يوسف ١٠٢

از الکتاب
کپی متن آیه
ذٰلِکَ‌ مِنْ‌ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ‌ نُوحِيهِ‌ إِلَيْکَ‌ وَ مَا کُنْتَ‌ لَدَيْهِمْ‌ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ‌ وَ هُمْ‌ يَمْکُرُونَ‌

ترجمه

این از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌فرستیم! تو (هرگز) نزد آنها نبودی هنگامی که تصمیم می‌گرفتند و نقشه می‌کشیدند!

اين از خبرهاى مهم غيب است كه به تو وحى مى‌كنيم، و تو هنگامى كه آنان در كار خويش همداستان شدند و حيله مى‌كردند نزدشان نبودى
اين [ماجرا] از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‌كنيم، و تو هنگامى كه آنان همداستان شدند و نيرنگ مى‌كردند نزدشان نبودى.
(ای رسول ما) این حکایت از اخبار غیب بود که بر تو به وحی می‌رسانیم و (گر نه) تو آنجا که برادران یوسف بر مکر و حیله تصمیم گرفتند حاضر نبودی.
این از سرگذشت های پرفایده غیب است که به تو وحی می کنیم، و تو هنگامی که آنان در کارشان تصمیم گرفتند و [برای انجامش] نیرنگ می کردند، نزدشان نبودی.
اينها خبرهاى غيب است كه به تواش وحى مى‌كنيم. و آن هنگام كه با يكديگر گرد آمده بودند و مشورت مى‌كردند و حيلت مى‌ساختند، تو نزد آنها نبودى.
این از اخبار غیبی است که بر تو وحی می‌کنیم، و تو [ای پیامبر] آنگاه که کارشان را هماهنگ و عزمشان را جزم کردند و نیرنگ پیشه کردند، نزد آنان نبودی‌
اين [سرگذشت‌] از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‌كنيم و تو نزد آنان
(ای پیغمبر اسلام!) این (داستانی را که بر تو خواندیم) از خبرهای نهان (در دل قرون و اعصار گذشته‌ی بسیار کهن جهان) است که آن را به تو وحی می‌کنیم. تو پیش آنان (یعنی پسران یعقوب) نبودی بدان گاه که تصمیم گرفتند و نیرنگ نمودند (و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح در انداختند. لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتی).
این (ماجرا) از خبرهای مهم غیب است. آن را به تو وحی می‌کنیم و تو - چون آنان در کارشان هم‌داستان شدند در حالی که مکر می‌کردند -نزدشان نبودی.
این از داستانهای ناپیدا است که وحی فرستیم بسوی تو و نبودی نزد ایشان گاهی که گردآوردند کار خویش را حالی که نیرنگ می‌ساختند

This is news from the past that We reveal to you. You were not present with them when they plotted and agreed on a plan.
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ١٠١ آیه ١٠٢ يوسف ١٠٣
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٦
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«ذلِکَ»: آن. در اینجا مراد (این) است که داستان مذکور در سوره است. «أَنْبَآءِ»: جمع نَبَأ، خبرها. «الْغَیْب»: پوشیده و نهان از دید علمی و حسّی مردمان. «وَهُمْ یَمْکُرُونَ»: در حالی که به چاره‌جوئی نشستند و توطئه کردند و نقشه کشیدند.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ «102»

(اى پيامبر!) اين (داستان) از خبرهاى غيبى است كه ما به تو وحى مى‌كنيم و تو نزد آنان (برادران يوسف) نبودى آنگاه كه در كار خويش هم داستان و متّفق شدند و نيرنگ مى‌نمودند (كه چگونه يوسف را در چاه اندازند و بگويند گرگ او را دريده است.)

پیام ها

1- انبيا از طريق وحى، با غيب آشنا مى‌شوند. ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ‌ ...

2- انبيا، تمام اخبار غيبى را نمى‌دانند. «مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ»

3- آنجا كه خدا نخواهد، نه تصميم مردم‌ «أَمْرَهُمْ» نه اجماع آنان‌ «أَجْمَعُوا» ونه نقشه وتوطئه‌ «يَمْكُرُونَ» اثرى ندارد.

جلد 4 - صفحه 295

4- در حوادث پى‌درپى و مرتبط، نكته اصلى و نقطه‌ى شروع را فراموش نكنيد.

محور داستان يوسف توطئه نابودى يوسف بود. «أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102)

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ‌: اين قصه يوسف و برادران بعض اخبار غيب است. نُوحِيهِ إِلَيْكَ‌: وحى فرموديم بسوى تو اى پيغمبر مكرم بتوسط جبرئيل تا خبر دهى قوم را به آن و برهانى باشد بر اثبات نبوت تو و معجزه داله بر صدق ادعاى تو وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ‌: و نبودى تو اى پيغمبر نزد اولاد يعقوب. إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ‌: وقتى كه اجماع نمودند بر رأى خود و عزم و جزم نمودند در انداختن يوسف را به چاه. وَ هُمْ يَمْكُرُونَ‌: و ايشان مكر و حيله نمودند به يوسف در امر يوسف تا آنكه او را در چاه انداختند.

تنبيه: آيه شريفه مشعر است به آنكه شرح اين واقعه اخبار از غيب، پس معجزه باشد بر نبوت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدين تقرير: به اتفاق اهل سير، پيغمبر مطالعه كتبى ننموده و تلمذ نزد استادى نكرده و در دار العلمى زيست نيافته، بلكه در شهرى كه تمام اهلش امّى بزرگ شده، پس اتيان آن حضرت به اين قصه طويله بدون هيچ تحريف و غلطى و مطالعه و تعلمى و حاضر بودن در آن واقعه و آگهى به آن حادثه، هر آينه علائم قاطعى است به حكم عقل به آنكه ممكن نباشد چنين اخبارى از مثل چنين كسى مگر به طريق وحى و الهام و نزول از جانب ملك علّام؛ و عاقل منصف را از تصديق اين مطلب گريزى نيست.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102)

ترجمه‌

- پس چون وارد شدند بر يوسف جاى داد در كنار خود پدر و مادر خود را و گفت داخل شويد در مصر اگر بخواهد خدا با آنكه ايمن باشيد

و بالا برد پدر و مادرش را بر تخت و بر وى افتادند براى او سجده كنان و گفت اى پدر من اين تعبير خواب من است از پيش بتحقيق گردانيد آنرا پروردگارم راست و بتحقيق خوبى كرد بمن هنگاميكه بيرون آورد مرا از زندان و آورد شما را از


جلد 3 صفحه 177

صحرا پس از آنكه افساد كرد شيطان ميان من و ميان برادرانم همانا پروردگار من لطف كننده است مر آنچه را بخواهد همانا او است داناى درست كردار

پروردگار من بتحقيق دادى مرا پادشاهى و آموختى مرا تعبير خوابها اى پديد آورنده آسمانها و زمين تو اختيار دار منى در دنيا و آخرت بميران مرا مسلمان و ملحق فرما مرا بشايستگان‌

اين از خبرهاى نهانى است كه وحى ميكنيم آنرا بتو و نبودى نزد آنها هنگاميكه متفق نمودند رأيشان را و آنها مكر ميكردند

تفسير

پس از وصول خبر سلامتى حضرت يوسف بحضرت يعقوب و دعوت او از همه خانواده و قضاياى مذكوره در آيات سابقه آنحضرت حمد و شكر الهى را بجاى آورد و در همان روز وسائل سفر مصر را تهيّه فرمود و با تمام فرزندان و زوجه خود يا ميل خاله حضرت يوسف با كمال شوق و شعف بسرعت حركت كردند و پس از نه روز وارد زمين مصر شدند چنانچه عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده و حضرت يوسف با اركان دولت و امراء لشكر از ايشان استقبال فرمود و در منزل يا چادرى كه براى پذيرائى بدوى در خارج شهر تهيّه شده بود نزول اجلال نمودند و آنحضرت پدر و خاله خود را در بر گرفت و عرض كرد داخل شويد در شهر مصر انشاء اللّه بسلامتى و ايمنى از آفات و بليّات و اينكه بر خاله اطلاق مادر شده با آنكه مربّيه و زن پدر بوده كه معمولا مادر خوانده ميشود چنان است كه بر عمو اطلاق پدر شده آنجا كه حضرت اسمعيل را از پدران حضرت يعقوب شمرده در منزلت و حرمت و فرموده الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق با آنكه عموى او بوده و بعضى گفته‌اند راحيل مادر حضرت يوسف زنده بود و او با حضرت يعقوب بمصر آمد چنانچه در روايت منقوله از امام باقر عليه السّلام در تعبير خواب حضرت يوسف كه اوائل سوره ذكر شد تصريح بآن شده بود در هر حال در اين مقام ترك اولائى از حضرت يوسف عليه السّلام صادر شد و آن چنانچه در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده اين بود كه چون حضرت يعقوب عليه السّلام بر او وارد شد غرور سلطنت او را گرفت و پياده نشد با آنكه بروايت علل از آنحضرت يعقوب عليه السّلام پياده شده بود لذا جبرئيل نازل شد و عرضه داشت كه يعقوب باحترام تو پياده شده و تو پياده نشدى دستت را باز كن و يوسف عليه السّلام باز كرد پس نورى از كف دست او بيرون آمد و بآسمان رفت و او پرسيد از جبرئيل اين نور چه‌


جلد 3 صفحه 178

بود كه از دست من رفت عرض كرد اين نور نبوّت بود كه از اعقاب تو بيرون رفت براى آنكه در احترام پدر كوتاهى كردى و ديگر از نسل تو پيغمبرى بوجود نخواهد آمد و بروايت علل پدر و پسر هنوز از معانقه فارغ نشده بودند كه اين مشاهده براى يوسف عليه السّلام روى داد و قمّى ره از امام هادى عليه السّلام نقل نموده كه پس از بيرون شدن آن نور از ميان انگشتان او نبوّت از صلب او منتقل بصلب لاوى شد كه او منع كرده بود برادران را از كشتن يوسف و او گفته بود من در مصر ميمانم تا پدرم اذن مراجعت دهد خداوند اين نعمت را بپاس اين احترام باو كرامت كرد انبياء بنى اسرائيل از اولاد او هستند كه از آن جمله موسى بن عمران بن يصهر بن واهث بن لاوى بن يعقوب است و در مجمع و عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه چون حضرت يعقوب و زن و فرزندانش وارد مصر شدند حضرت يوسف آنها را در عمارت سلطنتى برد و پدر و خاله خود را بر تخت نشاند و خود بمنزل شخصى رفت و ملبّس بلباس شاهى شد و با تمام آرايش و پيرايش بر آنها وارد گرديد و چون ايشان او را با آن جلال و جمال مشاهده نمودند همگى بر پاى خاستند و براى احترام او در مقابلش بخاك افتادند و سجده شكر نمودند براى خدا و يوسف عرض كرد اين تعبير خواب سابق من بود كه خداوند آنرا صدق و حقّ و محقّق در خارج كرد و در چند روايت از ائمه عليهم السلام باين معنى تصريح شده كه سجود آنها براى شكر و عبادت خدا بود و قمّى ره از امام هادى نقل نموده كه سجود آنها براى شكر خدا بود و اطاعت امر او نه براى يوسف ولى بپاس حرمت او واقع شد چنانچه سجود ملائكه براى آدم براى اطاعت خدا بود و احترام آدم عليه السّلام و يوسف عليه السّلام هم با آنها سجده شكر كرد كه خداوند بار ديگر آنها را با يكديگر مجتمع فرمود لذا عرضه داشت رب قد آتيتنى من الملك تا آخر آيه آتيه و در جوامع از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده كه قرائت فرمود و خرّوا للّه ساجدين و بنظر حقير اين قرائت بعنوان تفسير بوده امام خواسته است بفرمايد سجود براى خدا بوده و ضمير مستتر در خرّوا راجع بهمه است و ضمير له راجع بخدا است و تعجّب از اين است كه با اين روايات باز بعضى از مفسّرين گفته‌اند سجده براى غير خدا در شرايع سابقه جايز بوده و بعضى گفته‌اند مراد از سجده تعظيم است و بعضى گفته‌اند امر بسجده براى حكم و مصالحى در اين مورد خاص بيعقوب شد با آنكه‌


جلد 3 صفحه 179

هيچ يك از اين احتمالات در برابر بيان دقيق رقيق انيق امام عليه السّلام وقعى ندارد و واضح است كه سجده نمودن در برابر كسى براى خدا احترام آنكس است چنانچه سجده نمودن براى خدا رو بقبله احترام كعبه است و پس از اين يوسف عليه السّلام شروع بذكر الطاف الهى نسبت بخود فرمود كه خداوند مرا از زندان عزيز نجات داد و شما را از صحراء فلسطين نزد من آورد و بعضى گفته‌اند «بدو» نام آبادئى بود نزديك بكنعان از فلسطين كه محلّ سكونت حضرت يعقوب بود و آنها صحرانشين نبودند و ذكرى از برادران و قصه چاه و فروختن و نجات خود از آن مهالك نفرمود مبادا ببرادران برخورد پيدا كند ولى در خاتمه عمل آنها را مستند بشر شيطان و افساد او بين خود و برادران نمود و شكر نمود بر نجات خود از آن بليّات بعبارت لطيفى كه الطف از آن متصوّر نيست كه فرمود پروردگار من لطيف است در تدبير امور بندگانش بمشيّت خود يعنى برفق و مدارا با آنها رفتار مينمايد و مشكلاتشان را آسان ميفرمايد چنانچه با من رفتار فرمود و مشكلات مرا آسان كرد چون افعال او از روى علم و دانش و مطابق با حكمت و مصلحت است قمّى ره از امام هادى عليه السّلام و عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه يعقوب عليه السّلام از يوسف عليه السّلام تقاضا فرمود كه قصه رفتار برادران را با خود در وقتى كه او را بصحرا بردند بيان كند و او معذرت خواست و يعقوب تقاضاى نقل شمّه‌اى از آنرا نمود يوسف عليه السّلام عرض كرد مرا نزديك چاه بردند و گفتند پيراهنت را از تن بيرون كن من گفتم از خدا بترسيد و مرا برهنه نكنيد ناگاه كارد بروى من كشيدند و گفتند اگر پيراهن بيرون نكنى تو را ميكشيم ناچار من پيراهن را كندم و آنها مرا برهنه بچاه انداختند و چون كلام به اين جا رسيد يعقوب صيحه‌اى زد و بيهوش شد و چون بهوش آمد و فرمود قصّه را تمام كن يوسف عرض كرد تو را بخداى ابراهيم و اسحق قسم ميدهم كه مرا معاف بدارى و يعقوب عليه السّلام اجابت فرمود و در مجمع روايت نموده كه يوسف عرض كرد از رفتار برادران با من مپرس از رفتار خدا با من بپرس و پس از طى مذاكرات روى نياز بدرگاه قادر كارساز كرد و عرضه داشت پروردگار من بمن پادشاهى مصر دادى چنانچه در روايت كافى از امام صادق عليه السّلام و خصال از امام باقر عليه السّلام ذكر شده كه سلطنت يوسف عليه السّلام مخصوص بمصر و حوالى آن بوده لذا در صافى كلمه من را در اينجمله و جمله بعد تبعيضيّه گرفته و بنظر حقير بيانيّه‌


جلد 3 صفحه 180

است يعنى بمن دادى از جنس پادشاهى و آموختى از جنس تعبير خواب چون تبعيض مناسب با مقام شكر گذارى نيست و بيان جنس مفيد همان معنى است بدون ايهام بكم شمردن نعمت كه منافى با اين مقام است و سلب اختيار از خود نمود و منحصر كرد صاحب اختيار و ناصر و معين خود را بخدا در دنيا و آخرت براى اصلاح معاش و معاد و اتصال ملك فانى بباقى و در خواست نمود كه خداوند او را ثابت بدارد در دين حقّ در وقت مرگ و در زمره صلحاء و سعداء قرار دهد بعد از آن و با آباء گرامش محشور فرمايد تا اينجا قصّه يوسف بود و پس از ختم آن خداوند خطاب به پيغمبر خود فرموده كه اين حكايت از اخبار غيبيّه است كه ما بتو وحى نموديم بتوسط جبرئيل و تو نزد برادران يوسف نبودى وقتى با هم متفق در رأى شدند با آنكه حيله و مكر ميكردند براى گرفتن و بردن و بچاه انداختن او پس چون اين قضايا را براى كسانيكه از تو سؤال نمودند نقل نمائى و بفهمند صدق آنرا از مراجعه بكتب سماوى با آنكه ميدانند تو نزد كسى درس نخواندى تصديق به نبوّت تو خواهند نمود ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


ذلِك‌َ مِن‌ أَنباءِ الغَيب‌ِ نُوحِيه‌ِ إِلَيك‌َ وَ ما كُنت‌َ لَدَيهِم‌ إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم‌ وَ هُم‌ يَمكُرُون‌َ (102)

‌اينکه‌ شرح‌ قضايا و قصص‌ يوسف‌ يك‌ قسمت‌ ‌از‌ خبرهاي‌ غيبي‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌ما وحي‌ فرستاديم‌ بسوي‌ تو و نبودي‌ تو نزد ‌آنها‌ ‌آن‌ موقعي‌ ‌که‌ اجماع‌ و اتفاق‌ كردند ‌بر‌ كار ‌خود‌ ‌که‌ يوسف‌ ‌را‌ ‌در‌ چاه‌ اندازند و ‌آنها‌ بچه‌ نحو مكر و حيله‌ بكار بردند ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ يعقوب‌ ربودند و كردند آنچه‌ كردند.

ذلِك‌َ مِن‌ أَنباءِ الغَيب‌ِ غيب‌ اموري‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌از‌ علم‌ بشر بيرون‌ ‌است‌ چه‌ راجع‌ بامور گذشته‌ مثل‌ قضاياي‌ انبياء: آدم‌ بچه‌ نحو خلق‌ شد و سجود ملائكه‌

جلد 11 - صفحه 284

و ‌از‌ بهشت‌ خارج‌ شدن‌، نوح‌ چه‌ اندازه‌ دعوت‌ كرد و قومش‌ هلاك‌ شدند، هود و صالح‌ و ابراهيم‌ و لوط و شعيب‌ و موسي‌ و عيسي‌ كيفيت‌ ولادتش‌ و قوم‌ ‌آنها‌، عاد و ثمود و فرعون‌ و ‌غير‌ ‌آنها‌.

و چه‌ نسبت‌ بحال‌ مثل‌ كرات‌ علويه‌ و اسرار مخفيه‌ و عرش‌ و كرسي‌ و سماوات‌ و بهشت‌ و جهنم‌ و آنچه‌ خداوند ‌در‌ ‌آنها‌ خلق‌ فرموده‌ ‌از‌ ملائكه‌ و حور العين‌ و ‌غير‌ اينها ‌از‌ عالم‌ آينده‌ و قضايايي‌ ‌که‌ ‌بعد‌ ‌از‌ پيغمبر ‌در‌ امت‌ و ‌در‌ عالم‌ اتفاق‌ مي‌افتد و دوره‌ غيبت‌ و زمان‌ رجعت‌ و عالم‌ برزخ‌ و قيامت‌ ‌که‌ تمام‌ اينها خبرهايي‌ ‌است‌ ‌که‌ احدي‌ جز ذات‌ پروردگار اطلاع‌ ندارد.

نُوحِيه‌ِ إِلَيك‌َ ‌که‌ دليل‌ ‌بر‌ نبوت‌ و رسالت‌ تو ‌باشد‌ و معجزه‌ و حجت‌ ‌بر‌ صدق‌ دعواي‌ تو ‌که‌ ‌از‌ جانب‌ حق‌ بتو وحي‌ رسيده‌.

وَ ما كُنت‌َ لَدَيهِم‌ و الّا تو نبودي‌ نزد اولاد يعقوب‌ و مشاهده‌ نكرده‌ بودي‌ ‌که‌ بگويند مشركين‌ ‌که‌ آنجا بودي‌ و ديدي‌ و خبر ميدهي‌ ‌از‌ راه‌ وحي‌ نيست‌ إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم‌ ‌که‌ گفتند اقتُلُوا يُوسُف‌َ أَوِ اطرَحُوه‌ُ أَرضاً يَخل‌ُ لَكُم‌ وَجه‌ُ أَبِيكُم‌ ‌الي‌ آخر الآيات‌.

وَ هُم‌ يَمكُرُون‌َ ‌که‌ بحضرت‌ يعقوب‌ گفتند ما لَك‌َ لا تَأمَنّا عَلي‌ يُوسُف‌َ ‌الي‌ آخر الآيات‌ ‌که‌ شرح‌ ‌آنها‌ مفصلا گذشت‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 102)- با پایان گرفتن داستان یوسف با آن همه درسهای عبرت و آموزنده، و آن نتائج گرانبها و پربارش آن هم خالی از هرگونه گزافه‌گویی و خرافات تاریخی، قرآن روی سخن را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کرده و می‌گوید: «اینها از خبرهای غیبی است که به تو وحی می‌فرستیم» (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ).

ج2، ص454

«تو هیچ گاه نزد آنها نبودی در آن هنگام که تصمیم گرفتند و نقشه می‌کشیدند» که چگونه آن را اجرا کنند (وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ).

بنابراین تنها وحی الهی است که این گونه خبرها را در اختیار تو گذارده است.

نکات آیه

۱- داستانها و سرگذشتهاى مهمى از تاریخ پیشینیان بر انسانها پوشیده و مخفى مانده است. (ذلک من أنباء الغیب) «أنباء» جمع نبأ است و «نبأ» - چنان چه در مفردات راغب آمده - به خبرى گفته مى شود که داراى فایده بزرگ باشد. «غیب» ; یعنى، چیزى که از دید و حواس مردم پنهان باشد و از آن اطلاعى نداشته باشند. و «من» در «من أنباء الغیب» براى تبعیض است. بنابراین «ذلک من أنباء الغیب» مى رساند که آنچه بیان شده تنها بخشى از خبرهایى است که آن خبرها بر مردم پوشیده مى باشد.

۲- سرگذشت یوسف(ع) ، سرگذشتى مهم در تاریخ بشریّت و مخفى مانده بر مردمان تا پیش از بعثت پیامبر(ص) (ذلک من أنباء الغیب) «ذلک» اشاره به داستان یوسف(ع) و قضایاى رخ داده در روزگار آن حضرت است ; یعنى: «ذلک النبأ من أنباء الغیب».

۳- خداوند ، داستان یوسف(ع) را از طریق وحى براى پیامبر(ص) تشریح کرد. (ذلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک)

۴- قرآن منبعى براى آشنایى به تاریخ بشر و شناخت رویدادهاى مهم تاریخى و حوادث مخفى مانده براى بشر (ذلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک)

۵- پیامبر(ص) پیش از نزول قرآن ، از خصوصیات و حقایق داستان یوسف(ع) اطلاعى نداشت. (و ما کنت لدیهم إذ أجمعوا أمرهم) جمله «ما کنت لدیهم» (نزد آنان نبودى) کنایه از بى خبر بودن پیامبر(ص) از داستان یوسف(ع) است.

۶- آگاه نبودن پیامبر(ص) به حقایق داستان یوسف پیش از نزول قرآن ، دلیلى روشن بر الهى بودن قرآن (ذلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک و ما کنت لدیهم) جمله حالیه «و ما کنت لدیهم» به منزله تعلیل براى «نوحیه إلیک» است ; یعنى، از نشانه هاى این حقیقت که قرآن وحى الهى است آن است که تو از داستان یوسف(ع) بى خبر بودى ; ولى آن را به بهترین وجه آوردى و این جز از طریق وحى امکان پذیر نبود.

۷- تصمیم و عزم برادران یوسف بر توطئه و مکر علیه وى (إذ أجمعوا أمرهم و هم یمکرون) «اجماع» (مصدر أجمعوا) به معناى تصمیم گرفتن و مهیّاى انجام کارى شدن است. مراد از ضمیرهاى جمع در جمله «أجمعوا ...» برادران یوسف است. گرچه این احتمال نیز بعید به نظر نمى رسد که مقصود از آن ضمیرها علاوه بر برادران، زلیخا و هیأت حاکمه مصر نیز باشد.

۸- جلسه توطئه و مکر برادران یوسف علیه او ، مخفى مانده ترین قسمت داستان یوسف(ع) تا پیش از نزول قرآن (إذ أجمعوا أمرهم و هم یمکرون) یاد کردن از این قسمت داستان یوسف (جلسه توطئه و مکر برادران علیه وى) پس از بیان اینکه داستان یوسف از اخبار غیبى است ، مى تواند اشاره به این معنا باشد که این قسمت داستان از مخفى مانده ترین قسمتهاى آن مى باشد.

۹- بیان قرآن درباره مکرها و توطئه هاى برادران یوسف ، زلیخا و هیأت حاکمه مصر علیه او ، دلیلى بس روشن بر وحى بودن و الهى بودن آن (ما کنت لدیهم إذ أجمعوا أمرهم و هم یمکرون) جمله «و ما کنت لدیهم...» به منزله تعلیل براى «ذلک من أنباء الغیب...» است.

موضوعات مرتبط

  • برادران یوسف: مکر برادران یوسف ۷، ۸، ۹
  • تاریخ: مقاطع پنهان تاریخ ۱، ۲; منابع تاریخ ۴
  • زلیخا: مکر زلیخا ۹
  • شناخت: منابع شناخت ۴
  • قرآن: دلایل وحیانیت قرآن ۶، ۹; قرآن و قصه یوسف(ع) ۸، ۹; نقش قرآن ۴، ۵، ۸
  • محمد(ص): محدوده علم محمد(ص) ۵، ۶; محمد(ص) و قصه یوسف(ع) ۳، ۵، ۶; وحى به محمد(ص) ۳
  • مصر باستان: مکر حاکمان مصر باستان ۹
  • یوسف(ع): اهمیت قصه یوسف(ع) ۲; جهل به قصه یوسف(ع) ۲، ۵; قصه یوسف(ع) ۷; قصه یوسف(ع) قبل از محمد(ص) ۲; مقاطع پنهان قصه یوسف(ع) ۸; مکر به یوسف(ع) ۷، ۸، ۹

منابع