تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اشاره به سياق نزول اين آيات شريفه
سياق اين آيات، شهادت مى دهد بر اين كه مشركان از قوم رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به بعضى از اهل كتاب مراجعه نموده، درباره آن جناب از ايشان نظريه خواسته اند، و بعضى از آيات قرآن را هم كه تورات را تصديق كرده، بر آنان عرضه كرده اند.
و اهل كتاب پاسخ داده اند كه: آرى، ما آنچه در قرآن در اين باره آمده، تصديق داريم و به آنچه از معارف حقه، كه قرآن متضمن آن است، ايمان داريم. و اصولا آورندۀ قرآن را قبل از آن كه مبعوث شود، مى شناختيم، همچنان كه در آيه «۵۳» از همين آيات فرموده: «وَ إذَا يُتلَى عَلَيهِم قَالُوا آمَنّا بِهِ إنّهُ الحَقُّ مِن رَبّنَا إنّا كُنّا مِن قَبلِهِ مُسلِمِين».
و مشركان از اين پاسخ اهل كتاب ناراحت شده، به مشاجره و درشتگويى با آنان پرداختند و گفته اند كه: اين قرآن، سحر و تورات شما هم، مثل آن سحر است. «سِحرَانِ تَظَاهَرَا: هر دو سحرند، كه يكدگر را كمك مى كنند». «وَ إنّا بِكُلٍّ كَافِرُون: و ما به هر دو كافريم». در نتيجه، اهل كتاب از مشركان اعراض نموده، و گفته اند: «سَلاَمٌ عَلَيكُم لَا نَبتَغِى الجَاهِلِين».
اين، آن چيزى است كه از سياق آيات مورد بحث به دست مى آيد. و خداى سبحان، وقتى داستان موسى را بيان كرده، خبر داده كه: چگونه مردمى زيردست و برده و ضعيف و زير شكنجه فرعونيان - كه پسرانشان را ذبح مى كرد و دختران آنان را زنده مى گذاشت را، بر آن ياغيان خونخوار و طاغيان تبهكار پيروز كرد. آن هم به دست كودكى از همان ستم كشان، كه در دامن همان دشمن خون آشامش بپروريد.
دشمنى كه به فرمان او، هزاران كودك از دودمان وى را سر بريدند، و بعد از پرورش يافتنش، او را از ميان دشمن بيرون كرد، و دوباره به ميان آنان فرستاد، و بر آنان غالب ساخت، تا همه را غرق كرده، و دودمان بنى اسرائيل را نجات بخشيد و وارث آنان كرد.
خداى سبحان، بعد از ذكر اين ماجرا، روى سخن را متوجه كتاب هاى آسمانى كه متضمن دعوت به دين توحيد است، و بدان وسيله حجت بر خلق تمام مى شود، و هم حامل تذكرهايى براى مردم است نموده و مى فرمايد: خداى سبحان، تورات را كه در آن بصيرت ها و هدايت و رحمت براى مردم بود، بر موسى نازل كرد، تا شايد از يادآورى قرون گذشته، و هلاكت امت هاى گذشته، به جرم نافرمانى ها، متذكر شوند، و از نافرمانى خدا دست بردارند.
و نيز قرآن را بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نازل كرد، و در آن داستان ها از موسى بياورد. با اين كه رسول اسلام در عصر موسى نبود، و نزول تورات را بر وى نديد و در طور حضور نداشت، آن وقتى كه خدا ندايش داد، و با او سخن گفت.
و آنچه بين موسى و شعيب «عليهما السلام» گذشته بود، براى آن جناب بيان داشت. با اين كه آن جناب در مَديَن نبود، تا جريان را براى مردم تعريف كند، وليكن خداى تعالى، از درِ رحمت، آن را برايش بيان كرد، تا با نقل كردن آن، انذار كند مردمى را كه قبل از او نذير نداشتند.
چون به خاطر كفرشان و فسوقشان، در معرض نزول عذاب و گرفتار شدن به مصيبت قرار گرفته بودند، و اگر اين كتاب را نازل نمى كرد، و دعوت را ابلاغ نمى كرد، هر آينه، آن وقت مى گفتند: «رَبّنَا لَولَا أرسَلتَ إلَينَا رَسُولاً فَنَتّبِعَ آيَاتِكَ: پروردگارا! چرا رسولى به سوى ما نفرستادى، تا آيات تو را پيروى كنيم»؟ و حجت ايشان عليه خدا تمام بود.
ولى وقتى خداى تعالى، پيغمبر خود را مبعوث نموده، و قرآن نازل شد، و حق به سويشان آمد، گفتند: «لَولَا أُوتِىَ مِثلَ مَا أُوتِىَ مُوسَى، أوَلَم يَكفُرُوا بِمَا أُوتِىَ مُوسَى مِن قَبل». چرا به او آن معجزاتى را ندادند كه به موسى دادند، آيا همين ها نبودند كه به همان معجزات كه به موسى داده شد، در هنگامى كه به اهل كتاب مراجعه كردند، و اهل كتاب قرآن را تصديق كردند. كفر ورزيده گفتند: هم قرآن و هم تورات، سحر است كه يكديگر را كمك مى كنند، و مگر نگفتند ما به همه اين ها كافريم؟
آنگاه به رسول گرامى خود حجت را مى آموزد، تا با آن عليه كفار احتجاج كند، مى فرمايد: «قُل فَأتُوا بِكِتَابٍ مِن عِندِ اللهِ هُوَ أهدَى مِنهُمَا أتّبِعهُ: به ايشان بگو اگر راست مى گوييد، پس شما كتابى از نزد خدا بياوريد كه بهتر از قرآن و تورات باشد، تا من آن را پيروى كنم».
يعنى حكمت خدا واجب مى سازد كه بالاخره از ناحيه او كتابى به سوى خلق نازل شود، تا مردم را به سوى حق هدايت نموده، و بدان حجت بر مردم تمام شود، و مردم حق را بشناسند. ناگزير اگر تورات و قرآن كتاب هدايت نباشند، و براى هدايت مردم كافى نباشند، بايد كتابى كه بهتر از آن دو هدايت مى كند، بوده باشد، و حال آن كه چنين كتابى نيست. چون هادى تر از اين دو كتاب نمى شود، براى اين كه آنچه در اين دو كتاب از معارف حقه وجود دارد، مؤید به اعجاز است، و براهین عقلی نیز آن را تأیید می کند.
علاوه بر اين، كتاب سماوى بهتر از آن دو نيست. پس آن دو، كتاب هدايت اند و اين مردم كه از آن دو اعراض مى كنند، به حكم برهان و دليل عقل اعراض نمى كنند، بلكه هواى نفس خود را پيروى مى كنند، و از صراط مستقيم گمراه شده اند، «فَإن لَم يَستَجِيبُوا لَكَ فَاعلَم أنّمَا يَتّبِعُونَ أهوَاءَهُم...».
آنگاه قومى از اهل كتاب را مدح مى كند، كه وقتى مشركان نزد آنان رفتند تا از امر محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» و قرآن پرسش كنند، آنان اظهار كردند كه: ما به او و كتاب او ايمان داريم، و او را تصديق مى كنيم، و از حرف لغو مشركان روى گرداندند.
«وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ مِن بَعدِ مَا أهلَكنَا القُرُونَ الأولَى بَصَائِرَ لِلنّاس...»:
«لام» بر سرِ جمله «لَقَد آتَينَا» لام سوگند است، و آيه را چنين معنا مى دهد كه: من سوگند مى خورم، كه ما كتاب تورات را به موسى داديم، و آن را به وى وحى نموديم.
«مِن بَعدِ مَا أهلَكنَا القُرُونَ الأولَى بَصَائِرَ لِلنّاس» - يعنى بعد از آن كه اقوام و نسل هاى سابق بر نزول تورات را هلاك كرديم، مانند قوم نوح، و اقوام ديگرى كه بعد از ايشان هلاك شدند، و چه بسا يكى از آن ها قوم فرعون باشد.
در آيه مورد بحث مى فرمايد: ما كتاب را به موسى داديم، بعد از آن كه قرون اولى را هلاك كرده بوديم، و اين قيد براى اين است كه: اشاره كند به اين كه در اوان بعثت موسى، بشر محتاج به يك كتاب آسمانى بود. براى اين كه معالم دين الهى با رفتن قرون اولى مندرس شده بود.
و نيز كتابى لازم بود تا در آن به داستان هاى امم گذشته، اشاره شود، تا مردم بدانند كه آنان به خاطر تكذيب آيات خدا چگونه به عذاب الهى دچار شدند. در نتيجه آنان كه عبرت گير هستند، عبرت گيرند، و آن هايى كه تذكر پذيرند، متذكر شوند.
كلمه «بَصَائِر»، جمع «بصيرت» است، كه به معناى وسيله ديدن است. و گويا مراد از «بصائر»، حجت ها و ادلّه روشنى است كه به وسيله آن ها حق ديده مى شود، و ميان حق و باطل تميز داده مى شود. و جملۀ «بَصَائِرَ لِلنّاس»، حال از كتاب است. و بعضى گفته اند: مفعولٌ له است، (كه در معنا بصائر الناس خواهد بود).
و كلمه «هُدى»، به معناى هادى يا هر چيزى است كه مايه هدايت باشد. و همچنين كلمۀ «رحمة»، به معناى مايه رحمت است، و اين دو كلمه، حال از كتاب اند، مانند بصائر، كه آن نيز حال بوده و همان مفسرى كه بصائر را مفعولٌ له گرفته بود، اين دو كلمه را هم مفعولٌ له گرفته است.
و معنايش اين است كه:
سوگند مى خورم كه ما به موسى كتاب داديم، كه همان تورات است، و اين كتاب را بعد از هلاكت اقوام گذشته داديم. چون حكمت اقتضاء مى كرد كه دعوت به دين توحيد و انذار بشر از عذاب را تجديد كنيم. لذا اين كتاب را به موسى داديم، در حالى كه پر از حجت ها و براهين واضح و روشنگر بود، كه انسان ها به وسيلۀ آن حجت ها، به معارف حقه و به سوى هدايت راه مى يابند.
و نيز رحمتى بود كه انسان ها به وسيلۀ عمل به دستورات و شرايع و احكام آن مشمول رحمت مى شوند، اين كتاب را نازل كرديم، براى اين كه انسان ها متذكر شده، آنچه از عقايد و اعمال كه بر آنان واجب است، بشناسند، و بفهمند كه به چه عقايدى بايد معتقد باشند، و چه اعمالى را واجب است انجام دهند.
«وَ مَا كُنت بجَانِبِ الْغَرْبىِّ إِذْ قَضيْنَا إِلى مُوسى الاَمْرَ وَ مَا كُنت مِنَ الشاهِدِينَ»:
اين آيه شريفه، خطاب به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، و كلمۀ «غربى»، صفت چيزى است كه حذف شده، كه يا وادى است، و يا كوه. و معنايش اين است كه: تو در جانب بيابان غربى و يا كوه غربى نبودى، كه چنين و چنان شد.
«إذ قَضَينَا إلَى مُوسَى الأمر» - گويا كلمۀ «قَضَاء» در اين جا، متضمن معناى عهد است. (چون با كلمۀ إلَى متعدى شده). و مراد به طورى كه گفته اند، اين است كه: ما امر را به وى عهد كرديم، و معناى اين جمله، اين است كه:
ما امر نبوت او را با نازل كردن تورات به وى، محكم كرديم. و اما اصل نبوتش را جملۀ «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إذ نَادَينَا»، متعرض آن است، كه در دو آيه بعد قرار دارد. و جملۀ «وَ مَا كُنتَ مِنَ الشّاهِدِين»، تأكيد همان جمله قبل است. يعنى جملۀ «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الغِربِىّ».
و معناى آيه، اين است كه: ای محمّد! تو حاضر و شاهد نبودى، آن هنگامى را كه ما تورات را بر موسى، در جانب غربى از وادى يا كوه، نازل كرديم.
«وَ لَكِنَّا أَنشأْنَا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيهِمُ الْعُمُرُ»:
«تطاول عمر»، به معناى امتداد يافتن مدت زندگى است، و اين جمله، استدراك و تبصره است، از نفى در جملۀ «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الغِربِىّ»، و معنايش اين است كه:
تو اى محمّد! در آن جا كه ما تورات را بر وى نازل كرديم، حاضر نبودى، وليكن ما نسل هايى را بعد از آن پديد آورديم، و مدت عمر آنان زياد شد، و بعد از آن اينك داستان موسى و نزول كتاب بر او را برايت مى آوريم. بنابراين در آيه شريفه، ايجاز و كوتاه گويى به كار رفته. چون مقام، دلالت بر معنا داشت.
«وَ مَا كنت ثَاوِياً فى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَ لَكِنَّا كنَّا مُرْسِلِينَ»:
كلمۀ «ثاوى»، به معناى مقيم (كسى كه در جايى مسكن و اقامت كند) مى باشد. و ضمير در «عليهم»، به مشركان مكه بر مى گردد. آنان كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آيات خدا را، كه داستان موسى در مَديَن را حكايت مى كند، بر آنان مى خواند.
«وَ لَكِنّا كُنّا مُرسلِين» - اين جمله، استدراك از نفى در اول آيه است، همان طور كه جملۀ «وَ لَكِنّا أنشَأنَا...» نيز، استدراك از آن بود.
و معناى استدراك دومى، اين است كه: تو اى محمّد! در ميان اهل مَديَن، يعنى شعيب و قوم او نبودى، و آنچه بر موسى در «مَديَن» گذشت، ناظر نبودى، كه اينك آيات ما را كه بيانگر داستان او در آن جاست، بر مشركان بخوانى، وليكن ماييم كه تو را به سوى قومت فرستاديم، و اين آيات را بر تو نازل كرديم، تا بر آنان بخوانى.
«وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إذ نَادَينَا وَلَكِن رَحمَةً مِن رَبّك...»:
با توجه به ظاهر مقابله اين آيه با آيه قبلى كه فرمود: «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الغَربِىّ إذ قَضَينَا...»، اين است كه: مراد از اين نداء، همان ندايى است كه از آن درخت، در شبى كه موسى از دور آتشى را در طور ديد، برخاست.
«وَ لَكِن رَحمَةً مِن رَبّك...» - اين جمله نيز، استدراك از همان نفى سابق است، و ظاهرا كلمۀ «رَحمَة»، مفعولٌ له است. (يعنى براى رحمت). و اگر در اين جمله از سياق سابق كه خدا در آن به عنوان متكلم مع الغير «ما» نامبرده مى شد، به سياق غيبت (پروردگارت) برگشت شده، براى اين است كه به كمال عنايت خدا به آن جناب دلالت كند.
«لِتُنذِرَ قَوماً مَا أتَاهُم مِن نَذِيرٍ مِن قَبلِكَ» - ظاهرا مراد از اين «قوم»، اهل عصر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است. و يا هم ايشان است و هم پدران نزديك ايشان. چون عرب قبل از آن جناب نيز، پيامبرانى چون هود، صالح، شعيب، و اسماعيل «عليهم السلام» داشت.
و معنايش اين است كه: تو در جانب طور نبودى، كه ما به موسى نداء كرديم و با وى سخن گفتيم، و او را براى رسالت برگزيديم، تا بتوانى اين ماجرا را، به مردم معاصر خودت خبر دهى. خبر دادن كسى كه خودش حاضر و ناظر بوده باشد، وليكن به خاطر آن رحمتى كه از ما به تو شد، آن را به تو خبر داديم تا با نقل آن، مردمى را كه قبل از تو نذيرى نداشتند، انذار كنى براى اين كه متذكر شوند.
«وَ لََولَا أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا...»:
مراد از جملۀ «مَا قَدّمَت أيدِيهِم: آنچه به دست خود از پيش فرستادند»، همان سيئاتى است كه در اعتقاد و عمل داشتند. به دليل ذيل آيه كه مى گويند: چرا رسولى براى ما نفرستادى، تا آيات تو را پيروى نموده و از مؤمنان باشيم؟
و مراد از مصيبتى كه به ايشان مى رسد، اعم از مصيبت دنيا و آخرت است. چون لازمه اعراض از حق، با كفر و فسق ورزيدن، مؤاخذه الهى است. هم در دنيا و هم در آخرت، و ما بحث مختصرى در اين باره در ذيل آيه شريفه: «وَ لَو أنّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاءِ وَ الأرض»، و در ذيل آياتى ديگر ايراد كرده ايم.
جملۀ «فَيَقُولُوا رَبّنَاَ لَولَا أرسَلتَ»، متفرع است بر جمله قبلش، به تقدير نفرستادن رسول. و جواب «لَولَا» از آن جايى كه معلوم بوده، حذف شده، و تقدير آيه: «وَ لَولَا أن تُصِيبَهُم مُصِيبَةٌ بِمَا قَدّمَت أیدِيهِم فَيَقُولُوا رَبّنَا لَولَا أرسَلتَ إلَينَا رَسُولاً فَنَتّبِعَ آيَاتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ المُؤمِنِينَ لَمَا أرسَلنَا رَسُولاً» مى باشد.
و حاصل معناى آيه، اين است كه: اگر نبود كه در صورت نفرستادن رسول، حق به جانب ايشان مى شد، و ديگر سزاوار ما نبود كه ايشان را به جرم كفر و فسوقشان مؤاخذه كنيم، هر آينه اصلا رسولى به سوى ايشان نمى فرستاديم، ليكن چون اين حجت را عليه ما اقامه مى كردند، و مى گفتند: «لَولَا أرسَلتَ إلَينَا رَسُولاً فَنَتّبِعَ آيَاتِك: چرا رسولى نفرستادى تا پيروى كنيم آياتى را كه او بر ما مى خواند، و از مؤمنان مى شديم»؟ لذا رسول به سويشان فرستاديم.
«فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتىَ مِثْلَ مَا أُوتىَ مُوسى»:
يعنى: پس به همان جهت، ما رسول به سويشان به حق فرستاديم و كتاب نازل كرديم، و همين كه از ناحيه ما حق - كه ظاهرا مراد از آن، قرآن نازل بر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است - به سويشان آمد، «قَالُوا لَولَا أُوتِىَ مِثلَ مَا أُوتِىَ مُوسَى».
يعنى گفتند: چرا به اين پيغمبر، مثل تورات موسى «عليه السلام» كتابى نداد. و گويا مرادشان از اين اعتراض اين بوده كه چرا كتاب اين پيغمبر، مانند كتاب موسى يك باره نازل نشد، همچنان كه قرآن اين اعتراض را در جاى ديگر، از ايشان حكايت كرده و فرموده: «وَ قَالَ الّذِينَ كَفَرُوا لَولَا نُزّلَ عَلَيهِ القُرآن جُملَةً وَاحِدَة».
خداى تعالى، در پاسخ از اين اعتراضشان فرمود: «أوَ لَم يَكفُرُوا بِمَا أُوتِىَ مُوسَى مِن قَبل قَالُوا سِحرَانِ تَظَاهَرَ». مگر نبود كه به كتاب موسى هم كه قبل از قرآن بود، كفر ورزيده، گفتند: قرآن و تورات، هر دو سحرند. «وَ قَالُوا إنّا بِكُلٍّ كَافِرُون»، و گفتند: ما به هر دو كافريم.
در اين جا ممكن است بپرسيد كه چرا كلمۀ «قَالُوا: گفتند» را تكرار كرد؟
در جواب مى گوييم: ممكن است براى اين بوده باشد كه بين اين دو قول فرق هست. زيرا مراد از سخن اولشان، كفر به هر دو كتاب است، و مراد از دومى، كفر به اصل نبوت، و به اين جهت كلمۀ «قَالُوا: گفتند» را تكرار كرد.
جواب به مشركان، كه هم قرآن و هم تورات را انكار مى كنند
«قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كنتُمْ صادِقِينَ»:
اين جمله، تفريع بر سحر بودن قرآن و تورات است. و اين تفريع و نتيجه گيرى، وقتى درست است كه وجود يك كتاب از خدا در ميان بشر واجب باشد، تا هادى آنان باشد، و بر بشر هم واجب باشد كه آن كتاب را پيروى كنند. در اين صورت است كه اگر به زعم كفار، تورات و قرآن سحر باشند، بايد كتاب ديگرى باشد، كه حقا كتاب خدا باشد.
و همين طور هم هست. همچنان كه آيه: «وَ لَولَا أن تُصِيبَهُم مُصِيبَةٌ...» مى فرمايد: مردم، اين حق را بر خدا دارند كه كتابى بر ايشان نازل كند، و رسولى به سويشان گسيل دارد، و چون چنين است، و نيز چون مردم قرآن و تورات را سحر خواندند، لذا به رسول خود دستور مى دهد به ايشان بگويد: پس شما كتابى غير از اين دو بياوريد، كه از اين دو، هادى تر، و راهنماتر باشد، تا اين كه من آن را پيروى كنم.
از سوى ديگر، اگر اين دو كتاب سحر باشد، پس باطل و گمراه كننده است. ديگر هدايتى در آن ها نيست، تا بگوييم كتابى بياورند كه از آن دو هادى تر باشد. چون صيغۀ أفعل تفضيل بهتر، هادى تر، در جايى به كار مى رود كه بين دو چيز - كه در يك صفت اشتراك دارند - مقايسه شود، و يكى از آن دو، از آن صفت بيشتر دارا باشد. آن وقت است كه مى گوييم: فلانى از فلانى، بهتر يا عالم تر است. و اما اگر يكى از آن دو چيز، اصلا از آن صفت نداشته باشد، صحيح نيست بگوييم: آن ديگرى از آن بهتر، و يا داراى مقدارى بيشتر از آن صفت است.
بنابراين، جاى اين سؤال هست كه چرا در آيه مورد بحث فرمود: «هُوَ أهدَى مِنهُمَا»؟ با اين كه بر فرض سحر بودن تورات و قرآن، ديگر چيزى از صفت هدايت در آن ها نيست، تا كتابى كه كفار بياورند، هادى تر از آن دو باشد؟
جواب اين سؤال، اين است كه: آيه در مقام محاجّه است. ادعاء مى كند كه تورات نازل بر موسى و قرآن هادى هستند، و هادى تر از آن دو وجود ندارد. اگر خصم اين را قبول ندارد، خودش كتابى بياورد كه هدايت آن، بيشتر از هدايت اين دو باشد، و واقع را بهتر بيان كند.
اين را هم بايد دانست، كه اگر در آيه مورد بحث، اعتراف شده است به اين كه تورات كتاب هدايت است، منظور تورات زمان موسى است. زيرا خود قرآن كريم، تورات موجود در اين اعصار را تحريف شده، و خلل پذيرفته مى داند. و هر جا در قرآن كريم، تورات به عنوان كتاب خدا، و كتاب هدايت ذكر شده، منظور، آن تورات است، نه اين.
از اين هم كه بگذريم، كتاب خدا كه مورد بحث در اين آيه است، مجموع قرآن و تورات است، و در نتيجه، مراد از تورات، تورات از ديدگاه قرآن است. توراتى كه قرآن تحريف ها و خلل هاى آن را اصلاح كرده، و چنين توراتى كه به وسيله قرآن خلل هايش اصلاح شده، همان تورات نازل بر موسى، و كتاب هدايت خواهد بود. و معناى اين كه فرمود: «إن كُنتُم صَادِقِين»، اين است كه: اگر در دعوى خود، يعنى سحر بودن قرآن و تورات راست مى گويند.
«فَإِن لَّمْ يَستَجِيبُوا لَك فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ...»:
كلمۀ «استجابت» و «اجابت»، به يك معنا است. در كشاف گفته: «اين فعل، اگر در دعا به كار رود، به خودى خود متعدى مى شود، و اگر در دعا كننده به كار رود، با حرف «لام» متعدى مى شود. و در اين صورت، غالبا دعا را ذكر نمى كنند.
مثلا در اولى مى گويند: «استَجَابَ اللهُ دُعَاءَهُ: خدا دعايش را مستجاب كرد». و در دومى مى گويند: «استَجَابَ لَهُ»، كه در آن با «لام»، متعدى به داعى شده. لذا «دعا» از آن حذف شده است و نمى گويند: «استَجَابَ لَهُ دُعَاءَهُ: خدا دعايش را برايش مستجاب كرد».
پس اين كه فرمود: «فَإن لَم يَستَجِيبُوا لَكَ»، تفريعى است بر جملۀ «قُل فَأتُوا بِكِتَابٍ مِن عِندِ اللهِ هُوَ أهدَى مِنهُمَا أتّبِعهُ». و معنايش اين است كه: اگر همان طور كه گفتيم، ايشان را مكلف كردى به آوردن كتابى هادى تر از قرآن و تورات، و دستورت را اجابت نكردند، و معلوم شد كه هدايتى تمام تر و كامل تر از هدايت آن دو نيست، و در عين حال باز هم آن دو را سحر خوانده،
و از پذيرفتن آن ها خوددارى كردند، بدان كه ايشان در طلب حق و در صدد پيروى آنچه صريح حق و برهان عقل است، نيستند. مى خواهند هواهاى دل خود را پيروى نموده، و با امثال «سِحرَانِ تَظَاهَرَا» و «إنّا بِكُلٍّ كَافِرُون»، از مشتهيات طبع خود دفاع كنند.
ممكن هم هست، مراد از جملۀ «إنّمَا يَتّبِعُونَ أهوَاءَهُم»، اين باشد كه اگر اينان كتابى هادى تر از قرآن و تورات نياورده، و همچنان به آن دو ايمان نياوردند، پس بدان كه مى خواهند سنّت زندگى را بر اساس پيروى هوا بنيان نهند. اعتقادى به اصل نبوت ندارند، و به دينى آسمانى كه از طرف خدا بر آنان نازل و وحى گردد، قائل نيستند، تا پيروى آن نموده، و راه زندگى را با راهنمايى پروردگارشان طى كنند.
مؤيّد اين معنا، جملۀ «وَ مَن أضَلّ مِمّنِ اتّبَعَ هَويهُ بِغَيرِ هُدىً مِنَ الله: چه كسى گمراه تر است از كسى كه هواى خود را پيروى مى كند، بدون هدايتى از خدا» مى باشد.
«وَ مَن أضَلُّ مِمّنِ اتّبَعَ هَوَيهُ بِغَيرِ هُدىً مِنَ الله» - اين جمله، استفهامى است انكارى، و منظور از آن، اين است كه: نتيجه بگيرد كه آنان «پيروان هوى» گمراهند. و جملۀ «إنّ اللهَ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِين»، تعليل ضلالت ايشان است، به پيروى هوى.
به اين بيان كه: پيروى هوى، اعراض از حق و انحراف از صراط رشد است و اين، خود ظلم است، و خدا مردم ظالم را هدايت نمى كند، و كسى هم كه هدايت نشد، گمراه است.
و حاصل حجت، اين است كه: اگر ايشان كتابى هادى تر از قرآن و تورات نياوردند، و به آن دو هم ايمان نياوردند، پس معلوم مى شود كه پيرو هوى هستند، و پيروان هوى ظالم اند، و خدا، ظالم را هدايت نمى كند، و وقتى هدايت نشدند، گمراه اند.
«وَ لَقَد وَصَّلنَا لَهُمُ القَولَ لَعَلّهُم يَتَذَكَّرُون»:
كلمۀ «وَصّلنَا»، از باب تفعيل، از ماده «وصل» است، و «وصل» در باب تفعيل، كثرت را افاده مى كند. مانند «قطع»، كه به معناى بريدن، و «تقطيع»، به معناى بسيار بريدن است. و «قتل»، به معناى كشتن، و «تقتيل»، به معناى بسيار كشتن است.
و ضمير در «لَهُم»، به مشركان مكه بر مى گردد، و معناى آيه، اين است كه: ما قرآن را كه اجزايى متصل به هم دارد، بر آنان نازل كرديم. قرآنى كه آيه اى بعد از آيه، و سوره اى دنبال سوره، و وعده و وعيد و معارف و احكام و قصص و عبرت ها و حكمت ها، و مواعظى پيوسته به هم دارد. چنين قرآنى بر آنان نازل كرديم، براى اين كه متذكر شوند.
«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ»:
دو ضمير «قَبلِهِ» و «بِهِ»، به قرآن بر مى گردد. و بعضى از مفسران، آن را به رسول خدا برگردانده اند. ولى قول اول، با سياق موافق تر است. در اين آيه و مابعد آن، بعضى از مردم با ايمان، از يهود و نصارا مدح شده اند، بعد از آن كه در آيه هاى قبل، مشركان اهل مكه مذمت شدند.
ستایش و مژده به طايفه اى از اهل كتاب، كه به قرآن ايمان آوردند و...
و سياق ذيل آيه، شهادت مى دهد بر اين كه اين طايفه از اهل كتاب كه مدح شده اند، طايفه مخصوصى از اهل كتاب بوده اند، كه به قرآن ایمان آورده اند، نه تمامى مؤمنان اهل كتاب. پس نبايد به گفته مفسرانى كه اين احتمال را داده اند، اعتناء كرد.
«وَ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا...»:
ضميرهاى مفرد در «بِهِ» و «إنّهُ» به قرآن بر مى گردد، و الف و لام در «الحق»، الف و لام عهد است، و معناى آيه، اين است كه: چون قرآن بر آنان تلاوت مى شود، مى گويند: ايمان آورديم به آن، كه آن همان حقى است كه از ناحيه پروردگارمان معهود است. چون ما آن را قبلا شناخته بوديم.
و جملۀ «إنّا كُنّا مِن قَبلِهِ مُسلِمِين»، حق بودن و معهود بودن آن را در نظر ايشان تعليل مى كند. و معنايش يا اين است كه: ما قبل از نزول آن، مسلم به آن بوديم. و يا اين است كه: به دينى كه اين قرآن بدان دعوت مى كند و آن را اسلام مى نامد، ايمان داشتيم.
بعضى از مفسران گفته اند: «ضميرهاى مزبور به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بر مى گردد». وليكن وجه قبلى با سياق موافق تر است. و به هرحال منظورشان از كلام مزبور، آن اطلاعاتى بوده كه در كتب خود، از اوصاف رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و اوصاف كتابى كه بر وى نازل مى شود، داشته اند.
همچنان كه آيه: «الّذِينَ يَتّبِعُونَ الرّسُولَ النّبِىّ الأُمِىّ الّذِى يَجِدُونَهُ مَكتُوباً عِندَهُم فِى التّورَية وَ الإنجِيلِ»، و آيه «أوَ لَم يَكُن لَهُم آيَة أن يَعلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِى إسرَائِيل» نيز، بدان تصريح دارند.
«أُولَئك يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَينِ بِمَا صبرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسنَةِ السيِّئَةَ...»:
در اين آيه شريفه، وعده اى جميل به آن عده از اهل كتاب مى دهد كه شناخت خود را، كه از قرآن و رسول اسلام داشتند، كتمان نكردند، و مدح ايشان است بر حسن سلوك و مدارایشان با جاهلان مشرکان.
و به همين جهت بايد گفت: آنچه به ذهن نزديكتر است، اين است كه: مراد از اجر دو برابر، اين است كه: يك اجر به ايشان داده مى شود، به خاطر اين كه به كتاب آسمانى خود ايمان داشتند، و يك اجر هم داده مى شود به خاطر اين كه به قرآن ايمان آوردند، و بر ايمان دوم بعد از ايمان اولشان، صبر نموده و كلفت و مشقت مخالفت با هوا را كه در هر دو ايمان هست، تحمل نمودند.
بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از دو اجر، اين است كه: يك اجر به ايشان داده مى شود، به خاطر اين كه در دين خود صبر داشتند و اجر ديگرى داده مى شود، به خاطر اين كه در برابر آزار كفار و تحمل مشقت صبر كردند. ولى سياق آيه، با آن سازگار نيست.
«وَ يَدَرؤُنَ بِالحَسَنَةِ السّيِّئَة» - كلمۀ «يَدرَؤنَ» از ماده «درء» است، كه به معناى دفع است، و مراد از «حسنه و سيئه»، به قول بعضى - سخن خوب و سخن بد است. و به قول بعضى ديگر، عمل خوب و بد است، كه معروف و منكرش هم مى گويند. و به قول بعضى ديگر، مراد از آن، خلق خوب و بد است، كه عبارت است از حلم و جهل. ولى سياق آيات با معناى اخير، موافق تر است.
بنابراين معناى آيه، چنين مى شود كه: اين مؤمنان از اهل كتاب، آزار و اذيت مردم را به وسيله مدارا و حلم و حوصله از خود دور مى كردند، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«وَ إِذَا سمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكمْ»:
مراد از «لغو»، سخن بيهوده است، به دليل كلمۀ «سَمِعُوا: مى شنوند»، چون لغو شنيدنى و از مقوله سخن است. پس مقصود، سخنان بيهوده و خشن و زشتى است كه پرداختن به آن، كار عاقلان نيست. و لذا وقتى آن را مى شنيده اند، از آن اعراض نموده، و مقابله به مثل نمى كرده اند، بلكه مى گفته اند: اعمال ما، براى ما، و اعمال شما براى شما. و اين، در حقيقت متاركه و اعلام ترك گفتگو است.
«سَلَامٌ عَلَيكُم»، يعنى: شما از ناحيه ما، خاطرتان جمع باشد، و ايمن باشيد، كه گزندى نخواهيد ديد. اين جمله، باز اعلام متاركه و خداحافظى محترمانه است، كه با اين جمله مى فهمانده اند شأن ما أجل از آن است كه اين گونه سخنان بيهوده را دنبال كنيم. همچنان كه در جاى ديگر درباره مؤمنان فرموده: «وَ إذَا خَاطَبَهُمُ الجَاهِلُونَ قَالوُا سَلَاماً: و چون مردم نادان به ايشان خطاب مى كنند، در پاسخ مى گويند: سلام»، و يا پاسخى سالم مى دهند.
«لَا نَبتَغِى الجَاهِلِين» - يعنى: ما خواهان معاشرت و مجالست جاهلان نيستيم. اين جمله، تأكيد همان مطالب قبل است، و حكايت زبان حال ايشان است. نه اين كه عين اين عبارت را گفته باشند. چون اگر اين عبارت را گفته باشند، و جمله مزبور حكايت گفته ايشان باشد، نه زبان حال. آن وقت مقابله بدى با بدى مى شود و با جمله قبلى كه مى فرمود: «بدى را با خوبى دور مى كنند»، منافات دارد.
«إِنَّك لا تهْدِى مَنْ أَحْبَبْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ يهْدِى مَن يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»:
مراد از «هدايت» در اين جا، صرف راهنمايى نيست، بلكه رساندن به هدف مطلوب است، كه بازگشتش افاضه ايمان بر قلب است، و معلوم است كه اين چنين هدايت، كار رسول نيست، بلكه كار خداى تعالى است، و احدى در آن با او شركت ندارد.
و اما اگر مقصود از آن راهنمايى بود، معنا نداشت كه آن را از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نفى كند، و بفرمايد تو هدايت نمى كنى. براى اين كه اين قسم هدايت، وظيفۀ رسول است. و مراد از «مُهتَدين»، كسانى است كه هدايت را قبول مى كنند.
بعد از آن كه خداى تعالى، در آيات قبل، محروميت مشركان يعنى قوم رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را از نعمت هدايت، و نيز ضلالتشان را به خاطر پيروى هواى نفس، و استكبار از حق، كه به ايشان نازل شده، بيان كرد، و نيز بعد از آن كه ايمان و اعتراف اهل كتاب را به آن حق ذكر فرمود، آيات اين فصل را با اين جمله ختم كرد كه:
امر هدايت به دست خدا است، نه به دست تو. به دليل اين كه اهل كتاب را با اين كه قوم تو نيستند، هدايت فرمود، و قوم تو را با اين كه به تو نزديك اند، و خيلى دوست مى دارى هدايت شوند، هدايت نفرمود. آرى، اوست كه پذيرندگان هدايت را مى شناسد.
بحث روايتى: (رواياتى ذيل آيات گذشته)
در تفسير الدر المنثور است كه بزار، و ابن منذر، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، و ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود:
خداى تعالى، هيچ قومى را و هيچ دوره اى از بشر را، و هيچ امتى را، و هيچ اهل قريه اى را، در روى زمين بعد از نزول تورات به عذاب آسمانى هلاك نكرد، مگر تنها آن قريه را كه به عذاب مسخ مبتلا ساخت، و به صورت ميمون مسخشان كرد. نمى بينى كلام خداى را كه مى فرمايد «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ مِن بَعدِ مَا أهلَكنَا القُرُونَ الأُولَى»؟
مؤلف: در اين روايت روشن نيست كه آيه مورد استشهاد، چه دلالتى بر مضمون روايت دارد؟ در آخر روايت داشت كه تا قبل از نزول تورات، عذاب هايى آسمانى، اقوام و امت هايى را هلاك كرد، ولى بعد از نزول تورات، اين گونه عذاب ها قطع شد، و آيه شريفه هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |