گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۷۱: خط ۱۷۱:
<span id='link46'><span>
<span id='link46'><span>


==رد كلام فخر رازى در خصوص استثناء در آيه شريفه ==
==ردّ كلام فخر رازى، در خصوص استثناء در آيه شريفه ==
و از همين جا روشن مى گردد كه چگونه دليل فخر رازى بر اين كه استثناء در آيه مورد بحث استثناى متصل است دليل باطلى است، براى اين كه او در تفسيرش چنين دليل آورده كه قدرت بر اين كه ايشان را وادار به كارى بكند، يكبار به قهر صاحب قدرت است، و يك بار به اين است كه داعى را در دلش قوى تر كند. مثلا در دل او ايجاد وسوسه نموده، او را تحريك و تشويق نمايد و اين خود يك نوع تسلط است. پس گويا شيطان در قيامت مى گويد: تسلطى كه من بر شما داشتم، تسلط به چوب و چماق و تازيانه نبوده، بلكه تسلط از راه وسوسه بود. بنابراين ديگر استثناء در آيه، منقطع نبوده، بلكه استثناى متصل است.
و از همين جا روشن مى گردد كه چگونه دليل فخر رازى بر اين كه استثناء در آيه مورد بحث، استثناى متصل است، دليل باطلى است. براى اين كه او در تفسيرش، چنين دليل آورده كه: قدرت بر اين كه ايشان را وادار به كارى بكند، يكبار به قهر صاحب قدرت است، و يك بار به اين است كه داعى را در دلش قوى تر كند. مثلا در دل او ايجاد وسوسه نموده، او را تحريك و تشويق نمايد و اين، خود يك نوع تسلط است.  


و وجه باطل بودن اين دليل اين است كه گفتيم كه: صرف دعوت، سلطنت و تمكن از قهر و غلبه نيست، و كسى در اين شكى ندارد، به همين جهت مى گوييم نبايد آن را يك نوع تسلط شمرد، و وقتى از مصاديق تسلط نشد، قهرا استثناء منقطع مى شود.
پس گويا شيطان در قيامت مى گويد: تسلطى كه من بر شما داشتم، تسلط به چوب و چماق و تازيانه نبوده، بلكه تسلط از راه وسوسه بود. بنابراين، ديگر استثناء در آيه، منقطع نبوده، بلكه استثناى متصل است.
 
و وجه باطل بودن اين دليل، اين است كه گفتيم كه: صرف دعوت، سلطنت و تمكن از قهر و غلبه نيست، و كسى در اين شكى ندارد. به همين جهت مى گوييم: نبايد آن را يك نوع تسلط شمرد، و وقتى از مصاديق تسلط نشد، قهرا استثناء منقطع مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۶ </center>
بله اين معنا هست كه گاهى در اثر دعوت، ميل و شوقى در نفس انسان نسبت به عملى كه به آن دعوت شده پيدا مى شود، و در نتيجه در پذيرفتن دعوت، رام تر مى گردد، و دعوت كننده به همين وسيله بر نفس دعوت شونده مسلط مى گردد، ليكن اين در حقيقت تسلط دعوت كننده بر نفس مدعو نبوده، بلكه تسليط خود مدعو است.  
بله اين معنا هست كه گاهى در اثر دعوت، ميل و شوقى در نفس انسان نسبت به عملى كه به آن دعوت شده، پيدا مى شود، و در نتيجه در پذيرفتن دعوت، رام تر مى گردد، و دعوت كننده به همين وسيله بر نفس دعوت شونده مسلط مى گردد، ليكن اين در حقيقت تسلط دعوت كننده بر نفس مدعو نبوده، بلكه تسليط خود مدعو است.
 
و به عبارت ديگر: اين شخص مدعو است كه با زودباورى خود، دعوت كننده را بر نفس خود تسلط داده و دل خود را ملك او كرده، تا به هر طرف كه مى خواهد، بگرداند، نه اين كه دعوت كننده از ناحيه خود، تسلطى بر نفس مدعو داشته باشد.
 
و لذا ابليس هم، تسلط از ناحيه خود را نفى نموده و مى گويد: من از ناحيه نفس خودم تسلطى بر نفس شما نداشتم. نه اين كه شما دل هايتان را در اختيار من قرار نداديد، به شهادت اين كه دنبالش مى گويد: «فَلَا تَلُومُونِى وَ لُومُوا أنفُسَكُم»، پس باز هم استثناء منقطع شد، زيرا مستثنا، از جنس مستثنا منه نيست.


و به عبارت ديگر، اين شخص مدعو است كه با زود باورى خود، دعوت كننده را بر نفس خود تسلط داده و دل خود را ملك او كرده، تا به هر طرف كه مى خواهد بگرداند، نه اين كه دعوت كننده از ناحيه خود، تسلطى بر نفس مدعو داشته باشد، و لذا ابليس هم، تسلط از ناحيه خود را نفى نموده و مى گويد: من از ناحيه نفس خودم تسلطى بر نفس شما نداشتم. نه اين كه شما دل هايتان را در اختيار من قرار نداديد، به شهادت اين كه دنبالش مى گويد: «فلا تلومونى و لوموا انفسكم»، پس باز هم استثناء منقطع شد، زيرا مستثنى از جنس مستثنى منه نيست.
و اين، همان نحو تسلطى است كه خداى سبحان در آيه «إنَّمَا سُلطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُون». و همچنين در آيه: «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ» اثبات مى كند.  


و اين همان نحو تسلطى است كه خداى سبحان در آيه «انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون»، و همچنين در آيه «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين» اثبات مى كند.  
و اين آيات، همان طور كه ملاحظه مى فرماييد، ظهور در اين دارد كه سلطنت ابليس بر مردم، فرع پيروى خود مردم، و شرك ورزيدن ايشان است، نه به عكس. يعنى اين گونه نيست كه پيروى مردم از شيطان و شرك ورزيدن شان، اثر سلطنت شيطان باشد.


و اين آيات همان طور كه ملاحظه مى فرماييد، ظهور در اين دارد كه سلطنت ابليس بر مردم فرع پيروى خود مردم، و شرك ورزيدن ايشان است، نه به عكس، يعنى اين گونه نيست كه پيروى مردم از شيطان و شرك ورزيدن شان، اثر سلطنت شيطان باشد.
و چون شيطان، به هيچ وجه سلطنتى بر مردم ندارد، دنبال نفى آن، با به كار بردن «فاء» تفريع، اين نتيجه را مى گيرد كه: «فَلَا تَلُومُونِى وَ لُومُوا أنفُسَكُم».  


و چون شيطان، به هيچ وجه سلطنتى بر مردم ندارد، دنبال نفى آن، با به كار بردن فاء تفريع اين نتيجه را مى گيرد كه: «فلا تلومونى و لوموا انفسكم». يعنى وقتى كه من به هيچ وجهى از وجوه - همچنان كه از نكره آمدن سلطان در سياق نفى، و نيز از تاكيد كردن مطلب با كلمه «من» در جمله «و ما كان لى عليكم من سلطان» بر مى آيد - سلطنتى بر شما ندارم، پس هيچ يك از ملامت هايى كه به خاطر شرك ورزيدنتان متوجه شما مى شود، به من نمى چسبد، زيرا اختيارتان به دست خودتان بود.
يعنى: وقتى كه من به هيچ وجهى از وجوه - همچنان كه از نكره آمدن «سلطان» در سياق نفى، و نيز از تأكيد كردن مطلب با كلمۀ «مِن» در جملۀ «وَ مَا كَانَ لِى عَلَيكُم مِن سُلطَانٍ» بر مى آيد - سلطنتى بر شما ندارم. پس هيچ يك از ملامت هايى كه به خاطر شرك ورزيدنتان متوجه شما مى شود، به من نمى چسبد، زيرا اختيارتان به دست خودتان بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۶۷ </center>
<span id='link47'><span>
<span id='link47'><span>
==بيزارى جستن شيطان و هر متبوع ديگرى از پيروان خود، در روز قيامت ==
==بيزارى جستن شيطان و هر متبوع ديگرى از پيروان خود، در روز قيامت ==
«'''ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى '''» - يعنى امروز من فريادرس شما نيستم، و شما هم فريادرس من نيستيد. من نمى توانم شما را نجات دهم شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد، نه من شفيع شما هستم و نه شما شفيع من هستيد.
«'''ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى '''» - يعنى امروز من فريادرس شما نيستم، و شما هم فريادرس من نيستيد. من نمى توانم شما را نجات دهم شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد، نه من شفيع شما هستم و نه شما شفيع من هستيد.
۱۶٬۳۳۸

ویرایش