روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۲۹
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن الحسين بن الجارود عن موسي بن بكر بن داب عمن حدثه عن ابي جعفر ع :
الکافی جلد ۱ ش ۹۲۸ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۹۳۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۶۳۳
زيد بن على بن الحسين (ع) خدمت امام باقر (ع) رسيد و نامههائى از اهل كوفه در دست داشت، مردم كوفه در اين نامهها زيد را به خود دعوت كرده بودند و اجتماع خود را به او گزارش داده و به او دستور شورش داده بودند، امام باقر (ع) فرمود: اين نامهها از خود آنها شروع شده يا جواب نامههائى است كه شما به آنها نوشتهايد و آنها را دعوت كردهايد؟ زيد: بلكه خودشان شروع كردهاند زيرا: ۱- حق ما را مىفهمند. ۲- مىدانند ما خاندان و خويشان رسول خدائيم. ۳- در قرآن خدا عز و جل وجوب اطاعت از ما و وجوب دوستى ما را درك مىكنند. ۴- به چشم خود مىنگرند كه ما از دست حكومت ستمكار وقت در چه تنگى و گرفتارى و بلا هستيم. امام باقر (ع): به راستى طاعت امام از طرف خدا عز و جل فرض است و روشى است كه خدا آن را در اولين مجرى كرده و در آخرين هم مجرى مىكند، طاعت واجب است براى يكى از ما خاندان پيغمبر ولى مودت و دوستى نسبت به همه است، دستور خدا براى اوليائش مجرى است طبق حكمى پيوسته و قضائى ممتاز و لزومى واجب الرعايه و اندازهاى در خور توانائى و موعدى معين در وقتى معلوم مبادا آن كسانى كه ايمان درستى ندارند تو را سبك سازند و برانگيزند، زيرا آنها در برابر مشيت خدا هيچ كمكى به تو نكنند، شتاب مكن، زيرا خدا براى شتابزدگى بندهها نمىشتابد، تو خود را از خدا پيش ميانداز تا بلايت در مانده سازد و به خاك هلاك اندازد. گويد: زيد در اينجا به خشم اندر شد و سپس گفت: امام از ما خاندان آن كس نيست كه در خانه نشيند و پرده بر در اندازد و مردم را از جهاد و مبارزه باز دارد بلكه امام ما خاندان كسى است كه حوزه پيروان خود را حفظ كند و در راه خدا چنانچه بايد جهاد كند و از رعيت خود دفاع كند و از حريم خويش دشمن را براند. امام باقر (ع): اى برادر تو خود را چنانچه وصف كردى مى دانى؟ و دليلى از قرآن يا گفته رسول خدا و نمونه تاريخى درستى بر آن دارى؟ به راستى خداى عز و جل حلال و حرام را مقرر كرده و دستورهاى واجبى داده و مثلهائى زده و روشى نهاده و براى امامى كه مسئول امر خود نموده ترديدى در انجام وظيفه لازم خود فراهم نكرده تا قبل از وقت به انجام دستور او مبادرت ورزد يا پيش از موعد مقرر در راه او به جهاد و مبارزه برخيزد خدا عز و جل در باره شكار كردن (امرى عادى و بىاهميت) فرموده است (۹۵ سوره مائده): «در حال احرام شكار نكنيد» آيا كشتن شكار بيابان مهمتر است يا كشتن نفوس محترمِ بشر كه خدا حرام كرده، خدا براى هر چه تا برسد به شكار كردن وقت مقرر كرده و فرموده است (۳ سوره مائده): «چون از احرام در آمديد شكار كنيد» و فرموده است (۲ سوره مائده): «شعائر خدا و ماههاى حرام را براى خود حلال نشماريد» ماهها را شماره معينى دانسته و چهار از آنها را ماه حرام مقرر ساخته و فرموده (۲ سوره توبه): «تا چهار ماه در زمين آزاد بگرديد و بدانيد كه شما خدا را درمانده نسازيد» سپس خدا تبارك و تعالى فرموده (۵ سوره توبه):
«چون ماههاى حرام سپرى شدند مشركان را در هر جا يافتيد بكشيد» براى آن محلى مقرر كرده، و فرموده است (۲۳۵ سوره بقره): «عقد و نكاح را واقع نسازيد تا عده مقرر به سر رسد» خدا براى هر چيز موعدى مقرر كرده و براى هر موعدى كتابى و نوشتهاى دارد.
تو اگر گواه روشنى از پروردگار خود در جهاد دارى و يقين به وظيفه خود دارى و كارت پيش خودت روشن است خود دانى و گر نه پيرامون شك و شبهه مگرد و زوال ملكى را كه خوراك مقرر خود را نخورده و عمرش به سر نيامده و به مدت مقرر نرسيده مخواه، اگر مدتش به سر رسد و خوراكش تمام شود و موعد ثبت آن بگذرد به قطع نهائى رسد و نظم عادلانه پيوسته گردد و تابع و متبوع (آنان را) را خداوند پيگرد خوارى و زبونى سازد، به خدا پناه برم از رهبرى كه وقت خود نشناسد (تا چه رسد به امور ديگر) و پيروى طلبد كه از خودش داناتر است. اى برادر جان مىخواهى ملت و آئين مردمى را زنده كنى كه به آيات خدا كافر شدند و رسولش را نافرمان و هوسهاى خود را پيروى كردند بىرهبرى از خدا و دعوى خلافت كردند بىدليل از خدا و فرمانى از رسول خدا؟ برادر جانم تو را به خدا پناه دهم از اين كه فردا در كناسه كوفه به دار باشى، سپس چشمان امام باقر (ع) جوشيد، اشكش روان شد سپس فرمود: خدا ميان ما باشد و كسانى كه پرده حرمت ما را دريدند و حق ما را منكر شدند و سر ما را فاش كردند و ما را به غير از جدمان منسوب كردند و در باره ما چيزى گفتند كه خود در باره خود نگفتيم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۷۰
زيد بن على بن الحسين، خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و نامههائى از اهل كوفه همراه داشت كه او را بطرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نهضت داده بودند، امام باقر عليه السلام باو فرمود: اين نامهها از خود آنها شروع شده يا جواب نامهايست كه بآنها نوشتهئى و ايشان را دعوت كردهئى؟ گفت: ايشان شروع كردهاند، زيرا حق ما را ميشناسند و قرابت ما را با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميدانند و در كتاب خداى عز و جل وجوب دوستى و اطاعت ما را مىبينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده ميكنند. امام باقر عليه السلام فرمود: اطاعت (مردم از پيشوا) از طرف خداى عز و جل واجب گشته و روشى است كه خدا آن را در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجرا ميكند، و اطاعت نسبت بيك نفر از ماست و دوستى نسبت بهمه ما و امر خدا (امامت و وجوب اطاعت يا خروج و نهضت يا صبر بر اذيت) نسبت باوليائش جارى مىشود طبق حكمى (متصل از امامى بامام ديگر) و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازهئى بىكم و زياد و موعدى معين در وقتى معلوم (حاصل اينكه امور مربوط بامام از طرف خدا اندازه و مدتش معين مىشود و حتمى و قطعى و لا يتغير است) مبادا كسانى كه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچ گونه بىنيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب بندگانش شتاب نميكند (زمان رسيدن دولت حق را پيش نمياندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و بخاكت اندازد. زيد در اينجا خشمگين شد و گفت: امام از ما خاندان آن كس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بيندازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چنان كه سزاوار است. در راه خدا جهاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش براند. امام باقر عليه السلام فرمود: اى برادر، تو آنچه را بخود نسبت دادى، حقيقة هم در خود مىبينى بطورى كه بتوانى براى آن دليلى از كتاب خدا يا برهانى از قول پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى؟ (يعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كردهئى چنين شايستگى را در خود سراغ دارى؟) همانا خداى عز و جل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه بامر او قيام ميكند نسبت باطاعتى كه براى او واجب ساخته، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسيدن وقتش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرارسيدن موقعش جهاد كند. در صورتى كه خداى عز و جل در باره شكار ميفرمايد: «وقتى كه محرم هستيد شكار را نكشيد- ۹۵ سوره ۵» آيا كشتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانى كه خدايش محترم شمرده، خدا براى هر چيز موعدى معين كرده، چنانچه ميفرمايد: «چون از احرام در آمديد شكار كنيد ۳ سوره ۵-» و فرموده است «شعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد- ۲ سوره ۵-» و ماهها را شماره معلومى قرار داد (دوازده ماه) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: «چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد- ۲ سوره ۹-» سپس فرمود: «چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد- ۵ سوره ۹-» پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است: «قصد بستن عقد زناشوئى نكنيد تا مدت مقرر بسر رسد» (عده زن سپرى شود) پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشتهاى مقرر داشته است. اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت بامر خود يقين دارى و كارت پيشت روشن است خود دانى و گر نه امرى را كه نسبت بآن شك و ترديد دارى پيرامونش نگرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بريده شود [فاصلهاى كه براى دولت حق رخ داده بود بريده شود] و نظام حق پيوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل) خوارى و زبونى در پى آرد، بخدا پناه ميبرم از امامى كه از وقتشناسى گمراه گردد، (وقت قيام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران نسبت بآن داناتر از فرمانده باشند (يعنى امام برحقى كه بحكم خدا سكوت و گوشهگيرى اختيار كرده از پيشواى باطلى كه بيجا و بيموقع قيام كرده داناتر باشد). برادرم! تو ميخواهى ملت و آئين مردمى را زنده كنى كه بآيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ادعاى خلافت كردند؟ برادرم! ترا در پناه خدا ميبرم از اينكه فردا در كناسه بدار آويخته شوى- آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد- و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را بغير جدمان نسبت داد و در باره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم، خدا داور باشد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۲۳۵
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حسين بن جارود، از موسى بن بكر بن دابْ، از آن كه او را حديث كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه: زيد بن على بن الحسين عليه السلام بر برادرش، ابو جعفر محمد بن على عليه السلام، داخل شد و با او نامهاى چند بود از اهل كوفه كه به زيد نوشته بودند و در آن نامهها او را به سوى ديار خويش خوانده بودند، و به جمعيت خويش خبر داده و از او خواسته بودند كه خروج كند. امام محمدباقر عليه السلام فرمود كه: «اين نامهها از جانب ايشان آغاز شده، بى آنكه تو نامه به ايشان نوشته باشى، يا جواب نامهاى است كه به ايشان نوشتهاى و ايشان را به سوى خروج خواندهاى؟». زيد عرض كرد كه: بلكه آغاز از جانب اين قوم شده، و بى آنكه من نامه بنويسم، نامهها به من نوشتهاند؛ به جهت معرفت ايشان به حق ما، و به خويشى ما نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله، و به جهت آنچه در كتاب خداى عزّوجلّ مىيابند از وجوب دوستى ما، و فرض اطاعت ما، و به جهت آنچه ما در آنيم از دلتنگى و دست تنگى و بلا و مكاره دشمنان كه به ما مىرسد. امام محمد باقر عليه السلام فرمود: «به درستى كه اطاعت واجب گرديد از جانب خداى عزّوجلّ و طريقهاى است كه آن را از پيشينيان امضا فرموده، و همچنين در پسينيان آن را جارى خواهد گردانيد. و طاعت براى يكى از ما (يعنى: امام) و دوستى براى همه است. و امر خدا براى دوستانش جارى مىشود، به حكم پيوسته و قضاى محتوم، و جزم و قطعى (كه ناگريز است از آن، و حكم شده) كه البته واقع خواهد شد، و قدرى تقدير شده، و نافذ يا جارى بر مقدارى كه موافق حكمت باشد، و تفاوت و خللى در آن راه نداشته باشد، و مدتى نام برده شده و محدود در وقتى كه معلوم است. پس بايد كه آنان كه يقين ندارند، تو را بر سبكى ندارند (و وضعى نكنى كه تو را سبك شمارند). به درستى كه ايشان، هرگز از تو دفع نخواهد كرد از تقدير خدا چيزى را» (اين، اقتباسى است كه حضرت عليه السلام از آيه سوره روم «۱» و جاثيه «۲» فرموده). و فرمود كه: «پس شتاب مكن؛ زيرا __________________________________________________
(۱). روم، ۶۰. (۲). جاثيه، ۱۹.
كه خدا به جهت شتاب بندگان شتاب نمىكند، و اراده مكن كه بر اراده خدا پيشى بگيرى كه بليه تو را عاجز مىكند، و مىاندازد و هلاك مىسازد». راوى مىگويد كه: زيد در نزد اين سخن، به خشم آمد و گفت كه: امام از ما، آن نيست كه در خانه خود نشيند و پرده بر خويش بياويزد، و مردم را از جهاد باز دارد، وليكن امام از ما، كسى است كه اطراف و جوانب خود را از دشمن منع كند (كه دست بردى نكنند) و در راه خدا جهاد كند، چنانچه حقّ جهاد اوست. و دفع كند از رعيّت خود، و منع نمايد از حريم خود (و حريم هر كسى، آن چيزى است كه محافظتش بر او واجب باشد و نگذارد كه هتك حرمت آن شود). امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اى برادر من، آيا از نفس خود مىشناسى چيزى را از آنچه نفس خويش را به آن نسبت دادى، و مىتوانى كه بر آن شاهدى بياورى از كتاب خدا، يا حجتى از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله، يا به آن مثلى را بيان كنى؟ زيرا كه خداى عزّوجلّ چيزى چند را حلال نموده، و چيزى چند را حرام فرموده، و چيزى چند را واجب گردانيده، و مثلها را بيان كرده، و طريقهاى چند را قرار داده، و امامى را كه به امر او قيام مىنمايد، در شبهه قرار نداده در آنچه براى او واجب ساخته؛ از طاعت تا سبقت گيرد او را در امرى پيش از محل آن، يا در آن مجاهده نمايد پيش از حلول آن، و حال آنكه خداى عزّوجلّ در باب شكارى فرموده:
[وَ] «لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ» «۱» (و در قرآن واو پيش از «لا تَقْتُلُوا» نيست؛ بلكه چنين است كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ» «۲»)، يعنى: اى كسانى كه ايمان آوردهايد مكشيد شكارى را و حال آنكه شما احرام برندگان باشيد به حج يا عمره».
حضرت فرمود كه: «آيا كشتن شكارى بزرگتر است، يا كشتن تنى كه خدا حرام گردانيده؟ و براى هر چيزى محلى قرار داده و خداى عزّوجلّ فرموده: «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا»، يعنى: «و چون از احرام بيرون آييد، و حلائل شويد، پس شكار كنيد». و باز خداى عزّوجلّ فرموده: «لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ» «۳»، يعنى: «حلال مداريد و حرمت مشكنيد نشانههاى خدا را، و حلال مكنيد ماه حرام را» (به قتال و غارت در آن. و خدا ماهها را شماره معلومى قرار داده، پس چهار ماه از آن را حرام گردانيده، و فرموده: «فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ __________________________________________________
(۱). مائده، ۹۵. (۲). در نسخه موجود در نزد مترجم- رحمه اللَّه- چنين بوده و از اينرو، وى متعرض آن شده است. (۳). مائده، ۲.
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ» «۱»، يعنى: «پس بگرديد اى مشركان، در زمين (و بياييد و برويد ايمن از تعرض مسلمانان) در ظرف مدت چهار ماه (كه تفسير شده به يازدهم ذى الحجه تا دهم ربيع الاخر). و بدانيد اى عهد شكنان، آنكه شما نمىتوانيد كه خدا را عاجز كنيد». بعد از آن، خداى تبارك و تعالى فرموده كه: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» «۲»، يعنى: «پس چون بگذرد ماههاى حرام (كه بيست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز ربيع الاخر است، يا ذىالقعده و ذىالحجه و محرم و رجب) پس بكشيد مشركان را در هر جا كه بيابيد ايشان را» (خواه در حرم و خواه در غير آن). و فرموده است كه: «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ» «۳»، يعنى: «و قصد مكنيد عقد نكاح زنانى را كه در عدهاند، تا برسد كتاب (يعنى: آنچه خدا نوشته و واجب گردنيده از عدّه) به غايت مدت خود» (و مدّت آن منقضى گردد). و خداى تعالى براى هر چيزى، محلى قرار داده و براى هر مدتى، نوشتهاى را. پس اگر تو گواهى هستى از جانب پروردگار خود، و با يقين و قطعى كه از اين امر دارى، و بيان شغلى كه مىخواهى متوجه آن شوى، به كار خود مشغول باش، و اگر نه، كارى را قصد مكن كه تو نسبت به آن، در شك و شبهه باشى، و منازعه مكن در باب زوال پادشاهى (بنى اميه) كه بَر و ميوه آن، تمام نشده و مدت آن، منقطع نگرديده، و نوشته به غايت مدت خود نرسيده. پس اگر نهايت آن برسد، و ميوه آن منقطع شود، و نوشته به غايت مدت خود رسد، فاصلهاى كه ميان دو دولت حق است (يعنى: دولت باطل) بريده شود، و انتظام امر پياپى گردد. و هر آينه خدا در تابع و متبوع، خوارى و ذلت را در پى در آورد. پناه مىبرم به خدا، از امامى كه وقت آن را نداند. پس تابع در آن، از متبوع داناتر باشد. اى برادر من، آيا مىخواهى كه زنده گردانى ملت قومى را كه به آيات خدا كافر شدند، و رسول او را نافرمانى كردند و خواهشهاى خويش را پيروى نمودند، بىهدايتى از جانب خدا و خلافت را ادعا كردند، بدون آنكه دليل و حجتى روشن از جانب خداى تعالى، يا وصيتى از جانب رسول آن جناب داشته باشند؟ پناه مىدهم تو را به خدا اى برادر من، از آنكه فردا در كُناسه كوفه بردار رفته باشى». __________________________________________________
(۱). توبه، ۲. (۲). توبه، ۵. (۳). بقره، ۲۳۵.
بعد از آن، آب در چشمهاى آن حضرت گرديد، و قطرات اشك بر رويش روان شد، و فرمود كه: «خدا حكم كند ميان ما و آنها كه پرده ما را دريدند، و حق ما را دانسته، انكار كردند، و راز ما را فاش نمودند، و ما را به سوى غير جدّ ما نسبت دادند (كه ما را پسر پيغمبر ندانستند) و در حق ما گفتند آنچه را كه ما آن را در شأن خود نگفتيم».