ق ١٦
کپی متن آیه |
---|
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ |
ترجمه
ق ١٥ | آیه ١٦ | ق ١٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»: ضمیر (ه) اگر به انسان برگردد، معنی چنین است: چیزهائی که نفس بدو میگوید. اگر به (ما) برگردد، معنی بدین شکل است: خواستهای دل و اندیشههای مغز. «حَبْلِ الْوَرِیدِ»: شاهرگ گردن. اضافه (حَبْلِ) به (الْوَرِیدِ) بیانیه است. یعنی رشتهای که ورید نام دارد. وریدها دو رگ هستند که در دو طرف گردن قرار دارند و به دو استخوان پشت گوش متصلند و با قطع هر یک انسان میمیرد (نگا: المصحف المیسر). «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ ...»: قرب خدا قرب علمی است؛ نه مکانی.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۱۵ - ۳۸ سوره «ق»
- قدرت و علم خداوند در خلق و تدبير موجودات، به حال خود باقى است
- بيان مقصود از «نزديکى خداوند به انسان»، با عبارتى ساده و روان
- علم خدا به انسان، از طريق فرشتگان كاتب اعمال
- فرشتگان موكّل، به طور كامل مراقب انسان هستند و چيزى را از قلم نمى اندازند
- مقصود از «سائق» و «شهيدى» كه در قيامت، همراه هر كسى مى آيند
- دو نكته اى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود
- پاسخ خداى تعالى به عذر کافران و قرين شيطانى او، در قیامت
- وجوهى كه درباره آيه: «يَومَ نَقُولُ لِجَهَنّم...» گفته شده است
- وصف متقين و و نعمت های وصف ناپذیر آنان، در بهشت
- بحث روايتى
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ «16»
و همانا ما انسان را آفريدهايم و هر چه را كه نفسش او را وسوسه مىكند مىدانيم و ما از شريان و رگ گردن به او نزديكتريم (و بر او مسلّطيم).
نکته ها
كلمه «عيينا» از «عى» به معناى عجز و ناتوانى، «لَبْسٍ» به معناى خلط و اشتباه و مشتبه شدن است.
«وسوسه» در لغت به معناى صداى آهسته است و در اصطلاح، كنايه از افكار ناپسندى است كه بر فكر و دل انسان مىگذرد.
كلمه «وريد» از ريشهى «ورود» به معناى رفتن به سراغ آب است. از آنجا كه اين رگ، شاهراه گردش خون ميان قلب و ديگر اعضاى بدن است، آن را «وريد» گفتهاند.
براى ارشاد منحرفان، از هر شيوه صحيحى بايد استفاده كرد. در آيات قبل نمونههايى از قدرت خداوند در هستى و نمونههايى از سرنوشت شوم كسانى كه تكذيب مىكردند، بيان شد. اين آيات، وجدان و عقل مردم را مخاطب قرار داده كه مگر ما در آفرينش اول عاجز
جلد 9 - صفحه 216
شديم تا از آفرينش دوم بازمانيم.
مشابه جملهى «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»، اين آيه است: «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» «1» خداوند ميان انسان و قلب او حايل مىشود.
سرچشمهى وسوسه، سه چيز است:
الف) نفس و خواهشهاى نفسانى. «تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»
ب) شيطان. «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ» «2»
ج) بعضى انسانها و جنّيان. «الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» «3»
علم خداوند به امور ما به دو علت است:
الف) چون آفريدگار ماست و خالق، مخلوق خود را مىشناسد: «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ» «4»،
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»
ب) چون بر ما احاطه دارد. نَعْلَمُ ... وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ
لذا علم خدا دقيق، گسترده و بى واسطه است.
ريشهى شك در معاد دو چيز است:
يكى اينكه خدا از كجا مىداند هر كس چه كرده و ذرّات او در كجاست؟
ديگر اينكه از كجا مىتواند دوباره بيافريند؟
اين آيه به هر دو جواب مىدهد:
او مىتواند، چون قبلًا انسان را آفريده است. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ»
او مىداند، چون وسوسههاى ناديدنى را هم مىداند. «نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ»
پیام ها
1- آفرينش هر موجود، گواه بر قدرت آفريدگار بر آفرينش مجدد آن است. اگر آفريدن اول ممكن بود، خلقت دوباره نيز ممكن است. «أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ»
«1». انفال، 24.
«2». اعراف، 20.
«3». ناس، 5 و 6.
«4». ملك، 14.
جلد 9 - صفحه 217
2- در گفتگو با مخالف، كوتاهترين و رساترين كلمات را بكار ببريد. «أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ» (ممكن شمردن يكى و محال شمردن ديگرى تناقض است)
3- كافران، دليلى بر انكار معاد ندارند، تنها شك و ترديد است. «بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ»
4- اگر مىخواهيد عقيدهاى سالم داشته باشيد بايد وسوسهها را از خود دور كرده و نفس خود را اصلاح كنيد. (انكار قيامت به خاطر آن است كه خود را از وسوسهها پاك نكردهايد.) بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ ... وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ
5- علم و احاطهى خداوند به بشر، در طول حيات اوست. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ «16»
بعد از آن به جهت تهديد فرمايد:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ: و هر آينه بتحقيق آفريديم جنس آدمى را، وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ: و مىدانيم ما آن چيزى را كه وسوسه مىكند، بِهِ نَفْسُهُ: به آن نفس او، يا مىدانيم بوسوسه درآوردن نفس انسانى انسان را. و مراد بوسوسه حديث نفس است، يعنى ما مىدانيم آن چيزى را كه نزد نفس حاضر است از مكنونات ضماير و سرائر قلوب و خواطر صدور، پس همه را بر وفق اعتقاد جزا و سزا خواهيم
«1» التوحيد، باب 38 (باب ذكر عظمة اللّه جل جلاله) ص 277 روايت 2.
«2» خصال ج 2 روايت 54 (آخرين روايت) ص 652.
جلد 12 - صفحه 223
داد.
تحقيق: علامه مجلسى رحمه اللّه در مرات العقول فرمايد: اعمال قلوب از اول بروز تا ظهور عمل جوارح مراتبى است: 1- حديث نفس: آنچه وارد شود بر قلب از مخاطره، مثل خطور صورت زنى كه پشت سر انسانى باشد كه اگر برگردد او را مىبيند. 2- ميل طبع: هيجان رغبت كه شهوت طبعى باشد. 3- حكم قلب به آنكه سزاوار است نگاه كردن به آن، كه اگر حياء و خوف نباشد بجا آورد.
4- همّ و قصد: تصميم عزم بر التفات و جزم به نگاه كردن؛ بعد از آن شرح آن را فرمايد: اما اول و دوم مؤاخذه ندارد زيرا در تحت اختيار انسانى نيست، و حديث شريف نبوى صلّى اللّه عليه و آله: عفى عن امّتى ما حدّثت به نفوسها: عفو شده است از امت من آنچه حديث نفس باشد شامل آنست. اما سوم: اعتقاد و حكم قلب، مردّد است بين اختيارى و اضطرارى و احوال مختلف است، اختيارى آن مؤاخذه دارد، و اضطرارى آن مورد مؤاخذه نيست. اما چهارم- همّ و عزم بر فعل هر آينه مؤاخذه دارد مگر آنكه بجا نياورد از ترس خدا و پشيمان شود از قصدش، در اين صورت قصد و همّش معصيت، و امتناع او مجاهده نفس و حسنه براى او باشد «1».
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ: و ما نزديكتريم به انسان، مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ: از رگ جان او به او.
تنبيه: برهان عقلى قائم است كه ذات خداوند سبحان از جسم و عوارضات جسميت منزه باشد، زيرا هر جسمى خالى نيست از حوادث، و هر چه مورد حوادث باشد هر آينه حادث، و ذات الهى قديم است نه حادث؛ بنابراين چون اقربيت از لوازم جسم و نسبت به ساحت كبريائى روا نيست، پس اسناد آن به حق تعالى مجاز، و مراد نسبت به علم است نه به مكان مانند (اللّه فى كل مكان) كه مجاز باشد.
بيان: (وريد) دو رگ باشند كه مكتنفند به هر دو صفحه گردن از جانب
«1» مرآة العقول ج 11 باب الوسوسة و حديث النفس ص 272- 273.
جلد 12 - صفحه 224
قدام و متصلند به وتين، و آن رگى است ثابت از قلب كه انقطاع آن، موت صاحب آنست، و جميع رگها كه متفرقند در بدن از اين رگ منشعب شوند. و نزد بعضى (وريد) اسم جنس و مراد جميع رگها و تسميه آن به وريد به جهت ورود روح است در آن، و حبل الوريد مثلى است كه مستعمل در فرط قرب و اضافه آن بيانى است. و حقيقت معنى آنكه علم سبحانى بر وجهى محيط است به احوال انسان كه هيچ چيز از خفاياى صدور و سراير قلوب بر او مخفى نيست، پس كأنّ او سبحانه اقرب است به انسان از رگى كه حامل روح است.
2- بعضى از علما فرمودهاند كه حبل الوريد اقرب اجزاى نفس انسانى است به جهت قيام روح به او به خلاف ساير اعضا، پس در اين كلام اشاره است به آنكه اگر آنى افاضه فيض از فياض على الاطلاق سلب شود رشته حيات گسيخته گردد.
3- محققان فرمودهاند هرگاه كيفيت قرب جان را كه پيوسته است به تن در نتوان يافت، قرب حق تعالى را كه از جميع كيفيات مقدس و منزه است چگونه ادراك توان نمود؛ و قرب حق به بنده بر دو قسم است: يكى عام كه شامل جميع مخلوقات باشد و نكته (و هو معكم اينما كنتم) «1» اشاره به آنست؛ و ديگر خاص كه خواص بندگان باشد و سرّ آيه (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ) رمزى است از آن.
4- آنكه ما داناتريم به حال انسان از كسى كه در قرب نسبت به او به منزله رگ گردن باشد. حاصل آنكه ما به علم و قدرت و حفظ نزديكتريم به آدميان از حبل الوريد نسبت به ايشان.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ «12» وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ «13» وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ «14» أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ «15» وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ «16»
إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ «17» ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ «18» وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ «19» وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ «20»
جلد 5 صفحه 52
ترجمه
تكذيب كردند پيش از آنها قوم نوح و اصحاب رس و ثمود
و عاد و فرعون و برادران لوط
و اصحاب ايكه و قوم تبّع هر يك تكذيب كردند پيغمبران را پس لازم شد وعيد من
آيا درمانده و عاجز شديم بآفرينش اوّل بلكه آنها در شك و شبهه از آفرينش جديدند
و بتحقيق آفريديم انسانرا و ميدانيم آنچه را وسوسه ميكند بآن نفس او و ما نزديكتريم باو از رگ گردن
هنگاميكه ميگيرند و ضبط ميكنند دو ملك ضبط كننده از راست و از چپ نشسته
تلفظ نميكند به سخنى مگر آنكه نزد او است نگهبان و مراقبى مهيّا و آماده
و بيامد بيهوشى مرگ براستى و درستى اينست آنچه كه از آن ميگريختى
و دميده شود در صور آن است روز وعيد.
تفسير
خداوند متعال براى تسليت خاطر پيغمبر خود و تهديد كفّار مكّه بمانند عذابهائى كه بر امم سابقه نازل شده بود باز اشاره باحوال آنها فرموده ميفرمايد قوم نوح و عاد و ثمود كه قصص آنها مكرّر ذكر شده و اصحاب رس كه گفته شده پيغمبر خودشان را در چاهيكه كندند و بنام رس معروف شده انداختند و قصّه آن در سوره فرقان گذشت و قوم فرعون و خويشاوندان لوط و اصحاب بيشه و جنگل كه قوم شعيب پيغمبر بودند و در سوره حجر شرح آن ذكر شد و قوم تبّع كه در سوره دخان مذكور گرديد هر يك از اين اقوام كه سابقه ذكر دارند اجمالا و تفصيلا تكذيب نمودند پيغمبرانى را كه مبعوث بر آنها شدند بنوبه خودشان پس واجب و لازم شد بر آنها وعيد من يعنى سزاوار وعده عذاب خدا شدند بانواع مختلفه كه در محلّ خود بيان شد و بعد از اين باز استدلال بر معاد فرموده باين تقريب كه آيا ما خسته و مانده و عاجز شديم از خلق نمودن بواسطه خلق اوّل با آن كه آنها قبول دارند آن از ما صادر شده و خلقت دوباره براى هر كس آسانتر از ابتداء است و مسلّم است كه خداوند عاجز نميشود ولى قبول نميكنند معاد را از ما و از اين انكار
جلد 5 صفحه 53
در اشتباه بزرگ غير مترقبى هستند با آن اقرار و منشأ اين شبهه جريان عادت بر آن و عدم جريان بر اين است در توحيد از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند از اين آيه فرمود تأويل آن آنستكه خداوند وقتى اين مردم و اين عالم را فانى نمود و اهل بهشت ببهشت رفتند و اهل جهنّم بجهنّم عالم ديگرى و مردم ديگرى را از نو مىآفريند كه عبادت كنند او را و آسمان و زمين آنها غير از اين آسمان و زمين است شما تصوّر ميكنيد خدا همين يك عالم را خلق كرده يا بشرى غير از شما خلق نفرموده قسم بخدا بتحقيق خلق فرموده هزار عالم و هزار هزار آدم و شما در اواخر اين عوالم و آن آدميانيد و در خصال و عيّاشى نيز قريب به اين معنى را از آن حضرت نقل نموده و شمّهاى از اينمقال در سوره ابراهيم عليه السّلام گذشت و مطالب سابقه اعاده نميشود و براى اثبات احاطه علميّه خود ببواطن خلق و خفاياى امور ميفرمايد كه ما خلق نموديم بنى نوع بشر را و ميدانيم سخنهاى درونى و حديث نفس آنها را كه چه در دل راه ميدهند و با خود مخفيانه صحبت ميدارند و ما بآدمى از رگ گردن كه متّصل است بوتين كه آن رگ قلب است نزديكتريم مقصود بيان استيلاء و احاطه تامّه است بعلم و قدرت كه جانش در دست قدرت ما است و افكار درونيش در نزد ما حاضر است مانند روح يا كسيكه باين درجه نزديك باو باشد حتّى در وقتى كه دو ملك مقرّب با دو قوّه گيرنده از طرف راست و چپش جايگزين شده هر سخنى كه از دهان او بيرون آيد ثبت و ضبط مينمايند و مراقب و آماده براى اخذ اقوال و اعمال اويند ما از آندو مطلعتريم ولى براى تأكيد و تشديد در نگهدارى بندگان خودشان را از معصيت و الزام بر آنها بحجّت در روز قيامت آن دو را بر آنها گماشتهايم و ضمير در لديه يا راجع است بقول يا راجع بلافظ كه يلفظ دلالت بر آن دارد يا بانسان كه در صدر كلام ذكر شده بود و احتمال اخير اقوى است چون مأموريت آن دو ملك اختصاص بثبت قول ندارد چنانچه در جوامع از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه نويسنده حسنات در طرف راست مرد و نويسنده سيّئات در جانب چپ او جاى دارد و ملك دست راست امير است بر ملك دست چپ وقتى كه او كار خوبى كند ملك دست راست ده برابر مينويسد و وقتى كار بدى كند بملك دست چپ ميگويد هفت ساعت
جلد 5 صفحه 54
مهلت بده او را شايد استغفار كند و در كافى از امام صادق عليه السّلام نيز قريب به اين معنى را نقل نموده و ظاهر آنستكه رقيب و عتيد صفت هر يك از آن دو است نه آنكه رقيب نام يكى و عتيد نام ديگرى باشد كه بر السنه و افواه جارى شده و خداوند بعد از دفع استبعاد كفّار از معاد در آيات سابقه تأكيد فرموده آنرا بتحقّق مقدّمهاش كه مرگ است و آنقيامت صغرى ميباشد چون خبر داده از تحقّق آن بلفظ ماضى با آن كه مراد وقوع آن در آتيه است و سكرة الموت شدّت مرگ است كه عقل را زايل نمايد و جاءت سكرة الحق بالموت نيز قرائت شده و آنرا در مجمع و قمّى ره نسبت بائمه اطهار داده يعنى و آمد بيهوشى كه حقّ است با مرگ خدا ميخواهد بفرمايد مقدّمه زنده شدن كه مردن است محقق شده آماده زنده شدن باشيد اى آدميزاد اين مرگ همان است كه تو از آن ميگريختى و همچنين خبر داده از تحقق وقوع نفخه دوم اسرافيل كه نفخه بعث است و آنكه آن روز انجاز وعيد يعنى وعده عذاب الهى است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسانَ وَ نَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ وَ نَحنُ أَقرَبُ إِلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيدِ «16»
و هر آينه بتحقيق ما خلق فرموديم انسان را و ميدانيم آنچه خطور ميكند در قلب او از خيالات شيطاني و هواهاي نفساني و لو بر احدي ظاهر نكند و ما نزديكتريم بسوي او از رگ گردن و قلب بگردن و قلب خداوند احاطه قيوميت دارد
جلد 16 - صفحه 245
بجميع ممكنات و علم ذاتي بجميع موجودات.
وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسانَ آيا كسي که خلق كند خبر از خصوصيات مخلوقش ندارد: أَ لا يَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ ملك آيه 4.
وَ نَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ يَعلَمُ خائِنَةَ الأَعيُنِ وَ ما تُخفِي الصُّدُورُ مؤمن آيه 20 و وسوسه نفس همان خيالات شيطاني و خطورات قلبي و هواهاي نفساني است.
وَ نَحنُ أَقرَبُ إِلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيدِ كنايه از احاطه قيوميت و علميت است وَ أَنَّ اللّهَ قَد أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلماً طلاق، آيه 12- و در معني حبل وريد بعضي گفتند: رگ گردن بگردن، بعضي گفتند: رگ قلب بقلب، هر چه معني باشد رگ بگردن و بهم وصل و متصل است لكن از يكديگر خبر ندارند و اينکه از باب تشبيه است و لذا تعبير باقرب فرده:
يار نزديكتر از من بمن استبرگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 16)- کمترین سخنان شما را هم مینویسند! در اینجا بخش دیگری از مسائل مربوط به معاد مطرح میشود و آن مسأله ثبت و ضبط اعمال انسانها برای روز حساب است.
نخست از علم بیپایان خدا و احاطه علمی او به انسانها سخن گفته، میفرماید: «ما انسان را آفریدیم و وسوسههای نفس او را میدانیم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ).
ج4، ص522
منظور از کلمه «توسوس» در اینجا این است که وقتی خداوند از خطورات قلبی آنها و وسوسههای زود گذری که از فکر آنها میگذرد آگاه است مسلما از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر میباشد، و حساب همه را برای روز حساب نگه میدارد.
آری! او خالق است، و خلقتش دائم و مستمر، و ما در جمیع حالات وابسته به وجود او هستیم، با این حال چگونه ممکن است او از ظاهر و باطن ما بیخبر باشد؟! و در ذیل آیه برای روشنتر ساختن مطلب میافزاید: «و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم» (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ).
این همان است که در جای دیگر میگوید: «بدانید خداوند بین انسان و قلب او حائل میشود، و همه شما نزد او در قیامت جمع خواهید شد». (انفال/ 24) البته همه اینها تشبیه است و قرب خداوند از این هم برتر و بالاتر است، هر چند مثالی از اینها رساتر در محسوسات پیدا نمیشود.
توجه به این واقعیت انسان را بیدار میکند، و به مسؤولیت سنگین و پرونده دقیق او در دادگاه عدل الهی آشنا میسازد، و از انسان بیخبر و بیتفاوت، موجودی هوشیار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود میآورد.
نکات آیه
۱- خداوند، خالق انسان و آگاه به وسوسه هاى نفسانى وى (و لقد خلقنا الإنسن و نعلم ما توسوس به نفسه)
۲- لازمه خالقیت، آگاهى به اسرار و نهفته هاى وجود مخلوق (و لقد خلقنا ... و نعلم ما توسوس به نفسه) از این که خداوند، نخست مسأله خلقت را مطرح کرده و سپس علم خویش به اسرار آدمیان را بیان داشته، تلازم یاد شده استفاده مى شود.
۳- نفس آدمى، داراى انگیزش هاى منفى و مرموز (و نعلم ما توسوس به نفسه) «وسوسه» (مصدر «توسوس» ) در اصل به معناى صداى آهسته است و در این جا کنایه از خواطر مذموم و ناپسند مى باشد.
۴- انکار معاد، ناشى از وسوسه هاى مرموز نفس و نه نارسایى برهان آن * (بل هم فى لبس من خلق جدید ... و نعلم ما توسوس به نفسه)
۵- خداوند، نزدیک تر از رگ هاى قلب، به انسان (و نحن أقرب إلیه من حبل الورید) «ورید» ممکن است به معناى رگ هایى باشد که خون را به قلب مى رساند.
۶- خداوند، نزدیک تر از رگ گردن، به آدمى (و نحن أقرب إلیه من حبل الورید) «ورید» مى تواند به معناى رگ گردن باشد.
۷- سراسر وجود آدمى و زوایاى قلب انسان، آشکار براى خداوند (و نحن أقرب إلیه من حبل الورید)
۸- علم الهى به اعماق وجود آدمى، هشدارى به وى در تأثیرپذیرى از وسوسه هاى نفس (و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إلیه من حبل الورید) تعبیر و «نحن أقرب...» - در پى «نعلم ما توسوس...» - مى تواند از آن جهت باشد که آدمى با ناظر دیدن خدا، خود را از بند وسوسه هاى نفس رها مى سازد.
۹- علم الهى، به زوایاى وجود آدمى، پشتوانه برپایى قیامت و حساب رسى و مؤاخذه انسان * (و نحن أقرب إلیه من حبل الورید) در آیات پیشین براى اقامه برهان معاد به دو نکته اشاره شده است: نخست قدرت خداوند و سپس علم او. اکنون دراین آیات، تعبیر «أفعیینا...» به قدرت و «نعلم ما توسوس...» به علم الهى نظر دارد.
۱۰- اصلاح اندیشه و اعتقاد، نیازمند اصلاح نفس* (بل هم فى لبس من خلق جدید ... و نعلم ما توسوس به نفسه) این آیات، در مقام اصلاح اندیشه منکران معاد است. خداوند، در پایان ادله عقلى بر امکان معاد مسأله وسوسه هاى نفسانى را مطرح کرده است. این مى تواند از آن جهت باشد که منکران معاد، براى اصلاح عقیده، همواره گمان نکنند که مشکلشان عقلى و برهانى است; زیرا چه بسا عقیده نادرست، تکیه بر وسوسه هاى نفس داشته باشد که در این صورت، اصلاح عقیده نیازمند اصلاح نفس خواهد بود.
موضوعات مرتبط
- انسان: خالق انسان ۱
- تزکیه: آثار تزکیه ۱۰
- حسابرسى: حتمیت حسابرسى ۹
- خالق: شرایط خالق ۲; علم غیب خالق ۲
- خدا: آثار علم خدا ۹; خالقیت خدا ۱; علم غیب خدا ۱; قرب خدا ۵، ۶; وسعت علم خدا ۷، ۸; هشدارهاى خدا ۸
- عقیده: زمینه تصحیح عقیده ۱۰
- قلب: رگهاى قلب ۵
- قیامت: حتمیت قیامت ۹
- گردن: رگهاى گردن ۶
- معاد: منشأ تکذیب معاد ۴
- وسوسه: آثار وسوسه ۴; خطر وسوسه ۸
- هواى نفس: آثار هواى نفس ۳، ۴; خطر هواى نفس ۸
منابع