۱۶٬۹۹۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
<span id='link191'><span> | <span id='link191'><span> | ||
== | ==گفتار ابوذر، برگرفته از رسول خدا «ص» بوده است == | ||
مؤلف: | مؤلف: داستان هاى ابوذر و اختلافى كه وى با عثمان و معاويه داشت، معروف و همه در كتب تاريخ مضبوط است، و دقت در احاديثى كه از وى نقل شده و در آنچه كه او به معاويه گفت، و همچنين برخوردش با عثمان و كعب، همه دلالت بر اين دارد كه او از آيه شريفه، آن معنایى را فهميده كه ما فهميديم و گفتيم كه آيه شريفه، تهديد از ترك انفاق در موارد واجب علاوه بر زكات است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۵ </center> | ||
تجزيه و تحليل وضع زندگى مردم آن عصر اين معنا را | تجزيه و تحليل وضع زندگى مردم آن عصر اين معنا را تأييد مى كند. زيرا مى بينيم مردم آن عصر دو طبقه بودند: يك طبقه از مردم، كه اكثريت اجتماع را تشكيل مى دادند و قادر بر قوت روزانه و ستر عورت خود نبوده و در ضرورى ترين حوايج زندگى ناتوان بودند. و يك طبقه ديگر، كه افراد كمترى بودند و از بسيارى مال و منال و گنجينه هاى متجاوز از ميليارد كه يا جوايز خليفه و يا غنائم جنگى و مال خراج بود، مست شده بودند و نمى فهميدند چه كنند. | ||
براى اطلاع بر اين | براى اطلاع بر اين مطلب، كافى است كه خواننده محترم، به تواريخى مراجعه كند كه در باره اموال صحابه نوشته شده است. چون با مراجعه به آن ها، به رقم هاى درشتى از نقدينه و برده و املاك و كاخ هاى رفيعى بر مى خورد كه دچار حيرت مى شود، و خواهد ديد كه معاويه و ساير بنى اميه، وضعى در شام پديد آوردند كه دست كمى از دربار قيصران روم و پادشاهان ايران نداشتند. | ||
و اسلام | و اسلام به هيچ يك از آن ها راضی نمى شود. نه به آن فقر اكثريت و نه به اين ثروت كلان از طبقه اى خاص، و قطعا اگر طبقه دوم به حكم اسلام رفتار مى كردند، نه خود به اين ثروت مى رسيدند و نه اكثر مردم از فقر و فلاكت از بين مى رفتند. | ||
بعضى ها گفته اند: نظريه اى كه | بعضى ها گفته اند: نظريه اى كه ابوذر به اجتهاد خود اتخاذ كرده بود، اين بود كه هر چه زائد بر مقدار ضرورت و مخارج واجب از قبيل سدّ جوع و ستر عورت باشد، كنز است و بايد در راه خدا انفاق شود. و بعضى ديگر چنين فهميده اند كه او، مردم را به زهد در دنيا دعوت مى كرده است. | ||
وليكن پاره اى از كلمات خود | وليكن پاره اى از كلمات خود او، كه در روايات ديده مى شود، اين نسبت ها را تكذيب مى كند، و در روايت سابق هم ديديم كه گفتۀ خود را به اجتهاد خود نسبت نداد، بله به شنيده هاى خود از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» استناد داد، و گفت: «من به ايشان نگفتم، مگر آنچه را از پيغمبرشان شنيدم، و خليل من چنين و چنان گفت». | ||
و در روايات صحيح از طرق شيعه و | و در روايات صحيح از طرق شيعه و سنّى بسيار آمده كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در حق او فرمود: آسمان بر كسى سايه نينداخت و زمين حمل نكرد كسى را كه لهجه و گفتارش، راست تر از ابوذر باشد. | ||
(از اين روايت كه احدى در آن انكار ندارد، مى فهميم اين كه گفت: «من به ايشان نگفتم، مگر آنچه را از پيغمبرشان شنيدم» راست است، پس به هيچ وجه نمى توانيم نسبت اجتهاد به او بدهيم). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۶ </center> | ||
<span id='link192'><span> | <span id='link192'><span> | ||
از | از همين جا فساد گفته «شداد بن اوس» - كه ذيلا نقل مى گردد - روشن مى شود. احمد و طبرانى، از او روايت كرده اند كه گفته است: | ||
ابوذر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» حكمى را واجب، مى شنيد و به باديه خود مى رفت، و در غيابش مردم از آن جناب در باره همان حكم، حكم مستحبى را مى شنيدند و حفظ مى كردند، در حالى كه ابوذر آن را نشنيده بود، در نتيجه ابوذر، همواره به همان شنيده خود استناد مى كرد، غافل از اين كه دليل ديگرى نيز هست. | |||
منظور «شداد»، تنها اصلاح همين روايتى است كه در بالا نقل كرديم، كه ابوذر گفت: «حرمت كنز، مختص به اهل كتاب نيست، بلكه مسلمين نيز مشمول آن هستند». وليكن اين روايت مصداق گفته «شداد» نيست، و همچنين آن روايت ديگرى كه ابوذر گفت: «تنها دادن زكات كافى نيست، و مردم نمى توانند براى اين كه اموال را دفينه كنند، بگويند ما زكات را داده ايم»، زيرا در حق ابوذر تصور نمى شود كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نشنيده باشد كه انفاق دو قسم است: واجب و مستحب، و مردى به آن عظمت نفهميده باشد كه بهترين مبين آيه كنز، همان ادله انفاقات مستحب است. | |||
سست تر از روايت «شداد»، روايتى است كه طبرى، در حاشيه تاريخ خود چنين آورده: « | |||
از شعيب، از سيف، از عطيه، از يزيد فقعسى روايت شده كه: وقتى ابن السوداء (ابن سباى معروف) وارد شام شد، ابوذر را بديد و بدو گفت: اى اباذر! آيا از معاويه تعجب نمى كنى كه مال مسلمانان را، مال خدا خوانده و مى گويد همه چيز از خدا است، و مى خواهد به اين بهانه، اموال را به خود اختصاص داده، از مسلمين پنهان بدارد، و در نتيجه اسم مسلمانان را محو كند. | |||
ابوذر، نزد معاويه رفت و پرسيد: چه وادارت كرده كه مال مسلمانان را مال خدا بخوانى؟ معاويه گفت: خدا تو را رحمت كند اى ابوذر، مگر ما بندگان خدا نيستيم، و مگر مال، مال خدا و خلق، خلق خدا و همه اختيارات به دست خدا نيست؟ گفت: از اين به بعد، اين حرف را مزن. معاويه گفت: «من از اين به بعد نمى گويم اموال مال خدا نيست، وليكن مى گويم مال مسلمانان است». | |||
آنگاه مى گويد: ابن | آنگاه مى گويد: ابن السوداء، نزد ابودرداء رفت. وى پرسيد: تو كى هستى، من تو را بيش از يك يهودى نمى دانم؟ سپس نزد عبادة بن صامت رفت و با او به نزد معاويه رفتند. عبادة بن صامت، به معاويه گفت: به خدا سوگند، اين مرد است كه همواره ابوذر را عليه تو تحريك مى كند و مى شوراند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۷ </center> | ||
ابوذر در شام قيام كرد، و اين شعار را مرتب به مردم گوشزد مى نمود: «اى گروه توانگران با تهیدستان مواسات | ابوذر در شام قيام كرد، و اين شعار را مرتب به مردم گوشزد مى نمود: «اى گروه توانگران! با تهیدستان مواسات كنيد. بشارت باد به كسانى كه طلا و نقره را اندوخته مى كنند، و آن را در راه خدا انفاق نمى نمايند به محلى از آتش كه در آن پيشانی ها و پشت و پهلوهايشان را داغ مى كنند...». | ||
حاصل اين روايت، اين است كه: ابوذر، به تحريك «ابن السوداء» به چنين قيامى اقدام نموده، و بر اين شعار پافشارى مى كرد. | |||
طبرى، اين حديث را از اين دو نفر روايت كرده، و بيشتر داستان هایى كه در باره عثمان نقل شده نيز، همه به اين دو نفر، يعنى شعيب و سيف منتهی مى شود، و اين دو تن از دروغگويان و جعالين معروف اند، و علماى حديث، روايت آن دو را بى اعتبار مى دانند. | |||
و آنچه حديث كه از | و آنچه حديث كه از «ابن السوداء» نقل كرده اند، با در نظر داشتن اين كه «ابن السوداء»، همان كسى است كه اسمش را عبدالله بن سبا گذارده اند، و تمامى احاديث مربوط به داستان عبدالله ابن سبا نيز به اين دو نفر منتهی مى شود، همه و همه از احاديث مجعوله است، و محققان از علماى فن، اخيرا به يقين رسيده اند كه داستان «ابن السوداء»، از اصل يك مطلب خرافى بوده و هيچ واقعيتى نداشته و مردى بدين نام وجود نداشته است. | ||
و در | و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از جابر نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: هر صاحب دفينه اى كه حق آن دفينه را نداده باشد، روز قيامت او را مى آورند و پيشانى و شقيقه اش را داغ مى كنند، و به او گفته مى شود: اين همان گنجى است كه از دادن حقش بخل ورزيدى». | ||
و در همان | و در همان كتاب است كه طبرانى، در كتاب اوسط، و ابوبكر شافعى، در كتاب غيلانيات، از على «عليه السلام» روايت كرده اند كه گفت: | ||
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: خداوند بر اغنياء و مسلمانان دادن زكات را آن قدر واجب كرد كه فقراء را كفايت كند، و فقرا هرگز دچار گرسنگى و برهنگى نمى شوند، مگر به همان مقدارى كه توانگران از دادن زكات دريغ مى ورزند، و بايد بدانند كه خداوند به حساب سختى، ايشان را محاسبه و به عذاب دردناكى معذب خواهد نمود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۸ </center> | ||
و در همان كتاب آمده كه حاكم (وى حديث را صحيح | و در همان كتاب آمده كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته، ولى ذهبى آن را ضعيف شمرده)، از ابوسعيد خدرى، از بلال نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اى بلال! خدا را به حالت فقر ملاقات كن، نه به حالت توانگرى. پرسيدم: چطور خود را فقير كنم؟ | ||
فرمود: وقتى خداوند به تو رزق ارزانى | فرمود: وقتى خداوند به تو رزق ارزانى داشت، پنهان مكن، و اگر از تو از آن مال چيزى خواستند، دريغ مدار. پرسيدم: چگونه مى توانم چنين كنم؟ فرمود: وظيفه اين است و گرنه آتش است. | ||
<center> گفتارى در معناى كنز </center> | <center> گفتارى در معناى كنز </center> | ||
شكى نيست كه قوام اجتماعى كه بشر | شكى نيست كه قوام اجتماعى كه بشر به حسب طبع اولى خود تشكيل داده، بر مبادله مال و عمل پايدار است، و قطعا اگر چنين مبادله اى در كار نمى بود، مجتمع انسان، حتّى يك چشم بر هم زدن قوام نمى داشت. راه بهره مندى انسان در اجتماعش، غير از اين نبوده كه امورى از مواد اوليه زمين گرفته و به قدر وسعش، روى آن عمل نموده و از نتيجه عملش مايحتاج خود را ذخيره مى كرده است، و ما زاد بر احتياج خود از آن حاصل را به ديگران مى داده و در عوض، ساير مايحتاج خود را از آنچه كه در دست ديگران بوده، مى گرفته. | ||
مثلا يك نفر نانوا از نانى كه خود مى | مثلا يك نفر نانوا از نانى كه خود مى پخته، به قدر قوت خود و خانواده اش بر مى داشته و زائد بر آن را با پارچه اى كه در دست نساج و اجناس ديگرى كه هر يك در دست افراد معينى درست مى شده، معاوضه مى كرده. و همچنين صاحبان حرفه هاى ديگر، همه و همه، اعمال و فعاليت هایى كه در اجتماع صورت مى گرفته، همانا خريد و فروش و مبادله و معاوضه بوده است. | ||
و آنچه از بحث هاى اقتصادى | و آنچه از بحث هاى اقتصادى به دست مى آيد، اين است كه انسان هاى اولى، معاوضه و مبادلاتشان تنها روى اجناس صورت مى گرفته، و متوجه نبوده اند كه به غير از اين صورت نيز امكان پذير هست. | ||
اما اين را توجه داشتند كه هر چيزى با چيز ديگر مبادله نمى شود، زيرا نسبت ميان اجناس مختلف است | اما اين را توجه داشتند كه هر چيزى با چيز ديگر مبادله نمى شود، زيرا نسبت ميان اجناس مختلف است. جنسى مورد احتياج مبرم مردم است و جنسى ديگر اين طور نيست. يك جنس بسيار رايج است و جنس ديگر خيلى كم و ناياب است، و هر جنسى كه بيشتر مورد احتياج باشد و كمتر يافت شود، قهرا طالبانش نيز بيشتر است، و نسبتش با جنسى كه هم زياد مورد حاجت نيست و هم زياد يافت مى شود، يكسان نيست. چون رغبت مردم نسبت به دومى كمتر است. همين معنا سبب شده كه پاى قيمت و ارزيابى به ميان آيد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۴۹ </center> | ||
بعد از | بعد از آن كه خود را ناچار ديدند از اين كه براى حفظ نسبت ها، معيارى به نام «قيمت» درست كنند، و چون بايد خود آن معيار ارزش ثابتى داشته باشد، ناچار بعضى از اجناس ناياب و عزيزالوجود از قبيل گندم، تخم مرغ و نمك را اصل در قيمت قرار دادند، تا ساير اجناس و اعيان مالى را با آن بسنجند. در نتيجه آن جنس عزيز الوجود، مدار و محورى شد كه تمامى مبادلات بازارى بر آن دور مى زد، و اين سليقه، از همان روزگار قديم تا امروز، در بعضى از جوامع كوچك، از قبيل دهات و قبيله ها دائر بوده و هست. | ||
تا | تا آن كه در ميان اجناس ناياب و عزيزالوجود، به پاره اى از فلزات از قبيل طلا، نقره و مس برخورده، آن را مقياس سنجش ارزش ها قرار دادند و در نتيجه طلا، نقره و مس، به صورت نقدينه هایى درآمدند كه ارزش خودشان ثابت و ارزش هر چيز ديگرى با آن ها تعيين مى گرديد. | ||
رفته | رفته رفته، طلا مقام اول را، نقره مقام دوم و ساير فلزات قيمتى، مقام هاى بعدى را به دست آوردند، و از آن ها سكه هاى سلطنتى و دولتى زده شد و به نام هاى «دينار»، «درهم» و «فلس» و نام هاى ديگرى نامیده شدند، كه شرحش مايه تطويل و از غرض بحث ما بيرون است. | ||
و چيزى نگذشت كه | و چيزى نگذشت كه نقدين، يعنى سكه هاى طلایى و نقره اى، مقياس اصلى قيمت ها شده، هر چيز ديگر و هر عملى با آن ها تقويم و ارزيابى شد، و نوسان هاى حوايج زندگى، همه به آن دو منتهى گرديد و آن دو، ملاك دارایى و ثروت شدند، و كارشان به جایى رسيد كه گویى جان مجتمع و رگ حياتش بسته به وجود آن ها است. اگر امر آن ها مختل شود، حيات اجتماع مختل مى گردد، و اگر آن ها در بازار معاملات در جريان باشند، معاملات ساير اجناس جريان پيدا مى كند و اگر آن ها متوقف شوند، ساير اجناس نيز متوقف مى گردد. | ||
امروزه وظيفه اى را كه نقدين در مجتمعات | امروزه وظيفه اى را كه نقدين در مجتمعات بشرى، از قبيل حفظ قيمت اجناس و عمل ها و تشخيص نسبت ميان آن ها به عهده داشت، اوراق رسمى از قبيل «پوند»، «دلار» و غير آن دو و نيز چك و سفته هاى بانكى به عهده گرفته است. و در تعيين قيمت اجناس و اعمال و تشخيص نسبت هایى كه ميان آن هاست، نقش نقدين را بازى مى كند، بدون اين كه خودش قيمتى جداگانه داشته باشد. و به عبارت ديگر: تقريبا مى توان گفت اين ها، قيمت هر چيزى را معلوم مى كنند، وليكن خودشان قيمت ندارند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۵۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۵۰ </center> | ||
پس اگر موقعيتى را كه طلا و نقره در اجتماع دارند، و | پس اگر موقعيتى را كه طلا و نقره در اجتماع دارند، و نقشى را كه در حفظ قيمت ها و سنجش نسبت ها كه ميان اجناس و اموال هست، به دقت در نظر بگيريم، به خوبى روشن مى شود كه نقدين در حقيقت، نمايش دهنده نسبت هایی است كه هر چيزى به چيزهاى ديگرى دارد، و به همين خاطر كه نمايش دهنده نسبت ها است و يا به عبارتى اصلا خود نسبت ها است، به همين جهت با بطلان و از اعتبار افتادن آن، همه نسبت ها باطل مى شود، همچنان كه ركود در آن، مستلزم ركود در آن ها است. | ||
و ما در دو جنگ جهانى | و ما در دو جنگ جهانى اخير، به چشم خود ديديم كه بطلان اعتبار پول در پاره اى از كشورها، مانند «منات» در روسيه تزارى و «مارك» در آلمان، چه بلاها و مصائبى به بار آورد و با سقوط ثروت چه اختلالى در حيات آن جوامع پديد آمد. حال بايد دانست كه اندوختن و دفينه كردن پول و جلوگيرى از انتشار آن در ميان مردم، عينا همين مفاسد و مصائب را به بار مى آورد. | ||
گفتار امام باقر | گفتار امام باقر «عليه السلام» هم كه در روايت گذشته فرمود: «خدا آن ها را براى مصلحت خلق درست كرد تا به وسيله آن، شؤون زندگى و خواسته هايشان تأمين شود»، اشاره به همين معنا است. | ||
<span id='link193'><span> | <span id='link193'><span> | ||
==مفاسدى كه بر اندوختن و احتكار پول مترتب است == | ==مفاسدى كه بر اندوختن و احتكار پول مترتب است == | ||
آرى ، اندوختن و احتكار پول ، مساوى با لغويت ارزش اشياء و بى اثر گذاردن پولى است كه احتكار شده ، چون اگر احتكار و حبس نمى شد بقدر وسعش در زنده نگاه داشتن و بجريان انداختن معاملات و گرم كردن بازار در اجتماع اثر مى گذاشت ، و بى اثر كردن آن با تعطيل كردن بازار برابر است ، و معلوم است با ركود بازار حيات جامعه متوقف مى شود. | آرى ، اندوختن و احتكار پول ، مساوى با لغويت ارزش اشياء و بى اثر گذاردن پولى است كه احتكار شده ، چون اگر احتكار و حبس نمى شد بقدر وسعش در زنده نگاه داشتن و بجريان انداختن معاملات و گرم كردن بازار در اجتماع اثر مى گذاشت ، و بى اثر كردن آن با تعطيل كردن بازار برابر است ، و معلوم است با ركود بازار حيات جامعه متوقف مى شود. |
ویرایش