گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۴۶: خط ۱۴۶:
<span id='link344'><span>
<span id='link344'><span>


==اتهام مشركين به پيامبر(ص ) در ارتباط با مسئله نسخ ==
==اتهام مشركان به پيامبر «ص»، در ارتباط با مسأله نسخ ==
و اينكه فرمود: «'''قالوا انما انت مفتر'''» نقل كلامى است كه مشركين به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفته و او را متهم كرده بودند به اينكه تو از دروغ به خدا افتراء بسته اى ، چون عوض كردن حرف و تبديل كردن يك آيه بعد از آنكه آمده است از ساحت پروردگار بدور است . مشركين در اين سخن خود تاكيد هم داشته اند، زيرا با اينكه مى توانستند بگويند تو در اين تبديل آيه افتراء بستهاى چنين نگفتند، بلكه بصورت اسم فاعل كه دلالت بر دوام و استمرار دارد اداء كرده گفتند: «'''تو افتراء زنى '''»، تازه همين مطلب را باز طور ديگرى گفتند، يعنى با آوردن كلمه «'''انما'''» فهماندند كه جز افتراء زدن كار ديگرى ندارى ، و باز براى بيشتر تاكيد كردن مطلب ، گفتار خود را بصورت جمله اسميه آورده و او را مفترى خواندند، و منظورشان اين بود كه او را در خصوص ‍ مساله تبديل آيه ، مفترى جلوه دهند، آن وقت از آنجائى كه خود آن جناب هميشه گوشزد كرده بود كه تمامى آيات قرآنش از ناحيه خدا است ،
و اين كه فرمود: «قَالُوا إنَّما أنتَ مُفتَرٍ»، نقل كلامى است كه مشركان به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» گفته و او را متهم كرده بودند به اين كه تو از دروغ، به خدا افتراء بسته اى. چون عوض كردن حرف و تبديل كردن يك آيه بعد از آن كه آمده است، از ساحت پروردگار به دور است.  
 
مشركان در اين سخن خود، تأكيد هم داشته اند. زيرا با اين كه مى توانستند بگويند تو در اين تبديل آيه، افتراء بسته اى، چنين نگفتند، بلكه به صورت اسم فاعل - كه دلالت بر دوام و استمرار دارد - اداء كرده، گفتند: «تو افتراء زنى». تازه همين مطلب را باز طور ديگرى گفتند. يعنى با آوردن كلمۀ «إنَّمَا»، فهماندند كه جز افتراء زدن، كار ديگرى ندارى.
 
و باز براى بيشتر تأكيد كردن مطلب، گفتار خود را به صورت جمله اسميه آورده و او را «مفترى» خواندند، و منظورشان اين بود كه: او را در خصوص مسأله تبديل آيه، مفترى جلوه دهند. آن وقت از آن جایى كه خود آن جناب هميشه گوشزد كرده بود كه تمامى آيات قرآنش از ناحيه خدا است، نتيجه بگيرند كه پس تمامى حرف هايشف افتراى به خداست. در نتيجه پس او جز افتراء، كار ديگر و حرف ديگرى ندارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۸ </center>
نتيجه بگيرند كه پس تمامى حرفهايش افتراى به خداست ، در نتيجه پس ‍ او جز افتراء، كار ديگر و حرف ديگرى ندارد.


و در جمله «'''بل اكثرهم لا يعلمون '''» منظور اكثر مشركين است كه آن جناب را متهم كرده بودند به اينكه مفترى است ، و مى خواهد بفرمايد اين اكثر، حقيقت حال را نمى دانند، و نمى فهمند كه حكمت تبديل آيه چيست ، و بزودى در جواب آن برايشان معلوم مى شود كه احكام الهى تابع مصالح بندگان است پاره اى از اين مصالح بر حسب تغير اوضاع و احوال و زمانها تبدل مى پذيرد، در نتيجه حكم خدا هم تغيير پيدا مى كند، و حكم ديگرى كه مصلحت تازه اى دارد جعل مى شود.
و در جملۀ «بَل أكثَرُهُم لَا يَعلَمُون»، منظور اكثر مشركان است كه آن جناب را متهم كرده بودند به اين كه مفترى است، و مى خواهد بفرمايد اين اكثر، حقيقت حال را نمى دانند، و نمى فهمند كه حكمت تبديل آيه چيست. و به زودى در جواب آن برايشان معلوم مى شود كه احكام الهى، تابع مصالح بندگان است. پاره اى از اين مصالح، بر حسب تغير اوضاع و احوال و زمان ها، تبدّل مى پذيرد. در نتيجه، حكم خدا هم تغيير پيدا مى كند، و حكم ديگرى كه مصلحت تازه اى دارد، جعل مى شود.


پس بيشتر اين مشركين از اين مساله غافلند، تنها اقليتى از آنها هستند كه بر اين حقيقت وقوف دارند، البته آنهم وقوف اجمالى ، ولى چيزى كه هست همانها هم به يك جهت ديگرى زير بار نمى روند، و آن استكبار و عناد با حق است كه حرفهائى را بدون اينكه رعايت جانب حق را بكنند مى زنند.
پس بيشتر اين مشركان، از اين مسأله غافل اند. تنها اقليتى از آن ها هستند كه بر اين حقيقت وقوف دارند. البته آن هم وقوف اجمالى. ولى چيزى كه هست، همان ها هم به يك جهت ديگرى زير بار نمى روند، و آن استكبار و عناد با حق است، كه حرف هایى را بدون اين كه رعايت جانب حق را بكنند، مى زنند.


«'''قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّك بِالحَْقِّ لِيُثَبِّت الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ'''»:
«'''قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّك بِالحَْقِّ لِيُثَبِّت الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ'''»:


در ابتداء سوره اشاره اى به معناى «'''روح '''» رفت و «'''قدس '''» به معناى طهارت و پاكى است ، و ظاهرا اضافه روح به قدس به منظور اختصاص باشد، يعنى روحى كه از قذارتها و پليديهاى مادى طاهر، و از خطاء و غلط منزه است ، و همين روح القدس در جاى ديگر از قرآن به روح الامين تعبير شده و در جايى ديگر به جبرئيل كه يكى از ملائكه است و فرموده : «'''نزل به الروح الامين على قلبك '''» و نيز فرموده : «'''من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله '''» پس اينكه فرمود: «'''بگو روح القدس از ناحيه پروردگارت نازلش كرده '''» دستورى است به اينكه جواب مشركين را بده ، و آنچه به ذهن سبقت مى جويد اين است كه ضمير به قرآن برگردد، آن قرآنى كه ناسخ است ، يعنى آن آيه اى كه آيه اى ديگر را نسخ كرده ، ولى احتمال هم دارد كه به مطلق قرآن برگردد، و اينكه تعبير به تنزيل كرد نه به انزال براى اين بود كه به تدريجى بودن نزول قرآن اشاره فرموده باشد.
در ابتداء سوره، اشاره اى به معناى «روح» رفت، و «قدس»، به معناى طهارت و پاكى است، و ظاهرا اضافه «روح» به «قدس»، به منظور اختصاص باشد. يعنى روحى كه از قذارت ها و پليدی هاى مادى طاهر، و از خطاء و غلط منزه است.
 
و همين «روح القدس»، در جاى ديگر از قرآن، به «روح الامين» تعبير شده، و در جايى ديگر به «جبرئيل»، كه يكى از ملائكه است و فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمينُ عَلَى قَلبِكَ». و نيز فرموده: «مَن كَانَ عَدُوّاً لِجِبرِيلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإذنِ الله».
 
پس اين كه فرمود: «بگو روح القدس از ناحيه پروردگارت نازلش كرده»، دستورى است به اين كه جواب مشركان را بده، و آنچه به ذهن سبقت مى جويد، اين است كه ضمير به قرآن برگردد. آن قرآنى كه ناسخ است. يعنى آن آيه اى كه آيه اى ديگر را نسخ كرده، ولى احتمال هم دارد كه به مطلق قرآن برگردد. و اين كه تعبير به «تنزيل» كرد، نه به «إنزال»، براى اين بود كه به تدريجى بودن نزول قرآن اشاره فرموده باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۹ </center>
طبع كلام اقتضاء ميكرد بفرمايد: «'''من ربى : از ناحيه پروردگارم '''» و ليكن فرموده : «'''بگو روح القدس آن را از ناحيه پروردگارت نازل كرده '''» و اين براى آن بود كه بر كمال عنايت خدا و رحمتش نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دلالت كند، گويا راضى نشده حتى يك لحظه خطابش را از او قطع كند، و تا آنجا كه ممكن است ، روى سخن با وى دارد، و نيز براى اين بوده كه دلالت كند، بر اينكه مراد از سخنى كه مامور شده بگويد اعلام مشركين است به اين معنا، نه صرف تلفظ به اين الفاظ (دقت فرماييد).
طبع كلام اقتضاء می كرد بفرمايد: «مِن رَبِّى: از ناحيه پروردگارم»، وليكن فرموده: «بگو روح القدس آن را از ناحيه پروردگارت نازل كرده»، و اين، براى آن بود كه بر كمال عنايت خدا و رحمتش نسبت به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دلالت كند. گويا راضى نشده حتى يك لحظه خطابش را از او قطع كند، و تا آن جا كه ممكن است، روى سخن با وى دارد. و نيز براى اين بوده كه دلالت كند، بر اين كه مراد از سخنى كه مأمور شده بگويد، اعلام مشركان است به اين معنا، نه صرف تلفظ به اين الفاظ (دقت فرماييد).
<span id='link345'><span>
<span id='link345'><span>
==توضيحى در مورد اينكه با نزول آيات ناسخ خداوند ايمان مؤ منين را تثبيت مى كند ==
==توضيحى در مورد اينكه با نزول آيات ناسخ خداوند ايمان مؤ منين را تثبيت مى كند ==
و در جمله «'''ليثبت الذين آمنوا'''» «'''تثبيت '''» به معناى تحكيم ثبات و تاكيد آن است به اينكه ثباتى بعد از ثبات ديگر بر آنان القاء كند. گويا ايشان با ايمان به خدا و رسول و روز جزا بر حق ثابت شده اند، و به خاطر تجدد حكم بر اساس تجدد مصلحت خداوند ثبات ديگرى به ايشان مى دهد و نمى گذارد از اين جهت ثبات اولشان دستخوش ضعف گردد و كارهايى بر طبق حكم سابق انجام دهند كه با مصلحت امروز سازگارى ندارد، زيرا اين مطلب پر واضح است كه وقتى كسى مامور شود راهى را به خاطر مصلحتى كه تا مدتى دارد سلوك كند، و مامور، با ايمانى كه به آخر دارد شروع كند به سلوك آن راه و پس از پيمودن قطعه اى از آن ، مطابق آنچه كه آمرش دستور داده از سرعت و كندى و در شب و روز ناگهان مصلحت مذكور وجهه اش دگرگون گشته و عمل به نحو سابق ، ديگر بى مصلحت شده و به نحوى جديد داراى مصلحت گردد، و در اين فرض اگر آمر كه راهنماى اوست او را خبر ندهد، و همچنان امر سابق خود را دنبال كند و بترسد كه اگر به عامل بگويد، مصلحت تغيير كرده امتثال نكند، همين راهنمايى نكردن او ايمان وى را سست نموده به كلى ياغى مى گردد، و اما اگر بگويد امر تازه و امتثال به نحو تازه داراى مصلحت است نه به نحو سابق ايمان عامل بيشتر و ثباتى بر ثبات قبليش ‍ اضافه مى شود پس اينكه قرآن كريم مشتمل بر نسخ و تجديد حكم بر حسب تجدد مصالح مى باشد باعث تثبيت كسانى است كه ايمان آورده اند، و ثباتى بر ثبات آنان مى افزايد، و مقصود از مسلمين در جمله «'''و هدى و بشرى للمسلمين '''» كسانى هستند كه تسليم حكم خداى تعالى هستند و اعتراض و چون و چرايى ندارند، پس آيه ناسخ براى اينگونه افراد ارائه طريق و بشارت به سعادت و جنت است ، و اگر آثار آن را از هم جدا نموده تثبيت را به مؤ منين و هدايت و بشرى را به مسلمين اختصاص داده ، براى اين است كه ميان ايمان و اسلام فرق هست ، ايمان كار قلب است و سهمش از آثار نسخ تثبيت در علم و اذعان است ، و اسلام مربوط به ظاهر عمل و مرحله جوارح بدن است و نصيبش اهتداء به عمل واجب و بشارت به نتيجه آن يعنى بهشت و سعادت است .
و در جمله «'''ليثبت الذين آمنوا'''» «'''تثبيت '''» به معناى تحكيم ثبات و تاكيد آن است به اينكه ثباتى بعد از ثبات ديگر بر آنان القاء كند. گويا ايشان با ايمان به خدا و رسول و روز جزا بر حق ثابت شده اند، و به خاطر تجدد حكم بر اساس تجدد مصلحت خداوند ثبات ديگرى به ايشان مى دهد و نمى گذارد از اين جهت ثبات اولشان دستخوش ضعف گردد و كارهايى بر طبق حكم سابق انجام دهند كه با مصلحت امروز سازگارى ندارد، زيرا اين مطلب پر واضح است كه وقتى كسى مامور شود راهى را به خاطر مصلحتى كه تا مدتى دارد سلوك كند، و مامور، با ايمانى كه به آخر دارد شروع كند به سلوك آن راه و پس از پيمودن قطعه اى از آن ، مطابق آنچه كه آمرش دستور داده از سرعت و كندى و در شب و روز ناگهان مصلحت مذكور وجهه اش دگرگون گشته و عمل به نحو سابق ، ديگر بى مصلحت شده و به نحوى جديد داراى مصلحت گردد، و در اين فرض اگر آمر كه راهنماى اوست او را خبر ندهد، و همچنان امر سابق خود را دنبال كند و بترسد كه اگر به عامل بگويد، مصلحت تغيير كرده امتثال نكند، همين راهنمايى نكردن او ايمان وى را سست نموده به كلى ياغى مى گردد، و اما اگر بگويد امر تازه و امتثال به نحو تازه داراى مصلحت است نه به نحو سابق ايمان عامل بيشتر و ثباتى بر ثبات قبليش ‍ اضافه مى شود پس اينكه قرآن كريم مشتمل بر نسخ و تجديد حكم بر حسب تجدد مصالح مى باشد باعث تثبيت كسانى است كه ايمان آورده اند، و ثباتى بر ثبات آنان مى افزايد، و مقصود از مسلمين در جمله «'''و هدى و بشرى للمسلمين '''» كسانى هستند كه تسليم حكم خداى تعالى هستند و اعتراض و چون و چرايى ندارند، پس آيه ناسخ براى اينگونه افراد ارائه طريق و بشارت به سعادت و جنت است ، و اگر آثار آن را از هم جدا نموده تثبيت را به مؤ منين و هدايت و بشرى را به مسلمين اختصاص داده ، براى اين است كه ميان ايمان و اسلام فرق هست ، ايمان كار قلب است و سهمش از آثار نسخ تثبيت در علم و اذعان است ، و اسلام مربوط به ظاهر عمل و مرحله جوارح بدن است و نصيبش اهتداء به عمل واجب و بشارت به نتيجه آن يعنى بهشت و سعادت است .
۱۴٬۴۴۷

ویرایش