تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مقصود از شدت حساب در جملۀ «فَحَاسَبنَاهَا حِسَاباً شَدِيداً»
و شدّت حساب در جملۀ «فَحَاسَبنَاهَا حِسَاباً شَدِيداً» عبارت است از: سختگيرى در حساب، و به اصطلاح، متّه به خشخاش گذاشتن، به منظور پاداش يا كيفر تمام و دقيق دادن. كيفر و پاداشى كه مو به مو، با وضع صاحب عمل تطبيق كند. و مراد از اين حساب، حساب دنيا است، نه حساب آخرت. به دليل اين كه در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ مَا أصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أيدِيكُم وَ يَعفُوا عَن كَثِير». و نيز مى فرمايد: «وَ لَو أنّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاءِ وَ الأرضِ وَلكِن كَذّبُوا فَأخَذنَاهُم بِمَا كَانِوا يَكسِبُونَ».
پس آنچه مصيبت به انسان مى رسد - البته آنچه كه در نظر دين مصيبت است - معدل و نتيجۀ محاسبه اعمال آدمى است، و خداى تعالى، از بسيارى از اعمال عفو نموده، مسامحه و سهل انگارى مى كند، و متّه به خشخاش نمى گذارد، بلكه از اين سختگيرى در مورد مستكبرين صرفنظر ننموده. آن هايى كه عارشان مى آيد، امر خدا و رسولان خدا را اطاعت كنند، حسابشان را سخت مى گيرد، و هيچ يك از گناهانشان را از قلم نمى اندازد. در نتيجه عذابى مى كند كه بى سابقه و ناشناخته باشد.
و معناى آيه اين است كه: چه بسيار قريه ها كه اهلش از امر پروردگارشان گردنكشى نموده، از اطاعت پيامبر خود استكبار ورزيدند. و در نتيجه، ما حساب شديدى از آن ها كشيديم، و در محاسبه اعمالشان به سختى مناقشه كرديم، و در آخر به عذابى سخت مبتلاشان نموديم. عذابى كه معهود نبود و سابقه نداشت و آن، عبارت بود از: انقراض نسلشان در دنيا.
و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: مراد عذاب آخرت است، و اگر با فعل ماضى «عَذّبنَا» تعبير كرده،
از نظر تحقق و حتميت وقوع بوده، سخن درستى نيست.
اين را هم بگوييم كه: در جملۀ «فَحَاسَبنَاهَا حِسَاباً شَدِيداً وَ عَذّبنَاهَا»، التفاتى از غيبت (عَتَت عَن أمرِ رَبّهَا) به تكلم، به كار رفته. در اول آيه، خداى تعالى غايب فرض شده، و در آخر، خود خدا گوينده شده است. و نكتۀ اين التفات، اين است كه بر عظمت عذاب دلالت كند.
«فَذَاقَت وَبَالَ أَمْرِهَا وَ كانَ عَاقِبَةُ أَمْرِهَا خُسراً»:
مراد از اين كه فرمود: «أهل قريه، وبال امر خود را چشيدند»، اين است كه وبالِ همان عُتُوّ و استكبار خود را چشيدند. و معناى آيه اين است كه: عقوبتِ عُتُو و استكبارشان به ايشان رسيد، و عاقبت عُتُو، خسارت است. پس در حقيقت، اطاعت را فروخته و عُتُو را در عوض گرفتند، و سود اين معامله شان، همان خسران گرديد.
«أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَاباً شدِيداً»:
اين جمله، از كيفر آخرت آنان خبر مى دهد، همچنان كه جملۀ «فَحَاسَبنَاهَا حِسَاباً شَدِيداً وَ عَذّبنَاهَا عَذَاباً نُكراً فَذَاقَت وَبَال أمرِهَا»، از كيفر دنيايى آنان خبر مى داد. واگر جمله مورد بحث را با واو عاطفه، عطف به ماقبل ننموده، آن را از ماقبل جدا ساخت، براى اين بود كه اين جمله در مقام پاسخ از سؤالى بود كه ممكن است به ذهن كسى در آيد. و گويا شنونده بعد از شنيدن جملۀ «وَ كَانَ عَاقِبَةُ أمرِهَا خُسراً»، پرسيده منظور از خسران چيست؟ فرموده: اين است كه خدا برايشان عذابى سخت فراهم كرده است.
«فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولى الاَلْبَابِ الَّذِينَ ءَامَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكمْ ذِكْراً»:
اين قسمت از آيه مورد بحث، نتيجه گيرى از خطاب قبلى است. به مؤمنان مى فرمايد: بايد بر حذر باشيد و نفستان را از اين كه در مقابل امر پروردگارتان عُتُو و استكبار كند، و از اطاعت او شانه خالى نمايد، جلوگيرى كنيد، تا وبال عُتُو و خسران عاقبت كه به اهل آن قريه ها رسيد، به شما نرسد.
و در اين جمله، مؤمنان را اولى الالباب (خردمندان) خوانده، فرموده: «فَاتّقُوا اللّهَ يَا أولِى الألباب الّذِينَ آمَنُوا». يعنى حال كه وضع اهل قريه ها چنين شد، پس شما از خدا بترسيد، اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد. و منظور از اين تعبير، اين بود كه از عقل مؤمنان كمك بگيرد تا تقوايى كه از آنان خواسته، محقق شود. چون وقتى مؤمنان بشنوند كه مردمى از امر پروردگارشان استكبار ورزيدند و به حساب سختى محاسبه، و به عذاب نكرى و بى سابقه اى گرفتار شدند، و وقتى بفهمند كه عاقبت استكبار خسران است، بعد بشنوند كه اين سرنوشت مخصوص يك قوم و دو قوم نبوده، بلكه هر قومى كه آن چنان بوده اند، به اين چنين سرنوشتى دچار شده اند، عقلشان حكم مى كند به اين كه:
عُتُو و استكبار از امر خدا، در حقيقت به استقبال عذاب شديد خدا رفتن است. و به همين جهت، ايشان را هشدار مى دهد، و عقلشان را بيدارتر مى سازد تا به حكم عقلشان به تقوا گرايند. مخصوصا مؤمنانى كه خداى تعالى برايشان كتابى تذكرآور فرستاده، آنچه نفعشان هست، معين و آنچه به ضررشان هست، تذكر داد، و به سوى حق و طريق مستقيم هدايتشان كرده، ديگر عقل آنان به هيچ وجه اجازه نمى دهد از چنين هدايتى منحرف گشته، راه آن قوم را بروند، و به سرنوشت آنان دچار گردند.
وجه اين كه رسول خدا«ص» را «ذكر» ناميد
«رَّسولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ ...»:
اين آيه، عطف بيان است براى كلمه «ذِكراً»، و ممكن هم هست بَدَل از آن كلمه باشد. پس مراد از ذكرى كه خدا نازلش كرده، همان رسول است و اگر رسول را ذكر ناميده، به خاطر آن است كه رسول، وسيلۀ تذكر است. خدا و آيات او و راه دعوت به سوى دين حق را يادآورى مى كند. منظور از رسول، شخص خاتم الأنبياء محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و ظاهر جمله «يَتلُوا عَلَيكُم آياتِ اللّه مُبَيّنَات»، اين معنا را تأييد مى كند.
و بنابراين، مراد از انزال رسول، بعثت او از ناحيه عالَم غيب، و ظهور او براى بشر به عنوان رسالت از ناحيه خداست، بعد از سال ها كه از چنين نعمتى بى بهره بودند، و احتمال رسيدن به آن را هم نمى دادند. همچنان كه درباره خلقت آهن هم اين تعبير را آورده و فرموده: «وَ أنزَلنَا الحَدِيد»، و معلوم است كه نمى خواهد بفرمايد آهن را از آسمان انداختيم، بلكه مى خواهد بفرمايد: اين نعمت، از ناحيه ما است.
و اين تعبير كه در آيه شريفه درباره رسول آمده، صاحب كشاف را بر آن داشته كه كلمه «رَسُولاً» را به جبرئيل تفسير كند. آنگاه منظور از جمله «يَتلُوا عَلَيكُم... - تا آيات روشن خداى را به روشنى برايتان تلاوت كند»، اين مى شود كه جبرئيل، آيات خدا را بر پيغمبر - بدان جهت كه رهبر و متبوع شماست - تلاوت مى كند. ولى ظاهر جمله «يَتلُوا عَلَيكُم...»، غير اين معنايى است كه صاحب كشاف گفته.
اين احتمال هم هست كه كلمه «رَسُولاً» با فعلى تقديرى منصوب شده باشد، و تقدير كلام «أرسَلَ رَسُولاً يَتلُوا عَلَيكُم آيَاتِ اللّه» باشد، و مراد از ذكرى كه بر امت نازل شده، قرآن كريم، و يا احكام و معارف آن باشد.
«لِيُخرِجَ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ مِنَ الظّلُمَاتِ إلَى النُّور» - تفسير اين آيه در آيات نظير آن گذشت.
«وَ مَن يُؤمِن بِاللّهِ وَ يَعمَل صَالِحاً يُدخِلهُ جَنّاتٍ تَجرِى مِن تَحتِهَا الأنهَارِ خَالِدِينَ فِيهَا أبَداً» - اين قسمت از آيه، كسانى را كه به خدا ايمان آورده، عمل صالح انجام دهند، وعده جميل و بشارت به بهشت مى دهد.
«قَد أحسَنَ اللّهَ لَهُ رِزقاً» - در اين جمله، احسان خدا را در آنچه به ايشان روزى كرده، مى ستايد. و مراد از «رزق»، ايمانى است كه به ايشان روزى كرده، و همچنين عمل صالحى كه توفيقش را به ايشان داده، و بهشتى كه در آخرت به ايشان مى دهد. ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از رزق، تنها بهشت است.
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سبْعَ سمَاوَاتٍ وَ مِنَ الاَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنزَّلُ الاَمْرُ بَيْنهُنَّ ...»:
بيانى است كه مضمون آيات قبل را كه همانا مسأله ربوبيت خداى تعالى و بعثت رسول بود، تأكيد مى كند. مى فرمايد: خدايى براى شما رسول فرستاده و ذكر نازل كرده، تا او را اطاعت كنيد و به احكام ذكرش عمل كنيد. و نيز، خدايى شما را تهديد كرده به اين كه اگر تمرد كنيد و مخالفتش نماييد، حسابى شديد از شما خواهد كشيد و به عذابى اليم دچار خواهد ساخت. و باز خدايى شما را بشارت داده كه اگر اطاعتش كنيد، به بهشت جاودانتان خواهد برد، كه هفت آسمان و هفت زمين را آفريده، خدايى است قدير و عليم.
مطالبى كه مى توان در تفسير جمله «اللّهُ الّذِى خَلَقَ سَبعَ سَمَاوات» گفت، در تفسير سوره «حم سجده» گذشت.
مقصود از اين كه خداوند، زمين را مانند آسمان ها، هفت تا آفريد
و از ظاهر جمله «وَ مِنَ الأرض مِثلَهُنّ» بر مى آيد كه مراد از «مثل»، مثليّت عددى است. يعنى همان طور كه آسمان هفت تاست، زمين هم مثل آن هفت تاست. حال بايد ديد منظور از هفت تا زمين چيست؟ در اين باب چند احتمال هست:
اول اين كه بگوييم: منظور از هفت تا زمين، هفت عدد از كرات آسمانى است، كه ساختمانش از نوع ساختمان زمينى است كه ما در آن زندگى مى كنيم.
دوم اين كه بگوييم: منظور از آن، تنها زمين خود ما است، كه داراى هفت طبقه است، كه (چون طبقات پياز) روی هم قرار دارند، و به تمام كره احاطه دارند، و ساده ترين طبقاتش، همين طبقه اولى است كه ما روى آن قرار داريم.
سوم اين كه بگوييم: منظور از زمين هاى هفتگانه، اقليم ها و قسمت هاى هفتگانۀ روى زمين است،
كه (علماى جغرافى قديم) بسيط زمين را به هفت قسمت (و يا قاره) تقسيم كرده اند.
اين چند وجه، وجوهى است كه هر يك طرفدارانى دارد، و چه بسا با مراجعه به مطالبى كه در تفسير سوره «حم سجده» گذشت، بتوان به احتمال چهارم دست يافت.
و چه بسا گفته باشند كه مراد از جمله: «وَ مِنَ الأرضِ مِثلَهُنّ»، اين است كه خداى تعالى، از زمين چيزى خلق كرده، مثل آسمان هاى هفتگانه، و آن عبارت است از انسان، كه موجودى است مركب از ماده زمينى و روحى آسمانى، كه در آن روح، نمونه هايى از ملكوت آسمانى است.
و از ظاهر جمله «يَتَنَزّلُ الأمر بَينَهُنّ»، بر مى آيد كه ضمير در آن، به كلمۀ «سَمَاوات» و «ارض»، هر دو بر مى گردد. و منظور از كلمۀ «امر»، همان امر الهى است كه آيه شريفه «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» تفسيرش كرده، مى فرمايد:
امر خدا، همان كلمه ايجاد است، و آن وقت منظور از تَنزّل امر بين آسمان ها و زمين، شروع كردن به نزول از مصدر امر به طرف آسمان هاست كه از يكى به سوى ديگرى نازل مى شود تا به عالَم ارضى برسد، تا آنچه خداى عزّوجلّ اراده كرده، تكوّن يابد. چه اعيان موجودات و چه آثار و چه ارزاق و چه مرگ و زندگى و چه عزت و ذلت و چه غير اين ها، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده: «وَ أوحَى فِى كُلّ سَمَاءٍ أمرَهَا». و نيز فرموده: «يُدَبّرُ الأمرَ مِنَ السِمَاءِ إلَى الأرضِ ثُمّ يَعرُجُ إلَيهِ فِى يَومٍ كَانَ مِقدَارُهُ ألفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ».
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «امر» دستورات شرعى است، كه ملائكۀ وحى آن ها را از آسمان به سوى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وحى مى كنند. چون رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در زمين قرار داشت، ليكن اين مفسران، آيه را بدون هيچ دليلى تخصيص زده اند و كلمۀ «امر» را منحصر در اوامر تشريعى نموده اند. علاوه براين، ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد: «لِتَعلَمُوا أنّ اللّه ...» با اين تخصيص نمى سازد.
«إنّ اللّه عَلى كُلّ شَئٍ قَدِير وَ أنّ اللّه قَد أحَاطَ بِكُلّ شَئٍ عِلماً» - اين قسمت از آيه، يكى از نتائج مترتب بر خلقت آسمان هاى هفتگانه و از زمين مثل آن را ذكر مى كند، و در آن، خلقت و امر به خداى تعالى نسبت داده شده و مخصوص آن جناب شده است. و همين طور هم هست. چون هيچ متفكرى كه در مسأله خلقت غور كند، در اين معنا شكى برايش باقى نمى ماند كه قدرت خداى تعالى، شامل هر چيز و علمش محيط به هر چیز است. پس بر چنين كسى، يعنى بر همه خردمندان مؤمن واجب است كه از مخالفت امر او بپرهيزند. چون سنت اين خداى قدير عليم بر اين جارى شده كه مطيعان اوامرش را پاداش، و اهل عتو و استكبار را مجازات فرمايد، همچنان كه خودش درباره اين سنت فرموده: «وَ كَذَلِكَ أخذ رَبّكَ إذَا أخَذَ القُرى وَ هِىَ ظَالِمَةٌ إنّ أخذَهُ ألِيمٌ شَدِيدٌ».
بحث روایتی (روایتی درباره خلقت آسمان ها و زمین)
در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه: «وَ كَأيّن مِن قَريَةٍ» آمده كه: منظور از «قريه»، اهل قريه است.
و در تفسير برهان، از ابن بابويه نقل شده كه وى، به سند خود، از ريان بن صلت، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت كرده كه در گفتگويش با مأمون فرموده: منظور از ذكر، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و ما اهل آن جناب هستيم. و این معنا در كتاب خدا هم آمده، آن جا كه در سوره طلاق فرموده: «فَاتّقُوا اللّه يَا أولِى الألبَابِ الّذِينَ آمَنُوا قَد أنزَلَ الله إلَيكُم ذِكراً رَسُولاً يَتلُوا عَلَيكُم آيَاتِ اللّه مُبَيّنَات» كه در آن، منظور از «ذكر» را رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دانسته. پس ذكر، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و ما اهل بيت او هستيم.
و در تفسير قمى است كه پدرم، از حسين بن خالد، از ابى الحسن رضا «عليه السلام» برايم حديث كرد كه وى گفت: من به آن جناب عرضه داشتم: مرا از معناى كلام خداى عزّوجلّ، آن جا كه مى فرمايد: «وَ السّمَاء ذَاتِ الحُبُك» خبر بده. فرمود: آسمان، محبوك به زمين است.
آنگاه امام انگشتان خود را در هم كرد و فرمود: اين طور محبوك به زمين است. عرضه داشتم: چطور آسمان محبوك به زمين است، با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «رَفَعَ السّمَاءَ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَهَا - خدا آسمان را بدون ستون هايى كه به چشم شما بيايد، بر افراشته». (و معلوم است كه از اين آيه بر مى آيد آسمان به زمين تكيه ندارد. پس چگونه شما مى گوييد آسمان و زمين به هم فرو رفته اند؟) فرمود: سبحان اللّه! مگر اين خداى سبحان نيست كه مى فرمايد: «بدون ستون هايى كه به چشم شما بيايد»؟ عرضه داشتم: بله. فرمود: پس معلوم مى شود ستون هايى هست، ولى به چشم شما نمى آيد.
عرضه داشتم: خدا مرا فدايت كند، آن ستون ها چگونه است؟ حسين بن خالد مى گويد: امام «عليه السلام»، كف دست چپ خود را باز كرد و دست راست خود را در آن قرار داد و فرمود: اين زمين دنيا است، و آسمان دنيا بر بالاى زمين قبه اى است، و زمين دوم بالاى آسمان دنيا، و آسمان دوم قبه اى است بر بالاى آن، و زمين سوم بالاى آسمان دوم قرار گرفته، و آسمان سوم قبه اى است بر بالاى آن، و زمين چهارم بالاى آسمان سوم است، و آسمان چهارم بر بالاى آن قبه است، و زمين پنجم بالاى آسمان چهارم است، و آسمان پنجم قبه اى است روى آن، و زمين ششم بر بالاى آسمان پنجم است، و آسمان ششم قبه اى است روى آن، و زمين هفتم بالاى آسمان ششم واقع است، و آسمان هفتم قبه اى است بالاى آن، و عرش رحمان تبارك و تعالى، بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد. و اين كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: «الّذِى خَلَقَ سَبعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الأرضِ مِثلَهُنّ يَتَنَزّلُ الأمر بَينَهُنّ».
و اما منظور از صاحب امر، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و وصىّ بعد از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، كه قائم بر وجه زمين است، كه امر، تنها به سوى او نازل مى شود. يعنى از آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه فرود مى آيد.
عرضه داشتم: ما كه بيش از يك زمين زير پاى خود نمى بينيم. فرمود: آرى، زير پاى ما تنها يك زمين است، و آن شش زمين ديگر فوق ما قرار دارند.
مولف: و از طبرسى، از عياشى، از حسين بن خالد، از حضرت رضا «عليه السلام»، نظير اين روايت حكايت شده.
و اين حديث در باب خودش، حديثى نادر است، و با در نظر گرفتن ذيل آن، كه سخن از تنزل امر دارد، اين معنا به ذهن نزديكتر مى رسد كه امام خواسته اند از باطن عالَم خبر دهند، نه از ظاهر آن و خلقت ماديش، و خدا داناتر است.
آيات ۱ - ۹ سوره تحريم
سوره «تحريم»، مدنى است و دوازده آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * يَا أَيهَا النَّبىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَك تَبْتَغِى مَرْضات أَزْوَاجِك وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱) قَدْ فَرَض اللَّهُ لَكُمْ تحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلَاکُم وَ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيمُ(۲) وَ إِذْ أَسرَّ النَّبىُّ إِلى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَت بِهِ وَ أَظهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّف بَعْضهُ وَ أَعْرَض عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَت مَنْ أَنبَأَك هَذَا قَالَ نَبَّأَنىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ(۳) إِن تَتُوبَا إِلى اللَّهِ فَقَدْ صغَت قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَائكةُ بَعْدَ ذَلِك ظهِيرٌ(۴) عَسى رَبُّهُ إِن طلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجاً خَيراً مِّنكُنَّ مُسلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائبَاتٍ عَابِدَاتٍ سائحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَ أَبْكاراً(۵) يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ عَلَيهَا مَلَائكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا يَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ(۶) يَا أَيّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۷) يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا تُوبُوا إِلى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سيِّئَاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَارُ يَوْمَ لا يخْزِى اللَّهُ النَّبىَّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسعَى بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا إِنَّك عَلى كُلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۸) يَا أَيّهَا النَّبىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظ عَلَيهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(۹)
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
اى پيامبر! چرا به منظور خوشدل ساختن همسرانت، حرام مى كنى آنچه را كه خدا برايت حلال كرده؟ و خدا آمرزنده و رحيم است (۱).
