تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و نيز در همان كتاب، در ذيل آيه «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إذ نَادَينَا...» آمده كه: ابن مردويه، از ابن عباس، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود:
وقتى خداى تعالى، موسى را براى سخن گفتن با وى، به كوه طور نزديك كرد، و به اين مقام قرب رسانيد، موسى پرسيد: پروردگارا! آيا كسى گرامى تر از من نزد تو هست؟ چون تو مرا به قرب و رازگويى خود، نائل ساختى، و با من سخن گفتى؟
خداى تعالى فرمود: بله، مقرب تر از تو، محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» است، كه نزد من، گرامى تر از تو است.
پرسيد: حال كه محمّد، گرامى تر از من نزد تو است، آيا امت محمد نيز، گرامى تر از بنى اسرائيل اند، با اين كه براى بنى اسرائيل دريا را شكافتى، و آنان را از شرّ فرعون و عمل او نجات دادى، و «مَنّ» و «سَلوَى» به ايشان اطعام كردى؟
فرمود: آرى، امت محمّد، نزد من گرامى تر از بنى اسرائيل است. عرضه داشت: پروردگارا! ايشان را به من نشان ده. خطابش كرد كه: اى موسى! تو ايشان را نمى بينى، ولى اگر خواستى صوتشان را به تو مى شنوانم. عرضه داشت: آرى، اى خدا.
پس پروردگار ما، امت محمّد را ندا داد كه پروردگار خود را اجابت كنيد!
امت محمّد، كه آن روز در پشت پدران و ارحام مادران خود بودند، تا آخرين نفرى كه تا روز قيامت جزو امت وى خواهند بود، همه اجابت نموده، يك صدا گفتند: بله، تو حقا پروردگار مايى، و ما حقا بندگان توايم.
خداى تعالى فرمود: راست گفتيد، من پروردگار شما، و شما بندگان من ايد، و من شما را قبل از آن كه از من بخواهيد، آمرزيده ام و قبل از آن كه درخواستى كنيد، عطا كرده ام. پس هر كس مرا با شهادت «لا إله إلّا الله» ملاقات كند، داخل بهشت مى شود.
ابن عباس مى گويد: به همين جهت، وقتى محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» مبعوث شد، خدا خواست تا به خاطر آنچه كه به او و به امت او اختصاص داده، بر او منت نهد، لذا گفت: اى محمّد! تو در جانب طور نبودى، وقتى كه ما موسى را ندا داديم.
مؤلف: اين روايت را، طبرى هم، به چند طريق ديگر، از غير ابن عباس نقل كرده.
و اين معنا را، صدوق هم در كتاب عيون اخبار الرضا، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت كرده، ولى اشكالى كه در آن است، اين است كه: اگر بگوييم آيه مورد استشهاد روايت مى خواهد اين معنا را برساند، نظم سياق به كلى در هم مى ريزد، و ارتباط جمله هاى قبل از آن با جمله هاى بعد از آن، به كلى فاسد مى شود.
و در كتاب بصائر، به سند خود، از محمد بن فضيل، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ مَن أضَلُّ مِمّنِ اتّبَعَ هَوَيهُ بِغَيرِ هُدىً مِنَ الله» فرموده: يعنى كيست گمراه تر از كسى كه هواى نفسانى خود را دين خود بگيرد، بدون اين كه دين را از ائمه هدى اخذ كند.
مؤلف: نظير اين روايت را، صاحب بصائر، از مُعلّى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده. و اين مضمون، از باب جرى و تطبيق جزئى بر كلى، يا از مقولۀ بطن قرآن است. نه اين كه آيه شريفه در خصوص مسأله امامت نازل شده باشد.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «الّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ...» گفته: اين جمله و مابعد آن، درباره عبدالله بن سلام، تميم دارى، جارود عبدى و سلمان فارسى نازل شده. چون اين چند نفر مسلمان شدند، و بلافاصله اين آيه، درباره آنان نازل شد - نقل از قتاده است.
بعضى ديگر گفته اند: درباره چهل نفر مسيحى نازل شد، كه قبل از بعثت، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ايمان آوردند. سى و دو نفر از آنان اهل حبشه بودند، كه با جعفر بن ابى طالب، در مراجعتش از حبشه آمدند، و هشت نفر ديگر از شام آمدند، كه بحيراء، ابرهه، اشرف، ايمن، ادريس، نافع و تميم، از ايشان بودند.
مؤلف: رواياتى ديگر غير از اين روايت وارد شده.
باز در همان كتاب، در معناى آيه: «وَ يَدرَؤنَ بِالحَسَنَةِ السّيِّئَة» گفته: بعضى گفته اند يعنى با حلم، جهل جاهلان را دفع مى كنند - نقل از يحيى بن سلام - و معنايش اين است: آزار مردم را به وسيلۀ مداراى با مردم از خود دفع مى كنند. و نظير اين معنا، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده.
روايت جعلى اهل سنت، درباره كفر ابوطالب
و در الدر المنثور است كه: عبد بن حميد، مسلم، ترمذى، ابن ابى حاتم، ابن مردويه و بيهقى، در دلائل، از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت:
وقتى ابوطالب از دنيا مى رفت، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نزدش آمد و فرمود: عموجان! بگو لا اله الا الله، تا من روز قيامت، نزد خدا برايت بدان شهادت دهم.
گفت: شهادت مى دادم، اگر سرزنش قريش نبود، كه فردا بگويند جزع و ناراحتى مرگ، او را به اين اقرار واداشت. لذا خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «إنّكَ لَا تَهدِى مَن أحبَبتَ وَلَكِنّ اللهَ يَهدِى مَن يَشَاءُ وَ هُوَ أعلَمُ بِالمُهتَدِين».
مؤلف: در معناى اين روايت، روايت ديگرى از ابن عمر، ابن مسيب، و غير آن دو آمده، وليكن روايات بسيار زيادى، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده، كه فرموده اند:
ابوطالب، ايمان آورده بود و اشعارى هم، كه از او نقل شده، پُر است از اقرار به صدق رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و حق بودن دين او. و اين ابوطالب، كسى است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را، وقتى صغير بود، در دامن خود جاى داد، و بعد از بعثت و قبل از هجرت، از او حمايت كرد.
حمايتى كه ارزش آن حمايت و مجاهداتش در حفظ جان شريف رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در ده سال قبل از هجرت، معادل است با ارزش مجاهدت هاى همه مهاجران و انصار در ده سال بعد از هجرت. آن وقت چگونه ممكن است چنين كسى ايمان نياورده باشد؟!
آيات ۵۷ - ۷۵ سوره قصص
وَ قَالُوا إِن نَّتَّبِع الهُْدَى مَعَك نُتَخَطف مِنْ أَرْضِنَا أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَماً آمِناً يجْبى إِلَيْهِ ثَمَرَات كُلِّ شئ رِّزْقاً مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۵۷)
وَ كَمْ أَهْلَكنَا مِن قَرْيَةِ بَطِرَت مَعِيشتَهَا فَتِلْك مَسكِنُهُمْ لَمْ تُسكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلا قَلِيلاً وَ كنَّا نحْنُ الْوَارِثِينَ(۵۸)
وَ مَا كانَ رَبُّك مُهْلِك الْقُرَى حَتى يَبْعَث فى أُمِّهَا رَسولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَ مَا كنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى إِلا وَ أَهْلُهَا ظالِمُونَ(۵۹)
وَ مَا أُوتِيتُم مِّن شئ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌ وَ أَبْقَى أَفَلا تَعْقِلُونَ(۶۰)
أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حَسناً فَهُوَ لَاقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الْمُحْضرِينَ(۶۱)
وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكائى الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(۶۲)
قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبرَّأْنَا إِلَيْك مَا كانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ(۶۳) وَ قِيلَ ادْعُوا شرَكاءَكمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَستَجِيبُوا لهَُمْ وَ رَأَوُا الْعَذَاب لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يهْتَدُونَ(۶۴)
وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَا ذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسلِينَ(۶۵)
فَعَمِيَت عَلَيهِمُ الاَنبَاءُ يَوْمَئذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ(۶۶)
فَأَمَّا مَن تَاب وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ(۶۷)
وَ رَبُّك يخْلُقُ مَا يَشاءُ وَ يخْتَارُ مَا كانَ لهَُمُ الخِْيرَةُ سبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالى عَمَّا يُشرِكونَ(۶۸)
وَ رَبُّك يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ(۶۹)
وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فى الاُولى وَ الاَخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۷۰)
قُلْ أَرَأيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكمُ الَّيْلَ سرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأْتِيكم بِضِيَاءٍ أَفَلا تَسمَعُونَ(۷۱)
قُلْ أَرَأيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكمُ النَّهَارَ سرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأْتِيكم بِلَيْلٍ تَسكُنُونَ فِيهِ أَفَلا تُبْصِرُونَ(۷۲)
وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(۷۳)
وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكائى الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(۷۴)
وَ نَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شهِيداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ للَّهِ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۷۵)
بهانه آوردند كه اگر با تو هدايت را پيروى كنيم، از سرزمينمان ربوده مى شويم، آيا ما آنان را در حرمى امن (شهر مكه) سكنا نداديم، كه ميوه هر درختى به خاطر اين كه ما خواسته ايم، اهل آن شهر را روزى دهيم، بدان جا حمل و گردآورى مى شود؟ اما بيشترشان نمى دانند. (۵۷)
(علاوه بر اين، مگر ايمان نياوردن، ايشان را حفظ كرده؟) چه بسيار شهرهاى آباد و حاصلخيز كه در معيشت خود طغيان كردند و ما هلاكشان كرديم، و اينك خرابه هاى مساكن آن ها است، كه ديگر بعد از ايشان مسكونى نشد، مگر اندكى از آن ها و ماييم وارث آنان. (۵۸)
پروردگار تو چنين نبوده كه مردم شهرها را هلاك كند، مگر بعد از آن كه رسولى به سويشان و در سواد اعظمشان بفرستد، تا آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز ويران كننده شهرها نبوديم، مگر آن شهرها كه مردمش ستمگر بودند. (۵۹)
علاوه بر اين، آنچه كه داده شده ايد، وسيله زندگى دنيا و زينت آن است، و آنچه نزد خدا است، بهتر و پايدارتر است، آيا باز هم تعقل نمى كنيد؟ (۶۰)
و آيا كسى كه به او وعده نيك داديم و او به آن وعده ها خواهد رسيد، مثل كسى است كه تنها وسايل زندگى دنيا به او داديم، ولى در روز قيامت، از احضار شدگان است. (۶۱)
روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: كجايند آن شركايى كه براى من معتقد بوديد؟ (۶۲)
كسانى كه عذاب ما بر آن ها حتمى شده، در پاسخ مى گويند: پروردگارا! اين هايند كسانى كه ما گمراهشان كرديم، آنان را گمراه كرديم، همان طور كه خود گمراه بوديم. پروردگارا! اينك به درگاه تو از اين كه ما را مى پرستيدند، بيزارى مى جوييم. (۶۳)
