گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۵۸: خط ۱۵۸:


==بيان اين كه شيطان بر مردم سلطه اى ندارد و فقط دعوت به گناه مى كند ==
==بيان اين كه شيطان بر مردم سلطه اى ندارد و فقط دعوت به گناه مى كند ==
«'''و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى '''» - «سلطان» به طورى كه راغب گفته: «به معناى تمكن از قهر است». و اگر دليل و حجت را هم سلطان گفته اند، از اين جهت است كه دليل قدرت و تمكن دارد كه با نتيجه هاى خود بر عقول قهر و غلبه كند و عقل ها را تسليم خود نمايد. البته بسيار مى شود كه وقتى كلمه سلطان را مى گويند مقصودشان شخصى است كه داراى سلطنت است، مانند ملك (پادشاه) و غير او».
«'''وَ مَا كَانَ لِى عَلَيكُم مِن سُلطَانٍ إلّا أن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لِى '''» - «سُلطان»، به طورى كه راغب گفته: «به معناى تمكن از قهر است». و اگر دليل و حجت را هم «سُلطان» گفته اند، از اين جهت است كه دليل قدرت و تمكن دارد كه با نتيجه هاى خود بر عقول قهر و غلبه كند و عقل ها را تسليم خود نمايد. البته بسيار مى شود كه وقتى كلمه «سُلطان» را مى گويند، مقصودشان شخصى است كه داراى سلطنت است، مانند مَلِك (پادشاه) و غير او».


و ظاهرا مراد از سلطان، اعم از سلطه صورى و معنوى است، و معناى آيه اين است كه ابليس گفت: من در دنيا بر شما تسلط نداشتم، نه بر ظاهر شما و بدن هايتان كه شما را مجبور به معصيت خدا كنم و پس از سلب اختيار از شما خواست خودم را بر شما تحميل كنم، و نه بر عقل ها و انديشه هاى شما، تا به وسيله اقامه دليل، شرك را بر عقول شما تحميل كرده باشم، و عقول شما ناگزير از قبول آن شده در نتيجه، نفوستان هم ناگزير از اطاعت من شده باشند.
و ظاهرا مراد از «سُلطان»، اعمّ از سلطه صورى و معنوى است، و معناى آيه، اين است كه ابليس گفت:
 
من در دنيا بر شما تسلط نداشتم. نه بر ظاهر شما و بدن هايتان كه شما را مجبور به معصيت خدا كنم و پس از سلب اختيار از شما، خواست خودم را بر شما تحميل كنم، و نه بر عقل ها و انديشه هاى شما، تا به وسيله اقامه دليل، شرك را بر عقول شما تحميل كرده باشم، و عقول شما ناگزير از قبول آن شده، در نتيجه، نفوستان هم ناگزير از اطاعت من شده باشند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۵ </center>
و نيز ظاهرا استثناى «الا ان دعوتكم»، استثناى منقطع است و معناى آيه اين است كه: من چنين سلطنتى نداشتم، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك و گناه دعوت كردم، و شما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من، دعوتم را پذيرفتيد.
و نيز ظاهرا استثناى «إلّا أن دَعَوتُكُم»، استثناى منقطع است و معناى آيه اين است كه: من چنين سلطنتى نداشتم، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك و گناه دعوت كردم، و شما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من، دعوتم را پذيرفتيد.


البته هرچند كه دعوت مردم به وسيله شيطان به سوى شرك و معصيت به اذن خدا است، ليكن صرف دعوت است، و تسلط نيست، يعنى خداوند شيطان را بر ما مسلط نكرده چون دعوت كردن به كارى حقيقتش تسلط دعوت كننده بر كارى كه ديگرى را به آن دعوت كرده نمى باشد، اگرچه شخص دعوت كننده يك نوع تسلطى بر اصل دعوت پيدا كند.
البته هرچند كه دعوت مردم به وسيله شيطان به سوى شرك و معصيت به اذن خدا است، ليكن صرف دعوت است و تسلط نيست. يعنى خداوند شيطان را بر ما مسلط نكرده، چون دعوت كردن به كارى، حقيقتش تسلط دعوت كننده بر كارى كه ديگرى را به آن دعوت كرده نمى باشد، اگرچه شخص دعوت كننده، يك نوع تسلطى بر اصل دعوت پيدا كند.


يكى از دلايل اين حرف آيه شريفه اى است كه داستان اذن دادن خدا به شيطان را حكايت مى كند، و آن اين است كه مى فرمايد: «و استفزز من استطعت منهم بصوتك... و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا»، كه صريحا مى فرمايد: تو اى ابليس! سلطنتى بر بندگان من ندارى.
يكى از دلايل اين حرف، آيه شريفه اى است كه داستان اذن دادن خدا به شيطان را حكايت مى كند، و آن، اين است كه مى فرمايد: «وَ استَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَوتِكَ... وَ عِدهُم وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيطَانُ إلّا غُرُوراً إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ وَ كَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً»، كه صريحا مى فرمايد: تو اى ابليس! سلطنتى بر بندگان من ندارى.
<span id='link46'><span>
<span id='link46'><span>
==رد كلام فخر رازى در خصوص استثناء در آيه شريفه ==
==رد كلام فخر رازى در خصوص استثناء در آيه شريفه ==
و از همين جا روشن مى گردد كه چگونه دليل فخر رازى بر اين كه استثناء در آيه مورد بحث استثناى متصل است دليل باطلى است، براى اين كه او در تفسيرش چنين دليل آورده كه قدرت بر اين كه ايشان را وادار به كارى بكند، يكبار به قهر صاحب قدرت است، و يك بار به اين است كه داعى را در دلش قوى تر كند. مثلا در دل او ايجاد وسوسه نموده، او را تحريك و تشويق نمايد و اين خود يك نوع تسلط است. پس گويا شيطان در قيامت مى گويد: تسلطى كه من بر شما داشتم، تسلط به چوب و چماق و تازيانه نبوده، بلكه تسلط از راه وسوسه بود. بنابراين ديگر استثناء در آيه، منقطع نبوده، بلكه استثناى متصل است.
و از همين جا روشن مى گردد كه چگونه دليل فخر رازى بر اين كه استثناء در آيه مورد بحث استثناى متصل است دليل باطلى است، براى اين كه او در تفسيرش چنين دليل آورده كه قدرت بر اين كه ايشان را وادار به كارى بكند، يكبار به قهر صاحب قدرت است، و يك بار به اين است كه داعى را در دلش قوى تر كند. مثلا در دل او ايجاد وسوسه نموده، او را تحريك و تشويق نمايد و اين خود يك نوع تسلط است. پس گويا شيطان در قيامت مى گويد: تسلطى كه من بر شما داشتم، تسلط به چوب و چماق و تازيانه نبوده، بلكه تسلط از راه وسوسه بود. بنابراين ديگر استثناء در آيه، منقطع نبوده، بلكه استثناى متصل است.
۱۶٬۳۳۸

ویرایش