تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
معنای «رکون»، در آیه: «وَ لَا تَرکَنُوا إلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا»
«وَ لا تَرْكَنُوا إِلى الَّذِينَ ظلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لا تُنصرُونَ»:
در صحاح، درباره ماده «رَكَنَ» (از باب قَعَدَ، يَقعَدُ، قُعُوداً) گفته: مصدرش «رُكون» مى شود كه به معناى ميل كردن به سوى چيزى و تسكين دادن خاطر به وسيله آن است. و كلمۀ «رُكن» - به ضمّ اول آن - به معناى ناحيه قوى تر هر چيز و به معناى امر عظيم و نيز به معناى عزت و منيع بودن است. لسان العرب هم، همين طور گفته، ولى مصباح گفته: «ركون»، به معناى اعتماد است.
راغب گفته: «ركن» هر چيز، آن ناحيه اى است كه دلگرمى و خاطر جمعى به همان ناحيه است. (اين معناى لغوى ركن است)، ولى به طور استعاره در معناى نيرو هم استعمال شده، همچنان كه در قرآن آمده: «لَو أنَّ لِى بِكُم قُوَّةً أو آوى إلى رُكنٍ شَدِيدٍ».
«رَكَنَ، يَركَنُ» - با فتح عين الفعل مضارع - نيز آمده است، و خداى تعالى فرموده: «وَ لَا تَركَنُوا إلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا»، ولى صحيح تر اين است كه بگوييم:
اين ماده از دو باب آمده. يكى «رَكَنَ، يَركُنُ»، مانند «نَصَرَ، يَنصُرُ». و ديگرى از باب «رَكَنَ يَركَنُ»، مانند «عَلِمَ، يَعلَمُ». و در آيه «لَا تَركَنُو»، از اين باب است، و «نَاقَةٌ مركنة الضَّرع»، آن ماده شترى را گويند كه رگ و ريشه پستانش بزرگ باشد و پستان را بزرگ كند، و «مركن»، به معناى طغار كوچك است، و «اركان عبادات»، به معناى آن جوانبى است كه بناى هر عبادتى بر آن ها نهاده شده، و اگر آن اركان ترك شود، عبادت باطل و ترك شده. و اين، قريب به همان معنايى است كه صحاح گفته است.
و حق مطلب، اين است كه: «ركون»، به معناى صرف اعتماد نيست، بلكه اعتمادى است كه توأم با ميل باشد، و به همين جهت است كه با حرف «إلى» متعدى مى شود، نه با «على»، و تفسيرى كه اهل لغت براى آن كرده اند، تفسير به معناى اعم است، و اين خود عادت و رسم اهل لغت مى باشد.
بنابراين، «ركون به سوى ستمكاران»، يك نوع اعتمادى است كه ناشى از ميل و رغبت به آنان باشد. حال چه اين ركون در اصل دين باشد، مثل اين كه پاره اى از حقايق دين را كه به نفع آنان است بگويد، و از آنچه كه به ضرر ايشان است، دم فرو بندد و افشاء نكند. و چه اين كه در حيات دينى باشد، مثل اين كه به ستمكاران اجازه دهد تا به نوعى كه دلخواه ايشان است، در اداره امور مجتمع دينى مداخله كنند و ولايت امور عامه را به دست گيرند. و چه اين كه ايشان را دوست بدارد و دوستی اش منجر به مخالطت و آميزش با آن شود و در نتيجه، در شؤون حياتى جامعه و يا فردى از افراد، اثر سوء بگذارد.
و كوتاه سخن: «ركون» به اين معنا است كه در امر دين و يا حيات دينى، طورى به ستمكاران نزديك شود، كه نزديكی اش، توأم با نوعى اعتماد و اتكاء باشد، و دين و خدا و يا حيات دينى را از استقلال در تأثير انداخته، و از آن پاكى و خلوص اصلی اش ساقط كند. و معلوم است كه نتيجه اين عمل، اين است كه راه حق از طريق باطل سلوك شود، و يا حق با احياى باطل احياء گشته و بالاخره، به خاطر احيائش كشته شود.
دليل ما بر اين معنايى كه كرديم، اين است كه: خداى تعالى، در خطابى كه در اين آيه دارد، كه خود تتمه خطاب در آيه قبلى است، جمع كرده ميان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و مؤمنان از امتش، و شؤونى كه هم مربوط به آن جناب و هم به امّت اوست، همان معارف دينى و اخلاق و سنت هاى اسلامى است، از جهت تبليغ و حفظ و اجراء و تطبيق حيات اجتماعى بر آن.
و همچنين، عبارت است از: ولايت امور مجتمع اسلامى، و شناخته شدن افراد به عنوان يك فرد مسلمان، در صورتى كه به آن سنت ها عمل كند. بنابراين، نه پيغمبر مى تواند در اين امور به ستمكاران ركون كند و نه امّت او.
بعلاوه، كاملا روشن است كه اين دو آيه مورد بحث، به منزله نتيجه اى است كه از داستان هاى ملت هاى ستمكارى استنتاج شده، كه خداوند به جرم ستم هايشان، آن ها را هلاك نموده است. اين دو آيه، متفرع بر آن داستان ها و ناظر به آن ها است، و ظلم آن ملت ها، تنها شرك ورزيدن و بت پرستی شان نبود، بلكه از جمله كارهاى نكوهيده آن ها كه خداوند از آن نكوهش كرده، پيروى از ستمكاران بوده، كه نتيجه اش، فساد در زمين بعد از اصلاح آن مى شد، و آن فساد عبارت بود از: رسميت دادن به سنت هاى ظالمانه، كه واليان جور، باب كرده بودند و مردم هم از آن ها پيروى مى كردند.
اين نيز پر واضح است كه سياق دو آيه مزبور، مترتب بر يكديگر است. يعنى غرض يكى، مترتب بر غرض ديگرى است. چون آيه اولى، مردم را نهى مى كند از اين كه از ستمكاران باشند، و دومى نهى مى كند از اين كه به آنان نزديكى و به سوى آنان ميل و اعتماد كنند. يعنى بخواهند در اجراى حق ميان خود، بر باطل آنان اعتماد كنند و به وسائل باطل آنان تمسّك جويند.
پس جملۀ «لَا تَركَنُوا إلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا»، نهى است از ميل به سوى ايشان و اعتماد بر آنان، و اين كه اصل دين و حيات دينى، بر اساس باطل ايشان بنا شود.
منظور از «الّذين ظلموا» در آیه، چه کسانی اند
قرار گرفتن اين دو آيه، به منزله نتيجه اى از داستان هاى گذشته، اين معنا را افاده مى كند كه منظور از «ستمكاران» در آيه، كسانى نيست كه صرفا ظلمى از آنان سر زده باشد، و گرنه بايد تمامى مردم را شامل شود. زيرا از معدودى معصومان كه بگذريم، تمامى مردم سهمى از ظلم را دارند، و با اين حال، ديگر معنايى براى نهى نمى ماند.
و نيز افاده مى كند كه مقصود از «ستمكاران»، آن عدّه اى هم كه دائما كارشان ظلم باشد، نيست. درست است كه فعل به خودى خود، صرف تحقق را مى رساند، و در صورت وجود اسباب، افاده وصف و استمرار هم مى كند، وليكن آن شرايط و اسباب در آيه مورد بحث وجود ندارد و هيچ چيزى بر چيزى به طور گزاف دلالت نمى كند.
پس مقصود از «ستمكاران»، اين طايفه نيستند، بلكه مراد آن عدّه از مردم هستند كه حالشان در ظلم و ستم، حال همان كسانى باشد كه خداوند در آيات سابق، داستانشان را آورده بود، و مثل اين كه خداى تعالى در آن داستان ها، عموم مردم را در برابر دعوت الهيى كه متوجه آنان شده، مانند يك دسته دانسته.
آنگاه آنان را به دو قسم پذيرندگان و مخالفان تقسيم كرده. آنگاه در چند جاى آن داستان ها، از طايفه اول تعبير كرده به «الَّذِينَ آمَنُوا: آنان كه ايمان آوردند»، و در نزديك ده جا از طايفه دوم، كه دعوت او را رد كرده اند، تعبير كرده به «الَّذِينَ ظَلَمُوا: كسانى كه ظلم كردند». مانند جملۀ «وَ لَا تُخَاطِبنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا» و «وَ أخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيحَة» و «وَ تِلكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِم وَ عَصَوا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أمرَ كُلّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»، و «ألَا إنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُم»، و «ألَا بُعداً لِمَديَنَ كَمَا بَعِدَت ثَمُودُ» و امثال آن.
خداوند سبحان، از ردّ و قبول آنان در قبال دعوت الهى، به فعل ماضى تعبیر آورده، كه تنها بر تحقق و وقوع دلالت مى نمايد، چون مقام، مقام قياس است و همين كه از مقام مقايسه بيرون مى آيد، به صيغه اسم فاعل و يا در واقع به صفت تعبير نموده، مى فرمايد: «وَ قِيلَ بُعداً لِلقَومِ الظَّالِمِينَ»، و يا: «وَ مَا هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ»، و يا: «وَ لَا تَتَوَلَّوا مُجرِمِينَ» و امثال آن، كه زياد آمده است.
آرى، همان طور كه اشاره شد، مقام مقايسه و نسبت سنجى وضع مردم در برابر دعوت از نظر قبول و ردّ، اقتضا دارد كه به صرف وقوع و تحقق اكتفاء كند. چون بيش از اين احتياج ندارد كه بگويد فلان قوم و ملت جزو اين دسته شدند، يا آن دسته ايمان آوردند، و يا ظلم كردند، و ديگر احتياج نيست به اين كه وصف استمرار و تلبس و اتصاف ايشان را بيان كند.
پس مفاد جملات: «ظَلَمُوا» و «عَصَوا» و «اتَّبَعُوا أمرَ فِرعَونَ»، اين است كه ايشان جزو اين دسته شدند، و به ظلم و عصيان و متابعت امر فرعون شناخته گرديدند. و همچنين مفاد جملۀ «نَجَّينَا الَّذِينَ آمَنُوا»، اين است كه ما آن هايى را كه به صفت و علامت ايمان متصف هستند، نجات داديم.
پس در افاده اصل آن سمت و علامت تعبير به فعل (ماضى) كافى است، هر چند لازمه داشتن آن علامت اتصاف هم باشد.
و به عبارت ديگر: كسانى كه مثلا از قوم نوح ظلم كردند، قهرا ظالم هم شدند، وليكن در مقام قياس و تقسيم، عنايت به صرف صدور و تحقق ظلم تعلق مى گيرد، نه به اتصافشان به وصف ظلم. چون در اين مقام، عنايت به اين معنا نداريم كه ظلم وصف دائمى آنان شده، و لذا مى بينيم به محضى كه كلام از مقام قياس و نسبت بيرون مى رود، لحن گفتار عوض شده، به جاى فعل، به وصف تعبير مى شود. مثلا مى فرمايد: «بُعداً لِلقَومِ الظَّالِمِينَ»، و يا «وَ لَا تَكُن مَعَ الكَافِرِينَ» - دقت فرماييد.
از آنچه گذشت، نقطه ضعف كلام پاره اى از مفسران به دست مى آيد كه در تفسير جملۀ «الَّذِينَ ظَلَمُوا» گفته اند: اين جمله دلالت دارد بر اين كه ظلمى از آنان سر زده و بيش از اين دلالت ندارد. و همچنين مفسران ديگرى كه گفته اند: جملۀ «الَّذِينَ ظَلَمُوا» به معنى وصف و معنايش اين است كه ركون به ظالمان مكن.
نقد گفتار صاحب المنار، درباره مراد از: «الّذين ظَلَمُوا»
صاحب المنار، در تفسير خود گفته:
زمخشرى، جملۀ «الَّذِينَ ظَلَمُوا» را چنين تفسير كرده: «يعنى ركون مكن به كسانى كه ظلم از ايشان ديده شده، تا چه رسد به آن هايى كه ظلم وصفشان شده». آنگاه حكايت كرده از «موفق» كه دنبال امام جماعتى به نماز ايستاد، وقتى آن امام، اين آيه را تلاوت كرد، «موفق» غش كرد، و پس از آن كه به هوش آمد، سبب انقلابش را پرسيدند. گفت: خدا وعده آتش داده به كسى كه ركون كند به شخصى كه ظلمى از او ديده شود، تا چه رسد به اين كه ظلم شيوه و وصف او باشد.
و بنا به گفته وى، معناى آيه اين است كه: «هر كس كمترين ميلى كند به كسى كه ولو يك بار مختصر ظلمى از او سر زده باشد، به آتش دوزخ در مى افتد»، و حال آن كه اين معناى غلطى است. زيرا مقصود از «الَّذِينَ ظَلَمُوا»، همان طايفه ستمگران از مشركان هستند كه با مؤمنان دشمن اند و آن ها را آزار نموده، براى بيزار كردنشان از دين نقشه چينى مى كنند.
پس جملۀ «الَّذِينَ ظَلَمُوا»، عينا مانند جملۀ «الَّذِينَ كَفَرُوا» است كه در آيات بسيارى آمده، همان طور كه نمى توان گفت به صرف اين كه كلمه «كَفَرُوا» ماضى است و مراد از آن كسانى است كه در گذشته، كفرى از ايشان صادر شده - بلكه مراد از آن طايفه كفار است - همين طور در «الَّذِينَ ظَلَمُوا»، نمى توان چنين معنايى كرد.
بهترين شاهد بر اين معنا، آيه شريفه: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِم ءَأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُون» است، (كه به طور قطع مى دانيم معناى صله «الَّذِينَ» و موصول «كَفَرُوا» كسانى هستند كه كفر صفت ايشان است، نه اين كه در گذشته، يك بار از ايشان كفر سر زده باشد، چون اگر چنين باشد، انذار كردن و نكردن پيغمبر درباره آنان يكسان نيست).
و مخاطبان به نهى از ركون، همان كسانى هستند كه در آيه «فَاستَقِم» مخاطب بودند. و در آيه مورد بحث، از اين دشمنان مشرك پيغمبر تعبير كرده به «الَّذِينَ ظَلَمُوا» همان گونه كه از قوم هاى پيامبران گذشته، در داستان هايى كه از آن ها در همين سوره، در آيات ۳۷، ۶۷، ۹۴، ذكر مى كند، همين تعبير را آورده، و نيز در همين سوره، از آن ها به «ظالمين» نيز تعبير كرده و فرموده: «وَ قِيلَ بُعداً لِلقَومِ الظَّالِمِينَ».
پس حاصل كلام اين كه در اين آيات، فرقى ميان دو تعبير وصف (ظالمين) و صله و موصول (الَّذِينَ ظَلَمُوا) نيست. چون هر دو تعبير درباره اقوام به يك معنا است.
اما اين كه صاحب كشاف گفته: «منظور از جملۀ «الَّذِينَ ظَلَمُوا»، كسانى است كه ظلمى از ايشان سر زده باشد و گرنه مى فرمود ظالمين»، حرف صحيحى است، وليكن آن نتيجه اى را كه او مى خواهد، نمى تواند بگيرد. زيرا تعبير به فعل در مقام آيه كه توضيحش گذشت، هر چند بيشتر از صرف تحقق و صدور را نمى رساند، وليكن مقام، اين معنا را با معناى وصفى منطبق مى كند. نظير آيه «فَأمَّا مَن طَغَى * وَ آثَرَ الحَيَوةَ الدُّنيَا * فَإنَّ الجَحِيمَ هِىَ المَأوَى * وَ أمَّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفسَ عَنِ الهَوَى * فَإنّ الجَنَّةَ هِىَ المَأوَى» كه در عين اين كه تعبير به فعل شده، مع ذلك با معناى صفت منطبق است.
- و اما نقطه ضعفى كه در كلام صاحب المنار است، اين است كه:
وى، آيه را تنها مربوط به ستمكاران و دشمنان مؤمنان و نقشه چينان از مشركان دانسته، و اين از مشارٌ إليه، محض تحكم و بدون دليل سخن گفتن است. زيرا هيچ دليلى در دست نيست كه دلالت كند بر اين كه آيه، شامل ستمگران از اهل كتاب و دشمنان اسلام از يهود و نصارا نمى شود.
مخصوصا با اين كه خود قرآن در گذشته، نزديكى ايشان را به جرم اين كه از درِ ظلم، در كتاب خدا اختلاف مى اندازند، ستمگر خوانده و صريحا از دوستى با آنان نهى و تشديد كرده و حتى فرموده: «وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَإنَّهُ مِنهُم». و درباره دوستى با مطلق كفار فرموده: «وَ مَن يَفعَل ذَلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللّهِ فِى شَئٍ».
از ايشان مى پرسيم: چه مانعى هست كه اين آيه، شامل ستمگران اين امت نشود، با اين كه در ميان اين امّت، جبارانى وجود داشته و دارد كه صدها برابر، شقى تر از جباران عاد و ثمودند، و طاغيانى وجود داشته و دارد كه هزار بار، طاغى تر از فرعون و هامان و قارون اند؟
و صرف اين كه اسلام در موقع نزول اين سوره، گرفتار ستمگران و مشركان قريش و حوالى مكّه بوده، چه دلالت مى كند بر اين كه لفظ آيه، مخصوص به ايشان و نهى از ركون به ايشان باشد؟ و مگر خاص بودن مورد، عموم لفظ را تخصيص مى زند؟
حاشا! پس آيه شريفه، نهى مى كند از ركون به هر كسى كه به علامت «ظلم» شناخته شده باشد، چه اين كه مشرك باشد يا موحد، چه اهل كتاب باشد و چه مسلمان.
- نقطه ضعف ديگرى كه در كلام صاحب المنار است، اين است كه:
ايشان، براى تأييد و شاهد گفتار خود، تمسك جسته به آيه «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِم ءَأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُون»، به اين بيان كه: «الَّذِينَ كَفَرُوا»، با اين كه فعل است، معناى وصف را مى دهد، و مقصود از آن كافرانند، نه فردى از افراد كه در زمان گذشته، كفرى از او صادر شده باشد.
و آن نقطه ضعف، اين است كه:
آیه مذكور، مربوط به عموم كفار و بيان حال عموم آنان نيست تا شاهد گفتار وى باشد، بلكه در تفسيرش و همچنين در مواضع ديگرى در اين كتاب بيان كرديم كه اين آيه، مخصوص كفّار قريش است، آن هم نه همه آنان، بلكه سران ايشان، كه رسما عليه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در ابتداى دعوتش به مخالفت و كارشكنى برخاستند، و خداوند هم، شرّ ايشان را از سرِ آن جناب كوتاه نمود، و در واقعۀ «بدر» و وقايع ديگر، نابودشان كرد.
پس آيه عام نيست. چون اگر عام مى بود و منظور از جملۀ «الَّذِينَ كَفَرُوا»، همه كفار مى بود، مضمون آيه خلاف واقع مى شد. براى اين كه كفار بسيارى را سراغ داريم كه حتى از ميان خود قريش و حتى بعد از نزول اين آيه، به سوى اسلام گراييدند، و انذار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در دل هايشان، مؤثر افتاد.
و اگر صاحب المنار بگويد: مراد آن كفاری است كه تا آخرين لحظه عمر خود ايمان نياوردند، در جوابش مى گوييم:
در اين صورت، مضمون آيه، شبيه به مضمون «آنچه در جوى مى رود، آب است» خواهد شد. زيرا معنا ندارد بگوييم «كفارى كه تا آخرين لحظه عمر خود ايمان نياوردند، ايمان نمى آورند، چه انذارشان بكنى و چه نكنى». پس هيچ چاره اى جز اين نيست كه بگوييم آيه مذكور، مخصوص عدّه معينى است و جملۀ «الَّذِينَ كَفَرُوا»، به طايفه خاصّى نظر دارد.
و ما در سابق هم گفتيم كه جملۀ «الَّذِينَ آمَنُوا» هم، يك عنوان تشريفى است براى اشخاص معينى كه در اول دعوت اسلامى، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ايمان آوردند، و خطابات «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» در قرآن هم، مختص به ايشان است. (مگر در آن مواردى كه دليلى بر خلاف اين مطلب دلالت كند)، ولى در هر حال ساير مؤمنان هم، در احكام آن خطابات با آن اشخاص شريك اند.
- نقطه ضعف سومى كه در گفتار صاحب المنار مى باشد، اين است كه:
در آخر كلامش گفته: «در آيه مورد بحث، از ستمكاران معاصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تعبير كرده به «الَّذِينَ ظَلَمُوا»، همان طور كه از اقوام پيغمبران گذشته (در آيه ۳۷، ۶۷، ۹۴) هم، اين تعبير را كرده، و هم به «ظالمين» تعبير كرده، پس در اين آيات، فرقى ميان دو تعبير نيست».
و خلاصه گفتارش اين كه: گاهى از ايشان به «الَّذِينَ ظَلَمُوا» تعبير كرده، و گاهى به «ظالمين»، و اين خود دليل بر اين است كه مقصود از هر دو تعبير، يكى است.
اشكال اين حرف، اين است كه: گويا آن عنايتى كه گفتيم در كلام هست، از نظر وى مخفى مانده، و نتوانسته منتقل شود به اين كه اتحاد مصداق دو تعبير، باعث نمى شود كه عنايت به هر دو، يكى باشد.
پس خلاصه مضمون اين آيه، نهى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و امت اوست از ركون به كسى كه به عنوان «ظلم» شناخته شده باشد، به اين كه به سوى او ميل و در امر دين و حيات دينى بر ظلم او اعتماد كنند. اين است منظور جملۀ «وَ لَا تَركَنُوا إلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا».
«فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ» - اين جمله تفريع است بر ركون، و معنايش اين است كه: عاقبت ركون، تماس با آتش است.
(نكته جالبى كه در اين جمله است، اين است كه:) عاقبت ركون به ظلم، ظالم را تماس با آتش و خود ظلم را آتش قرار داده است. و اين، همان فرق ميان نزديك شدن به ظلم و تلبس به ظلم است.
«وَ مَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن أولِيَاء» - اين جمله، در موضع حال است از مفعول «فَتَمَسَّكُم». يعنى آتش شما را مس مى كند، در حالى كه در آن آتش، غير از خدا هيچ ياورى نداشته باشيد. چه اين واقعه در قيامت واقع مى شود، كه انسان تمامى اولياء و ياورانى (كه در دنيا ياورش مى پنداشت)، از دست مى دهد.
ممكن هم هست حال از ركون باشد. البته اين در صورتى است كه منظور از «آتش» عذاب باشد و جملۀ «ثُمّ لَا تُنصَرُون»، به احتمال اول، به معناى نداشتن شفيع و به احتمال دوم، به معناى خذلان الهى خواهد بود.
و تعبير به «ثُمّ» در جملۀ «ثُمَّ لَا تُنصَرُون»، براى اين است كه دلالت كند بر خاتمه امر و اين كه سرانجام كار شما نوميدى و خذلان مى شود. گويا فرموده: در قيامت، جز خدا كسى را نداريد، او هم هر چه بخوانيدش، جوابتان را نمى دهد و هر چه از او طلب يارى كنيد، ياری تان نمى كند. پس در نتيجه سرانجام كارتان نوميدى و خسران و خذلان خواهد بود.
چه مواردى مشمول نهى آيه شريفه نمى باشد؟
از بحث هايى كه تاكنون پيرامون آيه كرديم، چند چيز به دست آمد:
- ۱ - اين كه:
متعلق نهى در آيه شريفه، ركون به اهل ظلم است در امر دين و يا حيات دينى، از قبيل سكوت كردن در بيان حقايق دينى و امورى كه موجب ضرر جامعه دينى مى شود، و ترك هر عمل ديگرى كه خوشايند ظالمان نيست، و يا مثل اين كه ظالم كارهايى كند كه براى جامعه دينى ضرر دارد، و مسلمان ها آن را ببينند و سكوت كنند و حقايق دينى را برايش بازگو نكنند، و يا امورى را ترك كند كه با تركش، به اجتماع مسلمين لطمه بزند و مسلمين سكوت كنند. او زمام جامعه دينى را در دست بگيرد و عهده دار مصالح عمومى جامعه بشود و با نداشتن صلاحيت، امور دينى را اجراء كند و ايشان سكوت كنند و نظير اين ها.
بنابراين، ركون و اعتماد بر ستمگران در معاشرت و معامله و خريد و فروش و همچنين وثوق داشتن به ايشان و در برخى از امور امين شمردن آنان، مشمول نهى آيه شريفه نيست. زيرا ركون در اين گونه امور، ركون در دين و يا حيات دينى نيست. خود رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را مى بينيم كه در شب هجرت، وقتى از مكه به سوى غار ثور حركت كرد، يكى از مردم قريش را امين شمرد و از او براى سفر به مدينه مركبى را اجاره كرد، و نيز او را امين دانست و مورد وثوق قرار داد كه بعد از سه روز، راحله را تا درب غار خواهد آورد.
آرى، او رفتارش چنين بود و خود مسلمانان هم، در پيش روى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، با كفّار و مشركان همين معامله را داشتند.
- ۲ - نتيجه اى ديگر كه از بحث هاى گذشته، گرفته شد، اين است كه:
ركونى كه در آيه از آن نهى شده، اخص است از معناى ولايتى كه در آيات بسيار ديگرى از آن نهى شده. زيرا ولايت به معناى نزديك شدن به نحوى است كه مسلمين را در دين و اخلاقشان در معرض تأثر قرار دهد و در نتيجه، دين و اخلاقشان كه از بين رفته و سنت هاى ظالمانه اى كه در جامعه دشمنان دين رايج شده، در ميان مسلمين رواج يابد. به خلاف ركون كه به معناى بنا نهادن دين و يا حيات دينى است بر اساس ظلم ظالمان، و اين معنا از نظر مورد، اخص از ولايت است. براى اين كه هر جا كه ركون به ظالمى پيدا شود، ولايت ظالم هم شده، ولى هر جا كه ولايت ورزيدن به ظالم يافت شد، چنان نيست كه ركون هم باشد.
فرق ديگر اين كه: خطر و بروز اثر در ركون بالفعل است ولى در ولايت، اعم از بالفعل است. از اين جا، اشكال گفتار پاره اى از مفسران كه «ركون» را به معناى ولايت گرفته اند، معلوم مى شود.
صاحب المنار، در تفسير خود، نخست كلام زمخشرى را نقل كرده كه گفته است: نهى در آيه، جهات بسيارى را شامل مى شود. مانند گراييدن و پست شدن در راه هوا و هوس آنان، و به اميد ايشان از همه جا و همه كس قطع اميد كردن، و همنشينى و رفاقت كردن، و به ديدنشان رفتن، و با ايشان مداهنه نمودن و به كارهايشان رضايت دادن، و خود را به ايشان شبيه كردن، و به زىّ آنان درآمدن، و به زرق و برق زندگى و تجمّلات ايشان چشم حسرت دوختن، و اسم آنان را به عظمت ياد كردن. چون دقت و تأمّل در جملۀ «وَ لَا تَركَنُوا»، اين معنا را اثبات مى كند. زيرا «ركون»، به معناى كمترين ميل است.
و همچنين جملۀ «إلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا» نيز، ناراحت كننده است. زيرا اگر فرموده بود: «إلَى الظَّالِمِين»، باز امتثالش خيلى دشوار نبود. زيرا ظالمين عدّه معدودی اند، ولى فرمود «هر كس كه ظلم كند» و اين تعبير، عمومى تر است و هر كسى كه ظلمى را ولو براى يك بار مرتكب شود، مشمول آن مى گردد.
آنگاه در مقام ردّ آن برآمده، چنين مى گويد:
البته آنچه را كه وى انگشت رويش گذاشته و از مصاديق ركون دانسته، همه در جاى خود كارهاى زشتى است كه سزاوار نيست مؤمن مرتكب آن شود و احيانا هم از لوازم غيرقابل توجه ركون هست، وليكن صحيح نيست كه هيچ يك از آن ها را مفسر و مراد آيه بگيريم. براى اين كه مى دانيم اولين طايفه اى كه مخاطب به اين خطاب بودند، رسول گرامى اسلام و صحابه ايشان، يعنى همان سابقين اولين بودند كه از شرك توبه كرده، به سوى ايمان گراييدند و در ميان آنان، كسى را سراغ نداريم كه اين طور نسبت به مشركان، ركون داشته باشد. يعنى از اسلام و مسلمين يكباره قطع نموده، دل به كفار ببندد، و يا به خاطر هواهاى آنان، تن به پستى دهد و يا به كارهاى آنان راضى بوده باشد، و همچنين ساير مصاديقى كه شمرده.
مؤلف: صاحب المنار، اولا خودش گفتار خود را نقض كرده و با اين كه قبلا اعتراف كرد كه بعضى از امور مذكور از لوازم ركون است، مع ذلك مى گويد هيچ يك از آن ها صلاحيت ندارد كه بگوييم مراد آيه است.
آرى، با اين كه همه معصيت ها بزرگ است و نبايد نسبت به آن ها بى اعتناء بود، مع ذلك بيشتر مفسّران قرآن را مى بينيم كه عادت كرده اند از نسبت دادن پاره اى سهل انگاری ها به قرآن كريم، هيچ خوددارى نكنند.
و از اين بدتر اين كه مى گويد: مخاطب به اين نهى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و سابقين اولين بودند و ايشان در مظانّ چنين چيزهايى نبودند.
اشكال آن، اين است كه:
اولا، خطاب، خطاب واحدى است متوجه او و امتش، و در چنين خطابى، اول و دومى وجود ندارد. و اگر بعضى از مخاطبان از جهت زمان، مقدم بر بعضى ديگر باشند، باعث نمى شود كه خطاب آن روزى، مردم امروزى را نگيرد، هر چند لفظ شامل باشد.
و ثانيا، اگر مخاطب در مظنه نافرمانى نباشد، باعث نمى شود كه خطاب نهى متوجه او نگردد، مخصوصا نواهيى كه از مقام تشريع صادر مى شود. بله، در چنين صورتى از تأكيد و الحاح جلوگيرى مى كند، ولى از اصل نهى جلوگيرى نمى كند، و ما مى بينيم كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از چيزهايى نهى شده كه به مراتب بزرگتر از ركون به ظالمان است. مانند شرك به خدا و ترك تبليغ پاره اى اوامر و نواهى. از آن جمله فرموده: «وَ لَقَد أُوحِىَ إلَيكَ وَ إلَى الَّذِينَ مِن قَبلِكَ لَئِن أشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِين».
و درباره ترك تبليغ فرموده: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ إن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ».
و درباره پيروى كفار فرموده: «يَا أيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لَا تُطِعِ الكَافِرِينَ وَ المُنَافِقِينَ إنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً وَ اتَّبِع مَا يُوحَى إلَيكَ مِن رَبِّكَ». با اين كه چنين مظنّه اى در بين نيست كه آن جناب به پروردگار خود شرك بورزد، و يا آنچه كه به وى وحى شده، از تبليغش سر باز زند، و يا كافران و منافقان را اطاعت كند، و يا وحى پروردگار خود را پيروى ننمايد و امثال اين از نواهى ديگر.
و همچنين سابقين اولين، كه ايشان هم از امورى خيلى بزرگتر از ركون به ظالمين و يا مثل آن نهى شده اند. از آن جمله فرموده: «وَ اتَّقُوا فِتنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّة»، كه درباره اهل بدر نازل شده، كه سابقين اولين هم در ميان ايشان بوده اند.
و درباره بعضى از آنان آمده كه خود آنان را ستمكار خوانده، حال بعضى صحابه پيغمبر را، ستمكار خواندن مهم است و يا به او بگويند: به ستمكاران ركون مكن؟ و همچنين آيات ديگرى كه مربوط به داستان هاى «بدر»، «اُحد» و حُنَين» است، و مشتمل است بر نهى هايى كه خيلى مهمتر از نهى ركون است.
و نيز آيات ناهيه اى كه زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را از امورى نهى مى كند كه بدتر از ركون به ظالمين است. پس صرف اين كه سابقين اولين در مظنّه چنين اعمالى نيستند، باعث نمى شود كه نهى هم از ناحيه خداى تعالى صادر نشود. علاوه بر اين كه بعضى از همان سابقين اولين، به پاره اى از آن گناهان و جرائم مبتلا شدند.
- سوم چيزى كه از بحث گذشته به دست آمد، اين بود كه:
آيه شريفه به كمك سياقى كه دارد و نيز با تأييد مقام، نهى مى كند از ركون به ستمكاران در ستم هايشان، به اين معنا كه مسلمانان، دين حق خود و حيات دينى خود را مبنى بر ظلمى از ظلم هاى آنان كنند، و يا در گفتار و كردار حق خود، جانب ظلم و باطل ايشان را رعايت كنند. و خلاصه وقتى بتوانند حقى را احياء كنند كه باطلى را هم احياء بكنند، و برگشت اين عمل، همان طور كه قبلا هم گفتيم، به اين است كه احياء يك حق، با از بين رفتن يك حق ديگر صورت گيرد.
و اما ميل كردن به ظلمى از ظلم هاى آنان و راه دادن آن ظلم را در دين، و اجراى آن در مجتمع اسلامى و يا در محيط زندگى شخصى، ركون به ظالمين نيست، بلكه مباشرت در ظلم و وارد شدن در زمره ظالمين است.
و اين مطلب، بر بسيارى از مفسران مشتبه شده، و نتوانسته اند ميان ركون به ظالمين و اين مثال ها كه ما ذكر كرده و گفتيم مباشرت در ظلم است، فرق بگذارند. در نتيجه، در تفسير آيه، بحث هايى را ايراد كرده اند كه كمترين ارتباطى با آيه و با مسأله ركون به ظالمين ندارد، و ما به خاطر رعايت اختصار، از ايراد و بحث در صحت و سقم آن ها صرف نظر كرديم، و هر كس بخواهد، مى تواند به تفاسير آنان مراجعه نمايد.
«وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ طرَفىِ النهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ الَّيْلِ إِنَّ الحَْسنَاتِ يُذْهِبنَ السيِّئَاتِ ...»:
دو طرف «نَهار»، به معنى صبح و عصر است، و كلمۀ «زُلَف»، جمع «زُلفَى»، و به طورى كه مى گويند، از نظر معنا و ساختمان لفظى شبيه است به «قرب» كه جمع «قُربَى» است، و اين وصفى است كه به جاى موصوف خود - نظير ساعات و امثال آن - نشسته و تقديرش اين است: و ساعاتى از شب كه نزديك به روز باشد.
يعنى نماز را در صبح و عصر و در ساعاتى از شب كه نزديكتر به روز باشد، به پاى دار، و اين ساعات، با نماز صبح و عصر كه در يك طرف روز قرار دارد و نماز مغرب و عشاء كه وقتشان ساعت هاى اول شب است، تطبيق مى كند، همچنا نكه بعضى از مفسران نيز گفته اند.
و يا تنها با نماز صبح و مغرب كه هر يك در يك طرف روز قرار دارند و نماز عشاء كه وقتش، اوايل شب است، منطبق مى شود، چنان كه ديگران گفته اند و بعضى ديگر، حرف هاى ديگرى زده اند.
وليكن از آن جايى كه بحث در اين مورد به فقه مربوط است، و در بحث فقهى، متّبع، بيانى است كه از پيغمبر و امامان اهل بيتش وارد شده باشد، لذا آن را حواله مى دهيم به بحث روايتى آينده - إن شاء اللّه تعالى.
جملۀ «إنَّ الحَسَنَات يُذهِبنَ السَّيِّئَات»، امر «أقِم الصلوة» را تعليل نموده، بيان مى كند كه نمازها حسناتى است كه در دل هاى مؤمنان وارد شده و آثار معصيت و تيرگی هايى كه دل هايشان از ناحيه سيئات كسب كرده، از بين مى برد، و ما در اين باره، بحثى راجع به «حبط»، در جلد دوم اين كتاب ايراد نموديم.
«ذَلِكَ ذِكرَى لِلذَّاكِرِينَ » - يعنى: اين كه گفته شد كه «حسنات»، «سيئات» را از بين مى برد، به خاطر اهميتى كه دارد و براى بندگانى كه به ياد خدا هستند، مايه تذكر است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |