گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۸۲: خط ۱۸۲:
<span id='link201'><span>
<span id='link201'><span>


==تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر در همه احوال محتاج دين است ==
با اين بيان و اصولى كه گذشت، معلوم مى شود كه:  
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه: تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اين كه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اين كه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اين كه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است.


و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
تكاليف الهى، امورى است كه ملازم آدمى است، و مادامى كه در اين نشئه، يعنى در دنيا زندگى مى كند، چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد. حال چه اين كه خودش فِى حدّ نفسه، ناقص باشد و هنوز به حدّ كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اين كه از حيث علم و عمل به حدّ كمال رسيده باشد. (خلاصه اين كه: بشر تا بشر است و تا در اين عالَم است، محتاج دين است، چه اين كه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد). اما احتياجش به دين، در صورت توحّش و عقب افتادگى، روشن است.
 
و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل، از اين نظر است كه معناى كمالش، اين است كه: در دو ناحيه علم و عمل، داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center>
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افراد متمدن، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند، و حال آن كه عنايت الهى چنين نخواسته.  
و پُر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد، تجويز كرده ايم كه افراد متمدن، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند، و حال آن كه عنايت الهى چنين نخواسته.  


و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال مقدماتى براى به دست آوردن ملكات اند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال آثار غير قابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكه «معرفة الله» را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه «سخاوت» را پيدا كرده بذل و بخشش نكند.
و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال، مقدماتى براى به دست آوردن ملكات اند، و وقتى ملكه پيدا شد، افعال آثار غيرقابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكۀ «مَعرفةُ الله» را پيدا كرده، خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكۀ «سخاوت» را پيدا كرده، بذل و بخشش نكند.


اين جا است كه فساد گفته بعضی ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض ‍از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.
اين جا است كه فساد گفته بعضی ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض ‍از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامل شد، ديگر حاجتى به تكليف نداشته، بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.


وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محال است، چون رفتار بشر آثار ملكات او است، و به فرض هم كه جائز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است، و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است.
وجه فسادش، اين است كه: انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد، اگر از تكاليف الهى سرباز زند، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است. و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند، بر خلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محال است. چون رفتار بشر، آثار ملكات اوست، و به فرض هم كه جایز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است، و آن نيز، مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است.


آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق است، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد.
آرى، ميان «انسان كامل» و «غير كامل»، از نظر صدور افعال فرق است. «انسان كامل» و داراى ملكه فاضله، از مخالفت مصون است، و ملكۀ راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى «انسان ناقص»، چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center>
<span id='link202'><span>
<span id='link202'><span>
۱۷٬۰۰۸

ویرایش