يوسف ٩٥

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (QRobot edit)


ترجمه

گفتند: «به خدا تو در همان گمراهی سابقت هستی!»

|گفتند: به خدا سوگند كه تو هنوز در خطاى سابق خود هستى
گفتند: «به خدا سوگند كه تو سخت در گمراهىِ ديرين خود هستى.»
شنوندگان گفتند: قسم به خدا که تو از قدیم الایام تا کنون (از شوق یوسف) حواست پریشان و عقلت مشوّش است (که هنوز بوی یوسف می‌شنوی).
گفتند: به خدا سوگند تو در همان خطا و گمراهی دیرینت هستی.
گفتند: به خدا سوگند كه تو در همان ضلالت ديرينه خويش هستى.
گفتند به خدا تو در همان خبط و خطای دیرینت هستی‌
گفتند: به خدا سوگند كه تو هنوز در گمراهى ديرينه خويشى- يعنى دوستى شديد به يوسف-.
(اطرافیان بدو) گفتند: به خدا قسم! بی‌گمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بر بال خیالات و خرافات در پروازی).
گفتند: «به خدا سوگند تو بی‌گمان (هم‌چنان) فرو رفته‌ی در ژرفای گمراهی دیرینت هستی.»
گفتند به خدا توئی در گمراهی پیشین‌


يوسف ٩٤ آیه ٩٥ يوسف ٩٦
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٦
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«ضَلالِکَ الْقَدِیمِ»: گمراهی پیشین (نگا: یوسف / . مراد افراط در محبّت یوسف و اعتقاد به زنده‌بودن او و امید به دیدار و بسر رسیدن هجران است.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ «95»

(به او) گفتند: به خدا سوگند تو در گمراهى ديرين خود هستى.

نکته ها

در آيه 8 اين سوره خوانديم كه برادران در حقّ پدر خود گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» پدرمان به خاطر علاقه بى‌جهت به يوسف و برادرش، در گمراهى آشكار است. در اينجا گفتند: «ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»، يعنى هنوز در آن خطاى پيشين به سر مى‌برد.

افراد عادّى نبايد اولياى خدا را با فهم خود بسنجند و حكم كنند كه اين شدنى است يا نشدنى. حضرت على عليه السلام مى‌فرمايد: «الناس اعداء ما جهلوا» «1» يعنى مردم همين كه خود نمى‌دانند با هر دانايى مخالفت مى‌كنند.

پیام ها

1- كار نيكان را قياس از خود مگير. «إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ» (نسبت گمراهى به پدر، ناشى از قياس وسنجيدن درك او با فهم خود بود.)

2- يعقوب در طول دوران فراق يوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافيانش اظهار مى‌كرد. «إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»


«1». نهج‌البلاغه، حكمت 172.

تفسير نور(10جلدى)، ج‌4، ص: 283

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95)

جلد 6 - صفحه 292

قالُوا تَاللَّهِ‌: گفتند حاضران از راه شفقت و ترحم. إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ‌: بدرستى كه تو هرآينه در آن محنت قديم هستى، يا تو در همان خروج از راه صواب سابقه هستى در محبت يوسف. و اعتقادشان چنان بود كه يوسف به گمان يعقوب سالهاست مرده، اين سخن بدون بصيرت گويد. و قصدشان از ضلالت، گمراهى در دين نبوده، بلكه مراد مبالغه در محبت يوسف و آرزوى فاسده به عود بعد از موت بود.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‌ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)

ترجمه‌

- و چون بيرون شد قافله گفت پدرشان همانا من هر آينه مى‌يابم بوى يوسف را اگر نخوانيد كم خردم‌

گفتند بخدا همانا تو هر آينه باشى در اشتباهت از پيش‌

پس چون آمد مژده دهنده انداخت آنرا بر رويش پس گشت بينا گفت آيا نگفتم بشما كه من ميدانم از خدا آنچه را نميدانيد

گفتند اى پدر ما آمرزش خواه براى ما گناهان ما را همانا ما بوديم خطا كاران‌

گفت زود باشد كه آمرزش خواهم براى شما از پروردگارم همانا او است آمرزنده مهربان.

تفسير

- چون برادران از مصر حركت كردند و از آبادى خارج شدند حضرت يعقوب بكسانيكه در محضرش بودند فرمود من بوى يوسف را ميشنوم و شما تصديق خواهيد نمود مرا اگر نسبت ندهيد مرا بخرفتى و كم عقلى ناشى از پيرى آنها جواب دادند و سوگند ياد نمودند كه همان خطا و اشتباه سابق كه زياد ياد يوسف مينمودى و انتظار وصل او را داشتى در وجود تو باقى است و چون بشير كه در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه يهودا بود آمد انداخت پيراهن يوسف عليه السّلام را بروى پدر خود و بينا شد چون قوّت گرفت اعصابش و فرمود نگفتم بشما من ميدانم از كرم و لطف خداوند يا الهام او آنچه را نميدانيد شما از امكان فرج و حيات يوسف عليه السّلام و در اين حال بر حسب نقل قمى و عياشى از امام صادق عليه السّلام حضرت يعقوب عليه السّلام در فلسطين بود و چون برادران همگى خدمت پدر رسيدند استدعا كردند


جلد 3 صفحه 176

كه از خداوند براى آنها طلب مغفرت كند و اقرار بگناه و خطاء سابق خود نمودند و آنحضرت بآنها وعده فرمود كه در مظنّه اجابت دعا براى آنها استغفار فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود بهترين اوقات از براى دعا سحرها است و اين آيه را تلاوت فرمود و فرمود دعاى آنها را تأخير انداخت تا سحر و در فقيه و مجمع و عياشى ره از آنحضرت نقل نموده كه تأخير انداخت دعا را تا سحر شب جمعه و عياشى از آنحضرت نقل نموده كه در سحر عرض كرد خدايا گناه آنها بين من و خودشان بوده پس وحى شد كه آمرزيدم ايشانرا و در علل از آنحضرت نقل شده كه معلل فرمود تأخير حضرت يعقوب را در دعا و طلب مغفرت براى فرزندان و مبادرت حضرت يوسف را در عفو از آنها و طلب مغفرت بعد از اقرارشان بفضيلت او و گناه خودشان بآنكه قلب جوان رقيق‌تر از قلب پير است و جنايت آنها مستقلا وارد بر يوسف بود و بر يعقوب به تبع وارد شد لذا يوسف مبادرت نمود بگذشت از حق خود و يعقوب تأخير انداخت براى مراعات حق غير تا سحر شب جمعه و در كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه اولاد يعقوب انبيا نبودند ولى اسباط و پيغمبر زاده بودند و توبه كردند و سعيد از دنيا رفتند و متذكر كار بدشان شدند اما آن دو شيخ توبه نكردند و متذكر ظلمشان بامير المؤمنين نشدند پس بر آندو باد لعنت خدا و ملائكه و مردم تمامى ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قالُوا تَاللّه‌ِ إِنَّك‌َ لَفِي‌ ضَلالِك‌َ القَدِيم‌ِ (95)

گفتند كسان‌ يعقوب‌ ‌که‌ نزد ‌او‌ حاضر بودند ‌از‌ ذراري‌ و اهل‌ بيت‌ ‌آنها‌ بحضرت‌ يعقوب‌ قسم‌ بخداوند متعال‌ محققا ‌شما‌ ‌در‌ همان‌ گمراهي‌ سابق‌ هستيد ‌که‌ معتقد بودي‌ يوسف‌ زنده‌ ‌است‌ و گرگ‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌بين‌ نبرده‌.

قالوا پسران‌ يعقوب‌ ‌که‌ هنوز نيامده‌ بودند ‌که‌ بشارت‌ بيوسف‌ ‌را‌ بدهند ولي‌ اولادهاي‌ ‌آنها‌ و زنان‌ ‌آنها‌ و بستگان‌ ‌آنها‌ نزد يعقوب‌ بودند و اينها نظر بآنكه‌ خبر داده‌ بودند ‌که‌ فَأَكَلَه‌ُ الذِّئب‌ُ وَ جاؤُ عَلي‌ قَمِيصِه‌ِ بِدَم‌ٍ كَذِب‌ٍ و مدتهاي‌ مديد گذشته‌ و اثري‌ ‌از‌ يوسف‌ پيدا نشده‌ يقين‌ داشتند ‌که‌ يوسف‌ هلاك‌ ‌شده‌ لذا قسم‌ ياد كردند و گفتند تاللّه‌ ‌که‌ قسم‌ جلاله‌ ‌است‌ و يكي‌ ‌از‌ صيغ‌ قسم‌ ‌است‌ (باللّه‌ تاللّه‌ و اللّه‌) انّك‌ ‌با‌ تأكيد بان‌ّ و لام‌ لفي‌ ضلالك‌ القديم‌ ضلالت‌ گمراهي‌ و خطا و اشتباه‌ ‌است‌ ‌که‌ باطل‌ ‌را‌ حق‌ پندارد لذا ضلالت‌ ‌در‌ دين‌ آنست‌ ‌که‌ دين‌ حق‌ ‌را‌ باطل‌ بداند و باطل‌ ‌را‌ حق‌ پندارد ‌که‌ شرح‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌در‌ مجلد اول‌ ‌در‌ سوره‌ مباركه‌ حمد مفصلا بيان‌ كرده‌ايم‌ و ‌در‌ اينجا مراد ‌در‌ امر يوسف‌ ‌است‌ ‌که‌ گمان‌ ميكني‌ زنده‌ ‌است‌ و حال‌ آنكه‌ سالهاي‌ دراز ‌است‌ ‌که‌ هلاك‌ ‌شده‌ و تلف‌ ‌شده‌ ‌است‌. و مراد ‌از‌ قديم‌ همان‌ فرمايشات‌ قبلي‌ يعقوب‌ ‌بود‌ وَ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ و فرمود يا بَنِي‌َّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن‌ يُوسُف‌َ وَ أَخِيه‌ِ

جلد 11 - صفحه 271

و ‌از‌ ‌براي‌ قديم‌ دو اطلاق‌ ‌است‌ يكي‌ مقابل‌ جديد ‌که‌ ‌هر‌ سابق‌ ‌بر‌ شيئي‌ ‌را‌ قديم‌ نامند مثل‌ قديم‌ الايام‌ و لاحق‌ ‌را‌ جديد گويند. و ديگر مقابل‌ حادث‌ ‌که‌ ‌از‌ صفات‌ ذاتيه‌ حق‌ ‌است‌ ‌يعني‌ مسبوق‌ بعدم‌ نبوده‌ هميشه‌ بوده‌ و حادث‌ ‌يعني‌ مسبوق‌ بعدم‌. و طريقه‌ متكلمين‌ ‌بر‌ اثبات‌ صانع‌ همين‌ طريقه‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌از‌ راه‌ قدم‌ و حدوث‌ ‌که‌ ‌هر‌ حادثي‌ محتاج‌ بمحدث‌ ‌است‌ ‌تا‌ منتهي‌ شود بقديم‌ ‌که‌ احتياج‌ بمحدث‌ نداشته‌ و ‌اگر‌ ‌غير‌ النهاية برود تسلسل‌ لازم‌ آيد و ‌اگر‌ برگردد دور و ‌هر‌ دو محال‌ ‌است‌ و لكن‌ حكماء نظر ‌به‌ اينكه‌ ذات‌ مقدس‌ حق‌ ‌را‌ علت‌ تامه‌ ميدانند و انفكاك‌ معلول‌ ‌از‌ علت‌ ‌هم‌ محال‌ ‌است‌ و عالم‌ عقول‌ و نفوس‌ ‌را‌ ‌هم‌ قديم‌ ميدانند و ‌در‌ ربط حادث‌ بقديم‌ ‌در‌ اشكال‌ عريضي‌ افتادند لذا طريقه‌ متكلمين‌ ‌را‌ باطل‌ ميشمارند ‌حتي‌ سبزواري‌ ميگويد،

و نقمة الحدوث‌ ‌في‌ الطنبوري‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 95)- اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوه‌ها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخی رو به سوی او کردند و با قاطعیت «گفتند:

به خدا سوگند تو در همان گمراهی قدیمت هستی»! (قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ).

مصر کجا، شام و کنعان کجا؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطه‌وری، و پندارهایت را واقعیت می‌پنداری، این چه حرف عجیبی است! اما این گمراهی تازگی ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتی بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید! و از اینجا روشن می‌شود که منظور از ضلالت، گمراهی در عقیده نبوده، بلکه گمراهی در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.

نکات آیه

۱- بستگان یعقوب باور به زنده بودن یوسف(ع) را خطاى دیرینه یعقوب(ع) و اصرار بر آن را برخاسته از کژاندیشى مى شمردند. (إنک لفى ضللک القدیم) مقصود فرزندان و بستگان یعقوب از خطاى دیرینه وى (ضلالک القدیم) مى تواند اعتقاد او به زنده بودن یوسف(ع) و یا برتر دانستن وى بر دیگر فرزندان باشد. هر چند بعید نیست که هر دو معنا نیز مراد باشد.

۲- بستگان یعقوب با سوگند ، وى را به کژروى و ارتکاب خطا در برتر دانستن یوسف(ع) و محبّت بیش از حد به وى متهم کردند. (إنک لفى ضللک القدیم)

۳- یعقوب(ع) در طول فراق یوسف(ع) همواره به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافیانش اظهار مى کرد. (قال أبوهم إنى لأجد ریح یوسف ... قالوا تالله إنک لفى ضللک القدیم)

۴- بستگان یعقوب او را در خبر استشمام بوى یوسف(ع) تکذیب کرده و این احساس را ناشى از کژاندیشى دانستند. (قال أبوهم إنى لأجد ریح یوسف ... قالوا تالله إنک لفى ضللک القدیم)

۵- بى ادبى و جسارت بستگان یعقوب به ساحت والاى آن حضرت (إنک لفى ضللک القدیم)

۶- سوگند به نام خدا ، داراى سابقه اى طولانى در تاریخ بشر (قالوا تالله إنک لفى ضللک القدیم)

روایات و احادیث

۷- «نشیط ... قال: قلت لأبى عبدالله(ع): أکان إخوة یوسف صلوات الله علیه أنبیاء قال: لا و لابررة أتقیاء و کیف و هم یقولون لأبیهم یعقوب: «تالله إنک لفى ضلالک القدیم» ;[۱] نشیط گفت: به امام صادق(ع) گفتم: آیا برادران یوسف پیامبر بودند؟ حضرت فرمود: نه، از نیکان و پرهیزکاران نیز نبودند و چگونه پیامبر بودند در حالى که به پدرشان یعقوب مى گفتند: تالله إنک لفى ضلالک القدیم».

موضوعات مرتبط

  • آل یعقوب: آل یعقوب و حیات یوسف (ع) ۱; آل یعقوب و یعقوب(ع) ۱، ۲، ۴، ۵; اهانتهاى آل یعقوب ۵; بینش آل یعقوب ۱; تهمتهاى آل یعقوب ۱، ۲; سوگند آل یعقوب ۲
  • برادران یوسف: برادران یوسف و نبوت ۷; برادران یوسف و یعقوب(ع) ۷; تهمتهاى برادران یوسف ۷
  • سوگند: تاریخ سوگند ۶; سوگند به خدا ۶
  • یعقوب(ع): اهانت به یعقوب(ع) ۵; پیشگویى یعقوب(ع) ۳; تهمت خطا به یعقوب(ع) ۱، ۲; تهمت کج فکرى به یعقوب(ع) ۱، ۴; علم غیب یعقوب(ع) ۳; قصه یعقوب(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵; محبت یعقوب(ع) به یوسف(ع) ۲; یعقوب(ع) در فراق یوسف ۳; یعقوب و بوىیوسف(ع) ۴; یعقوب(ع) وحیات یوسف(ع) ۳
  • یوسف(ع): قصه یوسف(ع) ۳

منابع

  1. تفسیرعیاشى، ج ۲، ص ۱۹۴، ح ۷۴ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۶۴، ح ۱۹۲.