ریشه شرک
تکرار در قرآن: ۱۶۸(بار)
قاموس قرآن
(به فتح - ش) و شركت و مشاركت به معنى شريك شدن است. اشراك: شريك كردن [طه:31-32]. شريك:كسى كه در كارى يا در چيزى با ديگرى سهيم است [فرقان:2]. در حكومت و تدبير عالم شريكى نداشته است. مراد از آن شريك مستقل است و گرنه خدا براى تدبير عالم واسطه هائى از فرشته و غير آن آفريده است. شرك (به كسر شين) اسم است يعنى عمل شرك چنانكه در صحاح و قاموس و اقرب آمده است و نيز به معنى شريك و نصيب آمده و آن را در آيه [فاطر:40]، [لقمان:13]. يعنى شرك ظلم بزرگى است. مشرك كسى است كه براى خدا شريك قرار بدهد چنين شخصى قابل آمرزش نيست مگرآن كه در دنيا توبه كند [نساء:48]، [نساء:116]. در اينجا لازم است چند مطلب بررسى شود: اقسام شرك شرك اقسامى دارد. 1- شرك در خلقت، مثل عقيده ايرانيان قديم كه خيرات را از يزدان و شرور را از اهريمن مىدانستند و مىگفتند: يزدان اهريمن را آفريده سپس اهريمن بالاستقلال شرور را آفريد شايد مراد از آيه [انعام:100]. همين عقيده باشد و آيه [مؤمنون:91]. نيز به آن اشاره دارد كه در نفى معبود و خالقى جز خدا صريح است. 2- شرك در تدبير عالم: مثل عقيده ارباب انواع كه اعتقاد به خداى دريا، خداى صحرا، خداى جنگ، خداى عشق، خداى جنگ،، خداى غضب،، و غيره داشتند و براى هر يك مجسمهاى به خيال خويش درست كرده بودند و مثل عقيده ستاره پرستان، آفتاب پرستان، و عقيده تثليت در هند و روم و چين و مصر... و عقيده پرستندگان ستاره شعراى يمانى... مشركان اينها را مدبر عالم يا دخيل در تدبير عالم مىدانستهاند. در سوره شعراء هست كه چون موسى خدا را ربّ العالمين خواند فرعون گفت: او ديوانه است (آيه 27) كه فرعون خدا را پرورش دهنده تمام عالم نمىدانست. 3- شرك در عبادت: و آن اينكه خدا را عبادت نمىكردند، بلكه بتها، ارباب انواع، آفتاب، ماه، دريا، رعد، برق، حتى، اشخاصى مثل نمرود و فرعون و... را پرستش مىكردند. قرآن مجيد كه كتاب توحيد خالص است در ردّ اين خرافات سخت پافشارى مىكند راجع به شرك اول مىگويد جز خدا خالقى نيست و او خالق و آفريننده تمام اشياء است [انعام:101]، [انعام:102]، [رعد:16]، [طه:50]، [سجده:7]. و آيات كه شاهد اند، خلقت همه چيز در دست خدا است و راجع به واسطه سخن خواهيم گفت. در رد شرك دوم اصرار دارد كه جز خدا ربّى، مدبرى، مديرى بالاستقلال وجود ندارد مگرآن كه خدا آن را اختيارى بدهد [انعام:163]. آيه مطلق شريك را نفى مىكند اعم ازآن كه در خلقت باشد يا در تدبير يل در عبادت، [فرقان:2]، [رعد:33]. و نيز در چهل دو مورد آمده «رَبُّ الْعالَمينَ» (المعجم المفهرس) يعنى پرورش دهنده تمام موجودات چنانكه در كلمه «اللّه» گذشت. [جاثية:36]، [اعراف:54]. و خلاصهآن كه خالق و اداره كننده عالم خداست. اما در رد شرك سوم: بايد ديد مشركان چرا به غير خدا عبادت مىكردند. مشركان بتهاى خود را ضار و نافع مىدانستند و منظورشان از عبادت جلب نفع و دفع ضرر بود و كسانيكه آفتاب و ماه و ستارگان و غيره را پرستش مىكردند منظور را داشتند زيرا دفع ضرر و جلب نفع از فطريات بشر است و نيز مىگفتند: اينها واسطه و شفيعان ما هستند و براى ما هستند و براى ما در پيش خدا كار سازى مىكنند. قرآن عقيده آنها را چنين نقل مىكند [يونس:18] مىگفتند: اينها واسطهاند و قدرت آن را دارند كه در جلب نفع و دفع ضرر براى ما مؤثر باشند لذا آنها را عبادت مىكردند. ولى قرآن فرمايد: اينها نفع و ضرر ندارند و خدا آنها را شفاعتگر نكرده است. ايضاً [زمر:3]. با در نظر گرفتن اينكه مشركان عقيده به معاد ندانستند نظرشان از تقرّب به واسطه بتان جلب نفع و دفع ضرر دنيوى بود. ايضاً به حضرت نوح مىگفتند [هود:54]. يعنى: جز اين نگوئيم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رسانده كه چنين سخنان مىگوئى. چنان مىدانستند كه خدايان آنها قدرت اسيب رساندن دارند. قرآن با تمام كلمه، معبود بودن، مؤثر بودن، واسطه بودن آنها را نفى مىكند [بقره:165]. [نساء:139]. [اعراف:194]. ايضاً [اعراف:197-198]. ايضاً فرموده [نحل:20-21]. و صدها آيه نظير اينها كه همه در رّد معبودهاى باطل آمدهاند. خلاصه اين بررسى آن است كه: خالق تمام موجودات خداست. مدّ بر تمام موجودات خداست. معبود همه عالم خداست. محل نزاع اختلاف پيامبران با مردم اغلب درباره معبود بوده نه درباره خالق. به عبارت ديگر مشركان نوعاً به خداوند و خالق عالم عقيده داشتند ولى بتها و ارباب را اراده كننده عالم مىدانستند و به آنها عبادت مىكردند. پيامبران مىگفتند: خدا هم خالق است و هم ربّ و مدبّر و عبادت هم خاصّ اوست. و بايد او را رب العالمين دانست و به او پرستش كرد بتان تأثيرى در امور عالم ندارند آفتاب و ماه و فرمانبراند و معبود نيستند. قرآن فرمايد: [عنكبوت:61]. يعنى اگر از آنها بپرسى كدام كس آسمانها و زمين را آفريده و آفتاب و ماه رام كرده؟ حتماً حتماً مىگويند: خدا. ايضاً آيهئ 25 لقمان و 38 زمر و 9 زخرف و ايضاً [زخرف:87]. اگر بپرسى كه آنها را آفريده؟ حتماً حتماً گويند: خدا. و نيز اينكه مىگفتند «شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» «لِيُقَّرِ بُونا اِلَى اللَّهِ زُلْفى» روشن مىكند كه به خدا و خالق عالم عقيده داشتهاند. ايضاً در سوره اعراف آيات 59-65-73-85- و در سوره هود آيات: 50-61-84. از حضرت نوح، هود، صالح و غيره نقل شده كه همه مىگفتند: «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّه ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ» معلوم مىشود صحبت درباره وجود خدا نبوده و به او عقيده داشتند صحبت درباره معبود بود كه مىگقتند: شما را جز خدا معبودى نيست. حتى در جواب هود مىگفتند: [اعراف:70]. آيا آمدهاى تا فقط خدا را عبادت كنيم و از معبود پدران دست برداريم و نيز روشن است كه حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» مىفرمود «قُولُوا لا اِلهَ اِلا اللَّه تُفْلِحُوا» على هذا وجود خدا مفروغ عنه بوده و پيامبران سلام اللَّه عليهم اصرار داشتند كه بايد خدا را همانطور كه خالق است مدير عالم بدانيد و او را پرستش كنيد لذا تبليغات رسولان درباره ربوبيّت و الوهيت بوده است گر چه درباره وجود خدا نيز بيشتر سخن گفتهاند مخصوصاً در قرآن مجيد. قرآن درباره اين كه تدبير عالم و كارهاى آن همه از خداست كلماتى شيرين و پر معنائى دارد از جمله فرموده [نجم:42-48]. يعنى: سرانجام به سوى اوست، او مىگرياند، او مىخنداند، او مىميراند، او رنده مىكند، او نر و ماده آفريده، خلقت آخرت نيز از اوست و بر عهده اوست، او بىنياز نموده و عطا كرده است. و از قول حضرت ابراهيم نقل مىكند: خلقت و هدايتم از اوست. او غذايم مىدهد، او سيرابم مىكند، و چون مريض شدم او شفايم مىدهد. او مىميراندم و سپس زندهام مىكند. شعراء:78-81. و صدها آيات ديگر كه تدبير كليه امور عالم را مخصوص خداوند مىكند.[اعراف:54]. واسطه و شرك بايد دانست واسطه غير از شرك است. قرآن واسطه را قبول دارد. يعنى خداوند با واسطهها و اسباب كار مىكند. مثلاً گياهان را بوسيله باران مىروياند، حيات را بوسيله نور خورشيد تدبير مىكند، بندگان خود را بوسيله زمين روزى مىدهد. مردگان را بوسيله ملك الموت قبض مىكند فرزندان را بوسيله پدر و مادر به دنيا مىآورد و هكذا... چنان كه نماز، روزه، صدقه و اعمال نيك را وسيله تقرب قرار داده و بندگان را بوسيله پيامبران و امامان عليهم السلام هدايت فرموده است. اگر اين واسطهها و اسباب را در كارهاى خود مستقل بدانيم آن شرك است و اگر بگوئيم كه: خدا آنها را آفريده و زير نظر خود قرار داده و با اجازه و فرمان خداكار مىكنند و از خود استقلالى ندارند بلكه «كُلُّ لَهُ قانِتُونَ» اند در اين صورت مخالف قرآن سخن نگفتهايم [بقره:255]. هيچ كس جز به امر و اذن خدا واسطه نيست. خدا بواسطهها محيط است و آنها به هيچ وجه به علم خدا احاطه ندارند. و فرموده [يونس:3]. و ايضاً [زمر:44]. در مقابل اين آيه فرموده «اَمِ اتَّخَذوا مِنْ دُونِ اللَّه شُفَعاءَ قُلْ اَوَلوْ كانوا لا يَمْلِكونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ» بت پرستان دو انحراف عمده داشنتد. يكى اين كه بتها را عبادت مىكردند نه خدا را و خود مىگفتند «ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللَّه زُلفْى» ايضاً مىگفتند [انبياء:53]. ديگر آن كه: بتها را شفعاء و واسطههاى تقرى و اسباب سود و زيان ميدانستند و مىگفتند «هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَاللَّهِ» قرآن در ردّ اين دو قول مىفرمايد: اينها معبود نيستند معبود همان خالق و رب العالمين است و نيز خدا آنها را واسطه قرار نداده و هيچ كاره هستند [نجم:23]. نه اينكه خدا اطلا در عالم، اسباب و واسطه نيافريده است. احترام و شرك احترام و شرك دو چيز جداگانه هستند، محترم داشتن چيزى معبود قرار دادن آن نيست گفتيم: مشركان خدا را عبادت نمىكردند و بتها را در تدبير عالم مؤثر مىدانستند. مثلاً زيارت قبور پيامبران و امامن و صلحا و پدر و مادر و اين كه كسى صاحب قبر را شفيع آورده و بگويد: خدايا به احترام صاحب اين قبر حوائج مرا بر آورده كن هيچ يك از اينها مصداق شرك نيست و گرنه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» آن را تحريم مىكردند. ما نه به صاحب قبر عبادت مىكنيم و نه او را در كارى از كارهاى عالم مستقل مىدانيم بلكه چون در راه رضاى خدا قدم بر داشته و با نفس مبارزه كرده و پيش خدا محترم است او را شفيع قرار مىدهيم. خدا نيز او را شفيع قرار داده به عبارت ديگر مىگوئيم: خدايا همانطور كه ما را بوسيله اين امام و اين پيامبر هدايت فرموده به حق وى فلان درد ما را دواكن و تو خود براى آنها حق قرارداده و فرمودهاى [روم:47]. درست است آنها بر تو حقّى ندارند ولى تو اين حق را براى آنها قرار دادهاى و فرمودهاى [مائده:35]. همچنين تقبيل اعتاب مقدسه و تبرك به آنها هيچ يك مصداق شرك نيستند وهّابىها متوجه فرق ميان احترام و شرك نشده از اين كارها نهى مىكنند و به قبور بزرگان اهانت كردهاند. شاهد بارز اين سخن حجر الاسود و كعبه است باتفاق اهل اسلام بوسيدن و دست ماليدن به حجر الاسود جايز و ثواب است و همچنين كعبه. و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم حجر الاسود را استلام فرموده و بوسيده است. همچنين است طواف كعبه فى نفسه لا يضر و لا ينفع اند اين مطلب را در كتاب سيرى در اسلام فصل شرك مفصلاً توضيح دادهام. و در «عبد» فرق احترام و عبادت بيشتر روشن خواهد شد. مشركان و اهل كتاب قرآن همواره اهل كتاب را از مشركان جدا كرده. مثل [بقره:105] ايضاً [بيّنة:1]. و نيز آيه [بيّنة:6]. و همچنين آيه [مائده:82]. درست است كه اهل كتاب عيسى را خدا م پسر خدا و نيز عزير را پسر خدا مىدانستند چنانكه در سوره مائده آيه 17و72 و سورهتوبه آيه 30 آمده و در «ابن» مفصلاً گذشت ولى با وجود اين فرآن آنها را مشركان نخوانده است به عبارت ديگر درباره آنها فرموده [آل عمران:110]. و ايضاً آنها را كافر خوانده و فرموده [بقره:89]. ولى درباره آنها نفرموده «اُولئِكَ هُمُ الْمُشْرِكُونَ». اهل كتاب در اصطلاح مشرك اند و در آيه [توبه:31]. به شرك آنها تصريح شده ولى در آيات گذشته چنانكه ديديم آنها را از مشركان جدا كرده و در احكام اسلامى نيز با مشركان فرق دارند و از آنها جز يه مقبول است نه از مشركان. شرك جلى و خفى شرك جلى يكى از شركهاى سه گانه است كه گذشت. شرك خفى آن است كه غير خدا را نيز كارها مراعات بكند مثلا بگويد: اگر فلانى نبود عيال من ضايع مىشد ولى اگر بگويد خدا فلانى را در كار من سبب كرد اشكالى ندارد آيهاى كه بر شرك خفى دلالت دارد اين آيه است [يوسف:106]. يعنى با اينكه به خدا ايمان دارند مشرك اند. در تفسير عياشى ذيل اين آيه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده: آن شرك، قول شخص است كه مىگويد: اگر فلانى نبود هلاك مىشدم، اگر او نبود هلاك مىشدم، اگر او نبود به فلان بلا گرفتار مىشدم، اگر فلانى نبود عيالم از بين مىرفت، آيا نمىبينى كه براى خدا در ملكش شريك قرار داده كه او را روزى مىدهد و از بلا مىرهاند. راوى گويد گفتم: مىگويد اگر خدا به واسطه فلانى بر من منّت نمىنهاد هلاك مىشدم فرمود: آرى اين عيب ندارد. ايضاً از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: آن شرك طاعت است نه شرك بندگى، آن در كناهانى است كه مرتكب مىشوند در آنها به شيطان اطاعت خدا شريك قرار دادند. و شرك عبادت اين است كه غير خدا را عبادت كنند. ايضاً اين گونه روايات در تفسير نقل شده است. اينكه امام عليه السلام فرمود شرك اطلاق شده است مثل [انعام:121]. سيرى در بعضى آيات * [اعراف:190]. به نظر مىآيد مراد از اين آيه شرك خفى و مراعات غير خدا با خدا باشد. اين در نوع بشر بسيار معمول است چون در نوع بشر بسيار معمول است چون در مخمصه و لا علاجى واقع سود به خدا روى آورد و چون از بلا رهائى يابد باز به عوامل متوسل شده و مشرك مىگردد چنانكه آيه ذيل اين واقعيّت را روشن مىكند [نحل:54]. به نظر مىآيد در اينگونه موارد نيز اگر بعد از رفع خطر بگوئيم: خدا نجات داد يا خدا فلان چيز را سبب قرار داد نورزيدهايم . بايد دانست در تأثير اسباب عادى هزاران شرطها وجود دارد كه به ترتيب آنها جز به اراده خدا ميسّر نيست لذا اعتماد به ايبارب شرك است مگر آن طور باشد كه گفته شد. اين سخن رمز فهم بسيارى از آيات شرك است. و نظير آن را در «رزق» مىتوان ديد. نا گفته نماند: در ذيل آيه ما نحن فيه پنج آيه درباره مشركين و بت پرستان است. مىشود گفت: آن پنج آيه مطلبى جداگانهاند و آيه مورد بحث مطلبى ديگر. و مىشود ذيا مطلب فوق باشند النهايه مطلب به تدريج و سيع گرديده تا بت پرستان و شرك جلى نيز ذكر شده است. * [نساء:116]، [مائده:72]. اين دو آيه صريح اند در اينكهآن كه از دنيا مشرك برود گناهش قابل غفران نيست و اهل آتش است. ولى به ضرورت اسلام ثابت است اگر مشرك توبه كند گناهش آمرزيده مىشود. گفتهاند: علت عدم غفران مشرك آن است كه خلقت خداوندى بر اساس عبوديّت و ربوبيّت است چنانكه فرموده [ذاريات:56]. و با شرك عبوديت نيست (يعنى رابطه خلقت با خدا قطع شده است). نا گفته نماند آيه اول شرك همه گناهان را قابل آمرزش معرفى مىكند. على هذا گناهان ديگر ممكن است به وسيله شفاعت و اعمال صالحه و رحمت خداوند بخشوده شوند و قيد «لِمَنْ يَشاءُ» در جمله «وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» شايد اشاره به همين اسباب باشد چنانكه از موارد ديگر روشن مىشود. در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه فرموده: هر چيز در استثنا اين آيه داخل شده است و در وايتى ديگر از آن حضرت آمده كبائر در استثناء داخل شد. بقيّه در «غفر». * [توبه:28]. الميزان از مجمع نقل مىكند هر چز قذارت دار نجس است گويند: رجل نجس - امرأة نجس - قوم نجس، علّت عدم جمع مصدريّت است. آنگاه فرموده: نهى از دخول مسجد به حسب فهم عرفى آن است كه مسلمين از اين كار مانع شوند و تعليل عدم دخول با نجس اعتبار نوعى قذارت و پليدى در مشركان است مثل اعتبار نوعى از طهارت براى مسجد الحرام. اين قذارت هر آن طور باشد غير از نجاست معمولى است كه حكم شده با آنهابا رطوبت نمىشود ملاقات كرد تمام شد. يعنى به معنى پليد است و آيه نجاست مشركان را نمىرساند.
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
أَشْرَکُوا | ۱۲ |
الْمُشْرِکِينَ | ۲۸ |
الْمُشْرِکَاتِ | ۳ |
مُشْرِکَةٍ | ۱ |
مُشْرِکٍ | ۱ |
نُشْرِکَ | ۳ |
شُرَکَاءُ | ۶ |
تُشْرِکُوا | ۳ |
يُشْرَکَ | ۲ |
يُشْرِکْ | ۵ |
تُشْرِکُونَ | ۷ |
شُرَکَاؤُکُمُ | ۱ |
مُشْرِکِينَ | ۴ |
أَشْرَکْتُمْ | ۲ |
شُرَکَاءَ | ۷ |
لَمُشْرِکُونَ | ۱ |
لِشُرَکَائِنَا | ۱ |
لِشُرَکَائِهِمْ | ۱ |
شُرَکَائِهِمْ | ۲ |
شُرَکَاؤُهُمْ | ۲ |
أَشْرَکْنَا | ۱ |
شَرِيکَ | ۱ |
أَشْرَکَ | ۱ |
يُشْرِکُونَ | ۲۰ |
شُرَکَاءَکُمْ | ۳ |
لِلْمُشْرِکِينَ | ۴ |
الْمُشْرِکُونَ | ۳ |
شُرَکَاؤُکُمْ | ۱ |
شُرَکَائِکُمْ | ۳ |
مُشْرِکُونَ | ۲ |
أُشْرِکَ | ۲ |
أَشْرَکْتُمُونِ | ۱ |
شُرَکَائِيَ | ۴ |
شُرَکَاءَهُمْ | ۱ |
شُرَکَاؤُنَا | ۱ |
شَارِکْهُمْ | ۱ |
شَرِيکٌ | ۲ |
يُشْرِکُ | ۱ |
أُشْرِکُ | ۲ |
أُشْرِکْ | ۱ |
أَشْرِکْهُ | ۱ |
تُشْرِکْ | ۲ |
مُشْرِکَةً | ۱ |
مُشْرِکٌ | ۱ |
لِتُشْرِکَ | ۱ |
بِشُرَکَائِهِمْ | ۲ |
الشِّرْکَ | ۱ |
تُشْرِکَ | ۱ |
شِرْکٍ | ۱ |
بِشِرْکِکُمْ | ۱ |
شُرَکَاءَکُمُ | ۱ |
شِرْکٌ | ۲ |
مُشْتَرِکُونَ | ۲ |
أَشْرَکْتَ | ۱ |
يُشْرَکْ | ۱ |
شُرَکَائِي | ۱ |
يُشْرِکْنَ | ۱ |