الكهف ٢٢
کپی متن آیه |
---|
سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِرَاءً ظَاهِراً وَ لاَ تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً |
ترجمه
الكهف ٢١ | آیه ٢٢ | الكهف ٢٣ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«رَجْماً بِالْغَیْبِ»: از روی ظنّ و گمان؛ نه دلیل و برهان سخن گفتن (نگا: سبأ / ). «مِرَآءً»: ستیزه. جدال. «مِرَآءً ظَاهِراً»: مجادله سطحی و مباحثه بدون طول و تفصیل. گفتگوی منطقی و مستدلّ. «فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلاّ مِرَآءً ظَاهِراً»: درباره ایشان گفتگوی ساده و مختصر؛ نه عمیق و طویل داشته باش. راجع بدیشان مباحثه روشن و مستدلّ داشته باش (نگا: تفسیر نمونه).
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۹ - ۲۶ سوره كهف
- رابطه آيات داستان اصحاب كهف، با آيات قبل
- بيان اين كه «اصحاب رقيم»، نام ديگر اصحاب كهف است
- مقصود از «رحمت» و «رشد»، در دعاى اصحاب كهف
- معناى اين كه فرمود: «سپس اصحاب كهف را بيدار كرديم»
- اقرار به توحيد پروردگار و نفى ربوبيت ارباب و آلهه، در گفتگوى اصحاب كهف با خود
- جزئياتى از داستان اصحاب كهف، كه از آيات استفاده مى شود
- نظر مفسران، درباره موقعيت جغرافيایى غار اصحاب کهف
- وجه اين كه با ديدن وضع اصحاب كهف، قلب انسان مملو از رعب و ترس مى شود
- بيان هدف از بعث و بيدار كردن اصحاب كهف
- معناى جمله: «لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ»
- گفتگوى اصحاب كهف بعد از بيدار شدن، درباره رفتن به شهر
- نگرانى اصحاب كهف از فاش شدن رازشان و دست يافتن كفار به آنان
- اختلاف و نزاع مشرکان و موحدان، در باره اصحاب كهف
- وجه دلالت داستان اصحاب کهف، بر حق بودن معاد
- مقصود از: «الّذینَ غَلبُوا عَلَی أمرِهِم»
- اختلاف مردم در عدد اصحاب کهف
- هر عملی از هر عاملی، موقوف به اذن و مشیت خدای تعالی است
- وجوه مفسران، در معنای استثناء در آیه شریفه
- معناى دستور: «فراموش نکردن ذکر خدا»، در آیه شریفه
- بيان عدد سال هاى اقامت اصحاب كهف، در غار
- اختلاف مردم در مدت اقامت اصحاب كهف، در غار
- ولايت مستقل، منحصرا از آنِ خداست
- بحث روايتى
- موارد اختلاف روايات، پیرامون داستان اصحاب كهف
- چند روايت در بارۀ تقیه کردن اصحاب كهف
- روايت مشهورى از ابن عباس، در بارۀ داستان اصحاب کهف
- اصحاب كهف، ياران حضرت مهدى «عج» هستند
- گفتارى در چند فصل پيرامون اصحاب كهف و سرگذشت ايشان
- ۱ - داستان اصحاب كهف، در تعدادی از روایات
- ۲ - داستان اصحاب كهف از نظر قرآن
- ۳ - داستان از نظر غير مسلمانان
- ۴ - غار اصحاب كهف، كجاست؟
تفسیر نور (محسن قرائتی)
سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً «22»
بزودى خواهند گفت: (اصحاب كهف) سه نفر بودند، چهارمينشان سگشان بود و (عدّهاى) گويند: پنج نفر بودند، ششمين آنان سگشان بود.
(اين سخنى بىدليل و) پرتاب تيرِ گمان به گذشتهاى ناپيداست. و (عدّهاى ديگر) گويند: هفت تن بودند و هشتمين آنان سگشان بود. بگو: پروردگارم به تعدادشان داناتر است (و شمار) آنان را جز اندكى، كسى نمىداند. پس دربارهى آنان جز به ظاهر (و آنچه آشكار كردهايم)، مجادله مكن و دربارهى ايشان از هيچ كس از (اهل كتاب) نظر مخواه.
جلد 5 - صفحه 157
نکته ها
در مورد «رابِعُهُمْ» و «سادِسُهُمْ»، كلمهى «واو» نيامده است، ولى همراه «ثامِنُهُمْ»، «واو» آمده است، شايد به اين جهت كه نظريّهى سه نفر يا پنج نفر بودن آنان، از نااهلان است كه خدا هم تعبير «رجماً بالغيب» دارد، ولى نظريّهى هفت تن بودن از مؤمنان و اهل دقّت است. «1» از اين رو، كلمهى «رَجْماً بِالْغَيْبِ» نيامده وبه احترام آنان، ميان اصحاب كهف و سگشان با واوِ عاطفه فاصله شده است.
اگر حركتها با ارزش وانسانها هدف داشته باشند، وابستهها و متعلّقات و حتى حيوانات همراه نيز بايد به حساب آيند. چون حيوان بودن و نجس بودن دليل بر بىارزشى نيست. در اين آيه سه بار از سگ ياد شده و در آيهى 18 نيز به نقش مثبت سگ اصحاب كهف اشاره شده است. «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ»
در آيات مختلف اين سوره از حدسگرايى انتقاد شده است:
«رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» آيه 19، «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» آيه 21، «رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ» آيه 22 و «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» آيه 26.
پیام ها
1- قرآن از آينده خبر مىدهد. «سَيَقُولُونَ»
2- سخن بىدليل نگوييم و به تخمين و حدس تكيه نكنيم. «رَجْماً بِالْغَيْبِ»
3- در موارد غير لازم بايد از بحث و جدل چشم پوشيد. فَلا تُمارِ فِيهِمْ ...
4- به جاى انديشيدن به عدد، به هدف بينديشيد و دنبال دانستنىهاى بىفايده نرويد. «لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً»
5- دانستن وسؤال از هركسى جايز نيست، از نااهلان نپرسيم. لا تَسْتَفْتِ ... مِنْهُمْ
«1». اين نظريه را ابن عباس از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است.
تفسير نور(10جلدى)، ج5، ص: 158
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً «22»
بعد از آن متنازعان عهد حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله را در باب
«1» مناقب، اين شهر آشوب، ج 2، ص 338- 337، پس از نقل اين روايت، اشعار در زمينه اين معجزه آورده است.
جلد 8 - صفحه 36
اصحاب كهف مىفرمايد:
سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ: زود باشد كه گويند يهود، يا يعقوبيه، يا نصاراى نجران كه اصحاب كهف سه نفر بودند. رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ: چهارمى ايشان سگ آنها بود.
وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ: و مىگويند نسطوريه نصارى كه پنج نفر بودند. سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ: ششمى ايشان سگ بود. رَجْماً بِالْغَيْبِ: مىاندازند اين سخن را انداختنى به پنهانى، يعنى گفتارى است كه به پندار يا اختراع خود گويند و اصلا اطلاع به آن ندارند. وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ: و گويند مسلمانان به اخبار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله از جبرئيل كه هفت نفر بودند. وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ: و هشتمى آنها سگ بود. قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ: بگو اى پيغمبر پروردگار من داناتر است به عدد آنها. ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ: نمىدانند ايشان را مگر اندكى از آدميان كه پيغمبر و اصحاب او باشند.
حق تعالى قبل از وقوع اين تنازع اصحاب پيغمبر، به آن خبر داد تا يقين ايشان زياده شود. بعد از آن نصاراى نجران آمدند و حديث عيسى و اصحاب كهف در ميان آوردند، بزرگتر آنها سيّد و عاقب بود، سيد گفت: سه نفر بودند چهارمى سگ بود. عاقب گفت: پنج نفر و ششمى سگ بود. مسلمانان گفتند:
هفت نفر و هشتمى سگ بود عبد المسيح گفت: ظاهرا قول اهل اسلام صحيح باشد «1».
زمخشرى در كشاف «2» گفته: قوله «رَجْماً بِالْغَيْبِ» بعد از قول اول و دوم، و قوله قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ بعد از قول سوم دال است بر بطلان قول اول و دوم و صدق قول سوم، و عدم ذكر قول چهارم دالّ است بر انحصار سه قول.
نكته: قوله تعالى «وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ». زمخشرى گويد «واو» داخله بر آن واوى است كه داخل مىشود بر جملهاى كه صفت نكره باشد، چنانچه داخل مىشود بر جملهاى كه حال از معرفه باشد مثل قوله: وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ
«1» تفسير أبو الفتوح رازى، ج 7، ص 320.
«2» كشاف ج 2 ص 714.
جلد 8 - صفحه 37
لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ» «1» و فايده آن توكيد، و دالّ است بر آنكه اتصاف موصوف به صفت، امرى است ثابت و مستقرّ، و چون قول سوم بر وجه ثبات علم و يقين واقع شد نه به طريق گمان و تخمين، لذا «واو» در آن ذكر شد «2». ابو الفتح رازى (رحمه اللّه) فرمايد: «واو» در آيه عطف باشد و آنجا كه «واو» نيست صفت و موصوف باشد «3».
بعد از علم به كميت و كيفيت اصحاب كهف به سبب وحى فرمايد:
فَلا تُمارِ فِيهِمْ: پس جدال مكن در شأن اصحاب كهف اگر ديگران جدال كنند. إِلَّا مِراءً ظاهِراً: مگر جدالى آشكارا، يعنى مجادله مكن در اثبات حق مگر آنچه را كه ظاهر شده براى تو از وحى، به ايشان اطلاع فرما. نزد بعضى مراد از جدال ظاهر مجادله به حجت و دليل باشد.
تبصره: آيه شريفه نهى است از مراء، كه يكى از اخلاق رذيله مىباشد، يعنى ستيزگى براى اثبات مطلب، يا اعتراض بر كلام غير بدون غرض دينى، يا محاجّه در امرى كه تردّد باشد در آن، يا مجادله بر باطل و طلب مغالبه، يا مخاصمه در امور دينيه، يا به جهت اظهار فضل و كمال، يا براى عاجز كردن طرف؛ تمام اينها مذموم و منهىّ باشد مگر مجادله براى اظهار حق كه ممدوح و شايسته است، و احاديث زياد در ترك مراء وارد شده از جمله:
1- كافى- از حضرت صادق كه حضرت امير المؤمنين فرمود: ايّاكم و المراء و الخصومة فانّهما يمرضان القلوب على الاخوان و ينبت عليهما النّفاق «4».
بر شما باد به دورى كردن از مراء و خصومت، زيرا اين دو صفت مريض مىكنند قلب را بر برادران، و مىروياند نفاق را.
2- فرمود حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله: ثلث من لقى اللّه بهنّ دخل الجنّة من اىّ باب شاء: من حسن خلقه، و خشى اللّه فى المغيب و المحضر، و ترك
«1» سوره حجر آيه 4.
«2» كشاف، چاپ 1354 مصر، ج 2، ص 385.
«3» تفسير أبو الفتوح، ج 7، ص 321.
«4» اصول كافى، جلد 2، كتاب الايمان و الكفر، باب المراء و الخصومه، صفحه 300، حديث اوّل.
جلد 8 - صفحه 38
المراء و ان كان محقّا «1».
سه چيز است هر كه ملاقات كند خدا را به آنها، داخل بهشت شود از هر درى كه خواهد: كسى كه نيكو باشد خلق او، و بترسد خدا را در نهانى و آشكارا، و ترك مراء اگرچه محق باشد.
3- فرمود: كامل نگرداند بندهاى حقيقت ايمان را تا آنكه واگذارد مراء را، اگرچه حق با او باشد «2».
وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً: و فتوى مجوى، يعنى مپرس در شأن اصحاب كهف از اهل كتاب هيچكس را، زيرا حقيقت امر به توسط وحى بر تو مكشوف شده.
تنبيه: آيه شريفه خطاب به پيغمبر، و مراد امت باشند كه حق تعالى نهى فرمايد ايشان را از مراء در محاورات و استخبار و استعلام از يهود و نصارى، زيرا پس از بيان قرآن رجوع به غير اهل قرآن كاشف است از سوء عقيده و عدم اطمينان.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً «21» سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً «22» وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً «23» إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً «24»
ترجمه
و همچنين مطّلع گردانديم بر ايشان تا بدانند كه وعده خدا حقّ است و همانا قيامت نيست شكّى در آن هنگاميكه نزاع مينمودند ميان خودشان در كارشان پس گفتند بنا كنيد بر ايشان بنائى پروردگارشان داناتر است بكارشان گفتند آنانكه مطّلع شدند بحال ايشان هر آينه بنا ميكنيم بر ايشان مسجدى
زود باشد كه گويند سه نفر بودند چهار ميشان سگشان بود و گويند پنج نفر بودند ششميشان سگشان بود بگزاف گوئى از غيب و گويند هفت نفر بودند و هشتميشان سگشان بود بگو پروردگار من داناتر است بعدد ايشان نميداند عدد ايشانرا مگر
جلد 3 صفحه 417
اندكى پس جدال مكن در امر ايشان مگر جدالى آشكار و استفسار مكن در باره ايشان از احدى
از آنها و مگو در كارى كه من بجا آورندهام آنرا فردا
مگر آنكه بخواهد خدا و ياد كن پروردگارت را چون فراموش كردى و بگو اميد است كه هدايت كند مرا پروردگارم بامرى نزديكتر از اين برشد و صلاح.
تفسير
خداوند متعال چنانچه خواب و بيدار فرمود اصحاب كهف را براى مزيد بصيرت ايشان كه قبلا بيان شد مطّلع و واقف فرمود بر ايشان اهل شهر و پادشاه آنها را كه آمدند براى جستجوى ايشان چنانچه در حديث قمّى ره از امام صادق عليه السّلام در صدر قصّه ذكر شد و اين براى آن بود كه بدانند وعده خدا راست و درست و حق است و روز قيامت بر پا خواهد شد و خداوند خلق اولين و آخرين را در آنروز محشور ميفرمايد و جاى شبهه نيست چون حال ايشان در خواب و بيدارى مانند كسانى بود كه بميرند و زنده شوند چنانچه در حديث نبوى است كه چنانچه ميخوابيد ميميريد و چنانچه بيدار ميشويد زنده ميگرديد و در روايت ديگر است كه خواب برادر مرگ است و در احتجاج از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه بسيار كسانى بودند كه رجوع نمودند بدنيا بعد از مردن و از آن جمله اصحاب كهف بودند كه خداوند سيصد و نه سال ايشانرا ميراند پس زنده فرمود در زمان قوميكه منكر بعث بودند براى آنكه شبهه آنها رفع شود و ببينند قدرت خداوند را و بدانند كه بعث بندگان حقّ است و بنابراين محتمل است نزاع كسانيكه مطّلع شدند بر آنها در امر بعث خودشان بوده كه بعضى منكر و بعضى مدّعى بعث ارواح مجرّده و بعضى مقرّ بحشر اجساد و ارواح جمعا بودند و خداوند باين ارائه خلاف آنها را مبدّل بوفاق نموده و همه مقرّ بحقّ شده باشند چنانچه جمعى از مفسرين فرمودهاند و محتمل است نزاع بعد از اطلاع بر اصحاب كهف در امر ايشان شده بين كسانيكه مطّلع شدند كه آيا ايشان مردهاند بعد از بيدار شدن يا ثانيا بخواب رفتهاند چون نقل شده كه ايشان بعد از بيدار شدن بجاى خودشان خوابيدند و بحال اوّل برگشتند يا نزاع در مدّت مكث ايشان در كهف و عددشان و كيفيّت بناء بر ايشان بوده كه بعضى گفتند ديوارى بر در غار بسازيد كه كسى نتواند وارد در آن شود و بعضى گفتند مقبرهاى
جلد 3 صفحه 418
براى ايشان بسازيد و بعضى كه اهل تقوى بودند گفتند مسجدى بر در غار بسازيد كه مردم در آن عبادت كنند و بايشان و محلّشان تبرّك جويند و پادشاه موافقت نمود و ساخته شد و در حديث سابق اشاره به اين معنى شده بود و در هر حال خداوند داناتر است بامر بعث عباد و عدد اصحاب كهف و مدّت مكث ايشان و كيفيّت بناء بر آنان و بنابراين جمله ربّهم اعلم بهم معترضهاى است از خداوند و بعضى آنرا قول بعضى از اهل نزاع دانستهاند كه ميخواستند مسجد بسازند و بنابراين مقول قول آنان است كه معتقد بسعه علم الهى بودند و موفق باجراى مقصودشان شدند و در آيه دوم خداوند نقل فرموده قسمتى از نزاع سابق الذّكر را با نزاع دو فرقه از نصاراى نجران را با مسلمانان در عهد حضرت ختمى مرتبت كه بعضى از آن دو قائل بودند بآنكه اصحاب كهف سه نفر بودند چهار ميشان سگشان بود و بعضى قائل بودند كه پنج نفر بودند ششميشان سگشان بود و مسلمانان بتعليم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائل بودند كه ايشان هفت نفر بودند لذا خداوند در تعقيب آن دو قول فرموده رجما بالغيب يعنى اين از باب انداختن كلام است بىمدرك از غيب و در تعقيب قول سوم فرموده و هشتميشان سگشان بود تا اشاره باشد بانحصار كلام بىمدرك بآن دو قول و ثابت شود قول سوّم باثبات خداوند صفت هشتمى را براى سگ ايشان و قطع آن از كلام سابق بدخول و او و ابتداء بكلام با مراعات مشابهت صورى اقوال و موافقت بامراد مسلمانان و عدم تصريح بصحّت قول ايشان در مقام مجادله و حكميّت و اشاره فرموده بمدرك قول سوّم كه وحى الهى است بآنكه فرموده بگو اى پيغمبر پروردگار من داناتر است بعدّه ايشان و نميدانند عده ايشانرا مگر كمى از اهل ايمان بتعليم الهى و بنابر آنچه ذكر شد جهت دخول و او در جمله اخيره و عدم دخول آن در دو جمله سابقه ظاهر است و محتاج بتفاصيل و تكلّفات مذكوره در مجمع و غيره و اثبات و او ثمانيه در نحو نيست ولى مفسرين چون و ثامنهم را هم مقول قول دسته سوّم دانستهاند براى وجه ذكر و او در قول اخير و حذف آن در دو قول سابق محتاج بتوجيه شدهاند از قبيل آنكه چون قول اخير از روى علم و اطمينان نفس بوده كلام بتمامى ذكر شده بخلاف قول اوّل و دوّم كه با تزلزل بوده و و او حذف شده است و امثال اين كه ذكرش موجب ملالت خاطر است و در آيه سوّم خداوند
جلد 3 صفحه 419
دستور فرموده به پيغمبر خود كه با اهل كتاب مجادله و مباحثه و گفتگو نفرمايد در امر اصحاب كهف و عدد ايشان مگر جدال و بحث ظاهرى صورى بدون دقت نظر و دنباله گيرى از مطلب و ردّ قول آنها صريحا چون اين طرز مباحثه منافى با اخلاق و مخالف با طريق ابلاغ و ارشاد است بلكه بايد حقّ مطلب ادا شود و واقع امر مكشوف گردد بدون ايجاد خصومت و كدورت چنانچه در بيان اقوال ثلاثه در كلام الهى اشاره بآن شد و محتمل است مراد نهى از مجادله در خفاء باشد و امر بمجادله در علن و محضر عموم تا حقّ بر همه آشكار گردد و كسى نتواند منكر بيان حضرت ختمى مرتبت شود و نسبت خلاف حقّ بآنحضرت دهد و اشتباه كارى نمايد در هر حال بطرق عامّه از حضرت امير عليه السّلام نقل شده كه اصحاب كهف هفت نفر بودند و هشتمى سگشان بود و از امام صادق عليه السّلام در روضة الواعظين نقل نموده كه از مكّه معظّمه با امام زمان عليه السّلام بيست و هفت نفر بيرون ميآيند پانزده نفر از قوم حضرت موسى عليه السّلام كه اهل حقّ و حقيقت بودند و هفت نفر اصحاب كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابو دجّانه انصارى و مقداد و مالك اشتر كه ياوران و فرمانفرمايانند در ركاب آنحضرت و معلوم است بعد از وحى الهى نبايد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در موضوع اصحاب كهف سؤالى از اهل كتاب فرمايد و بايد اهل ايمان هم بآنحضرت اقتداء نموده در اين باب پرسشى از علماء يهود و نصارى نكنند و نبايد پيغمبر اكرم و اهل ايمان در كاريكه ميخواهند اقدام نمايند بگويند مثلا من اين كار را فردا انجام ميدهم مگر آنكه بلافاصله انشاء اللّه بگويند و اگر احيانا فراموش كردند و نگفتند هر وقت يادشان آمد بگويند انشاء اللّه كه بثواب ذكر خدا نائل شوند و اگر آنكار را فراموش نمودند از خدا بخواهند كه ايشانرا موفق فرمايد بامرى كه نزديكتر باشد بخير و رشد و صلاح از آنچه عزم بر آن داشتهاند و فراموش نمودهاند و بعضى گفتهاند مراد آنستكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خدا بخواهد كه باو عطا فرمايد آيات و معجزاتيكه دلالت آنها بر نبوّت آنحضرت بيشتر باشد از قصّه اصحاب كهف و خدا باو عطا فرمود و از روايت قمّى ره از امام صادق عليه السّلام كه در بدو قصّه ذكر شد استفاده ميشود كه مقصود بخطاب در آيه چهارم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آنحضرت در وقتى كه بقريش وعده فرمود كه جواب سؤالات آنها را فردا
جلد 3 صفحه 420
بدهد انشاء اللّه نفرمود و باين سبب تا چهل روز وحى از آنحضرت قطع شد و از روايات متعدده منقوله از ائمه اطهار در كتب معتبره مستفاد ميشود كه مراد فراموش نمودن ذكر انشاء اللّه است و اين قابل تدارك است در هر زمانى كه متذكّر شود و اگر نبود اين روايات ممكن بود از آيه چهارم استظهار شود كه مقصود بخطاب امّتند اگر چه مخاطب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است چنانچه رسم خطابات قرآنيه است و مراد آنستكه مردم نگويند و معتقد نشوند كه كارى ميتوانند انجام دهند بدون مشيّت الهى و اعتماد بقدرت خودشان در امور نداشته باشند و البتّه گفتن انشاء اللّه هم علاوه بر آنكه ذكر خدا است و در هر حال خوب است براى اظهار اعتقاد بجريان امور بر طبق مشيّت الهى لازم است و اگر آنكار را فراموش كردند و انجام ندادند از خدا بخواهند كه ايشانرا دلالت بامرى نمايد كه خيرش براى آنها بيشتر باشد از كار فراموش شده و بنابراين و قل عسى ربّى أن يهدين لأقرب من هذا رشدا بيان است براى ذكر دروا ذكر ربّك اذا نسيت و فراموش شده كار است و مربوط بذكر انشاء اللّه نيست ولى آنچه از خاندان وحى و تنزيل رسيده متعيّن بقبول است اگر چه آن بدقت منافات با اين معنى هم ندارد و قابل جمع است و اللّه اعلم ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم وَ يَقُولُونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجماً بِالغَيبِ وَ يَقُولُونَ سَبعَةٌ وَ ثامِنُهُم كَلبُهُم قُل رَبِّي أَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما يَعلَمُهُم إِلاّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِم إِلاّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَستَفتِ فِيهِم مِنهُم أَحَداً «22»
زود باشد که بگويند جماعتي از اهل كتاب که اصحاب كهف سه نفر بودند و چهارمي آنها سگ آنها بود و جماعت ديگري ميگويند پنج نفر بودند و ششمي آنها سگ آنها بود لكن بدون مدرك و حجت فقط توهم و خيالست و جماعت ديگر ميگويند هفت نفر بودند و هشتمي آنها سگ آنها بود بفرما به آنها که پروردگار من داناتر است بعدّه آنها كسي اطلاع بآنها و علم بخصوصيات آنها ندارد مگر قليلي از مؤمنين پس مجادله نكن با اينها در امر اصحاب كهف مگر با دليل روشن واضح و نپرس و استفتاء مفرما در امر اصحاب كهف از اهل كتاب احدي را بايد آنچه وحي از جانب حق برسد قبول كرد.
سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم گفتند نصاراي نجران موقعي که شرفياب حضور حضرت رسالت شدند صحبت اصحاب كهف پيش آمد بعض آنها گفتند سه نفر بودند و چهارمي آنها كلب آنها بود و بعض ديگر وَ يَقُولُونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم
جلد 12 - صفحه 342
كَلبُهُم لكن مدركي بر اينکه قول ندارند فقط رَجماً بِالغَيبِ است و بعض ديگر وَ يَقُولُونَ سَبعَةٌ وَ ثامِنُهُم كَلبُهُم در جواب آنها بفرما تمام اينکه اقوال بدون علم و مدرك است مجرد تخمين و حدس و ظن است قُل رَبِّي أَعلَمُ بِعِدَّتِهِم آنچه وحي برسد مورد قبول است ما يَعلَمُهُم إِلّا قَلِيلٌ يا مراد قليلي از اهل كتاب ميدانند خصوصيات آنها را يا مراد اينست که شما بقليلي از خصوصيات آنها مطلعيد تمام خصوصيات آنها از عدّه و كيفيات آنها خبر نداريد فَلا تُمارِ فِيهِم در مورد اصحاب كهف با اينکه اهل كتاب مجادله نفرما زيرا بر فرض شما هم بوحي الهي عدّه و حالات آنها را بيان كني آنها قبول نميكنند الامراء ظاهرا که برداري آنها را بحسّ و و جدان مشاهده كنند و نتوانند انكار كنند وَ لا تَستَفتِ فِيهِم مِنهُم أَحَداً از احدي از آنها سؤال نكن در مورد اصحاب كهف.
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 22)- این آیه به پارهای از اختلافات اشاره میکند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد، از جمله: در باره تعداد آنها میگوید: گروهی از مردم «خواهند گفت: آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود» (سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ).
ج3، ص35
«و (گروهی) میگویند: پنج نفر بودند که ششمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ).
همه اینها سخنانی بدون دلیل و «انداختن تیر در تاریکی است» (رَجْماً بِالْغَیْبِ).
«و (گروهی) میگویند: آنها هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگ آنها بود» (وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ).
«بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ).
«جز گروه کمی تعداد آنها را نمیدانند» (ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ).
در پایان آیه اضافه میکند: «پس در باره آنها جز با دلیل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً).
یعنی آن چنان با آنها منطقی و مستدل سخن بگو که برتری منطق تو آشکار گردد «و از هیچ کس در باره (تعداد اصحاب کهف) سؤال مکن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً).
نکات آیه
۱- شمار اصحاب کهف، امرى مجهول براى بسیارى از مردم در طول تاریخ (سیقولون ثلثة ... ما یعلمهم إلاّ قلیل)
۲- نزول داستان اصحاب کهف در قرآن، زمینه ساز اظهار نظرهایى گوناگون در میان مردم عصربعثت، در باره تعداد آنان شد. (سیقولون ... و یقولون ... و یقولون) حرف «سین» در «سیقولون» نشانه صدور آن گفته و گفته هاى بعدى در زمان آینده است و به قرینه «فلا تمار فیهم» این اقوال، در زمان حیات رسول اللّه(ص) پیدا شده بود.
۳- مردم عصربعثت، با اظهار سه نظریه متفاوت، اصحاب کهف را سه، یا پنج و یا هفت نفر مى پنداشتند. (سیقولون ثلثة رابعهم کلبهم و یقولون خمسة ... و یقولون سبعة)
۴- سگ اصحاب کهف، چهارم یا ششم و یا هشتمین عضوگروه اصحاب کهف در نظر مردم بود. (سیقولون ثلثة رابعهم کلبهم و یقولون خمسة سادسهم کلبهم ... و یقولون سبعة و ثامنهم کلبهم)
۵- سگ اصحاب کهف، به دلیل همراهى با آنان، موجودى شایسته احترام شمرده شده است. (رابعهم ... سادسهم ... و ثامنهم کلبهم) یاد کردن از سگ اصحاب کهف به شکلى که گویا، فردى از آنان به حساب آمده، حاکى از عنایتى ویژه به او است.
۶- اظهار نظریه سه یا پنج نفر بودن اصحاب کهف، اظهارى بى اساس و تیرى در تاریکى است. (سیقولون ثلثة رابعهم کلبهم و یقولون خمسة سادسهم کلبهم رجمًا بالغیب) «باء» در «بالغیب» براى تعدیه است و مراد از «غیب» پندار یکم و دوم است. این پندارها، به سنگى تشبیه شده اند که آن را بدون نشانگیرى پرتاب کنند، به این امید که به هدف اصابت کند. اختصاص این قید به نظریه نخست و دوم نشان مى دهد که نظریه سوم، دور از واقع نبوده و با آن دو، در یک ردیف نیست.
۷- هفت نفر بودن اصحاب کهف، نظریه اى قابل پذیرش و تصدیق است. (رجمًا بالغیب و یقولون سبعة و ثامنهم کلبهم) تأیید نظریه سوم را از دو راه مى توان استفاده کرد ۱- قید «رجماً بالغیب» تنها به دو نظریه قبل اختصاص یافته است. ۲- جمله «ثامنهم کلبهم» صفت براى «سبعة» است و واو زائده - آن گونه که زمخشرى بیان کرده است - این وصف را تثبیت مى کند; یعنى، به یقین، سگ آنان، هشتمین فردشان است.
۸- سخن هاى نسنجیده بر زبان آوردن و اظهار نظر بدون شناخت و بررسى، امرى نکوهیده و ناروا است. (سیقولون ... رجمًا بالغیب)
۹- خداوند، پیامبر(ص) را در برخورد مناسب با اختلاف آراى مردم، تعلیم مى دهد. (قل ربّى أعلم بعدتهم ... فلاتمار فیهم)
۱۰- ارشاد مردم به ترک اظهارنظرهاى بى پایه در باره حقایق و احاله علم آن به خداوند، وظیفه اى است برعهده رهبران الهى. (سیقولون ... قل ربّى أعلم بعدتهم)
۱۱- دانستن شمار اصحاب کهف، امرى غیر ضرورى بوده و تأثیرى در بُعد معرفتى و درس آموزى آن ندارد. (سیقولون ثلثة ... قل ربّى أعلم بعدتهم ... فلاتمار فیهم) واگذار کردن اطّلاع از تعداد اصحاب کهف به خداوند و ترک بحث و منازعه در این موضوع، گواه بى نقش بودن این نوع از آگاهى در هدفِ نقلِ سرگذشت آنان است.
۱۲- برخى مردم، از پیام اصلى ماجراى اصحاب کهف، غفلت کرده و به ابعاد فرعى و کم فائده آن مى پردازند. (سیقولون ثلثة ... قل ربّى أعلم بعدتهم)
۱۳- مسکوت گذاردن تعداد اصحاب کهف و احاله علم آن به خداوند، تکلیفى الهى برعهده پیامبر(ص) و براى رشد و تربیت او است. (قل ربّى أعلم بعدتهم)
۱۴- پرهیز از تحقیقات بى ثمر و احاله علم آن به خداوند، لازم است. (قل ربّى أعلم بعدتهم)
۱۵- برترى آگاهى خداوند، لازمه ربوبیّت او است. (قل ربّى أعلم بعدتهم)
۱۶- تنها، گروهى اندک از مردم عصر بعثت، به شمارِ اصحاب کهف و زوایاى سرگذشت آنان، آگاهى داشتند. (مایعلمهم إلاّ قلیل) با آن که سخن در باره تعداد اصحاب کهف بود، در جمله «مایعلمهم...» آگاهى بر خود اصحاب کهف، از اکثریت مردم نفى شده است. این مطلب، مى رساند که دیگر زوایاى ماجراى اصحاب کهف نیز مانند تعداد آنان، براى بیشتر مردم نامعلوم است.
۱۷- بحث گذرا و سطحى و به دور از درگیرى جدّى، تنها محدوده مُجاز براى پیامبر(ص) جهت بحث در باره اصحاب کهف و تعداد آنان بود. (فلاتمار فیهم إلاّ مراءً ظهرًا) «مراء» جدالى است که به منظور اعتراض به گفتار کسى و سست کردن آن و نیز تحقیر گوینده اش انجام گیرد (مصباح) و هنگامى که دنباله دار و عمیق نباشد، به آن، «مراء ظاهر» گفته مى شود.
۱۸- ترک مناقشات ریز و دقیق در مسائل غیر ضرورى و پرهیز از جنگ لفظى درباره آن، لازم است. (فلاتمار فیهم إلاّ مراءً ظهرًا) «فاء» در «فلاتمار» تفریع بر مطلبى است که از «ربّى أعلم...» استفاده مى شود; یعنى، با توجه به این که باید علم به این گونه مسائل، به خداوند احاله گردد، جایى براى بحث و جدال عمیق باقى نمى ماند.
۱۹- مناظره با جاهلان، جز بحثى سطحى و کوتاه، نکوهیده و ناروا است. (مایعلمهم إلاّ قلیل فلاتمار فیهم إلاّ مراءً ظهرًا) تفریع «لاتمار» بر جمله «مایعلمهم...» به وسیله حرف «فاء»، بیانگر نکته یاد شده است.
۲۰- پیامبر(ص) در کسب آگاهى از ماجراى اصحاب کهف، مجاز به نظرخواهى از هیچ صاحب نظرى نبود. (و لاتستفت فیهم منهم أحدًا) ضمیر در «منهم» به کسانى مربوط است که در باره عدد اصحاب کهف به اظهار نظر مى پرداختند.
۲۱- آگاهى پیامبر(ص) از ماجراى اصحاب کهف، تنها از طریق وحى الهى امکان پذیر بود. (و لاتستفت فیهم منهم أحدًا) نهى «لاتستفت» ارشاد به بى ثمر بودن نظرخواهى است و مفاد آیه این است که از احدى، انتظار نمى رود که به نظرخواهى تو پاسخ صحیح بدهد.
موضوعات مرتبط
- اختلاف: روش برخورد با اختلاف ۹
- اصحاب کهف: احترام سگ اصحاب کهف ۵; اختلاف در تعداد اصحاب کهف ۲، ۳، ۴; بى تأثیرى علم به تعداد اصحاب کهف ۱۱; تعداد اصحاب کهف ۱، ۶، ۷; سگ اصحاب کهف ۴; فلسفه ابهام تعداد اصحاب کهف ۱۳; قصه اصحاب کهف ۵; کمى عالمان به تعداد اصحاب کهف ۱۶; مجادله در تعداد اصحاب کهف ۱۷; مجادله در قصه اصحاب کهف ۱۷; نظرخواهى درباره اصحاب کهف ۲۰
- اعداد: عدد پنج ۳، ۶; عدد چهار ۴; عدد سه ۳، ۶; عدد شش ۴; عدد هشت ۴; عدد هفت ۳، ۷
- پرسش: اجتناب از پرسش بیجا ۱۴
- جاهلان: سرزنش مجادله با جاهلان ۱۹
- حقایق: منشأ تبیین حقایق ۱۰
- خدا: تعالیم خدا ۹; ربوبیت خدا ۱۵; علم خدا ۱۵; نقش علم خدا ۱۰، ۱۳، ۱۴
- رهبران دینى: مسؤولیت رهبران دینى ۱۰
- سخن: ترک سخن بى علم ۱۰; سخن بى علم ۸; سرزنش سخن بى منطق ۸
- غفلت: غفلت از تعالیم قصه اصحاب کهف ۱۲
- مجادله: اجتناب از مجادله ناپسند ۱۸; مجادله ناپسند ۱۹
- محمد(ص): تکلیف محمد(ص) ۱۳; زمینه تربیت محمد(ص) ۱۳; محدوده مسؤولیت محمد(ص) ۱۷، ۲۰; محمد(ص) و قصه اصحاب کهف ۱۷، ۲۰ ، ۲۱; معلم محمد(ص) ۹
- مردم: بینش مردم مقارن بعثت ۲، ۳، ۴; مردم مقارن بعثت و اصحاب کهف ۲، ۱۶
- معاشرت: آداب معاشرت ۹
- وحى: نقش وحى ۲۱
منابع