تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱۲۰ - ۱۲۳ سوره هود
وَ جَاءَك فى هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظةٌ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(۱۲۰)
وَ قُل لِّلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ(۱۲۱)
وَ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ(۱۲۲)
وَ للَّهِ غَيْب السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الاَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ مَا رَبُّك بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۱۲۳)
از اخبار پيغمبران همه را برايت نقل مى كنيم، (البته) آن را كه (با نقلش) دلت را استوار مى سازيم، و در اين قصه ها، حق به سوى تو بيامد، (هیچ یک از آن ها باطل و دروغ نيست، و يا حق برايت روشن شد)، و براى مؤمنان، موعظه و تذكر است. (۱۲۰)
و به آنان كه ايمان نمى آورند، بگو در همان وضعى كه قرار داريد (هرچه مى خواهيد) بكنيد، كه ما (نيز كار خود را) مى كنيم. (۱۲۱)
منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم. (۱۲۲)
براى خداست غيب آسمان ها و زمين و امور همه به سوى او باز مى گردد، پس او را بپرست و بر او توكل كن، و پروردگار تو از آنچه مى كنيد، غافل نيست. (۱۲۳)
اين آيات، غرضى را كه سوره «هود» در صدد بيان آن است، براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خلاصه مى كند، و به او خبر مى دهد كه سوره مذكور، بيان كننده حق كلام درباره مبدأ و معاد و سنت جارى خدا در ميان بندگانش مى باشد.
پس در حقيقت، اين سوره براى آن حضرت جنبه تعليم حق، و نسبت به مؤمنان، جنبه موعظه و تذكر را دارد. همچنان كه نسبت به كفار كه از ايمان به خدا استنكاف مى ورزند، جنبه اتمام حجّت و اسكات را دارد. پس به ايشان آخرين حجت خود را برسان و بگو هرچه مى خواهيد، بكنيد، ما هم هرچه به نظرمان رسيد، مى كنيم، تا ببينيم چگونه سنت خدايى، آن طور كه خودش بيان داشته، جريان مى يابد، و چگونه مصلحين را سعادتمند و مفسدين را بدبخت مى كند.
و در آخر، آن حضرت را به عبادت خدا و توكل بر او توصيه مى كند. زيرا امر، همه اش به دست او است.
فايده نقل داستان انبياء گذشته براى رسول خدا «ص» و مؤمنان
«وَ كُلاً نَّقُصُّ عَلَيْك مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّت بِهِ فُؤَادَك ...»:
يعنى همه داستان ها را به گونه اجمال و يا تفصيل، برايت نقل مى كنيم. و این که فرمود: «مِن أنبَاءِ الرُّسُل»، بيان مضافٌ إليه «كُلّ» است، و جملۀ «مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ»، عطف بيان «أنبَاء» است، كه به فايده نقل كردن اين داستان ها نسبت به آن جناب اشاره نموده، مى فهماند كه نقل آن ها، قلب او را آرامش و سكون مى بخشد، و ماده قلق و اضطراب را از دل او بر مى كند، و معنايش اين است كه:
ما داستان هاى انبياء را برايت نقل مى كنيم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم، و آن را در راهى كه براى دعوت به سوى حق و نهضت عليه ريشه هاى فساد پيش گرفتى و در تحمّل آزار از امتت، قوى و استوار سازيم.
آنگاه شروع مى كند به ذكر فايده اى كه اين سوره، براى عموم، يعنى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان و كافران قومش دارد. و در خصوص آنچه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عايد مى گردد، فرموده:
«وَ جَاءَكَ فِى هَذِهِ الحَقّ»، حال اشاره «هذه» را خواه سوره بدانيم و يا آيات نازله در آن و يا به وجهى به داستان هايى كه در آن آمده، زيرا آمدن حق در آن داستان ها، به همين است كه خدا حق را در ضمن آن قصه ها و قبل از آن و بعد از آن بيان كند. حقايق و معارف مربوط به مبدأ و معاد و سنت جارى خدا در خلق را - كه چگونه پيغمبران را فرستاده و دعوت توحيد را انتشار داده و مؤمنان را در دنيا به نجات از مهالك و در آخرت به نجات از آتش سعادتمند، و ظالمان را به اخذ در دنيا و عذاب خالد در آخرت، بدبخت نموده - شرح دهد.
اين در خصوص آنچه كه به رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عايد مى شد، و در آنچه كه عايد و مربوط به مؤمنان است، فرموده: «وَ مَوعِظَةً وَ ذِكرَى لِلمُؤمِنِين».
توضيحش اين است كه آنچه از معارف و حقايق بيان كرده براى مؤمنان، هم تذكر است و هم موعظه. تذكر است براى اين كه مؤمنان با شنيدن آن ها، آنچه از علوم فطرى مربوط به مبدأ و معاد و متعلقات آن از ياد برده بودند، به ياد مى آورند. و موعظه است، براى اين كه آن معارف و حقايق در لفافه داستان ها بيان شده، و همان داستان ها، مايه عبرت است.
آخرين حرف به ايمان نياورندگان: «إعمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُم...»
«وَ قُل لِّلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ وَ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ»:
اين قسمت، مربوط به غير مؤمنان است كه به پيغمبر خود دستور مى دهد كه احتجاج و بگومگوى با ايشان را خاتمه داده، آخرين حرف را به ايشان بگويد، و پس از آن همه موعظه و آوردن داستان هاى گذشتگان بفرمايد:
حال اگر ايمان نمى آوريد، و از شرك و فساد دست بر نمى داريد، و آنچه كه من به گوشتان خواندم، بيدارتان نكرد، و اگر داستان هاى عبرت آورى را كه آوردم و سنتى را كه خدا در آنان معمول داشت، برايتان گفتم و هيچ يك در شما اثر نكرد، پس هرچه مى خواهيد، بكنيد، و در موقعيت و وضعى كه داريد، هرچه را براى خود خير تشخيص مى دهيد، انجام دهيد، ما هم كار خود را مى كنيم، و انتظار مى بريم روزى را كه عاقبت، عملتان به استقبالتان آيد، و به زودى، خواهيد فهميد كه آنچه ما از اخبار الهى مى گفتيم، راست بود، يا دروغ.
اين بيان، در حقيقت خاتمه دادن به احتجاج و نوعى تهديد است، كه در داستان هاى گذشتگان، از قبيل داستان نوح و هود و صالح بازگو كرده، و در قصّه شعيب، از خود آن جناب حكايت كرده كه فرمود: «يَا قَومِ اعمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُم إنِّى عَامِلٌ سَوفَ تَعلَمُونَ مَن يَأتِيهِ عَذَابٌ يُخزِيهِ وَ مَن هُوَ كَاذِبٌ وَ ارتَقِبُوا إنّى مَعَكُم رَقِيبٌ».
«وَ للَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الاَمْرُ كُلُّهُ»:
از آن جا كه دستور گفتن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به ايشان که «يَا قَومِ اعمَلُوا»، در حقيقت معنايش گفتن خود خدا بود، لذا دنبال آن، دو جمله مورد بحث را آورد تا رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دلگرم شود و مطمئن گردد كه به زودى، گردش روزگار عليه آنان دور خواهد زد، و كار به نفع وى خاتمه خواهد يافت.
و در حقيقت، معناى آيه اين است كه: تو به كار و وظيفه خويش بپرداز و با پيروانت منتظر باش و بدان كه غيب آسمان ها و زمين، كه عاقبت امر تو و ايشان در آن نهفته است، به دست پروردگارت است، نه بت هاى ايشان كه با آن ها شرك مى ورزند، و نه به آن اسبابى كه پشتگرمى ايشان به آن ها است، و دلخوش اند كه با آن اسباب، مى توانند اوضاع را به نفع خود بچرخانند، و سرانجام برد با آنان بشود.
حاشا! گردش روزگار و غيب آسمان ها و زمين و خلاصه همه امور به دست پروردگار تو است، از غيب خود، عاقبت امر ايشان را آن طور كه خودش خواسته و خبر داده، بيرون مى افكند و تحقّق خارجى مى دهد. پس مطمئن بدان كه دور فلك به نفع تو و عليه ايشان است و اين، از آن بيانات عجيب قرآنى است.
و از همين بيان معلوم مى شود كه: كلمۀ «رَبُّك» كه در آيات مورد بحث مكرر آمده، چرا در اين آيه به كلمه «اللّه» تبديل شده؟
وجهش اين است كه در كلمه «اللّه»، اشاره اى به احاطه بر هر كوچك و بزرگ هست، كه در هيچ اسم ديگرى آن اشاره وجود ندارد، و چون مقام، اقتضاء مى كرد اعتماد و التجاء به يك ملجاى را كه هيچ قاهرى فوق آن نباشد و آن خداى سبحان است، و لذا مى بينيم بعد از تكرار كلمۀ «ربّ» در خلال جملات گذشته، در جمله مورد بحث كلمه «اللّه» را آورده، و بعد باز هم كلمۀ «ربّ» را به ميان مى آورد و مى فرمايد: «وَ مَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعمَلُون».
«فَاعبُدهُ وَ تَوَكَّل عَلَيه » - از ظاهر كلام بر مى آيد كه اين جمله، متفرع بر جملۀ «وَ إلَيهِ يُرجَعُ الأمرُ كُلُّه» باشد و معنايش اين است:
وقتى همه امور، مرجوع به او باشد، پس غير او مالك چيزى نيستند، و در هيچ چيز استقلال ندارند. پس او را عبادت كن و براى خود در همه امور وكيلش بگير، و بر هيچ سببى از اسباب توكل مكن. زيرا هر سببى را او سبب كرده و اگر بخواهد سببيّت را از آن سلب مى كند، پس اين خيلى نادانى است كه آدمى بر سببى از اسباب اعتماد كند و با اين كه خداوند از آنچه مى كنند، غافل نيست، ديگر چگونه جايز است در امر عبادت و توكّل بر او كوتاهى كنيم.
آيات ۱ - ۳ سوره يوسف
- سوره «يوسف»، مكى است و صد و يازده آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
الر تِلْك آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ(۱)
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۲)
نَحْنُ نَقُص عَلَيْك أَحْسنَ الْقَصصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْك هَذَا الْقُرْآنَ وَ إِن كنت مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ(۳)
به نام خداوند رحمان و رحيم.
الر - اين ، آيه هاى كتاب روشن است. (۱)
كه ما آن را قرآنى عربى نازل كرده ايم، شايد تعقّل كنيد. (۲)
ما با اين قرآن كه به تو وحى مى كنيم (در ضمن) بهترين داستان را برايت مى سراييم، گرچه پيش از آن از بى خبران بودى. (۳)
غرض كلّى سوره يوسف
غرض اين سوره، بيان ولايتى است كه خداوند نسبت به بنده اش دارد. البته آن بنده اش كه ايمان خود را خالص، و دلش را از محبت او پر كرده و ديگر جز به سوى او، به هيچ سوى ديگرى توجّه نداشته باشد.
آرى، چنين بنده اى را خداوند خودش عهده دار امورش شده، او را به بهترين وجهى تربيت مى كند، و راه نزديك شدنش را هموار، و از جام محبّت سرشارش مى كند، آن چنان كه او را خالص براى خود مى سازد و به زندگى الهى خود زنده اش مى كند، هر چند اسباب ظاهرى همه در هلاكتش، دست به دست هم داده باشند، او را بزرگ مى كند، هرچند حوادث او را خوار بخواهند. عزيزش مى كند، هر چند نوائب و ناملايمات روزگار، او را به سوى ذلّت بكشاند و قدر و منزلتش را منحط سازد.
خداوند، اين غرض را در خلال بيان داستان يوسف تأمين نموده و در هيچ سوره اى از قرآن كريم، هيچ داستانى به مانند داستان يوسف، به طور مفصل و از اول تا به آخر نيامده. علاوه، در اين سوره غير از داستان يوسف، داستان ديگرى هم نيامده، و سوره اى است مخصوص به يوسف «عليه السّلام».
آرى، يوسف بنده اى بود خالص در بندگى، و خداوند او را براى خود خالص كرده بود، و به عزّت خود عزيزش ساخته بود، با اين كه تمامى اسباب بر ذلّت و خواری اش اجتماع كرد و او را در مهلكه ها انداخت، و خداوند، او را از همان راهى كه به سوى هلاكتش مى كشانيد، به سوى زندگى و حياتش مى برد.
برادرانش، بر او حسد بردند و او را در چاه دور افتاده اى افكندند، و سپس به پول ناچيزى فروخته، و خريداران او را به مصر بردند و در آن جا، به خانه سلطنت و عزّت راه يافت. آن كس كه در آن خانه ملكه بود، با وى بناى مراوده را گذاشت و او را نزد عزيز مصر متّهم ساخت، و چيزى نگذشت كه خودش، نزد زنان اعيان و اشراف مصر، به پاكى و برائت وى اقرار كرد. دوباره اتهام خود را دنبال نموده، او را به زندان انداخت، و همين سبب شد كه يوسف، مقرّب درگاه سلطان گردد.
و نيز، همان پيراهن خون آلودش كه باعث نابينايى پدرش يعقوب شد، همان پيراهن در آخر باعث بينايى او گرديد، و به همين قياس، تمامى حوادث تلخ وسيله ترقى او گشته، به نفع او تمام شد.
و كوتاه سخن: هر پيشامدى كه در طريق تكامل او سدّ راهش مى شد، خداوند عين همان پيشامد را وسيله رشد و پخته شدن او و باعث موفّقيّت و رسيدن به هدفش قرار داد، و همواره خدا او را از حالى به حالى مى داد، تا آن جا كه او را مُلك و حكمت ارزانى داشته، او را برگزيد، و تأويل احاديث را به او بياموخت، و نعمت خود را بر او تمام نمود، همان طورى كه پدرش به او وعده داده بود.
خداوند، داستان آن جناب را از خوابى كه در ابتداى امر و در كودكى در دامن پدر ديده بود، آغاز نمود.
آرى، رؤياى او، از بشارت هاى غيبى بود كه بعدها آن را خارجيّت داده، و با تربيت الهى، كه مخصوص يوسف بود، كلمه او را كامل گردانيد.
آرى، سنّت خداى تعالى درباره اوليائش همين بوده كه هر يك از ايشان را، در تحت تربيّت خاصى پرورش دهد، همچنان كه فرموده: «ألَا إنّ أولِيَاءَ اللّه لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لَا هُم يَحزَنُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ البُشرَى فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ فِى الآخِرَةِ لَا تَبدِيلَ لكلِمَاتِ اللّه ذَلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظِيم».
و در جمله اى كه بعد از رؤياى يوسف و تعبير پدرش آورده و فرموده: «لَقَد كَانَ فِى يُوسُفَ وَ إخوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِين»، إشعار به اين معنا دارد كه گويا اشخاصى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، داستان يوسف و يا مطلبى را سؤال كرده بودند كه با اين داستان ارتباط داشته، و اين إشعار، مويّد آن رواياتى است كه مى گويد قومى از يهود، مشركان مكه را وادار كردند تا نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، از سبب انتقال بنى اسرائيل به مصر پرسش كنند - چون بنى اسرائيل فرزندان يعقوب بودند كه خود ساكن سرزمين شام بودند - مشركان هم اين سؤال را در ميان نهادند، و در جوابشان، اين سوره نازل شد.
بنابراين، غرض اين سوره، بيان داستان يوسف «عليه السلام» و داستان آل يعقوب است. خداوند با بيان اين داستان، غرض عالى از آن را استخراج كرده است و آن مسأله ولايت خداى تعالى، نسبت به بندگان مخلص است كه در ابتداء و خاتمه اين سوره، به طور چشمگيرى منعكس است.
و اين سوره، به طوری كه از سياق آيات آن بر مى آيد، در مكه نازل شده، و اين كه در بعضى از روايات منقوله از ابن عباس آمده كه «چهار آيه آن، يعنى سه آيه اول و آيه «لَقَد كَانَ فِى يُوسُفَ وَ إخوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِين» در مدينه نازل شده»، صحيح نيست. زيرا با وحدت سياقى كه در آيات اين سوره است، منافات دارد.
«الر تِلْك آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ»:
اشاره با «تلك»، كه مخصوص اشاره به دور است، به منظور تعظیم مشارٌ اليه (آيات) آمده، و ظاهرا مقصود از «كتاب مبين»، همين قرآنى است كه مى خوانيم. چون اين قرآن، هم خودش واضح و روشن است و هم روشن كننده معارفى الهى و حقايقى است كه متضمن مبدأ و معاد است.
و اگر در اين آيه، كتاب را به وصف «مبين» و در اول سوره «يونس»، به وصف «حكيم» توصيف كرده، و در آن جا فرموده: «تِلكَ آيَاتُ الكِتَابِ الحَكِيم»، براى اين است كه اين سوره، درباره داستان آل يعقوب و بيان آن نازل شده، و كلمۀ «مبين»، به معناى بيان كننده است. احتمال هم دارد كه مقصود از آن قرآن نباشد، بلكه لوح محفوظ بوده باشد.
«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»:
ضمير «أنزَلنَاهُ» به كتاب بر مى گردد. چون كتاب مشتمل است بر آیات الهى و معارف حقيقى. و انزال كتاب به صورت قرآن و عربى، بدين معنا است كه آن را در مرحله انزال به لباس قرائت عربى درآورديم، و آن را الفاظى خواندنى مطابق با الفاظ معموله نزد عرب قرار داديم، همچنان كه در آيه ديگرى، در اين باره فرموده: «إنَّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ * وَ إنَّهُ فِى أُمّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكیمٌ».
و جمله «لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ»، از قبيل توسعه خطاب و عموميّت دادن به آن است. زيرا سوره با خطاب به شخص رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» افتتاح شده و فرموده: «تِلكَ آيَاتُ الكِتَاب»، و بعدا هم باز خطاب به شخص ايشان مى شود و مى فرمايد: «نَحنُ نَقُصُّ عليك».
نقش مهم قالب الفاظ و زبان عربى، در حفظ و ضبط آيات الهى
بنابراين، معناى آيه - و اللّه اعلم - اين مى شود:
ما اين كتاب مشتمل بر آيات را در مرحله نزول ملبس به لباس و واژه عربى و آراسته به زيور آن واژه نازل كرديم، تا درخور تعقّل تو و قوم و امتت باشد. و اگر در مرحله وحى به قالب الفاظ خواندنى در نمى آمد، و يا اگر در مى آمد، به لباس واژه عربى ملبس نمى شد، قوم تو، به اسرار آيات آن پی نمى بردند و فقط مختص به فهم تو مى شد. چون وحى و تعليمش، اختصاص به تو داشت.
و اين، خود دلالت مى كند بر اين كه الفاظ كتاب عزيز به خاطر اين كه تنها و تنها وحى است و نيز به خاطر اين كه عربى است، توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند.
و به عبارت ديگر: در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد:
يكى اين كه: «وحى»، از مقوله لفظ است، و اگر معانى الفاظ وحى مى شد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى بود - مثلا مانند احاديث قدسى - آن اسرار محفوظ نمى ماند.
دوم اين كه: اگر به زبان عربى نازل نمى شد و يا اگر مى شد، ولى رسول خدا، آن را به لغت ديگرى ترجمه مى كرد، پاره اى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مى ماند، و دست تعقل و فهم بشر به آن ها نمى رسيد.
آرى، اين معنا بر صاحبان نظر و متدبرين در آيات كريمه قرآنى پوشيده نيست كه خداوند متعال، در اين آيات، چه اندازه نسبت به الفاظ آن عنايت به خرج داده، و آن را به دو دسته «محكمات» و «متشابهات» تقسيم نموده، محكمات آن را «اُمّ الكتاب» خوانده كه برگشت متشابهات هم به آن هاست و فرموده: «هُوَ الَّذِى أنزَلَ عَلَيكَ الكِتَابَ مِنهُ آيَاتٌ مُحكَمَاتٌ هُنَّ أُمّ الكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَات». و نيز فرموده: «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّهُم يَقُولُونَ إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيهِ أعجَمِىٌّ وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ».
احسن القصص بودن داستان يوسف «ع»
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْك أَحْسنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْك هَذَا الْقُرْآنَ وَ إِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ»:
راغب در مفردات مى گويد: كلمه «قَصّ»، به معناى دنباله جاى پا را گرفتن و رفتن است، و جملۀ «قَصَصتُ أثَرَهُ»، به معناى «رد پاى او را دنبال كردم» است. و اين كلمه به معناى خود اثر هم هست، مانند آيه: «فَارتَدَّ عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً». و آيه «وَ قَالَت لِأُختِهِ قُصِّيهِ». و «قصص»، به معناى اخبار تتبع شده نيز آمده، مانند آيه: «لَهُوَ القَصَصُ الحَقّ»، و آيه: «فِى قَصَصِهِم عِبرَة»، و جملۀ «قَصَّ عَلَيهِ القَصَصَ»، و جملۀ «نَقُصُّ عَلَيكَ أحسَنَ القَصَص».
پس «قصص»، به معناى قصه و «احسن القصص»، بهترين قصه و حديث است. و چه بسا بعضى گفته باشند كه كلمه مذكور، مصدر و به معناى اقتصاص (قصه سرایى) است، و هر كدام باشد، صحيح است. چه اگر به معناى اسم مصدر (خود داستان) باشد، داستان يوسف بهترين داستان است.
زيرا اخلاص توحيد او را حكايت نموده و ولايت خداى سبحان را نسبت به بنده اش مجسم مى سازد، كه چگونه او را در راه محبت و سلوك راهش تربيت نموده، از حضيض ذلت به اوج عزت كشانيد، و دست او را گرفته، از ته چاه اسارت و طناب بردگى و رقيت و زندان عذاب و شكنجه، به بالاى تخت سلطنت بياورد.
و اگر به معناى مصدر (قصه سرایى) باشد، باز هم سرائيدن قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده، بهترين سرائيدن است. زيرا با اين كه قصه اى عاشقانه است، طورى بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيف تر و پوشيده تر از آن بسرايد.
معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است: ما با وحى اين قرآن، بهترين قصه ها را برايت مى سرائيم، و تو قبل از سرائيدن ما، نسبت به آن از غافلان بودى.
آيات ۴ - ۶ سوره يوسف
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَبِيهِ يَأَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لى سَاجِدِينَ(۴)
قَالَ يَا بُنىَّ لا تَقْصُص رُءْيَاك عَلى إِخْوَتِك فَيَكِيدُوا لَك كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلانسَانِ عَدُوُّ مُّبِينٌ(۵)
وَ كَذَلِك يَجْتَبِيك رَبُّك وَ يُعَلِّمُك مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ عَلى آلِ يَعْقُوب كَمَا أَتَمَّهَا عَلى أَبَوَيْك مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسحَاقَ إِنَّ رَبَّك عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۶)
چون يوسف به پدرش گفت: اى پدر! من در خواب يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم، كه براى من در حال سجده اند.(۴)
گفت پسركم! رؤياى خويش را به برادرانت مگو، كه در كار تو نيرنگى كنند، چون شيطان دشمن آشكار انسان است.(۵)
و بدين سان، پروردگارت تو را بر مى گزيند و تعبير احاديث را تعليمت مى دهد و نعمت خويش را بر تو و بر خاندان يعقوب كامل مى كند، چنانچه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق، كامل كرده بود كه پروردگارت دانا و حكيم است.(۶)
اين آيات، رؤياى يوسف را - كه در خواب ديد و تعبير خوابى كه پدرش، يعقوب نمود و نهى كرد از اين كه براى برادرانش تعريف كند - خاطرنشان مى سازد.
و اين خواب، بشارتى بوده كه خداى سبحان به يوسف داده، تا ماده اى روحى براى تربيّت او بوده باشد، و او را در راه ولايت و تقرب به خدا آماده سازد. اين آيات، به منزله مدخلى است بر داستان آن جناب.
رؤياى يوسف «ع»، و تعبير آن به وسيله پدرش يعقوب «ع»
«إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لى سَاجِدِينَ»:
در اين آيه، يعقوب (پدر يوسف) را اسم نبرده، بلكه كنايتا از آن به «أب» (پدر) تعبير نموده، تا به آن صفت رحمت و مهر و شفقتى كه ميان پدر نسبت به فرزند است، اشاره كرده باشد. و جملۀ «قَالَ يَا بُنَىَّ لَا تَقصُص»، كه در آيه بعدى است، كاملا اين معنا را مى رساند.
كلمۀ «رَأيتُ» و همچنين «رَأيتُهُم»، از «رؤيا» است كه به معناى مشاهداتى است كه آدم خوابيده و يا سست و بيهوش مى بيند. به شهادت اين كه در آيه بعدى مى فرمايد: «لَا تَقصُص رُؤيَاكَ عَلَى إخوَتِكَ: رؤياى خود را براى برادرانت تعريف مكن»، و همچنين در آخر داستان مى فرمايد: «يَا أبَتِ هَذَا تَأوِيلُ رُؤيَاىَ: پدرجان، اين بود تأويل رؤياى من».
و اگر كلمۀ «رَأيتُ» را تكرار كرده، براى اين است كه ميان «رَأيتُ» و «لِى سَاجِدِين» فاصله زياد شده. لذا بار ديگر فرموده: «رَأيتُهُم». فايده ديگرى كه اين تكرار دارد افاده اين جهت است كه: من در خواب ديدم كه آن ها، به طور دسته جمعى، براى من سجده كردند، نه تك تك.
علاوه بر اين كه رؤيت يوسف «عليه السلام»، دو جور رؤيت بوده. يكى رؤيت كواكب و آفتاب و ماه كه خود، رؤيتى صورى و عادى است. و يكى رؤيت سجده و خضوع و تعظيم آن ها، كه اين رؤيت، امرى معنوى است.
و اگر درباره سجده كردن آن ها فرموده: «رَأيتُهُم لِى سَاجِدِين»، با اين كه اين كلمه مخصوص به صاحبان عقل است، براى اين است كه بفهماند سجده ستارگان و مِهر و ماه، از روى علم و اراده و عينا مانند سجده يكى از عقلا بوده.
نكته ديگرى كه در اين آيه است و بايد خاطرنشان ساخت، اين است كه:
خداوند در ابتداء و شروع به تربيت يوسف، رؤيايى به او نشان داد و در داستانش هم، ابتدا از آن رؤيا خبر مى دهد، و اين، بدان جهت بوده كه از همان آغاز تربيت، دورنماى آينده درخشان او و ولايت الهى كه خداوند او را بدان مخصوص مى كند، به وى نشان داده باشد، تا براى او بشارتى باشد كه همواره در طول زندگى و تحوّلاتى كه مى بيند، در مدّ نظرش بوده باشد، و در نتيجه مصيبت هايى كه مى بيند و شدائدى كه با آن ها روبرو مى گردد، به ياد آن دورنما بيفتد، و نفس را به خويشتن دارى و تحمّل آن مشقات راضى كند.
اين بود حكمت اين كه خداوند خصوص اولياء خود را به آينده درخشانشان و مقام قربى كه براى آنان در نظر داشته، بشارت داده است. و از آن جمله فرموده: «ألَا إنّ أولِيَاءَ اللّهِ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لَا هُم يَحزَنُونَ» - تا آن جا كه مى فرمايد: «لَهُمُ البُشرَى فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ فِى الآخِرَة».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |