دَاوُد
ریشه کلمه
- داود (۱۶ بار)
قاموس قرآن
عليه السلام از انبیاء بنى اسرائيل، پدر سليمان، نام مباركش شانزده بار در كلام اللّه مجيد ذكر شده است. و كتابى داشته به نام زبور [نساء:163]، [ انبیاء:105] با ملاحظه اين دو آيه مىدانيم كه زبور كتاب بوده است. احوال او در قرآن مجيد به شرح زير است. 1- او در جوانى از لشگريان طظالوت بود و در ميان جنگ فرمانده دشمن را كه جالوت نام داشت بكشت. خدا به او پادشاهى و حكمت داد و از آنچه مىخواست به وى تعليم كرد [بقره:251]. 2- به هنگام ذكر خدا كوهها و پرندگان با او هم آواز مىشدند كه در «اوب» گذشت و خدا آهن را بر او نرم كرد و دستور داد كه از آهن زرههاى وسيع بسازد و حلقهزره را با اندازه و يك شكل گرداند و عمل صالح بكند كه خدا به عمل مردم آگاه است. [سباء:10] 3( خدا او را در حكومت و قضاوت در زمين خليفه و جانشين خويش كرد كه در «خلف» گذشت و دستور داد كه در ميان مردم به حق قضاوت كند و تابع هواى نفس نشود. [ص:26]. 4- او بنده خدا و علم و جنگ نيرومند بود و به خدا بيشتر متوجّه مىشد و به درگاهش مىناليد، خدا كوهها و پرندگان را مسخّر كرد كه در تسبيح با او هم آواز شوند و پادشاهى او را محكم گردانيد و به او حكمت و فصل خطاب عطا نمود. [ص:17-20] 5- خداوند كتابى به نام زبور به او داده بود كه در ابتدا نقل كرديم . 6- كفّار بنى اسرائيل به زبان او و عيسى بن مريم لعنت شدند كه نا فرمانى كرده و طغيان مىورزيدند [مائده:78]. 7- او از افضل انبیاء بود و صاحب كتاب بود [اسراء:55]. 8- دو واقعه در قرآن مجيد يكى درباره او و سليمان، ديگرى درباره خود او آمده كه ذيلا بررسى مىكنيم. 1- [انبیاء:78-80]. نفش به قول طبرسى آن است كه گوسفند و شتر در شب وارد زرعى شوند و در آن بدون چوپان بچرند، كه گوسفندان گروهى شب هنگام در زرع ديگران چريدند. از آيه شريفه بدست مىآيد كه اين واقعيّت در يك واقعه بوده و الميزان احتمال داده كه سليمان به جكم مشاور داود وارد قضاوت مىشده و گرنه حكم از آن داوود بود و شايد مشاوره از آن جهت بود كه زمينه خلاففت و جانشينى سليمان فراهم گردد و از فقيه از جميل بن درّاج از زراره از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده كه فرموده... : هر دو حكم نكردند بلكه مناظره و بتادل نظر مىكردند كه سليمان آن را فهميد. در روايات شيعه و اهل سنت آمده كه داود حكم كرد گوسفندان از آن صاحب زرع باشد ولى سليمان حكم كرد كه خسارت در آن سال از شير و پشم و نتايج گوسفندان پرداخت گردد. نگارنده فكر مىكنم كه هر دو درباره حكم مشاوره مىكرده و داود رأى داده كه گوسفندان يا بعضى از آنها در عوض خسارت داده شوند ولى سليمان رأى داده كه از منافع آنها مستهلك گردد و داود نيز ر؟ى او را پسنديده و حكم كرده است. و صلاح در اين بوده كه حكم مطابق رأى سليمان باشد زيرا در آن صورت زرع خسارت خويش را مىگرفت و هم گوسفندان در دست صاحبان خود مىماندند. در تفسير صافى و الميزان از تفسير قمى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه خلاصه آن چنين است حكم داود نيز مثل سليمان بود و فقط خواست به بنى اسرائيل بفهماند كه سليمان وصّى و جانشين اوست و در حكم اختلاف نكردند و اگر اختلاف مىكردند مىفرمودند: «وَ كُنّا لِحُكْمِها شاهِدينَ». از روايت بدست مىآيد كه معنى آيه آن است: داود و سليمان درباره حرث حكم مىكردند و داود حكم را ميدانست. خداوند آن را به سليمان نيز فهماند تا بنى اسرائيل بدانند كه او وصىّ داود است. واقعه دوّم [ص:21-26]. يعنى: آيا خبر و داستان خصومت كه اهل دعوى بر غرفه داود بالا رفتند به تو رفتند به تو رسيده است؟ چون بر داود وارد شدند از ايشان بترسيد، گفتند: مترس دو صاحب دعواست كه بعضى از ما بر بعضى تجاوز كرده ميان ما حكم كن و جور مكن و ما را به راه راست رهبرى كن. اين برادر من است نود و نه ميش دارد، من فقط يك ميش دارم مىگويد، آن را به من ده و كفيلم گردان و در گفتار بر من غلبه كرده. داود گفت: حقّا كه در خواستن ميش تو كه بر ميشهاى خود ضميمه كند با تو ستم كرده است و بسيارى از شريكان به همديگر ستم مىكنند مگر آنانكه ايمان آورده و اعمال صالحه انجام دادهاند و آنها كم اند، داود بدانست كه امتحانش كردهايم، از پروردگار خويش آمرزش خواست. و به ركوع افتاد و برگشت . اين حادثه را بر او بخشيديم و براى او نزد ما تقرّب و بازگشت خوبى هست. اى داود ما تو را در زمين جانشين كرديم ميان مردم به حقّ داورى كن. از اين آيات چند مطلب بدست مىآيد. 1- اهل مخامصه دو نفر بودهاند ولى چند نيز با آنها آمدهاند زيرا «تَسَوَّ روا» و «دَخَلُوا» جمع اند و هيچ مانعى ندارد كه آنها چند نفر را همراه آورده باشند. 2- اهل دعوى بر غرفه دارد بالا رفته و از محل معمولى وارد نشدهاند و داود از آن وضع به هراس افتاده است. مىشود گفت كه در بانان اجازه ورود نداهاند و يا موقع ورود ديگران به محضر او نبوده و در بسته بود و اهل دعوى چارهاى نداشتهاند جز آن كه از ديوار بالا بروند و اگر محراب به معنى معبد باشد، اين احتمال قوى مىشود كه وقت عبادت و مناجات داود بوده نه وقت پذيرائى. در قصص قرآن نوشته محمد احمد جادالمولى ترجمه آقاى سيد محمد باقر موسوى در جمله «تَسَوَّرُوا الْمِحرابَ» دو احتمال داده يكى آن كه از ديوار بالا رفتند و ديگرى آن كه در اطراف داود چوى ديوار حلقه زدند يعنى حلقه زدند گوئى در اطراف داود در محراب ديوارى تشكيل دادهاند. در اين صورت ترس داود ظاهراً از بى موقع وارد شدن آنهاست. 3- ظاهر آن است كه اهل دعوى مردم عادى بودهاند نه ملك يكى از بزرگان فرمايد: اكثر مفسّران به پيروى از روايات گفتهاند اهل دعوى كه بر داود وارد شدند چند نفر ملك بودهاند خدا آنها را فرستاد و خواست داود را امتحان كند... بعد فرمود: خصوصيات قصّه مثل بالا رفتن بر ديوار و ورود غير عادى كه او را ترساندند، و كذا توجّه داود كه اين امتحان خدائى است نه قضيه عادى و سپس فرمود: ميان مردم به حق داورى كن و پيرو هواى نفس مباش و ظهورش در آن است كه خدا امتحانش كرده تا او را در خلافت و قضاوت محكم و متوجّه كند. همه اينها مؤيّداند كه وارد شدگان ملك بوده و به صورت بشر در آمدهاند، على هذا قصّه تمثّل است كه چند نفر ملك در صورت اهل دعوى ممثّل شده و قضاوت خواستهاند و حكم داود كه گفت: «لَقَدْ ظَلَمَكَ...» اگر حكم منجّز باشد حكمى است در ظرف تمثّل مثل آن كه آنها را در خواب ديده و آن حكم را كرده است و معلوم است كه در ظرف تمثّل تكليف نيست مانند عالم رؤيا، تكليف فقط در عالم شهود و مادّه است و در عالم شهود واقعهاى اتفاق نيافتاده و نه در آن اهل خصومت و ميش و ميشها بوده است. آنگاه خطاى داود را مثل خطاى آدم در تكليف دانسته است. ناگفته نماند در جواب اين مطلب مىشود گفت: چرا ملكها آن طور وارد شده و پيامبر خدا را ترساندهاند؟! و چرا قضيّه ميش و ميشها را جعل كردهاند در حالى كه واقعيّت نداشته آيا آن يك دروغ حسابى نبود؟!! آيا خدا نمىتوانست آن حضرت را با وضع ديگرى كه در نظر شنونده طبيعى باشد امتحان كند؟. اگر روايات متواتر و قطعى داشته باشيم كه اهل دعوى ملك بودهاند ناچار قبول مىكنيم و گرنه حمل بر معناى عادى از هر چيز بهتر است و روايات متواتر از كجا مىتوان يافت در تفسير برهان فقط دو روايت در اين باره آمده است آن هم لازم است در اسنادش دقّت و تحقيق شود. وانگهى مطلب را مثل قضيّه آدم دانستن و به خواب تشبيه كردن و نظير قضاوت در خواب دانستن و... به نظر نگارنده بسيار ضعيف است و قضيّه را از مسير اصلى منحرف مىكند. و ظاهر آيات با آن سازگار نيست و همان نيكوست كه آيات را در ظهور اوّلى بگذاريم كه قبلاً گفته شد. 4- اشكال مسئله در آن است كه حضرت داود بى آنكه به سخن مدّعى عليه گوش بدهد و از او توضيح بخواهد و يا از مدّعى شاهد بطلبد فورى قضاوت كرده و گفته «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤْالِ نَعْجَتِكَ اَلى نَعْجَتِكَ اِلى نِعاجِهِ» و چون پيامبران معصوماند چنين كارى از داود سر نمىزد پس آنها ملك بوده و قضاوت امتحانى و در عالم تمثّل ملك بوده است. ولى اينكه حضرت داود در سخن گفتن بدون تحقيق از مدّعى، عجله كرد حتمى است و بدنبال آن استغفار كرد و ركوع نمود و به خدا برگشت و دانست كه اين واقعه و سخن گفتن به صورت امتحان در آمد در اينها نيز نبايد ترديد كرد. امّا آيات نمىگويد كه او قضاوت ناحق كرد و اهل دعوى پس از قضاوت او براه خود رفتند بلكه فقط گفت: برادرت با تو ستم كرده است و شايد بعد از گفتن اين سخن كه در حال تأثر گفته فوراً متوجّه شده و استغفاره كرده و آن وقت شروع به نحقيق نموده و قضاوت به حق كرده است. و دانسته كه آن عجله يك امتحانى بود كه پيش آمد و فوراً آنرا با استغفار جبران نموده است اين عجله در سخن گفتن چندان مهم نيست مخصوصاً آنگاه كه امتحان خدائى در بين بوده باشد نظير اين كار را در حالات حضرت موسى «عليه السلام» در قرآن كريم مىخوانيم: [اعراف:150-151] آيه صريح است در اينكه موسى از موى سر برادرش گرفت و او را به سوى خود مىكشيد به گمان اين كه در كار خويش كوتاهى كرده تا جريان گوساله پيش آمده است چنان كه در سوره طه آمده كه هارون گفت: «چه چيز تو را مانع شد آنگاه كه ديدى گمراه شدند از من پيروى كنى آيا مخافت فرمان من كردى؟ هارون گفت... ترسيدم كه بگوئى ميان بنى اسرائيل اختلاف افكندى و قول مرا رعايت ننمودى» در آيه فوق نيز گفت: پسر مادرم قوم مرا ضعيف كردند و نزديك بود بكشندم مرا در رديف ستمگران قرار مده. موسى پس از شنيدن عذر هارون گفت: پروردگارا مرا و برادرم را ببخش و برحمت خويش داخل كن. تو ارحم الراحمينى. موضوع استغفار نشان مىدهد كه عجلهاى در كار بوده و موسى متوجّه شده كه نمىبايست عجله نمايد لذا آن را جبران كرده است در الميزان ذيل اين آيه فرموده: ظاهر سياق آيه و آن چه در سوره طه است نشان مىدهد كه موسى بر هارون نيز خشم گرفته به گمان آن كه در جريان گوساله و منع بنى اسرائيل و در اين فكر كه مقتومت صلاح نيست كوتاهى كرده است. اين مقدار اختلاف سليقه و كار ميان دو پيغمبر معصوم دليلى بر منع آن نيست عصمت فقط در احكام خدائى است نه در سليقهها و راهها زندگى. هكذا گرفتن موسى موى سر هارون را... تأذيب در امر ارشادى است نه عقوبت در امر مواوى هر چند حق با هارون بود و لذا چون هارون مطلب را گفت موسى او را معذور داشت و گفت «رَبِّ اغْفِرْلى و لِاَخى الخ». نگارنده گويد: چه مانعى دارد جريان داود را نيز مانند جريان موسى بدانيم كه عجله در سخن گفتن ارد بعد استغفار نمودو بعيد نيست كه گفته شود عجله داود در اثر فزعى بود كه از ورود خصم پيش آمده و گرنه عجله نمىكرد و شايد در نقل «فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالوا لا تَخَفْ» خدا خواسته است علّت عجله داود را روشن فرمايد و اينگونه استغفارها در كلمات انبیاء عظام يافت مىشود در حالات حضرت ابراهيم عليه السلام آمده [شعراء:82]. توجّه طبرسى در مجمع مىگويد: گفتهاند داود بسيار نماز مىخواند گفت: خدايا ابراهيم را بر من فضيلت داده و او را خليل خويش گرفتهاى هكذا م.سى را كه با او سخن گفتهاى، ندا آمد ما آنها را امتحان كردهايم به چيزيكه تو را امتحان كردهايم به چيزيكه تو را امتحان ننموديم اگر بخواهى امتحانت كنم گفت امتحانم فرما. داود روزى در محراب خود بود كه كبوترى در آن افتاد، داود خواست آن را بگيرد، پريد بر وزنه محراب، داود در دنبال آن بر وزنه رفت، از آنجا نگاه كرد ديد زن اوريا پسر حيّان غسل مىكند به او عشق ورزيد خواست تزويجش كند، اوريا را به دنبال بعضى از لشگريان فرستاد و گفت كه در پيش تابوت سكينه باشد. اوريا كشته شد و چون عدّه وفات منقضى گرديد داود زن او را گرفت و با او هم بستر شد و از او سليمان به دنيا آمد. داود روزى در محراب مشغ.ل خواندن ذكر بو ديد دو نفر وارد شدند و طرح دعواى ميش و ميشها را كردند داود گفت: او با تو ستم كرده است... يكى از آن دو به ديگرى نگاه كرد و خنديد داود بدانست كه آن دو ملك اند و خدا به شكل دو خصم فرستاده تا درباره گناهش مغلوبش كنند داود توبه كرد و آنقدر گريست كه از اشك چشمش علف روئيد. نگارنده گويد: به نظر مىآيد منظور از اين جريان آن بود كه: داود تو با اينهمه زنها كه دارى چرا زن اوريا را هم گرفتى و او را بكشتن دادى؟ ميشها به جاى زنان داود و ميش به جاى زن اورياست. طبرسى پس از نقل اين قضيّه فرموده: اين سخن بى شكّ فاسد و ناصحيح است اين عمل بر خلاف عدالت است چطور رواست پيامبران خدا كه امناء وحى و سفراء خدا بين خلق و خدايند در صفت كسى باشند كه، شهادتش مورد قبول نيست و در وصفى باشند كه شنيدنش تنفّر آور است انبیاء اللّه از آن پاك اند از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود: اگر مردى پيش من آيد و بگويد: داود زن اوريا را بزنى گرفت. او را دو حدّ خواهم زد يكى حدّ براى نبوّت كه به پيامبر خدا چنين نسبت داده و ديگرى حدّ براى اسلام. نا گفته نماند اصل افسانه در تورات است و در كتاب دوّم سموئيل باب يازدهم و دوازدهم اين افسانه به قدرى شرم آور نقل شده كه سبب حيرت هر بيننده است يا للعجب نويسنده تورات به پيامبران خدا با چه نظرى مىنگريسته است. آنچه در تورات آمده كار يمنفر ستمگر عيّاش است. نه كار يك پيغمبر، در بند 4و5 باب يازدهم آن كتاب مىگويد: داود به محض ديدن زن اوريا كسانى فرستاد او را گرفته و آوردند، داود بلا فاصله با او همبستر شد و زن حامله گرديدو حمل خود را با اطلاع داود رسانيد (العياذباللّه). هاكس آمريكائى در قاموس خود ذيل كلمه داود مىگويد: به گناهان قبيح افتاد مثل ديگران در آن زمان زنان متعدّد مىداشت... گناهان او در ماجراى اوريا و بت شبع بسيار قوى بود. رجوع شود به كلمه «تورات» در اين كتاب. راستى اگر قرآن مجيد نبود قدس و پاكى پيامبران را از كجا بدست مىآورديم. قرآن حامى پيامبران خدا و حافظ نام پاك آنهاست اوّل اين فصل را مطالعه كنيد آنگاه فرق قرآن و تورات را به نظر آوريد گر چه اين مقايسه از ساحت قرآن به دور است ببين تفاوت ره... در صافى بعد از نقل حديث على عليه السلام درباره دو حدّ زدن مى گويد:روايت شده كه آنحضرت فرمود: هر كه حديث شده كه آنحضرت فرمود: هر كه حديث داود را آنطور كه داستانسرايان مىگويند، بگويد صدو شصت تازيانه به او خواهم زد. مجلسى رحمة اللّه در بحار ج 14 ص 29 طبع جديد از ريد شحّام از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه فرمود: اگر كسى را بگيرم كه مىگويد داود دست خود را بر آن زن نهاد، او را دو حدّ مىزنم يكى براى تهمت به پيامبران خدا و ديگرى براى نسبتيكه به او داده. سپس فرموده اهل سنت نظير اين سخن را از امير المؤمنين عليه السلام نقل كردهاند .