تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ إِن مَّا نُرِيَنَّك بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّك فَإِنَّمَا عَلَيْك الْبَلَاغُ وَ عَلَيْنَا الحِْساب»:
كلمۀ «إن مَا»، تركيب يافته از دو جمله: «إنّ» شرطيه و «مَا» ى زائده، مفيد تأكيد است. دليل زائده و تأكيد بودن آن، اين است كه در آخر فعل بعدی اش، نون تأكيد آمده.
اين آيه، وظيفه اى را كه به عهده رسول خدا «صلى اللّه اعليه و آله و سلم» است، روشن مى سازد و آن، اين است كه تنها سرگرم كار انذار و تبليغ باشد، و به هيچ وجه توجهى به هواها و خواسته كفار نكند، و مانند ايشان آرزوى رسيدن آيتى كه اقتراح كرده اند، نكند. حتى منتظر اثر تبليغات خود و يا نزول عذاب بر آنان نيز نباشد.
و اين آيه، دلالت دارد بر اين كه حساب الهى، همان طور كه در آخرت برقرار مى شود، در دنيا نيز برقرار است.
معناى آيه شريفه: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتى الاَرْض نَنقُصهَا مِنْ أَطرَافِهَا»
«أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتى الاَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطرَافِهَا»:
اين كلام به منظور عبرت آمده. بعد از آن كه آنان را به هلاكت تهديد كرده، به عبرت از سرنوشت گذشتگان وادار مى نمايد، و از آن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين و كم نمودن از اطراف آن، كنايه است از كشتن و هلاك كردن اهل آن.
بنابراين، آيه شريفه از نظر مضمون، نظير آيه ای است كه مى فرمايد: «بَل مَتَّعنَا هَؤُلَاءِ وَ آبَاءَهُم حَتّى طَالَ عَلَيهِمُ العُمُر أفَلَا يَرَونَ أنَّا نَأتِى الأرضَ نَنقُصُهَا مِن أطرَافِهَا أفَهُمُ الغَالِبُونَ».
و اين كه بعضى گفته اند: مراد اين است كه «مگر اهل مكه نمى بينند كه ما به سرزمين ايشان پرداختيم، و يكى پس از ديگرى، قراء و قصبات ايشان را از ايشان گرفته و براى مسلمانان فتح كرديم و چطور نمى ترسند كه به شهرهاى ايشان بپردازيم، و از ايشان انتقام بگيريم»، صحيح نيست. زيرا اين سوره مكى است، و وقتى نازل شده كه هيچ فتحى نصيب مسلمانان نشده بود. زيرا فتوحات مسلمين بعد از هجرت شروع شد.
علاوه بر اين كه آيات مورد بحث و تهديد آن، ناظر به هلاكت آنان در جنگ بدر و احد و امثال آن است كه بعدها اتفاق افتاد، نه به فتح مكه.
«وَ اللّهُ يَحكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الحِسَاب » - مقصود از اين جمله، اين است كه غلبه از خداى سبحان است. اوست كه حكم مى كند و در قبال حكمش، حكم احدى نفوذ ندارد، و در نتيجه نمى تواند از حكم او جلوگيرى كند.
آرى، خداى سبحان، هر عملى را به مجرد وقوعش حساب مى كند، بدون اين كه فاصله دهد تا ديگران بتوانند در آن تصرف نموده و اخلال كنند. پس جملۀ «وَ اللّهُ يَحكُمُ...»، در معناى جملۀ «أفَهُمُ الغَالِبُون» است، كه در ذيل آيه سوره «انبياء» گذشت.
«وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَللَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً ...»:
يعنى: كسانى هم كه قبل از ايشان بودند، مكر كردند، وليكن مكرشان سودى به ايشان نبخشيد و نتوانستند ما را از اين كه به زمين بپردازيم و از اطرافش بكاهيم، مانع شوند. پس تنها خداى سبحان، مالك مكر و همه آن است، و مكر هر كس را به صاحبش بر مى گرداند.
«يَعلَمُ مَا تَكسِبُ كُلُّ نَفسٍ » - اين جمله، در مقام تعليل مالكيت خداى تعالى نسبت به همه مكرها است. به اين بيان كه: مكر وقتى صورت مى گيرد كه طرف، يعنى شخص مكر شده از نقشه مكر كننده بى خبر باشد، و گرنه اگر بداند كه چه نقشه اى برايش ريخته شده، در صدد بر مى آيد نقشه او را خنثى بسازد.
«وَ سَيَعلَمُ الكُفَّارُ لِمَن عُقبَى الدَّار» - اين جمله حجت را تمام نموده، ادعا مى كند كه مسأله انتهاى امور به عواقبش از مسائل ضرورى و بديهى است، كه در هيچ موردى تخلف نمى پذيرد. و به طور كلى هر امرى به عاقبتش منتهى مى گردد. و كفار به زودى خواهند ديد كه سرانجام نيك از آنِ كيست. بنابراين هيچ حاجتى نيست به اين كه براى فهماندن اين حقيقت استدلال را تعقيب نموده، طولانى كنيم.
بحث روایتی: (رواياتى ذیل آیات گذشته)
در الدّرالمنثور است كه ابن شبيه، ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم، از مجاهد روايت كرده اند كه گفته است:
وقتى آيه «وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أن يَأتِىَ بِآيَةٍ إلّا بِإذنِ اللّه» نازل شد، مشركان قريش گفتند: اى محمّد! گمان نمى كنيم كه كارى از تو ساخته باشد. و به حكم اين آيه، خداوند سرنوشت ما را و همه كس را تعيين كرده. (خلاصه خدا ما را چنين كرده، كه بر مسلك خود باقى باشيم).
خداوند در پاسخشان اين آيه را فرستاد كه: «يَمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ»، و تهديدشان كرد به اين كه هر پيشامدى را كه بخواهيم، براى او پيش مى آوريم.
مؤلف: بيان آيه شريفه آن طور كه در سابق گفتيم، اجنبى از مضمون اين روايت است. علاوه بر اين كه در ذيل روايت آمده كه خداوند هر چه را كه از ارزاق و مصائب و هر چيز ديگرى كه براى بندگانش مقدر كرده باشد، مى تواند بر همان تقديرش باقى بگذارد، و مى تواند آن را محو كند.
و در روايت ديگر، از جابر نقل شده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در ذيل جمله مورد بحث فرموده: «خداوند از رزق مردم يكى را محو و يكى را زياد مى كند، و همچنين از اجل ها و عمرها، يكى را محو و يكى را زياد مى كند»، و حال آن كه آيه شريفه عموميت دارد. ناگزير بايد بگوييم مسأله محو و اثبات ارزاق و آجال از باب مثال است.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه شخصى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از معناى آيه «يَمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ» سؤال كرد.
حضرت فرمود: اين، در شب قدر و مربوط به فراز و نشيب محو و اثبات زندگانى و ارزاق بندگان است. و اما حيات و مرگ و شقاوت و سعادت، دستخوش تغيير نشده، از آنچه تقدير است، زوال نمى پذيرد.
مؤلف: اين روايت، علاوه بر اين كه معارض روايات بسيار زيادى است كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و ائمه اطهار «عليهم السلام» و صحابه وارد شده، با اطلاق آيه نيز معارض است، و با دليل عقلى هم سازگارى ندارد. نظير آن، از ابن عمر، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيز وارد شده كه در ذيل آيه مذكور فرموده: «مگر شقاوت و سعادت و حيات و موت، كه قابل محو و اثبات نيست».
و نيز، در همان كتاب است كه ابن مردويه و ابن عساكر، از على «عليه السّلام» روايت كرده اند كه فرمود: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از اين آيه پرسش نمودم.
حضرت فرمود: ديدگانت را با تفسير آن روشن مى كنم، و ديدگان امّتم را كه بعد از من مى آيند، با تفسير آن روشن مى سازم و آن، اين است كه: صدقه در صورتى كه با شرائطش انجام شود، و احسان به پدر و مادر و به طور كلى كار نيك كردن، شقاوت را به سعادت مبدّل نموده عمر را طولانى، و از پيشامدهاى بد جلوگيرى مى كند.
مؤلف: اين روايت بيش از ذكر پاره اى از مصاديق چيز ديگرى ندارد.
و در كافى، به سند خود، از هشام بن سالم و حفص بن بخترى و غير آن دو، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «يَمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ» فرموده: و آيا جز اين است كه چيزى كه ثابت است محو مى شود، و چيزى كه محو و نابود است، اثبات مى گردد.
مؤلف: اين روايت را عياشى هم، در تفسير خود، از جميل، از آن جناب نقل كرده.
و در تفسير عياشى، از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت: من از حضرت ابى جعفر «عليه السّلام» شنيدم كه مى فرمود:
پاره اى از امور، امورى حتمى هستند كه ناگزير واقع مى شوند، و پاره اى ديگر امورى مشروط و موقوف اند كه خداوند هر كدام را بخواهد پيش مى اندازد و يا محو مى كند و يا اثبات مى نمايد، و هيچ كس از اين امور اطلاع ندارد. و اما آنچه كه به وسيله انبياء خبر داده، ناگزير واقع خواهد شد، چون خداوند راضى نيست كه خود و يا ملائكه و يا انبيائش تكذيب شوند.
مؤلف: اين روايت در همان كتاب، به طريق ديگرى نيز آورده شده. صاحب كافى هم، آن را به سند خود، از فضيل، از آن حضرت نقل كرده است.
و در همان كتاب از زراره، از حضرت ابى جعفر «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود: على بن الحسين همواره مى گفت: اگر آيه اى از كتاب خدا نبود، هر آينه شما را به آنچه كه بوده و آنچه كه تا قيامت خواهد شد، خبر مى دادم. پرسيدم: كدام آيه؟ فرمود: آيه «يَمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أُمّ الكِتَاب».
مؤلف: معناى اين حديث اين است كه از آيه شريفه بر مى آيد كه خدا خواسته است خلائقش با جهل به حوادث آينده زندگى كنند، تا به ضروريات زندگى خود قيام نمايند. چون اگر عالم باشند، هدايت اسباب عادى را نمى پذيرند، و دو اصل اساسى زندگى كه همان خوف و رجاء است، از اعتبار مى افتد.
آرى، اگر حوادث آينده به طور كامل براى آنان هويدا و مكشوف شود، اين غرض الهى كه ادامه زندگى عادى بشر است، فاسد مى شود.
و همين جهت باعث شده است كه امام از آينده خبر ندهد، نه اين كه اگر خبر مى داد خداوند با محو و اثبات و بداء خود، او را تكذيب نموده، خلاف آنچه را كه او خبر داده بود، پديد مى آورد، چون آن جناب از اين جهت در امن بود. بنابراين تعارضى ميان اين روايت و روايات قبلى نيست.
رواياتى در بارۀ «بداء»
و در همان كتاب، از فضيل بن يسار، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود:
خداى تبارك و تعالى كتابى نوشته كه در آن تمامى آنچه بوده و خواهد بود ثبت شده، و آن را پيش روى خود نهاده، هرچه را بخواهد جلو مى اندازد و هرچه را بخواهد تأخير مى اندازد، هرچه را بخواهد، محو و هرچه را بخواهد اثبات مى نمايد، هرچه را كه او بخواهد موجود مى شود، هر چيز را نخواهد نمى شود.
باز در همان كتاب، از ابن سنان، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خداوند هر حادثه اى را كه بخواهد جلو مى اندازد و هرچه را بخواهد تأخير مى اندازد، هرچه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات مى كند، و نزد اوست أُمُّ الكتاب.
و نيز فرمود: هرچه را كه خدا بخواهد قبل از اين كه ايجادش كند، در علمش موجود است، و هيچ چيزى براى او پيش نمى آيد، مگر آن كه قبلا در علمش موجود بوده، براى او چيزى بدون اطلاع و علم پيش نمى آيد.
مؤلف: روايات در باب «بداء»، از ائمه «عليهم السلام» بسيار زياد وارد شده، و با كثرتى كه دارد، ديگر نبايد به گفته آن ها كه گفته اند: خبر بداء، خبر واحد است، اعتناء نمود.
و اين روايت به طورى كه ملاحظه مى فرمایيد، «بداء»، به معناى علم بعد از جهل را نفى مى كند، و از نظر اين روايات، علم خداى تعالى كه عين ذات اوست، مانند علم ما مبدّل به جهل نمى شود، بلكه «بداء»، به معناى ظهور امرى است از ناحيه خداى تعالى بعد از آن كه ظاهر مخالف آن بود. پس «بداء» عبارت است از: محو اول و اثبات ثانى و خداى سبحان، عالم به هر دو است.
و اين حقيقتى است كه هيچ صاحب عقلى نمى تواند انكارش كند. براى اين كه براى امور و حوادث، دو وجود پيش بينى و تصوّر مى شود:
يك وجود، به حسب اقتضاى اسباب ناقص، از قبيل شرط و يا علت و يا مانعى است كه قابل تخلف است، و يك وجود ديگرى بر حسب اقتضاى اسباب و علل تامه آن، كه اين وجود بر خلاف وجود اول، وجودی است ثابت و غير مشروط و غير متخلف.
و آن دو كتابى كه آيه مورد بحث معرفى مى كند، يعنى كتاب محو و اثبات و كتاب ام الكتاب، يا عبارتند از همين دو مرحله از وجود، و يا مبدء آن دو. هرچه باشد، اين مسأله كه امرى و يا اراده اى از ناحيه خداى تعالى ظاهر گردد كه خلاف آن توقع مى رفت، مسأله ای است واضح كه جاى هيچ گونه ترديد در آن نيست.
و آنچه ما به نظرمان مى رسد، اين است كه نزاع در ثبوت «بداء» - همچنان كه از احاديث ائمه اهل بيت «عليهم السلام» بر مى آيد - و نفى آن، همچنان كه ديگران معتقدند، نزاعى است لفظى كه با كمى دقّت، خود به خود، از بين مى رود. و به همين جهت بود كه ما در اين كتاب، بحث جداگانه اى به اين مسأله اختصاص نداديم، با اين كه روش ما اين بود كه براى هر مسأله علمى، بحثى اختصاص دهيم.
دليل ما بر اين كه نزاع در «بداء»، نزاع لفظى است، اين است كه آن هایی كه منكر آن اند، چنين استدلال مى كنند كه قول به «بداء»، مستلزم تغير علم خداست، و حال آن كه اين استلزام در «بداء» ما آدميان است، و در ما است كه مستلزم تغير علم است، و اما «بداء» - به آن معنايى كه در روايات آمده - مستلزم چنين اشكالى نيست.
و در الدّرالمنثور است كه حاكم از ابى درداء نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آيه را به صورت «يمحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ» - بدون تشديد باء - قرائت مى كرد.
و همو آورده كه ابن مردويه، از ابى هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در تفسير جملۀ «نَنقُصُهَا مِن أطرَافِهَا» فرمود: مقصود از ناقص كردن اطراف زمين، از بين بردن علماء است.
و در مجمع، از امام صادق «عليه السّلام» روايت آورده كه در ذيل همين جمله فرمود: مقصود مرگ علماء و فقهاء و اخيار است.
و در كافى، به سند خود، از محمّد بن على، از شخصى كه او اسم برده، از جابر، از ابى جعفر «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود: على بن الحسين «عليهما السلام» همواره مى فرمود:
اين كلام خدا كه فرمود: «أوَلَم يَرَوا أنَّا نَأتِى الأرضَ نَنقُصُهَا مِن أطرَافِهَا»، سرعت مرگ، و يا كشته شدن ما خاندان رسالت را بر نفس من گوارا مى كند. آنگاه فرمود: مقصود از «نقص اطراف»، مرگ علماء است.
مؤلف: گويا مراد اين باشد كه در اين آيه، خداوند ميراندن علماء را به خودش نسبت داده، نه به غير، و همين، نفس را آرامش مى دهد و مرگ يا كشته شدن را در كامم گوارا مى سازد.
آيات ۴۳ سوره رعد
وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَست مُرْسَلاً قُلْ كفَى بِاللَّهِ شهِيدَا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ(۴۳)
كسانى كه كافر شدند، مى گويند تو فرستاده خدا نيستى، بگو خدا و آن كس كه علم كتاب نزد اوست، براى گواهى ميان من و شما بس است.(۴۳)
اين آيه، آخرين آيه اين سوره است، و با حرف «و» گفتار در آن را عطف بر كلامى مى كند كه در ابتداء سوره آورده و فرموده بود: «وَ الَّذِى أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ الحَقُّ وَلَكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لَا يُؤمِنُونَ»، و اين سومين باری است كه بر منكران حقيقت كتاب اللّه حمله نموده، استشهاد مى كند به اين كه خداوند و آنه ا كه علم به اين كتاب دارند، بر رسالت خاتم النبيين گواه اند.
«وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَست مُرْسلاً ...»:
زمينه گفتار در اين سوره، بيان اين جهت بود كه كفار منكر حقيقت كتاب اند و آن را آيتى الهى نمى دانند، و لذا از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» درخواست آيتى غير آن مى كردند. همچنان كه در اين سوره، در خلال آياتش، چند نوبت اين معنا را از كفار حكايت نمود، و از جوابى داد كه كلامشان را به خودشان برگردانيد،
و كأنّه وقتى اين جواب را شنيده و از آمدن آيتى غير قرآن مأيوس شدند، ناگزير اصل رسالت را انكار كردند. چون آيت بودن قرآن را قبول نداشتند، و آيت ديگرى هم نيامد و لذا گفتند: «لَستَ مُرسَلاً - تو اصلا پيغمبر نيستى».
اقامه حجت عليه كفار، در جواب انكار رسالت پيامبر اسلام «ص»
خداوند به پيغمبر خود تلقين مى كند كه با جملۀ «قُل كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَينِى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاَب»، عليه ايشان اقامه حجت كند، و اين جمله، حجتى است قاطع، نه صرف كلامى خطابى، و نه حواله به چيزى كه راهى به تحصيل علم به آن نباشد.
«قُل كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَينِى وَ بَينَكُم » - اين جمله، استشهاد به خداى سبحان است كه خود ولىّ امر رسالت است، و شهادت در اين جا، شهادت تأديه است، نه شهادت تحمّل تنها. (خلاصه، خداوند مى گويد، نه صرف اين كه مى داند).
زيرا امثال جملۀ «إنَّكَ لَمِنَ المُرسَلِينَ * عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ»، مكرر در قرآن كريم آمده و آيت و معجزه بودن قرآن هم ضروری است كه از ناحيه خداوند آمده، و شامل شدن آن بر تصديق رسالت، آن هم به دلالت مطابقى كه مورد اعتماد همه است، نيز ضروری است، و شهادت تأديه هم همين است، كه شاهد به علم ضرورى شهادت دهد.
بعضى از مفسران، شهادت خداوندى را چنين تفسير كرده اند كه: خداوند آن قدر ادله و براهين بر رسالت خاتم النبيين اقامه و اظهار نموده، كه ديگر احتياجى به شهادت هيچ شاهدى نيست. و اگر اقامه حجت را كه فعل است، شهادت ناميده، با اين كه شهادت از مقوله قول و گفتار است، تسميه مجازى است. چون اقامه حجت كار شهادت را مى كند، و بلكه از آن قوى تر و مؤثرتر است.
و اين تفسير، در حقيقت همان تفسيری است كه ما براى آيه كرديم. چيزى كه هست، مفسر نامبرده هدف را از غير راهش تعقيب كرده است. زيرا ادله و حجت هاى داله بر حقيقت رسالت خاتم الانبياء «صلى الله عليه و آله و سلم»، يا قرآن است كه خود معجزه اى جاودانى است، و يا غير قرآن از ساير خوارق عادت و معجزات است. و آيات اين سوره، به طورى كه ملاحظه مى كنيد، پاسخ پيشنهاد كفار را با قسم دوم نداده، و با آن كه از آن راه جواب نداده، معنى ندارد با همان راه استشهاد كند.
پس قطعا استشهاد به قرآن است و استناد به قرآن هم، از اين جهت است كه قرآن، آيت و معجزه بر صدق رسالت است. يعنى كلام الهى است كه به رسالت آن جناب شهادت مى دهد، و با اين كه به قرآن استشهاد شده، و قرآن، هم معجزه و هم از مقوله كلام است، ديگر چه معنا دارد كه ما شهادت را از مقوله فعل گرفته و آن را شهادت مجازى بدانيم.
علاوه بر اين كه ممكن است قبول نكنيم كه دلالت فعل خداى تعالى بر صدق رسالت، اقواى از قول و كلام او باشد.
پس حاصل بحث اين شد كه: معناى جملۀ «اللّهُ شَهِيدٌ بَينِى وَ بَينَكُم»، اين است كه آنچه در قرآن درباره تصديق رسالت آمده، شهادت الهى بر رسالت است.
و اما اگر شهادت را به معناى شهادت تحمّل بگيريم، به كلى معناى آيه را فاسد نموده ايم. چون شهادت تحمل به معناى ديدن و ناظر بودن و علم داشتن به ماوقع است، و هيچ معنا ندارد كه مسأله مورد بحث، يعنى صدق رسالت آن جناب را به علم خدا ارجاع داده و علم خدا را حجت عليه خصم بدانيم. زيرا خصم راهى به علم خدا ندارد، تا بفهمد آيا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در دعوى خود درست مى گويد و يا به خدا افتراء مى بندد.
اقوال مختلف، در تفسير جمله: «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب»
«وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب » - يعنى: در شهادت ميان من و شما كسانى كه علم كتاب را دارند، كافی اند.
بعضى از مفسران گفته اند: مقصود از «كتاب»، لوح محفوظ است. و بنابر اين تفسير، مقصود از موصول «مَن: كسى كه»، خداى سبحان خواهد بود. در حقيقت گفته است: «كفايت مى كند در شهادت خدايی كه نزد اوست علم كتاب».
ولى اين تفسير صحيح نيست. زيرا اولا خلاف ظاهر عطف است. چون اول كفايت خدا را گفته بود و ديگر معنا نداشت كه تكرار كند. و ثانيا بنابر اين تفسير، ذات و صفت خدا را بر ذات خدا عطف كرده است، و اين قبيح و غير فصيح است.
و لذا مى بينيم وقتى زمخشرى اين تفسير را از حسن نقل مى كند كه گفته است: «به خدا سوگند، جز خدا كسى ديگر مقصود نيست»، تفسير او را توجيه نموده، مى گويد: بنا به گفته حسن، معناى آيه چنين مى شود:
«قُل كَفَى بِالَّذِى يَستَحِقُّ العِبَادَة، وَ بِالَّذِى لَا يَعلَمُ عِلمَ مَا فِى اللَّوحِ إلّا هُوَ شَهِيداً بَينِى وَ بَينَكُم: بگو آن كس كه مستحق عبادت است و آن كس كه علم لوح محفوظ نزد كسى جز او نيست، بس است براى شهادت بين من و شما».
و براى تصحيح كلام مزبور، لفظ جلاله «اللّه» را به معناى «الَّذِى يَستَحِقُّ العِبَادَة»، و لفظ «مَن» را به «الَّذِى» برگردانيده، تا هر دو به صورت وصف درآمده، عطف هم عطف صفت بر صفت شود، و حكم شهادت به ذات داده شود. چيزى كه هست، دو صفت مذكور در دادن حكم دخالت دارند، همان طور كه در خود حكم دخالت دارند - دقّت فرمایيد.
ليكن صرف اين كه عبارتى را كه معناى مستقيمى نمى دهد، به عبارت ديگرى برگردانيم تا معنى بدهد، باعث نمى شود كه بگوييم پس عبارت اول صحيح و مفيد معنا است. زيرا اگر اين حرف صحيح باشد، به طور كلى احكام الفاظ باطل گشته، هر كلام باطلى صحيح و هر سخن صحيحى باطل مى شود.
علاوه بر اين كه اگر در آنچه ما در معناى اين شهادت گفتيم، دقّت شود و بدانيم كه مراد از آن تصديق قرآن كريم است بر رسالت خاتم الانبياء، آنگاه خواهيم دانست كه كلمه جلاله «اللّه»، آن طور كه زمخشرى به معناى وصفی اش گرفته نيست، بلكه مراد از آن ذات خداى تعالى است، و شهادت را به ذات مقدس و مستجمع جميع صفات كمال نسبت داده. چون شهادت چنين كسى از هر شهادتى بزرگتر است، همچنان كه خود قرآن فرموده: «قُل أىُّ شَئٍ أكبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَينِى وَ بَينَكُم».
عده اى ديگر گفته اند: منظور از «كتاب»، تورات و انجيل، و يا فقط تورات است، و معنايش اين است كه علماى كتاب كافى اند براى شهادت بين من و شما. زيرا ايشان از بشارت هايى كه درباره من در كتابشان آمده خبر دارند، و اوصاف مرا در كتاب خود خوانده اند.
ولى اين تفسير نيز صحيح نيست. زيرا در آيه شريفه شهادت آمده، نه صرف علم. و از سوى ديگر، اين سوره در مكه نازل شده و به طورى كه مى نويسند، در آن ايّام احدى از علماى اهل كتاب ايمان نياورده بود، و كسى از ايشان به رسالت آن جناب شهادت نداده بود. و با اين حال معنا ندارد احتجاج را مستند به شهادتى كند كه هنوز احدى آن را اقامه نكرده باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد آن عدّه از علماى اهل كتاب اند كه اسلام آورده اند. مانند عبداللّه بن سلام و تميم دارى و جارود و سلمان فارسى. و بعضى گفته اند: مراد تنها عبداللّه بن سلام است.
ولى جواب اين گفتار هم، اين است كه گفتيم اين سوره در مكه نازل شده، و نامبردگان در مدينه مسلمان شدند.
آن هايى كه گفته اند: مراد، عبداللّه بن سلام است، از دعوى خود سخن دفاع نموده اند. بعضى از ايشان گفته اند: مكى بودن سوره منافات با اين ندارد كه بعضى از آياتش در مدينه نازل شده باشد. ممكن است سوره مورد بحث در مكّه نازل شده باشد، و خصوص اين آيه در مدينه.
و ما در جوابشان مى گویيم:
اولا صرف اين كه ممكن است اين يك آيه در مدينه نازل شده باشد، دليل نيست بر اين كه در مدينه نازل شده، مگر آن كه روايت صحيحى كه بتوان به آن اعتماد نمود، اين احتمال را تأييد كند. علاوه بر اين كه از نقل بر مى آيد مفسران تصريح كرده اند بر اين كه اين سوره در مكه نازل شده است.
و ثانيا اين كه: در پاره اى از سوره هاى مكّى، آيات مدنى وجود دارد، در آن مواردی است كه آيات مدنى در خلال سوره هاى مكّى قرار داده شده است، نه در مثل آيه مورد بحث، كه در آخر سوره قرار دارد، و به آيات اول سوره مرتبط است، و معنا ندارد بعضى از كلام مرتبط به هم چند سال به بيفتد.
بعضى ديگر از ايشان گفته اند: چه عيب دارد كه آيه مورد بحث هم مكى باشد، و از علمایى خبر دهد كه بعدها در مدينه مسلمان شدند، و به رسالت آن جناب شهادت دادند.
جواب اين است كه:
باعث خرابى حجت و سقوط آن حجيّت مى شود. زيرا معنا ندارد در پاسخ كسانى كه در مكّه به آن جناب مى گويند: «لَستَ مُرسَلاً: تو پيغمبر نيستى»، گفته شود: شما امروز بدون دليل او را تصديق بكنيد، و دليل او بعدها به شما خواهد رسيد. چون مردمى از علماى اهل كتاب مسلمان مى شوند، و بر رسالت او شهادت مى دهند.
بعضى ديگر از ايشان گفته اند: اين شهادت، شهادت تحمل است، و لازم نيست كه شاهد در حين شهادت ايمان داشته باشد، (بلكه آنچه لازم است، علم شاهد است، نه ايمان او). پس ممكن است آيه مكّى باشد و مقصود از «كسى كه نزد او علم كتاب است»، عبداللّه بن سلام، و يا غير او از علماى يهود و نصارا باشد، هر چند كه در زمان نزول آيه ايمان نياورده باشند.
اشكال اين وجه، اين است كه در اين صورت استدلال آيه به علم علماى اهل كتاب خواهد بود، هرچند خود آن علماء اعتراف به رسالت آن جناب ننموده، و ايمان نياورده باشند. و اگر اين استدلال صحيح بود، جا داشت به علم خود كفار استدلال بكند. چون حجّت بر خود آنان تمام بود، و ديگر جاى شبهه اى بر ايشان نمانده بود در اين كه قرآن كلام خداى تعالى است، و چنين كسانى قطعا علم به اين معنا داشته اند، پس چه باعث شد كه علم خود خصم را گذاشته و به علم اهل كتاب استدلال كند، و حال آن كه مشركان و اهل كتاب در كفر به رسالت و انكار آن، مشترك بودند.
علاوه بر اين كه قبلا گفتيم كه شهادت در آيه، شهادت اداء است، نه شهادت تحمل.
بعضى ديگر ايشان كه ابن تيميه باشد، حرف عجيب و غريبى زده و گفته است: اين آيه به اتفاق همه، در مدينه نازل شده است، و حال آن كه چنين اتفاقى در كار نيست.
بعضى ديگر آنان گفته اند: منظور از كتاب، قرآن كريم است، و معناى آن، اين است كه هر كس اين كتاب را فرا گرفته و بدان عالم گشته و در آن تخصص يافته باشد، او گواه است بر اين كه قرآن از ناحيه خداست، و من هم كه آورنده آنم، فرستاده خدايم. در نتيجه خاتمه سوره به ابتداء آن بر مى گردد، كه فرموده بود:
«تِلكَ آيَاتُ الِكتَابِ وَ الَّذِى أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ الحَقُّ وَلَكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لَا يُؤمِنُونَ»، و آخر سوره به اول آن و همچنين به وسط آن عطف مى شود كه فرمود: «أفَمَن يَعلَمُ أنَّمَا أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ الحَقُّ كَمَن هُوَ أعمَى إنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الألبَاب».
و اين گفتار از خداى سبحان، در حقيقت يارى كردن قرآن و دفاع از آن است، در قبال توهينى كه كفار از آن كرده و مكرر گفتند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ».
البته براى افاده اين معنا جا داشت كه صريحا متعرض وضع قرآن شده، بفرمايد قرآن، بزرگترين آيت بر رسالت است، وليكن فرمود: «قُل كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَينِى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَابِ»، تا اين غرض را ايفاء كرده باشد، و از بزرگترين شواهد اين معنايى كه براى آيه كرديم، اين است كه آيه شريفه مثل بقيه آيات اين سوره در مكّه نازل شده است.
و با همين بيان گفته جمعى كه گفته اند: آيه شريفه، در حق على «عليه السّلام» نازل شده و همچنين رواياتى كه در اين باره وارد شده، تأييد مى شود.
پس اگر جملۀ «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب»، به كسى از گروندگان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» منطبق گردد، قطعا به على «عليه السّلام» منطبق خواهد شد. چون او بود كه به شهادت روايات صحيح و بسيار، از تمامى امّت مسلمان داناتر به كتاب خدا بود.
و اگر هيچ يك آن روايات نبود جز روايت ثقلين، كه هم از طرق شيعه و هم از طرق سنى، به ما رسيده، در اثبات اين مدعا كافى بود. زيرا در آن روايت فرمود: «إنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ، كِتَابَ اللّهِ وَ عِترَتِى، أهلَ بَيتِى لَن يَفتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ مَا إن تَمَسَّكتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا بَعدِى أبَداً: من در ميان شما دو چيز بس بزرگ مى گذارم: يكى كتاب خدا، و يكى عترتم، اهل بيتم. اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا كنار حوض بر من در آيند، و شما مادام كه به اين دو تمسك جوييد، بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد».
بحث روايتى: رواياتى در باره مراد از: «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب»
در كتاب بصائرالدرجات، به سند خود از ابى حمزه ثمالى، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه مورد بحث فرمود: مقصود على «عليه السّلام» است.
مؤلف: و در همان كتاب اين روايت را با چند سند، از جابر و بريد بن معاويه و فضيل بن يسار، از امام ابى جعفر «عليه السّلام»، و به سند خود از عبداللّه بن بكير و عبداللّه بن كثير هاشمى، از ابى عبداللّه «عليه السّلام»، و به سند خود، از سلمان فارسى، از على «عليه السّلام» روايت نموده است.
و در كافى به سند خود، از بريد بن معاويه روايت كرده كه در تفسير آيه مورد بحث فرمود: ما را منظور داشته كه اولمان و افضلمان و بهترين ما بعد از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على «عليه السّلام» است.
و در معانى الاخبار، به سند خود از خلف بن عطيّه عوفى، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از معناى گفتار خداى جلّ ثنائه كه فرموده: «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتَاب» پرسش نمودم.
فرمود: او، جانشين برادرم سليمان بن داوود بود. گفتم: يا رسول اللّه! در آيه «قُل كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَينِى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب» منظور كيست؟ فرمود: او، برادرم على بن ابی طالب است.
و در تفسير عياشى، از عبداللّه بن عطا، روايت كرده كه گفت: خدمت حضرت ابى جعفر «عليه السّلام» عرض كردم: اين پسر عبداللّه بن سلام بن عمران چنين معتقد است كه منظور از «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب»، پدر اوست، آيا صحيح است، يا نه؟ فرمود: دروغ مى گويد، منظور على بن ابى طالب است.
و در تفسير برهان، از ابن شهر آشوب روايت كرده كه گفته است: محمد بن مسلم و ابى حمزه ثمالى و جابر بن يزيد، از ابى جعفر «عليه السّلام»، و على بن فضال و فضيل بن داوود، از ابى بصير، از
امام صادق «علیه السلام»، و احمد بن محمّد كلبى و محمّد بن فضيل، از حضرت رضا «عليه السّلام»، و به طريقى كه اسم نبرده، از موسى بن جعفر «عليه السّلام»، و از زيد بن على، و از محمّد بن حنفيه و از سلمان فارسى و از ابى سعيد خدرى و اسماعيل سدى روايت كرده اند كه همگى گفته اند:
منظور از «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب» در آيه «قُل كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَينِى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب»، على بن ابى طالب «عليه السّلام» است.
و در تفسير برهان، از ثعلبى در تفسير خود، به سند خود از معاويه، از اعمش از ابى صالح، از ابن عباس روايت كرده، و از عبداللّه عطاء، از ابى جعفر نيز روايت شده كه شخصى به او گفت: مردم گمان كرده اند منظور از جمله «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب»، عبداللّه بن سلام است، آيا صحيح است يا نه؟ او (يعنى هم ابن عباس و هم حضرت ابى جعفر) گفت: نه، منظور على بن ابی طالب است.
و نيز روايت شده كه شخصى از سعيد بن جبير پرسيد: منظور از جمله «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب»، عبداللّه بن سلام است؟ گفت: نه، چطور ممكن است او باشد، با اين كه اين سوره در مكه نازل شده است؟
مؤلف: اين روايت را سيوطى هم، در الدّرالمنثور از سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر ابن ابى حاتم و نحاس، در كتاب ناسخ خود، از سعيد بن جبير روايت كرده اند.
و در تفسير برهان هم، از فقيه ابن المغازلى شافعى روايت كرده كه او به سند خود، از على بن عابس نقل كرده كه گفت: من و ابومريم وارد شديم بر عبداللّه بن عطا. او به ابى مريم گفت: اى ابا مريم! على را به آن حديثى كه از ابى جعفر برايم نقل كردى، حديث كن.
ابومريم گفت: من نزد ابى جعفر نشسته بودم كه پسر عبداللّه بن سلام گذشت. گفتم: خدا مرا فدايت كند، اين پسر آن كسى است كه نزد او علم كتاب است؟ گفت: نه، وليكن صاحب شما على بن ابى طالب «عليه السلام» است آن كسى كه آياتى از كتاب خدا در شأنش نازل شده. و از آن جمله فرمود: «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب». و نيز فرمود: «أفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ». و نيز فرمود: «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ...».
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن از طريق عبدالملك بن عمير، روايت كرده اند كه محمّد بن يوسف بن عبداللّه بن سلام گفته است:
عبداللّه بن سلام گفته: خداوند در قرآن درباره من اين آيه را نازل كرده: «قُل كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَينِى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَاب».
مؤلف: و نظير اين معنا از ابن مردويه، از زيد بن اسلم، از پدرش و از جندب نيز، روايت شده. ولى خواننده عزيز حال روايت را از آنچه گذشت، به دست آورد. علاوه بر اين كه ابن منذر از شعبى روايت كرده كه گفته است: خداوند در قرآن، هيچ آيه اى درباره عبداللّه بن سلام نازل نكرده است.
وَ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِين
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |