تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«كَذَلِك أَرْسلْنَاك فى أُمَّةٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ ...»:
كلمه «متاب»، مصدر ميمى از توبه و به معناى رجوع است. اشاره به كلمه «كَذَلِكَ»، اشاره به سنت جاريه از دعوت امم به دين توحيد است و اين كه گمراه كردن هر كه را بخواهد و هدايت هر كه را بخواهد، خود بر طبق نظامى است كه در رجوع به خدا و ايمان به او و سكون قلب به ياد او و عدم رجوع به او جريان دارد.
و معناى آيه اين است كه:
تو را در امتى فرستاديم كه قبل از ايشان امت هاى ديگرى بودند و گذشتند، و اين ارسال، نظير همان ارسال و بر طبق سنتى است كه همواره در عالم جريان داشته، ارسال تو نيز بدين منظور بوده كه بر امتت، آنچه را كه به سويت وحى مى كنيم، تلاوت كنى، و براى آن ها مضامين اين كتاب را تبليغ كنى و حال آن كه آن ها به رحمان كفر مى ورزند.
و اگر فرمود: به «رحمان»، و نفرمود به «ما»، با اين كه ظاهر سياق اقتضاء داشت بفرمايد: «و براى ايشان كه به ما كفر مى ورزند، تبليغ نمايى»، بدان جهت بود كه اشاره كند به اين كه نپذيرفتن وحيى كه رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر ايشان مى خواند - كه همان قرآن باشد - و اعتنا نكردنشان به امر آن و اعتراض شان به اين كه «چرا آيتى از ناحيه پروردگارش بر او نازل نشده»، در حقيقت كفران رحمت عمومى الهى است. رحمتى كه اگر آن را بپذيرند و بدان عمل كنند، متضمن سعادت دنيا و آخرت آنان است.
معناى جمله: «إلَيهِ مَتَاب»
«قُل هُوَ رَبّى لَا إلَهَ إلّا هُوَ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وَ إلَيهِ مَتَاب » - در اين جمله، به رسول گرامى خود دستور مى دهد به اين كه مسأله توحيد را به صراحت به ايشان گوشزد كند، و فرمود: «بگو او پروردگار من است، معبودى نيست جز او، من بر او توكل مى كنم و بازگشتگاه من به سوى اوست».
يعنى: او تنها پروردگار من است، بدون اين كه شريكى با او باشد. - بر خلاف آنچه كه شما پنداشته ايد - و تنها او براى من ربوبيّت دارد، من نيز تنها او را قائم به جميع امور خود مى دانم و حوائجم را تنها به درگاه او عرضه مى دارم.
از اين جا كاملا روشن مى شود كه مسأله توكل كردن بر خدا، و بازگشت را تنها به سوى او دانستن، از آثار ربوبيّت و متفرع بر آن است. چون «ربّ»، به معنى مالك و مدبّر است. پس حاصل معنا اين مى شود كه: او وكيل من است و من به سوى او باز مى گردم.
بعضى گفته اند: منظور از كلمۀ «مَتَاب»، توبه از گناهان است. چون اگر به معناى اولى (بازگشتگاه) بگيريم، لازم مى آيد كه كلمه مزبور تأكيد جملۀ «عَلَيهِ تَوَكَّلتُ» بوده باشد، و اين خلاف ظاهر است.
ليكن ما قبول نداريم كه اگر به آن معنا باشد، تأكيد مى شود، علاوه اين را هم قبول نداريم كه تأكيد بودن خلاف ظاهر است، و مطلب در هر دو جهت روشن است.
بعضى ديگر گفته اند: معناى «إلَيهِ مَتَاب»، «إلَيهِ مَتَابِى وَ مَتَابكُم» است. يعنى بازگشت من و شما به سوى اوست. وليكن اين معنا، مستلزم حذف و تقديرى است كه هيچ دليلى بر آن نيست، و صرف اين كه در واقع بازگشت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و امتش به سوى خداست، باعث و مصحح اين نمى شود كه ما آن را در تقدير آيه هم مقدر بدانيم، بدون اين كه در كلام چيزى كه موجب آن باشد، وجود داشته باشد.
شگفت ترين آثار الهى، بدون مشیت او، در هدايت گمراهان اثری ندارد
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَت بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَت بِهِ الاَرْض أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَل لِلَّهِ الاَمْرُ جَمِيعاً»:
مقصود از به راه انداختن كوه ها، اين است كه آن ها را از ريشه كنده، از جايى به جايى انتقال دهند. و مقصود از تقطيع زمين، اين است كه آن را قطعه قطعه سازند.
و مقصود از به سخن آوردن مُردگان، اين است كه ايشان را براى پرسش از اين كه بعد از مرگ چه بر سرشان آمده ،زنده كنند، تا از گفته آنان بر حقيقت آخرت استدلال نمايند. چون پيشنهاد كفار و مقصود ايشان از آيت، همين ها بوده.
و اين ها امور عجيب و غريب و خارق العاده ای است كه به عنوان آثار قرآن فرض شده، (كه به فرضى هم كه قرآن چنين آثارى مى داشت، باز اين كفار هدايت نمى شدند). و چون جمله «بَل لِلّهِ الأمرُ جَمِيعاً» در كلام بود و دلالت مى كرد بر اين كه جزاء «لَو» چيست، لذا جزاء شرط مزبور حذف گرديده است.
اين آيات به طورى كه دانستى، در مقام بيان اين معنا است كه مسأله هدايت مربوط به آيه هايى كه پيشنهاد مى كنند و مى گويند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ...» نيست، بلكه امر هدايت به دست خداست، كه هر كه را بخواهد، گمراه و هر كه را كه به سويش انابه كند، هدايت مى نمايد.
و همچنين آيات بعدى، از قبيل «بَل زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكرُهُم وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَن يُضلِلِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن هَاد»، و همچنين آيه: «وَ كَذَلِكَ أنزَلنَاهُ حُكماً عَرَبِيّاً وَ لَئِنِ اتَّبَعتَ أهوَاءَهُم...»، و آيه «وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أن يَأتِىَ بِآيَةٍ إلّا بِإذنِ اللّه...»، و همچنين آيات قبل، همه در اين سياق قرار دارند و در مقام بيان اين معنا هستند.
بنابراين، جزاء «لَو» كه گفتيم حذف شده، چيزى نظير اين است كه بگوييم: «هدايت نخواهند شد مگر آن كه خدا بخواهد». و معناى آن اين است كه:
اگر هم فرض كنيم كه قرآن چنين اثرى مى داشت كه كوه ها را از ريشه مى كند و زمين را پاره پاره مى نمود و مُردگان را به زبان در مى آورد، مع ذلك با ديدن اين گونه آثار، هدايت شونده نيستند، مگر آن كه خدا بخواهد، بلكه امر تمامى آن به دست خداست، و زمام هيچ امرى به دست غير او نيست، تا كسى توهم كند كه اگر آيتى عظيم و عجيب و غريب و مدهش نازل مى شد، ممكن بود اين كفار را هدايت كند. نه، بلكه امر، همه اش به دست خداست و هدايت هم (كه خود امرى است از امور)، مربوط به مشيت او است.
بنابراين، آيه شريفه از نظر معنا شبيه مى شود به آيه: «وَ لَو أنَّنَا نَزَّلنَا إلَيهِمُ المَلَائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ المَوتَى وَ حَشَرنَا عَلَيهِم كُلَّ شَئٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا إلّا أن يَشَاءَ اللّهُ».
وجوه گفته شده در معناى آيه: «وَ لَو أنَّ قُرآناً سُيِّرَت بِهِ الجِبَال...»
و بعضى گفته اند: جزاء «لَو» كه حذف شده، چيزى نظير اين است كه بگوييم: «هر آينه اين قرآن است»، و مقصود بيان عظمت شأن قرآن، و اين نكته است كه قرآن در قدرت بيان و نفوذ كلام، نهايت درجه را دارد، و اين از جهالت كفار است كه از قرآن اعراض نموده، پيشنهاد معجزه ديگرى مى كنند.
چه معجزه اى بالاتر از اين قرآن كه در رفعت قدر و عظمت، به حدّى است كه اگر قرآنى فرض شود كه كوه ها را از جاى كنده يا زمين را پاره پاره كند و يا مُردگان را به زبان آورد (كلمه يا در هر دو جمله به منظور منع خلو است، نه منع جمع)، قطعا همين قرآن خواهد بود، ليكن خداوند قرآن را اين چنين نازل نكرده.
و بنابراين معنا، آيه شريفه، در معناى آيه «لَو أنزَلنَا هَذَا القُرآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأيتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشيَةِ اللّه» است.
وليكن اين معنا با سياق آيات به بيانى كه گذشت، مساعد و سازگار نيست، و مخصوصا با جمله «بَل لِلّهِ الأمرُ جَمِيعاً»، و همچنين با جمله بعدى: «أفَلَم يَيأسِ الَّذِينَ آمَنُوا أن لَو يَشَاءُ اللّهُ لَهدَى النَّاسَ جَمِيعاً»، هيچ نمى سازد، و به زودى توضيح اين ناسازگارى - إن شاء اللّه - خواهد آمد.
و لذا مفسرانى كه آيه را به معنایى كه نقل شد، تفسير كرده اند، در تفسير «بَل لِلّهِ الأمرُ جَمِيعاً» و ربطش به ماقبل، خود را به زحمت انداخته اند و گفته اند:
معنايش به ضميمه صدر آيه، اين است كه: اگر قرآنى فرض شود كه چنين اثرى به آن بدهند، همين قرآن خواهد بود، وليكن خداى سبحان چنين كارى را با اين قرآن نكرده، بلكه آن را به همين صورتى كه هست، نازل كرده، چون امر، همه اش فقط به دست او است.
بعضى ديگر گفته اند: حاصل معناى «بل»، اين است كه: اين گونه امور خارق العاده با قرآن انجام نمى شود، و اگر انجام شود، به وسيله ديگرى كه در تحت اراده خداست، انجام مى گيرد. چون همه امور به دست او است و بس.
بعضى ديگر گفته اند: بهتر اين است كه بگوييم جمله مورد بحث، يعنى «بَل لِلّهِ الأمرُ جَمِيعاً»، عطف بر محذوف است، و تقدير اين است كه «اختيار هيچ امرى به دست تو نيست، بلكه همه اش به دست خداست».
وليكن خواننده محترم، خود داورى مى كند كه سياق با هيچ يك از اين چند معنا مساعدت ندارد، و حق معنا كه با سياق سازگار باشد، همان است كه كلمه «بل»، اعراض از خود جمله شرطيه سابق باشد و جزاء آن، در تقدير گرفته شود.
و همان طور كه گفتيم، تقدير جمله شرطيه و جزائش، چيزى نظير اين باشد که: «اگر هم قرآنى نازل شود كه فرضا كوه ها را از جاى بكند و زمين را قطعه قطعه سازد و مُردگان را به زبان آورد، باز اينان هدايت نمى شوند، مگر آن كه خدا بخواهد».
سه وجه در معناى آيه: «أَ فَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ آمَنُوا...»
«أَ فَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَن لَّوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِيعاً»:
اين آيه، تفريع بر مطالب قبل است، و در معناى آن سه وجه گفته اند:
۱ - بعضى گفته اند: كلمۀ «يأس»، بر اساس لغت هوازن، به معناى «علم» است. و نيز بعضى گفته اند كه اين معنا بر مبناى لغت «حى» كه قبيله اى از نخع مى باشند، است، و استدلال كرده اند به شعر يكى از شعراى نخع، به نام «سحيم بن وثيل رباحى»، كه گفته است:
أقُولُ لَهُم بِالشَّعبِ إذ يَأسِرُونَنِى * ألَم تَيأسُوا أنّى ابنُ فَارِسِ زُهدَمِ
و نيز استدلال كرده اند به شعر «رباح بن عدى»، كه گفته است:
ألَم يَيأسِ الأقوَامُ أنّى أنا ابنُهُ * وَ إن كُنتَ عَن أرضِ العَشِيرَةِ نَائِياً
و بنابر اين لغت، حاصل تفريع اين نمى شود كه وقتى اسباب، قدرت هدايت اينان را ندارند، حتى قرآن هم اگر كوه ها را از جاى بركند و زمين را پاره پاره كند و مُردگان را به زبان آورد، باز نمى تواند ايشان را هدايت كند. و چون امر، همه اش به دست خداست، لذا واجب است مؤمنان بدانند كه خدا هدايت كفار را نخواسته. چون اگر او مى خواست همه مردم را هدايت مى كرد. چه مؤمنان را و چه كفار را. اما او كفار را هدايت نكرد و در نتيجه ايشان راه نيافتند، و نخواهند يافت.
۲ - بعضى ديگر گفته اند: معناى كلمۀ «يأس»، همان معناى «نااميدى» است. چيزى كه هست، جمله «أفَلَم يَيأس»، معناى علم را هم متضمن است، و مقصود بيان اين جهت است كه مؤمنان لازم است بدانند كه خدا هدايت كفار را نخواسته، و اگر مى خواست همه مردم را هدايت مى كرد، و ايشان از اين كه كفار هدايت شوند، براى هميشه نااميد باشند.
پس در حقيقت تقدير كلام اين مى شود: «أفَلَم يَعلَمُ الَّذِينَ آمَنُوا أنَّ اللّهَ لَم يَشَأ هِدَايَتَهُم وَ لَو يَشَاءُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً أوَ لَم يَيأسُوا مِن اهتِدَائِهِم وَ إيمَانِهِم». يعنى: آيا كسانى كه ايمان آورده اند، هنوز نمى دانند كه خدا هدايت كفار را نخواسته و اگر مى خواست، همه مردم را هدايت مى كرد؟ و آيا هنوز از هدايت و ايمان كفار مأيوس نشده اند؟
آنگاه به منظور اختصار، معناى علم در «يأس» تضمين شده و از متعلق علم، تنها جمله شرطيه، يعنى «لَو يَشَاءُ اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً»، به آن نسبت داده شده است.
۳ - بعضى ديگر گفته اند: جمله «أفَلَم يَیأس»، همان معناى ظاهرى خود را دارد و متضمن معناى علم نيست. و جمله «أن لَو يَشَاءُ اللّه» هم، مربوط به آن نيست، بلكه متعلق است به جمله «آمنوا». البته با تقدير حرف «باء»، و متعلق «يَيأس» هم محذوف شده، و تقدير كلام چنين است:
«أفَلَم يَیأسِ الَّذِينَ آمَنُوا بِأن لَو يَشَاءُ اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً مِن إيمَانِهِم». يعنى: آيا هنوز مأيوس نشده اند آن ها كه ايمان دارند به اين كه اگر خدا بخواهد، همه مردم را هدايت مى كند از اين كه كفار ايمان آورند؟
اين بود سه وجهى كه در معناى آيه گفته شده، و از همه معتدل تر، وجه وسطى است. و به هر حال، آيه شريفه خالى از اشاره به اين نكته نيست كه مؤمنان آرزو مى كردند شايد كفار ايمان بياورند و شايد هم اين اميد ايشان، ناشى از گفتار كفار بود كه مى گفتند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ». لذا پيش خود اميدوار شدند كه شايد آيتى غير از قرآن نازل بشود و در نتيجه كفار ايمان بياورند و لذا از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» درخواست كردند كه خواسته كفار را اجابت كند.
خداى تعالى با آيه مورد بحث، و در آيات ديگرى در كلام مجيدش، ايشان را از ايمان آوردن آنان مأيوس نمود. و اين گونه آيات، هم در مكه و هم در مدينه نازل شده. مانند آيه شريفه سوره «يس»، كه مكى است و مى فرمايد: «وَ سَوَاءٌ عَلَيهِم ءَأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُونَ». و آيه ششم سوره «بقره»، كه مدنى است و مى فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِم ءَأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُونَ».
«وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تحُلُّ قَرِيباً مِّن دَارِهِمْ حَتى يَأْتىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»:
سياق آيات شهادت مى دهند بر اين كه منظور از جمله «بِمَا صَنَعُوا»، همان كفر ورزيدن شان به رحمان، در قبال دعوت حقه اسلام است. و كلمه «قارعة»، به معناى مصيبتى است كه انسان را بكوبد.
و در آيه شريفه، تهديد و وعيد قطعى است براى كسانى كه كفر ورزيدند به عذابى كه هرگز بر نمى گردد، و نيز در آن علائم و مقدمات آن عذاب ذكر شده، كه يكى پس از ديگرى، بروز مى كند تا خود آن عذاب موعود فرا رسد.
و معناى آيه اين است كه: لايزال مصيبت هاى كوبنده بر سر اين ها كه به دعوت حقه تو كفر مى ورزند، به خاطر آنچه كردند و كفرى كه به رحمان ورزيدند، مى آيد، و يا در نزديكى هاى خانه شان فرود آمده، همواره بدين حال هستند، تا آن كه آن عذابى كه خداوند وعده شان داده برسد. چون خداى تعالى، خُلف وعده نمى كند و گفتارش تغيير نمى پذيرد.
دقّت در اين كه اين سوره مكى است - به شهادت مضامين آياتش - و همچنين دقّت در حوادثى كه بعد از بعثت و قبل از هجرت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رُخ داده، و بررسى حوادثى كه بعد از هجرت تا قبل از فتح اتفاق افتاده، اين معنا را به دست مى دهد كه منظور از جمله «الَّذِينَ كَفَرُوا - كسانى كه كافر شدند»، همان كفار عرب از اهل مكه و غير ايشان است، كه در ابتداى دعوت اسلام، آن را رد نموده، انكار و عناد را به نهايت رسانده، در انگيختن فتنه و فساد پافشارى نمودند.
و مقصود از «آنان كه مصيبت ها بر سرشان آمد، كفار اطراف مكه است، كه جنگ ها و قتل و غارت ها از پايشان درآورد.
و مقصود از «آن ها كه مصائب در نزديكى هاى خانه هاشان فرود آمد»، اهل مكه اند كه حوادث ناگوار در پيرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، و دودش به چشم آن ها نيز مى رفت و وحشت و اندوه و ساير آثار سوء آن خواب و خوراك را از ايشان سلب مى نمود.
و مقصود از «عذابى كه وعده شان داده»، عذاب شمشير است كه در روزهاى بدر و احد و ساير غزوات، با آن روبرو شدند.
و بايد دانست اين عذابى كه خداوند در اين آيه كفار را بدان تهديد نموده، غير آن عذابی است كه در سوره «يونس» كه تفسيرش گذشت، بدان انذار كرده و فرمود: «وَ لِكُلِّ أُمّةٍ رَسُولٌ فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُون»، تا آن جا كه براى بار دوم فرمود: «وَ قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُونَ».
زيرا آيه سوره «يونس»، تهديدى است عمومى درباره همه امت، و اما اين آيات تهديد و وعيدى است در خصوص كفار قريش و غير ايشان كه در ابتداى دعوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، عليه دعوتش قيام مى نمودند.
قبلا هم در جلد اول اين كتاب در سوره «بقره»، در تفسير آيه «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِم ءَأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُونَ»
گفتيم كه: منظور از «الَّذِينَ كَفَرُوا» هر جا كه در قرآن به طور مطلق آمده باشد، معاندين از مشركان عرب است، كه در ابتداى دعوت اسلام، عليه آن قيام مى كردند. همچنان كه مقصود از «الَّذِينَ آمَنُوا» هر جا كه بدون قيد آمده باشد، سابقين در اسلام اند، كه در اول دعوت اسلام ايمان آوردند.
اين را نيز بايد دانست كه مفسران در آيه شريفه مورد بحث، اقوال گوناگونى دارند، كه چون فایده اى در ايراد بيشتر آن ها نديديم، از ايرادش خوددارى نموديم. علاوه بر اين كه آنچه ما خود اختيار نموده و آورديم، براى اهل بحث كافى است، و - إن شاء اللّه - در بحث روايتى آتيه، بعضى از آن اقوال را خواهيم آورد.
«وَ لَقَدِ استُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِك فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْف كانَ عِقَابِ»:
اين آيه، تأكيد همان وعيد قطعى است كه در آيه قبلى كرده بود، به بيان نظائر آن تا دلالت كند بر اين كه تهديد در آيه قبلى صرف تهديد نيست و آن چنان نيست كه دليلى بر وقوعش نباشد، بلكه از امكان وقوع گذشته، وقوع هم يافته است، و آن چنان نيست كه كفار پيش خود پنداشته و گفتند: «لَقَد وُعِدنَا هَذَا نَحنُ وَ آبَاؤُنَا مِن قَبلُ إن هَذَا إلّا أسَاطِيرُ الأوَّلِينَ».
آرى، قبل از تو (اى پيغمبر اسلام)، به فرستادگان ديگر نيز كفر ورزيدند، و استهزاء كردند، و معجزات دلخواه پيشنهاد كردند. عينا همين طور كه اينان به دعوت تو كفر مى ورزند و با وجود معجزه قرآن، معجزات ديگرى از پيش خود پيشنهاد مى كنند، من هم كفار را هميشه مهلت مى دهم و سپس ايشان را به عذاب خود مى گيرم، و كس نمى داند كه عقاب من چگونه است، آيا صرف تهديد است و يا چيزی است كه مى توانند از آن بگريزند؟ و يا چيزی است كه مى توانند تحمّل كنند؟
پس وقتى عذاب من بر امت هاى گذشته نازل شده، اين ها نيز بايد بدانند كه عذاب من واقع شدنى است، و بايد از كارهايى كه نظير افعال آنان است، بپرهيزند تا آنچه بر سر آنان آمد، بر سر اينان نيايد.
و از اين جا معلوم مى شود اين كه بعضى از مفسران گفته اند آيه مورد بحث، تسليت و مايه دلگرمى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، صحيح نيست.
و اگر فرمود: «فَأملَيتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا»، با اين كه جا داشت بفرمايد: «فَأملَيتُ لِلَّذِينَ استَهزَؤُا»، بدين منظور بوده كه بفهماند استهزاء كفر بوده، همچنان كه كفرشان كفر استهزاء بوده. پس ايشان كافرانى استهزاء كننده به آيات خدا بودند، همچنان كه معاصرين رسول خدا «صلی اللّه عليه و آله و سلم» همين طور بودند. قرآن را كه خود آيت خدا بود، انكار نموده، از درِ استهزاء مى گفتند: «چرا آيتى از ناحيه پروردگارش بر او نازل نمى شود».
«أَ فَمَنْ هُوَ قَائمٌ عَلى كُلِّ نَفْسِ بِمَا كَسبَت وَ جَعَلُوا للَّهِ شُرَكاءَ»:
«القَائِمُ عَلَى شَئ»، به معناى مسلط بودن بر چيزى است. و «القَائِمُ بِشَئ»، به معناى كسى است كه به نوعى مدبّر آن باشد و خداى سبحان، هم قائم بر هر نفس است، و هم قائم به آنچه مى كند. اما قيامش بر هر نفس، براى اين كه او محيط به ذات آن و قاهر بر آن و شاهد و ناظر ذات آن است.
