الكهف ٢١: تفاوت میان نسخهها
(افزودن سال نزول) |
(QRobot edit) |
||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
<tabber> | <tabber> | ||
المیزان= | المیزان= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۷#link225 | آيات ۹ - ۲۶ سوره كهف]] | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۷#link225 | آيات ۹ - ۲۶ سوره كهف]] | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۷#link226 | وجه اتصال ورابطه آياتى كه داستان اصحاب كهف را حكايت مى كنند با آياتقبل]] | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۲۷#link226 | وجه اتصال ورابطه آياتى كه داستان اصحاب كهف را حكايت مى كنند با آياتقبل]] | ||
خط ۸۰: | خط ۸۱: | ||
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۳۳#link277 | غارهاى ديگر كه اصحاب كهف را به آنها نسبت مى دهند]] | *[[تفسیر:المیزان جلد۱۳_بخش۳۳#link277 | غارهاى ديگر كه اصحاب كهف را به آنها نسبت مى دهند]] | ||
}} | |||
|-|نمونه= | |-|نمونه= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۲_بخش۶۱#link123 | تفسیر آیات]] | *[[تفسیر:نمونه جلد۱۲_بخش۶۱#link123 | تفسیر آیات]] | ||
}} | |||
|-| تفسیر نور= | |||
===تفسیر نور (محسن قرائتی)=== | |||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً «21» | |||
و بدين گونه (مردم را) بر حالشان آگاه كرديم تا زمانى كه ميانشان درباره كارشان (معاد وقيامت) گفتگو بود، بدانند كه وعدهى خدا (دربارهى رستاخيز) حقّ است و اينكه در فرارسيدن قيامت ترديدى نيست، پس (از آشكار شدن اين حقيقت) عدّهاى گفتند: بر روى آنان بناى يادبودى بنا كنيد، پروردگارشان به حال آنان داناتر است، آنان كه بر كارشان آگاهى و دسترسى يافته بودند گفتند: ما بر آنان معبد ومسجدى مىسازيم (تا نشان حركتِ توحيدى آنان باشد). | |||
===نکته ها=== | |||
«اعثار» به اطلاع يافتن تصادفى وبدون جستجو گفته مىشود، چنانكه مردم آن زمان بدون زحمت واز راه پول وسكّهى آنان، از راز مهم آنان آگاه شدند. | |||
در داستان اصحاب كهف، مسأله قدرت و ارادهى الهى، شجاعت، دل كندن از دنيا، هجرت، تقيّه، امدادهاى الهى و تغذيهى حلال مطرح است. | |||
===پیام ها=== | |||
1- ارشاد و آموزشِ تجربى، عينى و نمايشى، از بهترين ارشادهاست. «أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا» | |||
2- هيچ يك از كارهاى خدا عبث و بيهوده نيست. أَعْثَرْنا ... لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ | |||
3- عقايد بايد بر اساس علم باشد. «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» | |||
4- قدرتى كه بتواند انسان را بيش از سه قرن بىغذا زنده نگاه دارد، مىتواند | |||
جلد 5 - صفحه 156 | |||
مردهها را هم زنده كند. «أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» | |||
5- انسان از كنار بعضى حوادث تاريخى به سادگى مىگذرد و از آثار تربيتى آن غافل است. اصحاب كهف، بعد از كشف ماجرا از دنيا رفتند، و مردم در فكر يادبود وساختن مقبره بودند، نه عبرت و درسآموزى. «ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً» | |||
6- اغلب افراد سطحى و سادهانديش، حال كار ندارند و به ديگران مىگويند كار كنند، «فَقالُوا ابْنُوا» ولى افراد نيرومند مىگويند ما خودمان انجام مىدهيم. | |||
«لَنَتَّخِذَنَّ» | |||
7- ساختن مسجد بر مزار اولياى خدا، ريشهى قرآنى دارد. «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» | |||
8- آثار مقدس بايد در مكانهاى مقدس و به مناسبتهاى مقدس باشد. مسجد در كنار غار يكتاپرستان مهاجر، ارزش بيشترى دارد. «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» | |||
9- از هر فرصتى براى ترويج دين استفاده كنيم. «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» (اگر بناست ساختمانى به عنوان يادبود ساخته شود، مسجد بسازيم كه آثار معنوى و مادى زيادى دارد.) | |||
}} | |||
|-| | |||
اثنی عشری= | |||
===تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً «21» | |||
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ: و همچنانكه ايشان را بيدار نموديم، مطلع گردانيديم پادشاه و قوم او را كه منكر معاد بودند به سوى اصحاب كهف. | |||
لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ: تا آنكه بدانند به عين اليقين كه وعده خدا به بعث و حشر راست و درست است، زيرا خواب و بيدار شدن آنان به اين كيفيت و | |||
---- | |||
«1» بحار الانوار، جلد 67، صفحه 303، حديث 34 (روايت از امام صادق عليه السلام با اندكى تفاوت) | |||
جلد 8 - صفحه 33 | |||
هيئت، مشابهتى تمام دارد به موت و بعث. وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها: و تا آنكه بدانند كه قيامت هيچ شكى نيست در امكان وقوع آن، زيرا ذاتى كه قادر است بر توفيه نفوس ايشان و نگهداشتن ابدان آنها مدت سيصد و نه سال از تحليل و انهدام و ارسال ارواح بدان و بيدار نمودن آنان، هر آينه البته قادر خواهد بود كه توفيه نفوس تمام مردمان فرمايد و آنها را نگهدارد تا وقتى كه حشر ابدان نمايد و ارواح به اجساد برگرداند. | |||
إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ: مطلع ساختيم «تندروس» و قوم او را بر حال اصحاب كهف وقتى كه نزاع مىكردند ميان يكديگر امر دين خود را به اينكه بعضى مىگفتند: حشر مخصوص است به ارواح مجرده، و جمعى قائل بودند به حشر روح و جسد با هم؛ پس به ديدن اين آيت عجيبه، ظاهر شد كه در قيامت روح با جسد محشور خواهد شد و نزاع بر طرف گرديد. | |||
خاتمه واقعه: سلطان تندروس احوال رفقاى تمليخا را پرسيد، گفت: در غار هستند. در آن زمان دو پادشاه بودند: يكى مسلمان، و ديگرى نصرانى. هر دو با عساكر خود سوار، و به سمت غار روانه شدند. نزديك كه رسيدند، تمليخا گفت: قدرى توقف كنيد تا من رفقا را از واقعه خبردار گردانم تا از سم اسبان نترسند، و گمان كنند دقيانوس به طلب آنها آمده. قبول نمودند، تمليخا به غار آمد، چون نظر به او كردند، با او معانقه و گفتند كه: الحمدلله از دقيانوس نجات يافتى. | |||
تمليخا گفت: سيصد و نه سال است ما در اينجا هستيم، دقيانوس هلاك و قرنها گذشته، اكنون پادشاه با مردم شهر به ديدن شما آمده، گفتند: اى تمليخا، مىخواهى ما را امتحان عالميان قرار دهى، بخوانيم خدا را تا ما را قبض روح و عشاى ما در بهشت باشد. عرض كردند: خدايا، به حق دينى كه به ما عطا فرمودى، امر فرما به قبض ارواح ما. | |||
حق تعالى امر به قبض روح آنان، و در غار را محو فرمود. آن دو پادشاه هفت روز اطراف كهف مىگرديدند و درى نيافتند. پس سلطان مسلمان گفت: بر دين ما مردهاند، بنا كنيد بر در غار مسجدى. سلطان نصرانى گفت: بر دين من | |||
جلد 8 - صفحه 34 | |||
مردهاند، ديرى بنا كنيد. هر دو با هم مقاتله و پادشاه مسلمان غالب و مسجدى بنا نمودند. | |||
حضرت امير المؤمنين بعد از شرح واقعه فرمود: اى يهودى، تو را به خدا آيا موافق تورات بود؟ عرض كرد: قسم به خدا يك حرف كم و زياد نشد: و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه و انّك امير المؤمنين وصىّ رسول اللّه. | |||
فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً: پس گفتند: بنا نهيد بر ايشان بنائى كه از چشم مردم پوشيده شوند، يا بدان بنا موضع ايشان بشناسند. رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ: | |||
پروردگار ايشان داناتر است به كار آنها از جمعى كه منازعه مىكنند در امر ايشان. | |||
تنبيه: اين جمله معترضهاى است از حق تعالى بر خوض كنندگان در امر ايشان، يا از متنازعان آن زمان، يا از متنازعان عهد حضرت رسول در باب آنها. | |||
قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ: گفتند آنانكه غالب شدند بر دينشان، يعنى آن جماعت كه به حشر اجساد قائل بودند، گفتند: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً: هر آينه فراگيريم بر ايشان مسجدى را كه مردمان در آن نماز كنند. اين دالّ است بر كثرت مسلمان در آن زمان، و قوّت مقاومت ايشان با كافران. | |||
تكمله: اين شهر آشوب در مناقب، از جابر و انس بن مالك نقل نموده: | |||
جماعتى از ناقضين حضرت امير المؤمنين عليه السلام نزد عمر بودند. سلمان گفت: اى عمر، آيا ياد مىآورى روزى را كه تو و ابو بكر و من و أبو ذر خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم، حضرت شملهاى براى ما بسط و هر يك به طرفى از آن نشستيم و دست امير المؤمنين عليه السلام را گرفته در وسط ما نشانيده، فرمود: برخيز اى ابو بكر و سلام نما بر على عليه السلام بر امامت و خلافت مسلمين، و همچنين هر يك از ما سلام نموديم، بعد فرمود: يا على برخيز و سلام نما بر شمس. حضرت امير عليه السلام فرمود: «ايّتها الاية المشرقة السّلام عليك» پس قرص شمس متزلزل و جواب داد «و عليك السّلام يا ولىّ اللّه و وصىّ رسوله» بعد حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله دست برداشته گفت: خدايا | |||
جلد 8 - صفحه 35 | |||
سليمان را ملك و سلطنت بر باد عطا فرمودى كه صبحگاه به شهرى و شامگاه به شهرى، خدايا بفرست باد را تا ببرد ايشان را به اصحاب كهف. پس حضرت امير عليه السلام فرمود: اى باد، حمل كن ما را، ناگاه ما در هوا، و سير كرديم آنچه را خدا خواست و فرمود: بگذار ما را. چون به زمين گذاشت، نزد اصحاب كهف، و هر يك سلام نموديم، جواب نيامد. حضرت امير عليه السلام برخاست فرمود: «السلام عليكم» جواب دادند: و عليك السّلام يا وصىّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله، ما قومى هستيم محبوس در اينجا از زمان دقيانوس. فرمود: چرا جواب قوم را نداديد؟ گفتند: ما جوانان جواب نمىدهيم مگر بر پيغمبر يا وصى پيغمبر، و تو وصىّ خاتم النبيين و خليفه رسول رب العالمين هستى. پس فرمود به ما: به مكان خود بنشينيد و امر به باد، ناگاه در هوا سير كرديم آنچه خدا خواست، بعد فرمود: بگذار ما را، به زمين گذاشت. حضرت پاى مبارك به زمين زد، چشمه آبى ظاهر، وضو ساختيم، فرمود: بزودى درك كنيم نماز را با پيغمبر، امر به حركت، ناگاه در مسجد پيغمبر وارد، و يك ركعت نماز صبح را بجا آورده بودند «1». | |||
}} | |||
|-| | |||
روان جاوید= | |||
===تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً «21» سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً «22» وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً «23» إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً «24» | |||
ترجمه | |||
و همچنين مطّلع گردانديم بر ايشان تا بدانند كه وعده خدا حقّ است و همانا قيامت نيست شكّى در آن هنگاميكه نزاع مينمودند ميان خودشان در كارشان پس گفتند بنا كنيد بر ايشان بنائى پروردگارشان داناتر است بكارشان گفتند آنانكه مطّلع شدند بحال ايشان هر آينه بنا ميكنيم بر ايشان مسجدى | |||
زود باشد كه گويند سه نفر بودند چهار ميشان سگشان بود و گويند پنج نفر بودند ششميشان سگشان بود بگزاف گوئى از غيب و گويند هفت نفر بودند و هشتميشان سگشان بود بگو پروردگار من داناتر است بعدد ايشان نميداند عدد ايشانرا مگر | |||
---- | |||
جلد 3 صفحه 417 | |||
اندكى پس جدال مكن در امر ايشان مگر جدالى آشكار و استفسار مكن در باره ايشان از احدى | |||
از آنها و مگو در كارى كه من بجا آورندهام آنرا فردا | |||
مگر آنكه بخواهد خدا و ياد كن پروردگارت را چون فراموش كردى و بگو اميد است كه هدايت كند مرا پروردگارم بامرى نزديكتر از اين برشد و صلاح. | |||
تفسير | |||
خداوند متعال چنانچه خواب و بيدار فرمود اصحاب كهف را براى مزيد بصيرت ايشان كه قبلا بيان شد مطّلع و واقف فرمود بر ايشان اهل شهر و پادشاه آنها را كه آمدند براى جستجوى ايشان چنانچه در حديث قمّى ره از امام صادق عليه السّلام در صدر قصّه ذكر شد و اين براى آن بود كه بدانند وعده خدا راست و درست و حق است و روز قيامت بر پا خواهد شد و خداوند خلق اولين و آخرين را در آنروز محشور ميفرمايد و جاى شبهه نيست چون حال ايشان در خواب و بيدارى مانند كسانى بود كه بميرند و زنده شوند چنانچه در حديث نبوى است كه چنانچه ميخوابيد ميميريد و چنانچه بيدار ميشويد زنده ميگرديد و در روايت ديگر است كه خواب برادر مرگ است و در احتجاج از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه بسيار كسانى بودند كه رجوع نمودند بدنيا بعد از مردن و از آن جمله اصحاب كهف بودند كه خداوند سيصد و نه سال ايشانرا ميراند پس زنده فرمود در زمان قوميكه منكر بعث بودند براى آنكه شبهه آنها رفع شود و ببينند قدرت خداوند را و بدانند كه بعث بندگان حقّ است و بنابراين محتمل است نزاع كسانيكه مطّلع شدند بر آنها در امر بعث خودشان بوده كه بعضى منكر و بعضى مدّعى بعث ارواح مجرّده و بعضى مقرّ بحشر اجساد و ارواح جمعا بودند و خداوند باين ارائه خلاف آنها را مبدّل بوفاق نموده و همه مقرّ بحقّ شده باشند چنانچه جمعى از مفسرين فرمودهاند و محتمل است نزاع بعد از اطلاع بر اصحاب كهف در امر ايشان شده بين كسانيكه مطّلع شدند كه آيا ايشان مردهاند بعد از بيدار شدن يا ثانيا بخواب رفتهاند چون نقل شده كه ايشان بعد از بيدار شدن بجاى خودشان خوابيدند و بحال اوّل برگشتند يا نزاع در مدّت مكث ايشان در كهف و عددشان و كيفيّت بناء بر ايشان بوده كه بعضى گفتند ديوارى بر در غار بسازيد كه كسى نتواند وارد در آن شود و بعضى گفتند مقبرهاى | |||
---- | |||
جلد 3 صفحه 418 | |||
براى ايشان بسازيد و بعضى كه اهل تقوى بودند گفتند مسجدى بر در غار بسازيد كه مردم در آن عبادت كنند و بايشان و محلّشان تبرّك جويند و پادشاه موافقت نمود و ساخته شد و در حديث سابق اشاره به اين معنى شده بود و در هر حال خداوند داناتر است بامر بعث عباد و عدد اصحاب كهف و مدّت مكث ايشان و كيفيّت بناء بر آنان و بنابراين جمله ربّهم اعلم بهم معترضهاى است از خداوند و بعضى آنرا قول بعضى از اهل نزاع دانستهاند كه ميخواستند مسجد بسازند و بنابراين مقول قول آنان است كه معتقد بسعه علم الهى بودند و موفق باجراى مقصودشان شدند و در آيه دوم خداوند نقل فرموده قسمتى از نزاع سابق الذّكر را با نزاع دو فرقه از نصاراى نجران را با مسلمانان در عهد حضرت ختمى مرتبت كه بعضى از آن دو قائل بودند بآنكه اصحاب كهف سه نفر بودند چهار ميشان سگشان بود و بعضى قائل بودند كه پنج نفر بودند ششميشان سگشان بود و مسلمانان بتعليم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائل بودند كه ايشان هفت نفر بودند لذا خداوند در تعقيب آن دو قول فرموده رجما بالغيب يعنى اين از باب انداختن كلام است بىمدرك از غيب و در تعقيب قول سوم فرموده و هشتميشان سگشان بود تا اشاره باشد بانحصار كلام بىمدرك بآن دو قول و ثابت شود قول سوّم باثبات خداوند صفت هشتمى را براى سگ ايشان و قطع آن از كلام سابق بدخول و او و ابتداء بكلام با مراعات مشابهت صورى اقوال و موافقت بامراد مسلمانان و عدم تصريح بصحّت قول ايشان در مقام مجادله و حكميّت و اشاره فرموده بمدرك قول سوّم كه وحى الهى است بآنكه فرموده بگو اى پيغمبر پروردگار من داناتر است بعدّه ايشان و نميدانند عده ايشانرا مگر كمى از اهل ايمان بتعليم الهى و بنابر آنچه ذكر شد جهت دخول و او در جمله اخيره و عدم دخول آن در دو جمله سابقه ظاهر است و محتاج بتفاصيل و تكلّفات مذكوره در مجمع و غيره و اثبات و او ثمانيه در نحو نيست ولى مفسرين چون و ثامنهم را هم مقول قول دسته سوّم دانستهاند براى وجه ذكر و او در قول اخير و حذف آن در دو قول سابق محتاج بتوجيه شدهاند از قبيل آنكه چون قول اخير از روى علم و اطمينان نفس بوده كلام بتمامى ذكر شده بخلاف قول اوّل و دوّم كه با تزلزل بوده و و او حذف شده است و امثال اين كه ذكرش موجب ملالت خاطر است و در آيه سوّم خداوند | |||
---- | |||
جلد 3 صفحه 419 | |||
دستور فرموده به پيغمبر خود كه با اهل كتاب مجادله و مباحثه و گفتگو نفرمايد در امر اصحاب كهف و عدد ايشان مگر جدال و بحث ظاهرى صورى بدون دقت نظر و دنباله گيرى از مطلب و ردّ قول آنها صريحا چون اين طرز مباحثه منافى با اخلاق و مخالف با طريق ابلاغ و ارشاد است بلكه بايد حقّ مطلب ادا شود و واقع امر مكشوف گردد بدون ايجاد خصومت و كدورت چنانچه در بيان اقوال ثلاثه در كلام الهى اشاره بآن شد و محتمل است مراد نهى از مجادله در خفاء باشد و امر بمجادله در علن و محضر عموم تا حقّ بر همه آشكار گردد و كسى نتواند منكر بيان حضرت ختمى مرتبت شود و نسبت خلاف حقّ بآنحضرت دهد و اشتباه كارى نمايد در هر حال بطرق عامّه از حضرت امير عليه السّلام نقل شده كه اصحاب كهف هفت نفر بودند و هشتمى سگشان بود و از امام صادق عليه السّلام در روضة الواعظين نقل نموده كه از مكّه معظّمه با امام زمان عليه السّلام بيست و هفت نفر بيرون ميآيند پانزده نفر از قوم حضرت موسى عليه السّلام كه اهل حقّ و حقيقت بودند و هفت نفر اصحاب كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابو دجّانه انصارى و مقداد و مالك اشتر كه ياوران و فرمانفرمايانند در ركاب آنحضرت و معلوم است بعد از وحى الهى نبايد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در موضوع اصحاب كهف سؤالى از اهل كتاب فرمايد و بايد اهل ايمان هم بآنحضرت اقتداء نموده در اين باب پرسشى از علماء يهود و نصارى نكنند و نبايد پيغمبر اكرم و اهل ايمان در كاريكه ميخواهند اقدام نمايند بگويند مثلا من اين كار را فردا انجام ميدهم مگر آنكه بلافاصله انشاء اللّه بگويند و اگر احيانا فراموش كردند و نگفتند هر وقت يادشان آمد بگويند انشاء اللّه كه بثواب ذكر خدا نائل شوند و اگر آنكار را فراموش نمودند از خدا بخواهند كه ايشانرا موفق فرمايد بامرى كه نزديكتر باشد بخير و رشد و صلاح از آنچه عزم بر آن داشتهاند و فراموش نمودهاند و بعضى گفتهاند مراد آنستكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خدا بخواهد كه باو عطا فرمايد آيات و معجزاتيكه دلالت آنها بر نبوّت آنحضرت بيشتر باشد از قصّه اصحاب كهف و خدا باو عطا فرمود و از روايت قمّى ره از امام صادق عليه السّلام كه در بدو قصّه ذكر شد استفاده ميشود كه مقصود بخطاب در آيه چهارم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آنحضرت در وقتى كه بقريش وعده فرمود كه جواب سؤالات آنها را فردا | |||
---- | |||
جلد 3 صفحه 420 | |||
بدهد انشاء اللّه نفرمود و باين سبب تا چهل روز وحى از آنحضرت قطع شد و از روايات متعدده منقوله از ائمه اطهار در كتب معتبره مستفاد ميشود كه مراد فراموش نمودن ذكر انشاء اللّه است و اين قابل تدارك است در هر زمانى كه متذكّر شود و اگر نبود اين روايات ممكن بود از آيه چهارم استظهار شود كه مقصود بخطاب امّتند اگر چه مخاطب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است چنانچه رسم خطابات قرآنيه است و مراد آنستكه مردم نگويند و معتقد نشوند كه كارى ميتوانند انجام دهند بدون مشيّت الهى و اعتماد بقدرت خودشان در امور نداشته باشند و البتّه گفتن انشاء اللّه هم علاوه بر آنكه ذكر خدا است و در هر حال خوب است براى اظهار اعتقاد بجريان امور بر طبق مشيّت الهى لازم است و اگر آنكار را فراموش كردند و انجام ندادند از خدا بخواهند كه ايشانرا دلالت بامرى نمايد كه خيرش براى آنها بيشتر باشد از كار فراموش شده و بنابراين و قل عسى ربّى أن يهدين لأقرب من هذا رشدا بيان است براى ذكر دروا ذكر ربّك اذا نسيت و فراموش شده كار است و مربوط بذكر انشاء اللّه نيست ولى آنچه از خاندان وحى و تنزيل رسيده متعيّن بقبول است اگر چه آن بدقت منافات با اين معنى هم ندارد و قابل جمع است و اللّه اعلم .. | |||
}} | |||
|-| | |||
اطیب البیان= | |||
===اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
وَ كَذلِكَ أَعثَرنا عَلَيهِم لِيَعلَمُوا أَنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيبَ فِيها إِذ يَتَنازَعُونَ بَينَهُم أَمرَهُم فَقالُوا ابنُوا عَلَيهِم بُنياناً رَبُّهُم أَعلَمُ بِهِم قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِداً «21» | |||
و همين نحو که ما آنها را در اينکه مدت متجاوز از سيصد سال خواب كرديم و سپس بيدار نموديم و يك نفر آنها رفت براي تدارك غذا همين نحو بر اهل شهر و قوم آنها مطّلع كرديم قدرت خود را براي اينكه بدانند که ما قدرت داريم مرده را هم زنده كنيم و اينكه وعده الهي ببعث و نشور حق است و اينكه قيامت بر پا خواهد شد هيچ شكي در او نيست زماني که اهل شهر اختلاف و نزاع داشتند بين خود در امر اصحاب كهف پس گفتند بنا كنيم بر آنها عمارتي مثل مقبره که اينها مردهاند بعضي گفتند خواب هستند پروردگار آنها بر آنها داناتر است بامر آنها رفتند كساني که مطلع شدند بر امر آنها هر آينه ميگيريم براي اينها يعني قرار ميدهيم بر آنها مسجدي که در او عبادت شود وَ كَذلِكَ أَعثَرنا عَلَيهِم خلاصه كلام اينكه موقعي که آن يك نفر آمد براي تحصيل معاش ديد اوضاع شهر تغيير كرده و اهل آن بكلي از شاه و گدا از بين رفتند و سلطان صالحي بر اهل شهر سلطنت دارد و تمام اهل شهر غير از آنها هستند و معلوم شد مدت مكث آنها متجاوز از سيصد سال بوده و بسياري فهميدند که اينها اينکه مدت در خواب بودند و چون اهل شهر دو دسته بودند مؤمن که معتقد بمعاد بودند و كافر که منكر بودند اينکه قضيّه اينها دليل شد لِيَعلَمُوا أَنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فهميدند که وعده الهي بمعاد حق است و خداوند قادر است بر احياء موتي وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيبَ فِيها قيامت جاي شك براي آن نماند. | |||
جلد 12 - صفحه 341 | |||
إِذ يَتَنازَعُونَ بَينَهُم أَمرَهُم که اختلاف داشتند در امر معاد يا در امر اصحاب كهف که مرده بودند زنده شدند يا خواب بودند بيدار شدند هر كدام باشد دليل بر معاد هست كساني که گفتند آنها مرده هستند فَقالُوا ابنُوا عَلَيهِم بُنياناً مقبره بنا كنند درب غار که بروند بزيارت آنها رَبُّهُم أَعلَمُ بِهِم جمله مستقله است نه مقول قول آنها که خداوند داناتر است بحال آنها که مردهاند پس زنده ميشوند يا خواب هستند سپس بيدار ميشوند. | |||
قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمرِهِم مؤمنين كساني که درك كردند که آنها زنده هستند و در حفظ الهي محفوظ هستند گفتند لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِداً که بتوانند بوظائف عبادي خود عمل كنند و انجام دهند. | |||
}} | |||
|-| | |||
برگزیده تفسیر نمونه= | |||
===برگزیده تفسیر نمونه=== | |||
{{نمایش فشرده تفسیر| | |||
(آیه 21)- پایان ماجرای اصحاب کهف: به زودی داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت در آن محیط، در همه جا پیچید، و شاه جبّار سخت برآشفت، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستجوی آنها بپردازند، و اگر | |||
ج3، ص33 | |||
ردّ پایی یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند، و به مجازات برسانند اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند. | |||
اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولی دهانش از تعجب باز ماند، شکل ساختمانها بکلی دگرگون شده، قیافهها همه ناشناس، لباسها طرز جدیدی پیدا کرده، و حتّی طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانههای دیروز تبدیل به قصرها و قصرهای دیروز به ویرانهها مبدل گردیده! او هنوز فکر میکند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونی چرا! تعجب او هنگامی به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهای غذایی را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکهای افتاد که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت، و شاید نام «دقیانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامی که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگی این سکه را به دست آوردهام! و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانی فرو رفته بودند. | |||
این مسأله مثل بمب در شهر صدا کرد، و زبان به زبان در همه جا پیچید. | |||
جمعی از آنها نمیتوانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگی باز میگردد، اما ماجرای خواب اصحاب کهف دلیل دندان شکنی شد برای آنها که طرفدار معاد جسمانی بودند. | |||
لذا قرآن در این آیه میگوید: «و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حق است» (وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ). | |||
«و در پایان جهان و قیام قیامت شکی نیست» (وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها). | |||
این خواب و بیداری از پارهای جهات از مردن و باز گشتن به حیات، عجیبتر بود، زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالی که نه غذایی | |||
ج3، ص34 | |||
خوردند و نه آبی نوشیدند. | |||
آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنهای مسلما امکان پذیر است. | |||
مأمور خرید غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگی در تعجب عمیق فرو رفتند، تحمل این زندگی برای آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد. | |||
آنها چشم از جهان پوشیدند و جسدهای آنها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند. | |||
در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانی و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعی داشتند که مسأله خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی به دست فراموشی سپرده شود، و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند. | |||
قرآن چنین میگوید: «در آن هنگام که میان خود در باره کار خویش نزاع داشتند گروهی میگفتند: بنایی بر آنان بسازید (تا برای همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگویید که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ). | |||
«ولی آنها که از رازشان آگاهی یافتند (و آن را دلیلی بر رستاخیز دیدند) گفتند: | |||
ما مسجدی در کنار (مدفن) آنها میسازیم» تا خاطره آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً). | |||
این آیه نشان میدهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست، بلکه کار خوب و شایستهای است. | |||
}} | |||
|-|تسنیم= | |-|تسنیم= | ||
{{ نمایش فشرده تفسیر| | |||
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]] | *[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]] | ||
}} | |||
|-|</tabber> | |-|</tabber> | ||
نسخهٔ ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۳
ترجمه
الكهف ٢٠ | آیه ٢١ | الكهف ٢٢ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«أَعْثَرْنا»: دیگران را متوجّه ساختیم. مطلع و باخبر کردیم. «السَّاعَةَ»: قیامت. «إذْ»: آن گاه. ظرف است و متعلّق است به فعل (أَعْثَرْنا). «یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ»: مردمان درباره زندگی دوباره، بین خود کشمکش داشتند. برخی زنده شدن را محال میدیدند. برخی میگفتند: روح و جسم زنده میگردد. بعضی هم میگفتند: فقط روح زنده میشود و جسم جزو خاک میگردد. «بُنْیَاناً»: بنیاد. مراد دیوار بزرگ است (نگا: صف / . «غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ»: کسانی که اکثریّت داشتند. کسانی که چرخش کار مردم در دست ایشان بود و بزرگان قوم بشمار میآمدند. «مَسْجِداً»: پرستشگاه.
تفسیر
- آيات ۹ - ۲۶ سوره كهف
- وجه اتصال ورابطه آياتى كه داستان اصحاب كهف را حكايت مى كنند با آياتقبل
- بيان اينكه اصحاب رقيم نام ديگر اصحاب كهف است
- مقصود از ((رحمت (( و((رشد(( در دعاى اصحاب كهف : ((ربنا اتنا من لدنك رحمة وهيىلنا من امرنا رشدا((
- معناى جمله : ((فضربنا على اذا نهم فى الكهف سنين عددا((
- معناى اينكه فرمود: سپس اصحاب كهف را بيدار كرديم ((لنعلم اى الحزبين احصى ((
- اقرار به توحيد پروردگار ونفى ربوبيت ارباب وآلهه در گفتگوى اصحاب كهف باخود
- جزئياتى از داستان اصحاب كهف كه از آيات استفاده مى شود
- وضعيت جغرافيايى غار اصحاب كهف وكيفيت قرار گرفتن اصحاب كهف در آن
- نظر مفسرين درباره موقعيت جغرافيائى غار ونقد وبررسى آن
- وجه اينكه با ديدن وضع اصحاب كهف قلب انسان مملواز رعب وترس مى شود
- بيان غايت وهدف از بعث (بيدار كردن ) اصحاب كهف
- چند وجه ديگر درباره غايت بعث اصحاب كهف (ليتسائلوا بينهم ...)
- معناى جمله : ((لبثنا يوما اوبعض يوم ((
- جمله : ((ربكم اعلم بما لبثتم (( انحصار علم حقيقى به معناى احاطه بر عين موجوداتوحوادث ، به خداى تعالى را افاده مى كند
- گفتگوى اصحاب كهف بعد از بيدار شدن درباره رفتن به شهر
- نگرانى اصحاب كهف از فاش شدن رازشان ودست يافتن كفار به آنان
- با اينكه تقيه وتظاهر به كفر از روى اضطرار جايز است سبب نگرانى وبيم اصحاب كهف چه بوده است ؟
- جوابهاى ديگرى كه به اشكال فوق داده شده است
- توضيح آيه : ((فقالوا ابنوا عليهم بنيانا...(( كه گفتگوومجادله مردم را درباره اصحاب كهف حكايت مى كند
- بيان دوگروه متنازع ومسئله مورد تنازع در (اذ يتنازعون بينهم امرهم )
- وجه دلالت بيدار شدن اصحاب كهف بعد از خواب چند صد ساله ، بر حق بودن معاد وقيامت
- وجه ديگرى براى جمله (اذ يتنازعون بينهم امرهم )
- مقصود از: ((الذين غلبوا على امرهم (( در آيه :((قال الذين غلبوا على امرهم ...((
- حكايت اختلاف مردم در عدد اصحاب كهف وبيان اينكه ايشان هفت نفر بوده اند
- عملى از هر عاملى موقوف به اذن ومشيت خداى تعالى است
- انسان بايد كار فردا را به مشيت خدا (ان شاء اللّه ) مشروط كند
- وجوه ديگرى كه درباره استثناء در آيه : ((ولاتقولنّ لشى ء انىفاعل ذلك غدا الاان يشاء الله (( گفته شده است
- معناى آيه : ((واذكر ربك اذا نسيت ...(( ووجوهى كه در معناى آن گفته شده است
- مشار اليه به هذا در (لاقرب من هذا رشدا) وسخن مفسرين درباره آن
- بيان عدد سالهاى اقامت اصحاب كهف در غار
- مدت اقامت اصحاب كهف در غار هم مورد اختلاف مردم بوده است
- ولايت مستقل منحصرا از آن خداست
- بحث روايتى
- روايتى كه مى گويد ((رقيم (( نام دولوح مسى بوده است
- روايتى در شرح داستان اصحاب كهف
- موارد وجهات اختلاف در روايات راجع به داستان اصحاب كهف
- روايات ديگرى پيرامون داستان اصحاب كهف
- چند روايت حاكى از اينكه اصحاب كهف مدتى تقيه مى كرده اند
- روايت مشهورى از ابن عباس در نقل داستان
- اشكالاتى كه به روايت ابن عباس (فوق الذكر) وارد است
- معناى ((رقيم (( در روايت ابن عباس وتطبيق آن با روايات ديگر
- رواياتى متضمن ذكر اسماء اصحاب كهف
- اصحاب كهف ياران حضرت مهدى (عج )اند
- گفتارى در چند فصل پيرامون اصحاب كهف وسر گذشت ايشان
- ۱ - داستان اصحاب كهف در تعدادى از روايات :
- ۱- دوسبب عمده وجود اختلاف شديد در مضامين روايات راجع به اصحاب كهف
- ۲ - داستان اصحاب كهف از نظر قرآن :
- ۳ - داستان از نظر غير مسلمانان
- ۴ - غار اصحاب كهف كجا است ؟
- ۱- غار ((افسوس (( در تركيه
- ۲- غار ((رجيب (( در اردن
- غارهاى ديگر كه اصحاب كهف را به آنها نسبت مى دهند
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً «21»
و بدين گونه (مردم را) بر حالشان آگاه كرديم تا زمانى كه ميانشان درباره كارشان (معاد وقيامت) گفتگو بود، بدانند كه وعدهى خدا (دربارهى رستاخيز) حقّ است و اينكه در فرارسيدن قيامت ترديدى نيست، پس (از آشكار شدن اين حقيقت) عدّهاى گفتند: بر روى آنان بناى يادبودى بنا كنيد، پروردگارشان به حال آنان داناتر است، آنان كه بر كارشان آگاهى و دسترسى يافته بودند گفتند: ما بر آنان معبد ومسجدى مىسازيم (تا نشان حركتِ توحيدى آنان باشد).
نکته ها
«اعثار» به اطلاع يافتن تصادفى وبدون جستجو گفته مىشود، چنانكه مردم آن زمان بدون زحمت واز راه پول وسكّهى آنان، از راز مهم آنان آگاه شدند.
در داستان اصحاب كهف، مسأله قدرت و ارادهى الهى، شجاعت، دل كندن از دنيا، هجرت، تقيّه، امدادهاى الهى و تغذيهى حلال مطرح است.
پیام ها
1- ارشاد و آموزشِ تجربى، عينى و نمايشى، از بهترين ارشادهاست. «أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا»
2- هيچ يك از كارهاى خدا عبث و بيهوده نيست. أَعْثَرْنا ... لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ
3- عقايد بايد بر اساس علم باشد. «لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»
4- قدرتى كه بتواند انسان را بيش از سه قرن بىغذا زنده نگاه دارد، مىتواند
جلد 5 - صفحه 156
مردهها را هم زنده كند. «أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»
5- انسان از كنار بعضى حوادث تاريخى به سادگى مىگذرد و از آثار تربيتى آن غافل است. اصحاب كهف، بعد از كشف ماجرا از دنيا رفتند، و مردم در فكر يادبود وساختن مقبره بودند، نه عبرت و درسآموزى. «ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً»
6- اغلب افراد سطحى و سادهانديش، حال كار ندارند و به ديگران مىگويند كار كنند، «فَقالُوا ابْنُوا» ولى افراد نيرومند مىگويند ما خودمان انجام مىدهيم.
«لَنَتَّخِذَنَّ»
7- ساختن مسجد بر مزار اولياى خدا، ريشهى قرآنى دارد. «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»
8- آثار مقدس بايد در مكانهاى مقدس و به مناسبتهاى مقدس باشد. مسجد در كنار غار يكتاپرستان مهاجر، ارزش بيشترى دارد. «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»
9- از هر فرصتى براى ترويج دين استفاده كنيم. «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» (اگر بناست ساختمانى به عنوان يادبود ساخته شود، مسجد بسازيم كه آثار معنوى و مادى زيادى دارد.)
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً «21»
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ: و همچنانكه ايشان را بيدار نموديم، مطلع گردانيديم پادشاه و قوم او را كه منكر معاد بودند به سوى اصحاب كهف.
لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ: تا آنكه بدانند به عين اليقين كه وعده خدا به بعث و حشر راست و درست است، زيرا خواب و بيدار شدن آنان به اين كيفيت و
«1» بحار الانوار، جلد 67، صفحه 303، حديث 34 (روايت از امام صادق عليه السلام با اندكى تفاوت)
جلد 8 - صفحه 33
هيئت، مشابهتى تمام دارد به موت و بعث. وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها: و تا آنكه بدانند كه قيامت هيچ شكى نيست در امكان وقوع آن، زيرا ذاتى كه قادر است بر توفيه نفوس ايشان و نگهداشتن ابدان آنها مدت سيصد و نه سال از تحليل و انهدام و ارسال ارواح بدان و بيدار نمودن آنان، هر آينه البته قادر خواهد بود كه توفيه نفوس تمام مردمان فرمايد و آنها را نگهدارد تا وقتى كه حشر ابدان نمايد و ارواح به اجساد برگرداند.
إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ: مطلع ساختيم «تندروس» و قوم او را بر حال اصحاب كهف وقتى كه نزاع مىكردند ميان يكديگر امر دين خود را به اينكه بعضى مىگفتند: حشر مخصوص است به ارواح مجرده، و جمعى قائل بودند به حشر روح و جسد با هم؛ پس به ديدن اين آيت عجيبه، ظاهر شد كه در قيامت روح با جسد محشور خواهد شد و نزاع بر طرف گرديد.
خاتمه واقعه: سلطان تندروس احوال رفقاى تمليخا را پرسيد، گفت: در غار هستند. در آن زمان دو پادشاه بودند: يكى مسلمان، و ديگرى نصرانى. هر دو با عساكر خود سوار، و به سمت غار روانه شدند. نزديك كه رسيدند، تمليخا گفت: قدرى توقف كنيد تا من رفقا را از واقعه خبردار گردانم تا از سم اسبان نترسند، و گمان كنند دقيانوس به طلب آنها آمده. قبول نمودند، تمليخا به غار آمد، چون نظر به او كردند، با او معانقه و گفتند كه: الحمدلله از دقيانوس نجات يافتى.
تمليخا گفت: سيصد و نه سال است ما در اينجا هستيم، دقيانوس هلاك و قرنها گذشته، اكنون پادشاه با مردم شهر به ديدن شما آمده، گفتند: اى تمليخا، مىخواهى ما را امتحان عالميان قرار دهى، بخوانيم خدا را تا ما را قبض روح و عشاى ما در بهشت باشد. عرض كردند: خدايا، به حق دينى كه به ما عطا فرمودى، امر فرما به قبض ارواح ما.
حق تعالى امر به قبض روح آنان، و در غار را محو فرمود. آن دو پادشاه هفت روز اطراف كهف مىگرديدند و درى نيافتند. پس سلطان مسلمان گفت: بر دين ما مردهاند، بنا كنيد بر در غار مسجدى. سلطان نصرانى گفت: بر دين من
جلد 8 - صفحه 34
مردهاند، ديرى بنا كنيد. هر دو با هم مقاتله و پادشاه مسلمان غالب و مسجدى بنا نمودند.
حضرت امير المؤمنين بعد از شرح واقعه فرمود: اى يهودى، تو را به خدا آيا موافق تورات بود؟ عرض كرد: قسم به خدا يك حرف كم و زياد نشد: و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه و انّك امير المؤمنين وصىّ رسول اللّه.
فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً: پس گفتند: بنا نهيد بر ايشان بنائى كه از چشم مردم پوشيده شوند، يا بدان بنا موضع ايشان بشناسند. رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ:
پروردگار ايشان داناتر است به كار آنها از جمعى كه منازعه مىكنند در امر ايشان.
تنبيه: اين جمله معترضهاى است از حق تعالى بر خوض كنندگان در امر ايشان، يا از متنازعان آن زمان، يا از متنازعان عهد حضرت رسول در باب آنها.
قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ: گفتند آنانكه غالب شدند بر دينشان، يعنى آن جماعت كه به حشر اجساد قائل بودند، گفتند: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً: هر آينه فراگيريم بر ايشان مسجدى را كه مردمان در آن نماز كنند. اين دالّ است بر كثرت مسلمان در آن زمان، و قوّت مقاومت ايشان با كافران.
تكمله: اين شهر آشوب در مناقب، از جابر و انس بن مالك نقل نموده:
جماعتى از ناقضين حضرت امير المؤمنين عليه السلام نزد عمر بودند. سلمان گفت: اى عمر، آيا ياد مىآورى روزى را كه تو و ابو بكر و من و أبو ذر خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم، حضرت شملهاى براى ما بسط و هر يك به طرفى از آن نشستيم و دست امير المؤمنين عليه السلام را گرفته در وسط ما نشانيده، فرمود: برخيز اى ابو بكر و سلام نما بر على عليه السلام بر امامت و خلافت مسلمين، و همچنين هر يك از ما سلام نموديم، بعد فرمود: يا على برخيز و سلام نما بر شمس. حضرت امير عليه السلام فرمود: «ايّتها الاية المشرقة السّلام عليك» پس قرص شمس متزلزل و جواب داد «و عليك السّلام يا ولىّ اللّه و وصىّ رسوله» بعد حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله دست برداشته گفت: خدايا
جلد 8 - صفحه 35
سليمان را ملك و سلطنت بر باد عطا فرمودى كه صبحگاه به شهرى و شامگاه به شهرى، خدايا بفرست باد را تا ببرد ايشان را به اصحاب كهف. پس حضرت امير عليه السلام فرمود: اى باد، حمل كن ما را، ناگاه ما در هوا، و سير كرديم آنچه را خدا خواست و فرمود: بگذار ما را. چون به زمين گذاشت، نزد اصحاب كهف، و هر يك سلام نموديم، جواب نيامد. حضرت امير عليه السلام برخاست فرمود: «السلام عليكم» جواب دادند: و عليك السّلام يا وصىّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله، ما قومى هستيم محبوس در اينجا از زمان دقيانوس. فرمود: چرا جواب قوم را نداديد؟ گفتند: ما جوانان جواب نمىدهيم مگر بر پيغمبر يا وصى پيغمبر، و تو وصىّ خاتم النبيين و خليفه رسول رب العالمين هستى. پس فرمود به ما: به مكان خود بنشينيد و امر به باد، ناگاه در هوا سير كرديم آنچه خدا خواست، بعد فرمود: بگذار ما را، به زمين گذاشت. حضرت پاى مبارك به زمين زد، چشمه آبى ظاهر، وضو ساختيم، فرمود: بزودى درك كنيم نماز را با پيغمبر، امر به حركت، ناگاه در مسجد پيغمبر وارد، و يك ركعت نماز صبح را بجا آورده بودند «1».
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً «21» سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً «22» وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً «23» إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً «24»
ترجمه
و همچنين مطّلع گردانديم بر ايشان تا بدانند كه وعده خدا حقّ است و همانا قيامت نيست شكّى در آن هنگاميكه نزاع مينمودند ميان خودشان در كارشان پس گفتند بنا كنيد بر ايشان بنائى پروردگارشان داناتر است بكارشان گفتند آنانكه مطّلع شدند بحال ايشان هر آينه بنا ميكنيم بر ايشان مسجدى
زود باشد كه گويند سه نفر بودند چهار ميشان سگشان بود و گويند پنج نفر بودند ششميشان سگشان بود بگزاف گوئى از غيب و گويند هفت نفر بودند و هشتميشان سگشان بود بگو پروردگار من داناتر است بعدد ايشان نميداند عدد ايشانرا مگر
جلد 3 صفحه 417
اندكى پس جدال مكن در امر ايشان مگر جدالى آشكار و استفسار مكن در باره ايشان از احدى
از آنها و مگو در كارى كه من بجا آورندهام آنرا فردا
مگر آنكه بخواهد خدا و ياد كن پروردگارت را چون فراموش كردى و بگو اميد است كه هدايت كند مرا پروردگارم بامرى نزديكتر از اين برشد و صلاح.
تفسير
خداوند متعال چنانچه خواب و بيدار فرمود اصحاب كهف را براى مزيد بصيرت ايشان كه قبلا بيان شد مطّلع و واقف فرمود بر ايشان اهل شهر و پادشاه آنها را كه آمدند براى جستجوى ايشان چنانچه در حديث قمّى ره از امام صادق عليه السّلام در صدر قصّه ذكر شد و اين براى آن بود كه بدانند وعده خدا راست و درست و حق است و روز قيامت بر پا خواهد شد و خداوند خلق اولين و آخرين را در آنروز محشور ميفرمايد و جاى شبهه نيست چون حال ايشان در خواب و بيدارى مانند كسانى بود كه بميرند و زنده شوند چنانچه در حديث نبوى است كه چنانچه ميخوابيد ميميريد و چنانچه بيدار ميشويد زنده ميگرديد و در روايت ديگر است كه خواب برادر مرگ است و در احتجاج از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه بسيار كسانى بودند كه رجوع نمودند بدنيا بعد از مردن و از آن جمله اصحاب كهف بودند كه خداوند سيصد و نه سال ايشانرا ميراند پس زنده فرمود در زمان قوميكه منكر بعث بودند براى آنكه شبهه آنها رفع شود و ببينند قدرت خداوند را و بدانند كه بعث بندگان حقّ است و بنابراين محتمل است نزاع كسانيكه مطّلع شدند بر آنها در امر بعث خودشان بوده كه بعضى منكر و بعضى مدّعى بعث ارواح مجرّده و بعضى مقرّ بحشر اجساد و ارواح جمعا بودند و خداوند باين ارائه خلاف آنها را مبدّل بوفاق نموده و همه مقرّ بحقّ شده باشند چنانچه جمعى از مفسرين فرمودهاند و محتمل است نزاع بعد از اطلاع بر اصحاب كهف در امر ايشان شده بين كسانيكه مطّلع شدند كه آيا ايشان مردهاند بعد از بيدار شدن يا ثانيا بخواب رفتهاند چون نقل شده كه ايشان بعد از بيدار شدن بجاى خودشان خوابيدند و بحال اوّل برگشتند يا نزاع در مدّت مكث ايشان در كهف و عددشان و كيفيّت بناء بر ايشان بوده كه بعضى گفتند ديوارى بر در غار بسازيد كه كسى نتواند وارد در آن شود و بعضى گفتند مقبرهاى
جلد 3 صفحه 418
براى ايشان بسازيد و بعضى كه اهل تقوى بودند گفتند مسجدى بر در غار بسازيد كه مردم در آن عبادت كنند و بايشان و محلّشان تبرّك جويند و پادشاه موافقت نمود و ساخته شد و در حديث سابق اشاره به اين معنى شده بود و در هر حال خداوند داناتر است بامر بعث عباد و عدد اصحاب كهف و مدّت مكث ايشان و كيفيّت بناء بر آنان و بنابراين جمله ربّهم اعلم بهم معترضهاى است از خداوند و بعضى آنرا قول بعضى از اهل نزاع دانستهاند كه ميخواستند مسجد بسازند و بنابراين مقول قول آنان است كه معتقد بسعه علم الهى بودند و موفق باجراى مقصودشان شدند و در آيه دوم خداوند نقل فرموده قسمتى از نزاع سابق الذّكر را با نزاع دو فرقه از نصاراى نجران را با مسلمانان در عهد حضرت ختمى مرتبت كه بعضى از آن دو قائل بودند بآنكه اصحاب كهف سه نفر بودند چهار ميشان سگشان بود و بعضى قائل بودند كه پنج نفر بودند ششميشان سگشان بود و مسلمانان بتعليم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائل بودند كه ايشان هفت نفر بودند لذا خداوند در تعقيب آن دو قول فرموده رجما بالغيب يعنى اين از باب انداختن كلام است بىمدرك از غيب و در تعقيب قول سوم فرموده و هشتميشان سگشان بود تا اشاره باشد بانحصار كلام بىمدرك بآن دو قول و ثابت شود قول سوّم باثبات خداوند صفت هشتمى را براى سگ ايشان و قطع آن از كلام سابق بدخول و او و ابتداء بكلام با مراعات مشابهت صورى اقوال و موافقت بامراد مسلمانان و عدم تصريح بصحّت قول ايشان در مقام مجادله و حكميّت و اشاره فرموده بمدرك قول سوّم كه وحى الهى است بآنكه فرموده بگو اى پيغمبر پروردگار من داناتر است بعدّه ايشان و نميدانند عده ايشانرا مگر كمى از اهل ايمان بتعليم الهى و بنابر آنچه ذكر شد جهت دخول و او در جمله اخيره و عدم دخول آن در دو جمله سابقه ظاهر است و محتاج بتفاصيل و تكلّفات مذكوره در مجمع و غيره و اثبات و او ثمانيه در نحو نيست ولى مفسرين چون و ثامنهم را هم مقول قول دسته سوّم دانستهاند براى وجه ذكر و او در قول اخير و حذف آن در دو قول سابق محتاج بتوجيه شدهاند از قبيل آنكه چون قول اخير از روى علم و اطمينان نفس بوده كلام بتمامى ذكر شده بخلاف قول اوّل و دوّم كه با تزلزل بوده و و او حذف شده است و امثال اين كه ذكرش موجب ملالت خاطر است و در آيه سوّم خداوند
جلد 3 صفحه 419
دستور فرموده به پيغمبر خود كه با اهل كتاب مجادله و مباحثه و گفتگو نفرمايد در امر اصحاب كهف و عدد ايشان مگر جدال و بحث ظاهرى صورى بدون دقت نظر و دنباله گيرى از مطلب و ردّ قول آنها صريحا چون اين طرز مباحثه منافى با اخلاق و مخالف با طريق ابلاغ و ارشاد است بلكه بايد حقّ مطلب ادا شود و واقع امر مكشوف گردد بدون ايجاد خصومت و كدورت چنانچه در بيان اقوال ثلاثه در كلام الهى اشاره بآن شد و محتمل است مراد نهى از مجادله در خفاء باشد و امر بمجادله در علن و محضر عموم تا حقّ بر همه آشكار گردد و كسى نتواند منكر بيان حضرت ختمى مرتبت شود و نسبت خلاف حقّ بآنحضرت دهد و اشتباه كارى نمايد در هر حال بطرق عامّه از حضرت امير عليه السّلام نقل شده كه اصحاب كهف هفت نفر بودند و هشتمى سگشان بود و از امام صادق عليه السّلام در روضة الواعظين نقل نموده كه از مكّه معظّمه با امام زمان عليه السّلام بيست و هفت نفر بيرون ميآيند پانزده نفر از قوم حضرت موسى عليه السّلام كه اهل حقّ و حقيقت بودند و هفت نفر اصحاب كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابو دجّانه انصارى و مقداد و مالك اشتر كه ياوران و فرمانفرمايانند در ركاب آنحضرت و معلوم است بعد از وحى الهى نبايد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در موضوع اصحاب كهف سؤالى از اهل كتاب فرمايد و بايد اهل ايمان هم بآنحضرت اقتداء نموده در اين باب پرسشى از علماء يهود و نصارى نكنند و نبايد پيغمبر اكرم و اهل ايمان در كاريكه ميخواهند اقدام نمايند بگويند مثلا من اين كار را فردا انجام ميدهم مگر آنكه بلافاصله انشاء اللّه بگويند و اگر احيانا فراموش كردند و نگفتند هر وقت يادشان آمد بگويند انشاء اللّه كه بثواب ذكر خدا نائل شوند و اگر آنكار را فراموش نمودند از خدا بخواهند كه ايشانرا موفق فرمايد بامرى كه نزديكتر باشد بخير و رشد و صلاح از آنچه عزم بر آن داشتهاند و فراموش نمودهاند و بعضى گفتهاند مراد آنستكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خدا بخواهد كه باو عطا فرمايد آيات و معجزاتيكه دلالت آنها بر نبوّت آنحضرت بيشتر باشد از قصّه اصحاب كهف و خدا باو عطا فرمود و از روايت قمّى ره از امام صادق عليه السّلام كه در بدو قصّه ذكر شد استفاده ميشود كه مقصود بخطاب در آيه چهارم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آنحضرت در وقتى كه بقريش وعده فرمود كه جواب سؤالات آنها را فردا
جلد 3 صفحه 420
بدهد انشاء اللّه نفرمود و باين سبب تا چهل روز وحى از آنحضرت قطع شد و از روايات متعدده منقوله از ائمه اطهار در كتب معتبره مستفاد ميشود كه مراد فراموش نمودن ذكر انشاء اللّه است و اين قابل تدارك است در هر زمانى كه متذكّر شود و اگر نبود اين روايات ممكن بود از آيه چهارم استظهار شود كه مقصود بخطاب امّتند اگر چه مخاطب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است چنانچه رسم خطابات قرآنيه است و مراد آنستكه مردم نگويند و معتقد نشوند كه كارى ميتوانند انجام دهند بدون مشيّت الهى و اعتماد بقدرت خودشان در امور نداشته باشند و البتّه گفتن انشاء اللّه هم علاوه بر آنكه ذكر خدا است و در هر حال خوب است براى اظهار اعتقاد بجريان امور بر طبق مشيّت الهى لازم است و اگر آنكار را فراموش كردند و انجام ندادند از خدا بخواهند كه ايشانرا دلالت بامرى نمايد كه خيرش براى آنها بيشتر باشد از كار فراموش شده و بنابراين و قل عسى ربّى أن يهدين لأقرب من هذا رشدا بيان است براى ذكر دروا ذكر ربّك اذا نسيت و فراموش شده كار است و مربوط بذكر انشاء اللّه نيست ولى آنچه از خاندان وحى و تنزيل رسيده متعيّن بقبول است اگر چه آن بدقت منافات با اين معنى هم ندارد و قابل جمع است و اللّه اعلم ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ كَذلِكَ أَعثَرنا عَلَيهِم لِيَعلَمُوا أَنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيبَ فِيها إِذ يَتَنازَعُونَ بَينَهُم أَمرَهُم فَقالُوا ابنُوا عَلَيهِم بُنياناً رَبُّهُم أَعلَمُ بِهِم قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِداً «21»
و همين نحو که ما آنها را در اينکه مدت متجاوز از سيصد سال خواب كرديم و سپس بيدار نموديم و يك نفر آنها رفت براي تدارك غذا همين نحو بر اهل شهر و قوم آنها مطّلع كرديم قدرت خود را براي اينكه بدانند که ما قدرت داريم مرده را هم زنده كنيم و اينكه وعده الهي ببعث و نشور حق است و اينكه قيامت بر پا خواهد شد هيچ شكي در او نيست زماني که اهل شهر اختلاف و نزاع داشتند بين خود در امر اصحاب كهف پس گفتند بنا كنيم بر آنها عمارتي مثل مقبره که اينها مردهاند بعضي گفتند خواب هستند پروردگار آنها بر آنها داناتر است بامر آنها رفتند كساني که مطلع شدند بر امر آنها هر آينه ميگيريم براي اينها يعني قرار ميدهيم بر آنها مسجدي که در او عبادت شود وَ كَذلِكَ أَعثَرنا عَلَيهِم خلاصه كلام اينكه موقعي که آن يك نفر آمد براي تحصيل معاش ديد اوضاع شهر تغيير كرده و اهل آن بكلي از شاه و گدا از بين رفتند و سلطان صالحي بر اهل شهر سلطنت دارد و تمام اهل شهر غير از آنها هستند و معلوم شد مدت مكث آنها متجاوز از سيصد سال بوده و بسياري فهميدند که اينها اينکه مدت در خواب بودند و چون اهل شهر دو دسته بودند مؤمن که معتقد بمعاد بودند و كافر که منكر بودند اينکه قضيّه اينها دليل شد لِيَعلَمُوا أَنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فهميدند که وعده الهي بمعاد حق است و خداوند قادر است بر احياء موتي وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيبَ فِيها قيامت جاي شك براي آن نماند.
جلد 12 - صفحه 341
إِذ يَتَنازَعُونَ بَينَهُم أَمرَهُم که اختلاف داشتند در امر معاد يا در امر اصحاب كهف که مرده بودند زنده شدند يا خواب بودند بيدار شدند هر كدام باشد دليل بر معاد هست كساني که گفتند آنها مرده هستند فَقالُوا ابنُوا عَلَيهِم بُنياناً مقبره بنا كنند درب غار که بروند بزيارت آنها رَبُّهُم أَعلَمُ بِهِم جمله مستقله است نه مقول قول آنها که خداوند داناتر است بحال آنها که مردهاند پس زنده ميشوند يا خواب هستند سپس بيدار ميشوند.
قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمرِهِم مؤمنين كساني که درك كردند که آنها زنده هستند و در حفظ الهي محفوظ هستند گفتند لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِداً که بتوانند بوظائف عبادي خود عمل كنند و انجام دهند.
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 21)- پایان ماجرای اصحاب کهف: به زودی داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت در آن محیط، در همه جا پیچید، و شاه جبّار سخت برآشفت، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستجوی آنها بپردازند، و اگر
ج3، ص33
ردّ پایی یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند، و به مجازات برسانند اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند.
اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولی دهانش از تعجب باز ماند، شکل ساختمانها بکلی دگرگون شده، قیافهها همه ناشناس، لباسها طرز جدیدی پیدا کرده، و حتّی طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانههای دیروز تبدیل به قصرها و قصرهای دیروز به ویرانهها مبدل گردیده! او هنوز فکر میکند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده است پس این همه دگرگونی چرا! تعجب او هنگامی به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهای غذایی را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکهای افتاد که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشت، و شاید نام «دقیانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامی که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگی این سکه را به دست آوردهام! و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانی فرو رفته بودند.
این مسأله مثل بمب در شهر صدا کرد، و زبان به زبان در همه جا پیچید.
جمعی از آنها نمیتوانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگی باز میگردد، اما ماجرای خواب اصحاب کهف دلیل دندان شکنی شد برای آنها که طرفدار معاد جسمانی بودند.
لذا قرآن در این آیه میگوید: «و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حق است» (وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
«و در پایان جهان و قیام قیامت شکی نیست» (وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها).
این خواب و بیداری از پارهای جهات از مردن و باز گشتن به حیات، عجیبتر بود، زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالی که نه غذایی
ج3، ص34
خوردند و نه آبی نوشیدند.
آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنهای مسلما امکان پذیر است.
مأمور خرید غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگی در تعجب عمیق فرو رفتند، تحمل این زندگی برای آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد.
آنها چشم از جهان پوشیدند و جسدهای آنها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.
در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانی و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعی داشتند که مسأله خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی به دست فراموشی سپرده شود، و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند.
قرآن چنین میگوید: «در آن هنگام که میان خود در باره کار خویش نزاع داشتند گروهی میگفتند: بنایی بر آنان بسازید (تا برای همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگویید که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ).
«ولی آنها که از رازشان آگاهی یافتند (و آن را دلیلی بر رستاخیز دیدند) گفتند:
ما مسجدی در کنار (مدفن) آنها میسازیم» تا خاطره آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً).
این آیه نشان میدهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست، بلکه کار خوب و شایستهای است.
نکات آیه
۱- جایگاه اصحاب کهف - على رغم تلاش آنان براى مخفى نگه داشتن آن - کشف شد و مردم، براى مشاهده آنها، در آن جا حضور یافتند. (و کذلک أعثرنا علیهم لیعلموا)
۲- کشف مخفى گاه اصحاب کهف، پس از اختفاى دراز مدّت آن، آیت و نشانه اى الهى بود. (و کذلک أعثرنا علیهم) «ذلک» اشاره به خواب طولانى اصحاب کهف و سالم ماندن و بیدارى آنان دارد و آگاه سازى مردم، به آن تشبیه شده است. وجه شباهت - آن گونه که از آیات پیش استفاده مى شود - نشانه بودن این حوادث بر امداد خداوند به موحّدان در مسیر هدایت آنان است.
۳- پى بردن مردم به مخفى گاه اصحاب کهف، بدون کمترین تلاش از سوى آنان، تحت تدبیر و اراده خداوند بود. (أعثرنا علیهم) معناى حقیقى «عثور» سقوط است و معناى مجازى آن، آگاهى یافتن بر چیزى است بدون آن که جست وجویى انجام گیرد (برگرفته از مفردات راغب). بنابراین، جمله «أعثرنا علیهم» که در تقدیر «أعثرنا الناس علیهم» است، یعنى: «مردم را بر اصحاب کهف، واقف ساختیم بدون آن که جویاى پى بردن به آن باشند.».
۴- آمدن فرستاده اصحاب کهف با سکّه دوران گذشته به شهر، موجب برملا شدن سرگذشت آنان بود. (فابعثوا أحدکم بورقکم هذه ... و کذلک أعثرنا علیهم)
۵- پدیدار ساختن اصحاب کهف و پرده برداشتن از راز خواب و بیدارى آنان، زمینه ساز آگاهى مردم بر حقّانیّت وعده هاى خداوند بود. (و کذلک أعثرنا علیهم لیعلموا أنّ وعد اللّه حقّ) مراد از ضمیر فاعل در «لیعلموا» همان مفعول محذوفى است که براى «أعثرنا» درنظر گرفته شده است; یعنى: «أعثرنا الناس لیعلموا».
۶- اصحاب کهف، نمونه اى از موحّدانى که وعده هاى خداوند در باره آنان تحقّق یافته است. (لیعلموا أنّ وعد اللّه حقّ) کسانى که از اصحاب کهف بازدید به عمل آوردند - به دلیل ذیل آیه - مردمى بودند که ربوبیّت خداوند را پذیرفته بودند. عرضه اصحاب کهف بر این مردم، مى تواند به عنوان ارائه نمونه اى عینى از امدادهاى موعود خداوند باشد تا مردم، با مشاهده آن ها به حقانیّت وعده هاى خداوند، پى ببرند.
۷- تحقّق وعده هاى خداوند، حتمى و تخلّف ناپذیر است. (أنّ وعد اللّه حقّ)
۸- برپایى قیامت، حقیقتى تردیدناپذیر است. (و أنّ الساعة لاریب فیها) جمله «لاریب فیها» جمله خبریه اى است که از آن، مبالغه در نهى، اراده شده است; یعنى، نباید در باره قیامت، تردید کرد; چه این که در موضوع قیامت، جایى براى تردید وجود ندارد!
۹- سرگذشت اصحاب کهف، دلیل حقانیّت معاد و از میان برنده زمینه هاى تردید در آن (و کذلک أعثرنا علیهم لیعلموا ... أنّ الساعة لاریب فیها) «ساعة» یعنى «پاره اى از وقت» و این که از قیامت به «ساعة» تعبیر مى شود، به خاطر شباهت آن به پاره اى از وقت است; زیرا، حساب رسى در آن، به سرعت انجام مى پذیرد (مفردات راغب).
۱۰- «ساعة»، از نام هاى قیامت است. (أنّ الساعة لاریب فیها)
۱۱- مرگ و رستاخیز، پدیده اى مانند خواب و بیدارى است. (لیعلموا... أنّ الساعة لاریب فیها) به خواب رفتن اصحاب کهف و بیدارى آنان پس از چند قرن و استشهاد قرآن به این واقعه براى بیان حقانیّت معاد، گواه این مدعا است که مرگ، مانند خواب، و رستاخیز قیامت، بسانِ بیدارى از خواب است.
۱۲- تفهیم حقایق غیبى با بهره گیرى از امور حسى، سبکى مفید و اسلوبى قرآنى است. (أعثرنا علیهم لیعلموا ... أنّ الساعة لاریب فیها) آموختن حقانیّت معاد با نشان دادن بیدارى اصحاب کهف پس از خوابى دراز مدّت، گویاى برداشت یاد شده است.
۱۳- یقین به حقانیّت وعده هاى خداوند و باور به معاد، تکلیفى الهى و معرفتى ارجمند است. (أعثرنا علیهم لیعلموا أنّ وعد اللّه حقّ و أنّ الساعة لا ریب فیها)
۱۴- تدابیر و افعال الهى، داراى هدف و غایت است. (أعثرنا علیهم لیعلموا)
۱۵- لزوم مبتنى ساختن عقاید و باورهاى دینى بر علم و آگاهى (أعثرنا علیهم لیعلموا) آن گونه که از ذیل آیه برمى آید، کسانى که خداوند، آنان را بر سرگذشت اصحاب کهف آگاه ساخت، به ربوبیّت خداوند معتقد بودند و بر او سجده مى بردند. ارائه اصحاب کهف براین گروه، به منظور رساندن آنان به مرحله علم و یقین، حاکى از ضرورى بودن این مرحله، براى اهل توحید است.
۱۶- معاد و برپایى قیامت، وعده حق و تخلّف ناپذیر الهى است. (لیعلموا أنّ وعد اللّه حقّ و أنّ الساعة لاریب فیها) عبارت «أنّ الساعة...» ممکن است تفسیر کننده «أنّ وعد اللّه حقّ» باشد.
۱۷- کاشفان جایگاه اصحاب کهف، به جدال و کشمکش درباره رستاخیز گرفتار بودند. (أعثرنا علیهم ... إذ یتنزعون بینهم أمرهم) «إذ» ظرف است براى «أعثرنا» لذا مفاد آیه این است که مردم، هنگامى بر اصحاب کهف دست یافتند که درباره امرى از امور مربوط به خویش، اختلاف داشتند. مراد از آن امر، به قرینه «أن الساعة لاریب فیها» برپایى قیامت است و مراد از ضمیر در «أمرهم» همان مردمى هستند که بر اصحاب کهف آگاهى یافتند.
۱۸- خداوند، در روزگار اختلاف و نزاع مردم درباره معاد، اصحاب کهف را از خواب بیدار کرد. (أعثرنا علیهم ... إذ یتنزعون بینهم أمرهم)
۱۹- برخى از ساکنان شهر مسکونى اصحاب کهف، به هنگام بیدار شدن آنان، به حقانیّت معاد معتقد بودند. (أعثرنا علیهم ... إذ یتنزعون بینهم أمرهم)
۲۰- جوامع پدید آمده در طول خواب چندین ساله اصحاب کهف، در عقاید خویش، دستخوش تحوّلات مهمّى شده بودند. (إذ یتنزعون بینهم أمرهم) در جامعه اى که اصحاب کهف از آن کناره گیرى کردند، طبقه حاکم مشرکانى بودند که در صدد نابود ساختن موحدان برآمده بودند; ولى در عصر بیدارى آنها اعتقاد به معاد و بحث و مناظره درباره آن، در میان مردم رواج کامل داشت و جوّ حاکم به سود مؤمنان بود.
۲۱- بیدارى اصحاب کهف با بروز مشاجره میان مردم، درباره هویت و اهداف آنان، هم زمان بود. (أعثرنا علیهم ... إذ یتنزعون بینهم أمرهم) به قرینه «ربّهم أعلم بهم» مى توان گفت که نزاع مردم، در باره اصحاب کهف بوده و به دلیل مضارع بودن «یتنازعون» این مشاجره دیرینه، حتى با مشاهده آنان نیز پایان نیافته بود، بلکه گروهى از مردم، شناخت حقیقى آنان را به خداوند، احاله کردند و از پى بردن به هویت واقعى آنان، اظهار عجز کردند. بر این اساس، ضمیر در «أمرهم» به اصحاب کهف مربوط مى شود. حرف «فاء» در «فقالوا» این احتمال را تأیید مى کند.
۲۲- داستان اصحاب کهف، خاطره اى ماندگار و محور اظهار نظرهاى گوناگون میان ساکنان شهر آنان بوده است. (إذ یتنزعون بینهم أمرهم)
۲۳- اصحاب کهف - پس از دیدار مردم با آنان - در همان غار، به صورت اجسادى بى جان درآمدند. (فقالوا ابنوا علیهم بنینًا)
۲۴- اطمینان مردم، به مرگ اصحاب کهف، پس از کشف اقامت گاه آنان (فقالوا ابنوا ... لنتّخذنّ علیهم مسجدًا) تصمیمى که بازدید کنندگان از اصحاب کهف، پس از دیدار با آنان گرفتند (ابنوا علیهم ...)، حاکى از آن است که به مرگ آنان اطمینان یافتند.
۲۵- بازدید کنندگان از اصحاب کهف، جملگى بر آن شدند که براى اجساد آنان، حفاظى بنا کنند. (فقالوا ابنوا علیهم ... لنتّخذنّ علیهم مسجدًا)
۲۶- کاشفان اصحاب کهف، در ساختن بناى عادى و یا مسجد در جایگاه اصحاب کهف، اختلاف کردند. (فقالوا ابنوا علیهم بنینًا ... قال الذین ... لنتّخذنّ علیهم مسجدًا)
۲۷- برخى از بازدید کنندگان اصحاب کهف، دیگران را به اکتفا بر ایجاد یک ساختمان عادى در جایگاه آنان، ترغیب کردند. (فقالوا ابنوا علیهم بنینًا ربّهم أعلم بهم) جمله «قال الذین غلبوا...» در ذیل آیه، قرینه این است که تنها، بخشى از بازدید کنندگان پیشنهاد بناى ساختمان عادى را مطرح کردند. نکره بودن «بنیاناً» بیان کننده بى تفاوتى آنان در برابر نوع و هویت ساختمان است.
۲۸- گروهى از بازدیدکنندگان از اصحاب کهف، ماجراى آنان را مبهم و خود را از تحلیل آن ناتوان دیدند. (فقالوا ابنوا علیهم بنینًا ربّهم أعلم بهم) جمله «ربّهم أعلم بهم» گویاى این است که گویندگان آن، به حقیقت ماجراى اصحاب کهف، پى نبردند و علم آن را به خداوند احاله کردند.
۲۹- ابهام ماجراى اصحاب کهف، براى برخى از بازدیدکنندگان، دلیل اکتفاى آنان به پیشنهاد ساختمان عادى و شرکت نکردن در تأسیس آن (فقالوا ابنوا علیهم بنینًا ربّهم أعلم بهم قال الذین غلبوا على أمرهم لنتّخذنّ علیهم مسجدًا) به کار بردن ضمیر غائب در «ابنوا» و ضمیر متکلم در «لنتخذنّ» گویاى دوگانگى گویندگان در ارائه پیشنهادها است: دسته نخست، آن را بر عهده دیگران نهادند و دسته دوم، خود را به بناى آن موظف ساختند. حرف «فاء» در «فقالوا» گویاى این است که اختلاف حاضران در اهداف ساختمان، ناشى از نزاع آنان در باره حقیقت ماجراى اصحاب کهف است.
۳۰- برترى آگاهى خداوند بر سرگذشت حقیقى اصحاب کهف، مورد اعتراف کسانى بود که از کشف حقیقت ماجرا اظهار عجز مى کردند. (فقالوا ابنوا علیهم بنینًا ربّهم أعلم بهم)
۳۱- بازدید کنندگان از اصحاب کهف، به ربوبیّت خداوند و برترى علم او بر همگان، معتقد بودند. (فقالوا ... ربّهم أعلم بهم)
۳۲- برخى از منکران معاد - به دلیل پى نبردن به زوایاى سرگذشت اصحاب کهف - آن را نشانه امکان معاد نیافتند و بر تردید سابق خویش باقى ماندند. (لیعلموا ... أنّ الساعة لاریب فیها ... ربّهم أعلم بهم) چنان چه مشاهده اصحاب کهف براى همه بازدیدکنندگان، مایه تقویت ایمان به معاد شده بود، مناسبتى نداشت که بگویند: «ربّهم» بلکه مى بایست تعبیر «ربّنا» را جایگزین آن سازند و نسبت به موضوع اصحاب کهف اظهار بى اطلاعى نکنند.
۳۳- گروهى از کاشفان اصحاب کهف، با کنار زدن رقیبان خود، مسؤولیّت امور اصحاب کهف را برعهده گرفتند. (قال الذین غلبوا على أمرهم) ضمیر در «أمرهم» به اصحاب کهف مربوط است و مفاد جمله «قال الذین...» این است که گروهى، بر امور مربوط به اصحاب کهف سلطه یافتند و بناى مسجد را همّت خویش قرار دادند.
۳۴- متصدّیان جایگاه اصحاب کهف، آنان را اهل عبادت خداوند و جایگاه شان را مکانى مقدّس مى دانستند. (قال الذین غلبوا على أمرهم لنتّخذنّ علیهم مسجدًا) تصمیم بر ساختن مسجد، نشانه آن است که سازندگان آن، اهداف اصحاب کهف را با مسجد، هماهنگ دانسته و آن ها را اهل سجود و عبادت شناخته بودند. شایسته دیدن آرامگاه آنان براى بناى مسجد، گویاى اعتقاد به تقدّس آن جا است.
۳۵- اداره کنندگان جایگاه اصحاب کهف - به منظور عبادت خداوند - بر ساختن مسجدى در فضاى غار، همّت گماشتند. (قال الذین غلبوا على أمرهم لنتّخذنّ علیهم مسجدًا) تعبیرى که گروه نخست به کار بردند (ابنوا) خطاب به دیگران بود و بیان کننده این که نمى خواستند در انجام دادن پیشنهاد خویش سهم عملى داشته باشند، ولى دسته دوم، علاوه بر به کار بردن ضمیر متکلم (نتخذنّ) - که حاکى از تصمیم آنان بر حضور مستقیم در ساختن مسجد است - با تعبیر «إتخاذ مسجد» این معنا را نیز اعلام کردند که خود، در آن جا، به عبادت خواهند پرداخت.
۳۶- زنده نگه داشتن خاطره و سرگذشت اصحاب کهف، از اهداف بنا کنندگان مسجد در فضاى غار بود. (لنتّخذنّ علیهم مسجدًا) قید «علیهم» بیان گر این نکته است که بناى مسجد در آن مکان، براى یادبود اصحاب کهف پیشنهاد شده بود.
۳۷- وجود مسجد و ارجمندى آن در عصر بیدار شدن اصحاب کهف (لنتّخذنّ علیهم مسجدًا)
۳۸- ساختن مسجد بر اقامت گاه صالحان و مزار آنان، جایز بوده و عبادت در کنار قبر آنان شایسته است. (لنتّخذنّ علیهم مسجدًا) هرگاه قرآن، از جوامع و ادیان پیشین، سخن و عملى را با لحنى نقل کند که نشانه تمجید و عنایت خاص خداوند باشد، معلوم مى شود که قرآن، آن گفته و کردار را صحیح و پسندیده تلقّى کرده است.
۳۹- یکتاپرستان، از هر فرصت مناسب براى ترویج دین و اندیشه الهى بهره مى گیرند. (قال الذین غلبوا على أمرهم لنتّخذنّ علیهم مسجدًا)
۴۰- کشف ماجراى اصحاب کهف، عامل تقویت موضع موحّدان و معتقدان به معاد بود. (إذ یتنزعون ... قال الذین غلبوا على أمرهم) در بیان آنچه مورد نزاع و اختلاف مردم بود، دو احتمال بیان شد: اگر «إذ یتنازعون...» نظر به اختلاف آنان در باره معاد داشته باشد، «الذین غلبوا...» آن دسته از مردم خواهند بود که معاد را پذیرا بودند و با بیدارى اصحاب کهف، به دلیلى محکم و ملموس، در برابر خصم خود، دست یافته بودند.
۴۱- غیر موحّدان براى بى نشان ساختن آیات الهى و تبدیل آن به خاطره اى گنگ و بى هدف، تلاش مى کردند. (فقالوا ابنوا علیهم بنینًا ... قال الذین ... لنتّخذنّ علیهم مسجدًا) برداشت یاد شده، بر این اساس است که کلمه «ربّهم» از اعتقاد گویندگان، به تفاوت ربِّ اصحاب کهف با ربِّ دیگران حکایت کند; زیرا، در غیر این صورت، مناسب آن بود که کلمه «ربّنا» جایگزین آن گردد. بنابراین، گویندگان آن، موحّد نبودند و در صدد ارائه طرحى بودند که نشانى از توحید نداشته باشد.
۴۲- برخى مکان ها، داراى شرافت و قداست و شایسته اختصاص یافتن آن به مکان عبادت است. (لنتّخذنّ علیهم مسجدًا)
۴۳- صالحان و مردان الهى، پس از مرگ نیز شایسته احترام اند و آرامگاه آنان داراى منزلتى والا است. (لنتّخذنّ علیهم مسجدًا)
موضوعات مرتبط
- آیات خدا ۲: تبدیل آیات خدا ۲ ۴۱; کتمان آیات خدا ۲ ۴۱
- احکام ۳۸:
- اصحاب کهف: آثار ابهام قصه اصحاب کهف ۲۹; آثار قصه اصحاب کهف ۹، ۳۲; آثار کشف غار اصحاب کهف ۵، ۴۰; ابهام قصه اصحاب کهف ۲۸; احیاى قصه اصحاب کهف ۳۶; اختلاف درباره اصحاب کهف ۲۱; اختلاف کاشفان اصحاب کهف ۲۶; اصحاب کهف پس از ملاقات با مردم ۲۳; اقرار کاشفان اصحاب کهف ۲۸، ۳۰; اهداف متولیان غار اصحاب کهف ۳۶; اهمیت قصه اصحاب کهف ۲۲; ایمان به معاد در دوران اصحاب کهف ۱۹; بناسازى در غار اصحاب کهف ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۹; بینش کاشفان اصحاب کهف ۲۸; بینش متولیان غار اصحاب کهف ۳۴; پیشنهاد کاشفان اصحاب کهف ۲۵، ۲۷; تحولات جامعه هنگام خواب اصحاب کهف ۲۰; تلاش متولیان غار اصحاب کهف ۳۵; تولیت غار اصحاب کهف ۳۳; زمان بیدارى اصحاب کهف ۱۸، ۲۱; زمینه کشف غار اصحاب کهف ۴; شبهات معاد در دوران اصحاب کهف ۱۷، ۱۸; عبادات اصحاب کهف ۳۴; عجز کاشفان اصحاب کهف ۲۸، ۳۰; عقیده کاشفان اصحاب کهف ۳۱; عقیده مردم دوران اصحاب کهف ۲۴; فلسفه مسجدسازى در غار اصحاب کهف ۳۶; قداست غار اصحاب کهف ۳۴; قصه اصحاب کهف ۱، ۴، ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۱، ۲۳ ، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۰، ۳۳، ۳۵; کشف غار اصحاب کهف ۱ ، ۲ ، ۲۴; مجادله کاشفان غار اصحاب کهف ۱۷; مرگ اصحاب کهف ۲۳ ، ۲۴; مسجد در دوران اصحاب کهف ۳۷; مسجدسازى در غار اصحاب کهف ۲۶، ۳۵; مسؤولیت کاشفان اصحاب کهف ۳۳; منشأ کشف غار اصحاب کهف ۳; مؤمنان به معاد در دوران اصحاب کهف ۱۹; نقش فرستاده اصحاب کهف ۴; وعده به اصحاب کهف ۶
- اقرار: اقرار به علم خدا ۳۰
- اماکن مقدس ۴۲:
- انسان: تکلیف انسان ۱۳
- ایمان: اهمیت ایمان به معاد ۱۳
- تبلیغ: استفاده از فرصت در تبلیغ ۳۹; روش تبلیغ ۳۹
- تشبیهات قرآن: تشبیه به بیدارى ۱۱; تشبیه به خواب ۱۱; تشبیه مرگ ۱۱; تشبیه معاد ۱۱
- حقایق: روش تبیین حقایق ۱۲
- خدا: اراده خدا ۳; تدبیر خدا ۳; حتمیت وعده هاى خدا ۷; حقانیت وعده هاى خدا ۵; موارد تحقق وعده هاى خدا ۶; هدفدارى افعال خدا ۱۴; هدفدارى تدبیر خدا ۱۴; یقین به حقانیت وعده هاى خدا ۱۳
- دین: تبلیغ دین ۳۹
- صالحان: احترام صالحان ۴۳; عبادت کنار قبور صالحان ۳۸; قداست قبور صالحان ۴۳; مقامات صالحان ۴۳
- عبادتگاه: قداست عبادتگاه ۴۲
- عقیده: عقیده به علم خدا ۳۱; عقیده به ربوبیت خدا ۳۱; علم در عقیده دینى ۱۵; مبانى عقیده ۱۵
- فرصت: استفاده از فرصت ۳۹
- قرآن: تشبیهات قرآن ۱۱
- قیامت: حتمیت قیامت ۸، ۱۶; حقانیت قیامت ۸، ۱۶
- محسوسات: استفاده از محسوسات ۱۲
- مسجد: احکام مسجد ۳۸; تاریخ مسجد ۳۷; قداست مسجد ۳۷; مسجد سازى بر قبور ۳۸
- مشرکان: تلاش مشرکان ۴۰; روش مشرکان ۴۰; کتمان حق مشرکان ۴۰
- معاد: حتمیت معاد ۱۶; حقانیت معاد ۱۶; دلایل معاد ۹; زمینه رفع شبهات معاد ۹، ۱۸; شک مکذبان معاد۳۲; عوامل تقویت مؤمنان به معاد ۴۰
- موحدان ۶: تبلیغ موحدان ۶ ۳۹; عوامل تقویت موحدان ۶ ۴۰