گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۰: خط ۱۳۰:
سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور، از بيهقى، از على «عليه السلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده.
سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور، از بيهقى، از على «عليه السلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده.


==معناى «الرحمن»==
==شرحی در بارۀ معناى «الرحمن»==


«'''الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْءَانَ'''»:
«'''الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْءَانَ'''»:


كلمه «'''الرحمن '''» همان طور كه در تفسير سوره حمد گفتيم صيغه مبالغه از رحمت است ، و بر زيادى رحمت دلالت مى كند، رحمت به وسيله بذل نعمت ، و به همين جهت مناسب آمد كه در اين سوره نعمت هاى عمومى را به رخ بكشد، چه نعمت هاى دنيايى مؤ من و كافر را و چه نعمت هاى آخرتى مؤ من را، و چون نام رحمان دلالت بر رحمت عمومى خدا داشت در اول اين سوره واقع شد كه در آن انواع نعمتهاى دنيوى و اخروى كه مايه انتظام عالم انس و عالم جن است ذكر شده است.
كلمۀ «الرحمان»، همان طور كه در تفسير سوره حمد گفتيم، صيغۀ مبالغه از رحمت است، و بر زيادى رحمت دلالت مى كند، رحمت به وسيلۀ بذل نعمت. و به همين جهت، مناسب آمد كه در اين سوره نعمت هاى عمومى را به رُخ بكشد. چه نعمت هاى دنيايى مؤمن و كافر را و چه نعمت هاى آخرتى مؤمن را. و چون نام «رحمان»، دلالت بر رحمت عمومى خدا داشت، در اول اين سوره واقع شد كه در آن، انواع نعمت هاى دنيوى و اخروى كه مايه انتظام عالَم انس و عالَم جن است، ذكر شده است.


بعضى از مفسرين گفته اند: نام رحمان از اسامى خاص به خداى تعالى است ، غير خدا را رحمان نمى نامند، به خلاف نام رحيم و راحم ، كه بر ديگران نيز نهاده مى شود.
بعضى از مفسران گفته اند: نام «رحمان»، از اسامى خاص به خداى تعالى است. غير خدا را «رحمان» نمى نامند، به خلاف نام «رحيم» و «راحم»، كه بر ديگران نيز نهاده مى شود.


جمله «'''علم القران '''» آغاز شمارش نعمت هاى الهى است ، و از آنجايى كه قرآن كريم عظيم ترين نعمت هاى الهى بود و در قدر و منزلت مقامى رفيع تر از ساير نعمت ها داشت ، چون كلامى است از خداى تعالى كه صراط مستقيم را ترسيم مى كند، و متضمن بيان راه هاى سعادت است ، سعادتى كه آرزوى تمامى آرزومندان و هدف تمامى جويندگان است ، لذا آن را جلوتر از ساير نعمت ها قرار داد، و تعليم آن را حتى از خلقت انس و جنى كه قرآن براى تعليم آنان نازل شده جلوتر ذكر كرد.
جملۀ «عَلّمَ القُرآن»، آغاز شمارش نعمت هاى الهى است، و از آن جايى كه قرآن كريم، عظيم ترين نعمت هاى الهى بود و در قدر و منزلت، مقامى رفيع تر از ساير نعمت ها داشت، چون كلامى است از خداى تعالى كه صراط مستقيم را ترسيم مى كند، و متضمن بيان راه هاى سعادت است، سعادتى كه آرزوى تمامى آرزومندان و هدف تمامى جويندگان است. لذا آن را جلوتر از ساير نعمت ها قرار داد، و تعليم آن را حتى از خلقت انس و جنّى كه قرآن براى تعليم آنان نازل شده، جلوتر ذكر كرد.


در اين آيه مفعول اول تعليم حذف شده ، و تقدير آن : «'''علم الانسان القرآن - و آن را به انسان بياموخت '''» و يا «'''علم الانس و الجن القرآن - قرآن را به انس و جن بياموخت '''» مى باشد، و احتمال دومى هر چند در كلمات مفسرين نيامده ، ليكن به نظر ما از احتمال اولى به ذهن نزديك تر مى آيد، چون در اين سوره هر چند يكبار، جن و انس را مخاطب قرار مى دهد، و اگر تعليم قرآن مخصوص انسان ها بود، و شامل جن نمى شد صحيح نبود مرتب جن و انس هر دو را مخاطب كند.
در اين آيه، مفعول اول تعليم حذف شده، و تقدير آن: «عَلّمَ الإنسَانَ القُرآنَ = و قرآن را به انسان بياموخت»، و يا «عَلّمَ الإنسَ وَ الجِنّ القُرآنَ = قرآن را به انس و جنّ بياموخت» مى باشد. و احتمال دومى، هرچند در كلمات مفسران نيامده، ليكن به نظر ما از احتمال اولى به ذهن نزديك تر مى آيد. چون در اين سوره، هرچند يك بار، جنّ و انس را مخاطب قرار مى دهد، و اگر تعليم قرآن مخصوص انسان ها بود، و شامل جنّ نمى شد، صحيح نبود مرتب جنّ و انس هر دو را مخاطب كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۵۷ </center>
بعضى هم گفته اند: مفعول اول آن كه گفتيم حذف شده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و يا جبرئيل است ، يعنى خدا قرآن را به محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و يا به جبرئيل آموخته . ولى آنچه به نظر ما رسيد سياق آيه نزديك تر است.
بعضى هم گفته اند: مفعول اول آن كه گفتيم حذف شده، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و يا جبرئيل است. يعنى خدا، قرآن را به محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و يا به جبرئيل آموخته. ولى آنچه به نظر ما رسيد، به سياق آيه نزديك تر است.


«'''خَلَقَ الإنسَانََ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ'''»:
«'''خَلَقَ الإنسَانََ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ'''»:


در اين جمله از ميان همه مخلوقات نخست خلقت انسان را ذكر كرده ، انسانى كه در آيات بعد خصوصيت خلقتش را بيان نموده ، مى فرمايد: «'''خلق الانسان من صلصال كالفخار'''» و اين به خاطر اهميتى است كه انسان بر ساير مخلوقات دارد، آرى انسان يا يكى از عجيب ترين مخلوقات است ، و يا از تمامى مخلوقات عجيب تر است ، كه البته اين عجيب تر بودن وقتى كاملا روشن مى شود كه خلقت او را با خلقت ساير مخلوقات مقايسه كنى ، و در طريق كمالى كه براى خصوص او ترسيم كرده اند دقت به عمل آورى ، طريق كمالى كه از باطنش شروع شده ، به ظاهرش منتهى مى گردد، از دنيايش آغاز شده به آخرتش ختم مى گردد، همچنان كه خود قرآن درباره فرمود: «'''لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين امنوا و عملوا الصالحات '''».
در اين جمله، از ميان همه مخلوقات، نخست خلقت انسان را ذكر كرده. انسانى كه در آيات بعد خصوصيت خلقتش را بيان نموده، مى فرمايد: «خَلَقَ الإنسَانَ مِن صَلصَالٍ كَالفَخّارِ»، و اين به خاطر اهميتى است كه انسان بر ساير مخلوقات دارد.  


مقصود از اينكه خداوند به انسان «'''بيان آموخت و اهميت بيان در زندگى بشر
آرى، انسان يا يكى از عجيب ترين مخلوقات است، و يا از تمامى مخلوقات عجيب تر است، كه البته اين عجيب تر بودن، وقتى كاملا روشن مى شود كه خلقت او را با خلقت ساير مخلوقات مقايسه كنى، و در طريق كمالى كه براى خصوص او ترسيم كرده اند، دقت به عمل آورى. طريق كمالى كه از باطنش شروع شده، به ظاهرش منتهى مى گردد. از دنيايش آغاز شده، به آخرتش ختم مى گردد. همچنان كه خود قرآن در این باره فرمود: «لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ فِى أحسَنِ تَقوِيمٍ * ثُمّ رَدَدنَاهُ أسفَلَ سَافِلِينَ * إلّا الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَات».


و كلمه ((بيان '''» در جمله مورد بحث به معناى پرده بردارى از هر چيز است ، و مراد از آن در اينجا كلامى است كه از آنچه در ضمير هست پرده بر مى دارد، و خود اين از عظيم ترين نعمت هاى است ، و تعليم اين بيان از بزرگترين عنايات خدايى به انسان هااست ، (آرى اين كه خداى سبحان ابزار سخن گفتن را به ما داده ، و طرز آن را به ما آموخته ، تا آنچه در دل خود داريم به ديگران منتقل كنيم ، و به آنها بفهمانيم كه چه مى خواهيم و چه مى فهميم ، به راستى از عظيم ترين نعمت ها است ) پس كلام ، صرف آواز نيست ، كه ما آن را با بكار بردن ريه و قصبه آن و حلقوم از خود سر دهيم ، همان طور كه حيوانات از خود سر مى دهند، و نيز صرف تنوع دادن به صوتى كه از حلقوم بيرون مى شود نيست ، كه در نتيجه فرق ما با ساير حيوانات اين باشد كه ما مى توانيم از حلقوم خود صدا در آورده ، و در فضاى دهن آن را تكه تكه نموده به اشكال مختلف در آوريم.
==مقصود از اين كه خداوند به انسان «بيان» آموخت، چیست؟==


بلكه انسان با الهامى طبيعى كه موهبتى است از ناحيه خداى سبحان با يكى از اين صوتهاى تكيه دار بر مخرج دهان كه آن را حرف مى نامند، و يا با چند حرف از اين حروف كه با هم تركيب مى كند علامتى درست مى كند آن علامت به مفهومى از مفاهيم اشاره مى كند،
و كلمۀ «بيان» در جمله مورد بحث، به معناى پرده بردارى از هر چيز است، و مراد از آن در اين جا، كلامى است كه از آنچه در ضمير هست، پرده بر مى دارد و خود اين، از عظيم ترين نعمت هاى الهی است، و تعليم اين بيان از بزرگترين عنايات خدايى به انسان هاست.
 
(آرى اين كه خداى سبحان ابزار سخن گفتن را به ما داده، و طرز آن را به ما آموخته، تا آنچه در دل خود داريم، به ديگران منتقل كنيم و به آن ها بفهمانيم كه چه مى خواهيم و چه مى فهميم، به راستى از عظيم ترين نعمت ها است).
 
پس كلام، صرف آواز نيست كه ما آن را با به كار بردن ريه و قصبۀ آن و حلقوم از خود سر دهيم، همان طور كه حيوانات از خود سر مى دهند. و نيز صرف تنوع دادن به صوتى كه از حلقوم بيرون مى شود، نيست، كه در نتيجه فرق ما با ساير حيوانات اين باشد كه ما مى توانيم از حلقوم خود صدا در آورده، و در فضاى دهن آن را تكه تكه نموده، به اشكال مختلف در آوريم.
 
بلكه انسان با الهامى طبيعى، كه موهبتى است از ناحيه خداى سبحان، با يكى از اين صوت هاى تكيه دار بر مخرج دهان كه آن را حرف مى نامند، و يا با چند حرف از اين حروف كه با هم تركيب مى كند، علامتى درست مى كند که آن علامت، به مفهومى از مفاهيم اشاره مى كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۵۸ </center>
و به اين وسيله آنچه از حس شنونده و ادراكش غايب است را براى او ممثل مى سازد، و شنونده مى تواند بر احضار تمامى اوضاع عالم مشهود چه روشن و درشت آن و چه باريك و دقيقش ، چه موجودش و چه معدومش ، چه گذشته اش و چه آينده اش در ذهن خود توانا شود، و پس از حضور مفاهيم به هر وضعى از اوضاع معانى غير محسوس (كه تنها راه دركش نيروى فكر آدمى است و حس ظاهرى راهى بدان ندارد) دست يابد، و خلاصه گوينده با صدايى كه از خود در مى آورد، با حروف تركيب نيافته و تركيب يافته اش تمامى اينها را كه گفتيم در ذهن شنونده خود حاضر سازد، و در پيش چشم دلش ممثل سازد، به طورى كه گويى دارد آنها را مى بيند، هم اعيان آنها را و هم معانى را.
و به اين وسيله آنچه از حس شنونده و ادراكش غايب است را براى او ممثّل مى سازد، و شنونده مى تواند بر احضار تمامى اوضاع عالَم مشهود، چه روشن و درشت آن، و چه باريك و دقيقش، چه موجودش و چه معدومش، چه گذشته اش و چه آينده اش، در ذهن خود توانا شود، و پس از حضور مفاهيم به هر وضعى از اوضاع معانى غير محسوس (كه تنها راه دركش نيروى فكر آدمى است و حس ظاهرى راهى بدان ندارد) دست يابد. و خلاصه گوينده با صدايى كه از خود در مى آورد، با حروف تركيب نيافته و تركيب يافته اش، تمامى اين ها را كه گفتيم، در ذهن شنونده خود حاضر سازد، و در پيش چشم دلش ممثّل سازد، به طورى كه گويى دارد آن ها را مى بيند، هم اعيان آن ها را و هم معانى را.


و مقدار دخالت اين نعمت ، يعنى نعمت سخن گفتن در زندگى حاجت به بيان ندارد، چون همه مى دانيم زندگى آدميان اجتماعى و مدنى است ، و اين زندگى در آغاز پيدايش بشر صورت نگرفت ، و به ترقى و تكامل امروزيش نرسيد مگر از همين راه كه براى هر چيزى نامى نهاد، و بدين وسيله باب تفهيم و تفهم (فهميدن و فهماندن ) را به روى خود بگشود، و اگر اين نبود هيچ فرقى ميان او و حيوان بى زبان نبود، زندگى او نيز مانند حيوانات جامد و راكد مى ماند.
و مقدار دخالت اين نعمت، يعنى نعمت سخن گفتن در زندگى، حاجت به بيان ندارد. چون همه مى دانيم زندگى آدميان، اجتماعى و مدنى است، و اين زندگى در آغاز پيدايش بشر صورت نگرفت، و به ترقى و تكامل امروزی اش نرسيد، مگر از همين راه كه براى هر چيزى نامى نهاد، و بدين وسيله باب تفهيم و تفهم (فهميدن و فهماندن) را به روى خود بگشود، و اگر اين نبود، هيچ فرقى ميان او و حيوان بى زبان نبود. زندگى او نيز، مانند حيوانات جامد و راكد مى ماند.


و بهترين و قويترين دليل بر اين كه الهام الهى بشررا به سوى بيان هدايت نموده ، و اين كه مساءله بيان و سخن گفتن ريشه از اصل خلقت دارد، اختلاف لغت ها و زبان ها در امت هاى مختلف و حتى طوايف مختلف از يك امت است ، چون مى بينيم كه اختلاف امت ها و طوايف در خصايص روحى و اخلاق نفسانى و نيز اختلاف آنان به حسب مناطق طبيعى كه در آن زندگى مى كنند اثر مستقيم در اختلاف زبان هاى شان دارد، همچنان كه قرآن كريم به اين نعمت عظمى اشاره نموده مى فرمايد: «'''و من اياتة خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم '''».
و بهترين و قوی ترين دليل بر اين كه الهام الهى، بشر را به سوى بيان هدايت نموده، و اين كه مسأله بيان و سخن گفتن ريشه از اصل خلقت دارد، اختلاف لغت ها و زبان ها در امت هاى مختلف و حتى طوايف مختلف از يك امت است. چون مى بينيم كه اختلاف امت ها و طوايف در خصايص روحى و اخلاق نفسانى و نيز اختلاف آنان به حسب مناطق طبيعى كه در آن زندگى مى كنند، اثر مستقيم در اختلاف زبان هاى شان دارد، همچنان كه قرآن كريم به اين نعمت عظمى اشاره نموده، مى فرمايد: «وَ مِن آيَاتِهِ خَلقُ السّمَاوَاتِ وَ الأرضِ وَ اختِلَافُ ألسِنَتِكُم وَ ألوَانِكُم».


و منظور از اين كه فرمود: «'''علمه البيان '''» اين نيست كه خداى سبحان لغات را براى بشر وضع كرده ، و سپس به وسيله وحى به پيغمبرى از پيامبران و يا وسيله الهام به همه مردم ، آن لغات را به بشر تعليم داده باشد، براى اين كه خود انسان بدان جهت كه به حكم اضطرار در ظرف اجتماع قرار گرفت طبعا به اعتبار تفهيم و تفهم وادار شد،
و منظور از اين كه فرمود: «عَلّمَهُ البَيَان»، اين نيست كه خداى سبحان، لغات را براى بشر وضع كرده، و سپس به وسيلۀ وحى، به پيغمبرى از پيامبران و يا وسيلۀ الهام به همه مردم، آن لغات را به بشر تعليم داده باشد. براى اين كه خود انسان بدان جهت كه به حكم اضطرار در ظرف اجتماع قرار گرفت، طبعا به اعتبار تفهيم و تفهم وادار شد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۵۹ </center>
نخست با اشاره و سپس با صدا و در آخر با وضع لغات يعنى قرارداد دسته جمعى به اين مهم خود بپرداخت ، و اين همان تكلم و نطق است ، كه گفتيم اجتماع مدنى بشر بدون آن تمام نمى شد.
نخست با اشاره و سپس با صدا و در آخر با وضع لغات، يعنى قرارداد دسته جمعى، به اين مهم خود بپرداخت، و اين همان تكلم و نطق است، كه گفتيم اجتماع مدنى بشر بدون آن تمام نمى شد.


علاوه بر اين فعل خداى تعالى عبارت است از تكوين و ايجاد، و قهرا شامل امور اعتبارى نمى شود، چون امور اعتبارى عبارت است از قرارداد دسته جمعى . و اين امر اعتبارى حقيقت خارجى ندارد، تا خلقت و تكوين خداى تعالى شامل آن نيز شده باشد و بگوييم زبان هاى مختلف را خدا خلق كرده ، آنچه خدا خلقت كرده انسان و فطرت او است ، فطرتى كه او را به تشكيل اجتماع مدنى ، و سپس به وضع لغات واداشت ، و او را به اين معنا رهنمون شد كه الفاظى را علامت معانى قرار دهد به طورى كه وقتى فلان كلمه را شنونده القا مى كند ذهن شنونده منتقل به فلان معنا شود، مثل اين گوينده خود معنا را به او نشان داده باشد. و نيز او را رهنمون شد به اين كه اشكال مخصوصى از خط را علامت آن الفاظ قرار دهد، پس خط خود مكمل غرض كلام است ، و كلام را ممثل مى سازد، همان طور كه كلام معنا را مجسم مى ساخت.
علاوه بر اين فعل خداى تعالى عبارت است از تكوين و ايجاد، و قهرا شامل امور اعتبارى نمى شود، چون امور اعتبارى عبارت است از قرارداد دسته جمعى . و اين امر اعتبارى حقيقت خارجى ندارد، تا خلقت و تكوين خداى تعالى شامل آن نيز شده باشد و بگوييم زبان هاى مختلف را خدا خلق كرده ، آنچه خدا خلقت كرده انسان و فطرت او است ، فطرتى كه او را به تشكيل اجتماع مدنى ، و سپس به وضع لغات واداشت ، و او را به اين معنا رهنمون شد كه الفاظى را علامت معانى قرار دهد به طورى كه وقتى فلان كلمه را شنونده القا مى كند ذهن شنونده منتقل به فلان معنا شود، مثل اين گوينده خود معنا را به او نشان داده باشد. و نيز او را رهنمون شد به اين كه اشكال مخصوصى از خط را علامت آن الفاظ قرار دهد، پس خط خود مكمل غرض كلام است ، و كلام را ممثل مى سازد، همان طور كه كلام معنا را مجسم مى ساخت.
۱۶٬۲۶۹

ویرایش