تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اشاره به تقدیر و تدبیر خداوند، در آفرینش خورشید و ماه
«وَ الشّمْسُ تَجْرِى لِمُستَقَرٍّ لَّهَا ذَلِك تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»:
«جريان شمس»، همان حركت آن است، و «لام» در جمله «لِمُستَقَرّ لَهَا»، به معناى «إلى: به سوى»، و يا براى «غايت: تا» مى باشد. و كلمۀ «مُستَقر»، مصدر ميمى و يا اسم زمان و يا اسم مكان است.
و معناى آيه، اين است كه: خورشيد به طرف قرار گرفتن خود حركت مى كند، و يا تا آن جا كه قرار گيرد، حركت مى كند. يعنى تا سرآمدن اجلش، و يا تا زمان استقرار، و يا محل استقرارش، حركت مى كند.
حال ببينيم معناى جريان و حركت خورشيد چيست؟
از نظر حس اگر حساب كنيم، حسّ آدمى براى آفتاب اثبات حركت مى كند، حركتى دورانى پيرامون زمين. و اما از نظر بحث هاى علمى، قضيه درست به عكس است. يعنى: خورشيد، دور زمين نمى چرخد، بلكه زمين، به دور خورشيد مى گردد. و نيز اثبات مى كند كه: خورشيد با سياراتى كه پيرامون آنند، به سوى ستاره «نسر ثابت»، حركتى انتقالى دارند.
به هر حال، حاصل معناى آيه شريفه، اين است كه: آفتاب، پيوسته در جريان است، مادامى كه نظام دنيوى بر حال خود باقى است، تا روزى كه قرار گيرد و از حركت بيفتد، و در نتيجه، دنيا خراب گشته، اين نظام باطل گردد.
البته آيه شريفه - به طورى كه گفته شده - طورى ديگر نيز، قرائت شده و آن قرائتى است منسوب به اهل بيت «عليهم السلام»، و بعضى ديگر غير از اهل بيت. و در اين قرائت، به جاى «لام» در «لِمُستَقَرّ»، «لاى» نافيه آمده و خوانده اند: «الشّمسُ تَجرِى لَا مُستَقَرّ لَهَا: خورشيد، حركت مى كند، و هيچگاه ساكن نمى شود». ولى معناى اولى هم، سرانجام به اين معنا برگشت مى كند.
و اما اين كه: بعضى «جريان خورشيد را بر «حركت وضعى» خورشيد به دور مركز خود حمل كرده اند»، درست نيست. چون خلاف ظاهر «جريان» است. زيرا «جريان»، دلالت بر انتقال از مكانى به مكانى ديگر دارد.
«ذَلِكَ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيم» - يعنى: جريان مزبور خورشيد، تقدير و تدبيرى است از خدايى كه «عزيز» است. يعنى هيچ غلبه گرى، بر ارادۀ او غلبه نمى كند. و «عليم» است. يعنى به هيچ يك از جهات صلاح در كارهايش، جاهل نيست.
«وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتىّ عَادَ كالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ»:
كلمه «مَنَازل»، جمع «منزل» است، كه اسم مكان از نزول، و به معناى محل پياده شدن و منزل كردن است. و ظاهرا مراد از «مَنَازل»، نقاط بيست و هشت گانه اى است، كه ماه، تقريبا در مدت بيست و هشت شبانه روز، طى مى كند.
و كلمۀ «عُرجُون»، به معناى ساقۀ شاخه خرماست. البته از نقطه اى كه از درخت بيرون مى آيد، تا نقطه اى كه برگ ها از آن، منشعب مى شود. اين قسمت از شاخه را «عُرجُون» مى گويند، كه (به خاطر سنگينى برگ ها، معمولا) خميده مى شود. و معلوم است كه اگر چند ساله شود، خميدگى اش بيشتر مى گردد، و اين قسمت چوبى زرد رنگ، چون «هلال» قوسى است، و لذا در اين آيه، «هلال» را به اين چوب، كه چند ساله شده باشد، تشبيه كرده. و «قديم»، به معنى عتيق است.
نظريه مفسران، در معناى آيه مختلف است. چون در تركيب آن اختلاف دارند، و از همه وجوه نزديك تر به فهم، اين وجه است كه گفته اند:
تقدير آيه، چنين است: «وَ القَمَرَ قَدّرنَاهُ ذَا مَنَازِلَ: ماه را مقدّر كرديم، كه داراى منزل هايى باشد». و يا: «وَ القَمَرَ قَدّرنَا لَهُ مَنَازِلَ حَتّى عَادَ هِلَالاً يَشبَهُ العُرجُونِ العَتِيق المُصَفّرِ لَونُهُ: ما، براى ماه، منزل هايى مقدّر كرديم، تا دوباره برگردد هلال شود. هلالى كه شبيه به ساقۀ شاخه خرماى سالخورده، قوسى و زرد رنگ است».
و اين آيه شريفه، به اختلاف منظره هاى ماه، براى اهل زمين اشاره مى كند. چون در طول سى روز، به شكل و قيافه هاى مختلفى ديده مى شود، و علتش، اين است كه:
نور ماه، از خودش نيست، بلكه از خورشيد است. و به همين جهت (مانند هر كره اى ديگر، هميشه) تقريبا نصف آن روشن است، و قريب به نصف ديگرش - كه روبروى خورشيد نيست - تاريك است. و اين دگرگونى، همچنان هست تا دوباره به وضع اولش برگردد.
اگر ماه را در صورت هلالى اش فرض كنيم، روز به روز، قسمت بيشترى از سطح آن - كه در برابر آفتاب است - به طرف زمين قرار مى گيرد، تا برسد به جايى كه تقريبا، تمامى يك طرف ماه كه مقابل خورشيد قرار گرفته، به طرف زمين هم قرار گيرد. (ماه شب چهارده). از آن شب به بعد، دوباره رو به نقصان نهاده، تا برسد به حالت اولش، كه هلال بود.
و به خاطر همين اختلاف كه در صورت ماه پيدا مى شود، آثارى در دريا و خشكى و در زندگى انسان ها پديد مى آيد، كه در علوم مربوط به خودش، بيان شده است.
پس آيه شريفه از آيت قمر، تنها احوالى را كه نسبت به مردم زمين به خود مى گيرد، بيان كرده، نه احوال خود قمر را، و نه احوال آن را نسبت به خورشيد.
و از اين جاست كه مى توان گفت: بعيد نيست مراد از «تَجرِى»، در جملۀ «وَ الشّمسُ تَجرِى لِمُستَقَرّ لَهَا»، اشاره باشد به احوالى كه خورشيد نسبت به ما دارد، و حس ما، از ظاهر اين كره احساس مى كند، و آن، عبارت است: از حركت روزانه و فصلى و ساليانه اش.
همچنین بعيد نيست كه: مراد از جملۀ «لِمُستَقَرّ لَهَا»، اشاره باشد به حالى كه خورشيد، فى نفسه دارد. و آن، عبارت است از اين كه: نسبت به سياراتى كه پيرامونش در حركت اند، ساكت و ثابت است.
پس گويا فرموده: يكى از آيت هاى خدا براى مردم، اين است كه خورشيد، در عين اين كه ساكن و بى حركت است، براى اهل زمين جريان دارد، و خداى «عزيز عليم»، به وسيله آن سكون و اين حركت، پيدايش عالَم زمينى و زنده ماندن اهلش را تدبير فرموده، (و خدا داناتر است).
شمس و قمر، تابع تدبير خدا، و ملازم مسير خود هستند
«لا الشّمْسُ يَنبَغِى لهََا أَن تُدْرِك الْقَمَرَ وَ لا اللَّيْلُ سابِقُ النهَارِ وَ كُلُّ فى فَلَكٍ يَسبَحُونَ»:
كلمه «ينبغى: سزاوار است»، دلالت بر ترجيح داشتن و بهتر بودن دارد. و معناى اين كه فرموده: ترجيح ندارد خورشيد به ماه برسد، اين است كه چنين چيزى از خورشيد سر نزده. و منظور از اين تعبير، اين است كه بفهماند تدبير الهى، چيزى نيست كه روزى جارى شود و روزى از روزها، متوقف گردد، بلكه تدبيرى است دائمى و خلل ناپذير. مدت معينى ندارد تا بعد از تمام شدن آن مدت، به وسيلۀ تدبيرى نقيض آن، نقض گردد.
پس معناى آيه، اين است كه: «شمس و قمر»، همواره ملازم آن مسيرى هستند كه برايشان ترسيم شده. نه خورشيد به ماه مى رسد، تا به اين وسيله، تدبيرى كه خدا به وسيله آن دو جارى ساخته، مختل گردد. و نه شب از روز جلو مى افتد، بلكه اين دو مخلوق خدا، در تدبير پشت سرِ هم قرار دارند، و ممكن نيست از يكديگر جلو بيفتند. و در نتيجه، دو تا شب به هم متصل شوند، يا دو تا روز به هم بچسبند.
در اين آيه شريفه، تنها فرمود: خورشيد به ماه نمى رسد، و شب از روز جلو نمى زند، و ديگر نفرمود: ماه هم، به خورشيد نمى رسد، و روز هم، از شب جلو نمى زند، و اين، بدان جهت است كه:
مقام آيه، مقام بيان محفوظ بودن نظم و تدبير الهى، از خطر اختلاف و فساد بود. و براى افادۀ اين معنا، خاطرنشان ساختن يك طرف قضيه كافى بود، و چون خورشيد بزرگتر و قوى تر از ماه، و ماه كوچكتر و ضعيف تر از خورشيد است، لذا نرسيدن خورشيد به ماه را ذكر كرد و از ذكر آن، حال عكسش هم روشن مى شود. و شنونده، خودش مى فهمد وقتى خورشيد با آن بزرگى و قوتش، نتواند به ماه برسد، ماه به طريق اولى، نمى تواند به خورشيد برسد.
و همچنين است شب. چون شب، عبارت است از نبود روزى كه اين شب، شب آن روز است، و وقتى شب، كه يك امر عدمى است و طبعا متأخّر از روز است، نتواند از روز پيشى گيرد، عكسش هم معلوم است. يعنى: شنونده، خودش مى فهمد كه روز هم، از شب، يعنى از عدم خودش، پيشى نمى گيرد.
«وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسبَحُون» - يعنى: هر يك از خورشيد و ماه و نجوم و كواكب ديگر، در مسير خاص به خود، حركت مى كند و در فضا شناور است، همان طور كه ماهى در آب شنا مى كند.
پس كلمۀ «فَلَك»، عبارت است از: همان مدار فضايى كه هر يك از اجرام آسمانى در يكى از آن مدارها سير مى كنند، و چون چنين است، بعيد نيست كه مراد از كلمۀ «كُلّ»، هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز باشد، هر چند كه در كلام خداى تعالى، شاهدى بر اين معنا نيست.
و اگر در جملۀ «يَسبَحُون»، ضمير جمعى آورده كه خاص عقلا است، براى اين است كه اشاره كند به اين كه: هر يك از اجرام فلكى در برابر مشيت خدا، رام است و امر او را اطاعت مى كند. عينا مانند عقلا، همچنان كه اين تعبير، در جاى ديگر نيز آمده و فرموده: «ثُمّ استَوَى إلَى السّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ ائتِيَا طَوعاً أو كَرهاً قَالَتَا أتَينَا طَائِعِين».
مفسران، در جملات آيه مورد بحث، آراى ديگرى دارند. آرايى مضطرب، كه ما از نقل آن ها خوددارى كرديم. اگر كسى بخواهد، مى تواند به تفاسير مفصل مراجعه كند.
«وَ ءَايَةٌ لهَُّمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتهُمْ فِى الْفُلْكِ الْمَشحُونِ»:
راغب مى گويد: «كلمه «ذُرّيه» در اصل، به معناى فرزندان خردسال است، ولى در استعمال هاى متعارف، در خردسالان و بزرگ سالان، هر دو استعمال مى شود. هم در يك نفر به كار مى رود، و هم در چند نفر، ولى اصلش، به معناى چند نفر است.
و كلمه «فُلك»، به معناى كشتى است. و كلمه «مَشحُون»، به معناى مملو است.
اين آيه شريفه، آيت ديگرى از آيت هاى ربوبيّت خداى تعالى را بيان مى كند، و آن، عبارت است از: جريان تدابير او، در درياها، كه ذرّيه بشر را در كشتى حمل مى كند، و كشتى از آنان و از اثاث و كالاى آنان پُر مى شود، و از يك طرف دريا، به طرف ديگر دريا عبور مى كنند، و دريا را وسيله و راه تجارت و ساير اغراض خود قرار مى دهند.
آرى، كسى ايشان را در دريا حمل نمى كند، و از خطر غرق حفظ نمى كند، مگر خداى تعالى. چون تمامى آثار و خواصى كه بشر در سوار شدن به كشتى از آن ها استفاده مى كند، همه امورى است كه خدا مسخّرش كرده، و همه به خلقت خدا منتهى مى گردد. علاوه بر اين، اين اسباب اگر به خدا منتهى نشود، هيچ اثر و خاصيتى نخواهد داشت.
و اگر حمل بر كشتى را به ذرّيه بشر نسبت داد، نه به خود بشر، و خلاصه اگر فرمود: «حَمَلنَا ذُرّيّتَهُم»، و نفرمود: «حَمَلنَاهُم»، به اين منظور است كه به اين وسيله، عِرق محبت و مهر و شفقت شنونده را تحريك كند.
«وَ خَلَقنَا لَهُم مِن مِثلِهِ مَا يَركَبُون»:
مراد از اين جمله - به طورى كه ديگران تفسير كرده اند - چارپايان است. چون در جاى ديگر، كشتى و چارپايان را با هم آورده و فرموده: «وَ جَعَلَ لَكُم مِنَ الفُلكِ وَ الأنعَامِ مِا تَركَبُون». و نيز فرموده: «وَ عَلَيهَا وَ عَلَى الفُلكِ تُحمَلُون».
بعضى كشتى را در آيه قبل، حمل بر «كشتى نوح»، و آيه مورد بحث را حمل بر كشتى ها و زورق ها و بلم هاى ديگر كرده اند، كه بشر بعد از كشتى نوح، براى خود درست كرده. و اين تفسير، تفسيرى است بد و بى معنا.
و نظير آن، تفسير آن كسى است كه جملۀ مورد بحث را، به «شتر» تنها معنا كرده. و چه بسا مفسرانى كه جمله مورد بحث را كه مى فرمايد: «و براى شما از مثل كشتى، چيزهاى ديگرى خلق كرديم كه بر آن، سوار مى شويد»، حمل بر طيّاره و سفينه هاى فضايى عصر حاضر كرده اند. وليكن تعميم دادن آيه، بهتر است.
«وَ إِن نَّشأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لهَُمْ وَ لا هُمْ يُنقَذُونَ»:
كلمۀ «صريخ»، به معناى آن كسى است كه نالۀ آدمى را بشنود و استغاثه او را جواب گويد و به فرياد او برسد. و كلمه «إنقاذ»، به معناى نجات دادن از غرق است.
و اين آيه شريفه، با آيه قبلش كه مى فرمود: «أنّا حَمَلنَا ذُرّيَّتَهُم فِى الفُلكِ المَشحُون»، متصل است و مى خواهد بفرمايد: اختيار، با ماست. اگر خواستيم غرقشان مى كنيم، و در اين صورت، احدى نيست كه استغاثه آنان را جواب بدهد، و هيچ نجات دهنده اى نيست كه ايشان را، از غرق شدن برهاند.
«إِلّا رَحْمَةً مِّنَّا وَ مَتَاعاً إِلى حِينٍ»:
اين استثناء، استثناى مفرّغ است، و تقدير كلام: «لا يَنجُونَ بِسَبَبٍ مِنَ الأسبَابِ وَ بِأمرٍ مِنَ الأُمُورِ إلّا لِرَحمَةٍ مِنّا تَنَالُهُم وَ لِتَمَتُّعٍ إلى حِينِ الأجَلِ المُسَمّى قَدّرنَاهُ لَهُم: به هيچ سببى از اسباب، و هيچ امرى از امور، نجات پيدا نمى كنند، مگر به خاطر رحمتى از ما كه شاملشان گردد، و به خاطر اين كه تا مدتى معين، كه برايشان تقدير كرده ايم، زنده بمانند»، مى باشد.
«وَ إِذَا قِيلَ لهَُمُ اتَّقُوا مَا بَينَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»:
بعد از آن كه آيت هايى كه دلالت بر ربوبيت خدا مى كرد، برشمرد، اينك در اين آيه شريفه، مشركان را مذمت مى كند به اين كه حق اين آيت ها را رعايت ننموده، و بدان ها اقبالى نكرده، و آثار آن ها را بر آن ها، مترتب نساختند.
وقتى به ايشان گفته مى شود كه: اين آيت هاى روشن ناطق اند بر اين كه پروردگار شما «اللّه» است، پس هم از معصيت او در حال حاضر بپرهيزيد، و هم از گناهانى كه قبلا كرده بوديد، و يا پس از عذاب شرك و گناهانى كه بدان مبتلاييد، و آنچه قبلا مرتكب شده بوديد، بپرهيزيد؛ و يا پس از شرك و گناهانى كه فعلا در زندگى دنيا داريد، و از عذابى كه در آخرت هست، بپرهيزيد، از اين سخن اعراض نموده، و اين دعوت را اجابت نمى كنند. و اين اعراض شان، بر حسب عادتى است كه هميشه درباره همه آيات دارند. آياتى كه به وسيله آن، تذكر داده مى شوند.
با اين بيان دو نكته، روشن مى شود:
اول اين كه: مراد از «مَا بَينَ أيدِيكُم وَ مَا خَلفَكُم»، شرك و گناهانى است كه در حال حاضر و در قبل از اين، بدان مبتلا بودند. و يا مراد عذابى است كه بدين سبب مستوجب آن شدند، و برگشت هر دو، به يكى است. و يا مراد شرك و گناهان در دنيا و عذاب در آخرت است. و اين وجه از وجوه ديگر، وجيه تر است.
دوم اين كه: اگر جواب «إذَا» حذف شده، براى اين است كه: دلالت كند بر اين كه حال كفار در جرأت و جسارت به خداى تعالى، و بى اعتنايى به حق، به حدى رسيده كه ديگر نمى توان جوابى كه در مقابل اين دعوت مى دهند، به زبان آورد. پس چه بهتر اين كه اصلا گفته نشود. هر چند كه با جمله «وَ مَا تَأتِيهِم مِن آيَةٍ مِن آيَاتِ رَبّهِم إلّا كَانُوا عَنهَا مُعرِضِين»، فهمانده كه آن جواب چه بوده.
«وَ مَا تَأْتِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ مِّنْ ءَايَاتِ رَبّهِمْ إِلّا كَانُوا عَنهَا مُعْرِضِينَ»:
مراد از «آوردن آيات»، نشان دادن آن، به مشاهده و يا به تلاوت و تذكر است. و نيز، مراد اعمّ از آيات آفاقى و انفسى است. و «آيت»، به معناى معجزه (مانند قرآن) است. كفار در برابر همه اين ها، روگردانى مى كنند.
واکنش كفار در برابر دعوت به انفاق و خدمت به خلق
«وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكمُ اللَّهُ ...»:
آيه قبلى كه مى فرمايد: «وَ إذَا قِيلَ لَهُم اتّقُوا مَا بَينَ أيدِيكُم وَ مَا خَلفَكُم»، متعرض جواب ايشان در مقابل دعوت به عبادت بود، كه يكى از دو ركن دين حق است. و اين آيه، متعرض جواب ايشان در مقابل دعوت به سوى شفقت بر خلق خداست، كه ركن دوم دين حق است.
و معلوم است كه: وقتى جوابشان از دعوت به ركن اول، ردّ آن دعوت بود، جوابشان از اين دعوت ديگرى هم، رد خواهد بود، نه قبول.
پس جمله «وَ إذَا قِيلَ لَهُم أنفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ»، متضمن دعوتشان به انفاق بر فقرا و مساكين است. و اگر از اموال آنان تعبير كرد به «آنچه خدا روزيشان كرده»، براى اين است كه:
اشاره كند به اين كه مالك حقيقى اموال آنان، خداست كه با آن اموال، روزيشان داده و ايشان را بر آن اموال، مسلط كرده است. و همين خداست كه فقرا و مساكين را بيافريده و ايشان را محتاج آنان كرده، تا از زيادى مؤونۀ خود، حوائج ايشان را برآورند و به ايشان انفاق كنند و احسان و خوشرفتارى نمايند. چون خدا، احسان و خوشرفتارى را دوست مى دارد.
«قَالَ الّذِينَ كَفَرُوا لِلّذِينَ آمَنُوا أنُطعِمُ مَن لَو يَشَاءُ اللّهُ أطعَمَهُ» - اين جمله، جوابى است كه كفار از دعوت به انفاق داده اند، و اگر از گوينده اين سخن، به اسم ظاهر «الّذِينَ كَفَرُوا» تعبير كرده، با اين كه مقتضاى مقام اين بود كه از آنان با ضمير تعبير كند و بفرمايد: «قَالُوا: گفتند»، براى اين است كه به آن علتى كه وادارشان كرده اين حرف را بزنند، اشاره كرده باشد و بفرمايد كفرشان نسبت به حق، و اعراضشان از آن، به خاطر پيروى شهوات، علت شد كه به مثل اين عذرها، كه اساسش روگردانى از دعوت فطرت است، عذرخواهى كنند. چون فطرت هر انسانى، حكم مى كند كه بايد نسبت به خلق خدا شفقت ورزيد، و آنچه كه در اجتماع فاسد گشته، اصلاح كرد.
و به عين همين جهت است كه از مؤمنان نيز، به «الّذِينَ آمَنُوا» تعبير كرده، كه اسم ظاهر است، با اين كه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد: «قَالُوا لَهُم أنُطعِمُ»، تا بفهماند آن علتى كه مؤمنان را وادار كرد به اين كه به كفار بگويند: «از آنچه خدا روزيتان كرده، انفاق كنيد»، همانا ايمان ايشان به خدا بود.
و در اين كه كفار گفتند: «آيا طعام دهيم به كسى كه اگر خدا مى خواست، خودش به او طعام مى داد»، اشاره است به اين كه: اگر مؤمنان گفتند: «از آنچه خدا روزيتان كرده، انفاق كنيد»، از اين باب گفتند كه انفاق به فقرا، از امورى است كه خدا خواسته و اراده كرده، و خلاصه از احكام دين خداست. لذا كفار آن را رد كرده و گفتند كه: اگر خدا اراده كرده بود، خودش طعامشان مى داد. پس اين كه مى بينيم نداده، معلوم مى شود اراده نكرده. چون اراده خدا، از مرادش تخلّف نمى كند.
و اين جواب، مغالطه اى است كه در آن، بين «ارادۀ تشريعى» خدا و «ارادۀ تكوينى» اش، خلط كرده اند. چون اساس «ارادۀ تشريعى» خدا، امتحان و هدايت بندگان است، به سوى آنچه كه هم در دنيا و هم در آخرت، صلاح حالشان در آن است، و معلوم است كه چنين اراده اى، ممكن است با عصيان كردن از مرادش تخلف كند.
ولى «ارادۀ تكوينى»، از مرادش تخلف نمى كند. و معلوم است كه مشيت و اراده خدا، كه به اطعام فقرا و انفاق بر آنان تعلق گرفته، مشيّت و ارادۀ تشريعى است، نه تكوينى.
پس تخلف اين اراده در مورد فقرا، تنها كشف مى كند از اين كه كفار توانگر، از آنچه كه بدان مأمور شدند، تمرد و عصيان ورزيدند، و هيچ دلالتى ندارد بر اين كه اراده خدا به اين عمل آنان تعلق نگرفته، و مؤمنان در اين مدعا دروغ گفته اند.
و اين مغالطه اى است كه به طور كلى، همه سنت هاى وثنيّت و بت پرستى را بر آن پايه بنا نهاده اند. همچنان كه خداى سبحان، از ايشان حكايت كرده و فرموده: «وَ قَالَ الّذِينَ أشرَكُوا لَو شَاءَ اللّهُ مَا عَبَدنَا مِن دُونِهِ مِن شَئٍ نَحنُ وَ لا آبَاؤُنَا وَ لا حَرّمنَا مِن دُونِهِ مِن شَئٍ». و نيز فرموده: «سَيَقُولُ الّذِينَ أشرَكُوا لَو شَاءَ اللّهُ مَا أشرَكنَا وَ لا آبَاؤُنَا وَ لا حَرّمنَا مِن شَئٍ». و نيز فرموده: «وَ قَالُوا لَو شَاءَ الرَّحمَانُ مَا عَبَدنَاهُم».
«إن أنتُم إلّا فِى ضَلَالٍ مُبِين» - اين جمله، تتمۀ سخن كفار است، و خطابشان در آن، به مؤمنان است، كه مى گويند: شما مؤمنان كه ادعا مى كنيد خدا به ما دستور داده انفاق كنيم، و انجام اين دستور را از ما خواسته، در گمراهى روشنى هستيد.
بحث روایتی: (رواياتى پیرامون برخی آیات گذشته)
در مجمع البيان، از على بن الحسين، زين العابدين، و از ابى جعفر، امام باقر، و از جعفر بن محمّد، امام صادق «عليهم السلام» روايت شده، كه خوانده اند: «لا مُستَقَرّ لَهَا» - به فتحۀ راء -.
و در الدرّ المنثور آمده كه سعيد بن منصور، احمد، بخارى، مسلم، ابوداوود، ترمذى، نسائى، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه، و بيهقى، از ابوذر (رَحِمَهُ اللّه) روايت كرده اند كه گفت:
از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيدم معناى جملۀ «وَ الشّمسُ تَجرِى لِمُستَقَرّ لَهَا» چيست؟ فرمود: «مستقرّ» آن، در زير عرش است.
مؤلف: اين معنا، از ابوذر، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هم به طرق خاصه، و هم به طرق عامه، به طور مختصر و هم به طور مفصل روايت شده. و در بعضى از آن ها آمده كه:
آفتاب بعد از غروب، به آسمان ها، يكى پس از ديگرى بالا مى رود، تا آن جا كه به نزديكى عرش برسد. در آن جا، به سجده مى افتد، و از خدا اجازه مى خواهد كه باز طلوع كند. همچنان در سجده هست، تا دوباره نورى به خود بگيرد و اجازه داده شود تا طلوع كند.
و اين روايات، بر فرض كه از نظر سند درست باشد و واقعا رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، چنين چيزى فرموده باشد، بايد تأويل شود.
و در روضه كافى، به سند خود، از سلام بن مستنير، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: خداى عزّوجلّ، خورشيد را قبل از ماه ، و نور را قبل از ظلمت، خلق كرد.
و در مجمع البيان آمده كه عياشى، در تفسير خود، با ذكر سند، از اشعث بن حاتم روايت كرده كه گفت: در خراسان بودم كه حضرت رضا و فضل بن سهل و مأمون، در مرو، در ايوان نزد يكديگر جمع بودند و چون سفره طعام آوردند، حضرت رضا «عليه السلام» فرمود:
مردى از بنى اسرائيل، در مدينه از من سؤالى كرد و آن، اين بود كه: آيا روز، اول خلق شده، يا شب؟ آيا نزد شما در اين باب مطلبى هست؟ مأمون و فضل، به گفتگو پرداختند، و سرانجام پاسخى نيافتند.
آنگاه فضل، به حضرت رضا «عليه السلام» عرضه داشت: «أصلَحَكَ اللّهُ»، خودت جواب را بفرما.
امام «عليه السلام» فرمود: بله، از قرآن بگويم، و يا از نظر رياضيات؟ فضل عرضه داشت: از نظر رياضيات جواب بدهيد.
فرمود: اى فضل! تو مى دانى كه طالع دنيا، سرطان است. البته در حالى كه كواكب در محل شرف خود قرار داشته باشند. يعنى زُحَل در ميزان، مشترى در سرطان، مريخ در جُدَى، خورشيد در حمل، زهره در حوت، عطارد در سنبله، و قمر در ثور، قرار داشته باشد. در نتيجه، خورشيد در دهم، در وسط آسمان قرار مى گيرد، و روز، قبل از شب مى شود.
و اما از نظر قرآن، آيه شريفه كه مى فرمايد: «وَ لا اللَّيلُ سَابِقُ النّهَار»، روز قبل از شب است و بر او سبقت دارد.
مؤلف: آلوسى، در تفسير روح المعانى، اين حديث را نقل كرده، و آنگاه گفته است:
«در استدلال به آيه، اشكالى روشن است. و اما پاسخ على بن موسى، از نظر حساب، تا اندازه اى درست است، و نظر منجم ها نيز، اين است كه ابتداى دوره فلك از نصف النهار شروع شده، و اين، با گفتۀ على بن موسى «عليه السلام»، مطابق است و آنچه در مظنّۀ ما قوى است، اين است كه: اين خبر، از اصلش درست نيست، و حضرت رضا «عليه السلام»، اجلّ از آن است كه آن طور كه خبر مزبور مدعى آن بود، به آيه شريفه استدلال كند».
ولى آقاى آلوسى نتوانسته حقيقت معناى شب و روز را بفهمد، و گرنه به روايت اشكال نمى كرد.
توضيح اين كه: شب و روز، دو مفهوم متقابل اند، و تقابل آن دو، تقابل عدم و ملكه است. نظير تقابلى كه بين دو مفهوم «كورى» و «چشم» هست. چون همان طور كه كورى به معناى مطلق نبود چشم نيست، و به همين جهت، به ديوار كه چشم ندارد، نمى گوييم كور، بلكه كورى عبارت از نبود چشم در چيزى است كه مى بايست چشم مى داشت، مانند انسان.
بى نورى شب نيز، همين طور است. يعنى كلمه «شب»، به معناى مطلق عدم نور نيست، بلكه به معناى زمانى است كه در آن زمان، ناحيه اى از نواحى زمين از خورشيد نور نمى گيرد. و پُر واضح است كه چنين عدمى (عدم ملكه)، وقتى تحقق مى يابد، كه ضد آن، يعنى ملكه قبلا وجود داشته باشد، تا نسبت به آن، تعيّن پيدا كند. چون اگر در عالَم چيزى به نام چشم نمى بود، كورى هم تحقق نمى يافت. و نيز، اگر در عالَم چيزى به نام روز نمى بود، شب هم معنا نمى داشت.
پس در معناى مطلق شب، بدان جهت كه به خاطر آن شب شده است، مسبوق بودن به روز خوابيده. هر جا كلمۀ «شب» بدون قيد گفته شود، هر شنونده مى فهمد كه قبل از آن، روزى بوده است.
و جملۀ «لَا اللّيلُ سَابِقُ النّهَار»، هرچند كه ناظر به ترتبى است كه در ميان روز و شب فرض مى شود، و اين كه روزى و شبى هست، و دنبالش روزى و شبى، و هرچند كه هيچ يك از اين شب ها، جلوتر از روزى كه چسبيده بدان است، نيست، وليكن خداى تعالى، در جملۀ «وَ لَا اللّيلُ سَابِقُ النّهَار»، مطلق شب را در نظر گرفته، و تقدّم آن را بر مطلق روز نفى كرده.
و خلاصه نمى خواهد بفرمايد: هيچ يك از شب هايى كه در اين سلسله و ترتيب قرار دارد، جلوتر از روزى كه در ترتيب قبل از آن واقع است، نيست.
پس حكم در آيه، مبنى است بر مقتضاى طبيعت شب و روز، بر حسب تقابلى كه خداوند، بين آن دو قرار داده، و از آن حكم، انحفاظ ترتيب در تعاقب شب و روز استفاده شده است. چون هر شبى كه فرض كنى، عبارت است از: نبود روزى كه اين شب، بعد از آن فرارسيده، و قهرا جلوتر از آن روز نمى شود.
حضرت رضا «عليه السلام» هم، در آن جا كه بعد از ذكر آيه «وَ لا اللّيلُ سَابِقُ النّهَار» فرمود: «روز، قبل از شب بوده»، اشاره به اين معنا كرده. يعنى جلوتر قرار گرفتن روز از شب، به همين است كه: قبل از آن خلق شود، نه آن طور كه توهم مى شود كه اول روزها و شب ها موجود بوده، و سپس براى هر يك، محلى معين شده است.
و اما اين كه گفت: و اما پاسخ على بن موسى «عليه السلام»، از نظر حساب، فى الجمله و تا اندازه اى درست است، معنى جمله تا اندازه اى معلوم نيست، با اين كه كلام آن جناب، صد در صد درست است، و وجهى است تمام، كه مبتنى بر مسلّم دانستن اصول علم نجوم است، كه در فرض مسلّم بودن آن، كلام امام، بالجمله درست است، نه فى الجمله.
و همچنين اين كه گفت: «نظر منجم ها نيز، اين است كه: ابتداى دورۀ فلك، از نصف النهار شروع شده، و اين، با گفتۀ على بن موسى «عليهما السلام» مطابق است»، معناى درستى ندارد. براى اين كه: دايرۀ نصف النهار، كه دايره اى است فرضى، كه از دو قطب شمال و جنوب مى گذرد و نقطۀ موهوم سومى است در بين اين دو نقطه، كه غير متناهى است و جاى معينى در آسمان ندارد، تا بودن آفتاب در آن نقطه براى زمين روز باشد، نه در نقاط ديگر.
و در مجمع البيان، در ذيل جمله «وَ إذَا قِيلَ لَهُمُ اتّقُوا مَا بَينَ أيدِيكُم وَ مَا خَلفَكُم» مى گويد: حلبى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: معنايش اين است كه: بپرهيزید از گناهان امروزتان، و از عقوبت هاى فردايتان.
آيات ۴۸ - ۶۵ سوره «يس»
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۴۸) مَا يَنظرُونَ إِلّا صيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يخِصّمُونَ(۴۹) فَلا يَستَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ(۵۰) وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الاَجْدَاثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ(۵۱) قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَانُ وَ صدَقَ الْمُرْسلُونَ(۵۲) إِن كانَت إِلّا صيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضرُونَ(۵۳) فَالْيَوْمَ لا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۵۴) إِنَّ أَصحَابَ الجَْنَّةِ الْيَوْمَ فى شُغُلٍ فَاكِهُونَ(۵۵) هُمْ وَ أَزْوَاجُهُمْ فى ظِلَالٍ عَلى الاَرَائكِ مُتَّكِئُونَ(۵۶) لهَُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ لهَُم مَّا يَدَّعُونَ(۵۷) سلَامٌ قَوْلاً مِّن رَبٍّ رَّحِيمٍ(۵۸) وَ امْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ(۵۹) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنى ءَادَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ(۶۰) وَ أَنِ اعْبُدُونى هَذَا صِرَاطٌ مُّستَقِيمٌ(۶۱) وَ لَقَدْ أَضلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ(۶۲) هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ(۶۳) اصلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۶۴) الْيَوْمَ نخْتِمُ عَلى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۶۵)
و مى گويند: پس اين وعده قيامت كى مى رسد، اگر راست مى گوييد(۴۸).
آنان منتظر جز يك صيحه نيستند، صيحه اى كه ايشان را بگيرد، در حالى كه سرگرم مخاصمه باشند(۴۹).
صيحه اى كه وقتى رسيد، ديگر اينان، نه مى توانند سفارشى كنند و نه به اهل خود برگردند(۵۰).
بعد از آن صيحه، بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همه از قبرها، به سوى پروردگارشان مى شتابند(۵۱).
در حالى كه مى گويند: واويلا! چه كسى ما را از اين خوابگاهمان برانگيخت؟ اين، همان وعدّه اى است كه خداى مهربان (به توسط انبيايش) به ما مى داد و (معلوم شد) انبياى او، راست مى گفته اند(۵۲).
آن نفخه هم، به جز يك صيحه نيست كه ناگهان، همگى نزد ما حاضر مى شوند(۵۳).
امروز، به هيچ وجه احدى ستم نمى شود و جزايى به شما داده نمى شود، مگر خود آن اعمالى كه مى كرديد(۵۴).
به درستى كه اهل بهشت، امروز در ناز و نعمت هستند و از هر فكر ديگر، فارغ اند(۵۵).
هم خود و هم همسرانشان، در زير سايه، بر كرسى ها تكيه مى زنند(۵۶).
و ميوه اى در آن جا در اختيار دارند و هرچه بخواهند، در اختيارشان قرار مى گيرد(۵۷).
در آن روز، به عنوان پيام از پروردگار مهربان، به ايشان ابلاغ سلام مى شود(۵۸).
و در جمع مردم گفته مى شود: هان اى مجرمان! از ساير مردم جدا شويد(۵۹).
مگر با شما عهد نسبتم و نگفتم: اى فرزندان آدم! شيطان را اطاعت مكنيد كه او، براى شما، دشمنى آشكار است(۶۰).
و مگر نگفتم كه: مرا بپرستيد، كه صراط مستقيم، تنها همين است(۶۱).
و مگر اين شيطان نبود كه گروه هاى بسيارى از شما را گمراه كرد، آيا هنوز هم به هوش نمى آييد(۶۲).
(همه اين هشدارها را به شما داديم و نپذيرفتيد)، اينك، اين جهنمى است كه همواره وعده اش به شما داده مى شد(۶۳).
بچشيد امروز سوزش آن را، به كيفر كفرى كه مى ورزيديد(۶۴).
امروز مُهر بر دهانشان مى زنيم و دست هايشان، با ما سخن مى گويد و پاهايشان، به آنچه همواره مى كردند، شهادت مى دهد(۶۵).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |