تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۴۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى: (رواياتى در ذيل آیات گذشته)
در تفسير عياشى، خالد بن نجيع، از جعفر بن محمّد «عليهما السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «ألَا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» فرمود: به محمّد بن عبداللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيز، قلوب طمانينه مى يابند، چون او ذكر خدا و حجاب خداست.
مؤلف: در آيه «قَد أنزَلَ اللّهُ إلَيكُم ذِكراً رَسُولاً» نيز، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، «ذكر» ناميده شده.
و در الدّرالمنثور است كه ابوالشيخ، از انس روايت كرده كه گفت: وقتى آيه «ألَا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» نازل شد، رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم»، رو به اصحابش نموده، فرمود: هيچ مى دانيد معناى اين آيه چيست؟ عرض كردند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: كسى به ياد خدا است كه خدا و رسولش را و اصحاب مرا دوست بدارد.
و در تفسير عياشى روايت كرده كه: نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آيه «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللّهِ ألَا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» را تلاوت كردم. حضرت فرمود: اى پسر امّ سليم! هيچ مى دانى اينان چه كسانی اند؟ عرض كردم: چه كسانى هستند يا رسول اللّه؟ فرمود: ما اهل بيت و شيعيان ما.
و در الدّرالمنثور است كه ابن مردويه، از على بن ابى طالب «عليه السّلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: وقتى اين آيه نازل شد، حضرت فرمود: اين ها كسانی اند كه خدا و رسولش و اهل بيت رسولش را به راستى، نه به دروغ دوست بدارند، و مؤمنان را شاهد و غايبشان را دوست بدارند. آرى، به ياد خداست كه يكديگر را دوست مى دارند.
مؤلف: همه اين روايات، از باب تطبيق مصداق بر عام است.
آرى، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و اهل بيت طاهرينش و برگزيدگان از صحابه و مؤمنان، مصاديق ذكر خدايند. چون خدا به وسيله ايشان، به ياد مى آيد. و اما آيه شريفه، اعم است و بر هر يادى دلالت دارد.
چند روايت درباره شجره طوبى
و در تفسير قمى، از پدرش، از محمّد بن ابى عمير، از هشام بن سالم، از ابى عبداللّه «عليه السّلام» روايت شده كه در ضمن حديث معراج، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود:
ناگهان درختى ديدم كه اگر مرغى را روانه كنند كه دور آن پرواز كند و تا هفتصد سال پر بزند، دور آن را نمى پيمايد، و در بهشت هيچ منزلى نيست مگر آن كه از آن درخت، يك شاخه در آن خانه سر كشيده. از جبرئيل پرسيدم: اين چه درختى است؟ گفت: درخت طوبى است، كه خداى تعالى فرموده: «طُوبَى لَهُم وَ حُسنَ مَآبٍ».
مؤلف: اين معنا به طرق بسيارى روايت شده، كه در پاره اى از آن طرق چنين آمده: جبرئيل از ميوه آن درخت چيده به من داد. من آن را خوردم. خداوند آن را به پشت من منتقل كرد. وقتى به زمين پايين آمدم، با خديجه همبستر شدم، و او به فاطمه باردار شد. و از آن به بعد، هيچ وقت فاطمه را نديدم، مگر آن كه بوى درخت طوبى را از او استشمام كردم.
و در كتاب خرائج آورده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به فاطمه «عليها السلام» فرمود: اى فاطمه! بشارتى از ناحيه پروردگارم در خصوص برادرم و پسر عمويم به من رسيده و آن، اين است كه خداوند فاطمه را به على تزويج كرده و به رضوان خازن بهشت دستور داد تا درخت طوبى را تكان دهد، و آن به عدد دوستداران اهل بيت من رقعه هایى حمل كرد. پس ملائكه اى از نور خلق كرد، و به هر ملك خطى و رقعه اى داد. و چون قيامت به پا شود و اهلش جا به جا شوند، دوستدارى از دوستداران ما نمى ماند، مگر آن كه يكى از آن رقعه ها را به او مى دهند، كه سند برائت از آتش دوزخ است.
مؤلف: و در تفسير برهان، از موفق بن احمد روايت كرده كه در كتاب مناقب، به سند خود، از بلال بن حمامه، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، نظير اين معنا را نقل كرده است.
و نيز اين معنا را از امّ سلمه و سلمان فارسى و على بن ابى طالب نقل كرده، و در آن چنين آمده كه: وقتى خداوند ملائكه را بر تزويج فاطمه به على بن ابى طالب گواه گرفت، دستور داد تا درخت طوبى بار خود را نثار كند، و آنچه از زيور و زينت داشت، فرو ريزد. درخت طوبى آنچه را داشت، نثار كرده، ملائكه و حورالعين آن ها را جمع كردند، تا به يكديگر هديه داده، و تا قيامت به يكديگر افتخار نمايند.
قريب به اين معنا را از حضرت رضا «عليه السلام» نيز روايت كرده.
و در مجمع البيان، از ثعلبى روايت كرده كه به سند خود، از كلبى، از ابى صالح، از ابن عباس نقل كرده كه گفت: طوبى، درختى است كه ريشه اش در خانه على در بهشت است و در خانه هر مؤمنى يك شاخه از آن وجود دارد. آنگاه گفته است: اين روايت را ابوبصير هم، از امام صادق «عليه السّلام» نقل كرده است.
و در تفسير برهان، از تفسير ثعلبى، به طور رفع (بدون ذكر سند)، از جابر، از ابى جعفر «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از معناى طوبى سؤال شد. فرمود: درختى است در بهشت، كه ريشه اش در خانه على و شاخه هايش بر اهل بهشت سايه افكنده.
پرسيدند: يا رسول اللّه! ما قبلا از تو سؤال كرديم، فرمودى ريشه اش در خانه من و شاخه هايش روى سر اهل بهشت است و حالا مى فرمایى ريشه اش در خانه على و شاخه هايش بر اهل بهشت است؟ فرمود: آرى، خانه من و على در بهشت يكى است، و يكجا است.
مؤلف: نظير اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز، به سند خود، از حاكم ابى القاسم حسكانى، به سند خود، از موسى بن جعفر، از پدرش، از پدرانش «عليهم السلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده.
مؤلف: و در اين معنا، روايات بسيارى از طرق شيعه و اهل سنت آمده، و از ظاهر آن ها بر مى آيد كه در مقام تفسير آيه نبوده، بلكه ناظر به بطن آيه است. چون حقيقت معيشت طوبى، همان ولايت خداى سبحان است، كه از اين امّت، على «عليه السّلام» صاحب آن ولايت و اولين گشاينده باب آن است، و مؤمنان اهل ولايت، اتباع و پيروان اويند، و خانه او در بهشت نعيم، كه بهشت ولايت است، با خانه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» يكى است، و تزاحم و اختلافى ميان آن دو نيست - دقت فرمایيد.
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر، از ابن جريح روايت كرده اند كه در ذيل جمله «وَ هُم يَكفُرُونَ بِالرَّحمَن» گفته است: اين مربوط به آن وقتى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در حديبيه با قريش معاهده بست، و در اول آن چنين نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم». آن ها اعتراض كردند كه ما «رحمان» را نمى نويسيم و او را نمى شناسيم، و ما در نوشته هايمان تنها مى نويسيم: «بِسمِكَ اللّهُمّ». تو نيز بايد چنين بنويسى. اين جا بود كه اين جمله نازل شد.
مؤلف: صاحب الدّرالمنثور، اين روايت را از ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابى الشيخ، از قتاده نيز نقل كرده، و خواننده محترم مى داند كه آيات، به طورى كه از سياقش بر مى آيد، كلى است، و صلح حديبيه از حوادث بعد از هجرت است. افزون بر اين كه سياق خود آيه مورد بحث نيز، با اين روايات سازگار نيست. زيرا معنا ندارد يك جزء آيه درباره صلح حديبيه، و ساير اجزايش درباره حوادث ديگر نازل شده باشد.
و در الدّرالمنثور است كه ابن ابى حاتم، ابوالشيخ و ابن مردويه، از عطيه عوفى روايت كرده اند كه گفت: مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفتند: چه مى شد كوه هاى مكه را براى ما به راه مى انداختى و سرزمين ما را وسيع مى كردى،
تا در آن جا به كشت و زرع مى پرداختيم، و يا مسافت زمين را برايمان قطع مى كردى، آن طور كه سليمان براى مردمش به وسيله باد زمين را قطع مى كرد، و يا مُردگان را جهت ما زنده مى نمودى، آن چنان كه عيسى براى مردمش زنده مى كرد.
خداوند، در پاسخشان اين آيه را فرستاد: «وَ لَو أنَّ قُرآناً سُيِّرَت بِهِ الجِبَالُ...»، تا آن جا كه مى فرمايد: «أفَلَم يَيأسِ الَّذِينَ آمَنُوا». يعنى آيا هنوز براى مؤمنان روشن نشده است كه...
به عطيه عوفى گفتند: آيا اين روايت را به يكى از صحابه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نسبت مى دهى؟ گفت: آرى، از ابى سعيد خدرى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت مى كنم.
مؤلف: قريب به اين مضمون، روايات ديگرى نيز هست.
و در تفسير قمى مى گويد: معصوم فرموده: يعنى اگر قرآنى يافت مى شد كه چنين اوصافى داشته باشد، همين قرآن است.
و در كافى، از محمّد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، و يا شخص ديگر، از محمد بن حماد، از برادرش احمد بن حماد، از ابراهيم، از پدرش، از ابى الحسن اول «عليه السّلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: «خداى تعالى، در كتابش مى فرمايد: «وَ لَو أنَّ قُرآناً سُيِّرَت بِهِ الجِبَالُ أو قُطِّعَت بِهِ الأرضُ أو كُلِّمَ بِهِ المَوتَى»، و اين ماييم كه كتاب را به ارث برده ايم. همان كتابى كه در آن است چيزهایى كه كوه ها را به راه مى اندازد و شهرها را پاره پاره، و مُردگان را زنده مى كند...
مؤلف: سند اين دو روايت ضعيف است.
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير، از على «عليه السلام» روايت كرده كه آيه را به صورت «أفَلَم يَتَبَيَّنَ الَّذِينَ آمَنُوا» قرائت كرده.
مؤلف: اين قرائت، از ابن عباس هم روايت شده.
و در مجمع البيان است كه على «عليه السلام» و ابن عباس و على بن الحسين «عليهما السلام» و زيد بن على و جعفر بن محمّد «عليهما السلام» و ابن ابى مليكه و جحدرى و ابويزيد مدنى، «أفَلَم يَتَبَيَّنَ» قرائت كرده اند، ولى قرائت مشهور، همان «أفَلَم يَیأس» است.
و در تفسير قمى است كه در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السّلام» آمده كه در تفسير آيه «وَ لَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةً» فرموده:
«قارعه» به معناى نقمت است، و مقصود از جمله «أو تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِم»، اين است كه عذاب به قوم ديگرى نازل شود، ولى آنان از ديدن و شنيدنش معذب شوند، و آن هايى كه عذاب به آن ها رسيده، نيز مانند اين ها عاصى و كافرند، و با اين كه اينان از ديدن و شنيدن سرنوشت آنان بايد پند بگيرند و از كفر و عصيان دست بردارند، پند نگرفته، همچنان به كفر خود ادامه مى دهند تا آن كه وعده اى كه خدا به مؤمنان داده بيايد، ايشان را نصرت داده، كفار را خوار و ذليل سازد.
آيات ۳۶ - ۴۲ سوره رعد
وَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مِنَ الاَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشرِك بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَئَابِ(۳۶)
وَ كَذَلِك أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئنِ اتَّبَعْت أَهْوَاءَهُم بَعْدَ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ مَا لَك مِنَ اللَّهِ مِن وَلىٍّ وَ لا وَاقٍ(۳۷)
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا رُسلاً مِّن قَبْلِك وَ جَعَلْنَا لهَُمْ أَزْوَاجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ مَا كانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتىَ بِئَايَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كتَابٌ(۳۸)
يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشاءُ وَ يُثْبِت وَ عِندَهُ أُمُّ الْكتَابِ(۳۹)
وَ إِن مَّا نُرِيَنَّك بَعْض الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّك فَإِنَّمَا عَلَيْك الْبَلَاغُ وَ عَلَيْنَا الحِْساب (۴۰)
أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتى الاَرْض نَنقُصُهَا مِنْ أَطرَافِهَا وَ اللَّهُ يحْكُمُ لا مُعَقِّب لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سرِيعُ الحِْسابِ(۴۱)
وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَللَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مَا تَكْسِب كُلُّ نَفْسٍ وَ سيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبى الدَّارِ(۴۲)
و كسانى كه به آنان كتاب آسمانى داده ايم، از اين قرآن كه به تو نازل شده شادمان اند، ولى بعضى از احزاب، برخى از آن را انكار مى كنند. بگو من دستور يافته ام كه خداى يگانه را بپرستم، و به او شرك نورزم، به سوى او مى خوانم و بازگشت من به سوى اوست. (۳۶)
ما اين چنين قرآن را قانونى به زبان عرب نازل كرديم، اگر با وجود اين دانشى كه به سوى تو آمده، هوس هاى آن ها را پيروى كنى، در قبال خدا دوست و نگهدارى نخواهى داشت. (۳۷)
پيش از تو نيز پيغمبرانى را فرستاديم كه همسران و فرزندانى داشتند، و هيچ پيغمبرى حق نداشت جز با اجازه خدا معجزه اى بياورد كه براى هر مدتى كتابى است. (۳۸)
خدا هر چه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند، و اصل همه كتاب ها نزد خداست. (۳۹)
و اگر شمه اى از آن عذاب را كه به آن ها وعده داده ايم، به تو نشان بدهيم و يا عمر تو را به سر بريم، در هر حال وظيفه تو فقط تبليغ است، و حساب كردن با ماست. (۴۰)
آيا نمى بينند كه ما داريم اين سرزمين را از اطرافش نقصان مى دهيم، خدا حكم مى كند، و هيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست و او، سريع الحساب است. (۴۱)
كسانى كه پيش از اينان بوده اند نيز، نيرنگ مى كرده اند، ولى تدبيرها همه خاص خداست، مى داند كه هر كس چه مى كند، و به زودى كافران مى دانند كه عاقبت آن سراى از آنِ كيست. (۴۲)
اين تتمه آيات سابق است، و در آن باز هم گفتار كفار را كه گفته بودند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ» تعقيب مى كند.
توضيحى در مورد خوشحال شدن اهل كتاب، از نزول قرآن
«وَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْك ...»:
ظاهرا منظور از «الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَاب»، يهود و نصارا، و يا اين دو طایفه با مجوس است. چون معهود از اطلاقات قرآن همين است. و اما اين كه مى فرمايد اهل كتاب خوشحالى مى كنند از اين كه قرآن به تو نازل شده، جهتش اين است كه اين سوره مكى است و تاريخ اثبات كرده كه يهود، در اوائل بعثت و قبل از آن، عنادى با پيامبر نداشتند، بلكه حوادث به وجود آمده، بعد از هجرت بوده است.
و آن عنادى كه ايشان را واداشت آن حوادث شوم را به بار بياورند، همه بعد از هجرت بود، و حتى در اوائل هجرت هم جمعى از ايشان دعوت اسلام را پذيرفته، بر نبوت خاتم الانبياء «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شهادت دادند، و شهادت دادند كه اين همان پيغمبرى است كه در كتاب هاى آنان بشارت به آمدنش داده شده، و قرآن همين معنا را از ايشان حكايت نموده، مى فرمايد: «وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِى إسرَائِيلَ عَلَى مِثلِهِ فَآمَن وَ استَكبَرتُم».
و اما نصارا، قومى از ايشان نيز در آن روزگار بر دين حق بودند و هيچ گونه عنادى نسبت به دعوت اسلام نشان ندادند.
مانند قومى از نصاراى حبشه، به طورى كه در داستان هجرت مسلمين به حبشه نقل شده، و همچنين جمعى از غير مردم حبشه. همچنان كه قرآن كريم درباره امثال آنان فرموده: «الَّذِينَ أتيَنَاهُمُ الكِتَابَ مِن قَبلِهِ هُم بِهِ يُؤمِنُونَ». و نيز فرموده: «وَ مِن قَومِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ يَعدِلُونَ».
و همچنين مجوس آن روز هم در انتظار بعثت و فرج خاتم الانبياء «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و ظهور دينى كه حق و عدالت را گسترش دهد، به سر مى بردند و مانند مشركان با حق دشمنى و عناد نمى ورزيدند.
با در نظر داشتن اين زمينه، آيه در اين معنا ظهور دارد كه منظور از اهل كتاب، همين يهود و نصارا و مجوس باشد. مخصوصا اهل حق از نصارا كه معتقد بودند به اين كه «مسيح»، بشرى است كه خداوند او را به نبوت ارسال داشته - مانند نجاشى و اصحابش.
ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «بگو من مأمور شدم كه خدا را بندگى كنم، و كسى را شريكش ندانسته، مردم را به سوى او دعوت كنم»، آن را تأييد مى كند و خيلى روشن است كه خطاب در اين جمله، مناسب تر است كه با نصارا باشد.
«وَ مِنَ الأحزَابِ مَن يُنكِرُ بَعضَهُ » - الف و لام در «الأحزَاب»، الف و لام عهد است، و معنايش اين است كه پاره اى از احزاب اهل كتاب، كسانی اند كه پاره اى از آنچه به تو نازل شده را انكار مى كنند، و آن آياتى است كه دلالت بر توحيد و نفى تثليث و نفى ساير عقائد باطله و معارف و احكام دست خورده اهل كتاب دارد.
«قُل إنَّما أُمِرتُ أن أعبُدَ اللّهَ وَ لَا أُشرِكُ بِهِ » - اين جمله دلالت دارد بر اين كه مقصود از آن بعضى كه انكارش مى كنند، آياتى است كه توحيد در عبادت و اطاعت را مى رساند، و در آيه ديگرى هم، به پيغمبر خود دستور مى دهد كه ايشان را به موافقت با آن آيات و آن معارف دعوت نمايد، و مى فرمايد: «قُل يَا أهلَ الكِتَابِ تَعَالَوا إلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَينَنَا وَ بَينَكُم أن لَا نَعبُدَ إلّا اللّهَ وَ لَا نُشرِكَ بِهِ شَيئاً وَ لَا يَتَّخِذَ بَعضُنَا بَعضاً أربَاباً مِن دُونِ اللّه».
«إلَيهِ أدعُو وَ إلَيهِ مَآب » - در اين جمله كلام را پايان داده، مى فرمايد: بازگشت من به سوى اوست. بنابراين در اول كلام، هدف خود و ديگران را، و در آخر آن سيره خود را بيان نموده مى فرمايد: من مأمور شده ام كه تنها خدا را پرستش كنم، و عمل و دعوتم بر اين اساس باشد، و بر همين سيره هم در ميان مردم رفتار مى كنم، و مردم را جز به سوى او نمى خوانم، و در هيچ امرى از امورم، جز به او مراجعه نمى كنم.
بنابراين ذيل آيه، همان معنايى را مى رساند كه آيه «قُل هَذِهِ سَبِيلِى أدعُو إلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى وَ سُبحَانَ اللّهِ وَ مَا أنَا مِنَ المُشرِكِينَ»، آن را افاده مى كرد.
ممكن هم هست منظور از جمله «وَ إلَيهِ مَآب»، مسأله معاد باشد كه در اين صورت تعليل را افاده مى كند، و آيه چنين معنا مى دهد: من فقط به سوى او دعوت مى كنم، چون بازگشت من، تنها به سوى اوست.
بعضى از مفسران كلمۀ «كتاب» را كه در آيه است، به «قرآن»، و جملۀ «الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتاب» را به اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و كلمه «احزاب» را به اعرابى تفسير كرده اند كه عليه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» حزب تشكيل دادند - كه همان قريش و ساير قبايل بودند - و گرفتاری هايى براى آن حضرت درست كردند.
وليكن اين تفسير صحيح نيست. زيرا معهود نيست و سابقه ندارد كه قرآن كريم جملۀ «الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ» را بر اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اطلاق كرده باشد. علاوه بر اين كه اگر آيه را اين طور تفسير كنيم، لازمه اش اين است كه اين معنا تكرار شود. (زيرا آيه بعدى نيز همين معنا را ذكر مى كند).
و چه بسا گفته باشند كه مقصود از اين جمله تنها يهود، و مقصود از كتاب، تورات است، و مراد از اين كه فرمود بعضى از احزاب پاره اى از قرآن را انكار مى كنند، آن آياتى است كه مشتمل بر احكامى خلاف احكام تحريف شده تورات است.
و اگر بگويى انكار چنين آياتى اختصاص به بعضى از يهود نداشت، بلكه همه يهود آن را منكر بودند، مى گوييم: درست است، وليكن بعضى از يهود بدون فرح و خوشحالى از نزول قرآن، آن دسته از آيات را انكار مى كردند، و بقيه يهود هم خوشحال بودند و هم آن دسته را انكار مى كردند. آنگاه براى اثبات اين معنا كلام را طولانى كرده اند.
و از بعضى از مفسران نقل شده كه گفته اند: منظور از موصول «الَّذِينَ»، عموم مسلمين، و منظور از «أحزَاب»، يهود و نصارا و مجوس است. باز از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: در جملۀ «وَ إلَيهِ مَآب»، تقدير «وَ إلَيهِ مَآبِى وَ مَآبِكُم» است.
وليكن اين اقوال هيچ دليلى از ظاهر لفظ آيه ندارند، و فایده اى هم در تعقيب آن ها و پاسخ از آن ها نيست.
«وَ كَذَلِك أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئنِ اتَّبَعْت أَهْوَاءَهُم بَعْدَ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ مَا لَك مِنَ اللَّهِ مِن وَلىٍّ وَ لا وَاقٍ»:
اشاره «كَذَلِكَ»، به كتابی است كه در آيه قبلى بود، و مقصود از آن، جنس و عموم كتاب هاى نازل شده بر انبياء گذشته است. مانند تورات و انجيل.
و منظور از «حكم»، قضاء و فرمان است. چون شأن كتابى كه از آسمان نازل شود، همين است. همچنان كه در آيه ديگر فرموده: «وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لَيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيه». پس كتاب از يك نظر حكم الهى است، و از يك نظر حاكم ميان مردم است، و اين است معناى حكم، نه حكمت كه بعضى گفته اند.
كلمه «عَرَبِيّاً»، صفت است براى حكم، و اشاره است به اين كه اگر كتاب را به زبان عربى كه زبان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، نازل فرموده، براى اين بوده كه سنت او بر اين جارى شده كه هر پيغمبرى را به زبان قوم خودش بفرستد. و در اين باره فرموده: «وَ مَا أرسَلنَا مِن رَسُولٍ إلّا بِلِسَانِ قَومِهِ».
و اين معنا پوشيده نيست كه خود شاهد است بر اين كه مراد از اهل كتابى كه در آيه قبلى آمده، يهود و نصارا است، و اصولا روى سخن در اين آيات، به ايشان است، همچنان كه آيات سابق متعرض حال مشركان بود.
بنابراين منظور از جملۀ «وَ لَئِن اتَّبَعتَ أهوَاءَهُم...»، نهى از پيروى خواسته هاى اهل كتاب است، كه نه تنها در اين آيه، بلكه بارها در قرآن كريم از آن نهى فرموده، و عمده جهت آن، اين است كه اهل كتاب از پيش خود معجزاتى دلبخواه غير از معجزه قرآن پيشنهاد مى كردند. همچنان كه مشركان از آن حضرت معجزاتى طلب مى نمودند. علاوه بر اين كه اهل كتاب، نسخ احكام را محال مى پنداشتند،
و انتظار داشتند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، پيرو احكام دينى ايشان باشد. اين دو جهت و مخصوصا جهت اولى، عمده جهتى بود كه ايشان را به اين طمع وا مى داشت.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: همچنان كه بر اهل كتاب (يهود و نصارا) كتاب نازل كرديم، بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم، به زبان خودت، و در حالی كه مشتمل بر حكم الهى، و يا در حالى كه حاكم بين مردم است، و تو اگر خواسته هاى اهل كتاب را پيروى كنى و مانند ايشان طمع بدارى كه به غير قرآن، آيت ديگرى بر تو نازل شود، و يا با ايشان مداهنه نموده، به پاره اى از احكام منسوخه و يا تحريف شده ايشان تمايل كنى، ما تو را به عقوبت مى گيريم، و در آن وقت است كه به غير خدا دادرسى نخواهى داشت و كسى تو را از عذاب خدا نجات نتواند داد.
بنابراين، مخاطب در اين آيه، تنها رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، نه امت، آن چنان كه بعضى خيال كرده اند.
انبياء «ع»، در آوردن معجزه، از خود اختيار و استقلال نداشتند
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِك وَ جَعَلْنَا لهَُمْ أَزْوَاجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ مَا كانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتىَ بِآيَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كتَابٌ»:
بعد از آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را از پيروى اهل كتاب نهى فرمود، اينك حقيقت حال را به وى تذكر مى دهد، و او را از چنين طمعى مأيوس ساخته، وادار مى كند كه بر خدا توكل نموده، در امورش به او بازگشت نمايد.
و آن حقيقت، اين است كه: سنت خدا بر اين جريان يافته كه انبياء «عليهم السلام» از جنس خود بشر باشند، و اصولا مسأله ارسال رُسُل از طريق متعارف و مألوف صورت گيرد، نه اين كه انبياء مالك غيب عالم و اختياردار چيزى از مختصات آن باشند. مثلا داراى يك قوه غيبيه باشند كه با داشتن آن هر چه بخواهند بكنند. قادر على الاطلاق باشند و در نتيجه هر آيه و معجزه اى كه بخواهند و يا از ايشان طلب كنند، بياورند، بلكه ايشان مانند ساير مردم هستند و هيچ اختيارى از خود ندارند، و همه امور به دست خداست.
اوست كه اگر بخواهد آيه و معجزه مى فرستد، و البته وقتى مى فرستد كه حكمت الهى اش اقتضاء بكند، و اين طور نيست كه همه اوقات در مصلحت و حكمت برابر باشند، و گرنه حكمت باطل گشته، نظام خلقت مختل مى گردد، بلكه براى هر زمانى، حكمتى است مناسب آن، و حكمى است مساعد آن. و به همين جهت براى هر وقتى، يك آيه مناسب است.
اين است آن حقيقتى كه گفتيم جملۀ «وَ لَقَد أرسَلنَا رُسُلاً مِن قَبلِكَ وَ جَعَلنَا لَهُم أزوَاجاً وَ ذُرِّیَةً» بدان اشاره مى كند. و جملۀ «وَ مَا كَان لِرَسُولٍ أن يَأتِىَ بَآيَةٍ إلّا بِإذنِ اللّه» هم، اشاره به آن مطلبى است كه گفتيم انبياء قدرت غیبیه نداشته، در آنچه كه مى خواهند، مستقل نيستند و تنها كارى را مى توانند بكنند، كه اذن خداوند ياورشان باشد.
و معناى اين كه فرمود: «لِكُلّ أجَلٍ كِتَابٌ»، اين است: براى هر زمانى حكمى است رانده شده و مخصوص آن زمان، كه اين نيز اشاره است به همان مطلبى كه استثناء «إلّا بِإذنِ اللّه» و مسأله سنّت جارى خدا و تقديرات او، بدان اشاره داشت.
پس خداى سبحان است كه هرچه بخواهد نازل مى كند و به هرچه بخواهد، اذن مى دهد، وليكن همو در هر وقت و هر آيتى را نازل نمى كند و بدان اذن نمى دهد. زيرا براى هر وقتى كتابى است كه او نوشته و به جز آنچه در آن نوشته، واقع نمى شود.
از آنچه گذشت، بر مى آيد كه تفسيرى كه بعضى كرده و گفته اند: «جملۀ «لِكُلّ أجَلٍ كِتَابٌ»، از باب قلب است، و اصل آن «لِكُلّ كِتَابٌ أجَلٌ» بوده، يعنى براى هر كتابى عمرى معين و وقتى مخصوص است كه در آن وقت نازلش مى كند و مردم بايد بر طبقش عمل كنند. پس براى تورات وقتى، و براى انجيل مدتى، و براى قرآن سرآمدى معين است»؛ تفسير صحيح و قابل اعتناء نيست.
«يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشاءُ وَ يُثْبِت وَ عِندَهُ أُمُّ الْكتَابِ»:
«محو» هر چيز، به معناى از بين بردن آثار آن است. وقتى گفته مى شود: من نوشته را محو كردم، معنايش اين است كه خطوط و نقشه هاى آن را از بين بردم. و معناى اين كه در آيه ۲۴ سوره «شورى» فرمود: «وَ يَمحُو اللّهُ البَاطِلَ وَ يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ»، اين است كه خداوند آثار باطل را از بين مى برد، همچنان كه فرموده: «فَأمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفَاءً...». و نيز فرموده: «وَ جَعَلنَا اللَّيلَ وَ النَّهَارَ آيَتَينِ فَمَحَونَا آيَةَ اللَّيلِ وَ جَعَلنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبصِرَةً». يعنى اثر بينا كنندگى را از شب گرفتيم.
پس معناى محو قريب، به معناى نسخ است. وقتى گفته مى شود: «نَسَخَت الشَّمسُ الظِّلَّ»، معنايش اين است كه آفتاب سايه و اثر آن را از بين برد.
در آيه شريفه در مقابل «محو»، لغت «اثبات» آمده. چون «اثبات» به معناى برجا گذاشتن هر چيزی است، به طورى كه از آن جايش تكان نخورد و نلغزد. مثلا وقتى گفته مى شود: «أثبَتُ الوَتَدَ فِى الأرضِ»، معنايش اين است كه من ميخ را در زمين محكم كوبيدم، آن چنان كه ديگر كنده نشود و تكان نخورد.
بنابراين، نقطه مقابل «اثبات»، «محو» است كه به معناى ازاله آثار چيزی است بعد از آن كه اثبات و جايگزين شده باشد، وليكن بيشتر در نوشته استعمال مى شود.
معناى جملۀ «يَمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ»
و اين كه جملۀ «يَمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ» از يك طرف متصل شده به جملۀ «لِكُلّ أجَلٍ كِتَابٌ»، و از طرف ديگر متصل است به جملۀ «وَ عِندَهُ أُمُّ الكِتَاب»، قهرا ظهور در اين يافته كه منظور از محو كتاب و اثبات آن، در زمان هاى معين است. پس كتابى كه خداوند در يك زمانى اثبات كرده، اگر بخواهد در زمان هاى بعد آن را محو مى كند و كتاب ديگرى اثبات مى نمايد. پس خداى سبحان، لايزال كتابى را اثبات و كتاب ديگرى را محو مى سازد.
بنابراين، اگر ما نوشته هاى كتاب را عبارت بدانيم از آيت و معجزه و نشان دهنده اسماء و صفات خداوندى، و در نظر بگيريم كه وجود هر چيزى آيت خداست، در اين صورت صحيح است بگوييم: خداوند، لايزال و همواره و در هر آن، مشغول محو آيتى و اثبات آيتى ديگر است. همچنان كه خودش فرموده: «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أو نُنسِهَا نَأتِ بِخَيٍر مِنهَا أو مِثلِهَا». و نيز فرموده: «وَ إذ بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَة».
پس اين كه فرمود: «يَمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ»، با در نظر داشتن اين كه مطلق است و قيدى بدان نخورده، نسبت به جمله «لِكُلِّ أجَلٍ كِتَابٌ»، معناى تعليل را افاده مى كند. و معنايش اين مى شود: براى هر وقتى كتاب مخصوصى است. پس كتاب ها به اختلاف اوقات مختلف مى شوند، و چون خداى سبحان در كتابى كه بخواهد تصرف نموده، آن را محو مى كند، كتاب ديگرى به جايش اثبات مى نمايد.
پس اختلاف كتاب ها به اختلاف اوقات ناشى از اختلاف تصرفات الهى است، نه اين كه از ناحيه خود آن ها باشد كه هر وقتى كتابى داشته باشد كه به هيچ وجه قابل تغيير نباشد، بلكه خداى سبحان است كه آن را تغيير داده، كتاب ديگرى به جايش اثبات مى نمايد.
مراد از جمله: «و عنده امّ الكتاب»، آيه شریفه
و اين كه فرمود: «و عنده امّ الكتاب»، معنايش اين است كه نزد خدا اصل كتاب و ريشه آن وجود دارد. چون كلمه «امّ» به معناى اصل هر چيز است كه از آن ناشى گشته و بدان باز مى گردد.
اين جمله توهّمى را كه ممكن است به ذهن كسى برسد، دفع نموده، حقيقت امر را بيان مى كند. چه اختلاف حال كتاب و محو و اثبات آن و دگرگون شدن احكام نوشته شده و قضاء رانده شده در آن، چه بسا آدمى را به اين توهّم وادارد كه قضايا و امور عالم نزد خداى سبحان هم وضع ثابتى نداشته، حكم او هم، تابع علل و عوامل خارجى است. عينا مانند احكام ما آدميان و صاحبان شعور، و يا به توهّم بيندازد كه اصلا احكام الهى گزاف و بيهوده است، و نه خودش به حسب ذات تعين دارد، و نه چيزى از خارج در تعين آن اثر مى كند.
همچنان كه چه بسا صاحبان عقل بسيط و ساده لوحان توهم كرده اند كه خدايى كه مَلِك - به كسر لام - مطلق است، سلطنتش مطلق، و هرچه بخواهد مى كند، و با آزادى مطلق و بدون رعايت هيچ قيد و شرطى، و هيچ طريقه و نظامى هر عملى كه بخواهد انجام مى دهد، و با اين حال ديگر نمى توان صورتى ثابت و نظامى معين براى افعال و قضاياى او تصوّر نمود. در حالى كه (بر خلاف اين توهم) خودش فرموده: «ما يبدل القول لدىّ». و نيز فرموده: «و كل شئ عنده بمقدار»، و همچنين آياتى ديگر.
در جمله مورد بحث، اين توهم را دفع نموده و فرموده: «و عنده امّ الكتاب». يعنى اصل و ريشه عموم كتاب ها و آن امر ثابتى كه اين كتاب هاى دستخوش محو و اثبات بدان بازگشت مى كنند، همانا نزد اوست. و آن اصل مانند اين شاخه ها دستخوش محو و اثبات نمى شود، و اگر آن هم دستخوش محو و اثبات مى شد، ديگر معنا نداشت كه اصل كتاب ها خوانده شود، بلكه آن هم مانند اين ها بود، و اگر اين كتاب ها اصلى نمى داشت، محو و اثبات آن ها به خاطر يكى از دو جهت بود:
يا به خاطر اين بود كه عوامل خارجى اقتضاء محو يكى و اثبات يكى ديگر را داشت و در محو و اثبات آن ها اثر مى گذاشت، كه در اين صورت، خداى تعالى مقهور و مغلوب عوامل و اسباب خارجى مى شد. عينا مانند ما ممكنات كه محكوم عوامل خارجى هستيم، و اين غلط است. زيرا به حكم «لا معقب لحكمه»، خداوند محكوم چيزى نمى شود.
و يا به خاطر اين مى بود كه اصولا كارهاى او تابع هيچ نظامى نبوده، بلكه گزافى صورت مى گيرد. اين نيز صحيح نيست. زيرا گزاف بودن مستلزم اختلال نظام خلقت و تدبير عام و واحدى است كه موجودات را به هم مربوط مى سازد، و ساحت ذات خداوندى بزرگتر و منزه تر از اين معنا است. همچنان كه فرموده: «و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق».
پس خلاصه مضمون آيه، اين مى شود كه: خداى سبحان در هر وقت و مدتى كتاب و حكم و قضایى دارد، و از اين نوشته ها هر كدام را بخواهد، محو و هر كدام را بخواهد، اثبات مى كند. يعنى قضایى كه براى مدتى رانده تغيير مى دهد، و در وقت ديگر به جاى آن، قضاى ديگرى مى راند. وليكن در عين حال براى هميشه قضایى لايتغير و غير قابل محو و اثبات هم دارد. و اين قضاء لايتغير، اصلى است كه همه قضاهاى ديگر از آن منشأ مى گيرند، و محو و اثبات آن ها نيز، بر حسب اقتضاى آن قضاء است. بنابراين از آيه شريفه چند نكته روشن مى گردد:
اول اين كه حكم محو و اثبات، حكمى است عمومى كه تمامى حوادثى كه به حدود زمان و اجل محدود مى شود - و به عبارت ديگر تمامى موجوداتى كه در آسمان ها و زمين و مابين آن دو است - دستخوش آن مى گردند. همچنان كه فرموده: «ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى».
و اين نكته از اين جا استفاده مى شود كه در آيه شريفه به طور اطلاق فرموده: «خداوند هر چه را بخواهد، محو مى كند و هر چه را بخواهد، اثبات مى نمايد»، و صرف اين كه مورد آيه مسأله نبوت است، باعث نمى شود كه ما از اطلاق آن صرف نظر نموده، عموميّت آن را تخصيص بزنيم. زيرا مورد مخصص نيست. از همين جا فساد گفتار كسانی كه آيه را به معناى خاصى گرفته اند، معلوم مى شود.
آرى، بعضى گفته اند: محو و اثبات، همان نسخ احكام است.
عدّه اى ديگر گفته اند: محو و يا اثبات، مباحاتى است كه در نامه اعمال نوشته شده، كه اگر خدا بخواهد، آن ها را محو نموده، به جاى آن اطاعت و يا معصيت مى نويسد، تا عمل صاحبش بى جزاء نباشد.
عدّه سوم گفته اند: محو گناهان مؤمنان و اثبات گناهان كفار است كه خداوند با آنان به فضل خود، و با اينان به عقوبت خود معامله مى كند.
و عدّه ديگر گفته اند: مربوط به محنت ها و مصائب و تنگى معيشت و امثال آن از امورى است كه دعا و صدقه در تغيير آن ها دخالت و اثر دارد.
بعضى ديگر گفته اند: «محو»، همان از بين بردن گناهان است، نه توبه، و «اثبات»، تبديل سيئات است به حسنات.
عده اى گفته اند: محو نسل هاى پيش، و اثبات نسل هاى بعد است.
و بعضى گفته اند: مقصود محو ماه و اثبات آفتاب است، كه آيت شب را محو نموده، روز را كه وسيله بينايى است، اثبات مى كند. و بعضى گفته اند: محو دنيا، و اثبات آخرت است.
عده اى گفته اند: راجع به ارواح است، كه خداوند در حال خواب آن ها را مى گيرد. هر كدام را كه بخواهد، رها مى كند و هر كدام را بخواهد، نگه مى دارد.
قول ديگر اين كه: راجع به اجل هاى نوشته شده در شب قدر است، كه هر كدام را بخواهد، به همان حال باقى مى گذارد و هر كدام را بخواهد، تغيير مى دهد.
اين اقوال و امثال آن، اقوالى است كه در خود آيه، دليلى بر آن ها نيست تا آيه را به آن معانى تخصيص دهيم، و بدون هيچ ترديدى آيه اطلاق دارد.
علاوه بر اين كه مشاهدات خود ما نيز، به ضرورت و بداهت شاهد و مطابق آن است. زيرا ما مى بينيم كه مسأله دگرگونى و تحوّل در تمامى اطراف عالم جريان داشته، هيچ موجودى وقتى در دو زمان مقايسه شود، به يك حالت باقى نمى ماند، و حتما دستخوش تغيير و تحوّل شده. حالا يا ذاتش متحول شده، و يا صفاتش، و يا اعمالش. و در عين حال، وقتى فى حدّ ذاته و بر حسب وقوعش اعتبار شود، مى بينيم ثابت مانده، و تغيير نيافته، چون هيچ چيز از آن حالى كه بر آن حال واقع شده، تغيير نمى پذيرد.
پس براى تمامى موجودات ديده شده، دو جهت است: يك جهت تغير كه از اين جهت دستخوش مرگ و زندگى، و زوال و بقاء، و انواع دگرگونی ها مى شود، و يك جهت ثبات كه از آن جهت به هيچ وجه دگرگونى نمى پذيرد. حال، اين دو جهت، يا همان كتاب محو و اثبات و امّ الكتاب است، و يا دو چيز ديگری است كه از آثار آن دو كتاب و متفرع بر آن ها است.
به هر حال، آيه شريفه قابل تطبيق بر اين دو جهت هست، و در نتيجه شامل تمامى موجودات مى گردد.
نكته دوم اين كه: خداى سبحان در هر چيزى قضاء و قدرى ثابت دارد كه قابل تغيير نيست، و همين خود دليل فساد گفتار كسانى است كه گفته اند: هر قضایى قابل تغيير است و آنگاه استدلال كرده اند به روايات و دعاهاى متفرق كه دلالت دارد بر اين كه دعاء و صدقه، مقدّرات سوء را دفع مى كند. مانند دعایى كه از ائمه (عليهم السلام) و از بعضى صحابه روايت شده كه گفته اند: «پروردگارا! اگر اسم مرا در زمره اشقياء نوشته اى، از آن جا محو كن و در زمره سعداء بنويس». و همچنين نظاير اين مضمون. ولى بايد بدانيد كه اين راجع به مقدرات غير حتمى است، كه ما نيز منكر آن نيستيم.
نكته سوم اين كه: قضاء دو قسم است. يكى قابل تغيير و يكى غير قابل تغيير كه - ان شاء اللّه - در آينده نزديكى، راجع به اين مطلب بحث خواهد شد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |