روایت:الکافی جلد ۱ ش ۴۲۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان عن صفوان بن يحيي عن منصور بن حازم قال :
الکافی جلد ۱ ش ۴۲۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۴۲۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۱۷
منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) گفتم: به راستى خدا اجل و اكرم است از اينكه به وسيله خلقش شناخته شود بلكه خلق به وسيله خدا شناخته شوند، فرمود: درست گفتى، گفتم: كسى كه مىداند برايش پروردگارى است، بايد بداند كه اين پروردگار خشنودى و خشمى دارد و خشنودى و خشمِ او فهميده نشود جز به وحى يا بوسيله رسول، هر كه را وحى نرسد بايد جوياى رُسُل گردد و چون به آنها برخورد كند و آنها را بشناسد، مىفهمد كه آنها حجت هستند و طاعت آنها بر ديگران فرض و لازم است. من به مردم گفتم: شما مىدانيد كه رسول خدا از طرف خدا بر خلق او حجت بود، گفتند: آرى، گفتم: بسيار خوب وقتى رسول خدا (ص) درگذشت بعد از او چه كسى حجت بر خلق خدا بود؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم كه همه طوائف از قرآن براى خودشان دليل در مىآورند چون طائفه مُرْجِئَه (در نهايه گويد: يك دسته از مسلمانهايند كه عقيده دارند با وجود ايمان هيچ گناهى زيان ندارد چنانچه با وجود كفر، هيچ طاعتى سود ندهد، آنها را مرجئه ناميدند براى اينكه خدا عذاب و كيفر معاصى آنها را به تأخير انداخته است. كلمه مرجئه با همزه و با «يا» به جاى همزه (مُرْجِيَه) استعمال مىشود و هر دو به معنى تأخير است، و بسا مرجئه به همه كسانى گويند كه امير المؤمنين را از درجه خودش كه خلافت پس از پيغمبر است عقب انداختهاند … نقل از مجلسى ره). و باز قَدْريها (سابقاً گفتيم كه اين كلمه در معتقدين به جبر و تفويض هر دو استعمال شده است و شايد در برابر مرجئه همان قائلين به تفويض مقصود باشند) هم براى مذهب خود به قرآن استدلال كردهاند، تا كار به جايى رسيده كه ثنويه (منكر خدايا معتقد به دو خدا و دو مبدأ براى خير و شر) هم به قرآن استدلال كردهاند و آن را مدرك گفتار خود دانستهاند و آيات قرآن مجيد را بر مقاصد مختلفه خود تطبيق كردهاند و توجيه نمودهاند تا به جايى كه به مردان دانش در مقام بحث و مناظره چيره مىشوند، از اينجا دانستم كه قرآن بىمفسرى كه حقيقت آن را بداند و نگهدارى نمايد حجت قاطع عذر نمىباشد، آرى آن مفسر قرآن دادن هر چه گويد درست است، به آنها گفتم: اين قيّم و داناى به قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود بسا كه قرآن مىدانست و نگهدارى مىكند، عُمَر هم مىدانست و حذيفه هم مىدانست، گفتم: همه قرآن را؟ گفتند: نه، من هر چه كاوش كردم در نيافتم كسى كه در باره او بگويند همه قرآن را مىداند، جز على (ع) و چون مسألهاى ميان اين مردم طرح مىشود اين مىگويد: نمىدانم و اين هم مىگويد: نمى دانم و اين هم مىگويد: نمىدانم، تنها اين يكى مىگويد: مىدانم (و آن على (ع) است) و من گواهم كه على (ع) مفسر و حافظ و نگهدار قرآن بوده است و فرمان بردن از او واجب است و پس از رسول خدا (ص) حجت بر مردم است و گواهم هر چه در تفسير قرآن گفته است درست است. امام صادق (ع) فرمود: خدايت رحمت كند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۲۳۷
منصور بن حازم گويد: بامام صادق (ع) عرضكردم، همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اينست كه بخلقش شناخته شود (زيرا صفات مخلوق در او نيست و معرفت او موهبتى است از خودش و پيغمبران فقط راهنمائى ميكنند) بلكه مخلوق بخدا شناخته شوند، (بوسيله نور وجودى كه از خدا بمخلوق افاضه شود و آنها پديد آمدهاند [بلكه مخلوق خدا را بسبب خود او بشناسند] يعنى بوسيله صفاتى كه خود او براى خودش بيان كرده است) فرمود: راست گفتى. عرضكردم: كسى كه بداند براى او پروردگاريست سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز بوسيله وحى يا فرستاده او معلوم نشود. و كسى كه بر او وحى نازل نشود بايد كه در جستجوى پيغمبران باشد و چون ايشان را بيابد بايد بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست، من بمردم (اهل سنت) گفتم: آيا شما ميدانيد كه پيغمبر حجت خدا بود در ميان خلقش؟ گفتند: آرى. گفتم: چون پيغمبر درگذشت، حجت خدا بر خلقش كيست؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم سنى و تفويضى مذهب و زنديقى كه بآن ايمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله بآن استدلال ميكنند، (و آيات قرآن را برأى و سليقه خويش بر معتقد خود تطبيق ميكنند) پس دانستم كه قرآن بدون قيم (سرپرستى كه آن را طبق واقع و حقيقت تفسير كند) حجت نباشد و آن قيم هر چه نسبت بقرآن گويد حق است، پس بايشان گفتم: قيم
قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را ميدانست، عمر هم ميدانست، حذيفة هم ميدانست، گفتم تمام قرآن را؟ گفتند: نه، من كسيرا نديدم كه بگويد كسى جز على (ع) تمام قرآن را ميدانست و چون مطلبى ميان مردمى باشد كه اين گويد: نميدانم و اين گويد نميدانم و اين گويد نميدانم و اين (على بن ابى طالب) گويد ميدانم، پس گواهى دهم كه على (ع) قيم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجت خدا بعد از پيغمبر بر مردم و اوست كه هر چه نسبت بقرآن گويد حق است، حضرت فرمود: خدايت رحمت كند.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۵۳۱
محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مىشوند. و حضرت فرمود كه: «راست گفتى». عرض كردم كه: هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مىباشد، و بداند كه او نمىتواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مىفهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائقاند و از براى ايشان است فرمانبردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مىدانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى. گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفتوگو مىكنند و آن را دليل مىآورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبهاى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مىشود، پس دانستم كه قرآن حجت نمىتواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد). به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مىدانست، و عمر مىدانست، و حذيفه مىدانست. گفتم: همه آن را مىدانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مىداند، مگر على بن ابى طالب- صلوات اللَّه عليه-. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمىدانم و آن بگويد كه: من نمىدانم، و يكى بگويد كه: من مىدانم، معلوم مىشود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترفاند، مگر يك نفر كه مىگويد من آن را مىدانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد- در آنچه عرض مىنمود- كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مىدهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله، و هر چه در [مورد] قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند».