تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«مَا أَنت إِلا بَشرٌ مِّثْلُنَا...عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ»:
كلمۀ «شِرب» - به كسره شين - به معناى سهمى از آب است. و بقيه الفاظ آيه روشن است و تفصيل داستان آن جناب، در سوره «هود» گذشت.
«فَعَقَرُوهَا فَأَصبَحُوا نَادِمِينَ»:
كشتن ناقه را به همه قوم نسبت داده، با اين كه مباشر در آن، بيش از يك نفر نبود و اين،
بدان جهت است كه بقيه قوم نيز مقصر بودند. چون به عمل آن يك نفر رضايت داشتند. و اميرالمؤمنين «عليه السّلام» در نهج البلاغه فرموده:
اى مردم! دو چيز همه مردم را در يك عمل خير و يك عمل زشت جمع مى كند، به طورى كه يك عمل، عمل همه محسوب مى شود. اول رضايت، و دوم نارضايى، همچنان كه ناقه صالح را بيش از يك نفر پى نكرد، ولى خداى تعالى، عذاب را بر همه قوم نازل كرد، چون همه به عمل آن يك نفر راضى بودند.
و اين كه فرمود: «فَأصبَحُوا نَادِمِين»، شايد ندامتشان هنگامى بوده كه آثار عذاب را مشاهده كردند و گرنه بعد از كشتن ناقه، تازه از در تعجيز و استهزاء به صالح مى گفتند: «يَا صَالِحُ ائتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إن كُنتَ مِنَ المُرسَلِين».
«فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ...الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:
لام «العَذَاب»، لام عهد است. يعنى آن عذاب موعود، ايشان را گرفت. چون از آيات سوره هود بر مى آيد كه صالح «عليه السّلام»، ايشان را وعده نزول عذابى داده بود، كه بعد از سه روز مى رسد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
آيات ۱۶۰ - ۱۷۵ سوره شعراء
كَذَّبَت قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسلِينَ(۱۶۰)
إِذْ قَالَ لهَُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلا تَتَّقُونَ(۱۶۱)
إِنّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ(۱۶۲)
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۶۳)
وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۶۴)
أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَالَمِينَ(۱۶۵)
وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ(۱۶۶)
قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ(۱۶۷)
قَالَ إِنّى لِعَمَلِكم مِّنَ الْقَالِينَ(۱۶۸)
رَبّ نجِّنى وَ أَهْلى مِمَّا يَعْمَلُونَ(۱۶۹)
فَنَجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ(۱۷۰)
إِلّا عَجُوزاً فى الْغَابرِينَ(۱۷۱)
ثمَّ دَمَّرْنَا الاَخَرِينَ(۱۷۲)
وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مَّطراً فَساءَ مَطرُ الْمُنذَرِينَ(۱۷۳)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۷۴)
وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۷۵)
قوم لوط نيز، پيامبران را دروغگو شمردند. (۱۶۰)
هنگامى كه برادرشان لوط به ايشان گفت: آيا خداترس و پرهيزكار نمى شويد؟(۱۶۱)
من پيغمبرى خيرخواه براى شمايم. (۱۶۲ )
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد. (۱۶۳ )
من از شما براى پيغمبريم مزدى نمى خواهم، كه مزد من، جز به عهده پروردگار جهانيان نيست. (۱۶۴)
چرا به مردان زمانه رو مى كنيد. (۱۶۵)
و همسرانتان را كه پروردگارتان براى شما آفريده، وا مى گذاريد، راستى كه شما گروهى متجاوزيد.(۱۶۶)
گفتند: اى لوط! اگر بس نكنى، تبعيد مى شوى. (۱۶۷)
گفت: من عمل شما را دشمن مى دارم. (۱۶۸)
پروردگارا! من و كسانم را از (شئامت) اعمالى كه اينان مى كنند، نجات بخش. (۱۶۹)
پس او و كسانش را، جملگى نجات داديم. (۱۷۰)
مگر پيرزنى، كه جزو باقى ماندگان بود. (۱۷۱)
سپس ديگران را هلاك كرديم. (۱۷۲)
و بارانى عجيب بر آنان بارانديم و باران بيم يافتگان چه بد بود. (۱۷۳)
و در اين عبرتى هست، ولى بيشترشان ايمان آور نبودند. (۱۷۴)
و پروردگارت نيرومند و رحيم است. (۱۷۵)
اين آيات، به داستان لوط پيغمبر «عليه السّلام» كه بعد از صالح «عليه السّلام» مى زيسته، اشاره مى كند.
«كَذَّبَت قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسلِينَ...رَبّ الْعَالَمِينَ»:
تفسير اين شش آيه، در داستان هاى قبل گذشت.
«أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَالَمِينَ»:
استفهامى است انكارى كه توبيخ را مى رساند و كلمۀ «ذُكرَان: نرها»، جمع ذكر - نر در مقابل ماده - است، و «آمدن به نرها»، كنايه است از لواط با آنان و اين عمل زشت در ميان آن قوم شايع بوده. و كلمۀ «عَالَمِين»، به معناى جماعتى از مردم است.
و اما اين كه كلمۀ «عالمين» مربوط به كجاست؟ ممكن است بگوييم: مربوط به ضمير فاعل در «تَأتُوَنَ» است، كه در اين صورت، معنا چنين مى شود كه: آيا شما در ميان عالَميان، اين عمل زشت را انجام مى دهيد؟
بنابراين، آيه شريفه در معناى آن آيه ديگر است كه مى فرمايد: «مَا سَبَقَكُم بِهَا مِن أحَدٍ مِنَ العَالَمِين»،
همچنان كه ممكن است متصل به مفعول. يعنى «ذكران» باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: آيا در بين عالَميان، با اين همه كثرت كه دارند و اين همه زنان در آنان هست، تنها به سر وقت مردان مى رويد؟!
«وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم ...»:
كلمۀ «تَذَرُونَ»، به معناى «تُترَكُونَ» است. يعنى زنان را رها مى كنيد، و اين كلمه ماضى ندارد. يعنى از ماده «ذرو»، ماضى ساخته نشده است.
توضيح اين كه آميزش با همجنس، برخلاف نظام خلقت و فطرت انسان است
اگر در خلقت انسان و انقسامش به دو قسم نر و ماده و نيز به جهازات و ادواتى كه هر يك از اين دو صنف مجهز به آن هستند و همچنين به خلقت خاص هر يك دقت كنيم، جاى هيچ ترديد باقى نمى ماند كه غرض صنع و ايجاد، از اين صورتگرى مختلف و از اين غريزه شهوتى كه آن هم مختلف است، در يك صنف از مقوله فعل، و در ديگرى از مقوله انفعال است. اين است كه دو صنف را با هم جمع كند و بدين وسيله عمل تناسل كه حافظ بقاء نوع انسانى تاكنون بوده، انجام پذيرد.
پس يك فرد از انسان نر، كه او را مرد مى خوانيم، بدين جهت كه مرد خلق شده است، براى يك فرد ماده از اين نوع نه براى يك فرد نر ديگر، و يك فرد از انسان ماده كه او را زن مى ناميم، براى نر از اين نوع خلق شده، نه براى يك فرد ماده ديگر. آنچه مرد را در خلقتش مرد كرده، براى زن خلق شده و آنچه كه در زن است و در خلقت او را زن كرده، براى مرد است و اين زوجيت طبيعى است، كه صنع و ايجاد عالم ميان مرد و زن، يعنى نر و ماده آدمى بر قرار كرده و اين جنبنده را زوج كرده است.
از سوى ديگر، اغراض و نتايجى كه اجتماع و يا دين در نظر دارد، اين زوجيت را تحديد كرده و برايش مرزى ساخته به نام نكاح، كه يك جفت گيرى اجتماعى و اعتبارى است. به اين معنا كه اجتماع ميان دو فرد - نر و ماده - از انسان كه با هم ازدواج كرده اند، نوعى اختصاص قائل شده، كه اين اختصاص، مسأله زوجيت طبيعى را تحديد مى كند. يعنى به ديگران اجازه نمى دهد كه در اين ازدواج شركت كنند.
پس فطرت انسانى و خلقت مخصوص به او، او را به سوى ازدواج با زنان هدايت مى كند، نه ازدواج با مردان. و نيز زنان را به سوى ازدواج با مردان هدايت مى كند، نه ازدواج با زنى مثل خود. و نيز فطرت انسانى حكم مى كند كه ازدواج مبنى بر اصل توالد و تناسل است، نه اشتراك در مطلق زندگى.
از اين جا روشن مى شود كه در جملۀ «مَا خَلَقَ لَكُم»، آنچه به ذهن نزديكتر است، اين است كه مراد از آن، عضوى است از زنان كه با ازدواج براى مردان مباح مى شود، و «لام» در «لَكُم»، «لام» مِلك است، آن هم مِلك طبيعى. و نيز كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِن أزوَاجِكُم»، تبعيضى است و مراد از زوجيت، زوجيت طبيعى است، هرچند به وجهى كه ممكن است مراد از آن زوجيت اجتماعى و اعتبارى باشد.
و اما اين كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد از لفظ «ما» زنان، و جملۀ «مِن أزوَاجِكُم» بيان آن باشد، احتمالى است بعيد.
«بَل أنتُم قَومٌ عَادُون » - يعنى: بلكه شما مردمى متجاوز و خارج از آن حدى هستيد كه فطرت و خلقت برايتان ترسيم كرده. پس اين جمله، در معناى آيه: «إنَّكُم لَتَأتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقطَعُونَ السَّبِيل» مى باشد.
پس، از همه مطالب گذشته روشن شد كه كلام خداى تعالى بر اساس حجتى برهانى است، كه به آن حجت اشاره فرموده است.
«قَالُوا لَئن لَّمْ تَنتَهِ يَا لُوط لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ»:
يعنى: اگر دست برندارى، از كسانى خواهى شد كه تبعيد مى شوند و از قريه نفى بلد مى گردند، همچنان كه اين معنا را در جاى ديگر، از قوم لوط نقل فرموده، كه گفتند: «أخرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَريَتِكُم».
«قَالَ إِنّى لِعَمَلِكم مِّنَ الْقَالِينَ»:
مراد از «عمل» ايشان، به طورى كه از سياق بر مى آيد، همان جمع شدن مردان با يكديگر و ترك زنان است. و كلمۀ «قَالِى»، به معناى مبغض و دشمن است و مقابله تهديد قوم كه گفتند: تو را تبعيد مى كنيم به مثل چنين كلامى كه «من دشمن عمل شمايم» و اين كه اصلا متعرض جواب از تهديد ايشان نشد، معنا را چنين مى كند كه:
من از تبعيد شما هيچ بيم ندارم و ابدا در فكر و انديشه آن نيستم، بلكه همه غصه من در اين است كه چرا شما چنين ايد، و عملتان را دشمن مى دارم و بسيار علاقمند به نجات شما هستم. نجات از وبال اين عمل كه خواه ناخواه روزى گريبانتان را مى گيرد و به همين جهت دنبال آن فرمود: «رَبِّ نَجِّنِى وَ أهلِى مِمَّا يَعمَلُونَ».
«رَبِّ نجِّنى وَ أَهْلى مِمَّا يَعْمَلُونَ»:
يعنى: پروردگارا! مرا و اهلم را از اين كه پيش رويم و بيخ گوشم لواط مى كنند، و يا از اين كه وبال عملشان و عذابى كه خواه ناخواه به ايشان مى رسد، نجاتم بده.
و اگر در اين جا تنها خودش و اهلش را ذكر كرد، براى اين بود كه كسى از اهالى قريه به وى ايمان نياورده بود، همچنان كه خداى تعالى درباره آنان فرمود: «فَمَا وَجَدنَا فِيهَا غَيرَ بَيتٍ مِنَ المُسلِمِين».
«فَنَجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ * إِلا عَجُوزاً فى الْغَابرِينَ * ثمَّ دَمَّرْنَا الاَخَرِينَ»:
كلمۀ «غَابِر» - به طورى كه گفته اند - به معناى كسى است كه بعد از رفتن همراهانش در جاى خود بماند. و كلمۀ «تَدمِير»، به معناى هلاك كردن است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مَّطراً...»:
اين مطر و باران، همان «سجّيل» است، كه در سوره «حجر»، در باره اش فرموده: «وَ أمطَرنَا عَلَيهِم حِجَارَةً مِن سِجّيل».
«إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً...الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:
كه تفسيرش گذشت.
آيات ۱۷۶ - ۱۹۱ سوره شعراء
كَذَّب أَصحَابُ لْئَيْكَةِ الْمُرْسلِينَ(۱۷۶)
إِذْ قَالَ لهَُمْ شعَيْبٌ أَلا تَتَّقُونَ(۱۷۷)
إِنّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ(۱۷۸)
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۱۷۹)
وَ مَا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۸۰)
أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ(۱۸۱)
وَ زِنُوا بِالْقِسطاسِ الْمُستَقِيمِ(۱۸۲)
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(۱۸۳)
وَ اتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الاَوَّلِينَ(۱۸۴)
قَالُوا إِنَّمَا أَنت مِنَ الْمُسحَّرِينَ(۱۸۵)
وَ مَا أَنت إِلّا بَشرٌ مِّثْلُنَا وَ إِن نَّظنُّك لَمِنَ الْكَاذِبِينَ(۱۸۶)
فَأَسقِط عَلَيْنَا كِسفاً مِّنَ السمَاءِ إِن كُنتَ مِنَ الصادِقِينَ(۱۸۷)
قَالَ رَبّى أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۸۸)
فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَاب يَوْمِ الظلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۸۹)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۹۰)
وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۹۱)
اصحاب «ايكه» نيز، پيغمبران را دروغگو شمردند. (۱۷۶)
چون شعيب به ايشان گفت: چرا نمى ترسيد؟ (۱۷۷)
به درستى من پيغمبرى خيرخواه شمايم. (۱۷۸)
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد. (۱۷۹)
از شما براى پيغمبرى خود مزدى نمى خواهم، كه مزد من، به عهده پروردگار جهانيان است. (۱۸۰)
پيمانه را تمام دهيد (و كم فروشى نكنيد) و مردم را به خسارت نيندازيد. (۱۸۱)
و با ترازوى درست، وزن كنيد. (۱۸۲)
و چيزهاى مردم را كم ندهيد و در اين سرزمين به فساد مكوشيد. (۱۸۳)
و از آن كه شما و مردم گذشته را آفريده است، بترسيد. (۱۸۴)
گفتند: حقا كه تو جادو زده اى. (۱۸۵)
تو، جز بشرى مانند ما نيستى و ما تو را دروغگو مى پنداريم. (۱۸۶)
اگر راست مى گويى، پاره اى از آسمان را روى ما بينداز. (۱۸۷)
گفت: پروردگارم به اعمالى كه مى كنيد، داناتر است. (۱۸۸)
پس دروغگويش شمردند و به عذاب روز ابر (آتشبار) دچار شدند، كه عذاب روزى بزرگ بود. (۱۸۹)
كه در اين عبرتى است، ولى بيشترشان ايمان آور نبودند. (۱۹۰)
و پروردگارت نيرومند و رحيم است. (۱۹۱)
در اين آيات، اجمالى از داستان شعيب «عليه السّلام»، كه يكى از پيامبران عرب است، ذكر كرده و اين داستان آخرى از هفت داستانى است كه در اين سوره آمده.
اشاره به اين كه اصحاب «ايكه»، چه كسانى بوده اند
«كَذَّبَ أَصحَابُ لْئَيْكَةِ الْمُرْسلِينَ...رَبّ الْعَالَمِينَ»:
كلمه «ايكه»، به معناى بيشه اى است كه درختان تو در همى داشته باشد. بعضى گفته اند: اين بيشه جنگلى بوده در نزديكی هاى مَديَن، كه طايفه اى در آن زندگى مى كرده اند و از جمله پيامبرانى كه به سويشان مبعوث شده، شعيب «عليه السّلام» بوده. وى اهل آن محل نبوده است و با مردمش بيگانه بوده.
به دليل اين كه در اين داستان مانند داستان هاى قبل، پيغمبر مورد بحث را «برادر» آن قوم نخوانده و نفرموده «أخُوهُم شُعَيبٌ»، به خلاف «هود» و «صالح»، كه هم وطن با قوم خود بوده اند. و هم چنين «لوط»، كه از راه مصاهره و سببى، فاميل قوم خود بود، و لذا درباره اين سه تن فرموده: «أخُوهُم هُودٌ». و «أخُوهُم صَالِحٌ». و «أخُوهُم لُوطٌ». تفسير بقيه الفاظ آيه گذشت.
«أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ * وَ زِنُوا بِالْقِسطاسِ الْمُستَقِيمِ»:
كلمۀ «كيل»، به معناى مقياسى است كه متاع را از نظر حجم با آن مى سنجند، و وفا كردن به كيل، به اين معناست كه آن را كم نگيرند. و كلمۀ «قِسطَاس»، به معناى ترازويى است كه متاع را از نظر وزن با آن مى سنجند. و «استقامت قسطاس»، به اين است كه آن را عادلانه به كار بزنند.
و اين دو آيه، دستور مى دهد به اين كه كم فروشى نكنند و در دادن و گرفتن كالا، كيل و ترازو را درست به كار ببرند.
«وَ لا تَبْخَسُوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ»:
كلمۀ «بَخس»، به معناى نقص در وزن و اندازه گيرى است، همچنان كه كلمۀ «إخسَار»، به معناى نقص در رأس المال است.
و از ظاهر سياق بر مى آيد كه جملۀ «وَ لَا تَبخَسُوا النَّاسَ أشيَاءَهُم: كالا و متاع مردم را كم ندهيد»، متمم جملۀ «وَ زِنُوا بِالقِسطَاسِ المُستَقِيم» است، همچنان كه جملۀ «وَ لَا تَكُونُوا مِنَ المُخسِرِين»، قيدى است متمم جمله «أوفُوا الكَيلَ». و جملۀ «وَ لَا تَعثَوا فِى الأرضِ مُفسِدِين»، تأكيد هر دو نهى، يعنى نهى در «لَا تُخسِرُوا» و نهى در «لَا تَبخَسُوا» است و اثر شوم كم فروشى را بيان مى كند.
«وَ لَا تَعثَوا فِى الأرضِ مُفسِدِين» - كلمۀ «تَعثَوا» از «عَثى» است، كه مانند «عَيث»، به معناى افساد است. بنابراين، كلمۀ «مُفسِدِين»، حالى است كه «تَعثَوا» را تأكيد مى كند و در داستان «شعيب» در سوره «هود» و نيز در تفسير آيه: «وَ زِنُوا بِالقِسطَاسِ المُستَقِيم ذَلِكَ خَيرٌ وَ أحسَنُ تَأوِيلا»، گفتارى پيرامون اين كه كم فروشى چه فسادهايى در اجتماع پديد مى آورد، گذرانديم. به آن جا مراجعه فرماييد.
«وَ اتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الاَوَّلِينَ»:
در مجمع البيان فرموده: كلمۀ «جِبِلّة»، به معناى خلقى است كه هر موجودى بر آن خلق مفطور شده.
پس مراد از «جِبِلّه»، صاحبان جبلت است، و معناى آيه اين است كه: از خدايى كه شما و صاحبان جبلّت گذشته را آفريده، بترسيد. همان خدايى كه پدران گذشته شما و شما را با اين فطرت آفريده، كه فساد را تقبيح نموده، به شئامت آن اعتراف كنيد.
و شايد اين نكته اى كه به آن اشاره كرديم، باعث شده كه خصوص مسأله جبلت در آيه بيايد. به هر حال، آيه شريفه، به توحيد در عبادت دعوت مى كند. چون مشركان از خداى خالق كه ربّ العالمين است، هيچ پروايى نداشتند.
«قَالُوا إِنَّمَا أَنت مِنَ الْمُسحَّرِينَ...وَ إِن نَّظنُّك لَمِنَ الْكَاذِبِينَ»:
تفسير صدر اين آيه گذشت. و كلمۀ «إن» در ذيل آيه، يعنى در جملۀ «إن نَظُنُّكَ»، مخففه از مثقله است.
«فَأَسقِط عَلَيْنَا كِسفاً مِّنَ السمَاءِ...»:
كلمۀ «كِسَف» - به كسره كاف و فتحه سين، به طورى كه گفته اند - جمع «كسفه» است، يعنى قطعه، و معناى آيه اين است كه: قطعه اى از آسمان را بر سر ما بينداز. يعنى تو هيچ كارى از دستت بر نمى آيد، هرچه مى خواهى بكن.
«قَالَ رَبّى أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ»:
اين جمله پاسخى است كه شعيب به گفته آنان و پيشنهادى كه در خصوص آوردن عذاب كرده اند، داده. و اين، كنايه است از اين كه او هيچ اختيارى در آوردن عذاب از خود ندارد، و اين كار، مثل همه كارها به دست خداست. چون او به آنچه مردم مى كنند، داناتر است و بهتر مى داند كه آيا عملشان مستوجب عذاب هست يا نه. و اگر هست، مستوجب چه عذابى است؟
بنابراين، آيه مورد بحث، نظير پاسخى است كه هود به قومش داد و گفت: «إنَّمَا العِلمُ عِندَ اللّهِ وَ أُبَلِّغُكُم مَا أُرسِلتُ بِهِ».
«فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظلَّةِ...»:
«يَومِ الظُّلَّة»، همان روز عذاب قوم شعيب است، كه ابرى بر ايشان سايه افكند و تفصيل داستانشان در سوره «هود» گذشت.
«إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً...الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»:
تفسير اين آيه نيز گذشت.
بحث روايتی
در كتاب جوامع الجامع، در ذيل آيه: «إذ قَالَ لَهُم شُعَيب» گفته است: در حديث آمده که شعیب، برادر
اهل مَديَن بود و به عنوان رسول به سوى ايشان و نيز به سوى اصحاب «ايكه» فرستاده شده بود.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ اتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُم وَ الجِبِلَّةِ الأوَّلِين» آمده كه مقصود از «جِبِلَّةِ الأوَّلِين»، خلق اولين است. و اين كه فرمود: «فَكَذَّبُوهُ»، يعنى قوم شعيب آن جناب را تكذيب كردند. و مقصود از عذاب در جملۀ «فَأخَذَهُم عَذَابُ يَومِ الظُّلَّة»، حرارت و بادهاى مسموم است.
آيات ۱۹۲ - ۲۲۷ سوره شعراء
وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ(۱۹۲)
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمِينُ(۱۹۳)
عَلى قَلْبِك لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ(۱۹۴)
بِلِسانٍ عَرَبىٍّ مُّبِينٍ(۱۹۵)
وَ إِنَّهُ لَفِى زُبُرِ الاَوَّلِينَ(۱۹۶)
أَوَ لَمْ يَكُن لهَُّمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَؤُا بَنى إِسرائيلَ(۱۹۷)
وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلى بَعْضِ الاَعْجَمِينَ(۱۹۸)
فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ(۱۹۹)
كَذَلِك سلَكْنَاهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ(۲۰۰)
لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتى يَرَوُا الْعَذَاب الاَلِيمَ(۲۰۱)
فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۲۰۲)
فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنظرُونَ(۲۰۳)
أَفَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ(۲۰۴)
أَفَرَأيْت إِن مَّتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ(۲۰۵)
ثُمَّ جَاءَهُم مَّا كانُوا يُوعَدُونَ(۲۰۶)
مَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا يُمَتَّعُونَ(۲۰۷)
وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلّا لهََا مُنذِرُونَ(۲۰۸)
ذِكْرَى وَ مَا كنَّا ظالِمِينَ(۲۰۹)
وَ مَا تَنزَّلَت بِهِ الشيَاطِينُ(۲۱۰)
وَ مَا يَنبَغِى لهَُمْ وَ مَا يَستَطِيعُونَ(۲۱۱)
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْع لَمَعْزُولُونَ(۲۱۲)
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ(۲۱۳)
وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَك الاَقْرَبِينَ(۲۱۴)
وَ اخْفِض جَنَاحَك لِمَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۲۱۵)
فَإِنْ عَصوْك فَقُلْ إِنّى بَرِئٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ(۲۱۶)
وَ تَوَكَّلْ عَلى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ(۲۱۷)
الَّذِى يَرَاك حِينَ تَقُومُ(۲۱۸)
وَ تَقَلُّبَك فى السّاجِدِينَ(۲۱۹)
إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(۲۲۰)
هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَن تَنزَّلُ الشيَاطِينُ(۲۲۱)
تَنزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ(۲۲۲)
يُلْقُونَ السمْعَ وَ أَكثرُهُمْ كَاذِبُونَ(۲۲۳)
وَ الشُعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ(۲۲۴)
أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فى كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ(۲۲۵)
وَ أَنهُمْ يَقُولُونَ مَا لا يَفْعَلُونَ(۲۲۶)
إِلّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انتَصرُوا مِن بَعْدِ مَا ظلِمُوا وَ سيَعْلَمُ الَّذِينَ ظلَمُوا أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ(۲۲۷)
اين قرآن، كتابى است كه از ناحيه پروردگار جهانيان نازل شده. (۱۹۲)
و آن را روح الامين نازل كرده. (۱۹۳)
به قلب تو، تا از بيم دهندگان باشى. (۱۹۴)
به زبان عربى واضح. (۱۹۵)
و در كتاب هاى گذشتگان نيز هست. (۱۹۶)
آيا براى ايشان، همين نشانه كافى نيست كه دانشوران بنى اسرائيل قرآن را مى شناسند؟ (۱۹۷)
اگر آن را به بعضى از عجم نازل كرده بوديم. (۱۹۸)
و آن را براى ايشان مى خواند، هرگز بدان ايمان نمى آوردند. (۱۹۹)
اين چنين انكار را در دل تبهكاران راه مى دهيم. (۲۰۰)
كه بدان ايمان نياورند، تا عذاب الم انگيز را ببينند. (۲۰۱)
و ناگهانى بر آن ها در آيد و بى خبر باشند. (۲۰۲)
و گويند: آيا مهلتمان دهند؟ (۲۰۳)
پس چرا عذاب ما را بشتاب مى خواهند؟ (۲۰۴)
مگر ندانى كه اگر سال ها نعمتشان دهيم. (۲۰۵)
آنگاه عذاب موعود به آن ها رسد. (۲۰۶)
نعمتى كه داشته اند، كارى برايشان نمى سازد. (۲۰۷)
هيچ دهكده اى را هلاك نكرديم، مگر آن كه بيم رسان داشتند. (۲۰۸)
تا متذكر شوند، و ما هرگز ستمگر نبوده ايم. (۲۰۹)
قرآن را شياطين نازل نكرده اند. (۲۱۰)
نه حق ايشان بود و نه مى توانستند نازل كنند. (۲۱۱)
زيرا آن ها از شنيدن وحى بركنارند. (۲۱۲)
با خداى يكتا، خداى ديگر مخوان و گرنه، جزو معذّبين خواهى بود. (۲۱۳)
و خويشان نزديكت را بترسان. (۲۱۴)
براى مؤمنانى كه پيرويت كرده اند، جنبه ملايمت گير. (۲۱۵)
اگر نافرمانی ات كردند، بگو من از اعمالى كه مى كنيد، بيزارم. (۲۱۶)
و به خداى نيرومند و رحيم توكل كن. (۲۱۷)
همان كسى كه وقتى قيام كنى، تو را مى بيند. (۲۱۸)
و همچنين حركت و گشتن تو را در ميان سجده كنان (مى بيند). (۲۱۹)
كه او، شنوا و دانا است. (۲۲۰)
آيا خبرتان دهم كه شيطان ها به چه كسى نازل مى شوند؟ (۲۲۱)
بر همه دروغ سازان گنه پيشه نازل مى شوند. (۲۲۲)
مسموعات خويش را القا مى كنند و بيشترشان دروغ گويان اند. (۲۲۳)
و شاعران را، گمراهان پيروى مى كنند. (۲۲۴)
مگر نمى بينى كه آنان در هر وادى سرگردانند. (۲۲۵)
و چيزهايى مى گويند، كه خود عمل نمى كنند. (۲۲۶)
مگر آن كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند و خدا را بسيار ياد كرده اند و از پس آن ستم هايى كه ديدند، انتقام گرفته اند. زود باشد كسانى كه ستم كرده اند، بدانند كه به كجا بازگشت مى كنند. (۲۲۷)
اين آيات، به مطالبى اشاره مى كند كه به منزله نتيجه اى است كه از داستان هاى هفتگانه استخراج شود و هم توبيخ و تهديدى است براى كفار عصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله».
و نيز در اين آيات، از نبوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» دفاع شده و احتجاج شده به اين كه نام او در كتاب هاى آسمانى گذشتگان برده شده و علماى بنى اسرائيل از آن پيشگویی ها اطلاع دارند. و نيز از كتاب آسمانى آن جناب، يعنى قرآن كريم دفاع شده به اين كه: اين كتاب از القاآت شيطان ها و اقاويل شعراء نيست.
«وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبّ الْعَالَمِينَ»:
ضمير در «إنَّهُ» به قرآن بر مى گردد، و از اين آيه به بعد، به صدر سوره برگشت شده كه فرمود:
«تِلكَ آيَاتُ الكِتَابِ المُبِين» و داستان كفر آن اقوام را دنبال مى كند، همچنان كه بعدا نيز مى فرمايد: «وَ مَا يَأتِيهِم مِن ذِكرٍ مِنَ الرَّحمَنِ مُحدَثٍ إلّا كَانُوا عَنهُ مُعرِضِين فَقَد كَذَّبُوا بِهِ».
معناى «إنزال» و «تنزيل» و موارد استعمال آن دو، در قرآن كريم
كلمۀ «تَنزِيل» و كلمۀ «إنزال»، هر دو به يك معناست و آن، فرود آوردن است. چيزى كه هست، غالبا «إنزال» را در مورد فرود آوردن به يك دفعه و «تنزيل» را در مورد فرود آوردن به تدريج، استعمال مى كنند، و اصل نزول در اجسام به اين است كه جسمى از مكانى بلند به پايين آن مكان فرود آيد، و در غير اجسام نيز، به معنايى است كه مناسب با اين معنا باشد.
و تنزيل خداى تعالى، به اين است كه چيزى را كه نزدش مى باشد به موطن و عالَم خلق و تقدير فرود آورد. چون همواره خود را در مقامى بلند دانسته و به اوصافى چون «علىّ» و «عظيم» و «كبير» و «متعال» و «رفيعُ الدرجات» و «قاهر فوق بندگان» ستوده. در نتيجه، وقتى او موجودى را ايجاد مى كند و به عالَم خلق و تقدير در مى آورد، و يا به عبارت ديگر، از عالَم غيب به عالَم شهادت مى آورد، در حقيقت تنزيلى از ناحيه او محسوب مى شود.
اين دو كلمه، يعنى «تنزيل» و «إنزال» در كلام خداى تعالى، به همين عنايت در اشيايى به كار رفته. مثلا در باره لباس فرموده: «يَا بَنِى آدَمَ قَد أنزَلنَا عَلَيكُم لِبَاساً يُوَارِى سَوآتِكُم». و در باره چارپايان فرموده: «وَ أنزَلَ لَكُم مِنَ الأنعَامِ ثَمَانِيَةَ أزوَاجٍ».
و درباره آهن فرموده: «وَ أنزَلنَا الحَدِيدَ فِيهِ بَأسٌ شَدِيدٌ». و درباره مطلق خير فرموده: «مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أهلِ الكِتَابِ وَ لَا المُشرِكِينَ أن يُنَزَّلَ عَلَيكُم مِن خَيرٍ مِن رَبِّكُم». و در مطلق موجودات فرموده: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ».
از جمله آياتى كه بر اعتبار اين معنا در خصوص قرآن دلالت مى كند، آيه «إنَّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ * وَ إنَّهُ فِى أُمِّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ» است.
و اگر در آيه مورد بحث، «تنزيل» را به ربّ العالمين نسبت داده، براى اين بود كه دلالت كند بر يگانگى ربّ تعالى. چون مكرر گفتيم كه مشركان، خداى را قبول دارند، ولى او را ربُّ العالَمين نمى دانستند، بلكه مى گفتند عالَميان، هر ناحيه اش، ربّى دارد و خدا، ربّ آن ارباب است، نه ربُّ العالَمين. چون خودش به طور مستقيم در عالَميان، ربوبيت و تدبير ندارد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |