تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
توضیحی پیرامون آيه: «مَا كَذَبَ الفُؤادُ مَا رَأى»
«مَا كَذَب الْفُؤَادُ مَا رَأَى»:
كلمه «كَذَبَ» مخالف «صَدَقَ» را معنا مى دهد. گفته مى شود «كَذَبَ فُلانٌ فِى حَدِيثِه - فلانى در سخنش مرتكب كذب شد». به این عبارت هم گفته مى شود: «كذبه الحديث - به او سخنى دروغ گفت»، كه در اين عبارت فعل «كَذَبَ»، دو مفعول گرفته است. و كلمه «كذب» - همان طور كه در سخن استعمال مى شود - در خطاى قواى مدركه هم به كار مى رود. مثلا گفته مى شود: «كذبته عينه - چشم او به وى دروغ گفت»، و منظور این است كه ديدش به خطا رفت.
و در جمله مورد بحث هم كه از «قلب»، نفى كذب كرده، به همين عنايت بوده. حال چه اين كه كلمه «كذب» را لازم بگيريم و بگوييم معنايش اين است که: «فؤاد در آنچه ديده بود، دروغ نگفت»، كه در اين صورت هيچ مفعول نگرفته. و يا آن را متعدى به دو مفعول بگيريم، كه مفعول دومش، كلمۀ «ما» و مفعول اولش رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» باشد، و معنا چنين باشد كه: فؤاد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دروغ نگفت به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آنچه را كه ديده بود. و خلاصه رؤيت فؤاد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در آنچه كه ديد، رؤيتى صادق بود.
و بنابراين، مراد از «فؤاد»، فؤاد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و ضمير فاعلى در «رَأى» هم، به فؤاد آن جناب بر مى گردد، و رؤيت هم، رؤيت فؤاد او خواهد بود.
و اين تازگى ندارد كه رؤيت را كه در اصل به معناى ديدن چشم است، به فؤاد نسبت داده شود. چون براى انسان يك نوع ادراك شهودى هست كه وراى ادراك هايى است كه با يكى از حواس ظاهرى و يا باطنى خود دارد. ادراكى است كه نه چشم و گوش و ساير حواس ظاهرى واسطه اند، و نه تخيّل و فكر و ساير قواى باطنى، مانند اين كه مشاهده مى كنيم كه ما موجودى هستيم كه مى بينيم كه در اين درك عيانى و شهودى، نه چشم ما واسطه است و نه فكر ما، و همچنين از خود مى بينيم كه ما مى شنويم و مى بوييم و مى چشيم و لمس مى كنيم و خيال مى كنيم و فكر مى كنيم، كه در هيچ يك از اين ادراك هاى شهودى ما، با اين كه رؤيت و شهود است، اما نه چشمى در كار است و نه هيچ حواس ظاهرى و باطنى ديگر.
آرى، ما همان طور كه محسوسات هر يك از اين حواس ظاهرى و باطنى را درك مى كنيم، اين را هم درك مى كنيم كه فلان محسوس را با فلان حس درك مى كنيم، و اين درك ديگر ربطى به آن حس ندارد،
بلكه كار نفس است كه قرآن كريم، از آن تعبير به «فؤاد» فرموده.
و در آيه شريفه، هيچ دليلى كه دلالت كند بر اين كه متعلَّق رؤيت خداى سبحان است و خدا بوده كه مرئى براى آن جناب واقع شده، نيست، بلكه آنچه مرئى آن جناب واقع شده، همان افق اعلى و دُنُوّ و تدلّى بوده است. و نيز اين بوده كه آنچه به وى وحى مى شود، خدا وحى كرده، و اين نامبرده ها، همان هايى است كه در آيات قبلى آمده بود كه همه اش از سنخ آيات خدايى براى آن جناب بوده. مؤيد اين گفتار ما، آيه شريفه «مَا زَاغَ البَصَرُ وَ مَا طَغَى * لَقَد رَآى مِن آيَاتِ رَبِّهِ الكُبرَى» است، كه مى فرمايد: آنچه ديده بود، از آيات كبراى پروردگارش بود.
علاوه بر اين، اگر هم فرض كنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است، باز اشكالى ندارد. چون ديدن خدا را به قلب نسبت داده، و ديدن قلب، غير از ديدن چشم است، كه تنها مربوط به اجسام است و تعلّقش به خداى تعالى محال است، و ما در سوره اعراف، آيه ۱۴۳ گفتارى درباره «رؤيت قلب» گذرانديم.
گفتار بعضى مفسران در تفسير آیه: «مَا كَذَبَ الفُؤادُ مَا رَآى»
بعضى از مفسران گفته اند: ضمير در جملۀ «مَا رَأى»، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد، نه به فؤاد، و معناى آيه اين است كه: فؤاد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بعد از آن كه آن جناب با چشم خود ديد آنچه را كه ديد، نگفت من تو را نمى شناسم، چون اگر مى گفت، دروغ گفته بود. براى اين كه آن جناب، همان طور كه چشمش ديد، قلبش هم شناخت.
و خلاصۀ كلام اين مفسّر آن است كه: فؤاد رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم»، چشم آن جناب را در آنچه ديد، تصديق كرد.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه قلب آن جناب چشمش را تكذيب نكرد، بلكه چشم او را در آنچه ديد، تصديق كرد و بدان معتقد شد. مؤيّد اين معنا، قرائت آن كسى است كه آيه را به صورت «مَا كَذَّبَ» - با تشديد ذال - خوانده.
و اشكالى كه متوجه اين دو مفسر است، اين است كه:
آنچه از سياق آيات بر مى آيد، اين است كه خداى تعالى، خواسته است صدق آن جناب را در آنچه ادعا مى كند، يعنى وحى و رؤيت آيات كبراى خدا تأييد كند، و اگر ضمير در جملۀ «مَا رَأى»، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برگردد، حاصل معنا اين مى شود كه مى خواهد بر صدق رؤيت آن جناب احتجاج كند، به اين كه چون قلبش به آنچه چشمش ديده بود، معتقد شد، و اين معنا از دأب قرآن بعيد است. چون دأب قرآن، همواره اين است كه:
خدا را شاهد و مصدق دعوت انبياء بگيرد، نه فؤاد و مثل آن را.
به خلاف اين كه ضمير در جمله «مَا رَأى» را به فؤاد برگردانيم، كه در این صورت، حاصل معنايش تصديق خدا خواهد بود فؤاد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را در آنچه كه ديده، نه تصديق فؤاد، رؤيت آن جناب را. و كلام هم بر طبق همان سياق سابقش كه از جمله «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُم وَ مَا غَوَى * إن هُوَ إلّا وَحىٌ يُوحَى...» شروع مى شد، جارى شده است، كه همواره خدا آن جناب را تصديق مى كرده است.
حال اگر بگويى: خير، همين ادعا را قبول نداريم، براى اين كه در آيه بعدى، براى اثبات صدق ادعاى آن جناب، استدلال مى كند به رؤيت خود آن جناب، چه مانعى دارد كه در آيه مورد بحث هم، استدلال كند به اعتقاد فؤادش.
در پاسخ مى گوييم: در آيه بعدى احتجاجى در كار نيست و نمى خواهد صدق ادعاى آن جناب را اثبات كند، بلكه مى خواهد مشركان را در بگو مگو كردن ملامت كند، و بفرمايد: درباره چيزى كه او مى گويد: من به چشم خود ديده ام و شما نمى توانيد ببينيد، چرا بگو مگو مى كنيد؟ آخر، ممارات و مجادله - كه همان بگو مگو كردن باشد - اگر كار درستى باشد، در جايى درست است كه در مسأله فكرى و نظرى باشد، و اما در مسأله ديدنی ها، جايى براى ممارات و بگو مگو نيست، و پيامبر «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دارد خبر مى دهد كه من آن را به عيان و با دو چشم خود ديدم، نه اين كه فكرم و عقلم چنين حكم كرد.
«أَ فَتُمَارُونَهُ عَلى مَا يَرَى»:
اين استفهام توبيخى است، و خطابش به مشركان است، و ضمير در آن، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد. و «ممارات»، به معناى اصرار ورزيدن بر مجادله است.
و معناى آيه اين است كه: آيا براى اين در جدال خود اصرار مى ورزيد كه آن جناب به خلاف آنچه ادعاى ديدنش را مى كند و از ديدنش به شما خبر مى دهد، معتقد شود؟
«وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى»:
كلمۀ «نَزلَة»، به معناى يك دفعه نزول است، و معناى آن نزول واحد است. و اين آيه دلالت مى كند بر اين كه از اين آيه به بعد مى خواهد از يك نزول ديگر غير آن نزولى كه در آيات سابق حكايت شده بود، خود خبر دهد.
و با در نظر داشتن اين كه مفسران، فاعل «رَآهُ» را، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»
دانسته و ضمير مفعولى در آن را به جبرئيل بر گردانده اند، قهرا منظور از «نَزلَة»، نازل شدن جبرئيل بر آن جناب خواهد بود. نازل شدنش براى اين كه آن جناب را معراج ببرد.
و جملۀ «عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى»، ظرف براى رؤيت است، نه براى نازل شدن، و مراد از «رؤيت» هم، رؤيت آن جناب است جبرئيل را به صورت اصلی اش. و معناى جمله اين است كه: جبرئيل، يك بار ديگر به صورت اصلی اش، در برابر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در آمد، تا به معراجش ببرد، و اين جريان كنار سدرة المنتهى واقع شد.
پس از آنچه كه گذشت، صحت اين نظريه هم روشن شد كه بگوييم: ضمير مفعولى به خداى تعالى برگردد. و مراد از «رؤيت» هم، رؤيت قلبى، و مراد از «نَزلَةً أُخرَى» هم، نازل شدن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در معراج، در كنار سدرة المنتهى باشد. آن وقت مفاد آيه چنين مى شود كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، يك بار ديگر نزد سدرة المنتهى نازل شد، و این وقتى بود كه به معراج مى رفت، و در آن نزله، خدا را مانند نزلۀ اول، با قلب خود ديدار كرد.
«سِدرَةُ المُنتهى» چيست؟
«عِندَ سِدْرَةِ المُْنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ المَْأْوَى * إِذْ يَغْشى السدْرَةَ مَا يَغْشى»:
كلمه «سدر»، به معناى جنس درخت سدر، و كلمۀ «سِدرِه»، به معناى يك درخت سدر است. و كلمۀ «مُنتَهى» - گويا - نام مكانى است، و شايد مراد از آن، منتهاى آسمان ها باشد. به دليل اين كه مى فرمايد: «جنّت مأوى» پهلوى آن است، و ما مى دانيم كه «جنّت مأوى» در آسمان ها است، چون در آيه فرموده: «وَ فِى السَّمَاءِ رِزقُكُم وَ مَا تُوعَدُونَ».
و اما اين كه اين درخت سدره چه درختى است؟ در كلام خداى تعالى، چيزى كه تفسيرش كرده باشد، نيافتيم، و مثل اين كه بناى خداى تعالى در اين جا، بر اين است كه به طور مبهم و با اشاره سخن بگويد. مؤيّد اين معنا، جملۀ «إذ يَغشَى السّدرَةَ مَا يَغشَى» است، كه در آن، سخن از مستورى رفته است. در روايات هم تفسير شده به درختى كه فوق آسمان هفتم قرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آن جا بالا مى رود، كه به زودى بعضى از اين روايات از نظر خواننده خواهد گذشت.
«عِندَهَا جَنّةُ المَأوَى » - يعنى بهشتى كه مؤمنان براى هميشه در آن منزل مى كنند. چون بهشت ديگرى هست موقت و آن، بهشت برزخ است که مدّتش تا روز قيامت تمام مى شود، و «جنّت مأوى» بعد از قيامت است. همچنان که فرموده: «فَلَهُم جَنّاتُ المَأوَى نُزُلاً بِمَا كَانُوا يَعمَلُونَ».
و نيز فرموده: «فَإذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الكُبرَى... فَإنّ الجَنّةَ هِىَ المَأوَى». و اين «جنّتُ المَأوى» - به طورى كه آيه ۲۲ سوره ذاريات دلالت مى كرد - در آسمان واقع است. ولى بعضى از مفسران آن را به جنّت برزخى تفسير كرده اند.
و در جمله «إذ يَغشَى السّدرَةَ مَا يَغشَى»، مصدر «غشيان» به معناى احاطه است، و كلمۀ «ما» در اين آيه موصوله است.
و معناى آيه اين است كه: آن زمان كه احاطه مى يابد به سدره، آنچه احاطه مى يابد. در اين جا هم، خداى تعالى مطلب را مبهم گذاشته، نفرموده چه چيز به سدره احاطه مى يابد. چون گفتم بناى خداى تعالى بر ابهام است.
«مَا زَاغَ الْبَصرُ وَ مَا طغَى»:
كلمۀ «زيغ» - كه مصدر فعل «زَاغَ» است - به معناى انحراف از حالت تعادل و استقامت است. و كلمۀ طغيان كه مصدر فعل «طَغَى» است، در هر عملى به معناى تجاوز از حد در آن عمل است. و «زِيغ بصر»، به این معنا است که چشم آدمى چيزى را به آن صورت كه هست نبيند، و طورى ديگر ببيند. و «طغيان بصر»، به اين معنا است كه چيزى را ببيند كه حقيقت ندارد. و منظور از «بَصَر»، چشم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است.
و معناى آيه اين است كه: چشم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آنچه را كه ديد، بر غير صفت حقيقيش نديد، و چيزى را هم كه حقيقت ندارد، نديد، بلكه هرچه ديد، درست ديد. و مراد از اين «ديدن»، رؤيت قلبى است، نه رؤيت با ديدۀ سر. چون مى دانيم منظور از اين ديدن، همان حقيقتى است كه در آيه «وَ لَقَد رَآهُ نَزلَةً أُخرَى» منظور است. چون صريحا مى فرمايد: رؤيت در اين «نَزله» - كه نزلۀ دومى است - مثل رؤيت در نزلۀ اولى بود، و رؤيت نزلۀ اولى، رؤيت با با فؤاد بود، كه درباره اش فرمود: «مَا كَذَبَ الفُؤادُ مَا رَأى أفَتُمَارُونَهُ عَلى مَا يَرى'» - دقت بفرماييد و غفلت نورزيد.
«لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبرَى»:
كلمۀ «مِن»، تبعيض را مى رساند، و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم که او بعضى از آيات پروردگارش را ديد،
و با ديدن آن ها، مشاهدۀ پروردگارش برايش تمام شد. چون مشاهدۀ خدا به قلب، با مشاهدۀ آيات او دست مى دهد. زيرا آيت، بدان جهت كه آيت است، به جز صاحب آيت را حكايت نمى كند، و از خودش هيچ حكايتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حكايت كند، ديگر آيت نمى شود.
و اما ديدن ذات متعاليه حق بدون حجاب، يعنى بدون وساطت آيت، امرى است محال، همچنان كه خودش فرمود: «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً».
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ النّجمِ إذَا هَوَى»، امام «عليه السلام» فرموده: نجم ، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و منظور از جملۀ «إذَا هَوى»، سرازير شدن آن جناب است در هنگامى كه به معراج رفته بود.
مؤلف: قمى، روايتى ديگر به سند خود، از پدرش، از حسين بن خالد، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده كه در آن هم، «نجم» به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تفسير شده، و البته اين تفسير به باطن است، نه اين که به معناى نجم بودن آن جناب باشد.
و در كافى، از قمى، از پدرش، از ابن ابى عمير، از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت: به امام باقر «عليه السلام» عرضه داشتم: معناى آياتى كه نظير آيه «وَ اللَّيلِ إذَا يَغشَى» و «وَ النّجمِ إذَا هَوى» است، چيست؟ فرمود: خداى عزّوجلّ، به هرچه از مخلوقات خود خواسته، سوگند ياد كرده، ولى بندگان او، جز به خود او نبايد سوگند ياد كنند.
مؤلف: و در كتاب فقيه، از على بن مهزيار، از ابى جعفر دوم: امام جواد «عليه السلام»، نظير اين حديث آمده.
و در مجمع البيان گفته: عامّه، از جعفر بن محمد الصادق روايت كرده اند که فرمود: محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در شب معراج از آسمان هفتم نازل شد، و وقتى اين سوره نازل شد و خبر معراج به گوش عتبة بن ابولهب رسيد،
نزد آن جناب آمده، دختر آن جناب را طلاق داد، و آب دهان به روى حضرتش انداخت و گفت: به ربّ نجم سوگند كه به نجم كافر شدى. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، او را نفرين كرد و عرضه داشت: بارالها! سگى از سگ ها را بر او مسلط كن.
اين بود تا آن كه عتبه به شام سفر كرد، در يكى از منزل ها پياده شد، و خداى تعالى وحشتى در دلش بيفكند. به رفقايش گفت: شب هنگام مرا در وسط خود بخوابانيد، آنان نيز چنين كردند، ولى با همه اين مراقبت ها، در نيمه، شب شيرى آمد و او را كه در بين رفقايش بود، پاره پاره كرد.
مؤلف: طبرسى بعد از نقل اين حديث، اشعارى را كه حسان در اين باره سروده، نقل مى كند. الدر المنثور هم، اين قصه را به طرقى مختلف روايت كرده.
و در كافى، به سند خود، از هشام و حماد و غيره روايت كرده كه گفته اند: از امام صادق «عليه السلام» شنيديم كه فرمود: حديث من، حديث پدر من است، و حديث پدرم، حديث جدّ من است، و حديث جدّم (زين العابدين)، حديث حسين بن على است، و حديث حسين، حديث حسن است، و حديث حسن، حديث اميرالمؤمنين است، و حديث اميرالمؤمنين، حديث رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و حديث رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سخن خداى عزّوجلّ است.
و در تفسير قمى، به سند خود، از ابن سنان روايت آورده كه در ضمن آن گفته است: امام صادق «عليه السلام» در معناى «قَابَ قَوسَين» فرمود: چون آن جناب، يعنى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، نزديك ترين خلائق بود به خدا، و آن قدر نزديك بود كه در شب معراج، وقتى به آسمان بالا مى رفتند، جبرئيل مرتب مى گفت: جلوتر برو اى محمد! برو كه در جايى قدم نهاده اى كه نه هيچ مَلَكى مقرّب قدم نهاده و نه هيچ رسولى مُرسَل. و اگر روح و جان آن حضرت نمونه اى از آن عالَم نبود، هرگز نمى توانست به آن جا برسد، و در نزديكى به خدا به حدّى رسيد كه خداى تعالى درباره اش فرمود: «قَابَ قَوسَين أو أدنی»، یعنى بلكه كمتر از دو قوس.
و در احتجاج، از على بن الحسين «عليهما السلام» روايتى طولانى آورده كه در ضمن آن فرمود: من فرزند كسى هستم كه بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه مى شد، تا آن جا كه از سدرة المنتهى گذشت و نسبت به خداى تعالى، آن قدر نزديك شد كه بيش از دو قوس و بلكه كمتر فاصله نماند.
مؤلف: اين معنا در روايات ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» بسيار آمده.
و در الدرالمنثور است كه ابن منذر و ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: آن هنگام كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را شبانه به معراج بردند، آن قدر به پروردگارش نزديك شد كه فاصلۀ نزديكى اش، قاب دو قوس و بلكه نزديك تر شد، و آيا مى دانى كه «قوس» به «زه» آن، چقدر نزديك است، بلكه از آن هم نزديك تر شد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه «ثُمّ دَنَى فَتَدَلَّی» فرمود: منظور رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است كه به پروردگارش نزديك شد، و سپس سرازير گرديد.
و در مجمع البيان است كه انس، در روايتى كه اوائل سندش ذكر نشده، گفته است: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در ذيل آيه «قَابَ قَوسَينِ أو أدنَى» فرمود: يعنى به قدر دو ذراع يا كمتر از دو ذراع.
و در تفسير قمى، ذيل آيه «فَأوحَى إلَى عَبدِهِ مَا أوحَى» فرمود: اين وحى، وحى رو در رو بود، (به اين معنا كه كسى بين خدا و آن جناب واسطه نبود).
رواياتى درباره رؤيت قلبى رسول الله «ص»، خداوند سبحان را
و در توحيد، به سند خود، از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت: من از حضرت ابى الحسن «عليه السلام» پرسيدم: آيا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، پروردگارش عزّوجلّ را ديد؟ فرمود: بله، اما با قلب خود ديد، مگر كلام خداى عزّوجلّ را نشنيدى كه مى فرمايد: «مَا كَذَبَ الفُؤادُ مَا رَأى». پس به حكم اين آيه، خدا را با چشم نديد، بلكه با قلب ديد.
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از محمد بن كعب قرظى، از بعضى از اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه پرسيدند:
يا رسول اللّه! آيا پروردگار خود را ديده اى؟ فرمود: با چشم خود نديدم، ولى با فؤادم دو بار ديدم. آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «ثُمّ دَنَى فَتَدَلّى».
مؤلف: اين معنا را نسائى هم از ابوذر - به طورى كه در الدر المنثور آمده - نقل كرده، و عبارتش چنين است: «رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، پروردگار خود را با قلب خود ديد، نه با چشم خود».
و از صحيح مسلم و ترمذى و ابن مردويه، از ابوذر روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيدم: آيا پروردگار خود را ديده اى؟ فرمود: «نورانى مى بينم او را».
مؤلف: كلمۀ «نورانى»، منسوب به نور است كه بر طبق قاعده بايد بشود «نورى»، ولى بر خلاف قاعده و قياس «نورانى» مى گويند، مانند «جسمانى»، که منسوب به جسم است.
بعضى ها عبارت مذكور را به صورت «نُورٌ أنّى أرَاهُ» - با تنوين و كسره همزه و تشديد نون و سپس ياى متكلم - خوانده اند. يعنى نورى كه من آن را مى بينم، ولى ظاهرا عبارت روايت دست خورده شده باشد، هرچند روايتى ديگر كه ذيلا نقل مى كنيم، آن را تأييد كند و آن روايت، اين است كه: مسلم در صحيح خود، و ابن مردويه، از ابوذر نقل كرده اند كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيده: آيا پروردگارت را ديده اى؟ فرمود: نورى را ديدم.
چون به هر تقدير ظاهر روايت قابل قبول نيست، مگر اين كه بگوييم مراد از رؤيت، رؤيت قلب است. در نتيجه، نه رؤيت، رؤيت حسى است و نه نور، نور حسى است.
و در كافى، به سند خود، از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت: ابوقرّه محدث از من خواهش كرد او را نزد ابى الحسن رضا «عليه السلام» ببرم. من از آن جناب براى وى اجازه ملاقات خواستم، آن حضرت اجازه دادند. ابوقرّه بر آن حضرت وارد شد و مسائلى از حلال و حرام در احكام از او پرسيد تا رسيد به اين جا كه ابوقرّه گفت: خداى تعالى فرموده: «وَ لَقَد رَآهُ نَزلَةً أُخرَى»، اين چه معنا دارد؟
حضرت ابوالحسن «عليه السلام» پاسخ دادند كه: بعد از اين آيه، آيه اى ديگر هست كه مى فهماند آن جناب چه ديده، و آن آيۀ «مَا كَذَبَ الفُؤادُ مَا رَأى» است. مى فرمايد: فؤاد محمد آنچه را كه چشمهايش ديد و زبانش از آنچه ديد، خبر داد تكذيب نكرد، و اما اين چه ديده؟
آيه «لَقَد رَأى مِن آيَاتِ رَبّهِ الكُبرَى - از آيات كبراى پروردگارش بديد» پاسخ مى دهد، و معلوم مى شود كه منظور از جملۀ «مَا رَأى»، آيات پروردگار است، و آيات پروردگار، غير خود اوست.
مؤلف: على الظاهر منظور امام اين بوده كه ابوقرّه را ساكت كرده باشد. چون در آغاز قبول مى كند كه منظور از اين ديدن، ديدن حسى است. آنگاه چنين ساكتش مى كند كه منظور از آن، ديدن آيات خدا است، و آيات خدا، غير خدا است. و بنابراين، ديگر نبايد به روايت اشكال كرد كه چرا فرموده: «آيات خدا، غير خدا است»، با اين كه ديدن آيات خدا بدان جهت که آيات اوست، در حقيقت ديدن خود اوست. زيرا همان طور كه گفتيم و در عده اى از روايات هم آمده بود، ديدن خدا مربوط به قلب است، و ديدن آياتش مربوط به چشم.
و صاحب تفسير قمى مى گويد: پدرم، از ابن ابى عمير، از هشام، از امام صادق «عليه السلام» برايم حديث كرد كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده: من (در شب معراج)، به سدرة المنتهى رسيدم، و ديدم هر يك برگش، سايه بر امتى از امت ها دارد. آن جا بود كه نسبت به مقام پروردگارم، مانند فاصلۀ دو قوس يا كمتر قرار گرفتم.
و در الدر المنثور است كه احمد و ابن جرير از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: به سدرة المنتهى رسيدم، ديدم كه بارش مانند ملخ درشت و پر پشت و برگ هايش چون گوش فيل است. همين كه جلوه اى از امر خدا آن را پوشاند، به صورت ياقوت و زمرد و مثل آن در آمد.
و در تفسير قمى، به سند خود، از اسماعيل جعفى، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى طولانى فرمود: و چون آن جناب را به سدرة المنتهى رساندند، جبرئيل ديگر همراهی اش نكرد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: آيا در چنين مقامى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو همچنان پيش برو، به خدا سوگند تو به حدّى پيش رفته اى که احدى از خلق خدا كه قبل از تو بودند، به اين حد پيش نرفتند. در آن جا بود كه نورى از ناحيه پروردگارم ديدم، و سبحه بين من و او حائل گرديد.
راوى مى گويد: عرضه داشتم: فدايت شوم «سبحه» چيست؟ حضرت روى خود را به طرف زمين خم كرد، با دست به آسمان اشاره نموده، سه مرتبه فرمود: جلال پروردگارم، جلال پروردگارم.
مؤلف: «سبحه» - همان طور كه در حديث تفسير شده - عبارت است از جلال، و چيزى است كه بر تنزّه خداى تعالى از نواقص خلقش دلالت مى كند، که برگشت اين نيز به همان جلال است، و حاصل ذيل روايت، اين است كه: آن حضرت، پروردگار خود را از راه مشاهده آياتش بديد.
و نيز در همان كتاب، در ذيل آيه «وَ لَقَد رَآهُ نَزلَةً أُخرَى * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى» آمده كه امام فرمود: در آسمان هفتم.
باز در آن كتاب، در ذيل آيه «إذ يَغشَى السّدرَةَ مَا يَغشَى»، امام فرمود: وقتى حجاب از بين خداى تعالى و بين رسول گرامی اش برداشته شد، نور سدره پوشيده گشت.
آیا معراج پيامبر«ص»، جسمانى بوده، يا فقط روحانى بوده
مؤلف: و در مطالب گذشته رواياتى ديگر نيز هست، و ما در اول تفسير سوره «اسراء»، رواياتى را كه جامع داستان معراج است، نقل كرديم.
و در آن جا، در ذيل همان روايات، اختلافى را كه علماء در معراج آن حضرت كرده اند، نقل نموديم كه:
بعضى گفته اند: در خواب صورت گرفته. و بعضى گفته اند: در بيدارى بوده. آن هايى هم كه گفته اند در بيدارى بوده، اختلاف كرده اند كه: آيا با روح و بدن مادّی اش، هر دو به معراج رفته و يا تنها با روحش.
و از ابن شهرآشوب (صاحب مناقب) نقل كرديم كه گفته است: اعتقاد شيعه اين است كه معراج از مسجد الحرام، تا مسجد اقصى، با روح و جسم هر دو بوده، و آيه «اسراء» هم، بر همين مقدار دلالت دارد. و اما از مسجد اقصى تا آسمان ها، بعضى از علماى اسلام گفته اند: آن نيز با جسم و روح هر دو بوده، و بسيارى از علماى شيعه نيز، با ايشان موافقت كرده اند. و بعضى ديگر گفته اند كه: از مسجد اقصى تا آسمان، تنها روحانى بوده. و بعضى از علماى متأخّر نيز، متمايل به اين قول شده اند.
و به نظر ما عيبى در اين قول نيست - البته اگر قرائنى كه همراه با آيات و روايات هست، آن را تأييد كند - چيزى كه هست، در اين صورت لازم است جنّت المأوى در آيه «عِندَهَا جَنّةُ المَأوى» را، بر جنّت برزخ حمل كنيم و بگوييم: منظور از اين كه فرمود: جنّت المأوى نزد سدره بود، اين است که بهشت برزخى با سدرةُ المنتهى نوعى ارتباط و بستگى دارد، همچنان كه در روايات آمده كه: «قبر انسان ها، يا باغى از باغ هاى بهشت، و يا حفره اى از حفره هاى دوزخ است»، (كه از آن مى فهميم
منظور وجود نوعى ارتباط يا با بهشت، و يا با دوزخ است) و يا بالاخره آيات معراج را طورى توجيه كنيم كه با روحانى بودن معراج به آسمان منافات پيدا نكند.
و اما اين كه معراج در خواب بوده باشد، در تفسير سوره «اسراء» گفتيم: سخنى است كه اصلا نبايد به آن توجه شود.
بعضى هم احتمال داده اند، و خواسته اند معراج به آسمان ها را تطبيق دهند با گردش شبانه در كرات ديگر آسمان. كراتى كه جزو منظومه شمسى ما هستند، يا آن هايى كه در منظومه هاى ديگرند، و يا كراتى كه در كهكشانى غير از كهكشان ما قرار دارند. ولى اين احتمال ها با اخبارى كه درباره جزئيات اين داستان وارد شده، به هيچ وجه نمى سازد، بلكه با مفاد آيات قبلى همين سوره نيز وفق نمى دهد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |