يوسف ٦٩
کپی متن آیه |
---|
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا يَعْمَلُونَ |
ترجمه
يوسف ٦٨ | آیه ٦٩ | يوسف ٧٠ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«آوَی»: جای داد. «لا تَبْتَئِسْ»: محزون و غمگین مشو. بدحال و ناراحت مشو.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۶۳ - ۸۲ سوره يوسف
- تقاضای برادران يوسف از پدر، برای بردن بنیامین، به مصر
- مراد يعقوب «ع» از جملۀ: «فَاللهُ خَيرٌ حَافِظاً وَ هُوَ أرحَمُ الرَّاحِمِين»
- معناى توسل به خدا، لغو و بى اثر دانستن اسباب و وسائط نيست
- چرا يعقوب «ع»، به پسرانش سفارش كرد: از يك دروازه، وارد نشوند؟
- نظر مفسران، در معناى جملۀ: «مَا كَانَ يُغنِى عَنهُم مِنَ الله مِن شَئ...»
- توجيه مفسران، در معناى آيه: «ثُمّ أذَّنَ مُؤذِّنٌ أیَّتُهَا العِیزُ إنّکُم لَسَارِقُون»
- پيمانۀ مَلِك، گُم شده است!
- كيفر سارق، معين مى شود
- پيمانه، از بار و بنۀ بنيامين، برادر يوسف «ع» يافت مى شود!
- گفتگوى يوسف «ع»، با برادران
- گفتگوى برادران: چگونه بدون بنيامين نزد پدر باز گرديم؟
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «69»
وقتى (برادران) بر يوسف وارد شدند، او برادرش (بنيامين) را در نزد خود جاى داده گفت: همانا من برادر تو هستم، پس از آنچه انجام مىدهند اندوهگين مباش.
نکته ها
در تفاسير آمده است كه وقتى فرزندان يعقوب عليه السلام وارد مصر شدند، يوسف ميزبان آنان شد و براى هر دو نفر، يك طبق غذا مقرر كرد. بنيامين در آخر تنها ماند. يوسف او را در كنار خودش نشاند وآنگاه براى هر دو نفر اتاقى قرار داد و باز بنيامين را هماتاق خويش ساخت.
بنيامين از بىوفايىهاى برادران و جنايتى كه درباره يوسف در سالهاى قبل كرده بودند، سخن گفت. در اينجا بود كه كاسهى صبر يوسف لبريز شد و گفت: نگران مباش من همان يوسفم و چنان با تأكيد گفت: «إِنِّي أَنَا أَخُوكَ» كه جايى براى احتمال اين سخن كه «من جاى برادرت باشم» نگذارد.
در مورد جمله «فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» دو معنى احتمال مىرود: يا از عملكرد گذشتهى برادران اندوهگين مباش، يا از برنامهاى كه غلامان براى نگاهدارى تو دارند و پيمانه را در بار تو خواهند گذاشت تا در پيش من بمانى، نگران مباش.
جلد 4 - صفحه 251
پیام ها
1- برادرانى كه ديروز به قدرت خود مىباليدند؛ «نَحْنُ عُصْبَةٌ» اكنون بايد براى تهيه آذوقه، با كمال تواضع آستانه يوسف را ببوسند. «دَخَلُوا عَلى»
2- كلامها، طبقهبندى، محرمانه و علنى دارد. يوسف تنها به صورت محرمانه به بنيامين گفت: «إِنِّي أَنَا أَخُوكَ» (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.)
3- در بعضى امور، تنها خواص را بايد در جريان گذاشت. «فَلا تَبْتَئِسْ»
4- هرگاه به نعمتى رسيديد، تلخكامىهاى گذشته را فراموش كنيد. (يوسف و بنيامين به ديدار هم رسيدند، پس نگرانىهاى قبلى را بايد فراموش كرد.)
فَلا تَبْتَئِسْ ...
5- قبل از اجراى طرح ونقشه، بايد بىگناه از نظر روحى آماده و توجيه باشد. (به بنيامين گفته شد كه به نام سارق تورا نگاه مىداريم نگران مباش.) «فَلا تَبْتَئِسْ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69)
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ: و چون برادران وارد شدند بر يوسف، گفتند:
آنچه فرمودى اطاعت، و برادر را با خود آورديم. فرمود: خوب نموديد و جزاى آن را يابيد. بعد امر كرد ايشان را اكرام و مهماندارى نمودند، هر دو نفر را خوانى در
«1» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 250.
جلد 6 - صفحه 259
پيش نهادند، بنيامين تنها ماند، گفت: اگر برادر من يوسف بودى اكنون با من نشستى، با حالت گريه تأسف خوردى. يوسف فرمود: خواهى تا من برادر تو باشم. گفت: تو خود پادشاه عزيزى و مرا بجاى او كسى نباشد. يوسف فرمود:
براى آنكه تنها نباشى برخيز نزد من بيا. آوى إِلَيْهِ أَخاهُ. جاى داد يوسف برادرش را و او را بر تخت خود نشانيد، يا چون برادران دو نفرى با هم شدند يوسف عليه السّلام ضم نمود به خود برادرش بنيامين را با او هم غذا شدند.
در تفسير على بن ابراهيم «1» برادران بيرون آمدند از كنعان با بنيامين، و لكن با آنها مكالمه و مجالسه و مؤاكله ننمود، چون بر يوسف وارد شدند، سلام نمودند.
يوسف عليه السلام برادر را شناخت، بنيامين دور از ايشان نشست. يوسف فرمود:
تو برادر ايشانى؟ گفت: بلى. پرسيد: چرا با آنها ننشستى؟ گفت: براى آنكه با برادر من به صحرا رفته و بدون او برگشتند به زعم اينكه گرگ او را خورده، قسم خوردم كه با آنها جمع نشوم تا زندهام. پرسيد: زن و اولاد براى تو باشد؟ گفت:
سه اولاد دارم: گرگ، پيراهن، خون. تا هر يك را بخوانم ياد برادرم افتم.
يوسف عليه السّلام برادران را فرمود بيرون رويد و بنيامين را نگهداشته، چون بيرون رفتند: قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ: فرمود يوسف آگاهى داد كه بتحقيق من برادر تو هستم.
نزد بعضى يوسف عليه السّلام فرمود «2» مىخواهى من بجاى برادر تو باشم، بنيامين گفت: چگونه برادر من باشى و حال آنكه از يعقوب و راحيل متولد نباشى، يوسف بگريست و برقع از صورت برداشت و گفت: من يوسف برادر تو هستم، به ايشان هيچ مگو و مخفى دار. فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: پس مأيوس و دلتنگ مباش و بر تو سخت نيايد آنچه برادران با تو و برادرت كردند.
آنگه بفرمود تا برگشان بساختند و براى هر برادرى شتردارى گندم عطا كنند.
«1» تفسير قمّى ج 1 ص 348.
«2» تفسير كشاف ج 2 ص 489، و تفسير منهج ج 5 ص 63، و تفسير ابو الفتح ج 6 ص 413.
جلد 6 - صفحه 260
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73)
قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76)
ترجمه
و چون وارد شدند بر يوسف جاى داد در كنار خود برادرش را گفت همانا منم برادرت پس در محنت و اندوه مباش براى آنچه بودند كه بجا مىآوردند
پس چون آماده نمود وسائل سفر آنها را گذارد آبخورى خود را در بار برادرش پس ندا كرد ندا كنندهاى كه اى قافله همانا شما هر آينه دزدانيد
گفتند و روى كردند بر ايشان كه چه چيز گم كردهايد
گفتند گم كرديم مشربه پادشاه را و براى كسيكه بياورد آنرا بار شترى است و من آنرا ضامنم
گفتند بخدا هر آينه دانستيد كه نيامديم ما تا فساد كنيم در زمين و نيستيم دزدان
گفتند پس چيست پاداش آن اگر باشيد دروغگويان
گفتند پاداش آن كسى است كه يافت شود در بارش پس او پاداش
جلد 3 صفحه 164
آن است اين چنين پاداش ميدهيم ستمكاران را
پس ابتدا كرد ببار بندهاى آنها پيش از باربند برادرش پس بيرون آورد آنرا از باربند برادرش اين چنين تدبير نموديم براى يوسف حق نداشت كه بگيرد برادرش را در آئين پادشاه جز آنكه ميخواست خدا بلند گردانيم بمراتبى كسى را كه بخواهيم و برتر از هر صاحب دانشى دانائى است.
تفسير
چون برادران حضرت يوسف وارد بر او شدند اشاره بابن يامين نمودند و عرضه داشتند اين برادر ما است كه فرمودى او را بياوريم حضرت آنها را تحسين و اكرام فرمود و مقرر داشت براى آنها طعام حاضر نمودند و فرمود برادران ابوينى با يكديگر كنار سفره بنشينند و غذا بخورند و آنها بر حسب دستور نشستند ولى ابن يامين ايستاد تنها پس حضرت يوسف باو فرمود چرا نمىنشينى عرض كرد شما فرموديد برادران ابوينى با يكديگر بنشينند من برادر ابوينى ندارم حضرت فرمود تو برادر ابوينى نداشتى عرض كرد بلى داشتم فرمود پس چه شد عرض كرد اينها ميگويند گرگ او را خورد فرمود چه قدر محزون شدى براى او عرض كرد يازده پسر خدا بمن كرامت فرمود نام تمامى را از نام او مشتق نمودم فرمود چگونه بعد از او ميل بعشرت با زن و فرزند نمودى عرض كرد من پدر صالحى دارم كه مرا امر بازدواج فرمود براى آنكه از من ذريّهاى بوجود آيد كه تسبيح نمايند خدا را و بركت پيدا كند زمين از آن پس حضرت يوسف باو فرمود بيا با من غذا بخور پس برادران گفتند همانا فضيلت داد خدا يوسف و برادر ابوينى او را تا حدّيكه پادشاه او را با خود هم غذا نمود آنچه تاكنون ذكر شد در مجمع و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده ولى قمّى ره فرموده كه برادران و بن يامين با يكديگر از خدمت پدر مرخص شدند ولى او با آنها نمىنشست و هم غذا نميشد و صحبت نميكرد تا وارد مصر شدند و خدمت حضرت يوسف رسيدند و سلام كردند و او برادر ابوينى خود را ديد و شناخت و چون نشستند او از آنها دورتر نشست پس حضرت پرسيد تو برادر اينهائى عرض كرد بلى فرمود چرا پس با آنها ننشستى عرض كرد چون من برادر ابوينى داشتم اينها با خودشان بردند و بر نگرداندند و گفتند گرگ او را خورد پس من قسم ياد نمودم كه با آنها متفق در امرى نشوم تا زندهام فرمود آيا زن گرفتى عرض كرد بلى فرمود
جلد 3 صفحه 165
اولاددار شدى عرض كرد بلى فرمود چند اولاد دارى عرض كرد سه پسر فرمود نام آنها را چه گذاردى عرض كرد يكى را گرگ و ديگرى را پيراهن و سوّمى را خون فرمود اين نامها را چرا گذاردى عرض كرد براى آنكه برادرم را فراموش نكنم پس حضرت برادران را مرخص فرمود و بنيامين را نزد خود نگهداشت و چون مجلس خلوت شد باو فرمود من برادر توام پس غمگين مباش بر آنچه بجا آوردند در باره من و دوست دارم كه تو نزد من بمانى عرض كرد برادرانم نميگذارند چون پدرم از آنها عهد و ميثاق گرفته كه مرا باو بر گردانند فرمود من تدبيرى در اين باب مىنمايم و تو چون مطلع شدى بآنها چيزى نگو و منكر نشو و او قبول نمود و چون حضرت يوسف عليه السّلام ساز و برگ مسافرت آنها را تهيّه فرمود آبخورى طلاى خود را كه در شريعت او استعمالش جائز بود گذارد دربار بن يامين و اين آبخورى قدح طلائى بود كه اخيرا پيمانه گندم شده بود چنانچه عيّاشى ره از امام باقر و امام صادق عليهما السلام در دو روايت نقل نموده و معلوم است كه مسئول حفظ آن انباردار است لذا بعد از آنكه متوجّه شد كه پيمانه گندم نيست با آنكه آنها حركت كرده بودند تعقيب نمود از ايشان و ندا داد كه اى قافله شما دزدانيد يعنى در ميان شما دزد است و عير در اصل بمعناى شتر يا خر باركش است و در صاحبان آنها كه اهل قافلهاند استعمال ميشود و بنابراين لازم نمىآيد كه حضرت يوسف عليه السّلام آنها را متهم نموده باشد بسرقت و محتمل است اين نداء هم بدستور آنحضرت شده باشد ولى مقصود سرقت آنها باشد يوسف عليه السّلام را از پدرش لذا بعد از آنكه ايشان متوجّه شدند و گفتند چه چيز گم كرديد و ميجوئيد متصدّيان امور انبار گفتند گم كرديم و ميجوئيم مشربه پادشاه را و نگفتند شما دزديديد و بنابراين توريه شده بامر حضرت يوسف عليه السّلام براى مقصود مهمّى كه صلاح در آن بوده و دروغ گفته نشده با آنكه دروغ براى اصلاح بين مردم جائز است و باين معنى در روايات متعدده از صادقين عليهما السّلام بنقل قمّى ره و عيّاشى ره و كافى و علل تصريح شده در هر حال انباردار ضامن شد كه هر كس مشربه را پيدا كند و بياورد يكبار شتر گندم باو بدهد و برادران متمسك بشواهد و امارات قطعيّهاى شدند كه در مدّت اين دو سفر براى مستخدمين حضرت از حال و مقال و مقام و سيره و معامله آنها كشف شده بود كه اهل سرقت نيستند لذا قسم ياد نمودند كه شما دانستيد در
جلد 3 صفحه 166
اين مدت كه ما براى فساد و دزدى نيامديم و اهل اين كار نبوده و نيستيم و آنها در جواب گفتند مجازات اين كار يا كسيكه اين كار را كرده باشد چيست اگر شما دروغگو باشيد برادران بر طبق شيعت حضرت يعقوب عليه السّلام جواب دادن كه جزاء دزدى يا دزد كه آنكسى است كه يافت شود مشربه در بارش خود او است كه بايد حبس و توقيف شود چنانچه قمّى ره فرموده و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه مرادشان حبس او بود و در خاتمه خودشان تصريح نمودند كه آئين ما اين است و ما اين طور مجازات ميكنيم ستمكاران را كه مراد دزدانند و پس از ختم كلام حضرت يوسف شروع فرمود بگردش دربارها و ابتدا بجستجو از بار برادران شد غير از بن يامين براى آنكه كشف از تبانى نكند تا نوبه ببرادر كهتر رسيد و مشربه را از بار او بيرون آورد و حكم بحبس و توفيقش بر طبق شريعت حضرت يعقوب عليه السلّام و تصديق برادران صادر گرديد باين كيفيّت خدا تهيّه وسائل كيد نمود براى يوسف عليه السّلام در مقابل كيد آنها براى او يا تدبير نمود و تعليم فرمود او را بوحى و الهام خود كه توانست برادر خود را از آنها بگيرد چون نمىتوانست و حق نداشت برادر خود را از آنها بگيرد بر حسب آئين پادشاه مصر زيرا قانون جزاى مصريان آن بود كه دزد را ميزدند و جريمه مينمودند جز آنكه خدا ميخواست يوسف عليه السّلام موفق بمقصود خود شود لذا بزبان برادران جارى فرمود مجازات دزد را بر وفق شريعت حقه و اين موجب شد كه كسى نتوانست بحضرت اشكال كند در بازداشت برادر خود از اهل مصر و غير هم و خدا هر كس را بخواهد بمراتب و درجات رفيعه از علم و حكمت و سلطنت و امامت و نبوت ميرساند در صورت قابليّت و هر مرتبهاى از علم فوق مرتبه ديگر است تا منتهى شود بعلم نامتناهى كه مخصوص بذات احديّت است ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ لَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ آوي إِلَيهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبتَئِس بِما كانُوا يَعمَلُونَ (69)
پس چون که داخل شدند بر يوسف خلوت كرد و إبن يامين را دعوت كرد بسوي خود و گفت من محققا برادر تو هستم پس باكي نباشد تو را بآنچه که آنها بودند عمل ميكردند.
فَلَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ وارد شهر مصر شدند بسيار احترام بآنها گذاشت و آنها را ضيافت كرد و حضور هر دو نفر که از مادر يكي بودند بر مائده نشانيد
جلد 11 - صفحه 235
و چون إبن يامين يك نفر بود او را خواست و بر مائده خود نشانيد و با او هم غذا شد ساير برادران حسد بردند که إبن يامين بر مائده ملك نشست پس از احترامات در خفاء برادران آوي إِلَيهِ أَخاهُ طلب كرد بسوي خود برادرش را و با او خلوت كرد.
قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فرمود محققا بدان که من خودم برادر تو هستم تأكيد بانّ و تكرار متكلم وحده در جمله انّي انا براي اينکه است که إبن يامين باور كند چون احتمال اينكه برادرش يوسف ملك مصر باشد ابدا نميداد حتي بعضي گفتند که يوسف گفت من جاي برادرت هستم» فَلا تَبتَئِس بِما كانُوا يَعمَلُونَ حزن و اندوه و غم در دل راه نده بآنچه که اينها بودند عمل ميكردند، شايد اشاره بآن اذيتها که از آنها نسبت بيوسف و إبن يامين ميكردند چون در آيات بعد اشاره دارد که بآنها فرمود ما فَعَلتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ که بابن يامين هم اذيت ميكردند حضرت يوسف براي تسليت قلب برادرش اينکه فرمايش را فرمود و شايد اينکه جمله اشاره باشد بآن تمهيد که براي حفظ و نگاهداري إبن يامين بكار ميزد که قلبش مضطرب نشود.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 69)- طرحی برای نگهداری برادر: سر انجام برادران بر یوسف وارد شدند، و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم و با این که پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک، با ما نبود با اصرار او را راضی ساختیم، تا بدانی ما به گفته و عهد خود وفاداریم.
یوسف، آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت، و به میهمانی خویش دعوت کرد، دستور داد هر دو نفر در کنار سفره یا طبق غذا قرار گیرند، آنها چنین
ج2، ص437
کردند، در این هنگام «بنیامین» که تنها مانده بود گریه را سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود، مرا با خود بر سر یک سفره مینشاند، چرا که از یک پدر و مادر بودیم.
یوسف رو به آنها کرد و گفت: مثل این که برادر کوچکتان تنها مانده است؟
من برای رفع تنهائیش او را با خودم بر سر یک سفره مینشانم! سپس دستور داد برای هر دو نفر یک اتاق خواب مهیا کردند، باز «بنیامین» تنها ماند، یوسف گفت: او را نزد من بفرستید، در این هنگام یوسف برادرش را نزد خود جای داد، اما دید او بسیار ناراحت و نگران است و دائما به یاد برادر از دسته رفتهاش یوسف میباشد، در اینجا پیمانه صبر یوسف لبریز شد و پرده از روی حقیقت برداشت، چنانکه قرآن میگوید: «هنگامی که وارد بر یوسف شدند او برادرش را نزد خود جای داد و گفت: من همان برادرت یوسفم، غم مخور و اندوه به خویش راه مده و از کارهایی که اینها میکنند نگران مباش»! (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
منظور از کارهای برادران که «بنیامین» را ناراحت میکرده است، بیمهریهایی است که نسبت به او و یوسف داشتند، و نقشههایی که برای طرد آنها از خانواده کشیدند.
نکات آیه
۱- فرزندان یعقوب به همراه بنیامین به جایگاه یوسف(ع) درآمدند و به حضور وى رسیدند. (و لما دخلوا على یوسف ءاوى إلیه أخاه)
۲- یوسف(ع) در پى ملاقات با برادرانش ، بنیامین را فراخواند و او را در کنار خویش جاى داد. (و لما دخلوا ... ءاوى إلیه أخاه)
۳- یوسف(ع) در نشستى با بنیامین و به دور از حضور دیگر برادرانش ، خود را به وى شناساند. (قال إنى أنا أخوک) از آیات قبل و آیات بعد معلوم مى شود که یوسف(ع) از اینکه برادرانش وى را بشناسند، امتناع داشت. بنابراین انجام معرفى خود به بنیامین در خفاى از برادران بوده است. فصل جمله «قال ...» از ما قبل مى تواند اشاره به این داشته باشد که سخن یوسف(ع) با برادرش در مقامى غیر از مقام ورود برادرانش بر وى انجام گرفته است.
۴- بنیامین به اینکه عزیز مصر ، برادر ناپدید شده وى (یوسف(ع)) باشد ، ناباور بود. (إنى أنا أخوک) تأکید حکم در جمله «إنى أنا أخوک» با اسمیه آوردن جمله به همراه حرف تأکید «إنّ» و ضمیر فصل (أنا) گویاى تردید و شک بنیامین در برادرى عزیز مصر با اوست.
۵- یوسف(ع) شرح ماجراى خود و برادرانش (داستان قرار دادن او در چاه کنعان و ...) را براى بنیامین باز گفت. (قال إنى أنا أخوک فلاتبتئس بما کانوا یعملون) مراد از ضمیر در «کانوا» و «یعملون» برادران یوسف است. آوردن جمله «لاتبتئس» (اندوهگین نشو و تأسّف نخور) پس از «إنى أنا أخوک» مى رساند که یوسف(ع) پس از معرفى خویش، ماجراى چاه کنعان و مسائل پیرامون آن را براى بنیامین باز گفته بود و گرنه مجرد معرفى خودش، زمینه اى براى ناراحتى و اندوه بنیامین نداشت.
۶- تأسّف و اندوه بنیامین از رفتار گذشته برادرانش در ماجراى ناپدید شدن یوسف(ع) (فلاتبتئس بما کانوا یعملون)
۷- یوسف(ع) از برادرش بنیامین خواست گذشته برادرانش را نادیده انگارد و از رفتار نارواى پیشین آنان اندوهى به خود راه ندهد. (فلاتبتئس بما کانوا یعملون)
۸- یوسف(ع) به رازدارى بنیامین ، اطمینان داشت. (إنى أنا أخوک)
۹- گذشت ، بزرگوارى و منزه بودن از کینه توزى و حسّ انتقام جویى به هنگام قدرت ، از خصلتهاى نیکوى حضرت یوسف(ع) (فلاتبتئس بما کانوا یعملون)
۱۰- توفیق ملاقات یوسف(ع) در مقام عزیزى مصر با برادرش بنیامین ، از میان برنده تلخ کامیها و زایل کننده ناراحتى آن دو از بد رفتاریهاى گذشته برادران (إنى أنا أخوک فلاتبتئس بما کانوا یعملون) تفریع «فلاتبتئس ...» به وسیله حرف «فاء» بر «إنى أنا أخوک» بیانگر دلیل یوسف(ع) براى جا نداشتن حزن و اندوه بر رفتار ناپسند برادرانش است ; یعنى، یوسف(ع) با این تفریع بیان مى دارد که هر چند بر اثر رفتار آنان مشکلاتى را متحمل شدم ; ولى همانها زمینه شد که به این مقام نایل شوم. بنابراین نه تو و نه من نباید از عملکرد برادرانمان محزون باشیم.
موضوعات مرتبط
- برادران یوسف: فراموشى پیشینه برادران یوسف ۷; ملاقات برادران یوسف با یوسف(ع) ۱
- بنیامین: اندوه بنیامین ۶; بنیامین و اندوه ۷; بنیامین و برخورد برادران یوسف ۶; بنیامین و قصه یوسف(ع) ۶; بنیامین و یوسف(ع) ۴; دعوت از بنیامین ۲; رازدارى بنیامین ۸;شک بنیامین ۴; عوامل رفع اندوه بنیامین ۱۰; ملاقات بنیامین با یوسف(ع) ۱، ۳، ۵
- عفو: عفو هنگام قدرت ۹
- عواطف: عواطف برادرى ۲
- یوسف(ع): آثار ملاقات یوسف(ع) با بنیامین ۱۰; اطمینان یوسف(ع) ۸; تنزیه یوسف(ع) ۹; جوانمردى یوسف(ع) ۹; خواسته هاى یوسف(ع) ۷; دعوت یوسف(ع) ۲; عزیزى یوسف(ع) ۱۰; عوامل رفع اندوه یوسف(ع) ۱۰; فضایل یوسف(ع) ۹; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۱۰; معرفى یوسف(ع) به بنیامین ۳; یوسف(ع) و بنیامین ۲، ۷; یوسف(ع) و کینه ۹
منابع