الشعراء ٢١٧
کپی متن آیه |
---|
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ |
ترجمه
الشعراء ٢١٦ | آیه ٢١٧ | الشعراء ٢١٨ | ||||||||||||||
|
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۱۹۲ - ۲۲۷، سوره شعراء
- معناى ((انزال )) و ((تنزيل )) و موارد استعمال آن دو در آيات قرآن كريم
- توضيح و تفصيل معناى جمله : ((نزل به الروح الامين على قلبك ))
- بيان مراد از قلب ، و چگونگى دريافت وحى بوسيله قلب
- وجوه متعدد و بى پايه اى كه راجع به انزال وحى بر قلب پيامبر(صلى اللّه عليه و آلهوسلم ) گفته شده است
- اشاره به سخيف ترين قول در كيفيت نزول وحى توسط فرشته بر پيامبر صلى اللّهعليه و آله
- معناى اينكه فرمود قرآن در كتب انبياى گذشته آمده بود (انه لفى ذبر الاولين )
- تفسير ((ولو نزلناه على بعض الاءعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤ منين )) و معناى((اعجمين ))
- معناى آيه شريفه : ((كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين :اينچنين قرآن را در دلهاى مجرمانعبور مى دهيم )).
- هلاكت هر قومى بعد از اتمام حجت با آنان بوده است
- ظالم نبودن خدا به چه معنا است ؟
- پاسخ خداى تعالى به اين افتراى مشركين كه مى گفتند محمد (صلى اللّه عليه و آلهوسلم ) جنى دارد كه قرآن را برايش مى آورد
- زندگى خاكى ملازم با تكليف است و عصمت انبياء عليهم السلام با مكلف بودن ايشانمنافات ندارد
- اشاره به اينكه در دعوت دينى استثنا و تبعيض راه ندارد (و انذر عشيرتك الاقربين )
- توضيح اينكه شياطين بر هر افاك اثيم نازل مى شوند
- جواب به تهمت ديگرى كه مشركان بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وسلم مى زدند و اورا شاعر و كلام وحى را شعر مى خواندند
- روايات متعدد درباره آنچه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بعد ازنزول آيه : ((و انذر عشيرتك الاقربين )) انجام داد
- نگرانى پيامبر صلى اللّه عليه و آله از سرنوشت امت پس از خود
- روايات متعدد درباره آنچه كه پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله بعد ازنزول آيه : ((و انذر عشيرتك الاقربين )) انجام داد
- پيمان برادرى و يارى بستن على عليه السّلام بارسول الله صلى اللّه عليه و آله وسلم بعد از انذار عشيرة اقربين
- دو روايت در ذيل ((و تقلبك فى الساجدين )) در خطاب بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليهو آله است
- روايتى درباره شعر و شعرا و نزول آيه : ((و الشعراء يتبعهم الغاوون ...))
تفسیر نور (محسن قرائتی)
فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ «216» وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ «217»
پس اگر سرپيچى كردند بگو: قطعاً من از آنچه انجام مىدهيد بيزارم. و بر (خداى) عزيز و مهربان توكّل كن.
نکته ها
پس از نزول آيه 214، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بستگانش را به مهمانى فراخواند و بعد از پذيرايى، سخن خود را آغاز و آنان را از شرك و بتپرستى نهى فرمود. «1»
كلمهى «عشيرة»، شايد به خاطر معاشرت بستگان با يكديگر است كه در مورد خويشان بكار مىرود.
در نيكى به ديگران (مانند ديدوبازديد، انفاق، وام، ارشاد و امربه معروف) نزديكان انسان مقدّمند. «أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»
«1». تفسير مجمعالبيان.
جلد 6 - صفحه 377
گشودن بال، در قرآن دربارهى دو مورد آمده است: يكى پيامبر براى مؤمنين؛ «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ» و ديگرى فرزند براى والدين، امّا در مورد فرزند كلمهى «ذل» نيز آمده است. «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» «1»
در آيهى «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ» زنان نيز جزو مخاطبان بودهاند. «عَشِيرَتَكَ» شامل زن و مرد است و تفسير الميزان از طبرانى نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنان را نيز دعوت كرده بود.
پیام ها
1- پيوند خويشاوندى سبب مسئوليّت بيشترى مىشود. «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ»
2- در مكتب وحى، همهى مردم در برابر قانون خدا يكسانند ونزديكان پيامبر نيز مورد هشدار قرار مىگيرند. «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ»
3- در تبليغ و نهى از منكر، اوّل از خود شروع كنيد؛ «فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ» سپس نزديكان. «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ»
4- ارشاد و تبليغ بايد با صراحت باشد. «وَ أَنْذِرْ»
5- روابط فاميلى نبايد مانع نهى از منكر باشد. «وَ أَنْذِرْ»
6- هشدار به نزديكان، زمينهى پذيرش حقّ را در ديگران تقويت مىكند. (مردم مىگويند: اين حرفها را به بستگان خود نيز مىزند). «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ»
7- در ميان بستگان نيز اولويّت مطرح است. «الْأَقْرَبِينَ»
8- در بين بستگان به خاطر شناخت عميق واعتماد، زمينهى پذيرش حقّ بيشتر است. «الْأَقْرَبِينَ»
9- هشدار بايد با سوز و محبّت همراه باشد. أَنْذِرْ ... وَ اخْفِضْ 10- تواضع در برابر ياران، پيروان و زيردستان، از صفات لازم براى رهبر و مبلّغ است. «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ»
11- با مؤمنين تواضع، از مشركان برائت. «وَ اخْفِضْ- فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ»
«1». اسراء، 24.
جلد 6 - صفحه 378
12- در اهميّت تواضع همين بس كه خداوند پيامبر را به آن فرمان مىدهد. «وَ اخْفِضْ»
13- لازمهى ايمان به خداوند، پيروى از پيامبر است. «لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» و نفرمود: «للمؤمنين»
14- مؤمنان، به قدرى مقام دارند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله مأمور به فروتنى در برابر آنان مىشود. «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»
15- ملاك برخوردها، ايمان و كفر است، نه فاميل بودن. (بستگانت را انذار ده ولى نسبت به مؤمنين تواضع كن). «أَنْذِرْ- وَ اخْفِضْ»
16- تواضع، تنها با زبان نيست، فروتنى در عمل نيز لازم است. «جَناحَكَ»
17- ميزان تولّى و تبرىّ، اطاعت از رسول خداست. «اتَّبَعَكَ- عَصَوْكَ»
18- تنفّر قلبى از كفر كافى نيست، اعلام قولى لازم است. «فَقُلْ»
19- كسى كه بر خداوند توكّل دارد مىتواند از عملكرد كفّار و بىاعتنايى بستگان اعلام برائت و تنفّر كند. «بَرِيءٌ- وَ تَوَكَّلْ»
20- به كسى تكيه كنيم كه قدرتمند ودوستدار ما باشد. «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217)
وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ: و توكل نما در كفايت مهمات خود بر خداوند غالب بالذات كه قادر است بر قهر دشمنان، مهربان بر نصرت دوستان و اولياء خود تا شرّ كسانى كه از تو نافرمانى مىكنند كفايت فرمايد:
تنبيه: توكّل عبارت است از تفويض امورات به كسى كه قادر بالذات است بر نفع و ضرر و مالك حقيقى باشد.
محقق طوسى رحمه اللّه فرمايد: مراد به توكل آنست كه واگذارد بنده تمام آنچه را كه صادر مىشود از او و وارد گردد بر او، به خداى تعالى «1» به جهت علم او به آنكه خداوند سبحان اقوى و اقدر و بجا مىآورد آنچه قادر بر آنست بر وجه احسن و اكمل، پس راضى شود به آنچه خدا بجا آورد، و با وجود بر اين سعى و كوشش كند در آن و مهيا سازد نفس خود و قدرت و اراده خود را از شروط و اسباب مخصصه به جهت تعلق قدرت و اراده الهى به آنچه بجاى آورد نسبت به او.
«1». تفسير تبيان، ج 8، ص 68، چاپ مكتبة الامين النجف الاشرف.
جلد 9 - صفحه 512
و به سند معتبر از حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله مروى است كه از جبرئيل معنى توكل را پرسيد: فقال العلم بانّ المخلوق لا يضرّ و لا ينفع و لا يعطى و لا يمنع و استعمال اليأس من الخلق فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى اللّه و لم يرج و لم يخف سوى اللّه و لم يطمع فى احد سوى اللّه فهذا هو التّوكّل.
عرض كرد: توكل آنست كه مخلوقين ضرر و نفع نمىرسانند و در عطا و منع مستقل نيستند، و از مخلوقين مأيوس شوند؛ پس بندهاى كه چنين شد، براى غير خدا كار نمىكند و اميد نداشته باشد از غير او و نمىترسد از غير او و طمع از غير او نمىكند، اينست معنى توكل. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (214) وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217)
الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (222)
يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ (223) وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)
جلد 4 صفحه 130
ترجمه
پس مخوان با خداوند خداى ديگرى را پس باشى از عذاب كرده شدگان
و بيم ده خويشان نزديكتر خود را
و فروتن باش براى آنكه پيروى كرده است تو را از گروندگان
پس اگر نافرمانى كنند تو را پس بگوى همانا من بيزارم از آنچه ميكنيد
و توكّل كن بر تواناى مهربان
آنكه ميبيند تو را وقتى كه برميخيزى
و تغيير احوال تو را در سجدهكنان
همانا او است شنواى دانا
آيا خبر دهم شما را كه بر چه كس فرود ميآورند شيطانها
فرود ميآورند بر هر بسيار دروغگوى گناهكار
كه بآن مىاندازند گوش را و بيشترشان دروغگويانند
و شاعران پيروى ميكنند آنها را گمراهان
آيا نديدى كه آنها در هر وادى از كلام سرگشته راه مىپيمايند
و آنكه آنها ميگويند چيزى را كه نميكنند
مگر آنانكه گرويدند و بجا آوردند كارهاى شايسته را و ياد كردند خدا را بسيار و دادستانى كردند بعد از آنكه ظلم كرده شدند و زود است كه بدانند آنانكه ستم كردند كه بكدام جاى بازگشت بازميگردند.
تفسير
خداوند متعال براى آنكه اهل شرك را كاملا مطمئن بوعده عذاب فرمايد بزرگترين موحّد عالم را نهى از شرك فرموده و وعده عذاب داده بر آن تا تكليف سايرين معلوم گردد و دستور فرموده كه قبل از هر قوم و قبيلهئى بايد خويشان نزديك خود را دعوت بتوحيد و اسلام و انذار از شرك و كفر نمائى چون اهتمام بشأن آنها بيش از سايرين است و حسن ترتيب اقتضاء تقديم ايشانرا دارد و در اين مقام روايات متعدّده از عامّه و خاصّه نقل شده كه حاصل مضمون آنها اين است كه چون اين آيه نازل شد پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم از اولاد حضرت عبد المطّلب كه ايشان همگى چهل مرد بودند در خانه حضرت ابو طالب دعوت فرمود پس بامير المؤمنين امر فرمود كه يك ران گوسفند بپزد و يك چارك گندم نان كند و آن دو را با
جلد 4 صفحه 131
تقريبا يك من شير نزد آنها بياورد و آنحضرت امتثال نمود و آنها چون آن غذا را ديدند خنديدند و گفتند اين خوراك يكنفر ما را بس نيست پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرمود بنام خدا بخوريد كفايت ميكند و آنها ده نفر ده نفر سر غذا آمده خوردند تا همه سير شدند بعد حضرت فرمود بنام خدا شير بياشاميد همه آشاميدند و از آن سير شدند و ابو لهب چون اين امر عجيب را ديد گفت محمد جادو كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چيزى نفرمود و همه برخاستند و رفتند و روز ديگرى از آن عدّه دعوت كرد و امر باين منوال خاتمه يافت و متفرّق شدند و حضرت روز سوم از آنها دعوت فرمود و بعد از صرف غذا و شير بهمان كيفيّت حضرت از جا برخاست و فرمود خدا مرا به نبوّت بر تمام خلق عموما و بر عرب خصوصا مبعوث فرموده و من از شما خواهانم كه دو كلمه را كه بر زبان سبك و در ترازوى عمل سنگين است بگوئيد و از عذاب خدا ايمن شويد و بر عرب و عجم استيلا يابيد و تمام طبقات مردم مطيع شما شوند و همه وارد بهشت گرديد و آن دو كلمه شهادت بوحدانيّت خدا و نبوت من است و كسيكه خواهش مرا بپذيرد و اين دو كلمه را بگويد و مرا كمك كند در ترويج آن برادر من و وزير و وارث و جانشين من بعد از من خواهد بود و هيچكس جواب آنحضرت را نداد جز على عليه السّلام كه برخاست و عرض كرد اى پيغمبر خدا من يارى ميكنم تو را در اين امر با آنكه سنّش از همه كمتر و ساق پايش از همه باريكتر و مالش از همه كمتر بود و پيغمبر صلى اللّه عليه و اله فرمود بنشين و همان فرمايش را اعاده فرمود و كسى جواب نداد جز على عليه السّلام كه همان عرض را اعاده داد و حضرت فرمود بنشين تو برادر و وصى و وارث و جانشين منى بعد از من پس آن جماعت برخاستند و از روى استهزاء بحضرت ابو طالب گفتند از اين ببعد فرمان بردار پسرت على باش و او فرمانفرماى تو باشد و در بعضى از روايات مهمانى دو مرتبه ذكر شده و فرمايشات پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم و جواب امير المؤمنين عليه السّلام را در مرتبه دوم نقل نمودهاند و طلب نمودن پيغمبر چنين كسيرا و قيام نمودن امير المؤمنين براى آن سه مرتبه ذكر شده و نصب او را در مرتبه سوم قرار دادهاند و ظاهرا اين معنى از مسلّمات تاريخى و مشهور ميان سنّى و شيعه است و بنابر اين اسلام از بدو ظهور با تشيّع توأم بوده و با ولايت در عرض هم بمردم ابلاغ شده و اختصاص بغدير خم
جلد 4 صفحه 132
ندارد نهايت آنكه بعد از غلبه اسلام و مسخّر شدن جزيرة العرب و نزديك شدن وفات پيغمبر براى ابلاغ عام و تسجيل مقام در آنروز تأكيد و تقرير گرديده و بر سميت شناخته شده است و در عيون و مجالس از امام رضا عليه السّلام و ابى بن كعب و عبد اللّه بن مسعود نقل نموده كه و رهطك المخلصين بعد از عشير تك الاقربين قرائت نمودهاند و قمى ره و رهطك منهم المخلصين نقل نموده و در مجمع اين قرائت را بحضرت صادق عليه السّلام و عبد اللّه بن مسعود نسبت داده و قمى ره مخلصون را بامير المؤمنين و حمزه و جعفر و حسنين و ائمه از آل محمد عليهم السلام تفسير نموده و ظاهرا منقول از امام صادق عليه السّلام است و نيز خداوند امر فرموده حبيب خود را بتواضع و فروتنى با اهل ايمان چون خفض جناح كه معمولا در انداختن پرنده بال خود را بزير در وقت فرود آمدن استعمال ميشود كنايه از اين معنى قرار داده شده و در پيشرفت دعوت و جلب محبّت زير دستان بسيار مؤثر است و در پيشگاه الهى ملازم با خضوع و خشوع است و آنكه اگر عصيان نمودند و ايمان نياوردند و قبول ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و ائمه معصومين را ننمودند اگر چه بعد از رحلت آنحضرت از دنيا باشد از عمل آنها تبرّى و بيزارى جويد و اتّكال و اعتماد نمايد بخداوندى كه قادر است مقهور كند دشمنان او را و منصور فرمايد دوستان او را و رحمت فرمايد ايشان را و بعضى فتوكّل بفاء قرائت نمودهاند آنخداوندى كه مىبيند او را در وقت قيام بامر دعوت و در وقت انتقال در اصلاب انبياء عظام و سجدهكنان كرام از صلبى بصلبى از حضرت آدم تا حضرت عبد اللّه از نكاح نه سفاح چنانچه قمى ره و در مجمع از صادقين عليهما السلام نقل نموده و نيز از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرمود بر نداريد سر خود را پيش از من و نگذاريد آنرا پيش از من كه من مىبينم شما را از پشت سرم چنانچه مىبينم شما را از جلو رويم و اين آيه را تلاوت فرمود كه ظاهر در آنستكه مراد حال نماز آنحضرت است از قيام و ركوع و سجود پى در پى كه موجب تغيير وضع است و منافات ندارد كه هر دو معنى مراد باشد چنانچه مكرر بيان شده است و خداوند ميشنود اقوال و اذكار مردم را و ميداند اعمال و اسرار ايشانرا و چون در آيات سابقه ذكر شد كه ممكن نيست قرآن را شياطين بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم نازل نموده باشند در تعقيب آن فرموده
جلد 4 صفحه 133
كه آيا خبر دهم شما را بكسانيكه شياطين براى آنها خبر ميآورند، خبر ميآورند شياطين و نازل ميكنند آنرا بر مردمان دروغگوى پر گناهى كه گوش ميدهند اين مردم بخبر آنها كه مبنى بر امارات و ظنون است و از خودشان هم بر آن اخبار موهوماتى كه غالبا واقعيّت ندارد مىافزايند و بمردم ميگويند ما از غيب خبر ميدهيم و بيشتر آنها دروغ ميگويند كه ابدا از عالم غيب خبرى ندارند بلى بعضى از كاهنان قبل از بعثت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم با شياطين رابطه داشتند كه آنها از ملائكه استراق سمع مينمودند و بر بعضى از اخبار سماوى مطلع ميشدند و برفقاى خودشان خبر ميدادند و براى حفظ احترام وحى الهى از اين عمل بكلى جلوگيرى شد و در ذيل آيات سابقه ذكرى از آن بعمل آمد و گفتهاند سطيح كاهن و سواد بن غارب از اين بعض بودهاند كه بظهور خاتم انبيا خبر دادند و تصديق نبوّتش را نمودند و در خصال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه مراد از آن مردم افّاك مغيره و بنان و صائد و حمزة بن عماره بريرى و حارث شامى و عبد اللّه بن حارث و ابو الخطاب است كه هفت نفر بودند و چنانچه خداوند در آيات سابقه مقام مقدس نبوى را از شبهه كهانت مبرّى فرمود در اين آيات خواسته آن مقام منيع را از شبهه شاعريت تنزيه فرمايد باين تقريب كه شعراء پيروانشان اهل ضلالت و غوايتند چون شعر كلام منظومى است كه مبناى آن بر حق و حقيقت نيست بلكه بناى آن بر مبالغه و اغراق و غلوّ و تخيّل و تمويه و تزيين و چيزهائى است كه جلب توجه مستمع را نمايد و موجب انبساط و انقباض و التذاد و اشمئزاز طرف گردد و مقبول طبع و پسند ذوق باشد اگر چه عقل آنرا قبول ننمايد و شعراء نوعا كسانى هستند كه اشعارشان از اين قبيل است لذا غالبا بتغزّل و تشبيب و مدح ناروا و هجو ناسزا و تعريف و توصيف بيجا ميپردازند و آن را مايه ارتزاق و افتخار خود قرار ميدهند و خريدار اين مقالات و هو اخواه اين اشخاص مردمان هوا- پرست خودخواه و اهل لهو و لعب و عيش و طربند و گاهى اين فرومايگان براى مقاصد خودشان باين اشعار تمسك مينمايند و آنرا مانند وحى منزل تلقّى بقبول ميكنند چون موافق با هواى نفس آنها است پس اينها پيروان آنها هستند آيا نمىبينى اى كسيكه ديده بصيرت دارى كه شعراء گاهى در وادى توصيف شاهد
جلد 4 صفحه 134
و شراب و ساز و آواز متحيّرانه قدم ميزنند و گاهى در محيط علم و حكمت و معرفت بيخردانه خوض ميكنند و گاهى در مقام مدح و ذم اشخاص مغرضانه وارد و خارج ميشوند و يكروز كسيرا مدح و روز ديگر او را هجو ميكنند و يكروز كمالاتى براى خود اثبات ميكنند كه ابدا در آنها نبوده و نيست و يكروز اقرار بفسق و فجورى ميكنند كه بهيچ وجه مرتكب آن نشدهاند و روزى امر بمعروف ميكنند با آنكه خود عامل بآن نيستند و روزى نهى از منكر مينمايند با آنكه خود تارك آن نميباشند پس آنها در هر وادى چون حيوان گمشده سير ميكنند و ميگويند چيزيرا كه نميكنند و اين اختصاص بكلام منظوم ندارد بلكه هر كلام خالى از حق و حقيقت و مبنى بر وهم و خيال را شعر ميگويند لذا اهل منطق قياسى را كه مبنى بر خياليّات باشد شعر ناميدهاند و در رواياتى از ائمه اطهار شعراء در آيه شريفه باهل بدعت و ضلالت و متفقّهين بى علم و معرفت و افسانه گويان بى درايت تفسير شده و فرمودهاند شعراء كه پيروانى ندارند مقصود اين قبيل افرادند كه مردم را گمراه نمودند و ظاهرا مقصودشان بيان افراد خفيّه از شعراء باشد و آنكه اينها هستند كه پيروان حقيقى دارند و آيه اختصاص بشعراء بمعناى معروف ندارد چون از امام صادق عليه السّلام نيز روايت شده كه مراد شاعران كفارند مانند عبد اللّه بن زبعرى و ابو سفيان بن حرث و اميّة بن ابى الصّلت و امثال آنها كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله را هجو نمودند و مردم نادان تبعيّت از آنها كردند و اشعارشانرا خواندند و اين مسلّم است كه در صدر اسلام شعراء زبر دستى بودند كه نام آنها در تواريخ ذكر شده و در هجو پيغمبر صلى اللّه عليه و اله و مذمّت اسلام سخن رانى و ياوه سرائى ميكردند و بگمان خودشان ميخواستند در مقابل قرآن قيام نمايند و مردمان بزهكارى هم بودند كه با آنها كمك و مساعدت مينمودند و خداوند تار و پود آنها و پيروانشان را بباد داد و در مقابل فصحاء و بلغاء و شعراء دانشمندى هم بودند كه ايمان بقرآن و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم و خداى يگانه آوردند و خدمات بر جستهئى از آنها بعمل آمد و اشتغال بذكر خدا و اشعار توحيد و تمجيد و تحميد و تقديس او و دعوت باسلام و بعث بر طاعت و ردع از معصيت و مدح پيغمبر و اهل بيت آن سرور داشتند و اگر گاهى هجوى ميگفتند مقصودشان انتصار و
جلد 4 صفحه 135
دادستانى از كفارى بود كه در هجو مسلمانان سخن سرائى نموده بودند مانند حسّان بن ثابت و كعب بن مالك و عبد اللّه بن رواحه و امثال اين اكابر كه خداوند ايشانرا استثناء فرموده و از شيعيان محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم و آل اطهار او بشمار آمدهاند و بنابر آنچه تاكنون ذكر شد مقصود بذم در كلام الهى شعر است ولى نه باعتبار منظورم بودنش بلكه باعتبار باطل بودنش لذا اگر شعر حق باشد بسيار مستحسن است چنانچه فرمودهاند كه همانا بعضى از شعر حكمت است و مراد كلام منظوم است چنانچه بعضى از آن نصيحت و موعظه و پنداست و بعضى از آن مدح اولياء خدا و ذم اعداء او است و معلوم است كه اين قبيل اشعار بسيار ممدوح و گوينده آن مثاب و مأجور است ولى اطلاق شعراء منصرف بهمان دسته اول است مانند علماء كه اطلاق آن منصرف بفقهاء است لذا خداوند ساحت مقدس نبوى را از توهّم شاعريّت مبرّى فرموده بدليل آنكه پيروانش كه اول ايشان امير المؤمنين عليه السّلام است و بعد حمزه و جعفر و سلمان و أبو ذر و حذيفه و مقداد و عمّار و ساير اخيار با پيروان شعرا خيلى تفاوت دارند در عيون از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه فرمود هر كس در باره ما بيتى از شعر بگويد خداوند براى او بيتى در بهشت بنا ميفرمايد و نيز فرمود كه هيچ گويندهئى راجع بما شعرى نميگويد مگر آنكه مؤيّد بروح القدس ميشود و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم روايت شده كه كعب بن مالك را امر فرمود بهجو كفار و قسم ياد فرمود كه آن ناگوارتر است بر آنها از تير و عبد اللّه بن رواحه و حسّان بن ثابت را مأمور بهجو آنها فرمود و فرمود روح القدس با شما است و بكليّه اصحاب فرمود چه مانع ميشود كسانيرا كه با شمشيرها يارى نمودند پيغمبر خدا را از آنكه بزبانهاشان يارى كنند او را و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود اى گروه شيعه بياموزيد باولادتان شعر عبدى را كه او بر دين خدا است و ديوان حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و اشعار آبدار آن معروف و مشهور است و زود باشد كه بدانند كسانيكه ظلم نمودند بر پيغمبر و مسلمانان به ايذاء و آزار و هجو و ذم ناروا كه بكدام مرجع و مئالى رجوع و بازگشت مينمايند كه آن آتش جهنم است و قمى ره فرموده كه مراد اعداء آل محمد عليهم السلامند و قسم بخدا نازل شده و سيعلم الّذين ظلموا آل محمد حقّهم اى منقلب ينقلبون و در جوامع اين
جلد 4 صفحه 136
قرائت را بامام صادق عليه السّلام نسبت داده و در ثواب الاعمال و مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه كسيكه بخواند در شب جمعه اين سوره و دو سوره بعد از اين را كه اول آنها طاوسين است از دوستان خدا و در حفظ و حمايت او خواهد بود و هرگز در دنيا باو آسيبى نرسد و در آخرت بقدرى از بهشت باو داده شود كه فوق مرادش باشد و يكصد زن از حوريان، خدا براى او تزويج نمايد و در مجمع علاوه فرموده كه در وسط بهشت با انبياء و اوصياء مجالس و محشور گردد و الحمد للّه على نعمه و آلائه.
جلد 4 صفحه 137
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ تَوَكَّل عَلَي العَزِيزِ الرَّحِيمِ (217)
و توكل كن بر خداوند عزيز و رحيم.
توكل از شئون توحيد افعاليست و در باب توحيد افعالي گفتيم افراد بشر چهار دستهاند:
جلد 14 - صفحه 98
دسته اول: که اكثريت با آنها است تمام نظرشان باسباب و قوه و قدرت خود آنها است هيچ نظر بخدا ندارند مثل مفوضه و تدبير امور را بدست خود ميپندارند. دسته دوم بخداوند نظر دارند لكن توجه آنها باسباب است و ميگويند
«ابي اللّه ان يجري الاشياء الا باسبابها»
دسته سوم اسباب را مقدمه ميدانند و خدا را مسبب الاسباب که هر چه مشيتش تعلق گرفت خودش اثر باسباب ميدهد و اسبابش را فراهم ميفرمايد و مقام توكل در اينکه مرتبه بيدار ميشود که توجه بخدا دارد و اسباب را هم بدست او ميداند. دسته چهارم بكلي نظر باسباب ندارد و آنها را مؤثر نميداند و خدا را فعال ما يشاء. از امير المؤمنين است ميفرمايد هر چه همّ من بر او قرار گرفت ديدم مقصودم حاصل نشد و هر چه اراده كردم غير او شد
«فعلمت ان المدبر غيري»
در قرآن ميفرمايد وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَي اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمرِهِ (طلاق آيه 3) وَ عَلَي اللّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُؤمِنُونَ، وَ عَلَي اللّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ (ابراهيم آيه 11 و 12) و غير اينها از آيات لذا امر شد بحضرتش:
(وَ تَوَكَّل عَلَي العَزِيزِ الرَّحِيمِ) تعبير بعزيز براي اينست که قدرت دارد دفع دشمنان تو را بكند و تو را نصرت كند و غلبه دهد بر آنها و تعبير برحيم براي اينست که گروندهگان بتو و مؤمنين را مورد عنايت و تفضلات خود قرار دهد.
تو كار خود بخدا واگذار و خوشدل باشبرگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 217)- سر انجام در پنجمین دستور برای تکمیل برنامههای گذشته به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چنین میگوید: «و بر خداوند عزیز و رحیم توکل نما» (وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ).
این مخالفتها هرگز تو را دلسرد نکند و کمی دوستان و پیروان در عزم آهنین تو اثر نگذارد، تو تنها نیستی، تکیهگاهت خداوندی است شکستناپذیر و بسیار رحیم و مهربان.
نکات آیه
۱ - رهنمود الهى به پیامبر(ص)، در توکل بر خداوند براى انجام وظایف دشوار خویش (فإن عصوک فقل إنّى برىءٌ ممّا تعملون . و توکّل على العزیز الرحیم)
۲ - موضع گیرى پیامبر(ص) در قبال کفرورزى و عصیان خویشاوندان، داراى پى آمدهاى دشوار و نگران کننده (و أنذر عشیرتک ... فإن عصوک فقل إنّى برىءٌ ... و توکّل على العزیزالرحیم) دستور «توکّل على اللّه» پس از «فقل إنّى برىءٌ ممّا تعملون» بیانگر مطلب یاد شده است.
۳ - توکل بر خداوند، پشتوانه موفقیت انسان در انجام وظایف دشوار (فقل إنّى برىءٌ ممّا تعملون . و توکّل على العزیز الرحیم)
۴ - قدرت شکست ناپذیر و رحمت گسترده الهى، مقتضى توکل و اعتماد مؤمنان بر او (و توکّل على العزیز الرحیم)
۵ - توکل بر خدا، حقیقتى مطرح در عرصه عمل و انجام وظیفه و نه فرو هشتن تکلیف (و توکّل على العزیز الرحیم) با توجه به فرمان هاى «و أنذر عشیرتک»، «و اخفض جناحک لمن اتبعک» و «فقل إنّى برىءٌ ممّا تعملون» معلوم مى گردد که توکل بر خدا به معناى بر زمین گذاشتن تکلیف نیست; بلکه حقیقت توکل در عرصه عمل و انجام وظیفه معنا مى دهد.
۶ - خداوند، عزیز (پیروزمند شکست ناپذیر) و رحیم (مهربان) است. (على العزیز الرحیم)
موضوعات مرتبط
- اسماء و صفات: رحیم ۶; عزیز ۶
- تکلیف: زمینه عمل به تکلیف ۳
- توکل: آثار توکل بر خدا ۳; اهمیت توکل بر خدا ۵; توکل بر خدا ۱; توکل در عمل به تکلیف ۱، ۵; زمینه توکل بر خدا ۴
- خدا: آثار رحمت خدا ۴; آثار عزت خدا ۴; آثار قدرت خدا۴; توصیه هاى خدا ۱
- کافران: آثار موضعگیرى علیه کافران ۲
- مؤمنان: زمینه توکل مؤمنان ۴
- محمد(ص): آثار موضعگیرى محمد(ص) ۲; توصیه به محمد(ص) ۱; خویشاوندان کافر محمد(ص) ۲; زمینه نگرانى محمد(ص) ۲
- موفقیت: عوامل موفقیت ۳
منابع