يوسف ٤٢
کپی متن آیه |
---|
وَ قَالَ لِلَّذِي ظَنَ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِي عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ |
ترجمه
يوسف ٤١ | آیه ٤٢ | يوسف ٤٣ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«ظَنَّ»: یقین داشت (نگا: بقره / و حاقّه / ). «نَاجٍ»: رها. رستگار. «أَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ»: اهریمن یوسف را از یاد ساقی ببرد و او شرح حال یوسف را به شاه نگفت. ضمیر (ه) در فعل (أَنسَاهُ) به ساقی برمیگردد. به عبارت دیگر (ه) مفعول به اوّل، و (ذِکْرَ) مفعولبه دوم است. ذکر این نکته نیز ضروری است که اهریمن جز وسوسه و اغفال، کاری نمیتواند بکند. با وسوسههای دائم خود، انسانها را به لذائذ و شهوات و کارهای بیهوده مشغول میدارد و چه بسا خدا و حقائق را از یاد آنان میبرد (نگا: نحل / و ابراهیم / ، حجر / ). «لَبِثَ»: ماند. «بِضْعَ»: چند. عدد مبهمی میان سه تا نه است.
تفسیر
- آيات ۳۵ - ۴۲ سوره يوسف
- تصميم درباریان، به زندانى كردن يوسف «ع»
- تعبیر خواب يوسف «ع»، برای دو نفر از زندانیان
- پاسخ به یک سؤال در مورد نعمت بودن نبوت و رسالت
- معناى «خير»، در جملۀ: «ءَأربَابٌ مُتَفَرِّقُون خَيرٌ أم اللهُ الوَاحِدُ القَهَّار»
- وجه توصيف خداوند به «واحد» و «قهّار»، در كلام يوسف «ع»
- استدلال يوسف «ع»، بر ردّ پرستش آلهه و اثبات توحيد عبادى
- چرا دين توحيد، «دين قيّم» است؟
- تقرير ديگرى از «بیضاوی»، در آيه شریفه
- توسل به اسباب، منافاتى با اخلاص ندارد
- بحث روايتى
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ «42»
و (يوسف) به آن زندانى كه مىدانست آزاد مىشود گفت: مرا نزد ارباب خود بياد آور. (ولى) شيطان يادآورى به اربابش را از ياد او برد، در نتيجه (يوسف) چند سالى در زندان ماند.
نکته ها
«ظَنَّ» به معناى اعتقاد و علم نيز استعمال شده است. زيرا در آيه قبل، يوسف به صراحت وقاطعيّت از آزادى يكى واعدام ديگرى خبر داده است. بنابراين «ظَنَّ» در اينجا به معناى گمانِ همراه با شك و ترديد نيست.
«بِضْعَ» به عدد زير ده گفته مىشود و اكثر مفسّران مدّت زندان حضرت يوسف را هفت سال گفتهاند.
در بعضى تفاسير، جملهى «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ» را اينگونه ترجمه كردهاند كه «شيطان ياد پروردگار را از ذهن يوسف برد و او به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجّه كرد» و اين براى يوسف ترك اولى بود و لذا سالهاى ديگرى را نيز در زندان ماند. امّا صاحبالميزان مىنويسد: اينگونه روايات خلاف قرآن است، چون قرآن يوسف را از مخلصين دانسته و شيطان به مخلصين نفوذ ندارد. به علاوه در دو آيه بعد آمده كه «قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» فراموش كننده بعد از مدتّها يوسف را به خاطر آورد، از اين معلوم مىشود كه فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه يوسف.
پیام ها
1- انبيا نيز از طرق معمول، مشكلات خود را حلّ مىكنند، و اين با توحيد و توكّل منافاتى ندارد. «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ»
2- هر تقاضايى رشوه نيست. «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» يوسف براى تعبير خواب، مزد و رشوهاى درخواست نكرد، بلكه گفت: مظلوميتم را به شاه برسان.
جلد 4 - صفحه 211
3- براى اثبات بى گناهى و پاكى خود از هر طريق سالم براى رساندن شكواى خود به گوش مسئولين بهره ببريد. «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ»*
4- كاخ نشينى و رفاه و آسايش، زمينهساز فراموش كردن درد و رنج گرفتاران و بيچارگان است. ناجٍ ... فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ*
5- معمولًا افراد بعد از رسيدن به پست، مقام و رفاه، دوستان قديمى را به فراموشى مىسپارند. «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ»
6- خروج يوسف از زندان و رفع اتهام از او، با اهداف شيطان ناسازگار بود، لذا دسيسه نمود. «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)
قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا: و گفت يوسف عليه السّلام هر آن كس را كه دانست او رستگار است، زيرا تعبير او به طريق وحى بود، لذا يقين نمود ساقى ناجى است به او فرمود: اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ: ياد آور مرا نزد مالك و صاحب خود و بىگناهى مرا به عرض او رسان تا من از اين محنت رها شدى. او تقبل اين امر نمود.
چون يوسف عليه السّلام اين سخن را گفت كه شايسته مقام نبوى نبود، جبرئيل نازل، يوسف را به گوشه زندان برد و پر خود به زمين زده شكافته شد تا طبقه دوم، گفت: نگاه كن چه مىبينى؟ يوسف فرمود: طبقه دوم، ثانيا به پرش اشاره تا طبقه سوم هويدا، همچنين تا طبقه هفتم ظاهر گشت، جبرئيل گفت:
نگاه كن. يوسف عليه السّلام فرمود: سنگ عظيمى مىبينم. جبرئيل پر بدان سنگ زده شكافته، كرمى بيرون آمد برگ سبزى بر دهن، جبرئيل گفت: يا طاهر الطّاهرين يقرئك السّلام ربّ العالمين و يقول امّا استحييت منّى اذا استعنت بربّ الادمييّن فوعزّتى و جلالى لالبثنّك فى السّجن بضع سنين. «1»
«1» تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 44 و 45.
جلد 6 - صفحه 226
يعنى اى پاكيزهترين پاكيزگان پروردگار عالميان تو را سلام رساند، فرمايد:
شرم ننمودى از من كه استعانت نمودى به پادشاه آدميان ملك «ريان». به عزت و جلال خود قسم كه بدين جهت تو را هفت سال در اين زندان نگاه دارم.
يوسف عليه السّلام از اين سخن متأثر شده، گفت: اى جبرئيل، خدا از من راضى باشد؟ گفت: بلى، چون او راضى است هفتاد سال بمانم باك ندارم.
از حضرت صادق عليه السّلام مروى است «1» كه جبرئيل به يوسف عليه السّلام گفت: كى تو را حسن نيكو داده؟ گفت: پروردگارم. كى محبت تو را در دل پدر انداخت؟ گفت: پروردگارم. كى كاروان را به سر چاه آورد؟ گفت:
پروردگارم. كى سنگ را از تو باز داشت تا برادرانت از تو نينداختند؟ گفت:
پروردگارم. كه تو را از چاه نجات داد؟ گفت: پروردگار. كى كيد زنان را از تو باز داشت؟ گفت: پروردگار. جبرئيل گفت: پروردگار تو فرمايد چه چيز تو را بر آن داشت كه حاجت خود را به مخلوق من گفتى نه به من، لذا هفت سال در زندان باش. يوسف چنان گريه نمود كه ديوارهاى زندان را متزلزل گردانيد.
تبصره: بايد دانست كه استعانت به مخلوق در دفع مضارّ و تخلّص از مكاره جايز است به اجماع و غير قبيح، بلكه گاهى واجب مىشود، زيرا انسان مدنى الطبع محتاج به همنوع خود باشد در زندگانى، و حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله در حين تبليغ رسالت از مهاجر و انصار استعانت مىفرمود، پس روايات مذكوره دلالت نمىكند بر حرمت استعانت بلكه عتاب مذكور به يوسف عليه السّلام به جهت ترك عادت جميله او بود در صبر و توكل بر خدا در جميع امور، و درنگ او در زندان براى تشديد محبّت او بود. و استعانت در صورتى قبيح است كه ترك توكل بر خدا نموده اعتماد كلى به مخلوق نمايد، و اگر با وجود توكل به خدا، مخلوق را واسطه سازند در دفع بليه، موجب گناهى نشود. و در اين ترغيب است در اعتصام و استعانت به حضرت احديت نزد شدت و محنت.
«1» بحار ج 12 ص 230 و ص 302، و تفسير منهج الصادقين ج 5 ص 45.
جلد 6 - صفحه 227
تتمه: علم الهدى سيد مرتضى قدس الله سره فرمايد: «1» چون زندان آن حضرت قبيح و منكر بود، لازم آمد كه توسّل يابد به آنچه بر طرف نمايد آن را به هر وجه و سببى و تشبث نمايد به رفع آن و جمع اسباب مختلفه. بنابراين مانعى نيست كه منضمّ نمايد به دعاى خود در درگاه حق براى خلاصى از زندان تذكر به كسانى كه گمان دارد، و قبيح و ناشايسته وقتى است كه واگذارد توكل به حق را و منحصر نمايد طلب را به غير خدا و اما جمع بين توكل و حزم مستحسن است در نزد شرع و عقل. و نيز ممكن است اين تذكر امر و وحى باشد از جانب خدا كه بگويد آن شخص را آنچه گفته است.
چون ساقى به كار خويش مشغول شد. فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ: پس فراموش گردانيد بر او شيطان، ياد كردن يوسف عليه السّلام را نزد مالك و صاحب خود. فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ: پس درنگ نمود يوسف در زندان چند سال. بضع عددى است ميان سه و نه، نزد اكثر هفت سال، بعد از اين واقعه يوسف عليه السّلام در زندان ماند. مشهور آنست كه مدّت حبس يوسف از اول تا به آخر دوازده سال بود. خلاصه در اين مدت يوسف به گريه و ناله بود تا آنكه اذن فرج او از مصدر الهى صادر شد.
علامه مجلسى رحمه الله از حضرت صادق عليه السّلام مروى است كه چون مدّت برآمد، صورت بر زمين گذاشته عرض كرد: اللّهم ان كانت ذنوبى قد اخلقت وجهى عندك فانّى اتوجّه اليك بوجوه آبائى الصّالحين ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب.
خداى تعالى براى او فرج رسانيد. راوى عرض كرد: ما هم اين دعا بخوانيم؟ فرمود: چنين بگوئيد:
اللّهم ان كانت ذنوبى قد اخلقت وجهى عندك فانّى اتوجّه اليك بوجه نبيّك نبىّ الرّحمة و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمّة عليهم السّلام. «2»
«1» تنزيه الانبياء ص 56:
«2» بحار الانوار ج 12 ص 230، و تفسير قمى ج 1 ص 345.
جلد 6 - صفحه 228
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)
ترجمه
اى دو يار زندان من آيا خدايان متعدده بهترند يا خداى يگانه
غالب بر همه نمىپرستيد غير از خدا مگر نامهائى را كه نام نهادهايد آنها را شما و پدرانتان نازل ننموده خدا بر آن هيچ حجتى نيست حكم مگر خداى را فرموده است كه نپرستيد مگر او را اين است دين قويم ولى بيشتر مردم نميدانند
اى دو يار من در زندان اما يكى از شما دو نفر پس بياشاماند خواجه خود را شراب و اما ديگرى پس بدار كشيده شود پس بخورند پرندگان از سر او مقدّر شد امريكه در تعبير آن پرسش مينموديد
و گفت مر آنكس را كه دانست او نجات يابنده است از آندو نفر ياد كن مرا نزد خواجه خود پس از ياد او برد شيطان ياد پروردگارش را پس درنگ كرد در زندان چند سال.
تفسير
در تعقيب دعوت بتوحيد حضرت يوسف عليه السّلام بآن دو نفر غلام زندانى فرمود اى دو يار و نديم و مجالس و مصاحب من در زندان آيا آلهه متفرقه متعدده
جلد 3 صفحه 145
مختلفه مصنوعه از سنگ و چوب و فلزات اولى و احق و اليقند براى پرستش و ستايش و آيا عبادت آنها انفع است براى عبادت كننده يا خداى يگانه قادر غالب قاهر كه كسى نتواند مانع از نفوذ اراده او شود و جواب معلوم است كه عبادت آنها نفعى ندارد و مصنوع شخص لايق براى معبوديت نيست و خير و شر و ضرر و نفع و كليه امور بدست خداى واحد قهّار است و آنها از خدائى بهرهاى ندارند جز اسم بىمسمّا كه بت پرستان براى آنها گذاردهاند كه آنها را خدا يا رب النوع ناميدهاند پس گويا عبادت نميكنند مگر همان اسماء بىمسماى جعلى خودشان را و در آيه دوم خطاب بتمام اهل زندان يا عموم بتپرستان شده و اخيرا استدلال فرموده است بر بطلان عبادت آنها باين تقريب كه عبادت بايد بدستور خدا باشد و خدا نفرموده است كه شما عبادت بت كنيد پس اگر شما پرستش ميكنيد آنها را بعنوان تقرّب بخدا آنهم جائز نيست چون مستحق پرستش او است و كسى در ملك وجود اختيار حكم فرمائى را ندارد جز او و او امر فرموده است كه عبادت نكنند بندگان جز او را و اين توحيد ذات و اخلاص در عبادت دين قويم و منهج مستقيم ابراهيم و ساير انبياء عظام است و نبايد از آن عدول نمود ولى بيشتر مردم فكر نميكنند و نمىدانند تكليف خود را و پس از انجام مقصد و اداء وظيفه رسالت خواب آندو نفر را تعبير فرمود باين بيان كه آنشخص ساقى بمقام سابق خود ميرسد و مولى و ولى نعمت خود را شراب ميدهد و مقرّبتر از پيش ميگردد و اما آن شخص خبّاز را از زندان بيرون مىآورند و تقصير او بر پادشاه ثابت ميشود و او را بدار ميكشند و مغز سر او را پرندگان ميخورند و كسانيكه گفتهاند نانى را كه او در خواب ديده بود بر سر دارد در سه سبد يا سه سفره بوده و انگوريرا كه ديگرى ديده بود ميفشرد براى شراب سه خوشه بوده گفتهاند مدت ظهور تعبير را هم حضرت سه روز تعيين فرمود و قمى ره فرموده نانوا دروغ گفته بود خواب نديده بود لذا وقتى حضرت يوسف فرمود تو را پادشاه ميكشد و بدار ميكشد و پرندگان مغز سر تو را ميخورند او انكار كرد خواب خود را و حضرت در جوابش فرمود راست يا دروغ كار تمام شد و قضاء الهى جارى شد بر امريكه در آن استفتاء نموديد و بعضى گفتهاند هر دو دروغ گفته بودند فقط مقصودشان امتحان حضرت بود و بنظر حقير بعيد است بلكه يا هر دو راست گفته بودند نهايت
جلد 3 صفحه 146
آنكه نانوا چون ديده تعبير حضرت بر ضرر او است منكر شده براى توهين و استهزاء يا او دروغ گفته چنانچه قمى ره فرموده و براى آنكه اهانت نموده مستحق عقوبت شده چون ظاهر آنستكه حضرت تعبير خواب آن دو را فرموده و واقع شده نه آنكه اخبار فرموده از مقدّر آنها چنانچه بعضى احتمال دادهاند و لازمه اين معنى آن است كه هر دو راست گفته باشند در خواب ديدن اگر چه يكى از آندو دروغ گفته باشد در انكار كردن يا كسى دروغ گفته باشد در خواب ديدن كه خداوند منجز فرموده است تعبير خواب موقوف بصدق او را در باره او بپاداش دروغ و تجرّى و هتك حرمت او از پيغمبر خود و در مجمع فرمايش قمّى ره را نسبت بائمه عليهم السلام داده چون مسلّم است كه او از غير امام عليه السّلام نقل نميكند و چون حضرت يوسف عليه السّلام دانست نجات ساقى را يا گمان فرمود براى احتمال بدا از او خواهش كرد كه چون خدمت پادشاه برسد از او شفاعت نمايد يا عرضه دارد كه او را بظلم حبس نمودند و اين ترك اولى از او صادر شد بوسوسه شيطان كه در نظر آنحضرت جلوه داد جواز توسل بوسائل ظاهرى را براى خلاصى از مشقت و عسرت و غفلت فرمود از ياد خدا كه بايد در هر امرى باو توسل جست و از غير او چشم پوشيد و از اينكه جواز مخصوص بغير انبياء و اولياء است و مقام ايشان اجل از اين قبيل توسلات است و خداوند براى جبران اين كسر وارد بر ساحت مقدس آن حضرت مقدر فرمود هفت سال در زندان بماند چنانچه عياشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و بعضى گفتهاند مراد آنستكه