روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۳۲۸
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
علي بن محمد عن محمد بن جمهور عن احمد بن الحسين عن ابيه عن اسماعيل بن محمد عن محمد بن سنان قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۳۲۷ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۳۲۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۳۴۹
از محمد بن سنان گويد: من نزد امام رضا (ع) بودم و به من فرمود: اى محمد! راستش اين است كه در زمان بنى اسرائيل چهار مؤمن بودند و يكى از آنها نزد سه ديگر رفت كه در يك خانه براى مناظره ميان خود گرد آمده بودند، در خانه را كوبيد و چاكرى نزد او بيرون شد و از او پرسيد، آقايت كجا است؟ گفت: در خانه نيست، آن مرد مؤمن برگشت و آن غلام نزد آقايش به درون خانه رفت، آقايش از او پرسيد كى بود كه در را كوبيد؟ گفت: فلان كس بود و من در پاسخش گفتم: شما در خانه نيستيد، آقا در برابر اين گزارش غلام خود خاموش شد و اعتنائى نكرد و غلام خود را در ردّ آن مؤمن سرزنش ننمود و هيچ كدام آن سه تن از برگشتن آن مؤمن از در خانه غمگين نشدند و به حديثى كه خود با هم در ميان داشتند روى آوردند و چون فردا شد بامداد آن مؤمن نزد آنها رفت و آنها را پيدا كرد، با هم بيرون آمده بودند و مىخواستند بروند سر كشتزارى كه يكى از آنها داشت به آنها سلام داد و گفت: من هم با شما هستم؟ به او گفتند: بسيار خوب، و از او (راجع به وضع ديروز) عذر خواهى نكردند، آن مرد حاجتمند و ناتوان بود، چون ميان راه رسيدند، به ناگاه چشمشان به تيكه ابرى افتاد كه بر آنها سايه كرد و گمان بردند بارانى در پى است و شتافتند كه زودتر به مقصد برسند و چون آن ابر در بالاى سرشان استوار و پا برجا شد، به ناگاه يك جارچى از ميان آن تيكه ابر فرياد كشيد: اى آتش! اينان را بگير، منم جبرئيل فرستاده خدا، پس به ناگاه آتشى از ميان ابر شعله زد و آن سه تن مؤمن را در ربود و او تنها و هراسنده به جا ماند و در شگفت و تعجّب بود از آنچه بر سر آن مردم فرود آمد و نمىدانست سببش چيست، به سوى شهر برگشت و يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) را ملاقات كرد و به او خبر داد و آنچه را ديده و شنيده بود گزارش كرد، يوشع بن نون فرمود: آيا نمىدانى كه خداوند بر آنها خشم كرد پس از آنكه از آنها خشنود بود و اين خشم براى كارى بود كه با تو كردند، پرسيد با من چه كارى كردند؟ يوشع براى او باز گفت، آن مرد گفت: من آنها را حلال كردم و از آنها در گذشتم، فرمود: اگر اين پيش از نزول عذاب بود، براى آنها سودمند بود ولى اكنون براى آنها سودى ندارد و بسا باشد كه پس از اين به آنها سود بخشد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۷۰
محمد بن سنان گويد: نزد حضرت رضا عليه السلام بودم پس بمن فرمود: اى محمد بدرستى كه در زمان بنى اسرائيل چهار نفر مؤمن بودند، پس (روزى) يكى از آنان نزد آن سه نفر ديگر كه در منزل يكى از آنان براى صحبتى گرد آمده بودند رفت و در زد، غلام بيرون آمد باو گفت: آقايت كجاست؟ گفت: در خانه نيست، آن مرد برگشت و غلام نيز نزد آقايش رفت، آقايش از او پرسيد: آنكه در زد كه بود گفت: فلان كس بود و من باو گفتم: كه شما در خانه نيستيد؟ آن مرد ساكت شد و اعتنائى نكرد و غلام خود را در اين باره سرزنش نكرد و هيچ كداميك از آن سه نفر از اين پيش آمد اندوهى بخود راه ندادند و شروع بدنباله سخن خود كردند، همين كه فرداى آن روز شد آن مرد مؤمن بامداد بنزد آن سه نفر رفت و بآنها برخورد كرد كه هر سه از خانه بيرون آمده بودند و ميخواستند بكشتزارى (يا باغى) كه از يكى از آنان بود بروند، پس بآنان سلام كرد و گفت: من هم با شما هستم (و بهمراه شما بيايم)؟ گفتند: آرى و از او نسبت به پيش آمد «ديروز عذر خواهى نكردند و او مردى مستمند و ناتوان بود، پس (براه افتادند) و همين طور كه در قسمتى از راه ميرفتند ناگاه قطعه ابرى بالاى سر آنها آمد و بر آنها سايه انداخت، آنان گمان كردند كه باران است، پس شتافتند (كه باران نخوردند ولى) چون ابر بالاى سرشان قرار گرفت يك منادى از ميان آن ابر فرياد زد: اى آتش، اينان را (در كام خود) بگير و من جبرئيل فرستاده خدايم، بناگاه آتشى از دل آن ابر بيرون آمد و آن سه نفر را در خود فرو برد، و آن مرد مؤمن تنها و هراسناك بماند و از آنچه بر سر آنها آمده بود در شگفت بود و نميدانست سبب چيست؟ پس بشهر برگشت و حضرت يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) عليه السلام را ديدار كرد و جريان را با آنچه ديده و شنيده بود باو گفت، يوشع بن نون فرمود: آيا نميدانى كه خداوند بر آنها خشم كرد پس از آنكه از آنان خشنود و راضى بود، و اين پيش آمد براى آن كارى بود كه با تو كردند عرضكرد: مگر آنها با من چه كردند؟ يوشع جريان را گفت، آن مرد گفت: من آنها را حلال كردم و از آنها گذشتم؟ فرمود: اگر اين (گذشت تو) پيش از آمدن عذاب بود بآنها سود ميداد ولى اكنون براى آنان سودى ندارد، و شايد پس از اين به آنها سود بخشد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۸۵
على بن محمد، از ابن جمهور، از احمد بن حسين، از پدرش، از اسماعيل بن محمد، از محمد بن سنان روايت كرده است كه گفت: در نزد امام رضا عليه السلام بودم؛ پس به من فرمود كه: «اى محمد! به درستى كه در زمان بنىاسرائيل چهار نفر بودند از مؤمنان؛ پس يكى از ايشان به نزد سه نفر ديگر آمد، و ايشان در منزل يكى از آن سه نفر جمع بودند، به جهت مناظره و گفتگويى كه در ميان ايشان بود؛ پس در را كوبيد، و غلام صاحبخانه به سوى او بيرون آمد. گفت كه: آقايت در كجا است؟ گفت كه: در خانه نيست. آن مرد برگشت، و غلام داخل شد و به نزد آقايش آمد. به او گفت كه: كى بود آنكه در را كوبيد؟ گفت: فلان كس بود، و به او گفتم كه تو در خانه نيستى. آقا ساكت شد و پروايى نكرد، و غلام خود را ملامت و سرزنش ننمود، و هيچيك از ايشان غمناك نشد، به جهت بازگشتن آن مرد از خانه، و شروع كردند در حديث و قصّه خويش. و چون فردا شد، آن مرد، صبح زود به جانب ايشان آمد؛ پس به ايشان برخورد، در حالى كه ايشان بيرون آمده بودند و مىخواستند كه به جانب مزرعهاى روند كه مال بعضى از ايشان بود؛ پس آن مرد به ايشان سلام كرد و گفت كه: من با شما مىآيم. گفتند: بيا. و او را عذرخواهى نكردند در باب آنچه ديروز اتّفاق افتاده بود. و آن مرد، محتاج و پريشان حال بود. و چون در عرض راه بودند، ناگاه ديدند كه پاره ابرى ايشان را سايه كرده. گمان كردند كه باران مىآيد؛ پس مبادرت كردند و به سرعت رفتند. و چون آن ابر بر بالاى سر ايشان قرار گرفت و با ايشان برابر شد، شنيدند كه نداكنندهاى از اندران آن ابر ندا مىكرد كه: اى آتش! ايشان را فرا گير، و منم جبرئيل فرستاده خدا؛ پس ناگاه آتشى از اندران آن ابر هر سه نفر را ربود، و آن مرد باقى ماند با نهايت ترس، و تعجّب مىكرد از آنچه بر آن گروه فرود آمد، و نمىدانست كه سبب آن چيست. بعد از آن، به جانب شهر برگشت و حضرت يوشع بن نون را ملاقات كرد، و اين خبر را به آن حضرت داد، با آنچه ديده و شنيده بود. يوشع بن نون عليه السلام فرمود: آيا ندانستى كه خدا بر ايشان خشم گرفت، بعد از آنكه از ايشان خشنود بود؟ و آن به سبب كردارى است كه ايشان با تو كردند. عرض كرد كه: كردار ايشان با من چه بود؟ پس يوشع عليه السلام او را به آنچه كرده بودند حديث فرمود. آن مرد عرض كرد: پس من ايشان را در حِلّ قرار مىدهم، و ايشان را حلال مىكنم و از ايشان درمىگذرم. فرمود كه: اگر اين عفو، پيش از آنچه شد، مىبود، ايشان را نفع مىبخشيد. امّا در اين ساعت، نفعى ندارد، و شايد كه ايشان را بعد از اين نفع بخشد».