تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اسماء و صفات چه نسبتى به ما دارند؟

ميان «اسم» و «صفت» هيچ فرقى نيست، جز اين كه «صفت» دلالت مى كند بر معنايى از معانى كه ذات متصف به آن و متلبس به آن است. چه عين ذات باشد و چه غير آن. و «اسم»، دلالت مى كند بر ذات، در آن حالى كه مأخوذ به وصف است. پس حيات و علم، وصف اند و حىّ و عالِم، اسم.

و چون الفاظ كارى جز دلالت بر معنا و انكشاف آن را ندارند، لذا بايد گفت حقيقت «صفت» و «اسم»، آن چيزى است كه لفظ صفت و اسم، آن حقيقت را كشف مى كند.

پس حقيقت حيات و آن چيزى كه لفظ حيات دلالت بر آن دارد، در خداى تعالى، صفتى است الهى كه عين ذات او است، و حقيقت ذاتى كه حيات عين او است، اسم الهى است. و به اين نظر، حىّ و حيات، هر دو اسم مى شوند، براى اسم و صفت، هرچند نسبت به نظريه قبلى خود اسم و خود صفت اند.

در سابق هم گفتيم كه ما در سلوك فطرى كه به سوى اسماء داريم، از اين راه متفطن به آن شديم كه كمالاتى را در عالَم كون مشاهده كرديم، و از مشاهده آن يقين كرديم كه خداوند نيز، مسماى به آن صفات كمال هست. چون او مالك عالَم است، و همه چيز را بر ما و بر همه چيز افاضه مى كند.

و نيز گفتيم كه از ديدن صفات نقص و حاجت، يقين كرديم كه خداى تعالى، منزه از آن ها و متصف به مقابل آن ها، از صفات كمال است، و او با داشتن آن صفات كمال است كه نقص هاى ما و حوايج ما را بر مى آورد. البته در آن جا كه بر مى آورد.

مثلا وقتى علم و قدرت را در عالَم مشاهده مى كنيم، همين مشاهده، ما را هدايت مى كند به اين كه يقين كنيم كه خداى سبحان نيز، علم و قدرت دارد كه به ديگران افاضه مى كند، و وقتى به وجود جهل و عجز در عالَم بر مى خوريم، همين برخورد، ما را راهنمایى مى كند بر اين كه خداى تعالى، منزه از اين نواقص و متصف به مقابل آن ها، يعنى به علم و قدرت است، كه با علم و قدرت خود، نقص علم و قدرت ما و حاجت ما را به علم و قدرت بر مى آورد، و همچنين در ساير صفات.

و از اين بيان روشن گرديد كه وسيله ارتباط جهات خلقت و خصوصيات موجود در اشياء با ذات متعالى پروردگار، همانا صفات كريمه او است. يعنى صفات، واسطه ميان ذات و مصنوعات او است. پس علم، قدرت، رزق و نعمتى كه در اين عالَم است، به ترتيب از خداى سبحان سرچشمه گرفته. به خاطر اين كه خداى سبحان، متصف به صفت علم و قدرت و رازقيت و منعميت است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۲

و جهل ما به وسيله علم او، عجز ما به وسيله قدرت او، ذلت ما به وسيله عزت او، و فقر ما به وسيله غناى او برطرف گشته، و گناهان به وسيله مغفرت او آمرزيده مى شود.

و اگر خواستى از يك نظر ديگر بگو: او به قهر خود، ما را مقهور خود كرده و به نامحدودى خود، ما را محدود ساخته، و به بى نهايتى خود، براى ما نهايت قرار داده و به رفعت خود، ما را افتاده كرده، و به عزتش ذليلمان ساخته، و به مُلكش - به ضم ميم - به هرچه كه بخواهد، در ما حكم مى كند، و به مِلكش - به كسر ميم - به هر نحوى كه بخواهد، در ما تصرف مى كند. دقت فرماييد.

اين، آن روشى است كه ما به حسب ذوق مستفاد از فطرتى صاف اتخاذ نموده ايم. بنابراين كسى كه مى خواهد از خداى تعالى بى نيازى را مسئلت نمايد، نمى گويد: «اى خداى مذل و اى خداى كشنده، مرا بى نياز كن»، بلكه او را به اسماء غنىّ، عزيز و قادر و امثال آن مى خواند.

و همچنين، مريضى كه مى خواهد براى شفا و بهبوديش متوجه خدا شود، مى گويد: «يا شافى، يا معافى، يا رؤوف، يا رحيم، بر من ترحم كن و از اين مرض شفايم ده»، و هرگز نمى گويد: «يا مميت، يا منتقم، يا ذا البطش، مرا شفا ده» و...

قرآن كريم هم، در اين روش و در اين حكم، ما را تصديق نموده است، و او صادق ترين شاهد است بر صحت نظريه ما.

آرى ، قرآن كريم همواره آيات را به آن اسمى از اسماء خدا ختم مى كند كه مناسب با مضمون آن آيه است ، و همچنين حقايقى را كه در آيات بيان مى كند در آخر آن آيه با ذكر يك اسم و يا دو اسم ب حسب اقتضاى مورد آن حقايق را تعليل مى كند.

و قرآن كريم در ميان كتاب هاى آسمانيى كه به ما رسيده و منسوب به وحى است، تنها كتابى است كه اسماء خدا را در بيان مقاصد خود استعمال مى كند و علم به اسماء را به ما مى آموزد.

پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه انتساب ما به خداى تعالى، به واسطه اسماء او است، و انتساب ما به اسماى او، به واسطه آثارى است كه از اسماى او، در اقطار عالَم خود مشاهده مى كنيم.

آرى، آثار جمال و جلال كه در پهناى گيتى منتشر است، تنها وسيله اى است كه ما را به اسماء داله بر جلال و جمال او، از قبيل: حىّ، عالِم، قادر، عزيز، عظيم و كبير و امثال آن، هدايت نموده و اين اسماء، ما را به سوى ذات متعاليى كه قاطبه اجزاى عالَم در استقلال خود به او متكى است، راهنمایى مى كند.

و اين آثارى كه از ناحيه اسماء خداوند در ما و عالَم ما مشهود است، از جهت سعه و ضيق مختلف اند، و اين سعه و ضيق در ازاى عموميت و خصوصيت مفاهيم آن اسماء است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۳

مثلا از موهبت علمى كه نزد ما است، چند موهبت ديگر، يعنى گوش، چشم، خيال و تعقل و امثال آن، منشعب مى شود. آن وقت همين علم (كه نسبت به مسموعات و مبصرات و معقولات و امثال آن عام است)، با قدرت و حيات و غير آن، در تحت يك اسم اعمى، از قبيل رازق و يا مُعطى و يا مُنعم و يا جواد قرار مى گيرد.

باز وقتى علم، قدرت، حيات، عفو و مغفرت و امثال آن ها را در مجموع ملاحظه كنيم، همه در تحت يك اسم اعم، كه همان رحمت شامله است، قرار مى گيرد.

از اين جا معلوم مى شود كه سعه و ضيق و عموميت و خصوصيتى كه در ميان اسماء هست، به آن ترتيبى است كه در ميان آثار موجود از آن اسماء در عالَم ما هست. بعضى از آثار خاص است. بعضى ها عام. اين عام و خاص بودن آثار نيز، از ناحيه عام و خاص بودن حقايقى است كه آثار مذكور، كشف از آن مى كند، و كيفيت نسبت هايى كه آن حقايق با يكديگر دارند را، نسبت هاى ميان مفاهيم كشف مى كند.

پس علم نسبت به حيات، اسم خاص و نسبت به شنوایى، بينایى، شهيد، لطيف و خبير بودن، اسمى است عام. و همچنين، رازق، اسم خاص است به رحمان، و نسبت به شافى، ناصر و هادى، اسمى است عام و...

بنابراين، براى اسماء حُسنى، عرضى است عريض كه از پايين منتهى مى شود به يك و يا چند اسم خاصى كه در پايين آن ديگر اسم خاصى نيست، و از طرف بالا شروع مى كند به وسعت و عموميت، و بدين طريق بالاى هر اسمى، اسم ديگرى است، از آن وسيع تر و عمومى تر، تا آن كه منتهى شود به بزرگترين اسماء خداى تعالى، كه به تنهایى تمامى حقایق اسماء را شامل است، و حقايق مختلف، همگى در تحت آن قرار دارد. و آن، اسمى است كه غالبا آن را «اسم أعظم» مى ناميم.

و معلوم است كه اسم هر قدر عمومى تر باشد، آثارش در عالَم، وسيع تر و بركات نازله از ناحيه اش، بزرگتر و تمام است. براى اين كه گفتيم: آثار، همه از اسماء است. پس عموميت و خصوصيتى كه در اسماء است، به عينه در مقابلش در آثارش هست.

بنابراين، «اسم اعظم»، آن اسمى خواهد بود كه تمامى آثار به آن منتهى مى شود، و هر امرى در برابرش، خاضع مى گردد.

معناى اسم اعظم چيست؟

در ميان مردم شايع شده كه «اسم اعظم»، اسمى است لفظى، از اسماى خداى تعالى، كه اگر خدا را به آن بخوانند، دعا مستجاب مى شود، و در هيچ مقصدى از تأثير باز نمى ماند.

و چون در ميان اسماء حسناى خدا، به چنين اسمى دست نيافته و در اسم جلاله (الله) نيز، چنين اثرى نديده اند، معتقد شده اند به اين كه: «اسم اعظم»، مركب از حروفى است كه هر كس، آن حروف و نحوه تركيب آن را نمى داند. و اگر كسى به آن دست بيابد، همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مى آيند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۴

و به نظر اصحاب عزيمت و دعوت، «اسم اعظم»، داراى لفظى است كه به حسب طبع دلالت بر آن مى كند، نه به حسب وضع لغوى. چيزى كه هست، تركيب حروف آن به حسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مى شود، و براى به دست آوردن آن، طرق مخصوصى است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مى كنند، و تفصيل آن، محتاج به مراجعه به آن فن است.

و در بعضى روايات وارده نيز، مختصر إشعارى به اين معنا هست. مثل آن روايتى كه مى گويد: «بسم الله الرحمان الرحيم»، نسبت به اسم اعظم، نزديكتر است از سفيدى چشم به سياهى آن. و آن روايتى كه مى گويد: اسم اعظم در «آية الكرسى»، و اول سوره «آل عمران» است.

و نيز روايتى كه مى گويد: حروف «اسم اعظم»، متفرق در سوره حمد است، و امام، آن حروف را مى شناسد و هر وقت بخواهد، آن را تركيب نموده و با آن دعا مى كند. و در نتيجه، دعايش مستجاب مى شود.

و نيز روايتى كه مى گويد: «آصف بن برخيا»، وزير سليمان، با حروفى از اسم اعظم كه پيشش بود، دعا كرد و توانست تخت بلقيس، ملكۀ سبا را در مدتى كمتر از چشم بر هم زدن، نزد سليمان حاضر سازد. و آن روايتى كه مى گويد: «اسم اعظم»، مركب از هفتاد و سه حرف است، و خداوند، هفتاد و دو حرف از اين حروف را در ميان انبيايش تقسيم نموده، و يكى را به خود، در علم غيب اختصاص داده است. و همچنين روايات ديگرى كه إشعار دارد بر اين كه «اسم اعظم»، مركب لفظى است.

وليكن بحث حقيقى از علت و معلول و خواص آن، همه اين سخنان را رفع مى كند. زيرا تأثير حقيقى، دائر مدار وجود اشياء و قوت و ضعف وجود آن ها و سنخيت بين مؤثر و متأثر است، و صرف اسم لفظى از نظر خصوص لفظ آن، چيزى جز مجموعه اى از صوت هاى شنيدنى نيست، و شنيدنى ها، از كيفيات عرضيه اى هستند كه اگر از جهت معناى متصورش اعتبار شود، صورتى است ذهنى، كه فى نفسه، هيچ اثرى در هيچ موجودى ندارند، و محال است كه يك صوتى كه ما آن را از حنجره خود خارج مى كنيم، و يا صورت خياليى كه ما آن را در ذهن خود تصور مى نماييم، كارش به جايى برسد كه به وجود خود، وجود هر چيزى را مقهور سازد، و در آنچه كه ما ميل داريم، به دلخواه ما تصرف نموده، آسمان را زمين و زمين را آسمان كند. دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند و... و حال آن كه خود آن صوت، معلول اراده ما است.

و اسماء الهى و مخصوصا «اسم اعظم» او، هر چند مؤثر در عالَم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فيض از ذات خداى تعالى در اين عالَم مشهود بوده باشند، ليكن اين تأثيرشان به خاطر حقايق شان است، نه به الفاظشان، كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۵

و همچنين نه به معانی شان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مى شود، بلكه معناى اين تأثير، اين است كه خداى تعالى، كه پديد آورنده هر چيزى است، هر چيزى را به يكى از صفات كريمه اش، كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمى است، ايجاد مى كند. نه اين كه لفظ خشك و خالى اسم و يا معناى مفهوم از آن و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعالى خدا، چنين تأثيرى داشته باشد.

چيزى كه هست، خداى تعالى وعده داده كه دعاى دعا كننده را اجابت كند، و فرموده: «أجيبُ دعوة الداع إذا دعانِ»، و اين اجابت، موقوف بر دعا و طلب حقيقى و جدى است. و نيز همان طورى كه در تفسير آيه فوق گذشت، موقوف بر اين است كه درخواست از خود خدا شود، نه از ديگرى.

آرى، كسى كه دست از تمامى وسائل و اسباب برداشته و در حاجتى از حوائحش، به پروردگارش متصل شود، در حقيقت، متصل به حقيقت اسمى شده كه مناسب با حاجتش است. در نتيجه آن اسم نيز، به حقيقتش تأثير كرده و دعاى او مستجاب مى شود.

اين است حقيقت دعاى به اسم. و به همين، جهت خصوصيت و عموميت تأثير، به حسب حال، آن اسمى است كه حاجتمند به آن تمسك جسته است. پس اگر اين اسم، اسم اعظم باشد، تمامى اشياء رام و به فرمان حقيقت آن شده، و دعاى دعا كننده، به طور مطلق و همه جا مستجاب مى شود. بنابراين، روايات و ادعيه اين باب، بايد به اين معنا حمل شود.

و اين كه در روايت دارد خداوند اسمى از اسماء خود و يا چيزى از اسم اعظم خود را به پيغمبرى از پيغمبران آموخته، معنايش اين است كه راه انقطاع وى را، به سوى خود، به وى آموخته، و اين طور ياد داده كه اسمى از اسماء خود را، در دعا و مسئلت او، به زبانش جارى ساخته است.

پس اگر واقعا آن پيغمبر دعا و الفاظى داشته و الفاظش معنایى را مى رسانده، باز هم تأثير آن دعا از اين باب است كه الفاظ و معانى وسائل و اسبابى هستند، كه حقايق را به نحوى حفظ مى كنند، دقت فرماييد.

خواننده محترم، بايد متوجه باشد كه چه بسا اسم خاص اطلاق شود بر چيزى كه جز خداى سبحان، كسى به آن چيز مسمى نمى شود. همچنان كه گفته اند: در دو اسم «الله» و «رحمان»، چنين است. اما لفظ جلاله، آن اسمى نيست كه ما در اين بحث، در پيرامون آن بحث مى كنيم. چون اين لفظ، علم است براى خدا و مخصوص او، و اما لفظ «رحمان»، قبلا از نظر خوانندگان گذشت كه معناى آن، مشترك ميان خداى تعالى و غير او است، براى اين كه گفتيم «رحمان»، از اسماء حُسنى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۶

البته اين از نظر بحث تفسيرى است، و اما از نظر بحث فقهى، از مبحث ما خارج است.

شماره اسماء حُسناى الهی

در آيات كريمه قرآن، دليلى كه دلالت بر عدد اسماء حُسنى كند و آن را محدود سازد، وجود ندارد، بلكه از ظاهر آيه: «الله لا إله إلا هو له الأسماء الحُسنى»، و آيه: «و لله الأسماء الحُسنى فادعوه بها»، و جمله: «له الأسماء الحُسنى يسبح له ما فى السماوات و الأرض» و امثال آن، بر مى آيد كه: هر اسمى در عالَم كه از جهت معنا، أحسن اسماء بوده باشد، آن اسم از آنِ خداست. پس نمى توان أسماء حُسنى را شمرد و به عدد معينى محدود كرد.

* ولى آن مقدارى كه در خود قرآن آمده، صد و بيست و هفت اسم است:

(الف) : إله، أحد، أول، آخر، أعلى، أكرم، أعلم، أرحم الراحمين، أحكم الحاكمين، أحسن الخالقين، أهل التقوى، أهل المغفرة، أقرب، أبقى.

(ب) : بارئ، باطن، بديع، برّ، بصير.

(ت) : توّاب.

(ج) : جبّار، جامع.

(ح) : حكيم، حليم، حىّ، حق، حميد، حسيب، حفيظ، حفى.

(خ) : خبير، خالق، خلاق، خير، خير الماكرين، خير الرازقين، خير الفاصلين، خير الحاكمين، خير الفاتحين، خير الغافرين، خير الوارثين، خير الراحمين، خير المنزلين.

(ذ) : ذو العرش، ذو الطول، ذو انتقام، ذو الفضل العظيم، ذو الرحمة، ذو القوة، ذو الجلال و الإكرام، ذو المعارج.

(ر) : رحمان، رحيم، رؤوف، ربّ، رفیع الدرجات، رزّاق، رقيب.

(س) : سميع، سلام، سريع الحساب، سريع العقاب.

(ش) : شهيد، شاكر، شكور، شديد العقاب، شديد المحال.

(ص) : صمد.

(ظ) : ظاهر.

(ع) : عليم، عزيز، عفو، علىّ، عظيم، علام الغيوب، عالِم الغيب و الشهادة.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۷

(غ) : غنىّ، غفور، غالب، غافر الذنب، غفّار.

(ف) : فالق الإصباح، فالق الحبّ و النوى، فاطر، فتّاح.

(ق) : قوىّ، قدّوس، قيّوم، قاهر، قهّار، قريب، قادر، قدير، قابل التوب، القائم على كلّ نفس بما كسبت.

(ك) : كبير، كريم، كافى.

(ل) : لطيف.

(م) : ملك، مؤمن، مهيمن، متكبّر، مصوّر، مجيد، مجيب، مبين، مولى، محيط، مقيت، متعال، محيى، متين، مقتدر، مستعان، مبدى، مالك الملك.

(ن) : نصير، نور.

(و) : وهّاب، واحد، ولىّ، والى، واسع، وكيل، ودود.

(ه) : هادى.

در سابق هم گذشت، كه ظاهر جمله: «و لله الأسماء الحُسنى»، و همچنين جمله: «له الأسماء الحُسنى»، اين است كه معانى اين اسماء را، خداى تعالى به نحو اصالت داراست، و ديگران به تبع او، دارا هستند.

پس مالك حقيقى اين اسماء خداست، و ديگران چيزى از آن را مالك نيستند، مگر آنچه را كه خداوند به ايشان تمليك كرده باشد، كه بعد از تمليك هم، باز مالك است و از ملكش بيرون نرفته.

پس حقيقت علم مثلا از آنِ خدا است، و غير از او، كسى چيزى از اين حقيقت را مالك نيست، مگر آنچه را كه او به ايشان بخشيده باشد، كه باز مالك حقيقى همان مقدار هم، خدا است. چون بعد از تمليك، از مِلك و سلطنتش بيرون نرفته است.

و از جمله ادله بر اين معنا، يعنى بر اين كه اسماء و اوصافى كه هم بر خدا اطلاق مى شود و هم بر غير او، مشترك معنوى هستند، اسمایى است كه به صيغه أفعل التفضيل (يعنى بر وزن أفعل) وارد شده است. مانند: أعلى و أكرم.

زيرا صيغه أفعل التفضيل، به ظاهرش دلالت دارد بر اين كه مفضلٌ عليه و مفضل، هر دو، در اصل معنا شريك اند، و همچنين اسمایى كه به نحو اضافه وارد شده. مانند: «خير الحاكمين: بهترين حكم كنندگان»، و خير الرازقين، و أحسن الخالقين. زيرا اين گونه اسماء نيز، ظهور در اشتراك دارند.

آيا اسماء خداود، توقيفى است؟

از آنچه گذشت، روشن گرديد كه: در قرآن، هيچ دليلى بر توقيفى بودن اسماء خداى تعالى وجود ندارد، بلكه دليل بر عدم آن هست. آيه شريفه: «و لله الأسماء الحُسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى أسمائه...»، كه بعضى با آن، بر توقيفى بودن اسماء خدا استدلال كرده اند، استدلالشان وقتى صحيح است كه «الف لام» در «الأسماء»، براى عهد باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۸

و مراد از الحاد در أسماء، تعدى از اسماء معين خدا و اضافه كردن اسمایى كه از طريق نقل نرسيده، بوده باشد، وليكن هم عهد بودن «الف لام»، و هم به معناى تعدى بودن الحاد مورد نظر و اشكالى است كه در سابق بيانش گذشت.

و اما روايات بسيارى كه از طرق شيعه و سنى وارد شده كه پيغمبر اكرم فرمود: «براى خدا، نود و نه، يعنى صد منهاى يك اسم است، هر كس آن ها را بشمارد، داخل بهشت مى شود»، و همچنين روايات ديگرى كه قريب به اين مضمون است، هيچ يك دلالت بر توقيف ندارد.

البته همان طورى كه گفتيم، اين از نظر بحث تفسيرى است، نه بحث فقهى. ممكن است از نظر بحث فقهى و احتياط در دين، جايز نباشد انسان از پيش خود، براى خدا اسم بگذارد. زيرا احتياط اقتضا دارد كه در اسم بردن از خدا، به همان اسمایى اكتفا شود كه از طريق نقل رسيده باشد. همه اين حرف ها، راجع به اسم گذاردن است، و اما صرف اطلاق، بدون اين كه پاى اسم گذارى در ميان بيايد، البته اشكالى نداشته و امر در آن آسان است.

بحث روایتی: (رواياتى كه مى گويند براى خدا نود و نه اسم است)

در كتاب توحيد به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: براى خدانود و نه اسم است كه هر كس خدا را با آنها بخواند دعايش مستجاب مى شود و هر ك س آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد.

مؤ لف : نظير اين روايت بزودى از طرق ائمه اهل بيت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواهد آمد، و مراد از اينكه فرمود: هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد ايمان به اين است كه خداى تعالى متصف به جميع آن صفاتى است كه اين اسماء دلالت بر آنها دارند، بطورى كه درباره ات صاف خداوند به يكى از آنها بى ايمان نباشد.

و در الدر المنثور است كه بخارى ، مسلم ، احمد، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، ابن خزيمه ، ابو عوانه ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن حيان ، طبرانى و ابو عبد الله بن منده در كتاب توحيد و ابن مردويه ، ابو نعيم و بيهقى در كتاب اسماء و صفات همگى از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: براى خدا نود و نه اسم ، يعنى صد منهاى يك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. آرى ، خدا تك است و تك را دوست مى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۶۹

مؤ لف : صاحب الدر المنثور اين روايت را از ابى نعيم و ابن مردويه از ابى هريره نيز روايت كرده ، و عبارت آن چنين است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: براى خدا صد اسم منهاى يك اسم است ، هر كس خدا را به آن اسماء بخواند خداوند دعايش را مستجاب مى كند. و نيز از دار قطنى در كتاب (( غرائب (( از ابى هريره روايت كرده و عبارت آن چنين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى فرموده : براى من نود و نه اسم است هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود.

و در الدر المنثور است كه اين روايت را ابى نعيم و ابن مردويه از ابن عباس و ابن عمر نيز نقل كرده و گفته اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: براى خدا نود و نه ، يعنى صد منهاى يك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود.

مؤ لف : و نيز همين روايت را از ابى نعيم از ابن عباس و ابن عمر به اين عبارت روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: براى خدا نود و نه اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، و اين اسماء در قرآن كريم است .

مؤ لف : اين روايت معارض است با رواياتى كه درباره شمردن اسماء خدا بعدا نقل مى شود، زيرا همه آن روايات مشتمل است بر اسمائى كه عين الفاظ آنها در قرآن نيست ، مگر اينكه بگوييم مقصود اين روايت اين است كه معانى آن اسماء در قرآن است .

و در كتاب توحيد به سند خود از امام صادق از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: براى خداى تبارك و تعالى نود و نه اسم ، يعنى صد منهاى يك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، و آن اسماء عبارتند از:

(( الله ، اله ، واحد، احد، صمد، اول ، آخر، سميع ، بصير، قدير، قاهر، على ، اعلى ، باقى ، بديع ، بارى ، اكرم ، ظاهر، باطن ، حى ، حكيم ، عليم ، حليم ، حفيظ، حق ، حسيب ، حميد، حفى ، رب ، رحمان ، رحيم ، ذارى ، رازق ، رقيب ، رووف ، رائى ، سلام ، مؤ من ، مهيمن ، عزيز، جبار، متكبر، سيد، سبوح ، شهيد، صادق ، صانع ، ظاهر، عدل ، عفو، غفور،غنى ، غياث ، فاطر، فرد، فتاح ، فالق ، قديم ، ملك ، قدوس ، قوى ، قريب ، قيوم ، قابض ، باسط، قاضى الحاجات ، مجيد، مولى ، منان ، محيط، مبين ، مغيث ، مصور، كريم ، كبير، كافى ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۷۰

كاشف الضر، وتر، نور، وهاب ، ناصر، واسع ، ودود، هادى ، وفى ، وكيل ، وارث ، بر، باعث ، تواب ، جليل ، جواد، خبير، خالق ، خير الناصرين ، ديان ، شكور، عظيم ، لطيف ، شافى (( .

و در الدر المنثور است كه ترمذى و ابن المنذر و ابن حبان و ابن منده و طبرانى و حاكم و ابن مردويه و بيهقى همگى از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: براى خدا نود و نه اسم يعنى صد منهاى يك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد، او تك است و تك را دوست مى دارد و آن اسماء عبارتند از:

«الله الذى لا اله الا هو، رحمان ، رحيم ، ملك ، قدوس ، سلام ، مؤ من ، مهيمن ، عزيز، جبار، متكبر، خالق ، بارى ، مصور، غفار، قهار، وهاب ، رازق ، فتاح ، عليم ، قابض ، باسط، خافض ، رافع ، معز، مذل ، سميع ، بصير، حكم ، عدل ، لطيف ، خبير، حليم ، عظيم ، غفور، شكور، على ، كبير، حفيظ، مقيت ، حسيب ، جليل ، كريم ، رقيب ، مجيب ، واسع ، حكيم ، ودود، مجيد، باعث ، شهيد، حق ، وكيل ، قوى ، متين ، ولى ، حميد، محصى ، مبدى ، معيد، محيى ، مميت ، حى ، قيوم ، واجد، ماجد، واحد، احد، صمد، قادر، مق تدر، مقدم ، موخر، اول ، آخر، ظاهر، باطن ، بر، تواب ، منتقم ، عفو، رووف ، مالك الملك ، ذو الجلال و الاكرام ، والى ، متعال ، مقسط، جامع ، غنى ، مغنى ، مانع ، ضار، نافع ، نور، هادى ، بديع ، باقى ، وارث ، رشيد، صبور».

و نيز د ر همان كتاب است كه ابن ابى الدنيا در كتاب دعا و هر دو طبرانى و ابو الشيخ و حاكم و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقى از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: براى خدا نود و نه اسم است كه هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، از خدا به اين اسماء درخواست كن:

«الله ، رحمان ، رحيم ، اله ، رب ، ملك ، قدوس ، سلام ، مؤ من ، مهيمن ، عزيز، جبار، متكبر، خالق ، بارى ، مصور، حكيم ، عليم ، سميع ، بصير، حى ، قيوم ، واسع ، لطيف ، خبير، حنان ، منان ، بديع ، غفور، ودود، شكور، مجيد، مبدى ، معيد، نور، بادى و در نقلى به جاى بادى لفظ قائم آمده اول ، آخر، ظاهر، باطن ، عفو، غفار، وهاب ، فرد و در نقلى به جاى فرد، قادر آمده احد، صمد، وكيل ، كافى ، باقى ، مغيث ، دائم ، متعال ، ذو الجلال و الاكرام ، مولى ، نصير، حق ، مبين ، وارث ، منير، باعث ، قدير و در نقلى به جاى قدير مجيب آمده محيى ، مميت ، حميد و در نقلى جميل صادق ، حفيظ، محيط، كبير، قريب ، رقيب ، فتاح ، تواب ، قديم ، وتر، فاطر، رزاق ، علام ، على ، عظيم ، غنى ، مليك ، مقتدر، اكرم ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۷۱

رووف ، مدبر، مالك ، قاهر، هادى ، شاكر، كرى م ، رفيع ، شهيد، واحد، ذوالطول ، ذا المعارج ، ذو الفضل ، خلاق ، كفيل ، جليل».

مؤ لف : ذكر لفظ جلاله (الله ) در اين چند روايت كه اسماى خدا را مى شمردند خارج از عدد نود و نه بود، و تنها به منظور شمردن اسماى آن آمده بود.

و نيز در همان كتاب است كه ابو نعيم از محمد بن جعفر روايت كرده كه گفت من از پدرم جعفر بن محمد الصادق پرسيدم آن نود و نه اسمى كه هر كس آنها را بشمار داخل بهشت مى شود كدام است ؟ گفت : اسمائى است كه در قرآن آمده ، در سوره حمد پنج عدد آنها است و آن (( يا الله ، يا رب ، يا رحمان ، يا رحيم ، و يا مالك (( است.

و در سوره بقره سى و سه عدد آمده و آن (( يا محيط، يا قدير، يا عليم ، يا حكيم ، يا على ، يا عظيم ، يا تواب ، يا بصير، يا ولى ، يا واسع ، يا كافى ، يا رووف ، يا بديع ، يا شاكر، يا واحد، يا سميع ، يا قابض ، يا باسط، يا حى ، يا قيوم ، يا غنى ، يا حميد، يا غفور، يا حليم ، يا اله ، يا قريب ، يا مجيب ، يا عزيز، يا نصير، يا قوى ، يا شديد، يا سريع ، يا خبير(( است.

و در سوره آل عمران : (( يا وهاب ، يا قائم ، يا صادق ، يا باعث ، يا منعم ، يا متفضل (( آمده است .

و در سوره نساء: (( يا رقيب ، يا حسيب ، يا شهيد، يا مقيت ، يا وكيل ، يا على ، يا كبير(( آمده است.

و در سوره انعام : (( يا فاطر، يا قاهر، يا لطيف ، يا برهان (( آمده .

و در سوره اعراف : (( يا محيى ، يا مميت (( آمده .

و در سوره انفال : (( يا نعم المولى ، يا نعم النصير(( آمده .

و در سوره هود: (( يا حفيظ، يا مجيد، يا ودود، يا فعالا لما يريد(( آمده .

و در سوره رعد: (( يا كبير، يا متعال (( ،

و در سوره ابراهيم : (( يا منان ، يا وار ث (( ، و در سوره حجر: (( يا خلاق (( آمده است .

و در سوره مريم : (( يا فرد(( و در سوره طه : (( يا غفار(( و در سوره قدافلح : (( يا كريم

(( و در سوره نور: (( يا حق ، يا مبين (( و در سوره فرقان : (( يا هادى ((

و در سوره سباء: (( يا فتاح (( و در سوره زمر: (( يا عالم ((

و در سوره غا فر: (( يا غافر، يا قابل التوب ، يا ذا الطول ، يا رفيع ((

و در سوره ذاريات : (( يا ر زاق ، يا ذا القوه ، يا متين (( و در سوره طور: (( يا بر(( آمده .

و در سوره اقترب : (( يا مليك ، يا مقتدر(( و در سوره رحمن : (( يا ذو الجلال و الاكرام ، يا رب المشرقين ، يارب المغربين ، يا باقى ، يا محسن

و در سوره حديد: (( يا اول ، يا آخر، يا ظاهر، يا باطن ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۷۲

و در سوره حشر: (( يا مليك ، يا قدوس ،يا سلام ، يا مؤ من ، يا مهيمن ، يا عزيز، يا جبار، يا متكبر، يا خالق ، يا بار ى ، يا مصور(( و در سوره بروج : (( يا مبدى ، يا معيد(( و در سوره فجر: (( يا وتر(( و در سوره اخلاص ‍ (( يا احد، يا صمد(( آمده است .

مؤ لف : اين روايت خالى از تشويش نيست ، براى اينكه لفظ جلاله را نيز داخل در اسماء نود و نه گانه كرده و حال آنكه جزء آنها نيست . علاوه ، بعضى از اسماء را نظير (( كبير(( تكرار كرده است .

ديگر اينكه در اول ، اسماء وارده در قرآن را نود و نه عدد شمرده و ليكن وقتى آنها را تفصيل داد صد و ده عدد شمرد، از همه اينها گذشته موارد ديگرى براى مناقشه در آن هست ، و آن چند مورد است كه اسمائى را از يك سوره دانسته ، و حال آنكه در آن سوره نيست مانند اسم (( فرد(( در سوره مريم و اسم (( برهان (( در سوره انعام و همچنين مواردى ديگر.

آنچه در مورد اين روايات بايد گفت

از اين چند روايتى كه ما از روايات شماره اسماى خدا به آن دست يافتيم بخوبى بر مى آيد كه روايات مذكور دلالت ندارد بر اينكه اسماى خدا منحصر در آن مقدار است كه روايات شمرده است ، علاوه بر اينكه اسماى وارده در خود اين روايات با هم تطبيق نمى كند، و پاره اى از اسماء كه در قرآن به عنوان اسم آمده در اين روايات ذكر نشده و پاره اى ديگر را كه در قرآن به اين عنوان وجود ندارد ذكر شده است ، بلكه تنها چيزى كه اين روايات دلالت بر آن دارند اين است كه از اسماى خدا نود و نه اسم است كه از خواص آن اين است كه هر كس خدا را به آنها بخواند دعايش ‍ مستجاب مى شود، و هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود.

علاوه براين ، در اين ميان روايات ديگرى نيز هست كه دلالت دارد بر اينكه اسماى خدا بيشتر از نود و نه عدد است و به زودى بعضى از آن روايات خواهد آمد و در ادعيه ماثوره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) اسماء بسيار زيادى غير آنچه كه درقرآن است ديده مى شود كه نوعا در روايات شماره اسماء ذكر نشده است .

در كافى به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى اسمى را آفريد كه با حروف تلفظ كردنى نيست ، و به لفظى ادا كردنى نيست ، و شخصيت جسدى و كالبدى ندارد و به تشبيهى وصف كردنى نيست ، و به رنگى رنگرزى نشده ، اقطار از آن منفى و نواحى و حدود از آن دور است ، و حس هر متوهم از درك آن محجوب ، و مستترى است غير مستور.

آنگاه اين اسم را كلمه تامه اى قرار داد و بر چهار جزء باهم تركيبش كرد بطورى كه هيچ يك از آن چهار جزء جلوتر از بقيه نيست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۷۳

سپس از اين اسم سه اسم ديگر ظاهر كرد، چون خلائق به آنها احتياج داشتند، و يك اسم ديگر را همچنان در پرده گذاشت ، و اسم مكنون و مخزونى كه معروف است همان اسم است ، پس اين است آن اسمائى كه ظاهر شد، پس ظاهر عبارت است از (( الله (( ، (( تبارك (( و (( تعالى (( ، خداى سبحان مسخر كرد براى هر يك از اين اسماء سه گانه چهار ركن را، در نتيجه مجموع اركان دوازده شد، آنگاه براى هر ركن سى اسم خلق كرد كه فعلى منسوب به آن اسماء است و آن اسماء عبارتند از: رحمان ، رحيم ، ملك ، قدوس ، خالق ، بارى ، مصور، حى ، قيوم ، لا تاخذه سنه و لا نوم ، عليم ، خبير، سميع ، بصير، حكيم ، عزيز، جبار، متكبر، على ، عظيم ، مقتدر، قادر، سلام ، مؤ من ، مهيمن ، بارى ، منشى ء، بديع ، رفيع ، جليل ، كريم ، محيى ، مميت ، باعث ، وارث .

اين اسماء با تتمه اسماى حسنى كه بر سيصد و شصت اسم بالغ مى شود، نسبتى است براى اسماى سه گانه ، و اسماى سه گانه اركان و حجاب هايى است براى آن اسم واحدى كه با اين سه اسم مكنون و مخزون شد، اين است معناى كلام خداى عز و جل كه مى فرمايد: (( قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى (( .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←