روایت:الکافی جلد ۲ ش ۲۰۰۸
آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الدُّعَاء
علي بن محمد عن علي بن العباس عن الحسين بن عبد الرحمن عن سفيان الحريري عن ابيه عن سعد الخفاف عن ابي جعفر ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۲۰۰۷ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۲۰۰۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۳۷۹
از سعد خفّاف (كفشدوز) از امام باقر (ع) فرمود: اى سعد، قرآن را بياموزيد زيرا قرآن در روز قيامت در زيباترين صورتى كه مردم ديدهاند به محشر آيد و مردم يك صد و بيست صف دارند كه هشتاد صف آنها امّت محمد است (ص) و چهل صف از امّتهاى ديگرند و قرآن در صورت مردى بر صف مسلمانان گذرد و سلام دهد و آنان به وى نگرند و گويند: لا اله الَّا اللَّه الحليم الكريم ، راستى كه اين مرد از مسلمانان است و ما او را به سيما و صفت مسلمانى مىشناسيم جز اينكه او بيشتر از ماها در باره قرآن كوشش كرده است و از اينجا است كه به او خرّمى و زيبائى و روشنى بيشترى داده شده كه به ماها داده نشده. سپس مىگذرد تا به صف شهيدان مىرسد و شهيدان به او نگاه مىكنند و سپس مىگويند: لا اله الَّا اللَّه الربّ الرحيم ، راستى اين مرد از شهيدان است او را به نشانى و وصفِ او مىشناسيم جز اينكه از شهيدان در دريا است و از اينجا به او خرّمى و فزونى دادند كه به ماها ندادند. فرمود: پس مىگذرد تا به صف شهيدانِ دريا مىرسد در صورت يك شهيد! و شهيدانِ در دريا به او نگاه مىكنند و بسيار تعجّب مىكنند و مىگويند: اين خود يكى از شهيدانِ دريا است او را به نشانى و وصفِ او مىشناسيم جز اينكه در يك جزيره كشته شده كه از آن جزيرهاى كه ما در آن كشته شديم هراسناكتر بوده است و از اينجا است به او خرّمى و زيبائى و روشنى بيشترى دادهاند كه به ما ندادهاند. سپس مىگذرد تا به صف پيغمبران و رسولان مىآيد در صورت يك پيغمبر مرسل، و پيغمبران و رسولان به او نگاه مىكنند و شگفتى آنان را مىافزايد و مىگويند:لا اله الَّا اللَّه الحليم الكريم ، راستى كه اين پيغمبر مرسل است و به نشانى و وصفش او را مىشناسيم جز آنكه فضيلت بسيارى به او داده شده است. فرمود: پس همه گرد آيند و نزد رسول خدا (ص) بيايند و از او بپرسند از وى و مىگويند: يا محمد اين كيست؟ در پاسخِ آنها گويد: آيا شماها او را نمىشناسيد؟ مىگويند: ما او را نمىشناسيم، اين كيست كه خدا به او خشم نكرده است؟ پس رسول خدا (ص) فرمايد: اين است حجّت خدا بر خلقش، و سلام دهد و بگذرد تا به صورت فرشته مقرّبى به صف فرشتهها رسد و فرشتهها بدو نگرند و در شگفت شوند و از فضل او كه بينند بر آنها گران آيد و مىگويند: پروردگار ما برتر است و مقدّس، راستى كه اين هم يك بندهاى است از فرشتهها كه به نشانى و وصف فرشته او را مىشناسيم جز اينكه نزديكترين فرشتهها است به درگاه خدا عز و جل، و از اينجا است كه نور و جمالى در بر دارد كه ماها نداريم! سپس بگذرد تا به حضرت ربّ العزت رسد تبارك و تعالى و زير عرش به سجده افتد و خداى تبارك و تعالى او را ندا دهد: اى حجّت من در روى زمين و اى سخن راست و گويايم سر بردار و بخواه تا به تو عطا شود و شفاعت كن تا پذيرفته گردد. و سر بردارد. سپس خداى تبارك و تعالى مىفرمايد: چگونه ديدى بندگانم را؟ در پاسخ عرض كند: برخى مرا نگهداشت و حفظ كرد و چيزى از مرا ضايع نكرد و برخى مرا ضايع كرد و حق مرا خوار شمرد و مرا دروغ دانست و منم حجّت تو بر همه خلقت. پس خدا تبارك و تعالى فرمايد: به عزّت و جلال و رفعت مقامم سوگند، امروز بهترين ثواب را براى تو بدهم و دردناكترين كيفر را به خاطر تو بكنم. فرمود: پس قرآن به صورت ديگر سرِ خود را برگرداند. راوى گويد: من گفتم: يا ابا جعفر در چه صورتى بر مىگردد؟ فرمود: در صورتِ مردى ژوليده و رنگ پريده كه همه مردم محشر او را ببينند و مردى از شيعههاى ما كه او را مىشناسد و با او با مخالفان بحث و مناقشه كرده است برابر او آيد، پس گويد: تو مرا نمىشناسى؟ و آن مرد به او نگاه كند، گويد: اى بنده خدا تو را نشناسم، گويد: پس به صورت اول خود باز گردد و از آن مرد پرسد كه: مرا نشناسى؟ در پاسخ گويد: چرا! پس قرآن مىگويد: منم كه شب تو را بىخواب كردم و تو را در رنج معيشت افكندم، در باره من آزار شدى و رانده شدى، هلا كه هر تاجرى سود خود را دريافت كند و من امروز پشتيبان توام. فرمود: پس او را به درگاه ربّ العزت تبارك و تعالى برد و بگويد: پروردگارا پروردگارا بنده تو است و تو بدو داناترى، در باره من رنج كش بود و مواظب من بود به سبب من با او دشمنى مىشد و او به خاطر من دوستى مىكرد و به خاطر من دشمنى مىكرد. پس خدا عز و جل فرمايد: اين بنده مرا به بهشت بريد و از جامههاى بهشتى به او بپوشيد و بر سر او تاج گذاريد؛ و چون با او چنين كنند او را به قرآن نمايند و گفته شود به او: آيا بدان چه با دوستت عمل شد خشنودى؟ گويد: پروردگار من، آن را كم شمارم، به او هر مزيد خيرى بيفزا، خدا فرمايد: به عزّت و جلال و علوّ مقام و ارتفاع مقامم سوگند، امروز به او و هر كه همپايه او است پنج چيز به او بافزونى عطا كنم، هلا آنان جوانانى باشند كه پير نشوند و تندرستانى باشند كه بيمار نگردند و توانگرانى باشند كه فقير نشوند و شاد كامانى باشند كه اندوهگين نشوند و زندههائى باشند كه نميرند سپس اين آيه را خواند (۵۶ سورة الدخان): «نچشند در آن مرگ را جز همان مرگ اول». گويد: گفتم: قربانت گردم يا ابا جعفر آيا قرآن سخن مىگويد؟ آن حضرت لبخندى زد و سپس فرمود: خدا رحمت كند شيعيان سادهدل ما را، زيرا اهل تسليم و پذيرشند؛ سپس فرمود: آرى سعد، نماز هم سخن مىگويد و صورتى دارد و خلقى باشد كه فرمان دهد و غدقن كند، سعد گويد: از اين سخن رنگم پريد و گفتم: اين چيزى است كه نمىتوانم ميان مردم بگويم. امام باقر (ع) فرمود: آيا مردم جز همان شيعيان ما هستند؟ هر كه نماز را نشناسند و نفهمد، حقّ ما را منكر است. سپس فرمود: اى سعد، من به تو سخن قرآن را بشنوانم؟ گفتم: آرى خدايت رحمت كند! فرمود (۴۵ سوره عنكبوت): «راستى نماز باز مىدارد از فحشاء و منكر و هر آينه ذكر خدا بزرگتر است» نهى سخن است (كه نماز مىگويد) و فحشاء و منكر مردانى باشند، و ما ذكر خدائيم و ما اكبر هستيم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۳۹۴
سعد خفاف گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمود: اى سعد قرآن را بياموزيد زيرا قرآن در بهترين صورتها كه مردم ديدهاند روز قيامت بيايد و مردم در يك صد و بيست هزار صف هستند، كه هشتاد هزار آن صفها از امت محمد است، و چهل هزار صف از امتهاى ديگر، پس بصورت مردى در برابر صف مسلمانان درآيد و آنها بوى نظر كنند و گويند: معبودى جز خداى بردبار و كريم نيست، همانا اين مردى از مسلمانان است كه بسيما و صفت او را بشناسيم جز اينكه او در باره قرآن كوشاتر از ما بوده، و از اين رو درخشندگى و زيبائى و روشنى بيشترى باو داده شده كه بما داده نشده، سپس از آنها بگذرد تا در برابر صف شهيدان قرار گيرد، شهداء بر او نظر كنند و گويند: معبودى جز خداى پروردگار مهربان نيست، اين مرد از شهيدان است كه ما او را بسيما و صفت بشناسيم جز اينكه او از شهيدان در دريا است و از اينجا باو زيبائى و برترى دادهاند و بما ندادهاند؛ فرمود: پس بگذرد تا بصورت شهيدى در برابر صف شهيدان دريا رسد؛ پس آنان باو نگاه كنند و شگفت آنها بسيار گردد و گويند: اين از شهيدان در دريا است كه ما او را بعلامت و صفت بشناسيم جز اينكه آن جزيره كه اين (مرد) در آن شهيد شده هولناكتر از جزيرهاى كه ما در آن گرفتار شديم بوده و روى اين جهت است كه باو درخشندگى و زيبائى و روشنى بيشترى از ما دادهاند، پس از آنان نيز بگذرد تا بصف پيمبران و مرسلين رسد در صورت يك پيمبر مرسل، پس پيمبران و مرسلين باو نگاه كنند و تعجبشان از ديدن او بسيار گردد و گويند: معبودى جز خداى بردبار كريم نيست براستى اين پيمبر مرسلى است كه ما او را بنشانى و وصفش بشناسيم جز اينكه باو برترى بسيارى داده شده. فرمود: پس همگى گرد آيند و خدمت رسول خدا آيند و از او پرسند و گويند: اى محمد اين كيست بآنها فرمايد: آيا او را نمىشناسيد؟ گويند: ما او را نشناسيم (جز اينكه معلوم است كه) او از آنهائيست كه خدا بر او خشم نكرده، پس رسول خدا (ص) فرمايد: اين حجت خدا است بر خلقش پس سلام كند و بگذرد تا بصف فرشتگان رسد بصورت فرشتهاى، پس فرشتگان باو نظر افكنند و سخت در شگفت روند و چون برترى او را ببينند بر آنها گران آيد و گويند: پروردگارا ما متعالى و مقدس است اين بندهايست از فرشتگان كه او را بنشانى و وصفش بشناسيم جز اينكه او از نظر مقام و مرتبه نزديكترين فرشتگان است نزد خداى عز و جل، و از اين نظر نور و جمالى دارد كه ما نداريم، پس بگذرد تا بدرگاه رب العزة تبارك و تعالى رسد و پاى عرش بسجده در افتد، خداى تعالى او را ندا كند: اى حجت من در زمين و اى سخن راست و گويايم سربردار و بخواه تا بتو داده شود، و شفاعت كن تا شفاعتت پذيرفته شود، پس سربردارد و خداى تبارك و تعالى باو فرمايد: بندگان مرا (نسبت بخود) چگونه ديدى؟ عرض كند: بار پروردگارا برخى از ايشان مرا نگهدارى كرد و محفوظ داشت و چيزى از مرا ضايع نكرد، و برخى از ايشان مرا ضايع كرد و حق مرا (بر خود) سبك شمرد و مرا تكذيب كرد با اينكه من حجت تو بر تمامى بندگانت بودم؟ پس خداى تبارك و تعالى فرمايد: بعزت و جلال خودم و مكانت والايم سوگند امروز بهترين ثواب را بتو دهم و دردناكترين كيفر را بخاطر تو بكنم. فرمود: پس قرآن در صورت ديگرى برگردد، (سعد خفاف) گويد: من عرضكردم: در چه صورتى بازگردد اى ابا جعفر؟ فرمود: در صورت مردى رنگ پريده و متغير كه اهل محشر او را ببينند، پس بيايد نزد مردى از شيعيان ما كه او را مىشناخته و بدان با مخالفين بحث ميكرده، و در برابرش بايستد و باو بگويد: مرا نمىشناسى؟ آن مرد باو نگاه كند و گويد: اى بنده خدا من تو را نشناسم پس بدان صورت كه در خلقت اوليه بوده است بازگردد و گويد: مرا نشناسى؟ گويد: چرا، پس قرآن گويد: منم كه تو را بشب بيدارى كشيدم و در زندگيت تو را بتعب افكندم، در باره من ناهنجار شنيدى و رانده در گفتار شدى، آگاه باش كه همانا هر تاجرى سود خود را دريافت كند و من امروز پشتيبان و پشت سرت هستم فرمود: پس او را بسوى پروردگار تبارك و تعالى برد، و گويد: پروردگارا پروردگارا بنده تو است و تو باو داناترى كه رنجكش در باره من بود، و مواظب بر من بود، بخاطر من (با دشمنانم) دشمنى ميكرد، و دوستى و خشمش در باره من بود، پس خداى عز و جل فرمايد: بندهام را وارد بهشتم كنيد و از جامههاى بهشتى باو بپوشانيد، و تاج بر سرش نهيد و چون با او چنين كنند او را بقرآن نشان دهند و گويند: آيا بآنچه درباره دوستت رفتار شد خشنودى شدى؟ گويد: بار پروردگارا من اين را كم شمرم خير را در بارهاش افزون كن خداوند فرمايد: بعزت و جلال و ارتفاع مقامم سوگند امروز باو و هر كه در پايه اوست پنج چيز و افزون كنم، آگاه باش كه ايشان جوانانى باشند كه پير نشوند، و تندرستانى باشند كه بيمار نگردند، و توانگرانى باشند كه نادار نشوند، و خورسندانى باشند كه غمگين نشوند، و زندههائى باشند كه نميرند، سپس (امام باقر عليه السّلام) اين آيه را خواند: «نچشند در آن مرگ را جز همان مرج نخستين» (سوره دخان آيه ۵۶). (سعد) گويد: عرضكردم: فدايت گردم اى ابا جعفر آيا قرآن نيز سخن گويد؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: خدا رحمت كند شيعيان ساده دل ما را كه اهل تسليم هستند (و بسخنان ما گردن نهند) سپس فرمود: آرى اى سعد نماز هم سخن گويد و صورتى و خلقنى دارد، فرمان ميدهد، قدغن كند، سعد گويد: از اين سخن رنگ من گشت و گفتم: اين (ديگر) چيزى است كه من نميتوانم ميان مردم بگويم؟ حضرت باقر عليه السّلام فرمود: آيا مردم جز همان شيعيان ما هستند پس هر كه نماز را نشناسد حق ما را منكر شده سپس فرمود: اى سعد من كلام قرآن را (هم اكنون) بگوش تو برسانم؟ سعد گويد: عرضكردم: بلى رحمت خدا بر شما باد، فرمود: «همانا نماز باز ميدارد از فحشاء (ناشايست) و منكر (ناپسند) و هر آينه ذكر (ياد) خدا بزرگتر است» (سوره عنكبوت آيه ۴۵) پس نهى (كه همان باز داشتن ميباشد) سخن است و فحشاء و منكر مردانى هستند، و مائيم ذكر خدا و ما بزرگتريم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۵۹۷
على بن محمد، از على بن عبّاس، از حسين بن عبد الرحمان، از صفوان يا سفيان حريرى، از پدرش، از سعد خفّاف، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «اى سعد! قرآن را بياموزيد؛ زيرا كه قرآن در روز قيامت مىآيد، در بهترين صورتى كه خلائق به سوى آن نظر كردهاند، و مردمان صد و بيست هزار صف باشند، هشتاد هزار صف از امّت محمد، و چهل هزار صف از باقى امّتان. پس قرآن بر سر صف مسلمانان مىآيد، در صورت مردى و سلام مىكند. پس مسلمانان به سوى آن بنگرند و مىگويند كه: لا الهَ الّا اللَّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ؛ يعنى: «نيست خدايى، مگر خداى بردبار صاحب كرم». به درستى كه اين مرد از جمله مسلمانان است كه ما او را به نعت و صفتش مىشناسيم، مگر آنكه او اجتهاد و كوششش در باب قرآن از ما سختتر بوده است، پس از اينجا و از اين راه، به او عطا شده است از زيبايى و جمال و نور، آنچه به ما عطا نشده است. بعد از آن، از ايشان درمىگذرد، تا مىآيد بر سر صف شهيدان. پس شهيدان به سوى آن مىنگرند و مىگويند كه: لاالهَ الّا اللَّهُ الرَّبُّ الرَّحيمُ؛ يعنى: «نيست خدايى، مگر خداى پرورنده مهربان». به درستى كه اين مرد از جمله شهيدان است كه ما او را به نشانه و صفتش __________________________________________________
(۱). و قرآن، اسم است از براى مجموع كتابى كه خداى- تعالى- بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده بر وجه اعجاز، كه همان لفظِ آن را به خلق برساند، و بعضى گمان كردهاند كه آن مشترك است در ميان همه آن و بعضى از آن، به اشتراك لفظى يا معنوى، و اوّل اقوى است. و ظاهر حديثِ فرقِ قرآن و فرقان نيز آن است، چنان كه در باب نوادر مذكور خواهد شد. و قول به اينكه قرآن عَلَم است از براى كتاب خدا، مردود است، به اينكه اعلام به اختلاف لغات، مختلف نمىشوند، و آن به اختلاف لغات، مختلف است؛ چه فارسى آن [/ قرآن] نبى [به كسر و يا ضمّ حرف نون] است، و اعلام جنسيّه كه به اختلاف لغات، مختلف مىشوند در احكام لفظيّه، چون اعلام شخصيّهاند، و انتفا آن احكام در قرآن، دلالت مىكند بر انتفا علميّت، چنان كه بر اهل خبرت پوشيده و پنهان نيست. (مترجم)
مىشناسيم، مگر آنكه او از شهيدان دريا است، پس از اينجا و از اين راه، به او عطا شده است از زيبايى و افزونى، آنچه به ما عطا نشده است». حضرت فرمود: «بعد از آن، درمىگذرد، تا مىآيد بر سر صف شهيدان دريا، در صورت شهيدى؛ پس شهيدان دريا به سوى آن نظر مىكنند و تعجّب ايشان بسيار مىشود و مىگويند: به درستى كه اينك از جمله شهيدان دريا است كه ما او را به علامت و صفتش مىشناسيم، مگر آنكه آن جزيرهاى كه او در آن به شهادت رسيده، هول و ترسش از جزيرهاى كه ما در آن شهيد شدهايم بزرگتر بوده، پس از اينجا و از اين راه، به او عطا شده از زيبايى و جمال و نور، آنچه به ما عطا نشده است. بعد از آن، در مىگذرد، تا به نزد صف پيغمبران و رسولان مىآيد، در صورت پيغمبرى مرسل؛ پس پيغمبران و رسولان به سوى آن نظر مىكنند و تعجّب ايشان از براى آن سخت مىشود و مىگويند كه: لاالهَ الّا اللَّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ. به درستى كه اينك، هر آينه پيغمبرى است مرسل كه ما او را به صفت و علامتش مىشناسيم، مگر آنكه فضل بسيارى به او عطا شده است». حضرت فرمود: «پس جمع مىشوند و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مىآيند، و از آن حضرت سؤال مىكنند و مىگويند كه: يا محمد! اينك، كيست؟ به ايشان مىفرمايد كه: آيا او را نمىشناسيد؟ عرض مىكنند كه: ما او را نمىشناسيم، امّا اينك، از جمله كسانى است كه خداى عز و جل بر ايشان خشم نفرموده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد كه: اينك، حجّت خدا است بر خلقش؛ پس سلام مىكند. بعد از آن، درمىگذرد، تا بر سر صف فرشتگان مىآيد، در صورت فرشتهاى مقرّب؛ پس فرشتگان به سوى آن نظر مىكنند، و تعجّب ايشان سخت مىشود، و آن بر ايشان بزرگ مىگردد، به جهت آنچه از فضلش ديدهاند، و مىگويند: پروردگار ما، بلند و برتر است، و پاك و پاكيزه از همه نقائص. به درستى كه اين بنده از جمله فرشتگان است كه ما او را به صفت و علامتش مىشناسيم، مگر آنكه او از همه فرشتگان به سوى خداى عز و جل نزديكتر است از روى مقام و منزلت، پس از اينجا و از اين راه، به او در پوشانيده شده است از نور و جمال، آنچه به ما درپوشانيده نشده. بعد از آن، درمىگذرد، تا به سوى حضرت ربّ العزّة- تبارك و تعالى- منتهى مىشود. پس در زير عرش، بر رو در مىافتد و به سجده مىرود. خداى- تبارك و تعالى- او را ندا مىفرمايد كه: اى حجّت من در زمين، و سخن راست، و راستگوى گوياى من! سر خويش را بردار، و سؤال كن تا عطا شوى، و شفاعت كن تا شفاعتت قبول شود. پس سر خود را برمىدارد، و خداى- تبارك و تعالى- مىفرمايد كه: بندگان مرا چگونه ديدى؟ پس قرآن عرض مىكند كه: اى پروردگار من! از جمله ايشان كسى است كه مرا نگاهدارى كرد و محافظت نمود بر من، و چيزى را ضايع ننمود، و از جمله ايشان كسى است كه مرا ضايع ساخت، و به حقّ من استخفاف كرد و آن را سبك شمرد، و مرا تكذيب نمود، و من حجّت توام بر همه خلق تو. بعد از آن، خداى- تبارك و تعالى- مىفرمايد كه: به عزّت و جلال و بلندى مكان خويش سوگند ياد مىكنم، كه امروز در باب تو ثوابى دهم، كه از همه ثوابها نيكوتر باشد، و امروز در باب تو عقابى كنم، كه از همه عقابها دردناكتر باشد». حضرت فرمود كه: «پس قرآن سر خويش را برمىدارد (يا برمىگرداند)، در صورت ديگرى». سعد مىگويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: يا اباجعفر! در چه صورت برمىگردد؟ فرمود كه: «برمىگردد، در صورت مردى جوان متغيّر، كه همه اهل محشر از او بترسند و او را نشناسند. بعد از آن، مىآيد در نزد مردى از شيعيان ما كه آن را مىشناخته، و به آن با اهل خلاف مجادله و گفتگو مىكرده، پس در پيش روى او مىايستد و مىگويد كه: مرا نمىشناسى؟ پس آن مرد به سوى آن نظر مىكند و مىگويد كه: آرى. پس قرآن مىگويد كه: منم آنكه شبْ تو را بيدار ساختم (يعنى تو را در شب بيدار گردانيدم، كه به جهت خواندن من يا عبادت، بيدار خوابى كشيدى)، و زندگانى تو را رنجانيدم (كه در آن رنج و زحمت و تعب و مشقّت بود)، و در باب من رنج را شنيدى (يعنى سخنانى كه موجب رنجش خاطر تو بود)، و دشنام داده شدى به گفتار در من (يا انداخته شدى در باب من، كه به پندار و اختراع خويش، در حقّ تو، به جهت من سخنان بد گفتند). بدان و آگاه باش! كه هر تجارتكنندهاى تجارت خويش را تمام فرا گرفته و نفع آن را دريافته، و من امروز در پس توام». «۱» __________________________________________________
(۱). يعنى تو را محافظت مىكنم از جميع جوانب؛ چه آنكه در پس سر كسى باشد، همه اطراف آن كه را كه در پيش است رعايت مىتواند نمود. (مترجم)
حضرت فرمود كه: «پس او را مىبرد به نزد حضرت ربّ العزّت- تبارك و تعالى- و عرض مىكند كه: اى پروردگار من! اينك بنده تو است، و تو داناترى به او. به حقيقت كه در باب من تعب كشنده بود، و بر خواندن من مواظبت و مداومت مىنمود، و به سبب من دشمنى مىكرد، و در باب من دوستى و دشمنى را به جا مىآورد. پس خداى عز و جل مىفرمايد كه: بنده مرا در بهشت من درآوريد، و او را حلّهاى از حلّههاى بهشت بپوشانيد، و تاجى بر سر او بگذاريد؛ پس چون با او چنين كنند، او را به قرآن بنمايند، و به آن گفته شود كه: آيا خشنود شدى به آنچه با دوست تو شد؟ عرض مىكند كه: اى پروردگار من! به درستى كه من اين را از برايش كم مىشمارم، پس از برايش زيادتى همه خوبىها را زياد كن. پس خداى عز و جل مىفرمايد كه: به عزّت و جلال و برترى و ارتفاع مكان خودم سوگند ياد مىكنم، كه امروز او را پنج چيز عطا كنم، با زيادتى از براى او، و از براى هر كه به منزله او باشد. بدان و آگاه باش! كه ايشان جوانانى چندند كه پير نمىشوند، و تندرستانى كه بيمار نمىشوند، و بىنيازانى كه فقير و محتاج نمىشوند، و شادانى كه غمناك نمىشوند، و زندگانى كه نمىميرند». پس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود كه: «لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى» «۱»؛ يعنى:
«نمىچشند در بهشت مرگ را، مگر مرگ اوّل» «۲».
سعد مىگويد كه: عرض كردم: يا ابا جعفر! فداى تو گردم! آيا قرآن سخن مىگويد؟ حضرت تبسّم فرمود و فرمود كه: «خدا ضعيفان از شيعيان ما را رحم كند، كه ايشان اهل تسليماند كه آنچه از ما مىشنوند، تسليم مىكنند و اذعان مىنمايند». بعد از آن، فرمود كه: «آرى، اى سعد! و نماز نيز سخن مىگويد، و آن را صورت و خلقتى است، امر مىكند و نهى مىنمايد». سعد مىگويد كه: رنگ من به جهت اين سخن متغيّر شد، و عرض كردم كه: اينك چيزى است كه نمىتوانم به آن در ميان مردمان سخن كنم. پس حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود __________________________________________________
(۱). دخان، ۵۶. (۲). و مراد اين است كه در آخرت مرگ را درنيابند، ليكن مرگ اوّل را كه در دنيا است، دريافتهاند، يا نچشند در آخرت مرگ را، مگر مرگ اوّل، و چشيدن مرگ اوّل كه در زمان گذشته اتّفاق افتاده، در زمان آينده محال است؛ پس چشيدن مرگِ متعلّق بر آن محال نيز، محال باشد. و بعضى گفتهاند كه: الّا، به معنى بعد است؛ يعنى بعد از مرگ اوّل كه در دنيا چشيدهاند؛ و همه معانى، در معنى مراد كه جاويد بودن ايشان است، اتّفاق دارند. (مترجم)
كه: «آيا مردمانى هستند غير از شيعيان ما. پس هر كه نماز را نشناسد، حقّ ما را انكار كرده است». بعد از آن، فرمود كه: «اى سعد! آيا مىخواهى كه سخن قرآن را به تو بشنوانم؟» سعد مىگويد كه: عرض كردم: بلى، خدا بر تو صلوات فرستد! فرمود كه: « «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» «۱»؛ يعنى: «به درستى كه نماز باز مىدارد از كارى كه نزد عقلا قبيح است، و از عملى كه شرعاً منتهى عنه است». و هر آينه ياد خدا بزرگتر است». و حضرت فرمود كه:
«پس نهى، سخن گفتن است، و فحشا و منكر، مردانى چندند، و ماييم ذكر خدا، و ما بزرگتريم». ( ۱). عنكبوت، ۴۵.