۱۶٬۹۹۹
ویرایش
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
ابوذر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» حكمى را واجب، مى شنيد و به باديه خود مى رفت، و در غيابش مردم از آن جناب در باره همان حكم، حكم مستحبى را مى شنيدند و حفظ مى كردند، در حالى كه ابوذر آن را نشنيده بود، در نتيجه ابوذر، همواره به همان شنيده خود استناد مى كرد، غافل از اين كه دليل ديگرى نيز هست. | ابوذر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» حكمى را واجب، مى شنيد و به باديه خود مى رفت، و در غيابش مردم از آن جناب در باره همان حكم، حكم مستحبى را مى شنيدند و حفظ مى كردند، در حالى كه ابوذر آن را نشنيده بود، در نتيجه ابوذر، همواره به همان شنيده خود استناد مى كرد، غافل از اين كه دليل ديگرى نيز هست. | ||
منظور «شداد»، تنها اصلاح همين روايتى است كه در بالا نقل كرديم، كه ابوذر گفت: «حرمت كنز، مختص به اهل كتاب نيست، بلكه مسلمين نيز مشمول آن هستند». وليكن اين روايت مصداق گفته «شداد» نيست، و همچنين آن روايت ديگرى كه ابوذر گفت: «تنها دادن زكات كافى نيست، و مردم نمى توانند براى اين كه اموال را دفينه كنند، بگويند ما زكات را داده ايم»، زيرا در حق ابوذر تصور نمى شود كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نشنيده باشد كه انفاق دو قسم است: واجب و مستحب، و مردى به آن عظمت نفهميده باشد كه بهترين | منظور «شداد»، تنها اصلاح همين روايتى است كه در بالا نقل كرديم، كه ابوذر گفت: «حرمت كنز، مختص به اهل كتاب نيست، بلكه مسلمين نيز مشمول آن هستند». وليكن اين روايت مصداق گفته «شداد» نيست، و همچنين آن روايت ديگرى كه ابوذر گفت: «تنها دادن زكات كافى نيست، و مردم نمى توانند براى اين كه اموال را دفينه كنند، بگويند ما زكات را داده ايم»، زيرا در حق ابوذر تصور نمى شود كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نشنيده باشد كه انفاق دو قسم است: واجب و مستحب، و مردى به آن عظمت نفهميده باشد كه بهترين مبيّن آيه كنز، همان ادله انفاقات مستحب است. | ||
سست تر از روايت «شداد»، روايتى است كه طبرى، در حاشيه تاريخ خود چنين آورده: | سست تر از روايت «شداد»، روايتى است كه طبرى، در حاشيه تاريخ خود چنين آورده: | ||
از شعيب، از سيف، از عطيه، از يزيد فقعسى روايت شده كه: وقتى ابن السوداء (ابن سباى معروف) وارد شام شد، ابوذر را بديد و بدو گفت: اى اباذر! آيا از معاويه تعجب نمى كنى كه مال مسلمانان را، مال خدا خوانده و مى گويد همه چيز از خدا است، و مى خواهد به اين بهانه، اموال را به خود اختصاص داده، از مسلمين پنهان بدارد، و در نتيجه اسم مسلمانان را محو كند. | از شعيب، از سيف، از عطيه، از يزيد فقعسى روايت شده كه: وقتى ابن السوداء (ابن سباى معروف) وارد شام شد، ابوذر را بديد و بدو گفت: اى اباذر! آيا از معاويه تعجب نمى كنى كه مال مسلمانان را، مال خدا خوانده و مى گويد همه چيز از خدا است، و مى خواهد به اين بهانه، اموال را به خود اختصاص داده، از مسلمين پنهان بدارد، و در نتيجه اسم مسلمانان را محو كند. | ||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
حاصل اين روايت، اين است كه: ابوذر، به تحريك «ابن السوداء» به چنين قيامى اقدام نموده، و بر اين شعار پافشارى مى كرد. | حاصل اين روايت، اين است كه: ابوذر، به تحريك «ابن السوداء» به چنين قيامى اقدام نموده، و بر اين شعار پافشارى مى كرد. | ||
طبرى، اين حديث را از اين دو نفر روايت كرده، و بيشتر داستان هایى كه در باره عثمان نقل شده نيز، همه به اين دو نفر، يعنى | طبرى، اين حديث را از اين دو نفر روايت كرده، و بيشتر داستان هایى كه در باره عثمان نقل شده نيز، همه به اين دو نفر، يعنى «شعيب» و «سيف» منتهی مى شود، و اين دو تن از دروغگويان و جعّالين معروف اند، و علماى حديث، روايت آن دو را بى اعتبار مى دانند. | ||
و آنچه حديث كه از «ابن السوداء» نقل كرده اند، با در نظر داشتن اين كه «ابن السوداء»، همان كسى است كه اسمش را عبدالله بن سبا گذارده اند، و تمامى احاديث مربوط به داستان عبدالله ابن سبا نيز به اين دو نفر منتهی مى شود، همه و همه از احاديث مجعوله است، و محققان از علماى فن، اخيرا به يقين رسيده اند كه داستان «ابن السوداء»، از اصل يك مطلب خرافى بوده و هيچ واقعيتى نداشته و مردى بدين نام وجود نداشته است. | و آنچه حديث كه از «ابن السوداء» نقل كرده اند، با در نظر داشتن اين كه «ابن السوداء»، همان كسى است كه اسمش را عبدالله بن سبا گذارده اند، و تمامى احاديث مربوط به داستان عبدالله ابن سبا نيز به اين دو نفر منتهی مى شود، همه و همه از احاديث مجعوله است، و محققان از علماى فن، اخيرا به يقين رسيده اند كه داستان «ابن السوداء»، از اصل يك مطلب خرافى بوده و هيچ واقعيتى نداشته و مردى بدين نام وجود نداشته است. |
ویرایش