ضَلاَل
ریشه کلمه
- ضلل (۱۸۹ بار)
قاموس قرآن
ضلال و ضلالت به معنى انحراف از حق است. [انعام:74]. من تو را و قومت را در انحراف و گمراهى آشكار مىبينم. يعنى انحراف از راه حق. معنى آن از مقابله با هدايت بهتر روشن مىشود چنانكه فرموده: [قصص:85]. راغب گويد: «الضَّلالُ: اَلْعُدُلُ عَنِ الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ وَ يُضادُّهُ اَلْهِدايَةُ» قول صحاح و قاموس و اقرب و نهايه نيز قول راغب است. و اينكه بعضى هلاكت، و گم شدن، باطل و فضيحت را از معانى ضلال شمردهاند، اينها لازم معناى اوّلى است كه همان انحراف باشد در قرآن مجيد نيزگاهى به كار رفته است. مثل [يونس:32]. كه مىشود گفت به معنى باطل است و عبارت اخراى انحراف از حق مىباشد و نظير [سجده:10]. يعنى زمانيكه در زمين گم شديم و پوسيديم و خاك شديم آيا در خلقت جديدى خواهيم بود؟ نظير [اسراء:49]، [اسراء:98]. * اضلال: منحرف كردن. گمراه نمودن. [طه:79]، [طه:85]. آيا در قرآن به خدا و شيطان و ديگران نسبت داده شده است. مثل [روم:29]. بعداً در اين زمينه مشروحاً سخن خواهيم گفت. و درباره شيطان فرموده: [نساء:60]. * ضالّ: منحرف از حق. گمراه [مطفّفين:32]، [ضحى:7]. درباره نسبت ضلالت به حضرت رسول و موسى عليهما السلام و نيز مراد از آن در سوره حمد بعداً توضيح خواهيم داد. * اضلّ: اسم تفضيل است. [مائده:60]. * تضليل:منحرف كردن و گمراه و ضايع نمودن [فيل:2]. آيا حيله آنها، آنها را در انحراف و تباهى قرار نداد؟يعنى آنها تدبير ويرانى مكّه را كرده بودند تدبيرشان را تباه ساخت. آن گاه كه حيله كسى را تباه و منحرف كنند گويند: «ضَلَّلَ كَيْدَهُ». مصدر در آيه به معنى مفعول است. نظرى به بعضى از آيات * [بقره:282]. ضلالت در اين آيه به معنى نسيان است به قرينه «فَتُذَكِّرَ» و آن انحراف در يادآورى است. حمزه كه يكى يادآورياست. حمزه كه يكى از قرّاء است «اِنَّ تَضِلَّ» را شرطيّه خوانده ولى ديگران آن را به فتح الف خواندهاند و آن علت بودن دو نفر زن به جاى يك مرداست يعنى: اگر دو مرد نبود يك مرد و دو زن شاهد بگيريد تا در صورت نسيان يكى آن ديگريبه وى تذكّر دهد و يادآور شود. از اين آيه مىشود بدست آورد كه فراموشى در زنان بيشتر از مردان است. و نيز مىشود: آن را شرط خواند و ضلال را به معنى انحراف دانست يعنى: اگر يكى ار اداى شهادت منحرف گرديد و فريفته شد ديگرى او را متذكر گرداند و از خدا بترساند اين براى آن است كه احساسات در زن غلبه دارد شايد او را گول زده و به ترك شهادت يا تغيير آن وادارند. اين معنى در صورت فتح الف نيز درست است. * لفظ ضلال در آيات با چهار وصف: مبين، بعيد، قديم، كبير، توصيف شده است مثل [انعام:74]، [ابراهيم:18]، [يوسف:95]، [ملك:9]. اين وصفها راجع به مطلب صدر آيات است و وصف بعيد نوعاً درباره شرك و كفر به قيامت و كفر به خدا به كار رفته مثل [شورى:18]، [نساء:116]. و نيز فرموده: [نساء:136]. * [ضحى:6-7]. اين دو آيه راجع به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم است. نظير اين قول موسى عليه السلام است كه در جواب اعتراض فرعون كه يك نفر قبطى را كشتهاى فرمود: [شعراء:20]. بايد دانست: مراد از ضلال پيوسته انحراف دينى و عملى يعنى كفر و معصيت نيست بلكه ضلال اعم از اين دو معنى است.. پسران يعقوب مىگفتند [يوسف:8] منظورشان اين بود: كثرت علاقه پدرمان نسبت به يوسف و برادرش با آنكه ما گروهى قوى و كاركن هستيم انحراف و مبالغه است. هكذا آن گاه كه كاروان از مصر به سوى كنعان رهسپار شد و خبر پيدا شدن يوسف و نيز پيراهن وى را همراه داشت، يعقوب فرمود: اگر سفيهم نشماريد من بوى يوسف را احساس مىكنم. گفتند: يوسف:95]. يعنى به خدا تو در مبالغه و انحراف ديرين خود هستى و همان فرط علاقه به يوسف به اين خيال و اين سخن سبب شده است. پيداست كه ضلال در آيه غرضشان مبالغه در حبّ يوسف و برادرش بود و به نظرشان چنان علاقه مورد نداشت كه آنها جمعى+ت نيرومندى بوده و كار يعقوب را اداره مىكردند. و مىبايست پدرشان آنها را بيشتر يا اقلّاً مثل يوسف و برادرش دوست بدارد. على هذا ضلالت در آيه «وَ وَجَدَكَ ضالّاً فَهَدى» انحراف از نبوت است يعنى تو پيامبر نبودى و از پيامبرى كنار بودى. خدا تو را هدايت كرد و هدايت، رسالت دادن است مثل [شورى:52] و ايضاً مثل [يوسف:3]. و [هود:49]. اين آيات روشن مىكنند كه آن حضرت پيش از رسالت چيزى از نبوّت خود نمىدانست و نسبت به آنها منحرف و كنار بود، تا خدا به آن آيات هدايتش فرمود و رسالت داد. و گرنه نمىشود گفت: نعوذ باللّه تو گمراه بودى، بد كار بودى خدا هدايتت نمود. امين الاسلام طبرسى در مجمع هفت قول درباره اين آيه آورده قول اول اين است: خدا تو را ضالّ (و منحرف) يافت از نبوت و شريعتى كه الان دارى يعنى از اينها غافل بودى به آن دو هدايت فرمود و آن قول حسن، ضحاك، و جبائى است آنگاه قسمتى از آيه شورى و يوسف را كه در بالا نقل شد آورده است. در كشّاف گويد:معناى آن ضلال (و انحراف) از علم شرايع و آنچه با شنيدن بدست مىآيد، است مثل «ما كُنْتَ تَدْرى مَاالْكِتابُ وَ لا الْايمانُ». بيضاوى گويد: تو را از علم حكمتها و احكام ضالّ (و منحرف) يافت. در تفسير جلالين گفته: «وَوَجَدَكَ ضالّاً عَّما اَنْتَ عَلَيْهِ اِلْآنَ مِنَ الشَّريعَةِ». همچنين است قول جوامع الجامع و تفسير ابن كثير. اقوال ديگرى از قبيل اين كه آن حضرت در كودكى در شعاب مكّه راه خود را گم كرد و نظير آن گفتهاند ولى بسيار است كه چنين چيزهاى سبك مراد باشد. اما درباره موسى كه به فرعون فرمود: «فَعَلْتُها اِذاً وَ اَنَا مِنَ الضّالّين» به نظر مىآيد مراد عدم علم و ندانستن است يعنى: من آن كار را كردم در حاليكه نمىدانستم به قتل قبطى منجر خواهد شد. و قتل خطائى واقع شد. در سوره قصص: پس ازآن كه استغاثه سطى نقل شده مىفرمايد: [قصص:15]. يعنى: موسى به او مشت زد و او را كشت. گفت: اين منازعه كه اينها مىكردند از عمل شيطان است و او دشمن و اضلالگر آشكارى است. از اين كلمه روشن مىشود كه موسى از اينكه دفاع او از سبطى منجر به قتل قبطى شد تاراحت بوده است لذا فرموده: اين منازعه كار شيطان است كه چنين گرفتارىها به بار مىآورد. در الميزان از عيون اخبار الرضا نقل شده كه حضرت به مأمون فرمود: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» يعنى:اين اقتتال كه ميان اين دو نفر واقع گرديد. و اگر «هذا» به عمل موسى راجع باشد ظاهراً مراد آن است: انجاميدن دفاع به قتل از كار شيطان است كه من مىخواستم فقط از سبطى دفاع كنم نه اينكه قبطى را بكشم. و اينكه در ذيل همان آيه آمده: «قالَ رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرلى فَغَفَرَلَهُ» قهراً مراد آن است كه خدايا من خودم را به زحمت انداختم فرعونيان اين كار را ناديده نخواهند گرفت براى من چارهاى كن و از كيد آنها خلاصم نما. خداوند ا. را چاره كرد كه به مدين گريخت و از فرعون خلاص شد چنانكه در مقام امتنان فرموده: [طه:40]. غفران به معنى پوشاندن است «غفر الشىء: ستره»غفران ذتوب نيز بدان مناسبت است. لذا هيچ مانعى ندارد كه بگوئيم مراد موسى از ضلالت همان ندانستن عاقبت امر است يعنى: اى فرعون من آن كار را كردم در حالى كه نمىدانستم منجر به قتل خواهد شد و قتل خطائى بوده لذا عقوبتى بر من نيست. و چون از شما ترسيدم فرار كردم. كار موسى گناه نبود لذا قرآن در مقام امتنان «فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» فرموده و در سوره قصص پيش از قصّه قتل قبطى آمده [قصص:14].آن كه خدا چنين تعريفش كند قتل عمد از وى سر نزند. و آن جا كه به خدا عرض مىكند: [شعراء:14]. به اعتبار عقيده فرعونيان است و يا به اعتبار معناى لغوى «ذنب» است كه كار و وخيم العاقبة باشد و امّا اين كه معصيت خدا باشد دليلى نداريم چنانكه در الميزان فرموده است. اضلال خدا يعنى چه ؟ اضلال چنانكه در گذشته گفته شد، در آيات قرآن هم به خدا نسبت داده شده، هم به شيطان و هم به ديگران بايد دانست اضلال خدا ر.ى چه شرايطى است و چگونه و براى كدام كسان است. آياتى داريم از اين قبيل: [نساء:88]، [روم:29]، [جاثية:23]، [اعراف:155]، [رعد:33]. از ايت قبيل آيات در قرآن بسيار است. ولى در عين حال اين اضلال عموميّت ندارد خدايند در آيات ديگرى بيان مىكند از قبيل: [بقره:26]، [ابراهيم:27]، [غافر:34]، [غافر:74]. اين آيات به خوبى روشن مىكنند كه خداوند هر كسى را اضلال نمىكند بلكه مورد اضلال خداوندى فاسقان، ظالمان، مسرفان و كافران اند. مخصوصاً آيه اول كه مفيد حصر است اما اينكه خدا چرا آنها را اضلال مىكند بايد علت را در خود آن گروهها جستجو كرد و با تدبر و دقت روشن مىشود كه آنها با سوء اختيار خويش طريق ناحق را انتخاب مىكنند خداوند نيز اضلالشان مىكند به عبارت ديگر خداوند روياننده است هر كه زهر به كار آن را مىروياند و هر كه شهد به كارد آن را. خداوند پيوسته به بندگان نيرو مىدهد هر كه در راه بد رود و هر كه درراه خوب. پس علت اضلال در خود گمراهان است كه عبارت باشد از فسق، ظلم اسراف، و كفر. در صدر آيه «كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ» هست: «وَلَقَدْ جاءُكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَمازِلْتُمْ فى شَكٍّ مِمّآ جاءَكُمْ بِهِ حَتّى اِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذالِكَ...» اين نشان ميدهد كه عدم تدبّر در آيات بيّنات يوسف و پيوسته ماندن در شكّ و منقطع دانستن وحى خدا، سبب اضلال شده است ما بعد آيه «كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرينَ» اين طور آمده: «ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِيالْاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ». يعنى اضلال خودپسندى و شرك بوده است. اين مطلب طورى است كه خداوند در بعضى از آيات هدايت را به خودش نسبت مىدهد و ضلالت را طور ديگر بيان مىكند. مثل [اعراف:30]، [نحل:36]. يعنى كارشان و كفرشان ضلالت را بر آنها تثبيت كرد. در بعضى از آيات آمده: آنها خود ضلالت را خريدند و آن را به جاى هدايت گرفتند: [بقره:16]، [بقره:175]. و به منضمون بعضى آيات، خدا هيچ قومى را اضلال كننده نبوده مگر پس از اتمام حجت و بيان واقعيّت [توبه:115]. * [فاتحه:7]. اين آيه مردم را به سه گروه نعمت دادگان، غضب شدگان، و گمراهان تقسيم مىكند. گروه اول عبارت اند از انبياء و صدّيقان و شهيدان و صالحان چنانكه در آيه ديگر هست [نساء:69]. گفتهاند: مغضوب عليهم عبارت اند از يهود، و ضالّين از نصارى، كه اين دو كلمه درباره آنها در قرآن به كار رفته است. در تفسير عياشى دو حديث از محمد بن مسلم و معاوية بن وهب از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه مغضوب عليهعم را به يهود و ضالّين را به نصارى تفسير فرموده. در مجمع روايت محمد بن مسلم را از تفسير عياشى نقل فرموده است. ملاحضه آيات قرآن معنى اين دو كلمه را اعمّ از يهود و نصارى نشان مىدهد. هر يك در جاى ديگرى به كار مىرود و قابل جمع هم هستند. در اين صورت فرمايش امام عليه السلام يا از باب تطبيق است و يا اين كه در اين آيه فقط آن دو گروه مراد اند، دقت در عقايد و اعمال يهود نشان مىدهد كه آنها در عقايد و اعمال يهود نشان مىدهد كه آنها واقعاً مغضوب عليهم اند. و گرايش بع رهبانيّت و ترك دنيا، مخالفت كليسا كه در گذشته با علوم كرد، انحراف و ضلالت نصارى را بهتر نشان مىدهد در تفاسير اهل سنت نيز رواياتى در تطبيق و يا مراد بودن يهود و نصارى نقل شده است رجوع شود به تفسير ابن كثير و غيره.