روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۸۵
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
احمد بن محمد بن احمد عن علي بن الحسن عن محمد بن عبد الله بن زراره عن محمد بن الفضيل عن ابي حمزه عن ابي جعفر ع قال :
الکافی جلد ۸ ش ۵۸۴ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۵۸۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۴۴
ابو حمزة از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمود: در بنى اسرائيل مردى بود عابد كه از رزق و روزى محروم و بچيزى رو نميكرد كه بهرهاى از آن نصيبش گردد، زنى داشت كه خرجى او را ميداد تا اينكه نزد آن زن نيز چيزى نماند و روزى شد كه هر دو گرسنه ماندند، آن زن رفت و يك دوك از پنبه رشته باو داد و بدو گفت: جز اين چيزى نزد من نيست اين را ببر و بفروش و چيزى بخر تا بخوريم. آن مرد دوك نخ را برداشت و ببازار برد بفروشد ديد بازار تعطيل شده و خريدارها بساط خود را برچيده و رفتهاند، با خود گفت: خوب است كنار آب (دريا) بروم وضوئى بسازم و مقدارى از آن بسر و صورت خود بزنم و برگردم. بهمين فكر كنار دريا آمد در آنجا بماهيگيرى برخورد كه (پيش از آنكه عابد بدان جا بيايد) تور خود را بدريا انداخته و ماهى گرفته بود و جز يك ماهى گنديده در آن نمانده بود كه چند روز بود پيش او مانده و سست و گنديده شده بود، عابد بدو گفت: اين ماهى را بمن بفروش و من در عوض اين دوك نخ را بتو ميدهم تا براى تور خود از آن استفاده كنى، ماهيگير قبول كرد و عابد ماهى را گرفت و دوك را باو داد و ماهى را بخانه آورد و جريان را بزنش گفت، زن آن ماهى را گرفت كه درست كند چون شكمش را باز كرد درّ گرانبهائى در شكمش يافت، شوهرش را خبر كرد و آن درّ را باو نشان داد، عابد آن درّ را برداشت و ببازار برد و به بيست هزار درهم فروخت و بخانه برگشت و پولها را در منزل نهاد. در اين هنگام سائلى بدر خانه آمد در را كوبيد و گفت: اى اهل خانه خدا شما را رحمت كند باين مسكين بىنوا هم صدقه بدهيد مرد عابد بسائل گفت: بخانه درآى، سائل وارد خانه شد و عابد بدو گفت: يكى از اين دو كيسه را (كه هر كدام ده هزار درهم در آن بود) بردار، سائل يكى را برداشت و رفت. زنش گفت: سبحان اللَّه! حال كه ما پولدار شديم نيمى از ثروتمان رفت، طولى نكشيد كه سائل بازگشت و در را زد، مرد عابد گفت: بفرمائيد، سائل وارد شد و كيسه را بجاى خود گذارد و گفت: بخور (و از آن استفاده كن) نوش جان و گوارايت باد، كه براستى من فرشتهاى از فرشتگان پروردگار تو بودم و پروردگارت خواست تا تو را بيازمايد و تو را مرد سپاسگزارى يافت. (اين را گفت) و از نزد عابد رفت.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۴۳۶
ابو حمزه از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: در ميان بنى اسرائيل مرد عابدى بود كه از رزق و روزى بىبهره بود و به چيزى روى نمىآورد كه بهرهاى از آن نصيبش گردد. زنى داشت كه خرجى او را مىپرداخت تا اينكه نزد آن زن نيز مالى نماند، و روزى رسيد كه هر دو گرسنه ماندند. آن زن رفت و يك دوك از پنبه رشته بدو داد و به او گفت: جز اين چيزى ندارم، اين را بفروش و چيزى بخر تا بخوريم. آن مرد دوك نخ را برداشت و براى فروش به بازار برد. بازار را تعطيل يافت و خريدارها بساط خود را برچيده و رفته بودند. با خود گفت: خوب است كنار آب بروم. وضويى بگيرم و قدرى آب به سر و صورتم بزنم و بازگردم. در اين انديشه بود كه كنار دريا آمد. در آن جا ماهيگيرى را ديد كه تور خود را به دريا انداخته و ماهى گرفته بود و جز يك ماهى گنديده در آن نمانده بود كه پس از چند روز، نزد او سست و گنديده شده بود. عابد بدو گفت: اين ماهى را به من بفروش و من در عوض، اين دوك نخ را به تو مىدهم تا براى تور خود از آن بهره برى. ماهيگير پذيرفت و عابد ماهى را ستاند و دوك را تحويل او داد. او ماهى را به خانه آورد و جريان را به آگاهى زنش رساند. زن آن ماهى را گرفت كه آمادهاش كند. همين كه شكمش را دريد درّ گرانبهايى در شكمش يافت، شوهرش را خبر كرد و آن درّ را به او نشان داد. عابد آن درّ را برداشت و به بازار برد و به بيست هزار درهم فروخت و به خانه برگشت و پولها را در منزل نهاد. در اين هنگام گدايى به درب خانه آمد و درب را كوبيد و گفت: اى اهل خانه! خدا شما را رحمت كند، به اين مسكين بينوا هم صدقهاى بدهيد. مرد عابد به سائل گفت: به درون خانه بيا. سائل وارد خانه شد و عابد بدو گفت: يكى از اين دو كيسه را بردار. سائل يكى را برداشت و رفت. زنش گفت: سبحان اللَّه، اينك كه ما توانگرشدهايم نيمى از ثروتمان رفت. طولى نكشيد كه سائل بازگشت و درب را زد، مرد عابد گفت: بفرماييد. سائل وارد شد و كيسه را به جاى خود نهاد و گفت: بخور كه گواراى تو باد، براستى من فرشتهاى از فرشتگان پروردگار تو بودم و پروردگارت اراده كرده بود كه تو را بيازمايد پس تو را مرد سپاسگزارى يافت، و از نزد عابد رفت.