ریشه ضعف
تکرار در قرآن: ۵۲(بار)
قاموس قرآن
به فتح و ضم (ض) ناتوانى و به عقيده طبرسى و جوهرى و فيروز آبادى و افرب الموارد ضعف با ضم و فتح ضاد هر دو به يك معنى است راغب نسبت آن را به قول مىدهد و گويد: به قول خليل ضعف به ضم ناتوانى بدن و به فتح ناتوانى عقل و رأياست. اين قول در قاموس و اقرب نيز نقل شده. [حج:73]. خواهنده و خواسته شده هر دو ناتوان و عاجز اند معنى مشروح آيه، در «ذناب» گذشت. [آل عمران:146]. ناتوان نشدند، به دشمنان خاضع نگشتند، خدا صابران را دوست دارد. [روم:54]. ضعف در اين آيه و در آيه [انفال:66]. با ضم و فتح ضادخوانده شده است. در آيهاول ضعف اولى ضعف نطفه، دومى ضعف جنينى و طفوليت، سومى ضعف پيرى است كه هر سه ضعف نكرهاند و آن دليل غير هم بودن است چنانكه قوّه اول راجع به طفوليت و قبل از بلوغ است (راغب). ضعيف: ناتوان. جمع آن و ضعفاء و ضعاف است: [ابراهيم:21]، [نساء:9]. اضعف: ناتوانتر. [جنّ:24]. استضعاف: ضعيف شمردن و ناتوان ديدن. در مجمع فرمايد: «اَلْاِسْتِضْعافُ: وُجْدانُ الشَّىءِ ضَعيفاً» راغب در مفردات گويد: «اِسْتَضْعَفْتُهُ» يعنى او را ضعيف يافتم. در قاموس و صحاح گفته «اِسْتَضْعَفَهُ» او را ضعيف شمرد. در اقرب الموارد آمده: «اِسْتَضْعَفَهُ:رَآهُ ضَعيفاً». در مقدمه المنجمد تصريح شده: يكى از معانى استفعال وجدان مفعول است بر وصفى، مثل «اِسْتَحْسَنَهُ» يعين او را نيكو يافت «اِسْتَحْسَنَهُ» يعنى او را نيكو يافت «اِسْتَعْظَمَهُ» او را بزرگ يافت. [اعراف:150]. پسر مادرم قوم ناتوان ديدند، خواستند بكشندم. [قصص:4]. اهل زمين را فرقهها كرد گروهى را ضعيف و حقير مىشمرد. [سباء:33]. مُسْتَعَفين: به صيغه مفعول، ضعيف شمردگان. زبونان. اين كلمه به صورت جمع پنج بار در قرآن مجيد آمده است: انفال:26، نساء:75، 97، 98، 127. از ميان همه، دو آيه را لازم است بررسى كنيم: مستضعفين [نساء:97-99]. مورد نزول آيات كسانى از مسلمين بودن كه در صدر اسلام بعد از هجرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم در مكّه مانده بودند و بر آنانكه قدرت داشتند هجرت به مدينه واجب بود لذا فرموده:در وقت مرگ ملائكه به ايشان گويند: در چه كار بوديد از امر دينتان؟ گويند: ما زبونان و بى چارگان بوديم دشمنان دين ما را ضعيف شمرده و از اعمال دينى باز داشتند (اين عذرى است كه از عدم اعمال دينى مىآورند) ملائكه گويند: مگر زمين خدا وسيع نبود كه مهاجرت نموده و در جاى مناسبى زندگى كرده و بدين خود عمل نمائيد؟ چنين اشخاصى جايشان آتش مىباشد. مگر آن بى چارگان از مردان و زنان و كودكان كه كفّار از اعمال دينى بازشان مىداشت و آنها نه علاجى داشتند كه از شرّ كفّار در امان باشند و نه راهى داشتند كه از دست آنها نجات يابند. اين گونه اشخاص باآن كه ظالم بر نفس اند و اعمال دينى انجام ندادهاند مورد عفو خدا اند كه واقعاً قدرت نداشتهاند. زيرا «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها». اين آيات يك قاعده كلى بدست مىدهند و آن اين است: كسانى كه قدرت دارند در زمين وسيع خدا جايى و محلى براى خود انتخاب كنند و مسلمانان زندگى نمايند و از ادامه اعمال دينى خويش را انجام دهند، چنين كسان اگر در بلاد كفر و يا در محل ديگر كه قادر به انجام اعمال دينى نيستند بمانند و مانند كفّار زندگى كنند در پيش خدا معذور نبوده و اهل عذاب اند ولى آنانكه فاقد هر گونه وسيله و مضطر واقعى اند گرچه در زىّ كفّار زندگى كردهاند پيش خدا معذور اند . در اين جا مسئلهاى هست و آن اينكه كسانى كه از روى قصور جاهل به معارف دين و احكام آن هستند و قصور جاهل به معارف دين و احكام آن هستند و قصور و ضعف آنها به وسيله عوامل اعمال دينى معذور اند و از مصاديق مستضعفند يا نه اعمّ ازآن كه از اهل اسلام باشند يا غير آن؟. جمله [بقره:286]. و آيه [اسراء:15]. نشان مىدهد كه چنين اشخاصى مستضعفند و مورد عفو خدا اند جمله «عَسَى اللّهُ اَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ» گر چه فقط مفيد رجاء و اميد است ولى جمله «وَكانَ اللّهُ عَفُوّاً غَفُوراً» جانب را تقويت كرده و به تأييد آيه «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها» يقين به عفو حاصل مىشود. در «رجو» ذيل آيه «مُرْجَونَ لِاَمْرِاللّهِ» گفته شد: آنها غير از مستضعفين اند. در اين باره روايات بسيارى هست كه مؤيد مضمون آيهاند، و بعداً ذكر خواهيم كرد. به نظر مىآيد: ذكر كودكان در رديف مردان و زنان باآن كه آنها اهل تكليف نيستند براى مجسّم كردن استضعاف است يعنى: چنانكه كودكان قدرت حيله و اهتداء سبيل ندارند. المنار حيله و اهتداء سبيل ندارد. المنار از كشّاف نقل كرده: شايد اطفال مراهق منظور باشند. الميزان در تفسير آيات ما نحن فيه ذيل عنوان «كلام فى المستضعف» به طور خلاصه چنين فرموده: از آيه روشن مىشود كه: جهل به معارف دين هر گاه از روى قصور و ضعف بوده باشد، آن در نزد خدا عذر بدين بيان: خداوند سبحان جهل بدين و هر ممنوعيت از اقامه شعائر دين را ظلم مىشمارد كه مشمول عفو خدائى نيست، آنگاه مستضعفان رااستثنا كرده و عذرشان را مىپذيرد و آنها را با وصفى كه آنهاو غير آنها را شامل است تعريف مىكند و آن عدم امكان دفع محذور است «لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» اين معنى درباره شخصى صادق است كه در محلى گرفتار شده و راهى بدانستن معارف دين و يا امكان عمل به آنها را ندارد كه در صورت عمل شكنجه ما فوق طاقت به او وارد مىكنند و راهى به خروج از آن جا را هم ندارد. هكذا درباره شخصى كه فكرش به حق ثابت و معارف دينى منتقل نشده و فهمش به آن نيافته باآن كه معاند حق نبوده و اگر حق به او روشن مىشد ايمان مىآورد ليكن عوامل مختلف سبب اخفاء حق شدهاند، چنين كسان مستضعف اند كه عوامل موجب غفلت آنها شده و با غفلت قدرتى نيست. مقتضى اطلاق چنين است و آن در معنى عموم العلّه مىباشد، آيات ديگر از قبيل [بقره:286]. نيز چنان است. امر مغفول عنه در قدرت انسان نيست چنانكه امر ممنوع عنه در وسع انسان نمىباشد. از آيه بقرهيك ضابط كلى بدست مىآيد و آن اينكه فعل مستند به كسب انسان نشود و در كارى كه بر او ممتنع شده دخالتى نداشته باشد پس جهل بدين اگر مستند به تقصير باشد پس جهل بدين اگر مستند به تقصير انسان شد گناه است ولى اگر مستند به عوامل ديگر شد كه موجب جهل و غفلت و ترك عمل شدهاند، مستند به اختيار شخص نيست و گناهكار شمردهاند نمىشود آرى ما كَسَبَ برلَه او و مَا اكْتَسَبَ بر عليه او است ولى آنگاه كه كسبى نكرد نه بر له او است و نه بر عليه او. از اين جا ظاهر مىشود كه مستضعف دست خالى است نه چيزى بر له او است و نه بر عايه او... (تمام شد). رواياتى كه در اين زمينه نقل شده سه قسمت اند. 1- مستضعفان قاصران و ابلهان اند. 2- اهل سنت اند كه حجت بر آنها تمام نشده. اين دو گروه مصداق «لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» مىباشد. 3- هر كه اختلاف مردم را بداند مستضعف نيست. اينك بعضى از روايات سه گروه را به ترتيب نقل مىكنيم: 1- در تفسير عياشى نقل شده: سليمان بن خالد گويد از امام باقر عليه السلام از مستضعفين پرسيدم فرموده: «اَلْبُلَهاءُ فى خدرها وَ الْخادِمُ تَقُولُ لَها صَلِّ فَتُصَلّى لا تَدْرى اِلّا ما قُلْتَ لَها وَ الْجَليبُ الَّذى لا يَدْرى اِلّا ما قُلْتَ لَهُ، وَ الْكَبيرُ الْفانىُّ وَالصَّبِىُّ وَالصَّغيرُ، هؤُلاءِ الْمُسْتَضْعَفُونَ...» اين روايت در معانى الاخبار ج 2 باب 3 نيز نقل شده است يعنى: مستضعفان عبارتند از زنان ابله و كم عقل در پردهها و منازل خويش و زن خدمتكارى كه مىگوئى نماز بخوان، نماز مىخواند و جز آنچه گفتى نمىفهمد، وآن كه از بلاد ديگر آورده شده جز آنچه بگوئى نمىفهمد، و پير از كار افتاده، و كودك، و صغير، مستضعف اينان اند... 2- ايضاً در تفسير عياشى نقل شده: زراره گويد: از امام باقر عليه السلام از قول خداوند «اِلّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ» پرسيدم فرمود: «هُوَالَّذى لا يَسْتَطيعُ الْكُفْرَ فَيَفُرُ وَ لا يَهْتَدى سَبيلَ الْايمانِ، وَ لا يَسْتَطيعُ اَنْ يُؤْمِنَ وَ لا يَسْتَطيعُ اَنْ يَكْفُرَ. الصِّبْيانُ وَ مَنْ كانَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءُ عَلى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبيانِ مِرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ» اين روايت در كافى باب المستضعف و در معانى الاخبار ج 2 باب 3 نيز نقل شده است، و آن نظير روايت سابق مىباشد به اضافه اينكه: قلم از آنها برداشته شده است. 3- باز در همان تفسير از زراره از امام باقر عليه السلام درباره «اَلْمُسْتَضْعَفينَ.... لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةَ وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» نقل شده كه فرموده: «لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةَ الْايمانِ وَ لا يَكْفُرُونَ. الصَّبْيانُ وَ اَشْباهُ عُقُولِ الصِّبيانِ مِنَ النِّساءِ وَ الِّجالِ» اين حديث با كمى تفاوت لفظى در كافى باب فوق الذكر نيز آمده است. اين روايات چنانكه گفته شد مصداق مستضعف را قاصران و ابلهان و كم رشدان معرفى مىكنند. رواياتى كه راجع به گروه دوم مىباشد بعضى از آنها را ذيلاً نقل مىكنيم: 1- «عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام اَنَّهُ ذَكَرَ اَنَّ الْمُسْتَضْعَفينَ ضُرُوبٌ يُخالِفُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ اَهْلِ الْقِبْلَهِ ناصِباً فَهُوَ مُسْتَضْعَفُ» (معانى الاخبار). يعنى: مستضهعفا چند قسم اند مخالف همديگر. هر كه از اهل اسلام ناصبى نباشد مستضعف است. 2- در تفسير عياشى و كافى و معانى الاخبار از امام صادق عليه السلام منقول است:... آنها كسانى اند كه قدرت به راه اعل حق ندارند تا به حق داخل شوند و قدرت به تدبير ناصبىها ندارند تا ناصبى گردند اينان در اثر اعمال خير و اجتناب از محارمى كه خدا از آنها نهى كرده داخل بهشت مىشوند ولى به مقام ابرار نمىرسند. جمله اخير اين حديث در كافى باى المستضعف در حديث 8و9 نيز نقل شده و در حديث نهم امام عليه السلام فرمايد: نه به خدا قسم خدا ابداً با شما چنان نمىكند. يعنى با مستضعفان در يك منزل و مقام نخواهيد بود. 3- در كافى از زراره نقل كرده كه گويد: من و برادرم حمران يا من با بكير وارد محضر امام باقر عليه اسلام شديم. به حضرتش عرض كردم: ما با نخ بنائى اندازه مىگيريم (براى دوست داشتن مردم و برائت از آنها ميزانى داريم) هر كه با ما موافق شد و به ولايت عقيده پيدا كرد خواه علوى باشد يا نه دوستش داريم و هر كه مخالف باشد خواه از خاندان شما باشد يا نه از او بيزارى مىجوئيم. فرمود: اى زراره قول خدا از قول تو راستتر است كه فرموده «اِلّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِالْوِلْدانِ الَّذينَ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يُهْتَدُونَ سِبيلا»... مقصود امام عليه السلام آن است كه: نمىتوانيد از هر كه در عقيده شما نباشد بيزارى جوئيد چون شايد آنها مستضعف باشند كه پيش خدا معذور اند. و از حديث دوم معلوم شد كه اين گونه اشخاص در اثر اعمال حسنه و اجتناب از محارم وارد بهشت مىشوند. 3- صدوق عليه الرحمه در خصال از امام صادق عليه السلام از پدرش از جدش صلوات اللّه عليهم نقل كرده كه فرموده: بهشت هشت در دارد، درى كه از آن پيامبران و صدّيقان داخل مىشوند، درى كه از آن شهيدان و صالحان وارد گردند، از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل مىشوند... و درى كه از آن ساير مسلمين از اهل شهادت لا آله الا اللّه داخل مىشوند. شرطآن كه به قدر ذرّهاى از بغض ما اهل بيت در قلبشان نباشد. اين حديث در تفسير صافى ذيل آيه 73 سوره زمر و در الميزان ج 5 ص 60 از خصال صدوق منقول است، ما آن را از خصال ترجمه كرديم. در كافى ج 2 ص 401 باب الضلال حديث اول، مباحثه هاشم صاحب البريد، محمد بن نسلم و ابو الخطاب نقل شده كه هاشم غير امامى را كافر دانسته و ابوالخطاب گفته كفر او در صورت قيام حجت و دليل است، و محمد بن مسلم گفته: اگر ولايت را نداند و انكار نكند كافر نمىشود بالاخره مطلب را پيش امام صادق عليه السلام آوردهاند و هاشم متوجّه شده كه امام عليه السلام مىخواهد در عقيده محمدبن مسلم باشند يعنى اگر كسى امامت نداند و انكار نكند كافر نمىشود. اما اينكه اگر كسى اختلاف مردم را بداند مستضعف و نيست و در كافى باب مستضعف و معانى الاخبار و غيره احلديثى درابن باره نقل شده از آن جمله در كافى باب فوق الذكر از ابن مسكان از ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام منقول است: «مَنْ عَرَفَ اِخْتِلافَ النّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ». در نهج البلاغه خطبه 187 فرموده: «وَلا يَقَعُ اِسْمُ الْاِسْتِضْعافِ عَلى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْها اُذُنُهُ وَ وَعاها قَلْبُهُ». بقيه مطلب در «كفر» ديده شود.
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
فَيُضَاعِفَهُ | ۲ |
أَضْعَافاً | ۲ |
يُضَاعِفُ | ۱ |
ضِعْفَيْنِ | ۳ |
ضُعَفَاءُ | ۱ |
ضَعِيفاً | ۴ |
مُضَاعَفَةً | ۱ |
ضَعُفُوا | ۱ |
ضِعَافاً | ۱ |
يُضَاعِفْهَا | ۱ |
الْمُسْتَضْعَفِينَ | ۳ |
مُسْتَضْعَفِينَ | ۱ |
ضِعْفاً | ۲ |
ضِعْفٌ | ۱ |
اسْتُضْعِفُوا | ۵ |
يُسْتَضْعَفُونَ | ۱ |
اسْتَضْعَفُونِي | ۱ |
مُسْتَضْعَفُونَ | ۱ |
ضَعْفاً | ۲ |
الضُّعَفَاءِ | ۱ |
يُضَاعَفُ | ۲ |
الضُّعَفَاءُ | ۲ |
ضِعْفَ | ۲ |
أَضْعَفُ | ۲ |
ضَعُفَ | ۱ |
يُضَاعَفْ | ۲ |
يَسْتَضْعِفُ | ۱ |
الْمُضْعِفُونَ | ۱ |
ضَعْفٍ | ۲ |
الضِّعْفِ | ۱ |
يُضَاعِفْهُ | ۱ |