روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۸۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۴ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۸ ش ۵۸۵ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۸۵ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

احمد بن محمد بن احمد عن علي بن الحسن عن محمد بن عبد الله بن زراره عن محمد بن الفضيل عن ابي حمزه عن ابي جعفر ع قال :

كَانَ فِي‏ بَنِي إِسْرَائِيلَ‏ رَجُلٌ عَابِدٌ وَ كَانَ مُحَارَفاً لاَ يَتَوَجَّهُ فِي شَيْ‏ءٍ فَيُصِيبَ فِيهِ شَيْئاً فَأَنْفَقَتْ عَلَيْهِ اِمْرَأَتُهُ حَتَّى لَمْ يَبْقَ عِنْدَهَا شَيْ‏ءٌ فَجَاعُوا يَوْماً مِنَ اَلْأَيَّامِ فَدَفَعَتْ إِلَيْهِ نَصْلاً مِنْ غَزْلٍ وَ قَالَتْ لَهُ مَا عِنْدِي غَيْرُهُ‏ اِنْطَلِقْ فَبِعْهُ وَ اِشْتَرِ لَنَا شَيْئاً نَأْكُلْهُ فَانْطَلَقَ بِالنَّصْلِ اَلْغَزْلِ لِيَبِيعَهُ فَوَجَدَ اَلسُّوقَ قَدْ غُلِقَتْ وَ وَجَدَ اَلْمُشْتَرِينَ قَدْ قَامُوا وَ اِنْصَرَفُوا فَقَالَ لَوْ أَتَيْتُ هَذَا اَلْمَاءَ فَتَوَضَّأْتُ مِنْهُ وَ صَبَبْتُ عَلَيَّ مِنْهُ وَ اِنْصَرَفْتُ فَجَاءَ إِلَى اَلْبَحْرِ وَ إِذَا هُوَ بِصَيَّادٍ قَدْ أَلْقَى شَبَكَتَهُ فَأَخْرَجَهَا وَ لَيْسَ فِيهَا إِلاَّ سَمَكَةٌ رَدِيَّةٌ قَدْ مَكَثَتْ عِنْدَهُ حَتَّى صَارَتْ رِخْوَةً مُنْتِنَةً فَقَالَ لَهُ بِعْنِي هَذِهِ اَلسَّمَكَةَ وَ أُعْطِيكَ هَذَا اَلْغَزْلَ تَنْتَفِعُ بِهِ فِي شَبَكَتِكَ قَالَ نَعَمْ فَأَخَذَ اَلسَّمَكَةَ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ اَلْغَزْلَ وَ اِنْصَرَفَ بِالسَّمَكَةِ إِلَى مَنْزِلِهِ فَأَخْبَرَ زَوْجَتَهُ اَلْخَبَرَ فَأَخَذَتِ اَلسَّمَكَةَ لِتُصْلِحَهَا فَلَمَّا شَقَّتْهَا بَدَتْ مِنْ جَوْفِهَا لُؤْلُؤَةٌ فَدَعَتْ زَوْجَهَا فَأَرَتْهُ إِيَّاهَا فَأَخَذَهَا فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى اَلسُّوقِ فَبَاعَهَا بِعِشْرِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ اِنْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ بِالْمَالِ فَوَضَعَهُ فَإِذَا سَائِلٌ يَدُقُّ اَلْبَابَ وَ يَقُولُ يَا أَهْلَ اَلدَّارِ تَصَدَّقُوا رَحِمَكُمُ اَللَّهُ عَلَى اَلْمِسْكِينِ فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ اُدْخُلْ فَدَخَلَ فَقَالَ لَهُ خُذْ إِحْدَى اَلْكِيسَيْنِ فَأَخَذَ إِحْدَاهُمَا وَ اِنْطَلَقَ فَقَالَتْ لَهُ اِمْرَأَتُهُ سُبْحَانَ اَللَّهِ بَيْنَمَا نَحْنُ مَيَاسِيرُ إِذْ ذَهَبْتَ بِنِصْفِ يَسَارِنَا فَلَمْ يَكُنْ ذَلِكَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ دَقَّ اَلسَّائِلُ اَلْبَابَ فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ اُدْخُلْ فَدَخَلَ فَوَضَعَ اَلْكِيسَ فِي مَكَانِهِ ثُمَّ قَالَ كُلْ هَنِيئاً مَرِيئاً إِنَّمَا أَنَا مَلَكٌ مِنْ مَلاَئِكَةِ رَبِّكَ إِنَّمَا أَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُوَكَ فَوَجَدَكَ شَاكِراً ثُمَّ ذَهَبَ


الکافی جلد ۸ ش ۵۸۴ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۵۸۶
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث امام محمّد باقر (ع) در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ الْعَابِد
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۴۴

ابو حمزة از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمود: در بنى اسرائيل مردى بود عابد كه از رزق و روزى محروم و بچيزى رو نميكرد كه بهره‏اى از آن نصيبش گردد، زنى داشت كه خرجى او را ميداد تا اينكه نزد آن زن نيز چيزى نماند و روزى شد كه هر دو گرسنه ماندند، آن زن رفت و يك دوك از پنبه رشته باو داد و بدو گفت: جز اين چيزى نزد من نيست اين را ببر و بفروش و چيزى بخر تا بخوريم. آن مرد دوك نخ را برداشت و ببازار برد بفروشد ديد بازار تعطيل شده و خريدارها بساط خود را برچيده و رفته‏اند، با خود گفت: خوب است كنار آب (دريا) بروم وضوئى بسازم و مقدارى از آن بسر و صورت خود بزنم و برگردم. بهمين فكر كنار دريا آمد در آنجا بماهيگيرى برخورد كه (پيش از آنكه عابد بدان جا بيايد) تور خود را بدريا انداخته و ماهى گرفته بود و جز يك ماهى گنديده در آن نمانده بود كه چند روز بود پيش او مانده و سست و گنديده شده بود، عابد بدو گفت: اين ماهى را بمن بفروش و من در عوض اين دوك نخ را بتو ميدهم تا براى تور خود از آن استفاده كنى، ماهيگير قبول كرد و عابد ماهى را گرفت و دوك را باو داد و ماهى را بخانه آورد و جريان را بزنش گفت، زن آن ماهى را گرفت كه درست كند چون شكمش را باز كرد درّ گرانبهائى در شكمش يافت، شوهرش را خبر كرد و آن درّ را باو نشان داد، عابد آن درّ را برداشت و ببازار برد و به بيست هزار درهم فروخت و بخانه برگشت و پول‏ها را در منزل نهاد. در اين هنگام سائلى بدر خانه آمد در را كوبيد و گفت: اى اهل خانه خدا شما را رحمت كند باين مسكين بى‏نوا هم صدقه بدهيد مرد عابد بسائل گفت: بخانه درآى، سائل وارد خانه شد و عابد بدو گفت: يكى از اين دو كيسه را (كه هر كدام ده هزار درهم در آن بود) بردار، سائل يكى را برداشت و رفت. زنش گفت: سبحان اللَّه! حال كه ما پولدار شديم نيمى از ثروتمان رفت، طولى نكشيد كه سائل بازگشت و در را زد، مرد عابد گفت: بفرمائيد، سائل وارد شد و كيسه را بجاى خود گذارد و گفت: بخور (و از آن استفاده كن) نوش جان و گوارايت باد، كه براستى من فرشته‏اى از فرشتگان پروردگار تو بودم و پروردگارت خواست تا تو را بيازمايد و تو را مرد سپاسگزارى يافت. (اين را گفت) و از نزد عابد رفت.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۴۳۶

ابو حمزه از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: در ميان بنى اسرائيل مرد عابدى‏ بود كه از رزق و روزى بى‏بهره بود و به چيزى روى نمى‏آورد كه بهره‏اى از آن نصيبش گردد. زنى داشت كه خرجى او را مى‏پرداخت تا اينكه نزد آن زن نيز مالى نماند، و روزى رسيد كه هر دو گرسنه ماندند. آن زن رفت و يك دوك از پنبه رشته بدو داد و به او گفت: جز اين چيزى ندارم، اين را بفروش و چيزى بخر تا بخوريم. آن مرد دوك نخ را برداشت و براى فروش به بازار برد. بازار را تعطيل يافت و خريدارها بساط خود را برچيده و رفته بودند. با خود گفت: خوب است كنار آب بروم. وضويى بگيرم و قدرى آب به سر و صورتم بزنم و بازگردم. در اين انديشه بود كه كنار دريا آمد. در آن جا ماهيگيرى را ديد كه تور خود را به دريا انداخته و ماهى گرفته بود و جز يك ماهى گنديده در آن نمانده بود كه پس از چند روز، نزد او سست و گنديده شده بود. عابد بدو گفت: اين ماهى را به من بفروش و من در عوض، اين دوك نخ را به تو مى‏دهم تا براى تور خود از آن بهره برى. ماهيگير پذيرفت و عابد ماهى را ستاند و دوك را تحويل او داد. او ماهى را به خانه آورد و جريان را به آگاهى زنش رساند. زن آن ماهى را گرفت كه آماده‏اش كند. همين كه شكمش را دريد درّ گرانبهايى در شكمش يافت، شوهرش را خبر كرد و آن درّ را به او نشان داد. عابد آن درّ را برداشت و به بازار برد و به بيست هزار درهم فروخت و به خانه برگشت و پولها را در منزل نهاد. در اين هنگام گدايى به درب خانه آمد و درب را كوبيد و گفت: اى اهل خانه! خدا شما را رحمت كند، به اين مسكين بينوا هم صدقه‏اى بدهيد. مرد عابد به سائل گفت: به درون خانه بيا. سائل وارد خانه شد و عابد بدو گفت: يكى از اين دو كيسه را بردار. سائل يكى را برداشت و رفت. زنش گفت: سبحان اللَّه، اينك كه ما توانگرشده‏ايم نيمى از ثروتمان رفت. طولى نكشيد كه سائل بازگشت و درب را زد، مرد عابد گفت: بفرماييد. سائل وارد شد و كيسه را به جاى خود نهاد و گفت: بخور كه گواراى تو باد، براستى من فرشته‏اى از فرشتگان پروردگار تو بودم و پروردگارت اراده كرده بود كه تو را بيازمايد پس تو را مرد سپاسگزارى يافت، و از نزد عابد رفت.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)