بفراموشى انداخت ساقى را شيطان از ذكر يوسف عليه السّلام نزد مولاى خود و اين موجب شد كه او چند سال در زندان ماند و بنظر حقير اين معنى اگر چه صدق است يعنى فراموشى از او محقق شده ولى از اين جمله اراده نشده چون در اين صورت بايد گفته شود فانساه الشيطان ذكره عند ربه و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده خدا رحمت كند برادرم يوسف را اگر نگفته بود پيش پادشاه ذكر مرا نما هفت سال ديگر در زندان نميماند و در چند روايت از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه چون حضرت يوسف عليه السّلام براى نجات خود ملتجى بخدا نشد خدا فرموده از ياد او برد شيطان ياد پروردگارش را پس درنگ نمود در زندان چند سال و در همان وقت باو وحى شد اى يوسف كه در خواب بتو نمود سجده آفتاب و ماه و ستارگان را
جلد 3 صفحه 147
عرض كرد پروردگارا تو، فرمود كه تو را محبوب نزد پدر كرد عرض كرد الهى تو فرمود كه قافله را متوجه بچاه نمود براى نجات تو عرض كرد پروردگارا تو فرمود كه تعليم فرمود دعاء فرج را بتو در قعر چاه عرض كرد تو تعليم فرمودى فرمود كه تو را از مكر آن زن خلاص كرد عرض كر تو اى پروردگار من فرمود كه آن كودك را براى گواهى بر برائت ساحت تو بزبان آورد عرض كرد پروردگارا تو فرمود كه تو را از مكر زن عزيز و ساير زنان مصر نجات داد عرض كرد پروردگارا تو فرمود كه تعبير خواب را بتو الهام فرمود عرض كرد پروردگارا تو فرمود پس چگونه متوسل بغير من شدى و از من نخواستى نجات خود را از زندان و اميدوار شدى به بندهاى از بندگان من كه تو را نزد مخلوقى از مخلوقات كه در قبضه قدرت من است ياد آورى كند حال هفت سال براى اين گناهت در زندان بمان كه بندهاى را نزد بندهاى فرستادى و در بعضى از اين روايات بعضى از سؤال و جوابها ذكر نشده و در يكى از آنها اضافه شده كه بعد از هر سؤالى حضرت صيحهاى زد و صورت خود را بزمين نهاد و عرض كرد پروردگارا تو و در روايتى است كه بعدا عرض كرد بحق پدرانم بر تو مرا از اين زندان نجات ده و جواب رسيد كه پدرانت حقى بر من ندارند اگر آدم را ميگوئى من او را بيد قدرت خود آفريدم و از روح خود در او دميدم و در بهشتم جاى دادم و باو امر نمودم نزديك يكى از درختان بهشت نرو و او نافرمانى كرد و توبه نمود من از تقصيرش گذشتم و اگر نوح را ميگوئى من او را مبعوث نمودم برسالت بر بندگانم و آنها اطاعت او را ننمودند و او نفرين كرد در باره آنها و من مستجاب نمودم و همه را غرق كردم جز او و كسانيرا كه با او در كشتى بودند و اگر ابراهيم را ميگوئى من او را خليل خود قرار دادم و آتش را براى او بر دو سلام نمودم و اگر يعقوب را ميگوئى من باو دوازده پسر دادم و يكى از پسرهايش را از نظر او غائب كردم و او دائما گريه كرد تا نابينا شد و سر راه نشست و شكايت مرا بمخلوق من نمود پس چه حقى پدران تو بر من دارند و باو تعليم شد كه بگويد اسئلك بمنّك العظيم و احسانك القديم و او گفت و پادشاه خواب ديد و فرج او در آن بود و بچند طريق از آن حضرت نقل شده كه چون مدت مقرر تمام شد و خداوند اذن داد باو در دعاى فرج روى خود را بزمين نهاد و عرض كرد اللهم ان كان ذنوبى قدا خلقت
جلد 3 صفحه 148
وجهى عندك فأنّى اتوجّه اليك بوجوه آبائى الصالحين ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و خداوند باو فرج داد و چون از امام سؤال نمودند كه ما هم اين دعا را بخوانيم، فرمود شما باين نحو بخوانيد اللهم ان كانت ذنوبى قد اخلقت وجهى عندك فانّى أتوجّه اليك بنبيّك نبى الرحمة محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه عليهم السلام ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنهُمَا اذكُرنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنساهُ الشَّيطانُ ذِكرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجنِ بِضعَ سِنِينَ (42)
و فرمود يوسف بآن كسي که نجات پيدا كرد از آن دو نفر ياد كن مرا نزد سيّد خود ملك پس فراموش كرد او را شيطان ياد نزد سيّدش را پس ماند يوسف در زندان چند سالي.
مسئلة مشكلة- و آن اينست که در تفسير اينکه آيه از نظر مفسرين و اخبار مختلف است و ما ابتداء بهر طريق تفسير ميكنيم و سپس حق در مقام را بيان ميكنيم وَ قالَ يوسف لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنهُمَا که ساقي باشد و ظن در اينجا بمعني يقين است مثل آيه شريفه إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَه حاقه آيه 20، اذكُرنِي عِندَ رَبِّكَ به اينكه يوسف بيگناه و بيتقصير گرفتار حبس شده و بخواه که مرا نجات دهد و بيرون آورد.
فَأَنساهُ الشَّيطانُ ذِكرَ رَبِّهِ بعض مفسرين گفتند ضمير انسيه و ضمير ربّه بيوسف برميگردد يعني شيطان يوسف را از ذكر پروردگارش غافل كرد که توجه بخدا نكرد در خلاصي از حبس و توجه بمخلوق كرد و همين سبب شد که فَلَبِثَ فِي السِّجنِ بِضعَ سِنِينَ و اخباري بر طبق اينکه تفسير ذكر كردهاند از حضرت زين العابدين و از حضرت صادق عليهما السّلام و از حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و از حضرت مجتبي عليه السّلام حتي اينكه جبرئيل [ع] آمد يوسف كي تو را خوش صورتترين خلق قرار داده، كي محبت تو را در قلب پدرت انداخت، كي تو را از قتل نجات داد، كي تو را از چاه بيرون آورد، كي تو را از كيد زنها خلاص كرد تمام را بگفت خدا پس چرا از خدا نخواستي و توجه بمخلوق كردي بايد در حبس بماني، يوسف [ع] بسيار گريه كرد که او را يكي از گريه كنندگان
جلد 11 - صفحه 202
عالم شمردند آدم، نوح، يعقوب، يوسف، صديقه طاهره و زين العابدين عليهم السّلام که اهل زندان از گريه او بتنگ آمدند تا آنكه جبرئيل آمد دعائي تعليم او كرد موجب خلاصي او شد اينکه يك نحو تفسير.
و اما نحو ديگر آنكه ضمير انسيه و ضمير ربّه بساقي برميگردد که او فراموش كرد ذكر يوسف را نزد ملك که سيّد او بود و اينکه باعث شد که چند سال در زندان ماند و اينكه يوسف خطايي نكرد پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم هم از اصحاب طلب نصرت ميكرد ائمه اطهار [ع] هم حتي از دشمن طلب ميكردند و مؤمن اگر در شدّت باشد و طريقي براي تخلص داشته باشد اقدام كند تقصيري نكرده و تحقيق اينكه حضرت يوسف [ع] خود از خداي خود طلب حبس كرد براي نجات از دعوت زنها گفت رَبِّ السِّجنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدعُونَنِي إِلَيهِ و موقعي که اينکه فرمايش را بساقي كرد سه روز بيشتر از حبس نگذشته بود و بايد طوري شود که اينکه قضيه زليخا و يوسف متروك شود و از نظرها بيرون رود البته اگر صبر كرده بود و اظهاري نكرده بود بهتر بود لكن اظهارش هم خطا و تقصيري نبود و بعبارت اخري يك ترك اولي بيش نبود و گريه يوسف بر همين ترك اولي بوده چنانچه گريه آدم هم از اينکه جهت بوده و باين جمع بين اخبار ميشود و تفسير دوم که ضمير فانسيه و ذكر ربه راجع بساقي است نه بيوسف بلكه شاهد بر اينکه در دو آيه بعد که ميفرمايد وَ ادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ اينكه نسيان او بوده و در اينکه موقع متذكر شده و مراد از بضع چند سال است که گفتند از سه تا نه اطلاق بضع ميشود و مشهور اينكه يوسف هفت سال در زندان بود تا ملك آن خواب را ديد که ميفرمايد:
203
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 42)- اما در این هنگام که احساس میکرد این دو به زودی از او جدا خواهند شد، برای این که روزنهای به آزادی پیدا کند، و خود را از گناهی که به او
ج2، ص424
نسبت داده بودند تبرئه نماید «به یکی از آن دو رفیق زندانی که میدانست آزاد خواهد شد سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختیار خود (شاه) از من سخن بگو» تا تحقیق کند و بیگناهی من ثابت گردد (وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ).
اما این «غلام فراموشکار» آنچنان که راه و رسم افراد کم ظرفیت است که چون به نعمتی برسند صاحب نعمت را به دست فراموشی میسپارند بکلی مسأله یوسف را فراموش کرد قرآن میگوید: «شیطان یادآوری از یوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» (فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ).
و به این ترتیب، یوسف به دست فراموشی سپرده شد «و چند سال در زندان باقی ماند» (فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ).
در باره سالهای زندان یوسف گفتگوست ولی مشهور این است که مجموع زندان یوسف 7 سال بوده، ولی بعضی گفتهاند قبل از ماجرای خواب زندانیان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه یافت. سالهایی پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگی پربار و پربرکت.
نکات آیه
۱- یوسف(ع) از هم بند خویش ، ساقى پادشاه ، خواست تا پس از رهایى ، داستان او را براى پادشاه بیان کند. (وقال للذى ظنّ أنه ناج منهما اذکرنى عند ربک)
۲- پادشاه مصر در دیدگاه یوسف(ع) ، انسان ستمگرى نبود که نتوان به عدل و انصاف او امید داشت. (اذکرنى عند ربک) از اینکه یوسف(ع) از ساقى پادشاه مى خواهد که داستان مظلومیت او را نزد پادشاه بیان کند ، معلوم مى شود یوسف(ع) به دادخواهى وى امید داشته است.
۳- اعتقاد توحیدى با بهره جستن از اسباب ، تنافى ندارد. (قال للذى ظنّ أنه ناج منهما اذکرنى عند ربک)
۴- جواز استمداد از کافران براى رهایى از مشکلات و تنگناها * (اذکرنى عند ربک) ظاهر این است که هم بند یوسف(ع) هنگام آزاد شدن از زندان موحد نشده و اظهار ایمان نکرده بود، و گرنه قرآن از آن یاد مى کرد. بنابراین وى به هنگامى که یوسف(ع) از او تقاضا کرد ، کافر بود.
۵- ساقى پادشاه به درستى تعبیر یوسف(ع) از رؤیاى خویش اعتماد کرد و به نجات خویش امیدوار گردید. (و قال للذى ظنّ أنه ناج منهما) ضمیر در «ظن» محتمل است به «الذى» باز گردد و محتمل است به یوسف(ع) ارجاع شود. برداشت فوق، بر اساس احتمال اول است. بر این مبنا مفاد جمله «قال للذى ...» چنین مى شود: یوسف(ع) به ساقى پادشاه - همان که به نجات خویش دل بسته بود و بدان امیدوار بود - گفت: مرا نزد مالکت یاد کن. قابل ذکر است که چون یوسف(ع) به نجات وى یقین داشت نه گمان، این احتمال قوى تر به نظر مى رسد.
۶- تعبیر یوسف(ع) از رؤیاى هم بند خویش ، تحقق یافت و او با رهایى از زندان ، به استخدام پادشاه درآمد. (فأنسیه الشیطن ذکر ربه) با توجه به اینکه ضمیر در «فأنساه» به «الذى» - که مراد از آن ساقى پادشاه است - باز مى گردد ، جمله «فأنساه الشیطان ذکر ربه» دلالت مى کند که وى از زندان آزاد و به دربار پادشاه راه یافت.
۷- هم بند نجات یافته یوسف(ع) از زندان ، غلام و برده پادشاه مصر بود. (اذکرنى عند ربک فأنسیه الشیطن ذکر ربه) «رب» در «عند ربک» به معناى مالک است و مراد از آن ، به دلیل آیات بعد (آیه ۴۳ و ۴۵- ) ، پادشاه مصر مى باشد.
۸- ساقى پادشاه پس از رهایى از زندان ، درخواست یوسف(ع) (یادآورى وضعیت او) را فراموش کرد. (فأنسیه الشیطن ذکر ربه) «انساء» (مصدر أنساه) یعنى به فراموشى انداختن. ضمیر در «أنساه» و «ربه» به «الذى» - که مراد از آن ساقى پادشاه است - برمى گردد. بر این اساس، جمله «فأنساه ...» چنین معنا مى شود: شیطان از خاطر ساقى زدود که داستان یوسف(ع) را نزد پادشاه یادآور شود.
۹- شیطان ، عامل فراموشى ساقى از یادآور شدن یوسف(ع) نزد پادشاه (فأنسیه الشیطن ذکر ربه)
۱۰- نقش مؤثر شیطان در فراموش کارى انسان (فأنسیه الشیطن ذکر ربه)
۱۱- شیطان ، براى باقى ماندن یوسف(ع) در زندان ، به دسیسه و شیطنت پرداخت. (فأنسیه الشیطن ذکر ربه فلبث فى السجن)
۱۲- خروج یوسف(ع) از زندان و رفع اتهام از او ، ناسازگار با اهداف شیطان (فأنسیه الشیطن ذکر ربه فلبث فى السجن بضع سنین)
۱۳- یوسف(ع) پس از آزادى ساقى پادشاه ، سالیانى دیگر ، گرفتار زندان بود. (فلبث فى السجن بضع سنین) «بضع» به معناى «چند» و کنایه از عددى مبهم بین ۳ تا ۱۰ مى باشد.
۱۴- پادشاه مصر در صورت آگاهى از وضعیت یوسف(ع) ، او را از زندان آزاد مى کرد. (فأنسیه الشیطن ذکر ربه فلبث فى السجن بضع سنین) «لبث» به معناى اقامت کردن (ماندگار شدن) است. برداشت فوق ، از تفریع جمله «لبث ...» بر جمله قبل معلوم مى شود ; یعنى ، شیطان ساقى پادشاه را به فراموشى انداخت و در نتیجه ، یوسف(ع) چند سال دیگر در زندان ماندگار شد.
روایات و احادیث
۱۵- «عن أبى عبدالله(ع):... [فى قول الله ]«قال للذى ظنّ أنه ناج منهما اذکرنى عند ربک» قال: و لم یفزع یوسف فى حاله إلى الله فیدعوه فلذالک قال الله «فأنساه الشیطان ذکر ربه فلبث فى السجن بضع سنین»... ;[۱] از امام صادق(ع): ... [درباره سخن خدا ]«قال للذى ...اذکرنى عند ربک» روایت شده است که فرمود: یوسف در آن حال به خداوند پناه نبرد که او را بخواند. براى همین است که خدا فرمود: فأنساه الشیطان ذکر ربه ...».
۱۶- «عن أبى عبدالله(ع) فى قول الله تعالى: «فلبث فى السجن بضع سنین» قال: سبع سنین ;[۲] از امام صادق(ع) درباره سخن خداوند که مى فرماید: «فلبث فى السجن بضع سنین» روایت شده که فرمود: [مراد از بضع سنین] هفت سال است».
موضوعات مرتبط
- احکام: ۴
- استمداد: استمداد از کافران ۴; استمداد جایز ۴
- پادشاه مصر: پادشاه مصر و بى گناهى یوسف(ع) ۱۴; عدالت پادشاه مصر ۲; فراموشى ساقى پادشاه مصر ۸; منشأ فراموشى ساقى پادشاه مصر ۹
- توحید: توحید و استمداد از عوامل طبیعى ۳
- سختى: اهمیت نجات از سختى ۴
- شیطان: شیطان و تبرئه یوسف(ع) ۱۲; شیطان و ساقى پادشاه مصر ۹; شیطان و نجات یوسف(ع) ۱۲; شیطنت شیطان ۱۱; نقش شیطان ۹، ۱۰
- فراموشى: منشأ فراموشى ۱۰
- یوسف(ع): استخدام همبند یوسف(ع) ۶; امیدوارى همبند یوسف(ع) ۵; امیدوارى یوسف(ع) ۲; بردگى همبند یوسف(ع) ۷; تحقق تعبیر رؤیاى یوسف(ع) ۵، ۶; تحقق رؤیاى همبند یوسف(ع) ۶; خواسته هاى یوسف(ع) ۱، ۸; فلسفه استمرار زندان یوسف(ع) ۱۵; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۵، ۶، ۸، ۹، ۱۱، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶; مدت زندان یوسف(ع) ۱۳، ۱۶;نجات همبند یوسف(ع) ۵، ۶; نجات یوسف(ع) از زندان ۱۲، ۱۴; یوسف(ع) در زندان ۱۱; یوسف(ع) و پادشاه مصر ۲; یوسف(ع) و ساقى پادشاه مصر ۱
منابع