و اما قيامش به آنچه مى كند، براى اين است كه او مدبّر امر اعمال آن است و آن را از مرتبه حركت و سكون به مرحله عمل تحوّل مى دهد، و اعمالش را در صحيفه هاى اعمال ضبط نموده، سپس آن ها را به صورت ثواب ها و عقاب هاى دنيا و آخرت، و قرب و بعد، و هدايت و ضلالت، و نعمت و نقمت، و جنت و نار، متحول مى سازد.
اين آيه، متفرع است بر آيات قبل، بدين بيان كه: خداى سبحان هدايت مى كند هر كه را بخواهد، و پاداش مى دهد به بهترين ثواب ها، و گمراه مى كند هر كه را بخواهد، و كيفر مى دهد به شديدترين عقاب، و وقتى همه امور به دست اوست، پس او قائم بر هر نفس و قائم به كرده هاى هر نفس، و مسلط بر آن، و مدبّر نظام اعمال آن است، و با اين وصف، آيا كسى معادل او هست تا در الوهيت شريك او باشد؟
از اين جا معلوم مى شود كه خبر مبتداء، در «أفَمَن هُوَ قَائِمٌ...» حذف شده، و جمله «جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاء» دلالت بر آن محذوف مى كند. (و تقديرش چنين است: أفَمَن هُوَ قَائِمٌ... هَل يُشَارِكُهُ أحَدٌ - آيا كسى كه قائم بر هر نفس است... كسى هست كه شريك او باشد؟)
و از سخنان سخيف و بى پايه اى كه در تفسير آيه گفته اند، مطلبى است كه به ضحاك نسبت داده اند، كه منظور از «مَن» در جمله «أفَمَن هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت»، ملائكه است، نه خداى تعالى. چون ملائكه هستند كه موكل بر اعمال مردم اند، و معناى آيه اين است كه: «آيا ملائكه كه به امر خدا موكل بر اعمال مردم اند، شركاى خداى سبحان اند؟» و سخافت اين قول از آن است كه بى نهايت از سياق آيات، اجنبى است.
احتجاج بى سابقه ای عليه مشركان: فضائل شركاى خدا را بيان كنيد
«قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لا يَعْلَمُ فى الاَرْضِ أَم بِظاهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ»:
بعد از آن كه فرمود: «وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاء»، دوباره با بيان ديگرى كه از بيان سابق اخذ شده، گفتارشان را باطل نموده است.
پس به پيغمبر خود دستور مى دهد به اين كه با ايشان به نوعى كه در باب خود عجيب و بى سابقه است، احتجاج نموده، به ايشان تكليف كند اين شركاء را توصيف كنيد. چون صفات است كه هر چيزى را متعين، و شؤون و آثار آن را مشخص مى كند.
و اگر اين بت ها، شركاى خدا و شفعاى درگاه او باشند، بايد صفاتى داشته باشند كه با داشتن آن صفات، به چنين شأن و مقامى رسيده باشند. همان طور كه خداى تعالى از اين نظر معبود است كه «حىّ» و «عليم» و «قدير» و «خالق» و «مالك» و «مدبّر» است، و به همين جهت، ربّ هر چيزی است. وليكن بت ها وقتى اسمشان برده مى شود و معرفى مى شوند، جز اسامى هُبَل و لات و عُزّى، صفت و فضيلتى كه به خاطر آن شريك خدا شده باشند، براى آن ها شمرده نمى شود.
سپس دستور مى دهد از ايشان بپرسد: «أم تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى الأرضِ». و كلمه «أم» در اين جا منقطعه، و به معناى «بَل» است.
يعنى: بلكه معناى بت پرستى و شرك ورزى شما اين است كه خدا را خبر دهيد از چيزى كه خود او خبر ندارد. چون اگر او در زمين شريكى مى داشت، حتما خودش اطلاع مى داشت، و شريك در تدبير خلق چيزى نيست كه شريك ديگر از او بى خبر بماند. زيرا بالاخره از اين كه شخص ديگرى تدبير ديگرى در خلائق دارد، مى فهمد كه حتما مدبرى غير خودش وجود دارد.
و خداى سبحان، خود به تنهايى مدبر تمامى امور است، و او از غير خودش هيچ تدبير و اثرى در اين باب نديده، چه اثر مخالف و چه موافق.
دليل بر اين كه خدا شريكى براى خود سراغ ندارد، اين است كه او قائم بر تمامى نفوس و واقف است به آنچه نفوس مى كنند. و به عبارت ديگر، هم «خلق» از اوست، و هم «امر»، و او به شهادت برهانى كه جاى ترديد در آن نيست، بر هر چيزى شهيد و ناظر است.
و كوتاه سخن: اين آيه، نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد: «قُل أتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الأرضِ».
آنگاه اضافه مى كند كه «أم بِظَاهِرٍ مِنَ القَولِ»، بلكه اين خبرى كه مى دهيد كه براى خدا شركایى هست، صرف گفتار، و خالى از حقيقت است. و اين جمله، نظير آيه ای است كه مى فرمايد: «إن هِىَ إلّا أسمَاءٌ سَمَّيتُمُوهَا أنتُم وَ آبَاؤُكُم».
و از بعضى مفسران نقل شده كه گفته اند: منظور از ظاهر قول، ظاهر كتابی است كه از ناحيه خدا نازل شده باشد، و حاصل آيه اين است كه: نه دليل عقلى بر الوهيت و شريك بودن اين بت ها داريد، و نه دليلى نقلى، ولى اين معنا از الفاظ آيه بعيد است.
و اما وجه ارتباط ميان اين سه دليل، اين است كه بت پرستان در پرستش بت ها و شريك خدا قرار دادن آن ها متردد بودند. زيرا از هر طرف اشكال بر ايشان وارد بود. اگر بگويند شريك خدايند، دليلى ندارند. چون در بت هاى خود اوصافى كه دلالت بر الوهيت آن ها بكند، سراغ ندارند. و اگر ادعا كنند كه چنين اوصافى در بت هاى خود ديده اند، دروغ گفته اند.
زيرا معنايش اين مى شود كه ايشان به وجود شركاى خدا پى برده باشند، ولى خداوند از وجود آن ها بى خبر باشد. و اگر به صرف لقلقه زبان اكتفاء كنند، بدون اين كه حقيقتى داشته باشد، در حقيقت خواسته اند خدا را فريب دهند، و خدا بزرگتر از اين حرف ها است، خيلى هم بزرگتر است.
زمخشرى در كشاف گفته: اين احتجاج و اسلوب هايش، بسيار عجيب است، و خود با زبانى رسا و شيوا، فرياد مى زند كه از زبان بشر نيست، مگر كسى معرفت و يا انصاف نداشته باشد.
«بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ»:
كلمه «بَل»، به معناى اعراض و آيه شريفه اعراض از دليل هاى ذكر شده و لوازم آن است، و معنايش اين است كه: اين دليل ها را واگذار. زيرا اينان اگر براى خدا شريك قائل مى شوند، به خاطر هيچ يك از اين وجوه كه گفتيم نيست، بلكه علتش تنها اين است كه شيطان، شرك را در نظرشان جلوه داده و بدين وسيله از راه خدايشان باز داشته است.
چون اينان علم دارند بر اين كه هيچ حجتى بر شركت اين شركاء ندارند، و اين را هم مى دانند كه صرف ادعا، بت ها را شريك خدا نمى سازد، ليكن هدفشان از ترويج بت پرستى و الوهيت بت ها و جلب توجه عامه به سوى آن ها، تنها و تنها به دست آوردن پول و زخارف دنيا است. و چون دعوت تو سدّ راه منافع ايشان است، از اين نظر از درِ لجبازى و دشمنى با تو نسبت به عبادت بت ها تعصب به خرج داده، مردم را بيش از پيش، به سوى بت و به سوى توسل به آن دعوت مى كنند، تا هم سدّ راه تو شوند، و همه مردم را گمراه كنند.
شيطان هم، اين مكر و نقشه را در نظر آنان جلوه داده، و گرنه هيچ سبب ديگرى در مشرك بودن آنان نيست. نه دليلى، و نه جهت ديگرى، و هر چند شيطان اين نقشه ها را در نظر آنان زينت داده و گمراهشان ساخته. و ايشان هم مردم را گمراه نمودند، وليكن در عين حال خداوند گمراهشان كرد و از نعمت هدايت محرومشان نمود، و كسى كه خدا او را گمراه كرده باشد، هدايت كننده اى نخواهد داشت.
«لهَُّمْ عَذَابٌ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الاَخِرَةِ أَشقُّ وَ مَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ»:
كلمۀ «أشق»، صيغه افعل تفضيل است از ماده «مشقه» است. و كلمه «واق»، اسم فاعل از ماده «وقايه»، به معناى نگه دارى است.
در اين آيه به طور اختصار عذابى را كه در آيات سابق وعده داده بود، بيان مى كند. و مقصود از جمله «وَ مَا لَهُم مِنَ اللّهِ مِن وَاقٍ»، نفى شفاعت و تأثير آن در حق ايشان است، و معنايش اين است كه به هيچ وجه كسى را ندارند كه شفاعتشان كند.
وعده به مؤمنان، در مقابل وعيدى كه به كافران داده شد
«مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِن تَحْتهَا الاَنهَارُ أُكُلُهَا دَائمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْك عُقْبى الَّذِينَ اتَّقَوا وَ عُقْبى الْكَافِرِينَ النَّارُ»:
كلمه «مَثَل» به معناى توصيفى است كه موصوف را ممثل و مجسم نمايد.
در آيه شريفه، وعده جميلى را كه در قبال وعيد كفار به مردم پرهيزگار اختصاص داده، بيان مى كند، تا هم آن را بيان كرده باشد، و هم اين كه زمينه براى خاتمه كلام كه خلاصه گيرى از نتيجه سعى كفار و مؤمنان در مسير به سوى پروردگار و بازگشتشان به سوى اوست، فراهم گردد.
و اگر در قبال كفار، متقين را قرار داد، با اين كه مى بايست مؤمنان را قرار داده باشد، بدين منظور است كه اشاره كند بر اين كه كسانى به اين عاقبت حُسنى نائل مى آيند كه علاوه بر ايمان، عمل صالح هم داشته باشند، چون اگر ايمان به خدا داشته باشند و عمل صالح نكنند، مؤمن به خدا و كافر به آيات او خواهند بود.
و از جمله اشارات لطيفى كه در اين آيه به كار رفته، اين است كه در مقابله اول، ميان مؤمنان و مشركان، از آنان به «مُتَّقُون»، و از اينان به «الَّذِينَ كَفَرُوا» تعبير كرده، و در آخر از آنان به «الَّذِينَ اتَّقَوا»، و از اينان به «كَافِرُونَ» تعبير نموده است.
و بعيد نيست كه در اين اختلاف تعبير، اشاره باشد به اين كه فعل ماضى «اتَّقُوا» و «كَفَرُوا» و صفت «مُتّقين» و «كَافِرُون» در اين جا يك مدلول دارند، و مجموع اعمالشان در دنيا يك عمل اعتبار شده است، و لازمه آن، اين است كه يك بار بودن عمل عين استمرار آن باشد، و به اين اعتبار تعبير «الَّذِينَ كَفَرُوا» و «الَّذِينَ اتَّقَوا» كه دلالت بر صدور فعل دارد، با تعبير «كَافِرُونَ و مُتَّقُونَ» كه دلالت بر اتصاف و استمرار مى كند، يك مفاد را مى رسانند، و آن عبارت است از منحصر ساختن موصوف بر صفتش، و اين كه يك دسته فقط كفر مى ورزند و دسته ديگر فقط در راه ايمان قدم بر مى دارند.
و اما آن كسانى كه اعمالشان و كفر و ايمانشان استمرار نداشته، هر لحظه عوض مى شود. مدتى كفر از ايشان سر مى زند، سپس مبدّل به ايمان مى گردد، و يا چندى بر طريق ايمان اند، سپس به كفر مى گرايند. و خلاصه هنوز بر يك طريق معيّن استوار نشده اند، از سياق اين آيات خارج اند، و روى سخن در اين آيات با آنان نيست - دقّت فرمایيد.
اين را نيز بايد خاطرنشان سازيم كه در آيات قبلى، وجوه مختلفى از التفات به كار رفته بود. مانند «كَذَلِكَ أرسَلنَاكَ»، كه در آن خداوند متكلم مع الغير و در «بَل لِلّهِ الأمرُ»، غايب اعتبار شده است. و باز در جمله «فَأملَيتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا»، متكلم وحده و در جمله «وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاء»، غايب اعتبار شده است.
و وجه آن روشن است. چون تعبير به مثل «أرسَلنَاكَ» كه خداوند متكلم با غير اعتبار شده است، بدين جهت بوده كه دلالت كند بر اين كه در اين ميان وسائطى مثلا از قبيل ملائكه وحى دخالت دارند. و در جمله «بَل لِلّهِ الأمرُ جَمِيعاً» كه خداوند غايب اعتبار شده است، براى اين بوده كه دلالت كند بر اين كه هر امرى، چه با واسطه و چه بدون واسطه، به مقام الوهيت خداى تعالى كه قيوم بر هر چيز است، برگشت مى كند.
و تعبير به مثل «فَأملَيتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أخَذتُهُم»، براى دلالت بر اين است كه خداى تعالى در حقيقت، واسطه اى كه شريك و يا شفيع او باشد ندارد، آن چنان كه كفار ادعا مى كنند.
آنگاه جمله «تِلكَ عُقبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَ عُقبَى الكَافِرِينَ النَّارُ»، همان طور كه گفتيم، اشاره مى كند به سرانجام كار دو طایفه، و با اين جمله بحث در پيرامون مؤمنان و مشركان از نظر آثارى كه حق و باطل در عقايد و اعمالشان دارد، خاتمه مى يابد.
و به خاطر داريد كه گفتيم اين آيات نه گانه كه مورد بحث ما است، تتمه آيات ده گانه قبل است كه با آيه «أنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاءً...» شروع مى شد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |