تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بعد از آن كه از تفصيل و شرح آيت هاى توحيد - كه اجمالش را در اول گفتار آورده بود - فارغ شد، اينك شروع كرده در تفصيل آن خبر اجمالى كه قبلا از معاد داده بود. و در اين تفصيل، كيفيت قيام قيامت و احضار خلق براى حساب و جزا و پاداشى كه به اصحاب جنت مى دهد، و كيفرى را كه به مجرمان مى دهد، شرح مى دهد.
استهزاء كفار در مقام انكار معاد، و پاسخ خداوند به آن ها
«وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ»:
سخنى است از كفار، كه در مقام استهزاء گفته اند، و منظورشان، انكار معاد است. و شايد به همين جهت اسم اشاره «هَذَا: اين وعده» آورد، كه مخصوص اشاره به نزديك است. و اين كه گفتند: «اگر راست مى گوييد»، خطابشان به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و همه مسلمانان است. چون رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و مؤمنان، زياد داستان روز قيامت را به گوش آنان مى خواندند، و به كيفر آن روز، تهديدشان مى كردند.
كلمه «وعد»، به تنهايى بدون كلمۀ «وعيد»، هم به معناى وعدۀ خیر مى آيد و هم به معناى وعدۀ شر. ولى اگر هر دو با هم در كلامى بيايند، «وعد»، به معناى وعدۀ خير، و «وعيد»، به معناى وعدۀ شر خواهد بود.
«مَا يَنظُرُونَ إِلّا صيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يخِصّمُونَ»:
كلمه «نظر»، به معناى انتظار است. و مراد از «صيحه»، به شهادت سياق، همان نفخۀ صور اولى است، كه وقتى دميده مى شود، همه مى ميرند.
و اگر «صيحه» را به «وحدت» وصف كرده، براى اشاره به اين نكته است كه: امر كفار براى خدا «جَلّت عَظَمَتُهُ»، بسيار آسان است، و براى او، بيش از يك صيحه، كارى ندارد. و كلمۀ «يَخِصّمُون»، در اصل «يَختَصِمُون» بوده، كه مصدر آن «إختصام»، به معناى مجادله و مخاصمه است.
و اين آيه شريفه، جوابى است از اين كه كفار به عنوان استهزاء گفتند: «پس اين وعده كى است، اگر راست مى گوييد»؟ خداى تعالى هم، در اين جمله كفار مسخره كننده را، سخريه و استهزا كرده، و به امر آنان بى اعتنايى نموده.
و معناى آن اين است كه: اين ها كه مى گويند «پس اين وعده كى است»؟ در اين گفتارشان، جز يك صيحه را منتظر نيستند، و اين يك صيحه، فرستادنش براى ما آسان است. نه هزينه اى دارد و نه زحمتى. صيحه اى كه وقتى ايشان را بگيرد، ديگر راه گريز و نجاتى برايشان نمى گذارد، بلكه ايشان را در حالى مى گيرد، كه كاملا از آن غافل اند، و در بين خود، مشغول مخاصمه مى باشند.
«فَلا يَستَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ»:
يعنى: نتيجه چنين صيحه اى كه به ناگهانى مى رسد و مهلتشان نمى دهد، اين است كه همگى فورا بميرند. در نتيجه، ديگر نه مى توانند سفارشى بكنند - چون مرگشان عمومى است، در نتيجه، ديگر كسى نمى ماند تا رفتگان به ماندگان سفارشى كنند - و نه مى توانند به اهل خود برگردند. چون بر فرض كه مرگشان در بيرون خانه برسد، باز به اهلشان بر نمى گردند.
«وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنََ الاَجْدَاثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ»:
اين نفخه صور، نفخۀ دومى است كه به وسيله آن، همۀ مُردگان زنده مى شوند، و قيامت برپا مى گردد. و كلمه «أجدَاث»، جمع «جدث» است كه به معناى قبر است.
و كلمۀ «يَنسِلُون»، از ماده «نسل» است، كه به معناى راه رفتن به سرعت است. و در تعبير از قيامت، به «إلى رَبّهِم: به سوى پروردگارشان»، هشدار و توبيخى است براى كفار، كه منكر ربوبيت خداى تعالى هستند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَانُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»:
كلمه »بعث» به معناى بپا داشتن است. و كلمۀ «مرقد»، اسم محل «رقاد: خواب» است، و مراد از آن، قبر است. و اگر كفار، در قيامت مى گويند: «مَا وَعَدَ الرَّحمَان»، و از خدا به «رحمان» تعبير مى كنند، براى اين است كه به نوعى از خدا بخواهند بر آنان رحم كند. چون همين ها بودند كه در دنيا مى گفتند: «وَ مَا الرَّحمَانُ».
و جملۀ «وَ صَدَقَ المُرسَلُون»، عطف است بر جملۀ «هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحمَان». چون جمله فعليه، گاهى عطف بر جمله اسميه مى شود.
تفسیر سخن تعجب انگیز كافران، بعد از برپایی رستاخيز
و اين كه از درِ تعجب گفتند: «واى بر ما، چه كسى ما را از خوابگاهمان بپا داشت»، اساسش، همان انكار معاد است، كه در دنيا مى ورزيدند و در دل، از روز جزا غفلت داشتند، و همواره مستغرق در هواها بودند. وقتى به طور ناگهانى سر از قبر در مى آورند و به سرعت به طرف محشر مى روند، به عالَمى كه جز عذاب شر، انتظار ديگرى در آن ندارند، ناگزير دچار فزع اكبر و دهشتى مى گردند، كه حتى كوه ها، تاب تحمل آن را ندارد.
و به همين جهت، طبق عادت و رسمى كه در دنيا در هنگام برخورد به خطر داشتند، اولين عكس العملى كه نشان مى دهند، گفتن «واويلا» است. آنگاه مى پرسند: چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخت؟ و اين، بدان جهت است كه دهشت، آنان را از توجه به هر چيز ديگرى، غافل مى سازد.
بعد از گفتن «واويلا»، و بعد از پرسش از اين كه چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخته؟ به يادشان مى افتد كه در دنيا، فرستادگان خدا، همواره وعدۀ حق را درباره بودن روز بعث و جزا، تذكرشان مى دادند. آن وقت، شهادت مى دهند به حق بودن آن وعده ها و خود را پناهنده رحمت خدا مى كنند و مى گويند: «اين، همان بعث و جزايى بود، كه رحمان وعده مى داد».
همين گفتارشان نيز، از درِ نيرنگ و كيدى است كه در دنيا، به آن خو گرفته بودند. هر وقت دشمن بر آنان غلبه كرد، شروع مى كردند به تملق و اظهار ذلت و اعتراف به ظلم و تقصير.
و در آخر، با جمله «وَ صَدَقَ المُرسَلُون»، حقانيت رسولان را تصديق مى كنند.
از بيان گذشته چند نكته روشن مى شود:
اول اين كه: چرا در هنگام بعث، «واويلا» مى گويند.
دوم اين كه: چرا اول مى پرسند:« چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخته»، و سپس اقرار مى كنند به اين كه اين، همان وعده اى است كه رحمان داده. و نيز، اقرار مى كنند به حقانيت و صدق مدّعاى مرسلين. با اين كه ظاهر آن سؤال، اين است كه به همه اين مطالب جاهل اند.
سوم اين كه: جملۀ «مَن بَعَثَنَا مِن مَرقَدِنَا»، و جملۀ «هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحمَان...»، هر دو، از سخنان كفار است.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «وَ صَدَقَ المُرسَلُون»، عطف است بر جملۀ «وَعَدَ الرَّحمَان»، كه كلمۀ «ما» بر سرِ آن است، و «ما»، يا مصدريه است و يا موصوله. و (براى دفع اين اشكال كه چگونه كسى كه نمى داند چه كسى او را زنده كرده، خودش مى گويد «رحمان» زنده كرده)، گفته اند: جملۀ «هذَا مَا وَعَدَ الرَّحمَان...»، جوابى است كه خدا و يا ملائكه و يا مؤمنان، از سؤال كفار كه گفتند: «چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت»، داده اند.
و بر خواننده پوشيده نيست كه اين تفسير، خلاف ظاهر آيه است. مخصوصا در صورتى كه كلمۀ «ما» را مصدريه بگيريم. و اگر جملۀ «هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحمَان»، جواب خداى سبحان و يا ملائكه از سؤال كفار باشد كه پرسيدند: «مَن بَعَثَنَا مِن مَرقَدِنَا»، بايد در جواب آن كه سؤال از فاعل است، فاعل معرفى شود، نه فعل فاعل. چون آن ها پرسيدند: «چه كسى ما را از مرقدمان برانگيخت»، بايد بفرمايد: «رحمان». نه اين كه بفرمايد: «اين، آن وعده اى است، كه رحمان مى داد».
و توجيهى كه بعضى در مقام ردّ اين اشكال كرده اند كه: «اين تعبير، براى آن است كه كفرشان را به رُخشان بكشد و بر آن، ملامتشان كند، علاوه بر اين، اشاره به فاعل هم دارد»، فايده اى ندارد.
چهارم اين كه: جملۀ «هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحمَان»، جمله اى است مركب از مبتدا و خبر. و اين كه بعضى گفته اند: «كلمۀ «هذَا»، صفت است براى مرقد. چون گاهى اسم اشاره، تأويل به مشتق مى شود، و كلمۀ «ما»، مبتدا و خبرش محذوف است و تقديرش، چنين است: چه كسى ما را از اين خوابگاهمان برانگيخت، آنچه رحمان وعده داده، حق است»، دور از فهم است.
«إِن كانَت إِلّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ»:
در اين جمله، اسم «كَانَت» حذف شده، و تقدير كلام چنين است: «إن كَانَتِ الصَّيحَةُ إلّا صَيحَةً وَاحِدَةً». يعنى: آن صيحه و نفخه اى كه ايشان را ناگهانى رسيد، و بدون درنگ و مهلت، همه را نزد ما حاضر ساخت، نبود، مگر يك نفخه و صيحه.
و تعبير به «لَدَينَا: نزد ما»، بدين جهت است كه روز قيامت، روز حضور نزد خدا است براى فصل قضا و رسيدگى به حساب اعمال و حقوقى كه مردم، از يكديگر ضايع كرده اند.
«فَالْيَوْمَ لا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:
يعنى: در آن روز، در بينشان، به عدل قضاوت مى شود و به حق، حكم مى شود و در نتيجه، به هيچ كس، به هيچ وجه، ستم نمى شود.
امروز، خودِ اعمالتان، جزای اعمالتان است و بس
جملۀ «وَ لَا تُجزَونَ إلّا مَا كُنتُم تَعمَلُون»، عطف تفسيرى است براى جملۀ «فَاليَومَ لَا تُظلَمُ نَفسٌ شَيئاً»، و در حقيقت، بيانى برهانى براى نبودن ظلم در آن روز است. چون دلالت مى كند بر اين كه جزاى اعمال هر صاحب عملى، در آن روز، خودِ اعمال اوست. ديگر با چنين جزايى، ظلم تصور ندارد.
براى اين كه «ظلم»، عبارت است از بی جا مصرف كردن چيزى. ولى عمل كسى را جزاى عملش قرار دادن، بى جا مصرف كردن جزا نيست، و بهتر از آن تصور ندارد. چه جزايى عادلانه تر از اين كه عينِ عمل كسى را، مزد عملش قرار دهند؟
خطابى كه در اين آيه است كه مى فرمايد: «امروز، خود اعمالتان را جزاى اعمالتان قرار مى دهند»، با اين كه روز قيامت هنوز نيامده، از باب تمثيل قيامت و احضار آن و احضار مردمى است كه در آن هستند. و اين، خود عنايتى است در كلام، كه گوينده، آينده را احضار كند، و با مردمى كه در آينده قرار مى گيرند، سخن بگويد.
اين است نكته خطاب. نه آن طور كه بعضى توهم كرده اند كه: «كلام مذكور، حكايت از آينده كفار است، و يا خطابى است كه از ناحيه خداى سبحان و يا ملائكه و يا مومنان، در روز قيامت، به ايشان مى شود»؛ چون احتياجى به اين توجيهات نيست، و سياق، گوياى به آن معنايى است، كه ما بيان كرديم.
و مخاطب به جمله «وَ لا تُجزَونَ إلّا مَا كُنتُم تَعمَلُون»، همۀ مردم اند. چه اهل سعادت و چه اهل شقاوت. هر كس، هر چه كرده، چه خوب و چه بد، عين آن را جزاى عملش قرار مى دهد.
و اين كه بعضى در اين خصوص اشكال كرده اند كه: «انحصار «إلّا»، با عموميت «سُعَدا» و «اشقيا» نمى سازد، علاوه بر اين، خود خداى تعالى فرموده: اجر مؤمنان را به طور كامل مى دهد، و بيشتر هم مى دهد، و به فضل خود، آن را دو چندان و بلكه چند برابر مى كند»، اشكالشان وارد نيست. براى اين كه:
انحصارى كه در مورد آيه مورد بحث هست، ناظر به جزاى اعمال و پاداش و كيفر آن است، و آن ادله و آياتى كه دلالت دارد بر اجر چند برابر، از قبيل آيه: «لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا وَ لَدَينَا مَزِيدً»، مسأله اى است ماوراى جزا و اجر، و خارج از طور عمل است. ما هم نخواستيم بگوييم خداوند به اهل سعادت، بيش از اعمالشان چيزى نمى دهد، بلكه خواستيم بگوييم «اجر»، همان «عمل» است و بس. و اما اين كه ممكن است خداوند، به فضل خود، مثوباتى به اشخاصى بدهد، از محل بحث بيرون است.
بعضى از مفسران، از اشكالى كه ذكر شد، جواب داده اند به اين كه:
معناى آيه شريفه، اين است كه: صالح، ثوابش كم نمى شود، و طالح هم، عقابش زياد نمى شود. چون هم كم دادن اجر صالح، با حكمت منافات دارد، و هم زياد كردن عقاب طالح. و اما زياد ثواب دادن و كمتر عقاب كردن، مورد نظر آيه نيست، و هيچ مانعى هم ندارد.
و يا جواب داده اند به اين كه: مراد از جملۀ «لا تُجزَونَ إلّا مَا كُنتُم تَعمَلُون»، اين است كه: شما، جزايى نخواهيد ديد، مگر جزايى را كه از سنخ عمل خودتان است. چه خير و چه شرّ.
ولى اشكالى كه در اين جواب است، اين است كه: اگر مدلول آيه اين بود، اصلا اشكالى وارد نمى شد، ليكن همه حرف ها در اين است كه آيا آيه، چنين مدلولى دارد يا نه؟
حال نیکوی «اصحابُ الجنّة»، در بهشت برين
«إِنَّ أَصحَابَ الجَْنَّةِ الْيَوْمَ فِى شُغُلٍ فَاكِهُونَ»:
كلمه «شغل»، به معناى كارى است كه آدمى را به خود مشغول سازد، و از كارهاى ديگر باز بدارد. و كلمه «فاكه»، اسم فاعل از مصدر «فكاهت» است، كه به معناى گفت و شنودى است، كه مايه خوشحالى باشد. و ممكن هم هست به معناى تمتع و لذت بردن باشد، و - به طورى كه گفته شده - از مصدر مزبور، غير از اسم فاعل، هيچ فعلى مشتق نشده است.
بعضى از مفسران گفته اند: معناى «فاكه»، صاحب ميوه است. همان طور كه مى گوييم: «لابِنٌ وَ تَامِرٌ: فلانى، داراى لبن و تمر است»، ولى اين معنى را يك نكته بعيد مى سازد، و آن، اين است كه در اين آيات، سخن از ميوه به ميان آمد، ديگر لازم نبود كه بار ديگر تكرار شود، به خلاف اين كه كلمه مذكور را، به معناى گفت و شنود بگيريم، كه ديگر تكرارى لازم نمى آيد.
و معناى آيه، اين است كه: اصحاب بهشت، در آن روز، در كارى هستند كه توجهشان را از هر چيز ديگرى قطع مى كند و آن كار، عبارت است از: «گفت و شنودهاى لذت بخش»، و يا عبارت است از: «تنعم در بهشت».
«هُمْ وَ أَزْوَاجُهُمْ فى ظِلَالٍ عَلى الاَرَائكِ مُتَّكِئُونَ»:
كلمه «ظلال»، جمع «ظِل» است، كه به معناى سايه است. بعضى گفته اند: جمع ظُلّه - به ضمۀ ظاء - است، كه به معناى سايبان (و چتر)، يا سقف يا درخت و يا امثال اين ها است، كه مانع از نفوذ نور خورشيد مى شود. و كلمۀ «أرَائِك»، جمع «أريكه» است، كه به معناى هر چيزى است كه بدان تكيه كنند. مانند پشتى و متكا و امثال آن.
و معناى آيه اين است كه: ايشان، يعنى اهل بهشت و همسرانشان، كه در دنيا محرم ايشان بودند و از مؤمنات بودند، و يا حورالعين كه همسران بهشتى ايشان اند، در سايه ها و يا در زير سايبان هايى كه ساتر از آفتاب يا هر حرارت ديگرى است، قرار دارند، و بر پشتى ها، به عزّت تكيه مى كنند.
«لهَُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ لهَُم مَا يَدَّعُونَ»:
كلمه «فاكهه»، به معناى مطلق ميوه ها است. مانند: سيب، پرتقال و امثال آن. و كلمه «يَدَّعُون»، از مصدر «إدّعاء» است، كه به معناى تمنى و خواستن است. يعنى: مردم در بهشت، ميوه و نيز هرچه را تمنا و اشتها كنند و بطلبند، در اختيار دارند.
«سلَامٌ قَوْلاً مِن رَبٍّ رَّحِيمٍ»:
كلمه «سلام»، مبتدايى است كه خبرش حذف شده. و اگر آن را نكره آورد و نفرمود: «السّلام»، به منظور اين است كه بفهماند سلامى است كه از عظمت، نمى توان تعريفش كرد. و خبرى كه از آن حذف شده، عبارت است از: «عَلَيكُم»، و يا «لَكُم».
و كلمۀ «قَولاً»، مفعول مطلق است براى فعل محذوف، و تقديرش، اين است كه: «أقُولُه قَولاً مِن رَبٍّ رَحِيمٍ: من اين سلام را مى گويم، گفتنى از پروردگار رحيم».
از ظاهر كلام بر مى آيد كه اين سلام، از خداى تعالى باشد، و اين، غير از آن سلامى است كه ملائكه به بهشتيان مى گويند و قرآن، چنين حكايتش كرده: «وَ المَلَائِكَةُ يَدخُلُونَ عَلَيهِم مِن كُلّ بَابٍ سَلَامٌ عَلَيكُم بِمَا صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبىَ الدّار».
«وَ امتَازُوا اليَومَ أيُّهَا المُجرِمُون»:
يعنى: آن روز، به مجرمان مى گوييم: از بهشتيان جدا شويد. و منظور از «آن روز»، روز قيامت است.
اين آيه، وعده اى را كه در جاى ديگر داده و فرموده: «أم نَجعَلُ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ كَالمُفسِدِينَ فِى الأرضِ أم نَجعَلُ المُتّقِينَ كَالفُجّار». و نيز فرموده: «أم حَسِبَ الّذِينَ اجتَرَحُوا السّيّئاتِ أن نَجعَلَهُم كَالّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَوَاءً مَحيَاهُم وَ مَمَاتُهُم»، منجز و قطعى مى كند و از وفاى به آن وعده، خبر مى دهد.
عهد خداوند، با بنی آدم، که شيطان را عبادت نکنید
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنى آدَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ»:
كلمه «عهد»، به معناى وصيت (سفارش) است.
و مراد از «عبادت كردن و پرستيدن شيطان»، اطاعت اوست، در وسوسه هايى كه مى كند و به آن امر مى كند. (يعنى وسوسه هاى شيطان را اطاعت نكنيد، زيرا كه) غير از خداوند و كسانى را كه خداوند دستور داده، نبايد اطاعت كرد.
در اين آيه، براى نپرستيدن شيطان، چنين علت آورده كه: او، براى شما دشمنى است آشكار. آشكار بودن دشمنى اش هم، از اين جهت است كه دشمن در دشمنى كردن، خير كسى را نمى خواهد.
بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از عبادت شيطان، پرستش خدايان دروغين است، و اگر اين پرستش را به شيطان نسبت داده، از اين جهت است كه: شيطان، با تسويلات و جلوه دادن هاى خود، اين عمل زشت را به گردن بت پرستان گذاشته»، ولى اين گونه تفسير كردن، بيهوده خود را به زحمت افكندن است.
وجه اين كه چرا خداوند، مجرمان را به عنوان «بنى آدم» خطاب كرده، اين است كه دشمنى شيطان نسبت به مشركان، به خاطر غرض خاصى كه به آن ها داشته باشد، نبوده، بلكه به خاطر اين بوده كه فرزندان آدم بودند. و اين دشمنى در روز اول، آن جا بروز كرد كه مأمور به سجده بر آدم شد و زير بار نرفت و استكبار كرد.
نتيجه اش هم، اين شد كه از درگاه خدا رانده شد. از آن روز، با ذرّيه آدم، نيز دشمن گرديد و همه را تهديد كرد، و به طورى كه قرآن حكايت كرده، گفت: «أرَأيتَكَ هذَا الّذِى كَرّمتَ عَلَىَّ لَئِن أخّرتَنِ إلَى يَومِ القِيَامَةِ لَأحتَنِكَنّ ذُرّيّتَهُ إلّا قَلِيلاً».
و اما آن عهدى كه خداى تعالى، با بنى آدم كرد، كه شيطان را عبادت و پرستش و اطاعت نكنند، همان عهدى است كه به زبان انبياء و رسولان خود، به بشر ابلاغ فرمود، و تهديدشان كرد از اين كه او را پيروى كنند. مانند اين پيام كه فرمود: «يَا بَنِى آدَمَ لا يَفتِنَنَّكُمُ الشّيطَانُ كَمَا أخرَجَ أبَوَيكُم مِنَ الجَنّة». و نيز فرمود: «وَ لا يَصُدَنَّكُمُ الشّيطَانُ إنّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين».
ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «عهد مزبور»، عهدى است كه خداى تعالى، در «عالَم ذر»، از انسان ها گرفت و فرمود: «ألَستُ بِرَبّكُم قَالُوا بَلَى»، وليكن اگر به خاطر داشته باشيد، ما در تفسير آيه «ذر»، گفتيم: عهد «عالَم ذر»، به وجهى، عين آن عهدى است كه در دنيا متوجه بشر كرده.
«وَ أَنِ اعْبُدُونى هَذَا صِرَاطٌ مُّستَقِيمٌ»:
اين جمله، عطف است به جمله قبلش، و ما در سابق، در تفسير سوره «حمد»، در ذيل آيه «إهدِنَا الصّرَاطَ المُستَقِيم»، تفسير صراط مستقيم را بيان كرديم.
«وَ لَقَدْ أَضلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ»:
كلمه «جِبِلّ» - به كسره جيم و باء و تشديد لام - به معناى جماعت است. و بعضى گفته اند: «به معناى جماعت بسيار است». و بناى آيه شريفه بر توبيخ و عتاب به كفار است، كه آيا كسى را اطاعت مى كنيد كه قبل از شما، جماعت هاى بسيارى را گمراه كرد، آيا نمى خواهيد تعقل كنيد؟
«هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ»:
كلمه «كُنتُم»، استمرار را مى رساند و مى فهماند تهديدتان به جهنم، يك بار و دو بار نبود، بلكه به زبان انبياء و رسولان «عليهم السلام»، دائما تهديد مى شديد، و اولين بارى كه تهديد شديد، همان روزى بود كه به ابليس فرمود: «إنّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانً إلّا مَنِ اتّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ وَ إنّ جَهَنّمَ لَمَوعِدُهُم أجمَعِين».
و در لفظ آيه، اشاره هست به اين كه: در روز قيامت، جهنّم را حاضر مى كنند.
«اصلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ»:
كلمه «صلا»، به معناى ملازمت و پيروى كردن است. و بعضى گفته اند: به معناى تحمل و چشيدن حرارت است. و از جمله «بِمَا كُنتُم تَكفُرُون»، بر مى آيد كه خطاب آيه، به كفار است. پس معلوم مى شود، مراد از مجرمان در چند آيه قبل هم، همان كفارند.
«الْيَوْمَ نخْتِمُ عَلى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ»:
يعنى: هر يك از دست و پاهايشان، شهادت مى دهد به آن كارهايى كه به وسيلۀ آن عضو انجام داده اند.
مثلا «دست ها»، به آن گناهانى شهادت مى دهد كه صاحب دست، به وسيله آن، مرتكب شده. (سيلى هايى كه به ناحق به مردم زده، اموالى كه به ناحق تصرف كرده، شهادت هايى كه به ناحق نوشته و امثال آن).
و «پاها»، به خصوص آن گناهانى شهادت مى دهند، كه صاحب آن، با خصوص آن ها انجام داده. (لگدهايى كه به ناحق به مردم زده، قدم هايى كه به سوى خيانت و ظلم و سعايت و فتنه انگيزى و امثال آن برداشته).
و از همين جا روشن مى گردد كه هر عضوى، به عمل مخصوص به خود، شهادت مى دهد و گويا مى گردد. و نام دست و پا در آيه شريفه، از باب ذكر نمونه است. (و گرنه، چشم و گوش و زبان و دندان، و هر عضو ديگر نيز، به كارهايى كه به وسيلۀ آن ها انجام شده، شهادت مى دهند).
و لذا مى بينيم كه در جاى ديگر، قرآن، نام «گوش» و «چشم» و «قلب» را برده، و فرموده: «إنّ السّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنهُ مَسئُولاً».
و در سوره «حم سجده»، آيه ۲۰ ، نام «پوست بدن» را آورده، كه إن شاء اللّه تعالى، به زودى، در تفسير سوره «حم سجده»، مطالبى مربوط به اين بحث خواهد آمد.
رواياتى راجع به قيام قيامت واحوال دوزخيان و بهشتيان و...
در تفسير قمى در ذيل آيه ((ما ينظرون الا صيحة واحدة ...(( آمده كه : اين صيحه در آ خر الزمان خواهد بود، مردم در آن روزگار گرفتار يك صيحه مى شوند و در حالى كه مر دم در بازارها مشغول مخاصمه هستند، ناگهان گرفتار اين صيحه گشته و همه در جا مى ميرند. و احدى نيست كه به خانه خود برگردد، و يا سفارشى به كسى بكند، و همين است معناى جمله ((فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون((.
و در مجمع البيان گفته : در ضمن حديثى آمده كه : وقتى قيامت به پا مى شود كه مردم سرگرم كار و زندگى خويشند و بساط و كار و كسب خود را گسترده ، سرگرم دادوستدند، و قبل از آنكه آن را جمع كنند قيامت به پا مى شود و چه بسا كه اشخاصى لقمه را برداشته به طرف دهان مى برند، و قيام قيامت در اين مدت كوتاه فرا مى رسد، و از رسيدن لقمه به دهانشان جلوگيرى مى كند. و چه بسا مردى در همان حالى كه مشغول پر كردن حوض است تا دامهاى خود را آب دهد، قبل از آب دادن قيامت به پا مى شود.
مؤلف: اين معنا در الدر المنثور از ابو هريره از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، و نيز از قتاده از آن جناب به طور مرسل - بدون ذكر سند - روايت شده است . و در تفسير قمى در ذيل آيه ((و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون(( از امام (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: ((من الاجداث (( يعنى از قبرها. و در روايت ابى الجارود است كه از امام باقر (عليه السلام) در ذيل جمله ((يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا(( فرمود: ملائكه در پاسخشان مى گويند: اين همان وعده اى است كه رحمان مى داد، و فرستادگان خدا راست مى گفتند.
و در كافى به سندى كه به ابى بصير رسانده از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ابوذر - كه خدا رحمت ش كند - در خطبه اش مى فرمود: بين مرگ و قيامت بيش از خوابى كه بكنى و سپس بيدار شوى فاصله نيست.
و در تفسير قمى در ذيل جمله ((ان اصحاب الجنة اليوم فى شغل فاكهون (( گفته : يعنى با زنان ملاعبه و بازى مى كنند.
و نيز در همان كتاب در روايت ابى الجارود است كه امام باقر (عليه السلام ) در تفسير جمله ((فى ظلال على الارائك متكئون (( فرموده : كلمه ((ارائك (( تختهايى است كه روى آن حجله ها باشد.
باز در همان كتاب در تفسير جمله ((سلام قولا من رب رحيم (( فرموده : سلام از ناحيه خدا به معناى امان است ، و در ذيل جمله ((و امتازوا اليوم ايها المجرمون (( فرموده : چون خدا خلق را در روز قيامت جمع كند، همه برپا خواهند ماند به حدى كه عرق ايشان را فرا مى گيرد، پس ندا مى كنند: پروردگارا به حساب ما رسيدگى كن هرچند كه جهنمى باشيم ، تكليف مان را معلوم كن ، تا اگر دوزخى هستيم به دوزخ برويم.
آنگاه فرمود: خداى تعالى بادهايى مى فرستد تا در بين آنان بوزد، و مناديى ندا مى كند: اى مجرمين امروز از بهشتيان جدا شويد. پس از يكديگر جدا مى شوند، مجرمين در آتش مى افتند، و كسى كه در قلبش ايمان باشد به سوى بهشت مى رود.
مولف: در بعضى از روايات آمده كه : خداى سبحان براى اهل محشر تجلى مى كند، به جلوه اى كه آنان را از غير به خود مشغول مى سازد مادامى كه آن تجلى هست به هيچ چيز ديگر توجه ندارند. و مراد از اين تجلى برطرف شدن همه حجابهايى است كه بين آنان و آفريدگارشان وجود داشت ، نه اينكه مراد ديدن به چشم باشد، چون ديدن به چشم تنها از راه مقارنه جهات و ابعاد صورت مى گيرد، و خداى تعالى در جهت قرار ندارد و چنين چيزى در حق خداى تعالى محال است.
در كتاب اعتقادات صدوق از امام (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هركس گوش به سخن كسى بدهد، به همين مقدار او را پرستيده اگر گوينده از خدا بگويد شنونده خدا را پرستيده و اگر از ابليس بگويد ابليس را پرستيده.
و در كافى به سند خود از محمّد بن سالم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اينكه در روز قيامت اعضاى بدن عليه آدمى شهادت مى دهد، مربوط به آدم مومن نيست ، بلكه اين راجع به كسانى است كه : عذاب خدا بر آنان حتمى شده باشد، و اما مومن نامه عملش را به دست راستش مى دهند، همچنان كه خداى تعالى فرمود: ((فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم و لا يظلمون فتيلا : پس آن كسى كه نامه اش را به دست راستش دهد، اينگونه اشخاص خود كتاب خويشتن را مى خوانند، و ذره اى ظلم نمى شوند.
و در تفسير عياشى از مسعده بن صدقه از امام صادق از جدش (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: امير المومنين در آن خطبه اش كه راجع به اوصاف قيامت است ، فرمود: خداوند بر دهنها مهر مى زند و ديگر كسى نمى تواند سخنى بگويد، بلكه به جاى زبان دستها سخن مى گويند، و پاها شهادت مى دهند، و پوست بدنها به زبان مى آيند، و به آنچه كرده اند ناطق مى شوند، پس نمى توانند هيچ جريانى را از خدا كتمان كنند.
مؤلف : و در اين معنا ر واياتى ديگر هست ، كه - ان شاءاللّه تعالى - بعضى از آنها را در تفسير سوره ((حم سجده (( آيه ۲۰ نقل مى كنيم ، و بعضى ديگر از آنها را در تفسير آيه ((ان السمع و البصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا(( نقل كرديم.
آيات ۶۶ - ۸۳ سوره يس
وَ لَوْ نَشاءُ لَطمَسنَا عَلى أَعْيُنهِمْ فَاستَبَقُوا الصرَاط فَأَنى يُبْصِرُونَ(۶۶) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسخْنَاهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا استَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ(۶۷) وَ مَن نُّعَمِّرْهُ نُنَكسهُ فى الخَْلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ(۶۸) وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشعْرَ وَ مَا يَنبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ وَ قُرْءَانٌ مُّبِينٌ(۶۹) لِّيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا وَ يحِقَّ الْقَوْلُ عَلى الْكَافِرِينَ(۷۰) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَت أَيْدِينَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ(۷۱) وَ ذَلَّلْنَاهَا لهَُمْ فَمِنهَا رَكُوبهُمْ وَ مِنهَا يَأْكلُونَ(۷۲) وَ لهَُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَ مَشارِب أَ فَلا يَشكُرُونَ(۷۳) وَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لَّعَلَّهُمْ يُنصرُونَ(۷۴) لا يَستَطِيعُونَ نَصرَهُمْ وَ هُمْ لهَُمْ جُندٌ محْضرُونَ(۷۵) فَلا يحْزُنك قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ(۷۶) أَوَلَمْ يَرَ الانسانُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ(۷۷) وَ ضرَب لَنَا مَثَلاً وَ نَسىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ(۷۸) قُلْ يحْيِيهَا الَّذِى أَنشأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ(۷۹) الَّذِى جَعَلَ لَكم مِّنَ الشجَرِ الاَخْضرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ(۸۰) أَ وَ لَيْس الَّذِى خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِقَادِرٍ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُم بَلى وَ هُوَ الخَْلَّاقُ الْعَلِيمُ(۸۱) إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۸۲) فَسبْحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۸۳)
و اگر بخواهيم ديدگانشان را محو مى كنيم آن وقت به سوى صراط مى شتابند و سبقت مى گيرند. اما نمى توانند، چون نمى بينند(۶۶).
و اگر بخواهيم بر جايشان مسخشان مى كنيم به طورى كه ديگر نتوانند رفت و برگشت كنند(۶۷).
و هر كه را عمر طولانى دهيم خلقتش را دگرگون مى كنيم آيا هنوز هم تعقل نمى كنند(۶۸).
و ما پيغمبر را شعر نياموخته ايم و شعر گفتن شاءن او و سزاوار او نيست آنچه بدو آموختيم جز پند و قرآنى هويدا نمى باشد(۶۹).
تا هر كه را زنده دل است بيم دهد و آنان هم كه كافر و مرده دلند، گفتار خدا درباره آنان محقق شود(۷۰).
مگر نمى بينيد كه براى انسان از آنچه دست قدرت ما درست كرده حيواناتى آفريديم كه مالك آن شده اند(۷۱).
و حيوانات را براى ايشان رام كرده ايم كه هم مركوبشان است و هم از آن مى خورند(۷۲).
و از آن سودها و نوشيدنى ها دارند، پس چرا باز هم سپاس نمى گزارند(۷۳).
غير از خدا خدايانى گرفتند تا شايد يارى شوند(۷۴).
بت ها نتوانند ايشان را يارى كنند و ايشان سپاه احضار شده آنهايند(۷۵).
گفتارشان تو را ا ندوهگين نكند، چرا كه ما آنچه را پنهان كنند و آنچه را عيان سازند، مى دانيم(۷۶).
مگر انسان نمى بيند كه ما او را از نطفه اى آفريديم؟ چطور با وجود اين دشمنى آشكار شده است(۷۷).
براى ما مثلى زده و خلقت نخستين خود را فراموش كرده مى گوى د: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را در عين اينكه پوسيده است زنده مى كند؟(۷۸).
بگو همان خدايى كه بار اول آن را بدون الگو ايجاد كرد دوباره زنده اش مى كند و او به همه مخلوقات دانا است(۷۹).
آن خدايى كه براى شما از درخت سبز آتش پديد آورد، پس شما از آن آتش مى افروزيد(۸۰).
آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده نمى تواند مانند آن بيافريند؟ چرا، و او آفريدگار داناست(۸۱).
كار او وقتى چيزى را اراده كند فقط همين است كه بدو بگويد: باش پس وجود يابد(۸۲).
منزه است آن كه سلطنت همه چيز به دست اوست و به سوى او بازگشت مى يابيد(۸۳).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |