القصص ٢٣
ترجمه
القصص ٢٢ | آیه ٢٣ | القصص ٢٤ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«أُمَّةً»: جماعت زیاد. مردمان فراوان. «مِن دُونِهِمْ»: پائینتر از آنان. مکانی نزدیک به جائی که مردمان در آنجا اجتماع کرده بودند. «تَذُودَانِ»: حفاظت و نگهداری میکردند. مراد دور نگهداشتن گوسفندان از قاطی شدن با گوسفندان مردم و رفتن آنها به میان جمعیّت است. «مَا خَطْبُکُمَا»: کارتان چیست؟ مراد این است که چرا گوسفندان خود را با دیگران آب نمیدهید؟ (نگا: طه / ، حجر / ، یوسف / ). «یُصْدِرَ»: برمیگردانند. خارج میکنند. «الرِّعَآءُ»: جمع راعی، چوپانان. «شَیْخٌ»: پیرمرد. «کَبِیرٌ»: کهنسال. سالخورده. یادآوری: مفعولهای افعال «یَسْقُونَ، تَذُودانِ، نَسْقی، یُصْدِرَ» محذوف است.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۲۲ - ۲۸، سوره قصص
- بيان آيات مربوط به فصل سوم داستان موسى : بيرون شدن از مصر به سوى مدين وملاقات با شعيب (عليه السلام ) و ازدواج با دختر او
- ((مدين )) كدام شهر بوده است ؟
- موسى (عليه السلام ) در اعمال خود مراقبت شديد داشته و فقط رضاى خدا را در نظرداشته است
- بحث روايتى
- رواياتى در ذيل جمله ((رب انى لما انزلت الى من خير فقير))
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ «23»
و چون موسى به (چاه) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در اطراف آن ديد كه به سيراب كردن (چهار پايان خويش) مشغولند و در كنار آنان به دو زن برخورد كه مراقب بودند (تا گوسفندانشان با گوسفندان ديگر مخلوط نشوند. پس موسى جلو رفته و به آنان) گفت: منظور شما (از اين كنارهگيرى) چيست؟ گفتند: ما (براى پرهيز از اختلاط با مردان، گوسفندان خود را) آب نمىدهيم تا اينكه همهى چوپانان خارج شوند و (حضور ما در اينجا براى آن است كه) پدر ما پيرمردى كهنسال است.
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ «23»
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ: و زمانى كه وارد شد و آمد موسى به كنار آب مدين، و آن چاهى بود بر كناره شهر كه احشام و اغنام را از آن آب دادى. وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ: يافت بر سر آب گروهى بسيار از مردمان مختلف كه در اطراف چاه جمع شده بودند، يَسْقُونَ: آب مىدادند مواشى خود را. وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ: و يافت از مكان پائين ايشان امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ: دو زن را كه مىراندند و باز مىداشتند. گوسفندان خود را از آب تا با رمه ديگر كه بر سر چاه بودند مخلوط نشوند، يا مزاحمت به رمه ديگران نرسانند. منتظر بودند بعد از فراغ رمه ديگران از آب خوردن، رمه خود را آب دهند. يا منع مردمان مىكنند از رمه خود، يا خود را باز مىدارند از آنكه چشم مردمان بر ايشان افتد كه عفت و عصمت آنها و نجابت و اصالت ايشان هر آينه منع بزرگى و رادع عظيمى بود كه خود را داخل اجتماع و منظره مردمان قرار دهند.
جلد 10 - صفحه 121
موسى از آنجا كه شفقت انبياء باشد، چون آن دو زن را به اين كيفيت مشاهده نمود، پيش رفت و بطريق تلطف: قالَ ما خَطْبُكُما: گفت به آن دو زن:
چيست مقصود و مطلوب شما كه گوسفندان را از آب خوردن و اختلاط با ديگران باز مىداريد؟ قالَتا لا نَسْقِي: گفتند آن دو دختر در جواب او: آب نمىدهيم ما گوسفندان خود را، حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ: تا وقتى كه بازگردانند شبانان رمههاى خود را از آب تا از زيادى كه از مواشى ايشان بماند، ما به اغنام خود دهيم، زيرا مددكارى نداريم؛ يا به جهت مزاحمت مردمان و اختلاط نمودن با ايشان.
نكته: حذف مفعول افعال مذكوره جهت آنست كه غرض ايشان بيان آن چيزى بود كه دلالت بر عفت ايشان كند و داعى موسى باشد به آب دادن او رمه ايشان را.
وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ: و پدر ما پيرى كهنسال ضعيف الحال است كه نمىتواند بيايد و گوسفندان را آب دهد، و ما ناچار خود مىآئيم و به اين وجه اغنام را آب دهيم.
اصح روايات آنست كه آن دو زن، دختران شعيب، بزرگتر نامش صفورا، و كوچكتر نامش صفيرا. چون موسى بر حال ايشان اطلاع يافت نزد شبانان آمده گفت: چرا اين دو زن را انتظار مىدهيد، اول اغنام آنها را سيراب كنيد تا زودتر به خانههاى خود برگردند. آنها از روى تهكم گفتند: ما ايشان را آب ندهيم اگر تو مىتوانى بيا اين دلو را بكش و آنها را آب ده. موسى از سر غيرت و حميت دين پيش آمد، و آنها چون نظرشان در ميان دو ابروى او افتاد بترسيدند و بر يك طرف رفته به نظاره ايستادند. موسى عليه السّلام بيامد، و دلوى كه ده نفر مىكشيدند با آنكه هشت شبانه روز طعام نخورده و پايش مجروح گشته بود به تنهائى كشيده گوسفندان ايشان را آب داد.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ «20» فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «21» وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ «22» وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ «23» فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ «24»
ترجمه
و آمد مردى از انتهاى شهر كه ميشتافت گفت اى موسى همانا بزرگان مشورت ميكنند در باره تو كه بكشندت پس بيرون رو همانا من ترا از خير خواهانم
پس بيرون رفت از آن ترسان كه منتظر ميبود گفت اى پروردگار من نجات ده مرا از گروه ستمكاران
و چون متوجه شد بسوى مدين گفت اميد است كه پروردگارم هدايت كند مرا براه راست
و چون رسيد بآب مدين يافت بر آن گروهى از مردم را كه آب ميدادند و يافت در جاى پائينتر از جاى آنان دو زن را كه باز ميداشتند گفت چيست قصد شما گفتند آب نميدهيم تا باز گردانند شبانان و پدر ما پيرى است بزرگ
پس آبداد براى آن دو پس برگشت بسوى سايه پس گفت پروردگار من همانا من بآنچه فرو فرستى بر من از خير محتاجم.
تفسير
بعد از وقايع مذكوره در آيات سابقه مردى كه گفتهاند حزقيل يا حزئيل نام داشت و از قبطيان و مؤمن بموسى عليه السّلام بود از قصريكه فرعون در آخر شهر داشت بشتاب آمد نزد آنحضرت و گفت بزرگان قبط در موضوع تو مشورت ميكنند براى كشتن تو در مقابل قتلى كه از تو واقع شده پس زود از اين شهر بيرون رو كه من از براى تو از خير خواهانم و اينكه بر مشاوره ايتمار اطلاق ميشود براى آنستكه هر يك از مشاورين طلب ميكند امر مشاور ديگر را بآنچه صواب ميداند و قمى ره نقل فرموده كه خزانهدار فرعون مؤمن بموسى عليه السّلام بود و او همانستكه خداوند در باره او فرموده و گفت مرد مؤمنى از آل فرعون كه كتمان مينمود ايمان خود را و چون خبر قتل موسى آنمرد قبطى را بفرعون رسيد و او حضرت را طلب نمود كه بقتل برساند او شخصى را بعث نمود كه موسى عليه السّلام را خبردار كند و كرد چنانچه خداوند فرموده و بعضى
جلد 4 صفحه 180
گفتهاند او پسر عموى حضرت موسى بوده در هر حال حضرت از آنشهر در حاليكه خائف و مترصّد تعقيب قبطيان از او بود بيرون رفت و از خدا خواست كه او را از شرّ آنها حفظ فرمايد و قمى ره نقل نموده كه او براست و چپ خود توجّه مينمود و اين دعا را ميفرمود و بجانب مدين كه تا آنجا سه روز راه بود متوجه شد و آنشهر در تصرّف فرعون نبود و بنام مدين بن ابراهيم عليه السّلام بنا شده بود و حضرت شعيب پيغمبر در آنجا اقامت داشت ولى حضرت موسى نه راه را بلد بود و نه بلدى داشت و نه زاد و راحلهئى فقط توكّل بخدا داشت كه عرض كرد اميد است پروردگار من مرا براه راست هدايت فرمايد و خداوند هم او را نااميد نفرمود و مستقيما بمدين رسانيد و در كنار چاه آبى بدرختى تكيه كرد و نشست و ديد جماعت بسيارى از مردمان مختلف مشغول آب دادن مواشى و اغنام خودشان ميباشند و در مكان پائينترى از مكان آنها دو زن گوسفندان خود را آوردهاند كه آب بدهند ولى مانع ميشوند از آنكه آنها مخلوط بگوسفندان سايرين شوند و آب بخورند حضرت بآنها فرمود مقصود شما از اين ممانعت چيست و شما دو زن براى چه كار اينجا آمديد گفتند ما آب نميدهيم گوسفندان خود را تا بازگردانند گلهداران گلههاشان را از سر آب براى آنكه مزاحم و داخل در مردان نشويم و بعضى يصدر بفتح ياء و ضمّ دال قرائت نمودهاند يعنى تا بازگردند گلهداران از سر چاه و پدر ما پيرمرد سالخوردهاى است كه توانائى بيرون آمدن از منزل و آبدادن گوسفندان را ندارد و از روى ناچارى ما بايد اينكار را انجام دهيم و حضرت بر آنها ترحّم فرمود و گوسفندانشان را آب داد و بجاى خود بازگشت و در سايه آندرخت جاى گرفت و چون خسته و گرسنه بود عرضه داشت پروردگارا من بروزى حلالى كه برايم بفرستى محتاجم و قمى ره نقل فرموده كه سه روز بود غذا نخورده بود و چون ترحّما خواست براى آندو سقايت نمايد بكسانيكه سر چاه بودند گفت من يك دلو براى خودم ميكشم يكدلو براى شما و آنها دلوى باو دادند كه معمولا ده نفر مرد آنرا ميكشيد و حضرت بتنهائى يكدلو براى آنها كشيد و يكدلو براى دختران شعيب عليه السّلام و گوسفندان آنها را سيراب نمود و از چند روايت معتبر استفاده ميشود كه غرض
جلد 4 صفحه 181
حضرت از طلب نزول خير طعام بوده چون در مدّت مسافرت چيزى جز علف بيابان نخورده بود و نيز روايت شده كه گلهداران سنگى بر سر آنچاه ميگذاردند كه كمتر از هفت مرد نميتوانستند آنرا بردارند و حضرت به تنهائى آنرا برداشت.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَديَنَ وَجَدَ عَلَيهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امرَأَتَينِ تَذُودانِ قالَ ما خَطبُكُما قالَتا لا نَسقِي حَتّي يُصدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيخٌ كَبِيرٌ «23»
و چون وارد شد نزديك مدين که چاهي بود و اهل مدين مواشي خود را ميآوردند از آن چاه بتوسط دلو آب ميكشيدند و آنها را آب ميدادند.
مدين مركز حضرت شعيب بود و طريق بين مصر و بيت المقدس بود و حضرت شعيب گفتند «هو إبن مكيد بن يشجره بن مدين» بوده و آن شهر را بنام جد آنها مدين نام نهادند لذا در قرآن مجيد تعبير باخوت ميفرمايد وَ إِلي مَديَنَ أَخاهُم شُعَيباً (اعراف آيه 85) که اخوت نسبي داشت با آنها و فعلا تعبير بمداين ميكنند و گفت حضرت شعيب يكي از دختران حضرت لوط را ازدواج نمود و بر دو قبيله مبعوث يكي اصحاب مدين و ديگر اصحاب ايكه و ايكه اسم يك درخت است که پيچيده بود و او را ميپرستيدند و حضرت شعيب عمر طولاني داشت که از زمان حضرت ابراهيم تا زمان موسي باقي بود و از بني اسرائيل بود و اصحاب مدين در مخالفت او بصيحه هلاك شدند و اصحاب ايكه بعذاب يوم الظله و حضرت شعيب را خطيب الانبياء نام
جلد 14 - صفحه 222
نهادند زيرا با بيانات روشن و مواعظ كافيه دعوت ميفرمود و طائفه شعيب بسيار محترم بودند که همين اهل مدين باو گفتند وَ لَو لا رَهطُكَ لَرَجَمناكَ (هود آيه 91) حضرت موسي وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَديَنَ مشاهده كرد جمعيت زيادي با مواشي زيادي آمدهاند بر سر چاهي آب مكشند و مواشي خود را آب ميدهند که:
وَجَدَ عَلَيهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسقُونَ از براي امة اطلاقاتيست امة انبياء امم ماضيه كساني که پيغمبري بر آنها نازل شده و امت پيغمبر اسلام مسلمين الي يوم القيمه و بر حضرت ابراهيم هم اطلاق شده که ميفرمايد أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ (نحل آيه 120) و بر جمعيت زيادي هم اطلاق شده مثل همين آيه.
وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امرَأَتَينِ تَذُودانِ قالَ ما خَطبُكُما قالَتا لا نَسقِي حَتّي يُصدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيخٌ كَبِيرٌ و يافت موسي از غير آنها که سقايت ميكردند دو نفر زن را که ممنوع شده بودند از سقايت مواشي خود گفت شما دو نفر چه مقصد و منظوري داريد گفتند ما سقايت نميكنيم تا اينکه جماعت مواشي خود را سقايت نكنند و نروند و حال آنكه پدر ما پير مرد سال خوردهئيست:
اينکه دو زن دو دختران حضرت شعيب بودند و چون اينکه جماعت ايمان بشعيب نياورده بودند اعتنايي بدختران او نداشتند و آنها را راه نميدادند براي سقايت مواشي آنها تا موقعي که آنها بروند و كسي از آنها باقي نماند اينها بروند مشاهده كنيد که حضرت شعيب چه اندازه غريب بوده ميانه اينها که يك نفر مرد نداشته که روانه كند براي سقايت مواشي فقط اينکه دو دختر بايد بروند سقايت كنند.
تنبيه: اهل مدين كافر بودند و ايمان بشعيب نياورده بودند لكن مع ذلک بدختران شعيب اذيت و آزاري نميرسانيدند فقط براي سقايت مواشي آنها را راه نميدادند تا خود فارغ نشوند امان از امتي که ميگفتند ما مسلمانيم و پيغمبر اسلام را معترفيم و خود را خليفه اينکه پيغمبر ميدانيم فقط پيغمبر يك دختر بيش نداشت با او چه كردند تخته در بپهلويش زدند استخوان
جلد 14 - صفحه 223
پهلو را شكستند تازيانه ببدن مطهرش زدند که خون آلود شد غلاف شمشير ببازويش زدند که مثل بازوبند ورم كرد سيلي بصورتش زدند اثر گذاشت چشمش قرمز شد محسن او را سقط كردند فدك او را غصب كردند درب خانهاش را آتش زدند.
يك دختر از رسول الهي بجاي ماندبرگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 23)- یک کار نیک درهای خیرات را به روی موسی گشود! در اینجا در برابر «پنجمین صحنه» از این داستان قرار میگیریم، و آن صحنه ورود موسی به شهر مدین است.
گفتهاند: این جوان پاکباز هشت روز در راه بود، آنقدر راه رفت که پاهایش آبله کرد. و برای رفع گرسنگی از گیاهان و برگ درختان استفاده مینمود.
کم کم دور نمای «مدین» در افق نمایان شد، و موجی از آرامش بر قلب او نشست، نزدیک شهر رسید، اجتماع گروهی نظر او را به خود جلب کرد، به زودی فهمید اینها شبانهایی هستند که برای آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع کردهاند. «هنگامی که موسی در کنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهی از مردم را در آنجا دید که (چار پایان خود را از آب چاه) سیراب میکنند» (وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ).
ج3، ص456
«و در کنار آنها دو زن را دید که گوسفندان خود را مراقبت میکنند» اما به چاه نزدیک نمیشوند (وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ).
وضع این دختران با عفت که در گوشهای ایستادهاند و کسی به داد آنها نمیرسد و یک مشت شبان گردن کلفت تنها در فکر گوسفندان خویشند، و نوبت به دیگری نمیدهند، نظر موسی را جلب کرد، نزدیک آن دو آمد و «گفت: کار شما چیست»؟! (قالَ ما خَطْبُکُما).
چرا پیش نمیروید و گوسفندان را سیراب نمیکنید؟ برای موسی این تبعیض و ظلم و ستم قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همین کار از وطن آواره گشته بود.
دختران در پاسخ او «گفتند: ما گوسفندان خود را سیراب نمیکنیم تا چوپانان همگی حیوانات خود را آب دهند و خارج شوند» و ما از باقیمانده آب استفاده میکنیم (قالَتا لا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ).
و برای این که این سؤال برای موسی بیجواب نماند که چرا پدر این دختران عفیف آنها را به دنبال این کار میفرستد؟ افزودند: «پدر ما پیر مرد مسنّی است» پیرمردی شکسته و سالخورده (وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ).
نکات آیه
۱ - موسى(ع) مسافت میان مصر تا مدین را بدون حادثه اى در خور بیان طى کرد. (فخرج منها ... و لمّا ورد ماء مدین) پرداختن قرآن به مقطع ورود موسى(ع) به حوالى مدین و سکوت از حوادث بین راه، نشان مى دهد که براى وى از مصر تا مدین رخداد درخور ذکرى اتفاق نیفتاده بود.
۲ - ورود موسى(ع) به حوالى مدین در اثناى روز (و لمّا ورد ماء مدین وجد علیه أُمّة من الناس یسقون)
۳ - ورود موسى(ع) به محل آب شرب مدین هم زمان با آمدن چوپانان براى آب دادن دام هایشان (و لمّا ورد ماء مدین وجد علیه أُمّة من الناس یسقون)
۴ - روبرو شدن موسى(ع) با جمعیت انبوهى از چوپانان بر سر آب مدین (و لمّا ورد ماء مدین وجد علیه أُمّة من الناس یسقون) کلمه «أُمّة» به جماعتى از مردم گفته مى شود و نکره آمدن آن،نشان دهنده کثرت چوپانان است.
۵ - دامدارى، شغل اصلى مردم مدین در زمان ورود موسى(ع) به آن سرزمین (وجد علیه أُمّة من الناس یسقون) جمعیت انبوه چوپانان براى آب دادن به دام ها، نشان دهنده مطلب یاد شده است.
۶ - جلب توجه موسى(ع) به دو زن تنها که به جاى آب دادن به گوسفندانشان، آنها را از نزدیک شدن به آب باز مى داشتند. (و وجد من دونهم امرأتین تذودان) «ذود» (مصدر «تذودان») به معناى دور کردن است; یعنى، آن دو زن گوسفندانشان را دور مى کردند و نمى گذاشتند که به آب نزدیک شوند. گفتنى است، که دو زن - چنان که از عبارت هاى بعد استفاده مى شود - دختران شعیب بودند.
۷ - پرسش موسى(ع) از دختران شعیب درباره انگیزه آنان از منع کردن گوسفندانشان از آب (قال ما خطبکما) «خطب» معادل «شأن» است; یعنى، «ما الذى حملکما على الذود; چه چیزى شما را بر این کار وا مى دارد؟»
۸ - جواز گفت وگوى مردان با زنان نامحرم، با هدف خیرخواهانه و انگیزه دستگیرى و مدد رسانى به آنان (قال ما خطبکما)
۹ - دختران شعیب به پرسش موسى پاسخ دادند. (قالتا لانسقى)
۱۰ - جواز پاسخ زنان به پرسش خیرخواهانه مردان نامحرم (قالتا لانسقى حتّى یصدر الرعاء و أبونا شیخ کبیر)
۱۱ - لزوم رعایت گزیده گویى از سوى مردان و زنان نامحرم در گفت وگو با یکدیگر و پرداختن به امور مهم و بسنده کردن به مقدار ضرورت (قال ما خطبکما قالتا ... و أبونا شیخ کبیر) در آیات مربوط به گفت وگوى موسى(ع) و دختران شعیب، رعایت گزیده گویى و پرهیز از زیاده گویى کاملاً مشهود است.
۱۲ - پرهیز از اختلاط با مردان نامحرم، انگیزه دختران شعیب در ندادن آب به گوسفندان خود (قالتا لانسقى حتّى یصدر الرعاء)
۱۳ - لزوم اجتناب زنان از اختلاط با مردان نامحرم (قالتا لانسقى حتّى یصدر الرعاء)
۱۴ - دختران شعیب، براى آب دادن دام هاى خود، در انتظار پایان یافتن آب دهى چوپانان و بازگشتن آنان بودند. (قالتا لانسقى حتّى یصدر الرعاء) «إصدار» (مصدر «یصدر») به معناى بازگرداندن و «رعاء» (جمع «راعى») به معناى چوپانان است. مفعول «یصدر» حذف شده است; یعنى، «حتّى یصدر الرعاء أنعامهم».
۱۵ - انتظار کشیدن براى خلوت شدن سرچاه از مردان نامحرم، عادت دختران شعیب و کار هر روزه آنان در آب دادن به گوسفندان خویش (قالتا لانسقى) برداشت یاد شده با توجه به آمدن فعل مضارع «لانسقى» - که مفید تکرار است - به دست مى آید.
۱۶ - ارتزاق خانواده شعیب از راه دامدارى (و وجد من دونهم امرأتین تذودان ... قالتا لانسقى حتّى یصدر الرعاء)
۱۷ - نبودن مردى توانا در خانوداه شعیب، علت پرداختن دختران او به کار دامدارى (قالتا لانسقى ... و أبونا شیخ کبیر)
۱۸ - اشتغال زنان به کار در بیرون از خانه جهت تأمین نیاز زندگى، در صورت نبود مردى در خانواده، کارى روا و پسندیده است. (قالتا لانسقى ... و أبونا شیخ کبیر)
۱۹ - شعیب(ع)، پیرمردى سالخورده و ناتوان از رسیدگى به کار دام (قالتا ... و أبونا شیخ کبیر)
۲۰ - تقارن هجرت موسى(ع) به مدین با دوران پیرى شعیب(ع) (قالتا ... و أبونا شیخ کبیر)
موضوعات مرتبط
- احکام :۸، ۱۰
- زنان: شرایط اشتغال زنان ۱۸
- شعیب(ع): بى پسرى شعیب(ع) ۱۷; پاسخ دختران شعیب(ع) ۹; پرسش از دختران شعیب(ع) ۷; پیرى شعیب(ع) ۱۹، ۲۰; تأمین معاش خانواده شعیب(ع) ۱۶; چوپانى دختران شعیب(ع) ۶، ۷، ۱۴; دامدارى خانواده شعیب(ع) ۱۶; دختران شعیب(ع) ۶; عفت دختران شعیب(ع) ۱۲، ۱۵; فلسفه دامدارى دختران شعیب(ع) ۱۷; قصه شعیب(ع) ۱۶، ۱۷، ۱۹، ۲۰
- عمل: عمل پسندیده ۱۸
- مدین: اهل مدین در دوران موسى(ع) ۵; تاریخ مدین ۵; چوپانان مدین ۳، ۴; دامدارى در مدین ۵; شغل اهل مدین۵
- معاش: اهمیت تأمین معاش ۱۸
- موسى(ع): پرسش موسى(ع) ۷، ۹; قصه موسى(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۶، ۷، ۹، ۲۰; موسى(ع) در مدین ۴، ۶، ۷; وقت ورود موسى(ع) به مدین ۲، ۳; وقت هجرت موسى(ع) ۲۰; هجرت موسى(ع) به مدین ۱، ۲۰
- نامحرم: اجتناب از اختلاط با نامحرم ۱۲، ۱۳; احکام نامحرم ۸، ۱۰; گفتگو با نامحرم ۸، ۱۰; محدوده گفتگو با نامحرم ۱۱