النجم ٤
ترجمه
النجم ٣ | آیه ٤ | النجم ٥ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«إِنْ»: نیست. حرف نفی است. «هُوَ»: قرآن.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
نزول
شأن نزول آیات ۱ تا ۴:
محمد بن العباس بعد از چهار واسطه از امام صادق علیهالسلام و آن بزرگوار از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل نماید که فرمود: من سید النّاس هستم و در این باره فخرى بر من نیست و على سید المؤمنین است. بار خدایا دوست بدار کسى را که على را دوست بدارد و دشمن بدار کسى را که على را دشمن بدارد، مردى از قریش گفت: محمد در صدد تحسین و تعریف پسرعموى خویش است سپس این آیات نازل گردید و خاطر نشان ساخت که گفتار پیامبر درباره پسرعموى خود از روى هوى هوس نبوده بلکه از وحى پروردگار است.
و نیز محمد بن العباس بعد شش واسطه از امام صادق علیهالسلام نقل نماید که هنگامى که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم على را به عنوان ولایت معرفى فرمود، مردم سه فرقه شدند. دسته اى گفتند: محمد گمراه شده است.
فرقه اى گفتند: در غوایت افتاده است، طائفه اى گفتند: از روى هوى و هوس درباره اهل بیت و پسرعموى خود سخن مى گوید سپس خداوند این آیات را نازل فرمود.[۱]
تفسیر
- آيات ۱ - ۱۸، سوره نجم
- اشاره به غرض ومحتويات سوره مباركه نجم و مكى بودن آن
- چند قول درباره مراد از ((نجم )) در آيه : ((و النجم اذا هوى ))
- مقصود از اينكه فرمود: ((و ما ينطق عن الهوى ...))
- وجوه مختلف در معناى آيات : ((ذو مرة فاستوى و هو بالافق الا على ثم دنا فتدلى ...))
- شرح مفاد آيه : ((ما كذب الفؤ اد ما راءى ))
- گفتار بعضى مفسرين در تفسير (ماكذب الفواد ما راى )
- مقصود از ((نزلة اخرى )) و رؤ يت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )) در آيه :((و لقد رآه نزلة اخرى ))
- ((سدرة المنتهى )) چيست ؟
- معناى (ما زاع البصر و ما طغنى )
- چند روايت درباره مراد از نجم در ((و النجم اذا هوى ))، و رواياتى درذيل آيات مربوط به معراج پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ۵۱
- رواياتى در ذيل (قاب قوسين ) و(ثم دنى فتدلى ) در نزديكى پيامبر با خداوند در شبمعراج
- رواياتى درباره رؤ يت قلبى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) خداوند سبحانرا
- اشاره به اختلاف درباره اينكه معراج پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جسمانى وروحانى يا فقط روحانى بوده .
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى «3» إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى «4»
و نه از روى هواى نفس سخن مىگويد. سخن او جز وحى كه به او نازل مىشود، نيست.
نکته ها
«هَوى» به معناى تمايل به سقوط است و هواى نفس، همان خواستههايى است كه انسان را به سقوط مىكشاند. «ضَلَّ» به معناى انحراف از مسير مستقيم است و «غَوى» به انحراف اعتقادى گفته مىشود كه از عقيده باطل برخاسته باشد.
«صاحب» به معناى دوست و ياور است. اين واژه در قرآن، چندين بار در باره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است، «1» زيرا برخورد پيامبر با مردم، صميمى، دلسوزانه و دوستانه بود.
آخرين كلمه در سوره قبل (طور)، «نجوم» بود و اولين كلمه در اين سوره، «نجم» است.
مراد از «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»، يا هنگام طلوع خورشيد در هر صبح است كه نور ستارگان بىفروغ مىشود و يا هنگام برپايى قيامت است كه ستارگان سقوط كرده و افول مىكنند.
«1». سبأ، 46؛ اعراف، 184؛ تكوير، 22.
جلد 9 - صفحه 305
در مدار توحيد، خداوند و پيامبرانش در مقام تأييد يكديگرند. خداوند، پيامبر را از هر گونه انحراف منزّه مىداند، «ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى» و پيامبر نيز خداوند را تنزيه مىنمايد.
خداوند در معرّفى قرآن فرمود: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ» «1» و در معرّفى پيامبر فرمود:
«ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»، تا حجّت بر مردم تمام شده و جاى هيچ گونه ترديد باقى نماند.
قرآن، خطاب به منحرفان مىفرمايد: شما مدّت زيادى همنشين و مصاحب پيامبر بوديد و خوب مىدانيد كه او انحراف ندارد. «ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى»
امتياز رهبران الهى از رهبران بشرى در چند چيز است:
1. سابقهى انحراف فكرى ندارند. «ما ضَلَّ»
2. سابقهى گناه و فسق در عمل ندارند. «ما غَوى»
3. دلسوز و مردمى هستند. «صاحِبُكُمْ»
4. مغلوب هوسهاى خود و ديگران نيستند. «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»
مرحوم صدوق در امالى، در مورد اينكه رضايت همه مردم كسب نمىشود و زبان مردم قابل كنترل نيست، مىفرمايد: بعضى از مردم حتّى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت هوى و هوس مىدادند و خداوند از حضرت دفاع كرد و فرمود: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» «2»
در حديث مىخوانيم كه حمزه عموى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن حضرت پرسيد: چرا تمام درهايى كه به مسجد باز بود مسدود كردى جز درِ خانه على عليه السلام را؟ حضرت آيات اول سوره نجم را تلاوت فرمود: «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى»، يعنى من بر اساس فرمان الهى چنين كردم. «3» همچنين هنگامى كه حضرت على عليه السلام در غديرخم به امامت و وصايت تعيين شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد انتقاد قرار گرفت، ولى حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى» «4»
در پاسخ كفار كه مىگفتند: «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»* «5» قرآن جز افسانههاى پيشينيان نيست، خداوند با قاطعيّت مىفرمايد: «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى» سخنان او جز وحى نيست.
«1». بقره، 2.
«2». تفسير كنزالدقائق.
«3». تفسير درالمنثور.
«4». تفسير نورالثقلين.
«5». انعام، 25.
جلد 9 - صفحه 306
گرچه قرآن، كتاب شعر نيست و آيات آن، حكم بيتهاى شعر را ندارد، امّا از نظم خاصى در كلمات و عبارات برخوردار و قرائت آن زيبا و موزون است. «هَوى- غَوى- الْهَوى- يُوحى»
پیام ها
1- به مظاهر طبيعت چون نشانه خدا هستند، مىتوان سوگند ياد كرد. «وَ النَّجْمِ»، «وَ الشَّمْسَ»، «وَ الْقَمَرَ»*
2- حركت ستارهها به سوى افول و انهدام است و در آينده متلاشى مىشوند.
«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»
3- در راه تبليغ دين، تهمتها بسيار است، ولى خداوند دفاع مىكند. «ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى»
4- انبيا، عمرى در ميان منحرفان بودند، ولى منحرف نشدند و اين خود يك نشانه عظمت است. «ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ»
5- كرات بزرگ آسمانها منهدم شدنى است، ولى پيامبر و سخنان او، همچنان استوار است. «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى. وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»
6- فرمان و سخن پيامبر، حجّت و لازم الاجراست. «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»
7- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نه در گذشته انحراف داشته، «ما ضَلَّ» و نه در آينده انحرافى خواهد داشت. «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»
8- هر چه مقام و مسئوليّت بالاتر باشد، تضمين بيشترى براى سلامتِ مسئول لازم است. «ما ضَلَ- ما غَوى- ما يَنْطِقُ»
9- در مديريّت، بايد از افراد پاك، دفاع و دامن آنها از تهمت پاك گردد. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ ...
10- هم پيامبر بر حق است وهم سخن او. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ ...- إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى
11- سخن پيامبر، نه برخاسته از تمايلات شخصى و نه برخاسته از محيط اجتماعى است. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى»
12- اختيار نزول وحى در محتوى، زمان، مكان و مقدار، با خداست. «يُوحى»
جلد 9 - صفحه 307
13- هوى و هوس، با وحى سازگار نيست. «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى «4»
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى: نيست نطق او مگر وحى كه فرود آمده مىشود به او، يعنى آنچه گويا شود، از جانب خدا باشد نه از او.
تنبيه: معلومات بشر دو قسم است: يك سلسله اكتسابى، و ديگر موهوبى و لدنّى: علم اكتسابى بشر، از روى مقدمات بديهى و اولى، و مطالبى را به توسط مقدمات منطقيه بدست آورد؛ لكن علم لدنى مربوط به مقدمات خارجيه نيست بلكه از مبدء فياض مطلق افاضه شود؛ بنابراين تدبير عالم احياء به سه نحو است: 1- غرائز در حيوان، 2- عقل در انسان، 3- وحى كه تدبير عالم اجتماع به توسط صاحبان وحى شود، زيرا عقل بشر، مورد خطا و سهو، و محتاج است به مددى، يعنى بايد متصل شود به مرتبه معصوم از خطا كه آن ناموس وحى و تشريع پيغمبر است و بايد عقل استناره از وحى نمايد، و بشر مجبور است در اقتباس حقايق در ظلّ عنايت وحى انتظام يابد. وحى، فوق عقل، و طورى است وراء طور عقل. روح، وحى مربوط به عالم مبدء است، و كسى را بر آن اطلاعى
«1» مدرك ياد شده. (يعنى منهج 9/ 70)
جلد 12 - صفحه 324
نيست مگر صاحبان مهبط وحى.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَ النَّجْمِ إِذا هَوى «1» ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى «2» وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى «3» إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى «4»
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «5» ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى «6» وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى «7» ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى «8» فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى «9»
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى «10»
ترجمه
سوگند به ستاره وقتى كه فرود آيد
گمراه نشد مصاحب شما و خطا نكرد
و سخن نميگويد از روى دلخواه
نيست آن سخن مگر وحى الهى كه باو فرود آورده ميشود
تعليم داد باو آنكه شديد و استوار است قواى او
صاحب عقل كامل و توانائى است پس استقامت و استقرار يافت
با آنكه در جانب بالاتر بود
پس نزديك شد پس نزديكتر گرديد
پس بود بمقدار نيمى از دو كمان بلكه نزديكتر
پس وحى كرد و خبر داد به بندهاش آنچه را كه وحى كرد.
تفسير
خداوند متعال در اينسوره مباركه قسم ياد فرموده بستاره ثريّا كه گفتهاند عرب از ستاره مطلق آنرا اراده ميكند چون راهنماى آشكار خالى از اشتباه است يا بمطلق ستاره و جنس آن چون همه راهنمايان خلقند بمقاصدشان در دريا و صحرا در وقتى كه افول و غروب نمايد ستاره چون بآن استدلال ميشود بر نفى ستاره پرستى و اثبات خداوند ثابت باقى چنانچه حضرت ابراهيم فرمود لا احبّ الآفلين يا چون آن وقت طلوع فجر و نافله صبح و افضل اوقات شبانه روز است و در ذيل سوره قبل اشاره بآن شده بود يا در وقتى كه بكلّى آنها زائل و فانى شوند كه علامت قيامت است چنانچه خداوند فرموده فاذا النّجوم طمست اين بر حسب ظاهر آيه و اقوال مفسّرين است ولى در مجالس از ابن عبّاس نقل نموده كه ما يك شب نماز عشا را با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بجا آورديم پس چون آنحضرت سلام نماز
جلد 5 صفحه 83
را داد روى بما نمود و فرمود امشب وقت طلوع فجر ستارهاى از آسمان فرود ميآيد و در خانه يكى از شما مىافتد هر كس آن ستاره در خانهاش افتد او وصى من و جانشين من و امام بعد از من است و چون نزديك طلوع فجر شد هر يك از ما در خانه خود نشسته منتظر افتادن ستاره بوديم و طمع پدر من عبّاس از همه بيشتر بود پس چون فجر طالع شد ستارهاى از آسمان فرود آمد و در خانه على بن أبي طالب افتاد پس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود بامير المؤمنين يا على قسم بخداونديكه مرا به نبوت مبعوث فرمود واجب شد براى تو وصايت و خلافت و امامت بعد از من پس منافقين از قبيل عبد اللّه بن ابىّ و يارانش گفتند گمراه شد محمّد در محبّت پسر عمّش و خطا كرد و سخن نگفت در شأن او مگر بدلخواه خود پس خداوند نازل فرمود و النّجم اذا هوى يعنى قسم بخالق ستاره وقتى كه فرود آيد گمراه نشد مصاحب و معاشر شما در محبّت على بن ابى طالب و خطا نكرد و سخن نميگويد در شأن او بدلخواه خود نيست آن مگر وحى الهى كه باو ميرسد و از امام صادق عليه السّلام نيز قريب به اين معنى نقل شده و علّامه حلّى ره خلاصه اين روايت را باهل سنّت نسبت داده و در چند روايت معتبر نفى ضلالت و غوايت و سخن بدلخواه از مقام رسالت راجع بذكر فضائل امير المؤمنين و اهل بيت اطهار شده و شأن نزول آيه را باين تقريب بيان فرمودهاند و ظاهرا غوايت گمراهى مقرون بنااميدى است و غالبا در گمراهى معنوى استعمال ميشود نه صورى ظاهرى و مسلّم است كه ساحت مقدّس نبوى منزه از اين امور است در كلّيه نصوص و احكام و معارفيكه از آنحضرت رسيده است تعليم نموده او را در ظاهر جبرئيل كه قواء او در نهايت شدّت است و لذا قراء قوم لوط را از زمين كند و بآسمان برد و وارونه نمود چنانچه جمعى از مفسّرين فرمودهاند و در واقع خداوند عليم كه قواء او بينهايت است در شدّت چنانچه قمّى ره فرموده چون جبرئيل واسطه ابلاغ معارف و احكام از طرف خداوند در عالم ظاهر بوده و در عالم معنى او خوشه چين خرمن اينخاندان است پس معلّم حقيقى حقّ است كه معطى علم است نه حامل آن كه جبرئيل است در ظاهر و حضرت ختمى مرتبت داراى قوّت و قدرت و عقل سليم و رأى ثابت مستقيم است پس مستولى و
جلد 5 صفحه 84
مستقرّ و مستقيم شد با آنكه در افق و جانب اعلاى آسمان جاى داشت پس از آن نزديك شد بحق پس نزديكتر شد پس بود فاصله ما بين او و خداوند بمقدار دو طرف كمان وقتى نزديك بيكديگر شوند كه شبيه بدائره گردد و منقسم بدو قوس شود كه آنرا قوس حلقه نامند چون قاب در لغت اگر چه بمعناى مقدار شىء آمده ولى اصل معناى لغوى آن از اعلاى كمان تا يكى از دو طرف آنست و اينمعنى را قمّى ره از امام نقل نموده و فاصله بين حبيب و محبوب را بآن تقدير فرموده و نيز در كافى از امام صادق عليه السّلام در تفسير قاب قوسين او ادنى به اين معنى تصريح شده و بنابراين محتمل است مراد قابى قوس بوده و در كلام قلب شده براى آنكه دو قاب از يك قوس مساوى است در صورت حلقه شدن با دو قوس تا اشاره باشد بحلقه هستى و تقسيم آن بدو قوس نزول و صعود كه سايرين من اللّه الى اللّه في اللّه و باللّه و مع اللّه بايد آنرا بپيمايند چنانچه فيض ره تحقيق فرموده و بعضى از لغويّون هم تصريح به قلب نمودهاند و حقير در اوائل سوره بقره ذيل آيه الّذين يؤمنون بالغيب اشاره بمراتب اين دو قوس نمودهام و اسفار اربعه صدر المتألّهين ره كه مهمّترين كتب حكمت متعاليه است راجع بمراتب اين سير است خداوند ميفرمايد حبيب من سفر خود را بجانب من بپايان رساند پس فاصله ميان من و او همان دو قوس بود بلكه كمتر چون بپايان رسيد ولى مفسّرين ذو مرّة فاستوى را از اوصاف جبرئيل قرار دادهاند و گفتهاند استقامت نمود او بر صورت اصليّه خود براى مشاهده پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم دو مرتبه بخواهش او يكمرتبه در افق اعلاى از زمين كه جانب مشرق است پس مسدود نمود تمام افق را تا مغرب و ديگر در آسمان و براى هيچ پيغمبرى اين مشاهده روى نداده بود و در بقيّه مفاد آيات اختلاف نمودهاند كه راجع بجبرئيل است كه نزديك به پيغمبر شده يا راجع بآنحضرت است كه نزديك بخدا گشته با آنكه در آسمان جاى داشته در شب معراج و در معناى قاب قوسين او ادنى اختلاف را زيادتر نموده بعضى آنرا بمقدار دو كمان متّصل بهم يا كمتر در نظر بيننده چنانچه بدوا بنظر ميرسد تفسير نمودهاند و بعضى بمقدار دو ذراع يا كمتر و بعضى بمقدار فاصله زه كمان و كمان بلكه نزديكتر و اقوال ديگرى كه حاجت
جلد 5 صفحه 85
بذكر آنها نيست و در هر حال مسلّم است كه مقصود تمثيل و تشبيه قرب روحانى و معنوى است بقرب جسمانى و صورى براى تصوير و تمثّل معنى در خارج و اذهان ساده مأنوس بامور حسّيّه تعالى اللّه عمّا يقول المشبّهون علوّا كبيرا و مؤيّد مختار حقير در مفاد آيات شريفه علاوه بر اخبار مستفيضه معراجيّه آنستكه آيات اوليّه اين سوره مسلّما راجع بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم است و اسمى از جبرئيل در ميان نيست و در آيه اخيره كه نتيجه آيات سابقه است خداوند فرموده پس وحى فرمود خدا به بنده خود آنچه را وحى فرمود و از اينجا معلوم ميشود آنچه بوده ميان حبيب و محبوب بوده و واسطهاى در بين نبوده از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه اوّل كسيكه سبقت به بلى نمود در جواب خدا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود و اين براى آن بود كه نزديكتر بحق بود از تمام خلق و بود در مكانيكه گفت باو جبرئيل چون سير داد او را بآسمان مقدّم شو اى محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم بتحقيق گام نهادى در موضعيكه گام ننهاده است در آن هيچ ملك مقرّب و نه نبى مرسلى و اگر نبود روح و جانش از آنمكان قادر نميشد كه برسد بآنمقام و باشد از خدا چنانچه فرموده قاب قوسين او أدنى يعنى بل أدنى و از امام سجّاد عليه السّلام نقل شده كه پرسيدند آيا خدا بمكان توصيف ميشود فرمود خداوند اجلّ از آنست گفتند پس چرا پيغمبر خود را بآسمان سير داد فرمود براى آنكه بنماياند باو حقايق آسمانها و عجائب صنع و بدايع خلق خود را كه در آنها است و از روايت كافى از امام صادق عليه السّلام كه در تفسير قاب قوسين او أدنى اشاره بآنشد استفاده ميشود كه بعد از رسيدن حضرت بآن مقام و بازماندن جبرئيل از رفتار پيغمبر مشاهده نمود از پس پرده درخشانى مانند زبرجد از روزنهاى مانند ته سوزن نور عظمت الهى را بقدريكه خدا خواست پس خدا فرمود يا محمد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد لبّيك ربى خدا فرمود اختيار امّت تو بعد از تو با كيست حضرت عرض كرد خدا بهتر ميداند خداوند فرمود على بن ابى طالب امير المؤمنين و سيّد المسلمين و قائد الغرّ المحجّلين پس حضرت صادق عليه السّلام فرمود و اللّه ولايت على عليه السّلام از زمين نبود ولى از آسمان بمشافهه آمد و قمّى ره در ذيل فأوحى الى عبده ما أوحى نقل فرموده كه وحى مشافهة بود و از ابهام وحى شده كه دلالت بر اهميّت
جلد 5 صفحه 86
آن دارد و ساير روايات باب كه در بعضى تصريح و در بعضى اشاره شده معلوم ميشود كه مراد از ما أوحى امر ولايت است كه اهمّ امور دينى است و بايد از طرف خداوند اعلام شود و مفسّرين باز در اينمقام اختلاف نمودهاند و ما بحمد اللّه تعالى مؤيّد بنصوص ائمه اطهار و منزّه از فسوس مخالفين و اغياريم.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوي «3» إِن هُوَ إِلاّ وَحيٌ يُوحي «4»
و از روي هواي نفس و خواهش نفساني چيزي نميگويد آنچه ميفرمايد:
نيست مگر وحي الهي که باو وحي شده.
وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوي نظر به اينكه گفتيم خطاب بمؤمنين است، و مؤمنين همچه توهمي در حق حضرتش نميبرند در بيان احكام، زيرا احكام شرعيّه نوعا بر خلاف هواهاي نفسانيه است و بر حضرتش سودي و نفعي ندارد فقط چيزي که مورد اينکه توهم ميشود همان نصب امير المؤمنين (ع) است بر خلافت و بيان فضائل علي و اهل بيت که العياذ حضرت رسالت از روي هواي نفساني که ميخواهد بستگان خود را ترجيح دهد و مقدّم دارد بر سايرين و آنها را پيشواي ديگران قرار دهد بالاخص نوع مسلمين دل خوشي با امير المؤمنين نداشتند.
اما منافقين که اعدا عدوّ علي بودند، و اما سايرين که ايمان آورده بودند، يا از جهت اينكه آباء و ارحام و بستگان آنها بدست علي كشته شده بودند، يا از جهت خوف از منافقين تقاعد ورزيدند از حضرت امير المؤمنين (ع) و تمايل پيدا كردند بطرف منافقين و شاهد بر اينکه دعوي خبريست که ميفرمايد:
(ارتد النّاس بعد رسول اللّه الّا اربعة او خمسة)
و ارتداد فرع ايمان است که ايمان آوردند سپس برگشتند منافقين را مرتد نميگويند، زيرا نيامده بودند تا برگردند، لذا اينکه توهمرا در حق
جلد 16 - صفحه 323
حضرتش بردند خداوند ميفرمايد: که پيغمبر (ص) كلمهاي از روي هواي نفس نميگويد.
وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوي آنچه ميفرمايد نيست مگر وحي الهي.
إِن هُوَ إِلّا وَحيٌ يُوحي و در بسياري از موارد خداوند دفع اينکه توهمرا ميكند مثل آيه شريفه وَ لَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الأَقاوِيلِ لَأَخَذنا مِنهُ بِاليَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتِينَ الحاقه آيه 44 تا 46 لو امتناعيه است يعني محال است پيغمبر پيش خود چيزي بگويد اگر بود با آن چنين ميكرديم و دارد امير المؤمنين شبها فاطمه را سوار ميكرد و در خانه مهاجرين و انصار و وعده ميكردند که صبح بيايند براي نصرت او و تخلف ميكردند و پيغمبر هم ميدانست عداوت آنها را لذا در غدير خم خدا وعده حفظ داد باو وَ اللّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ حتي آن ملعون که گفت: اگر از جانب خدا باشد صاعقه بيايد و مرا بسوزاند صاعقه آمد و او را هلاك نمود، و در قضيه زيد پسر خوانده پيغمبر ميفرمايد: وَ تَخشَي النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَن تَخشاهُ احزاب آيه 37.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 4)- سپس با صراحت تمام میگوید: «آنچه میگوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست» (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی).
او از خودش چیزی نمیگوید، و قرآن ساخته و پرداخته فکر او نیست، همه از ناحیه خداست، و دلیل این ادعا در خودش نهفته است، بررسی آیات قرآن نیز گواهی میدهد که هرگز یک انسان هر قدر عالم و متفکر باشد- تا چه رسد به انسان درس نخواندهای که در محیطی مملو از جهل و خرافات پرورش یافته- قادر نیست سخنانی چنین پرمحتوا بیاورد که بعد از گذشتن قرنها الهامبخش مغزهای متفکران است، و میتواند پایهای برای ساختن اجتماع صالح، سالم، مؤمن و پیشرو گردد.
ضمنا این سخن تنها در مورد آیات قرآن نیست، بلکه به قرینه آیات گذشته سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را نیز شامل میشود چرا که این آیه با صراحت میگوید: او از روی هوی سخن نمیگوید هر چه میگوید وحی است.
حدیث جالب زیر شاهد دیگری بر این مدعاست.
«سیوطی» که از دانشمندان معروف اهل سنت است در تفسیر «در المنثور» چنین نقل میکند: «روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دستور داد درهای خانههائی که به داخل
ج4، ص578
مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گشوده میشد (جز در خانه علی علیه السّلام) بسته شود، این امر به مسلمانان گران آمد تا آنجا که «حمزه» عموی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از این کار گله کرد که چگونه در خانه عمویت و ابو بکر و عمر و عباس را بستی، اما در خانه پسر عمویت را بازگذاردی؟ (و او را بر دیگران ترجیح دادی).
هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله متوجه شد که این امر بر آنها گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود، و خطبه بینظیری در تمجید و توحید خداوند ایراد کرد.
سپس افزود: «ای مردم! من شخصا درها را نبستم و نگشودم، و من شما را از مسجد بیرون نکردم، و علی را ساکن ننمودم (آنچه بود وحی الهی و فرمان خدا بود) سپس این آیات را تلاوت کرد: (وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ... إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی».
این حدیث که بیانگر مقام والای امیر مؤمنان علی علیه السّلام در میان تمام امت اسلامی بعد از شخص پیامبر است، نشان میدهد که نه تنها گفتههای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر طبق وحی است بلکه اعمال و کردار او نیز چنین است.
نکات آیه
۱ - سخنان و پیام هاى پیامبر(ص)، تنها نشأت یافته، از مبدأ وحى (و ما ینطق عن الهوى . إن هو إلاّ وحى یوحى)
۲ - راه نداشتن کمترین سخن متکى بر هوا و هوس، در قلمرو پیام ها و رهنمودهاى پیامبر(ص) (و ما ینطق عن الهوى . إن هو إلاّ وحى یوحى)
۳ - پیامبر(ص)، وحى را به گونه اى مستمر و مداوم دریافت مى کرد. (و ما ینطق عن الهوى . إن هو إلاّ وحى یوحى) فعل مضارع «یوحى» دال بر استمرار است.
موضوعات مرتبط
- محمد(ص): استمرار وحى به محمد(ص) ۳; عصمت محمد(ص) ۲; محمد(ص) و هواى نفس ۲; منشأ سخنان محمد(ص) ۱
- وحى: نقش وحى ۱
منابع
- ↑ البرهان فی تفسیر القرآن.