تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۵ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏رواياتى در فضيلت نماز و اينكه نماز كفاره گناهان است)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



امر به نماز و صبر، كه از مهمترين عبادات و اخلاقيات هستند

«وَ اصبرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»:

پس از امر به نماز، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را دستور مى دهد به صبر كردن، و در موارد ديگرى مانند: «وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوة»، ميان صبر و نماز جمع كرده. و سرّ آن، اين است كه هر كدام از اين دو، در باب خودش، مهمترين اركان هستند.

آرى، در ميان عبادات، نماز مهمترين عبادت و در اخلاقيات، صبر مهمترين خُلق است. همچنان كه درباره نماز فرموده: «وَ لَذِكرُ اللّه أكبَر»، و درباره صبر فرموده: «إنَّ ذَلِكَ لَمِن عَزمِ الأُمُور».

و اجتماع اين دو، مهمترين وسيله اى است كه با آن مى توان بر مصائب و ناملايمات فايق آمد. چون صبر، نفس را از قلق و اضطراب و فرارى شدن نگه مى دارد، و نماز، نفس را به سوى پروردگار توجّه مى دهد، و در نتيجه ناملايمات را از ياد آدمى مى برد.

و ما بيان مفصل اين معنا را، در جلد اول اين كتاب، در تفسير آيه ۴۵ سوره «بقره» گذرانديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۷۹

و از اين كه به طور مطلق، امر به صبر كرده، به دست مى آيد كه: منظور از آن، اعم از «صبر بر عبادت»، و يا «صبر بر معصيت»، و يا «صبر در مصيبت» است، بلكه همه آن ها را شامل مى شود. بنابراين، امر مزبور، امر به صبر است در امتثال تمامى اوامر و نواهى كه قبلا در سوره آمده، از قبيل «فَاستَقِم»، و «لَا تَطغَوا»، و «لَا تَركَنُوا»، و «أقِمِ الصَّلَوة».

وليكن از اين كه صيغه امر را مفرد آورده و تنها به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» متوجّه كرده، به دست مى آيد كه: مقصود از آن «صبر»، صبر مخصوصى است كه مختص به آن حضرت است، و گرنه مى فرمود: «وَ اصبِرُوا». مخصوصا با اين كه سياق امرها و نهى هاى گذشته، همه سياق جمع بود، و اين مطلب، گفتار آن كسانى را كه مى گويند منظور از «صبر»، صبر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در برابر آزار مشركان و ظلم ستمگرانشان است، تأييد مى كند.

و اما اين كه: چرا امر به نماز را مفرد آورده، مگر نماز هم اختصاص به آن جناب دارد؟

جوابش اين است كه: نماز، مخصوص به آن جناب نيست، ولى مقصود از اقامه در اين جا، چيزی است كه آن روز، مخصوص به آن جناب بوده، و آن، عبارت است از اقامه نماز به جماعت، كه آن روز، بايد آن حضرت اين كار را مى كرد - دقت فرماييد.

و اين كه فرمود: «إنَّ اللّهَ لَا يُضِيعُ أجرَ المُحسِنِينَ»، امر به صبر را تعليل مى كند.

«فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فى الاَرْضِ...»:

كلمه «لولا»، به معناى «هلا» و «ألّا» است، كه تعجب آميخته با توبيخ را مى رساند، و معناى آن، اين است كه: ملل و اقوامى كه قبل از شما مى زيستند، چرا باقى نماندند و چرا از فساد در زمين نهى نكردند، تا خود را از انقراض و استيصال حفظ كنند؟

«إلّا قَلِيلاً مِمَّن أنجَينَا مِنهُم » - اين استثناء، استثناء از معناى نفى جمله سابق است. چون معنا اين است: عجب است از امت هاى گذشته كه با آن آيات كه از خدا ديدند و آن عذاب ها كه مشاهده كردند، چرا جز عدّه كمى كه ما براى اين كه از فساد نهى مى كردند، از عذاب و هلاك نجاتشان داديم، بقاياى بيشترى نماندند تا از فساد در زمين نهى كنند؟

«وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُترِفُوا فِيهِ وَ كَانُوا مُجرِمِينَ » - اين جمله، بيان حال كسانى است كه پس از استثناء باقی مانده اند، كه اكثريت ايشان را تشكيل مى دهند، و چنين معرفی شان كرده كه مردمى ستمكار و همه پيرو لذايذ مادى بوده و در اين وادى غوطه ور و در نتيجه، به جرم و گناه آلوده شده بودند.

پس از اين استثناء و از اين مابقى كه حالشان را بيان كرد، يك تقسيم به دست مى آيد و آن، اين است كه: مردم باقيمانده دو صنف مختلف اند: يكى ناجيانى كه خداوند آن ها را نجات داده. دوم: مجرمان، و لذا مى بينيم كه دنبال اين آيه مى فرمايد: «وَ لَو شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِينَ إلّا مَن رَحِمَ رَبُّك».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۰

«وَ مَا كانَ رَبُّك لِيُهْلِك الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصلِحُونَ»:

يعنى: سنت خداى تعالى، چنين نبوده كه قريه ها را هلاك و منقرض كند، در حالى كه اهل آن مصلح باشند. چون اين خود ظلم است، «وَ لَا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَداً: پروردگار تو، به احدى ظلم نمى كند».

پس اين كه فرمود «بِظُلمٍ»، قيد توضيحى مى شود. (يعنى هلاكتى كه خود ظلم است)، نه اين كه احترازى باشد، و بخواهد از ميان دو جور هلاك كردن، هلاك كردن به ظلم را بگويد. و چون قيد توضيحى است، اين معنا را افاده مى كند:

سنّت خداى تعالى، بر اين قرار گرفته كه سرزمين هايى را كه اهل آن مصلح اند، هلاك نكند. چون هلاك كردنشان، ظلم است. «وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلعَبِيد: و خداوند، هيچگاه به بندگان ظلم نمى كند».

معناى لغوی «اختلاف»، و بیان اختلاف نکوهیده، از نظر قرآن

«وَ لَوْ شاءَ رَبُّك لجََعَلَ النَّاس أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلّا مَن رَحِمَ رَبُّك ....أَجْمَعِينَ»:

كلمۀ «خَلف» در مقابل «أمام» و يا «قُدام»، به معناى پشت سر است. اين معناى اصلى اين ماده است و در ساير مشتقّاتى كه از اين ماده منشعب شده نيز، اين معنا نهفته. مثلا وقتى گفته مى شود: «خَلَفَ أبَاهُ: پدر خود را خلف شد»، معنايش اين است كه به جاى او نشست. او از دنيا رفت و وى بعد از او، زنده بماند. و همچنين وقتى گفته مى شود: «أخلَفَ وَعدَهُ: خلف كرد وعده خود را»، معنايش اين است كه وعده خود را پشت سر انداخت.

و وقتى گفته مى شود: «فُلَانٌ مَاتَ وَ خَلَفَ إبناً: فلانى مُرد و فرزندى خلف گذاشت»، معنايش اين است كه فرزندى پشت سر نهاد و رفت. و وقتى گفته مى شود: «فُلَانٌ إستَخلَفَ فُلَاناً: فلانى از فلان كس خواست تا خليفه اش باشد»، معنايش اين است كه از او خواست تا پس از غيبت و يا مرگش و يا به عنايت ديگرى نايب او باشد، مانند خليفه قرار گرفتن آدم، به وسيله خدا در زمين.

و نيز وقتى گفته مى شود: «فُلَانٌ خَالَفَ فُلَاناً أو تَخَالَفَا: فلانى با فلان كس مخالفت و يا با يكديگر مخالفت كردند»، معنايش اين است كه در عقيده و يا عمل از هم جدا شدند. كأنّه هر يك، ديگرى را پشت سر انداخت.

و معناى «تَخَلَّفَ عَن أمرِهِ: تخلف ورزيد از امر او»، اين است كه: امر او را پشت سر انداخت و به آن عمل نكرد. و معناى «إختَلَفَ القَومُ فِى كَذَا: مردم در فلان موضوع اختلاف كردند»، اين است كه: يكديگر را پشت سر انداختند. و معناى «إختَلَفَ فُلَانٌ إلَى فُلَانٍ: فلانى به نزد فلانى اختلاف كرد»، اين است كه: پى در پى، نزد او آمد و شد كرد.

و اين «اختلاف» كه در مقابل معناى «اتفاق» است، از امورى است كه طبع سليم آن را نمى پسندد. زيرا همه طبايع مى دانند كه با اختلاف، نيروها پراكنده و ضعيف مى شود. البته آثار سوء ديگرى از قبيل نزاع، مشاجره، جدال، كشت و كشتار، كينه توزى و دشمنى نيز دارد، كه هر يك به نوبه خود، در سلب امنيت و سلامتى، تأثير بسزايى دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۱

چيزى كه هست، يك نوع از «اختلاف»، اختلافى است كه در عالَم انسانى، چاره اى از آن نيست و آن، اختلاف طبايع است كه منتهى به اختلاف بنيه ها مى گردد.

آرى، تركيبات بدنى در افراد اختلاف دارد و اين اختلاف در تركيبات بدنى، باعث اختلاف در استعدادهاى بدنى و روحى مى شود، و با ضميمه شدن اختلاف محيط ها و آب و هواها، اختلاف سليقه ها و سنن و آداب و مقاصد و اعمال نوعى و شخصى در مجتمعات انسانى پديد مى آيد، و در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده كه اگر اين اختلافات نمى بود، بشر حتى يك چشم بر هم زدن، قادر به زندگى نبود.

و خداى تعالى هم، در قرآن كريم، اين اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده: «نَحنُ قَسَمنَا بَينَهُم مَعِيشَتَهُم فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ رَفَعنَا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجَات لِيَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُخرِيّاً». و در هيچ جاى از كلام خود آن را مذمّت ننموده، مگر در آن مواردى كه اين اختلاف، آميخته با هواى نفس و بر خلاف هدايت عقل باشد، مانند اختلاف در دين. چون خداى سبحان، دين را يك مسأله فطرى دانسته و فرموده: بشر، مفطور بر معرفت و توحيد خداست.

و نيز درباره نفس انسان فرموده: «تقوا و فجور نفس را، به نفس هر كسى الهام كرده». و نيز فرموده: «دين حنيف، از فطرياتى است كه بشر بر آن خلق شده، و در خلق خدا، تبديلى نيست».

و به همين جهت، در موارد بسيارى از كلام مجيدش، اختلاف در دين را به ظلم و طغيان اختلاف كنندگان نسبت داده. از آن جمله فرموده: «فَمَا اختَلَفُوا إلّا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم».

و در آيه زير، هر دو اختلاف را ذكر كرده و فرموده: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيه». اين همان اختلاف اول است كه اختلاف در امور مادّى و زندگى مادى است. «وَ مَا اختَلَفَ فِيه»، اين، آن اختلاف دومى، يعنى اختلاف در امر دين است: «إلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ مَا جَاءَتهُمُ البَيِّنَاتُ بَغياً بَينَهُم فَهَدَى اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإذنِهِ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۲

آن اختلافى كه خداوند در آيه مورد بحث، يعنى در جملۀ «وَ لَو شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً»، منظور دارد، همان اختلافى است كه در آيات قبل بيان داشته بود و آن، اختلاف در امر دين بود، كه مردم دو طايفه شدند: اندكى اهل نجات و بيشتر ستمكاران و اهل هلاكت.

جمله: «لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِينَ»، راجع به اختلاف در دين است

بنابراين، معناى آيه مورد بحث چنين مى شود:

«و اگر اختلاف كنند در امر دين، بارى خدا را بدين وسيله عاجز نمى كنند. چون اگر خدا مى خواست، مى توانست مردم را يك امّت قرار دهد و در نتيجه، در امر دين، اختلافى ميان آنان پديد نيايد».

پس در حقيقت، اين آيه، نظير آيه اى است كه مى فرمايد: «وَ عَلَى اللّهِ قَصدُ السَّبِيل وَ مِنهَا جَائِرٌ وَ لَو شَاءَ لَهَدَيكُم أجمَعِينَ». و آيه: «أفَلَم يَيأسِ الَّذِينَ آمَنُوا أن لَو يَشَاءُ اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً».

بنابراين، جملۀ «وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِين» نيز، تنها راجع به اختلاف در دين خواهد بود. زيرا همين اختلاف است كه قرآن براى ما بيان مى كند كه اگر خدا مى خواست، از ميان مردم بر مى داشت. پس تقدير كلام چنين است: اگر خدا مى خواست، اختلاف را از ميان ايشان بر مى داشت، ليكن چنين نخواست، در نتيجه مردم همچنان تا ابد مخالف يكديگر خواهند بود.

علاوه بر اين كه جملۀ «إلّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ»، صريح در اين است كه از يك عدّه مخصوصى كه به ايشان رحم كرده، اين اختلاف را برداشته. و ما مى دانيم كه اختلاف در غير دين را، خداوند از هيچ طايفۀ مرحومه هم برنداشته، ولى از ايشان، اختلاف دينى را برداشته. البته آن اختلافى را برداشته كه مذموم و ناشى از بغى و بعد از علم به حق است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۳

جملۀ «إلّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ»، استثناء جملۀ «وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِين» است. يعنى: مردم بعضى با بعضى ديگر، در امر حق تا ابد اختلاف مى كنند، مگر كسانى كه خداوند به آنان رحم كرده، كه آن ها در امر حق اختلاف نكرده و متفرّق نمى شوند. و به طوری كه از آيه «فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإذنِه» استفاده مى شود، منظور از رحمت، هدايت الهى است.

و اگر بگويى: معناى اختلاف مردم اين است كه عده اى با عده اى ديگر، در نفى و اثبات مقابل هم قرار گيرند، و در نتيجه معناى «لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِين»، اين مى شود كه دائما به دو قسمت «محق» و «مبطل» منقسم اند، و چنين مسأله اى ديگر قابل تخصيص و استثناء نيست، مگر آن كه عموم زمانى آن را تخصيص زده و زمان معينى را از آن خارج كنند. و اما افراد آن قابل استثناء نيستند. براى اين كه اگر استثناء را راجع به افراد بگيريم، معناى مستثنا و مستثنا منه چنين مى شود:

«ايشان دائما منقسم به دو قسم محق و مبطل هستند، مگر آنان كه خدا رحمشان كرده، كه ايشان منقسم به دو قسم نيستند، بلكه همواره محق اند»، و اين معناى غلطى است. زيرا آن هايى هم كه اختلاف مى كنند، يك دسته شان محق اند. پس برگشت معنا به اين مى شود كه: بعضى از ايشان، هم مبطل اند و هم محق، ولى محق ايشان، تنها محق اند و در ميانشان مبطل نيست و اين كلام، كلامى بى فايده است.

علاوه بر اين، اصلا معنا ندارد محق ها را از حكم اختلاف استثناء كنيم. زيرا اين محق ها، يك طرف اختلاف هستند، و پرواضح است كه اختلاف، قائم به هر دو طرف «محق» و «مبطل» است.

در پاسخ مى گوييم:

درست است كه اختلاف در اين آيه و در ساير آيات كه اهل اختلاف را مذمّت مى كنند، اختلاف در حق است، و نيز درست است كه مخالفت كردن بعضى با بعضى ديگر، مستلزم اين است كه يكى از آن دو، بر حق و داراى بصيرت باشد، ليكن وقتى حساب اجتماعى را كه اين دو فريق تشكيل داده اند برسيم، اجتماعى است متزلزل و متفرق از حق، و جامعه ای است كه مى توان گفت بر حق، اجتماعى ندارند و حق را كنار گذارده اند، و حق بر ايشان مخفى است و درباره آن ترديد دارند.

و خداى سبحان، اگر اختلاف را مذمّت مى كند، به خاطر لوازم آن است كه همان تفرق و اعراض از حق است، و آيات هم، شاهد و گواه بر اين است. زيرا هر جا از اختلاف مذمّت مى كند، هر دو طرف اختلاف به باطل را توبيخ مى كند، و اگر منظور از «مُختَلِفِين»، صاحبان آراء و اعمال مختلف و متفرق از حق نبوده باشد، صحيح نمى بود كه هر دو طرف اختلاف را مذمت كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۴

و نيز بهترين مؤيّد اين معنا، آيه: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أوحَينَا إلَيكَ وَ مَا وَصَّينَا بِهِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أن أقِيمُوا الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ» است، كه از «اختلاف»، به «تفرّق» تعبیر كرده، و همچنين آيه: «وَ أنَّ هَذَا صِرَاطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِهِ»، بلكه اين آيه، دلالتش روشن تر از آيه قبل است. زيرا اهل حق و ملازمين سبيل حق را، خارج از اهل تفرقه و اختلاف دانسته.

و لذا مى بينيم در غالب مواردى كه خداوند اختلاف اهل اختلاف را درباره كتاب مذمّت مى كند، دنبالش مسأله ريب و ترديد را ذكر مى كند. مانند: «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ فَاختُلِفَ فِيهِ وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ لَقُضِىَ بَينَهُم وَ إنَّهُم لَفِى شَكٍّ مِنهُ مُرِيبٌ». و اين معنا در مواضعى از كلام مجيد خداوند تكرار شده و فرموده: «عَمَّ يَتَسَائَلُونَ * عَنِ النَّبَأ العَظِيم * الَّذِى هُم فِيهِ مُختَلِفُونَ». يعنى: از چه چيزى مى پرسند و هر كدام حرفى مى زنند كه ايشان را از حق دور مى كند.

و نيز فرموده: «إنَّكُم لَفِى قَولٍ مُختَلِفٍ * يُؤفَكُ عَنهُ مَن أُفِكَ * قُتِلَ الخَرَّاصُونَ». يعنى قولى كه به يك وجه و معنى بر نمى گردد، بلكه قول هر كدام معنايى مى دهد، غير آنچه كه قول ديگرى افاده مى كند. قولى كه مبتنى بر علم نيست، بلكه مبتنى بر خرص و تخمين است، و همين پندار و تخمين، اين قول ها را در ميان شما پديد آورده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۵

و در اين معنا است: «يَا أهلَ الكِتَابِ لِمَ تَلبِسُونَ الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَكتُمُونَ الحَقَّ وَ أنتُم تَعلَمُونَ». زيرا اين «لبس» كه در آيه مذمّت شده، عبارت از حرف هايى بوده كه ايشان مى زدند و به صورت، شباهت به حق داشته، ولى حق نبوده، بلكه منظور از آن، القاء شبهه و تفرقه بوده، تا بدين وسيله حق پنهان بماند.

پس مقصود آيه از اختلاف آنان، همان حرف ها و عقايدى است كه پيش خود تراشيده و در نتيجه، مردمى كه پيرو ايشانند، در شّك افتاده، از حق متفرق مى شوند.

آرى، مقصود آيه، آن كسانى است كه پيروانى دارند، و در نزد پيروان خود، القاء شبهه مى كنند و آراء باطلى را به صورت حق جلوه مى دهند، تا به كلّى، حق را از فهم و درك مردم پوشيده نگه دارند. و اين اختلاف را، فقط از روى بغى و دشمنى مرتكب مى شوند، و اين همان اختلافشان در حق مى باشد، پس از اين كه حق براى آنان روشن گشت.

رحمت الهى، غايت خلقت انسان است

از آنچه گذشت - هر چند طول كشيد - اين نكته عايد گرديد كه:

اسم اشاره «وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم»، اشاره است به رحمتى كه جملۀ «إلّا مَن رَحِمَ رَبُّك» بر آن دلالت دارد. و اگر كلمه «رحمت» مؤنّث لفظى است، منافات ندارد كه اسم اشاره به آن، مذكر آورده شود. زيرا در مصدر «رحمت»، هر دو صورت جايز است. به شهادت اين كه مى بينيم در آيه: «إنَّ رَحمَةَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ المُحسِنِين»، «قريب» را كه وصف «رحمت» است، مذكر آورده.

علاوه، اگر ما اشاره «لِذَلِكَ» را، اشاره به «رحمت» ندانيم، لابد بايد بگوييم اشاره به «اختلاف» است، و حال آن كه گفتيم كه اختلاف مزبور، ناشى از بغى و ظلم ايشان و موجب تفرق ايشان از حق و پوشاندن حق و نمودارى باطل است، و چنين اختلافى، چگونه مى تواند غايت خلقت و منظور خداى تعالى، از آفرينش انسان ها باشد.

آرى، معنا ندارد بگوييم خداوند سبحان، عالَم انسانى را ايجاد كرد تا ظلم و ستم را زنده و حق را باطل كنند، و بعد او به اين جرم هلاكشان كند و سپس آن ها را در آتش خالد بسوزاند. قرآن كريم، با تمام بياناتش، چنين احتمالى را رد مى كند.

از اين هم كه بگذريم، سياق آيات اين اعمال را دفع مى كند. زيرا آيات در مقام بيان اين معنا است كه خداوند به رأفت و رحمت خود، مردم را به سوى خير و سعادتشان دعوت مى كند، و از ايشان، ظلم و شر را نخواسته، وليكن مردم به خاطر ظلم و اختلاف خود، از دعوت او استنكاف مى ورزند و آيات او را تكذيب نموده، غير او را مى پرستند، و در زمين فساد انگيخته، با دست خود، گور خود را مى كَنَند، و خود را دچار عذاب مى سازند.

و گرنه خداوند سرزمين هايى را كه اهل آن صالح اند، به ظلم و ستم هلاك نمى كند. و نيز او نخواسته مردم را خلق كند تا بغى و فساد به راه بيندازند، و او به همين جرم هلاكشان كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۶

پس آنچه از ناحيه خداست، تنها «رحمت» و «هدايت» است، و آنچه ظلم و اختلاف است، از ناحيه خود مردم است. اين است آنچه از سياق آيات مورد بحث استفاده مى شود.

و اگر رحمت را - كه گفتيم همان هدايت است - غايت خلقت گرفتيم، به خاطر اين است كه رحمت به غايت نهايى، كه همان سعادت بشر است، اتصال دارد. همچنان كه در آيه: «وَ قَالُوا الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا» كه حكايت قول اهل بهشت است، «هدايت» را غايت شمرده و اين، نظير غايت شمردن عبادت است براى خلقت، در آن آيه كه مى فرمايد: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُونِ»، عبادت نيز متصل به سعادت آدمى است.

«وَ تَمَّت كَلِمَةٌ رَبِّكَ لَأملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ وَ النَّاسِ أجمَعِين » - يعنى: كلمۀ خداى تعالى تحقق يافت، و مصداق خود را از ايشان گرفت، به خاطر ظلم و اختلافشان در حق، و بعد از آن كه بدان عالِم شدند، و كلمۀ او، كه تحقق يافت، همان پُر كردن جهنم بود.

اين آيه، نظير آيه: «وَ لَو شِئنَا لَآتَينَا كُلَّ نَفسٍ هُدَاهَا وَلَكِن حَقَّ القَولُ مِنِّى لَأملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ وَ النَّاسِ أجمَعِينَ» مى باشد، و اصل اين كلمه، آن وعده اى است كه خداوند به ابليس ملعون، در جواب او كه گفته بود: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ إلّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِين» داده است، و فرموده: «قَالَ فَالحَقُّ وَ الحَقَّ أقُولُ لَأملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين». پس اين آيات، مضمونش متحد و بعضى، مفسّر بعضى ديگر است.

وجوه گفته شده، در معناى دو آيه: «وَ لَو شَاءَ رَبُّك...» و «إلّا مَن رَحِمَ رَبُّك...»

اين بود آنچه كه از تدبر در معناى آن دو آيه، به دست آمد.

خلاصه اش اين شد كه:

اولا، مقصود از جملۀ «وَ لَو شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً»، متحد ساختن براى از بين بردن تفرقه و اختلاف است.

بعضى هم گفته اند كه: منظور از آن، اجبار كردن نفوس به قبول اسلام است كه بدون اختيار و به طور اتوماتيك اسلام را بپذيرند، و چون با تكليف منافات دارد، چنين كارى را نكرده - نقل از قتاده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۷

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد، همه شما را در بهشت جمع مى كند، وليكن خدا خواسته درجات بهشت متفاوت باشد، و شما با عمل صالح خود، در درجه بالاتر باشيد - نقل از ابى مسلم. ولى خواننده محترم به خوبى واقف است كه سياق آيات، با هيچ يك از اين دو معنا، مساعد نيست.

و ثانيا، معلوم شد كه: منظور از جملۀ «وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِين»، دوام بر اختلاف در دين است، و معنايش اين است كه دائما از حق متفرق اند، و همواره آن را به صورتى باطل و شبيه به حق تصوير مى كنند، تا مستور بماند.

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مقصود از آن، اختلاف در ارزاق و احوال و خلاصه اختلاف غير دينى است - نقل از حسن. و به طوری كه براى خواننده معلوم شد، اين معنا با سياق آيات قبلى سازگار نيست.

بعضى ديگر گفته اند: معناى اين كه فرمود: «يَختَلِفُون»، اين است كه: بعضى، بعض ديگر را در تقليد گذشتگان جانشين خود مى كنند، و خلاصه سنت باطل آنان را، نسل به نسل و دست به دست مى گردانند. اين معنا نيز، مانند معناى قبلى، از سياق آيات مخصوصا با در نظر داشتن جملۀ «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ فَاختُلِفَ فِيهِ...»، اجنبى و ناسازگار است.

و ثالثا، معلوم شد كه: منظور از جملۀ «إلّا مَن رَحِمَ»، اين است كه: «مگر كسى كه خداوند او را هدايت كرده باشد».

و رابعا، اين كه: اشاره «وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم»، اشاره به رحمت است، و معنايش اين است كه: «خلايق براى رسيدن به رحمت خلق شده اند، تا بدان وسيله به سعادت خود نايل آيند».

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه بشر براى اختلاف خلق شده - نقل از حسن و عطاء - ولى خواننده متوجه شد كه چه اندازه اين رأى، مردود و غلط است. بله اگر جايز بود ضمير «هُم» را برگردانيم به بقيه مردم بعد از استثناء، آن وقت جايز بود بگوييم غرض از خلقت آنان اختلاف بوده، و آن وقت مضمون آيه، قريب به مضمون آيه: «وَ لَقَد ذَرَأنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الجِنِّ وَ الإنس» مى شد.

بعضى هم گفته اند كه: اشاره است به همه مدلول كلام، و معنايش اين است كه: خداوند، بشر را خلق كرد، در حالى كه مستعد براى اختلاف و تفرقه بود. چه تفرقه در علوم، چه در معارف و چه در درك و عقايد و چه در توابع آن. يعنى در اراده و اختيار اعمالشان كه از آن جمله است دين و ايمان، و اطاعت و عصيان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۸

و كوتاه سخن اين كه: غايت خلقتشان مطلق اختلاف است، چه دينى و چه غير دينى.

و بنابر آنچه كه از ابن عباس نقل شده، به او نسبت داده اند كه گفته است: معناى آيه، اين است كه: خداوند، بشر را دو فريق آفريد: يك فريق مشمول رحمت او شدند و در نتيجه اختلاف نكردند، و فريقى كه مشمول رحمتش نشدند، پس اختلاف كردند.

و به مالك بن انس نسبت داده شده كه گفته است: خلقشان كرد تا يك فريق در بهشت باشند و فريق ديگر در جهنم. ولى خواننده محترم فهميد كه چه اشكالاتى به اين وجوه وارد است، و ديگر تكرار نمى كنيم.

و خامسا، معلوم شد كه: منظور از تمام كردن «كلمه»، تحقق بخشيدن آن و مصداق گرفتن براى آن است.

بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)

در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ إن كُلّا لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُم رَبُّكَ...» گفته است كه امام فرمود: يعنى در قيامت.

و در الدّرالمنثور است كه ابن ابى حاتم و ابوالشيخ، از حسن روايت كرده كه گفت: وقتى آيه «فَاستَقِم كَمَا أُمِرتَ وَ مَن تَابَ مَعَك» نازل شد، حضرت فرمود: «شمروا، شمروا: مهياى استقامت شويد»، و ديگر كسى او را خندان نديد.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه «فَاستَقِم كَمَا أُمِرتَ...»، از ابن عباس نقل كرده كه گفت: هيچ آيه اى بر رسول اكرم نازل نشد كه به قدر اين آيه ناراحتش كند، و لذا وقتى اصحابش عرض كردند: يا رسول اللّه! پيرى به سرعت بر شما حمله آورد و موهاى شما را سفيد كرد. در جوابشان فرمود: سوره «هود» و سوره «واقعه»، مرا پير كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸۹

مؤلف: اين حديث مشهور است و در پاره اى از نقل هاى آن دارد كه «سوره هود و نظاير آن، مرا پير كرد». و چون در سوره «واقعه»، آيه اى كه (در شدت)، نظير آيه «فَاستَقِم كَمَا أُمِرت» بوده باشد، نيست، به همين جهت، آن روايتى كه دارد «هود» و «واقعه»، بعيد به نظر مى رسد كه مقصودش اشاره به آيه «فَاستَقِم كَمَا أُمِرت» بوده باشد، و آنچه هر دو سوره در آن مشترك اند، حديث قيامت است - و اللّه أعلم.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ لَا تَركَنُوا...» گفته كه معصوم فرمود: «ركون»، به معناى محبت و خير خواهى و اطاعت است.

مؤلف: اين روايت را، صاحب مجمع البيان هم، به طور مرسل، از ائمه «عليهم السلام» نقل كرده است.

و در تفسير عياشى، از عثمان بن عيسى و او، از مردى، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه در تفسير آيه «وَ لَا تَركَنُوا إلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ» فرمود: متوجّه باشيد خدا اين آتش را خالد و هميشگى نكرد، بلكه فرمود «آتش به شما مى رسد». پس به ظالمان ركون مكنيد.

مؤلف: مقصود امام، اين است كه: جملۀ «فَتَمَسَّكُمُ النَّار»، يعنى آتش به شما بر مى خورد.

و نيز، در همان كتاب، از جرير، از ابى عبداللّه «عليه السّلام» روايت كرده كه در تفسير «أقِم الصَّلَوة طَرَفَىِ النَّهار» فرمود: دو طرف روز، يكى مغرب است و يكى صبح و «زُلَفاً مِنَ اللَّيل»، نماز عشاء است.

و در تهذيب، به سند خود، از زراره و او، از ابى جعفر «عليه السّلام» روايت كرده كه در حديثى كه درباره نمازهاى پنجگانه، مطالبى بيان داشته و چنين فرموده اند: خداوند فرموده: «أقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيل»، كه مقصود از آن، نماز عشاء است.

مؤلف: اين حديث، به خاطر اين كه در مقام بيان اوقات نمازهاى پنجگانه است، ظهورى در اين دارد كه مى خواهد تفسير كند «طَرَفَىِ النَّهار» را، به قبل از ظهر و بعد از ظهر. زيرا اگر اين مراد نباشد، شامل اوقات پنجگانه نمى شود.

رواياتى در فضيلت نماز و اين كه نماز، كفاره گناهان است

و در معانى الاخبار، به سند خود، از ابراهيم بن عمر، و او، از كسى كه براى او حديث كرده، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه در تفسير آيه «إنَّ الحَسَنَاتِ يُذهِبنَ السَّيِّئَات» فرموده: نماز مؤمن در شب، گناهان روزش را محو مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۹۰

مؤلف: اين حديث، در كافى و تفسير عياشى و امالى مفيد و امالى شيخ نيز آمده.

و در مجمع البيان، از واحدى و او، به سند خود، از حماد بن سلمه و او، از على بن زيد و او، از ابى عثمان روايت كرده كه گفت: من با سلمان در زير درختى بوديم. سلمان، شاخۀ خشكى از درخت گرفت و به شدت تكانش داد، تا برگ هايش ريخت. آنگاه گفت: اى ابوعثمان! آيا نمى پرسى چرا چنين كارى كردم؟ گفتم: چرا چنين كردى؟

گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و الله و سلم» هم، در روزى كه من با آن جناب زير درختى بوديم، همين عمل را كرد. شاخه خشكى گرفت و به شدت تكان داد، تا برگ هايش ريخت و فرمود: سلمان! نپرسيدى چرا چنين كردم> عرض كردم: چرا چنين كردى؟

فرمود: مسلمان وقتى وضو مى گيرد و نيكو وضو مى گيرد، و نمازهاى پنجگانه اش را به جا مى آورد، گناهانش مانند اين برگ ها مى ريزد. آن وقت، اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ أقِمِ الصَّلَوة...».

مؤلف: اين روايت را، الدّر المنثور هم، از طيالسى و احمد و دارمى و ابن جرير و طبرانى و بغوى، در كتاب معجم خود - و ابن مردويه، به طور غير مسلسل، تنها از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده.

و نيز در همان كتاب، به سند خود، از حارث، از على بن ابى طالب «عليه السلام» آورده كه فرمود: ما در مسجد، در خدمت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بوديم، و منتظر بوديم تا وقت نماز شود. مردى برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه! من مرتكب گناهى شده ام. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از وى روى بگردانيد (و به نماز ايستاد).

دوباره پس از آن كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نماز را به پايان رسانيد، برخاست و همان حرف را تكرار كرد. حضرت فرمود: آيا با ما نماز نخواندى؟ و براى آن به نيكى طهارت نگرفتى؟ گفت: چرا. فرمود: همان، كفارۀ گناه توست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۹۱

مؤلف: اين روايت، به طرق بسيارى، از ابن مسعود و ابى امامه و معاذ بن جبل و ابن عباس و بريده و واثلة بن اسقع و انس و غير ايشان وارد شده، ولى در كيفيّت بيان داستان، اختلاف مختصرى در الفاظ آن ها هست. ترمذى و غير او هم، از خود ابى اليسر - كه داستان مربوط به اوست - روايت كرده اند.

اميدوار كننده ترين آيات كتاب خدا

و در تفسير عياشى، از ابوحمزه ثمالى روايت كرده كه گفت:

من از يكى از آن دو بزرگوار (امام باقر و امام صادق «عليه السّلام» شنيدم كه مى فرمود: على «عليه السلام»، رو به مردم كرد و فرمود: كدام آيه از قرآن كريم، براى شما اميدوار كننده تر است؟ بعضى گفتند: آيه «إنَّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ». فرمود: اين اميدوار كننده هست، ولى آن طور كه بايد باشد، نيست.

بعضى ديگر عرض كردند: آيه «يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أسرَفُوا عَلَى أنفُسِهِم لَا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللّه».

فرمود: اين نيز خوب است، ولى آن كه بايد باشد، نيست. بعضى ديگر عرض كردند: آيه «وَ الَّذِينَ إذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنفُسَهُم ذَكَرُوا اللّهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم». فرمود: اين هم خوب است، ولى آن نيست.

امام فرمود: مردم همه سكوت كردند. حضرت فرمود: چرا سكوت كرديد: بگوييد ببينم مسلمان ها! عرض كردند: نه به خدا سوگند، ما آيه ديگرى به نظرمان نمى رسد.

فرمود: من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم كه مى فرمود: اميدوار كننده ترين آيات كتاب خدا، آيه «أقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيل...» است. و فرمود: اى على! آن خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشير و نذيرم قرار داده، يكى از شما كه بر مى خيزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى ريزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى شود، از نمازش كنار نمى رود، مگر آن كه از گناهانش چيزى نمى ماند، و مانند روزى كه متولّد شده، پاك مى شود، و اگر بين هر دو نماز گناهى بكند، نماز بعدى پاكش مى كند. آنگاه نمازهاى پنجگانه را شمرد.

بعد فرمود: يا على! جز اين نيست كه نمازهاى پنجگانه، براى امّت من، حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آن ها واقع باشد. حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشويد؟ نمازهاى پنجگانه هم، به خدا سوگند، براى امّت من همين حكم را دارد.

مؤلف: مثالى كه در آخر اين روايت است، به طرقى از اهل سنت، از عده اى از صحابه، مانند ابوهريره، انس، جابر و ابوسعيد خدرى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۹۲

و نيز در آن كتاب، از ابراهيم كرخى آمده كه گفت: من نزد امام صادق «عليه السّلام» بودم كه مردى از اهل مدينه بر او وارد شد.

امام پرسيد: فلانى! از كجا مى آيى؟ راوى مى گويد: آن مرد چيزى در جواب امام نگفت.

خود حضرت فرمود: از فلان جا و فلان جا آمدى. فلانى! متوجه باش ببين روز خود را با چه اعمالى به پايان مى رسانى، زيرا با تو فرشته اى است موكّل بر تو، كه آنچه را مى كنى، حفظ مى كند و مى نويسد. پس هيچ گناهى را كوچك نشمار، هر چند خيلى ناچيز باشد. زيرا همين گناه ناچيز، يك روز تو را بدبخت خواهد كرد، و هيچ كار نيكى را كوچك نشمار، زيرا هيچ چيز به مثل حسنه در جستجو نيست.

حسنه، گناه خيلى بزرگ و قديمى را پيدا مى كند و آن را از نامه عملت محو و ساقط مى سازد و نمى گذارد بعد از تو بماند، و اين در كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: «إنَّ الحَسَنَاتِ يُذهِبنَ السَّيِّئَات ذَلِكَ ذِكرَى لِلذَّاكِرِينَ».

و در همان كتاب، از سماعه بن مهران روايت كرده كه گفت:

مردى از اهل شامات، از امام صادق «عليه السّلام» پرسيد: از كارمندان دولت پولى گرفته و فعلا از آن پول صدقه مى دهد و صله رحم مى كند و به حج مى رود، تا شايد خداوند او را در آنچه كه به دست آورده، بيامرزد، و او به اين فكر است كه: «إنَّ الحَسَنَاتِ يُذهِبنَ السَّيِّئَات». حضرت فرمود: حسنه كفاره گناه مى شود، و اما گناه نمى تواند كفاره گناه گردد.

آنگاه فرمود: اگر حلال و حرام با هم درآميخت، به طورى كه به كلى مخلوط شد و ديگر حرام از حلال تشخيص داده نشد، در آن صورت، اين كار عيب ندارد.

و در الدّرالمنثور است كه احمد و طبرانى، از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: هيچ مرد مسلمانى وقت نماز يوميّه را درك نمى كند و براى وضو بر نمى خيزد و به نيكويى وضو نمى گيرد و نماز را به خوبى نمى خواند، مگر آن كه آنچه كه بين اين نمازش و نماز گذشته اش گناه كرده، آمرزيده مى شود.

مؤلف: روايات در اين باب بسيار است. هر كه بخواهد همه آن ها را رسيدگى كند، بايد به جوامع حديث مراجعه نمايد.

و در همان كتاب آمده كه: طبرانى و ابوالشيخ و ابن مردويه و ديلمى، از جرير روايت كرده اند كه گفت:

من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم كه وقتى از تفسير آيه: «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهِلكَ القُرَى بِظُلمٍ وَ أهلُهَا مُصلِحُون» سؤال شد. در جواب فرمود: يعنى اهل آن نسبت به يكديگر رعايت انصاف را داشته باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۹۳

و در كافى، به سند خود، از عبداللّه بن سنان روايت كرده كه وقتى از امام صادق «عليه السلام»، از اين قول خدا كه مى فرمايد: «وَ لَو شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِينَ إلّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ» سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمود: مردم امّت واحدى بودند، و خداوند پيغمبرانى مبعوث كرد تا برايشان حجّت بگيرد.

مؤلف: مثل اين روايت را، صدوق هم، در معانى، از آن جناب آورده.

و در معانى الاخبار، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام»، از فرمايش خداى تعالى كه فرموده: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون» سؤال كردم.

حضرت فرمود: ايشان را آفريد تا به عبادت مأمورشان كند. آنگاه مى گويد: از اين فرمايش خدا كه مى فرمايد: «وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِينَ إلّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم» سؤال كردم. فرمود: ايشان را آفريد تا كارهايى انجام دهند كه مستوجب رحمت باشند و خداوند رحمتشان كند.

و در تفسير قمى، از ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه فرمود: «وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِينَ إلّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ»، مقصودش آل محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» و اتباع ايشان است، خداوند مى فرمايد: «وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم». يعنى اهل رحمت در دين خدا اختلاف نمى كنند.

و در تفسير عياشى، از يعقوب بن سعيد، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه گفت:

من از آن حضرت معناى «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُونَ» را پرسيدم. فرمود: ايشان را خلق كرد براى عبادت. مى گويد: عرض كردم «وَ لَا يَزَالُونَ مُختَلِفِينَ إلّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم» چه معنا دارد؟ فرمود: اين آيه بعد از آن جمله نازل شده.

مؤلف: امام اشاره به اين مى كند كه آيه دومى، يعنى «إلّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم»، از آن جايى كه خاص است، ناسخ آيه قبلى است كه عام بود. و ما در بحثى كه درباره نسخ گذرانديم، گفتيم كه نسخ در عرف و اصطلاح ائمه، اعم از آن معنايى است كه علماى اصول اراده مى كنند.

آرى، آيات خاصه تكوينى، نسبت به آيات عامه تكوينى، حكمش نافذتر است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←