روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۴۸
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن ابي علي عن محمد بن الحسن عن الحسين بن راشد عن الحسين بن علوان قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۴۷ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۴۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۲۰۵
از حسين بن علوان، گويد: ما در مجلسى بوديم كه در آن دانشجو بوديم و در ضمن يكى از مسافرتها هزينه من به پايان رسيد و يكى از يارانم به من گفت: براى اين گرفتارى كه به تو نازل شده به چه كسى اميدوارى؟ گفتم: به فلانى، گفت: به خدا، در اين صورت حاجت روا نشوى، و به آرزويت نرسى و خواست تو بر آورده نگردد، گفتم: خدايت رحمت كناد، از كجا دانستى؟ گفت: به راستى امام صادق (ع) به من باز گفت كه: در يكى از كتب خوانده است كه خدا تبارك و تعالى مىفرمود: به عزت و جلال و مجد و رفعتم و بر عرشم سوگند كه محققاً آرزوى هر آرزومندى را (از مردم) كه به جز خودم باشد با نوميدى مىبرم و به او جامه خوارى مىپوشم در نزد مردم، و او را محققاً از نزديك خود دور كنم و از فضل خود كنار زنم، آيا در سختيها اميد به جز من دارد؟ با اين كه همه سختيها به دست من است؟ به ديگرى توجه دارد و با انديشه در ديگران را مىكوبد با اين كه كليدهاى هر درى به دست من است و همه درها بسته است و در خانه من باز است براى هر كه دعا كند، كيست كه در گرفتارىهاى خود به من آرزومند است و من راه آنها را بر او بريدهام؟ كيست براى امر بزرگى به من اميدوار شده و من اميد او را بريدهام؟ من آرزوهاى بندگانم را نزد خودم نگهداشتهام و آنان به نگهدارى من رضايت ندادند و آسمانهاى خود را پر كردم از كسانى كه از تسبيح من خسته و گرفته نشوند و به آنها فرمان دادم كه درهاى ميان من و ميان بندهها را نبندند و به گفته من اعتماد نكردند، آيا نمىدانيد هر كه گرفتار يكى از پيش آمدهاى بد من شد، احدى جز من نتواند آن را بر طرف كند جز به اجازه من؟ او را چه شده كه از من رو گردان است؟ به جود خودم چيزهائى به او دادم كه از من نخواسته بود، سپس از او باز گرفتم و او از من نخواست كه آنها را به او بازگردانم و از ديگرى خواست، آيا معتقدى كه من نخواسته مىدهم و از من بخواهند و ندهم؟ آيا من بخيلم كه بندهام مرا بخيل مىشمارد؟ آيا خود و كرم خاص من نيست؟ آيا عفو و رحمت به دستم نيست؟ من محل آرزوها نيستم؟ كيست كه جز من آنها را دريغ دارد؟ آيا آرزومندانى كه به ديگرى آرزو دارند نمىترسند؟ اگر همه اهل زمينم آرزو كنند و به هر كدام هر چه آرزو كنند بدهم، از ملك من كم نشود به اندازه عضو يك مورچه، چگونه ملكى كم شود كه من سرپرست آنم؟ افسوس و دريغ بر آنان كه از رحمت من نوميدند و افسوس بر كسى كه مرا نافرمانى كند و مرا منظور ندارد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۱۰۷
حسين بن علوان گويد: در مجلسى نشسته بوديم كه دانش مىآموختيم و هزينه سفر من تمام شده بود، يكى از رفقا بمن گفت: براى اين گرفتاريت بكه اميدوارى؟ گفتم: بفلانى، گفت: پس بخدا كه حاجتت برآورده نشود و بآرزويت نرسى، و مرادت حاصل نشود، گفتم: تو از كجا دانستى خدايت رحمت كناد؟. گفت: امام صادق عليه السّلام بمن حديث فرمود كه: در يكى از كتابها خوانده است كه خداى تبارك و تعالى ميفرمايد: بعزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه بغير من اميد بندد، بنوميدى قطع ميكنم. و نزد مردم بر او جامه خوارى ميپوشم، و او را از تقرب خود ميرانم و از فضلم دور ميكنم، او در گرفتاريها بغير من آرزو مىبندد، در صورتى كه گرفتاريها بدست من است؟ و بغير من اميدوار مىشود و در فكر خود در خانه جز مرا ميكوبد؟ با آنكه كليدهاى همه درهاى بسته نزد من است و در خانه من براى كسى كه مرا بخواند باز است. كيست كه در گرفتاريهايش بمن اميد بسته و من اميدش را قطع كرده باشم؟ كيست كه در كارهاى بزرگش بمن اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم، من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آنها بحفظ و نگهدارى من راضى نگشتند و آسمانهايم را از كسانى كه از تسبيحم خسته نشوند (فرشتگان) پر كردم و بآنها دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند. ولى آنها بقول من اعتماد نكردند، مگر آن بنده نميداند كه چون حادثهاى از حوادث من او را بكوبد، كسى جز باذن من آن را از او برندارد، پس چرا از من روىگردانست، من با وجود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته باو ميدهم سپس آن را از او ميگيرم، و او برگشتش را از من نميخواهد و از غير من ميخواهد؟ او در باره من فكر ميكند كه ابتدا و پيش از خواستن او عطا ميكنم، ولى چون از من بخواهد بسائل خود جواب نميگويم؟ مگر من بخيلم كه بندهام مرا بخيل ميداند؟ مگر هر جود و كرمى از من نيست؟ مگر عفو و رحمت دست من نيست؟. مگر من محل آرزوها نيستم؟ پس كه ميتواند آرزوها را پيش از رسيدن بمن قطع كند [كه ميتواند آرزوها را جز من قطع كند] آيا آنها كه بغير من اميد دارند نميترسند؟ (از عذابم يا از بريدن آرزويشان يا از مقام قربم يا از قطع نعمتهايم از آنها) اگر همه اهل آسمانها و زمينم بمن اميد بندند، و بهر يك از آنها باندازه اميدوارى همه دهم، بقدر عضو مورچهاى از ملكم كاسته نشود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست او هستم؟ پس بدا بحال آنها كه از رحمتم نوميدند، و بدا بحال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا نكنند.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۱۸۹
حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از ابوعلى، از محمد بن حسن، از حسين بن راشد، از حسين بن علوان روايت كرده است كه گفت: در مجلسى بوديم كه در آن علم را طلب مىنموديم، و در بعضى از سفرها، خرجى من تمام شد. بعضى از رفقاى ما به من گفت كه: به كى اميدوارى دارى، از براى چاره آنچه بر تو فرود آمده است؟ گفتم كه: به فلانى اميدوارى دارم. گفت: به خدا سوگند كه در اين هنگام حاجتت را برنمىآورد و تو را به اميد نمىرساند و مطلوب تو را روا نمىگرداند. گفتم: خدا تو را رحمت كند، تو چه مىدانى؟ و اين را از كجا مىگويى؟ گفت كه: امام جعفر صادق عليه السلام مرا حديث فرمود كه: «در بعضى از كتابهاى آسمانى خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مىفرمايد كه: سوگند ياد مىكنم به عزّت و جلال و بزرگوارى و بلندى كه بر عرش خويش دارم، كه اميدِ هر صاحبِ اميدى را كه به غيرِ من از مردمان دارد، قطع كنم به نوميدى. و هر آينه او را جامه خوارى بپوشانم در نزد مردمان، و او را از قرب خويش دور كنم و در ناحيهاى اندازم، و او را از فضل (يا وصل) خويش دور گردانم. آيا در سختىها به غير من اميدوارى دارد؟ با آنكه سختىها در دست قدرت من است، غيرِ مرا اميد دارد؟ و به فكر، در غيرِ مرا مىكوبد؟ و حال آنكه كليد همه درها به دست من است، و همه آن درها بسته و درِ من گشوده است از براى هر كه مرا بخواند؛ پس كيست آنكه به من اميدوارى داشته از براى دفع مصيبتها كه به او رسيده، و من او را در نزد آنها قطع كردهام و اميدش را نااميد نمودهام؟ و كيست آنكه مرا اميد داشته به جهت امر عظيمى، و من اميد او را از خويش بريدهام؟ آرزوهاى بندگان خويش را در نزد خويش نگاه داشتهام، پس به حفظ من راضى نشدند. و آسمانهاى خويش را پر كردهام از فرشتگانى كه به تسبيح و تنزيه من، ملال به هم نمىرسانند. و ايشان را امر كردهام كه درهاى ميان من و بندگان مرا نبندند؛ پس ايشان بر قول من اعتماد نكردند. آيا آنكه مصيبتى از مصيبتهاى من به او رسيده و درِ او را كوبيده، نمىداند كه كسى غير از من نمىتواند كه آن را برطرف كند؟ و آن را مالك نمىشود، مگر بعد از رخصت من؟ پس مرا چه مىشود، كه او را چنان مىبينم كه از من غفلت دارد؟ به جود و بخشش خود به او عطا كردم، آنچه را كه از من نخواست، بعد از آن، آن را از دستش گرفتم، و باز گردانيدن آن را از من نخواست و از غير من خواست. آيا مرا چنان مىبينيد كه به عطا ابتدا مىكنم پيش از خواهش، بعد از آن، از من خواهش مىشود و سائلِ خود را اجابت نمىكنم؟ آيا بخيلم من، كه بندهاى من را بخيل يابد يا نسبت به بخل دهد؟ يا جود و كرم از براى من ثابت نيست؟ يا عفو و رحمت به دست من نيست؟ يا من محلِّ آرزوها نيستم، كه همه اميدها در ساحت عزّت و قدرت من فرود آيد؟ پس كى غير از من آنها را قطع مىكند؟ آيا اميدواران نمىترسند كه به غير من اميدوارى دارند؟! پس اگر همه اهل آسمانها و اهل زمين من، اميدوارى داشته باشند، و هر يك از ايشان را، مثل آنچه همه ايشان اميدوارى دارند عطا كنم، از ملك و پادشاهى من، مانند عضوى از اعضاى مورچهاى كم نشود. و چگونه ملك و مملكتى كه من قيّم آنم كم شود؛ پس زهى سختى از براى آنها كه از رحمت من نوميدند، و زهى شدّت از براى كسى كه مرا نافرمانى كند و از من و عذاب من غافل باشد و نترسد».