گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۱۸۴: خط ۱۸۴:
با اين بيان و اصولى كه گذشت، معلوم مى شود كه:  
با اين بيان و اصولى كه گذشت، معلوم مى شود كه:  


تكاليف الهى، امورى است كه ملازم آدمى است، و مادامى كه در اين نشئه، يعنى در دنيا زندگى مى كند، چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد. حال چه اين كه خودش فِى حدّ نفسه، ناقص باشد و هنوز به حدّ كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اين كه از حيث علم و عمل به حدّ كمال رسيده باشد. (خلاصه اين كه: بشر تا بشر است و تا در اين عالَم است، محتاج دين است، چه اين كه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد). اما احتياجش به دين، در صورت توحّش و عقب افتادگى، روشن است.  
تكاليف الهى، امورى است كه ملازم آدمى است، و مادامى كه در اين نشئه، يعنى در دنيا زندگى مى كند، چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد. حال چه اين كه خودش فِى حدّ نفسه، ناقص باشد و هنوز به حدّ كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اين كه از حيث علم و عمل به حدّ كمال رسيده باشد.  
 
(خلاصه اين كه: بشر تا بشر است و تا در اين عالَم است، محتاج دين است، چه اين كه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد). اما احتياجش به دين، در صورت توحّش و عقب افتادگى، روشن است.  


و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل، از اين نظر است كه معناى كمالش، اين است كه: در دو ناحيه علم و عمل، داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل، از اين نظر است كه معناى كمالش، اين است كه: در دو ناحيه علم و عمل، داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
خط ۱۹۲: خط ۱۹۴:
و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال، مقدماتى براى به دست آوردن ملكات اند، و وقتى ملكه پيدا شد، افعال آثار غيرقابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكۀ «مَعرفةُ الله» را پيدا كرده، خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكۀ «سخاوت» را پيدا كرده، بذل و بخشش نكند.
و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال، مقدماتى براى به دست آوردن ملكات اند، و وقتى ملكه پيدا شد، افعال آثار غيرقابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكۀ «مَعرفةُ الله» را پيدا كرده، خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكۀ «سخاوت» را پيدا كرده، بذل و بخشش نكند.


اين جا است كه فساد گفته بعضی ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض ‍از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامل شد، ديگر حاجتى به تكليف نداشته، بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.
اين جا است كه فساد گفته بعضی ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامل شد، ديگر حاجتى به تكليف نداشته، بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.


وجه فسادش، اين است كه: انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد، اگر از تكاليف الهى سرباز زند، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است. و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند، بر خلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محال است. چون رفتار بشر، آثار ملكات اوست، و به فرض هم كه جایز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است، و آن نيز، مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است.
وجه فسادش، اين است كه: انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد، اگر از تكاليف الهى سرباز زند، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است. و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند، بر خلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محال است. چون رفتار بشر، آثار ملكات اوست، و به فرض هم كه جایز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است، و آن نيز، مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است.
۱۷٬۰۰۸

ویرایش