به ايشان گفته مى شود: شركاى خود را به كمك بخوانيد. پس مى خوانند، ولى آن شركاء اجابتشان نمى كنند. عذاب را مى بينند، مى گويند: اى كاش ما هم راه را مى يافتيم. (۶۴)
و روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: چگونه پيامبران را پاسخ گفتيد؟ (۶۵)
پس در آن روز، پوشيده گردد بر آنان خبرها و از شدت عذاب، از يكديگر خبر نمى گيرند. (۶۶)
و اما كسى كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد، اميد آن هست كه از رستگاران باشد. (۶۷)
و پروردگار تو، هرچه بخواهد، خلق مى كند و مى گزيند، ايشان اختيارى ندارند. منزه است خدا و برتر از شركى است كه به وى مى ورزند. (۶۸)
و پروردگار تو، آنچه در قفس سينه پنهان دارند و يا اظهار مى دارند، آگاه است. (۶۹)
و او، همان الله است، كه معبودى جز او نيست و حمد در دنيا و آخرت، او راست و حكم نيز مر او راست، و به سويش باز مى گرديد. (۷۰)
به ايشان بگو: به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يكسره مى كرد، چه اله و معبودى برايتان نور مى آورد، آيا نمى شنويد؟ (۷۱)
بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما يكسره مى كرد، غير از خدا، چه معبودى شب را برايتان مى آورد تا در آن آرامش گزينيد، آيا نمى بينيد؟ (۷۲)
يكى از رحمت هاى او، اين است كه براى شما، شب و روز درست كرد، تا در يكى آرامش گرفته، در ديگرى به جستجوى فضل خدا برخيزيد، چنين كرد تا شايد شكر بگزاريد. (۷۳)
و روزى كه او ندايشان مى كند كه آن شركايى كه براى من معتقد بوديد، كجايند؟ (۷۴)
و از هر امتى گواهى بيرون مى كنيم و مى گوييم برهان خود را بياوريد. آن روز مى فهمند كه حق براى خداست و غايب گردد از ايشان، آنچه افتراء مى بستند. (۷۵)
پاسخ به بهانه ديگرى از مشركان، بر ايمان نیاوردن به قرآن
اين آيات، عذر ديگر از بهانه هاى مشركان مكه را در ايمان نياوردن به كتاب خدا بيان مى كند. همچنان كه آيات قبل، عذر اولشان را بيان مى كرد، به اين كه:
چرا آيات و معجزاتى چون معجزات موسى نياوردى؟ در اين آيات، متذكر مى شود كه اين عذر را بهانه كرده اند كه اگر ما به كتاب تو ايمان آوريم، و به دين توحيد بگرويم، مشركان عرب، ما را از سرزمينمان بيرون مى كنند، ما را مى كشند، و اسير مى كنند، و اموالمان را غارت نموده و امنيت و صلح ما را به خطر مى اندازند.
آنگاه خداى تعالى، سخن ايشان را رد مى كند، به اين كه: ما شهر ايشان را برايشان حرم امن كرديم. تمامى عرب، مكه را مقدس و محترم مى دانند، و ميوه هر درختى را بدان جا حمل مى كنند. ديگر موجبى براى ترس ايشان كه آنان را از شهر بيرون كنند، نيست.
علاوه بر اين، برخوردارى از اموال و اولاد و كامروايى از عيش و زندگى براى آنان امنيت درست نمى كند، تا آن را بر پيروى هدايت ترجيح بدهند. چه بسيار قريه هايى كه خدا در عيش شان، هلاكشان نمود، و نسلشان را برانداخت و سرزمين آنان را به ارث برد. و اينك، اين مسكن هاى آنان است كه بعد از ايشان، همچنان خالى است، و جز اندكى از آن ها مسكونى نيست.
از اين هم كه بگذريم، آن چيزى كه پيروى هدايت را فداى آن مى كنند و آن را بر مى گزينند، متاع زندگى دنيا است، كه زودگذر و ناپايداراست، و انسان عاقل، زندگى ناپايدار را بر زندگى جاودانه آخرت و جوار خداى تعالى ترجيح نمى دهد.
از اين نيز كه بگذريم، خدايى كه خلقت و امر به دست اوست، وقتى چيزى را اختيار مى كند، و به آن امر مى نمايد، ديگر كسى نمى تواند به خاطر خواست خودش، با خواست او مخالفت كند. و آنچه را كه طبع او متمايل به آن است، اختيار نمايد. خداى تعالى، بعد از اين چند جواب، به داستان قارون اشاره مى كند، كه زمين او را با خانه اش، در خود فرو برد.
«وَ قَالُوا إِن نَّتَّبِع الهُْدَى مَعَك نُتَخَطف مِنْ أَرْضِنَا...»:
كلمه ((تخطف (( به معناى اختلاس با سرعت ، و به زبان ساده به معناى قاپيدن است . ولى بعضى گفته اند: ((خطف (( و ((تخطف (( به معناى اين است كه : شخصى را از همه طرف و از هر جهت بربايند. و گويا تعبير به تخطف از سرزمين ، استعاره باشد، و منظور كشتن و اسير كردن و غارت كردن ، باشد، گويا خود آنان و آنچه متعلق به ايشان است از اهل و مال همه يك جا قاپيده مى شوند، به طورى كه شهر از ايشان و متعلقاتشان خالى مى شود، و مقصود از ((ارض ((، سرزمين مكه و حرم است ، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((مگر ما ايشان را در حرم امنى سكنى نداديم (( و گوينده اين حرف بعضى از مشركين مكه بودند
و منظورشان اعتذار جستن از ايمان به خدا بوده ، اعتذار به اينكه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از سرزمينشان يعنى از مكه بيرون مى كنند، چون عرب نيز مانند ايشان مشركند، و حاضر نيستند مردم مكه ايمان بياورند، و بتهاى ايشان را ترك گويند، پس در حقيقت
مى خواهند بگويند ما از ايمان آوردن مانع داريم ، و اين بهانه ، خود اعترافى است ضمنى ، به اينكه اصل دعوت آن جناب حق است ، كتاب او هم هر چه آورده حق است ، چيزى كه هست خطر تخطف عرب نمى گذارد ما بدان ايمان آوريم ، و صريح تر از اين اعتراف ضمنى جمله ((ان نتبع الهدى معك (( است ، كه در آن اقرار مى كنند به اينكه آنچه با رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) است و آنچه او آورده است هدايت است ، و گرنه مى گفتند: ((اگر پيروى كنيم كتاب و دين تو را(( يا تعبيرى ديگر مى آوردند
«اولم نمكن لهم حرما آمنا» - بعضى گفته اند ((تمكين (( متضمن معناى جعل و قرارداد است ، و معناى جمله اين است كه مگر ما براى آنان حرم امنى قرار نداديم ، تا در آن جاى گيرند بعضى ديگر گفته اند: كلمه ((حرما(( منصوب به ظرفيت است ، و معناى جمله چنين است : ((آيا ما ايشان را در حرمى امن جا نداديم (( و كلمه ((آمنا(( صفت آن ظرف است ، يعنى در حرمى جا داديم كه داراى امنيت است ، و اگر حرم را داراى امنيت توصيف كرد، با اين كه اهل آن امنيت دارند، از باب مجاز در نسبت است ، و جمله عطف است بر محذوف ، و گرنه در اول آن واو عاطفه نمى آمد، بلكه مى فرمود: ((اءلم نمكن (( پس تقدير آن چنين است : ((الم نعصمهم ، و نجعل لهم حرما آمنا، ممكنين اياهم - آيا ايشان را مصونيت نداديم ، و حرمى امن در اختيارشان نگذاشتيم ، كه در آن جاى گيرند((
اين جمله جواب اول خداى تعالى از گفتار ايشان است ، كه به عنوان عذر و بهانه گفتند: ((اگر با تو هدايت را پيروى كنيم از سرزمين خود ربوده مى شويم ((، و حاصل جواب اين است كه : ما ايشان را در زمينى مكنت داديم كه آن را حرم و داراى امنيت قرار داديم به طورى كه عرب آن را محترم مى شمارد، ديگر چرا بايد بترسند از اينكه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از آنجا بربايند
«يجبى اليه ثمرات كل شئ » - كلمه ((يجبى ((، مضارع مجهول از ماده ((جبايت (( است ، كه به معناى جمع آورى است ، و كلمه ((كل (( در اينجا به منظور تكثير آمده ، نه اينكه بخواهد عموميت را برساند، چون قطعا همه ميوه هاى دنيا در مكه جمع آورى نمى شود و معناى اين جمله اين است كه : ((ميوه هاى بسيارى از اشياء به سوى حرم گردآورى مى شود((، و اين جمله ، صفت حرم است ، بدين منظور آن را آورد، تا از اين توهم كه ممكن است به وهم كسى آيد كه ايمان آوردن باعث تضرر ايشان مى شود، چون ديگر كاروانى به مكه نمى آيد، جلوگيرى كند
«رزقا من لدنا» - كلمه ((رزقا(( مفعول مطلق است ، و ممكن هم هست حال از كلمه ((ثمرات (( باشد، و جمله ((و لكن اكثرهم لا يعلمون ((، استدراك از همه مطالب گذشته است ، و معناى آيه اين است كه : ما ايشان را در محل امنى حفظ كرديم ، و از هر ثمره اى روزى داديم ، ليكن بيشترشان به اين مطلب جاهلند، و گمان مى كنند آنكه ايشان را از ربودن عرب حفظ مى كند، شركشان به خدا و بت پرستى ايشان است
جواب ديگرى به آن بهانه : تنعم و بهره مندى مادى درحال كفر و بى ايمانى ، در معرض هلاكت و فنا است
«و كم اهلكنا من قريه بطرت معيشتها...»:
كلمه ((بطر(( به معناى طغيان ناشى از نعمت است ، و كلمه ((معيشتها(( به خاطر حذف حرف جر منصوب شده ، و معناى جمله اين است كه : چه بسا قريه ها كه در معيشت خود طغيان كردند، و ما هلاكشان كرديم
«فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا» - يعنى مساكن آنان كه خراب و ويران شد، اينك خرابه هاى آن ، جلو چشم شما است ، و هنوز به حالت ويرانى اش مانده ، و تعمير نشده ، و بعد از هلاكت صاحبانش مسكونى نشد، مگر اندكى از آنها
با اين معنا كه براى جمله كرديم روشن مى شود كه مناسب تر آن است كه استثناى ((الا قليلا(( را استثناى از مسكن ها بگيريم ، نه از جمله ((من بعدهم ((، چون اگر چنين كنيم معناى آيه اين مى شود كه : مساكن آنان بعد از ايشان مسكون نشد، مگر زمانى اندك ، چون كسى در آنجاها منزل نكرد، مگر كاروانيانى كه در بعضى از سفرها يك روز يا نيم روز در آنجاها منزل كردند
«و كنا نحن الوارثين» - چون كه آنان مالك آن مساكن شدند، و بعدا آن را ترك كردند و رفتند، و كسى از ايشان نماند كه آن مساكن را تملك كند، غير از ما، لذا ما وارث مسكنهاى آنان شديم ، و در اين جمله ، يعنى جمله ((و كنا نحن الوارثين ((، عنايت لطيفى به كار رفته ، براى اينكه مالك حقيقى هر چيز، آنهم مالك مطلق ، خدا است ، پس مالك مساكن آنان نيز از اول خدا بود، چند صباحى به ايشان تمليك كرد، يعنى در تحت تسلط و اختيار آنان قرار داد، آنگاه دوباره از دستشان گرفت ، يعنى هلاكشان كرد، و بعد از هلاكتشان ديگر مالكى براى آن مساكن نماند به جز خدا، پس اگر خداى تعالى خود را وارث ايشان خواند، به اين عنايت است كه بعد از رفتن آنان كسى باقى نماند، و تنها او باقى ماند و او مالك املاك آنان شد، گويا آن ملك اعتبارى كه داشتند به خدا منتقل شد، در حالى كه در حقيقت انتقالى در كار نبود، بلكه بعد از هلاكت آنان و زوال ملك اعتبارى آنان ملك حقيقى خدا (كه تاكنون به خاطر آن ملك اعتبارى مخفى مانده بود) ظاهر شد
اين آيه جواب دوم خداى تعالى است از عذرى كه آوردند كه : ((اگر با تو به هدايت ايمان بياوريم عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند(( و حاصل اين جواب اين است كه :
صرف اينكه شما ايمان نياوريد، و در نتيجه عرب شما را نربايند، باعث نمى شود كه شما در اين سرزمين باقى بمانيد و زمينتان حفظ شود و هر جور دلتان خواست متنعم شويد، براى اينكه چه بسا قريه ها كه در نهايت درجه تنعم بودند، و در نتيجه باد غرور و طغيان سرگرمشان كرده بود، كه ما همه آنان را هلاك كرديم ، و شهر و دهشان خالى از سكنه ماند، و كسى جز خدا آن را ارث نبرد
«مَا كانَ رَبُّك مُهْلِك الْقُرَى حَتى يَبْعَث فى أُمِّهَا رَسولاً»:
كلمه ((ام القرى (( به معناى مركز دهات ، و آن شهرستانى است كه همه دهات بدانجا مراجعه مى كنند، و در آيه شريفه سنت الهى در عذاب قرا، و انقراض اهل آنها بيان شده ، و آن اين است كه : عذاب استيصال و انقراض هيچ وقت از خداى تعالى صادر نشده مگر بعد از آنكه حجت را بر آنان تمام كرده باشد، يعنى رسولى به سويشان فرستاده باشد، تا آيات خدا را بر آنان بخواند، و بعد از آنكه ايشان آن رسول را تكذيب كرده ، و به آيات خدا كفر ورزيده باشند
و در اينكه بعد از آيه قبلى اين آيه را ذكر كرد، كه سنت الهى را در هلاك ساختن قرى بيان مى كند، خود تهديدى است به اهل مكه كه مشرك بودند، و اشاره است به اينكه اگر آنان نيز بر كفر خود پافشارى كنند، در معرض نزول عذاب قرار خواهند گرفت ، براى اينكه خداى تعالى براى ام القرى كه همان مكه است رسولى فرستاد، تا آيات وى را بر مردم آنجا بخواند، ولى آن مردم هنوز ظالمند و رسول خود را تكذيب مى كنند
با اين بيان روشن مى شود كه آن نكته اى كه باعث شد در آيه شريفه از متكلم مع الغير (ما) به سوى غيبت التفات شود، چه بوده ؟ آرى در آيات قبل و همچنين بعد از جمله مورد بحث خداى تعالى متكلم مع الغير (ما) اعتبار شده و فرموده : ((نمكن ، لدنا، اهلكنا، و كنا نحن الوارثين ((، ولى در جمله مورد بحث خداى تعالى غايب اعتبار شده ، فرموده : ((و ما كان ربك ... - و پروردگار تو، چنين و چنان نيست
(( نكته اين التفات اين است كه : در اشاره به اينكه اگر پيامبر را تكذيب كنند، شرايط عذاب كردن در ما بين آنان فراهم است ، هم تقويت نفس پيامبر خداست و هم تاكيدى براى حجت او، لذا مى بينيم بعد از آنكه در اين عبارت غرض مزبور ايفا شده ، دوباره به سياق قبل برمى گردد، و مى فرمايد: ((و ما كنا مهلكى القرى ((
«وَ مَا أُوتِيتُم مِّن شىْءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ...»:
كلمه ((ايتاء(( به معناى ((اعطاء(( است و كلمه ((من شى ء(( بيان كلمه ((ما(( است ، كه به منظور عموميت دادن به ((ما(( آمده ، و معنايش چنين مى شود ((تمامى آنچه كه از متاع حيات دنيا داده شده ايد((، كلمه ((متاع (( به معناى هر چيزى است كه از آن بهره بردارى شود، و كلمه ((زينه (( به معناى هر چيزى است كه به چيزى منضم شود، و آن را جمال و حسنى ببخشد، و كلمه ((حياه الدنيا(( به معناى زندگى زودگذر و پايان پذيرى است كه از زندگى آخرت به ما نزديك تر است ، و در مقابل آن زندگى آخرت است ، كه جاودانى و ابدى است ، و مراد از ((ما عندالله (( نيز همان زندگى با سعادت آخرت است كه در جوار خدا است و به همين جهت خير و باقى تر شمرده شده
و معناى آيه اين است كه : تمامى نعمتهاى دنيوى كه خدا در اختيارتان قرار داده متاع زينتى است كه زندگى دنيوى را زينت داده ، زندگى دنيوى كه از آن زندگى ديگر به شما نزديك تر و فانى و زودگذر است و آنچه از ثوابها كه ذخيره خانه آخرت است ، و ثمره پيروى هدايت و ايمان به آيات خدا است بهتر و باقى تر است ، پس جا دارد كه آن زندگى را و آن ثوابها را بر زندگى دنيا و متاع و زينت آن مقدم بداريد، اگر عقل داشته باشيد
و اين جواب سومى است از اينكه گفتند: ((ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا((، و حاصل آن اين است : اگر پذيرفتيم كه اگر پيروى هدايت كنيد عرب شما را از سرزمينتان بربايند، و ليكن آنچه شما در اين فرض از دست مى دهيد متاع زندگى دنياى فانى است ، پس چرا بايد آن را بر سعادت آخرت و بر ثواب در نزد خدا كه در عوض پيروى هدايت است ، ترجيح دهيد با اينكه آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است ؟
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |