا بخواهد خارج شوند و آمدن دو اسم حكيم و عليم كه حكايت از حكمت و دانائى خدا دارند مى‏رساند كه استثنا واقع شدنى است والله العالم. آيه چهارم گرچه درباره مطلق طاغيان است ولى آيات ذيل نشان مى‏دهد كه مراد از «الطاغين» كفّار و مكذبين آيات حق و معاداند كه در بيان علّت آن فرموده: «اِنَّهُمْ كانوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كَذّاباً». و «احقاف» چنانكه در «حقب» گذشت به معنى مدّتهاى زياد و زمانهاى مفصّل است نتيجه اين مى‏شود كه مكذبين معاد مدّتهاى زياد و سالهاى متمادى در آتش خواهند بود نه هميشه و اللّه اعلم. ناگفته نماند: اگر مراد از آيه چهارم و از استثناها آن باشد كه گفته شد در اين صورت آياتيكه درباره خلود اهل عذاب‏اند همه با اين آيات مقيّد مى‏شوند و درباره آنهابايد گفت: اهل آتش مخلّداند مگر آنكه خدا بخواهد. درباره‏اين استثناها وجوه متعددى گفته‏اند كه قوى‏تر از همه دو وجه است. اوّل آنكه: اين استثناها صرفاً براى اثبات قدرت خداست يعنى براى اثبات قدرت خداست يعنى اهل بهشت و آتش هر دو مخلّداند ولى اين خلود طورى نيست كه خدا در مقابل آن مسلوب القدرة باشد خدا هر وقت خواست خارجشان مى‏كند امّا نخواهد كرد. ولى چنانكه گفتيم جمله «اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ - اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» مانع از اين حمل است و لا اقلّ آن را نخدوش مى‏كند ولى جمله «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» نشان مى‏دهد كه استثنا در آيه دوّم براى اثبات قدرت است و صريح آن مى‏گويد كه اين عطا قطع شدنى نيست. دوّم آنكه: آيه اوّل (و قهراً آيه سوّم) درباره بعضى از اهل آتش است كه پس از مدّتى از آتش آزاد خواهند شد و استثنا در جاى خود واقع است در تفسير برهان در حدود 11 روايت نقل كرده كه آيه درباره آنهائى است كه پس از مدّتى خلاص خواهند شد. از جمله امام صادق عليه السلام به حمران فرمود: «هذه فى الذين يخرجون من النار» و عمر بن ابان گويد: از عبد صالح (ظاهراً امام كاظم عليه السلام) شنيدم درباره اهل آتش مى‏فرمود «يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفواللّه» اين روايت تا حدّى از اوّلى اعمّ است . ابن كثير در تفسير خويش گويد: مفسّران درباره استثناء آيه اوّل اقوال زيادى دارند آنگاه قول ابن عباس و حسن را نقل مى‏كند كه گفته‏اند: استثنا درباره گناهكاران اهل توحيد است كه در اثر شفاعت و رحمت خدا از آتش خارج مى‏شوند و حتّى كسى كه فقط در روزى از روزگار لااله الّا اللّه گفته در آتش نمى‏ماند هر چند اصلا عمل خوبى انجام نداده است در اين باره روايت صحيح و مستفيض از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل شده است. نا گفته نماند: رمخشرى اين اندازه را هم قبول نمى‏كند بلكه عقيده دارد حتى مرتكبين كبائر از اهل توحيد نيز مخلّد درناراند. در تفسير المنار ذيل آيه اوّل تفصيلا سخن گفته و اقوال و توجيهات بسيارى نقل كرده است از جمله گفته: در حديث مرفوعى از جابر نقل شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم آيه اوّل را قرائت كرد تا رسيد به «اِلّا ما شاءَ رَبَّكَ» فرمود اگر خدا بخواهد كسانى از اشقيا را از آتش خارج كرده داخل بهشت كند، مى‏كند. از ابو سعيد خدرى و يا از كس ديگرى نقل كرده كه گفته: آيه «اِلّا ما شاءَ رِبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ» بر تمام آيات خلود حاكم است هر جا كه كلمه «خالدين» بيايد اين استثناء در آنجا ملحوظ است. آن گاه مى‏گويد: اين عقوبت به اختيار خدا واقع مى‏شود و بسته به خواست اوست، اگر بخواهد همه عذاب يا مقدارى از آن را بر دارد بر ميدارد كه اراده او در هر چيز نافذ است. ولى آيا مى‏خواهد يا نه اين چيزى است كه فقط خدا مى‏داند و لنچه در روايات آمده قول ما را تأييد مى‏كند كه امر موكول به خداست. در ص 83 ج 8 گويد: اشقيا در تبديل فطرت توحيد مستمر شدند تا فطرت آنها تغيير يافت و چون آيات خدا مؤثر نشد، در تطهير فطرت محتاج عقوباتى بالاتر از عقوبات دنيا شدند. آن خبث و نجاست فقط با آتش آخرت قابل زوال است و چون موجب عذاب كه همان نجاست ذات باشد با سوختن و عذاب از بين رفت، عذاب از بين مى‏رود و مقتضاى رحمت بلا معارض مى‏ماند. تمام شد. نگارنده گويد: مرادش از اين تقريب عدم خلود كفّار در آتش است . در الميزان ذيل آيه سوّم فرموده: استثنا براى اثبات قدرت خداست و مى‏تواند آنها را خارج كند هر چند خارج نخواهد كرد و در ذيل آيه اوّل فرموده: آتشيان مانند بهشتيان نخلّداند و به هيچ وجه از آن خارج نمى‏شوند ولى اين ابديّت موجب مسلوب القدرة بودن خدا نيست. نگارنده گويد: ما حق داريم درباره ايات خداوند فكر و تدبّر كنيم و آنها را به يكديگر بر گردانده و استنتاج نمائيم. درباره خلود اهل عذاب و اينكه استثناها فقط براى اثبات قدرت است و يا عملى خواهد شد حقيقت پيش خدا است و آنچه در علم خداست به آن تسليم هستيم. چند مسئله‏ در اينجا بايد سه مسئله را بررسى نمائيم . 1- خلود و جاودانى بودن يعنى چه و چطور متصوّر است موجودى هميشه در يك حال باشد و تغيير و فسادى در آن راه نيايد؟. 2- آيا خلود در آتش و بهشت تدريجاً عادت مى‏شود و حالت اوّليه خود را از دست مى‏دهد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا جهنّمى‏ها در اثر گذشت زمان از احساس خذاب خلاص نمى‏شوند؟ آيا بهشتى‏ها در اثر لذّت يكنواخت احساس حظّ را از دست نمى‏دهند؟. 3- آيا خلود در آتش براى كفّار ظلم نيست؟ كسانيكه مثلا شصت سال كفر ورزيده و آيات خدا را تكذيب كرده و عمر خود را در كارهاى بد با تمام رسانده‏اند آيا عذاب ابدى در حقّ آنها رواست؟ درباره مطلب اوّل بايد دانست: موجودات مادّى در اين دنيا از حيث كميّت ثابت و از حيث كيفيّت در تغيير و تبدّل اند. كميّت و وزن و اندازه مادّه ثابت و بى كم و كاست است ولى از لحاظ كيفيّت، اشياء جهان پيوسته در تغيير و تبدّل و فنا و فساد و زوال اند و هيچ وقت در وضعى و حالى ثابت و پايدار نمى‏مانند. از طرف ديگر در دنياى ما اصلى به نام اصل كهولت (آنتروپى) بر تمام موّاد و نيروها حكم فرماست، هر موجودى كه به حالت خود رها شده و امدادى بدان نرسد به طور تدريج به سوى هموارى و پيرى و سكون مى‏رود، علت فساد و مرگ در عالم همين است، اگر اين اصل در جهان نبود اصل بقا و ثبات در عالم حكومت مى‏كرد و ما در اين زندگى مخلّد مى‏شديم و از مرگ و فنا اثرى نبود. در زندگى آخرت اصل كهولت از موّاد برداشته مى‏شود و برداشته شدن آن عبارت اخراى خلود و هميشگى است و بزرگترين مرز فارق ميان دنيا و آخرت وجود كهولت و عدم آن است، آقاى مهندس بازرگان در كتاب ذره بى انتها ص 85 مى‏گويد: جريانها و قوانينى كه در اين دنيا بر موّاد و انرژيها حكومت دارد تماماً ناشى يا منطبق بر دو اصل ترموديناميك است 1 اصل بقاء و ثبات كميّت‏ها - 2 آنتروپى يا كهولت يعنى اصل انحطاط كيفيّت‏ها و ضعف و زوال ارزشها... با برداشتن آنتروپى (پيرى و كهولت) خصوصيّات و مشخّصات آخرت ظاهر مى‏شود و لازمه همه آنها لغو آنتروپى است بطوريكه كهولت و آنتروپى را مى‏توان مرز و فارق دنيا و آخرت دانست. و خلاصه در آخرت با اراده نافذ و مؤثر خدا، اصل كهولت و پيرى از موجودات بر داشته مى‏شود و هر چيز مخلّد مى‏شود و كلمه فنا و زوال و پيرى از قاموس موجودات حذف مى‏گردد. اين مطلب حتمى است گرچه تصوّر آن براى ما مشكل است. راجع به مطلب دوّم بايد دانست: با برداشته شدن اصل كهولت از اشياء همه چيز هميشه تازه و جوان خواهد بود و گذشت ايّام، سعادت را به عادت و سيرى و عذاب را به راحتى تبديل نخواهد كرد. قرآن در اين باره چنين فرموده: [بقره:162] و [آل عمران:88] وعده عدم تخفيف عذاب دلالت دارد بر اينكه شكنجه و عذاب آنها هميشه تازه و پيوسته ناراحت كننده است و نيز فرموده [نساء:56] توضيح «نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» در «جلد» گذشت يعنى هر وقت پوستهاى آنها پخت و بى حسّ شد، پوستهاى ديگرى را بر آنها عوض مى‏گيريم تا عذاب را بچشند. آيه شريفه در اثبات مطلب كاملا روشن است. همچنين است آيات [بقره:86]، [نحل:85]، [غافر:49]، و روشن‏تر از اينها آيه [فاطر:36] است. كه مرگ و راحتى و تخفيف را از اهل عذاب نفى مى‏كند. درباره اهل بهشت آمده [كهف:108] يعنى در بهشت هميشگى اند و انتقال از آن را طالب نيستند و از آن سير نمى‏شوند. [انبیاء:102] صداى آتش را نمى‏شنوند و در آنچه نفسشان ميل دارد دائمى اند. گرچه درك اين حقيقت براى ما مشكل است ولى نمى‏توان اوضاع عالم آخرت را از اين جهان قياس گرفت. و قوانين هر دو را يكى دانست. و امّا راجع به مطلب سوّم: عذاب و شكنجه و گرفتارى آخرت صورت واقعى عصيان و مخالف دنيا است و آن لازم و دائم است توضيح آنكه: اعمال خوب و بد آدمى، اجزاء بدن اوست كه به شكل نيرو از بدن وى بيرون مى‏ريزد و همان نيروها بنا بر حقيقت بقاء اعمال در عالم باقى مى‏مانند و ذرهّ‏اى از آنها كاسته نمى‏شود. آن نيروها در آخرت به خود آدم بر مى‏گردند و اى بسا اعمال چشم در جاى چشم و اعمال دست در جاى دست و هكذا مى‏نشيند و به همان اعضا تبديل مى‏شود. و چشم و گوش و غيره كه از آنهاتشكيل شده هميشه در عذاب يا در رحمت خواهد بود مثلا زبانى كه ميليونها لا اله الّا اللّه تشكيل يافته هميشه راحت و هميشه گويا و هميشه شاد خواهد بود و زبانيكه از غيبت و بهتان و دشنام و غيره فراهم آمده هميشه در عذاب خواهد بود. همانطور كه شورى از نمك، ترى از آب، چربى از روغن جدا شدنى نيست اينگونه اعضاؤ نيز كه از اعمال نيك و بد به وجود آمده‏اند چون ذات و اصل خميره آنها همان رحمت يا عذاب است همواره در عذاب و يا در رحمت خواهند بود قرآن مجيد فرموده [تحريم:7] امروز عذر مياريد فقط آنچه را كه مى‏كرديد سزا داده مى‏شويد، يعنى اينها عين همان اعمال است كه به خودتان باز گشته است. آيات قرآن در بيان اين حقيقت يكى دو تا نيست بلكه آيات زيادى در اين زمينه آمده است. آقاى محمد امين رضوى سلدوزى در كتاب تجسم عمل يا تبدّل نيرو به ماده ص 42 ذيل عنوان انسانى كه از لذت و يا از رنج ساخته مى‏شود اين مطلب را به طور واضح شرح داده است. كسانى را كه در اين زمينه خواهان تحقيق و توضيح بيشتر اند مطالعه همان كتاب را توصيه مى‏كنم كه در اين باره‏كتابى كم نظير و يا بى نظير است. در عين حال بايد آيات چهارگانه گذشته و توضيحاتى را كه داده شد از نظر دور نداشت و حقيقت كار را به خدا موكول كرد.

ریشه‌های نزدیک مکانی

کلمات مشتق شده در قرآن

کلمه تعداد تکرار در قرآن
خَالِدُونَ‌ ۲۴
خَالِدِينَ‌ ۴۳
خَالِداً ۳
الْخَالِدِينَ‌ ۱
أَخْلَدَ ۱
الْخُلْدِ ۵
الْخُلْدَ ۱
الْخَالِدُونَ‌ ۱
يَخْلُدْ ۱
تَخْلُدُونَ‌ ۱
خَالِدٌ ۱
الْخُلُودِ ۱
مُخَلَّدُونَ‌ ۲
خَالِدَيْنِ‌ ۱
أَخْلَدَهُ‌ ۱

ریشه‌های مرتبط