خداوند راه چاره شكستن سوگند را براى شما بيان كرد و خدا سرپرست شماست و او داناى حكيم است (۲).
و چون پيامبر مطلبى را سرّى به بعضى از همسران خود گفت و همسر نامبرده، آن سر را فاش ساخت و خدا پيامبر خود را از اين افشاگرى همسرش خبر داد و پيامبر گوشه اى ازخيانت را به وى اعلام داشت و از همه جزئيات آن خوددارى كرد، وقتى به او فرمود: تو چنين كردى، پرسيد: چه كسى از اين عمل من به تو خبر داد؟ فرمود: خداى عليم خبير به من خبر داد (۳).
و شما دو زن اگر به سوى خدا توبه ببريد (اميد است خدا دل هايتان را از انحراف به استقامت برگرداند)، چون دل هاى شما منحرف گشته، و اگر همچنان عليه پيامبر دست به دست هم بدهيد، بدانيد كه خداوند مولاى او و جبرئيل و مؤمنان صالح و ملائكه هم بعد از خدا پشتيبان اويند (۴).
اميد است پروردگار او اگر او شما را طلاق دهد، همسرانى بهتر از شما روزيش كند. همسرانى بدل از شما كه مسلمان، مؤمن، ملازم بندگى و خشوع، تائب و عابد و صائم باشند، كه يا بيوه باشند و يا بكر (۵).
هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و اهل خود را از آتشى كه آتشگيرانه اش، مردم و سنگ است، حفظ كنيد. آتشى كه فرشتگان غلاظ و شداد موكل بر آنند. فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد، نافرمانى ننموده، بلكه هرچه مى گويد، عمل مى كنند (۶).
اى كسانى كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد، براى اين كه كيفر شما جز آنچه مى كرديد، چيز ديگرى نيست (۷).
اى كسانى كه ايمان آورديد! به سوى خدا توبه ببريد، توبه اى خالص؛ شايد پروردگارتان گناهانتان را تكفير نموده، در جنّاتى داخلتان كند كه نهرها از زير درختانش روان است، در روزى كه خدا نبى و مؤمنان با او را خوار نمى سازد. نورشان جلوتر از خودشان در حركت است، از جلو و طرف راست حركت مى كند، مى گويند: پروردگارا! نور ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر چیز توانايى (۸).
اى پيامبر! با كفار و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير و خشونت به خرج ده و جايگاه ايشان در جهنم است، كه چه بد بازگشتگاهى است (۹).
اين سوره با داستانى كه بين رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و بعضى از همسرانش اتفاق افتاد، آغاز شده. و آن، اين بود كه: به خاطر حادثه اى كه شرحش مى آيد، پاره اى از حلال ها را بر خود حرام كرد، و بدين سبب در اين آيات، آن جناب را مورد عتاب قرار مى دهد كه چرا به خاطر رضايت بعضى از همسرانت، حلال خدا را بر خود حرام كردى. و در حقيقت و به طورى كه از سياق بر مى آيد، عتاب متوجه همان همسر است، و مى خواهد رسول گرامى خود را عليه آن همسر يارى كند.
بعد از نقل داستان، مؤمنان را خطاب مى كند به اين كه جان خود را از عذاب آتشى كه آتشگيرانه اش، انسان و سنگ است، نگه بدارند و بدانند كه به جز اعمال خود آنان، به ايشان جزايى نمى دهند. جزايشان، خود اعمالشان است. و معلوم است كه هيچ كس نمى تواند از عمل خود بگريزد. پس هيچ كس از اين جزا خلاصى ندارد، مگر پيغمبر و آن هايى كه به وى ايمان آوردند. آنگاه بار ديگر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به جهاد با كفار و منافقان خطاب مى كند. در آخر، سوره را به آوردن مَثَلى ختم مى كند. مَثَلى از زنان كفار، و مَثَلى از زنان مؤمنان. و در اين كه سياق سوره، ظهور در مدنيت آن دارد، حرفى نيست.
مقصود از تحريم پيامبر«ص»، آنچه را كه خدا برايش حلال كرده
«يَا أَيهَا النَّبىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَك تَبْتَغِى مَرْضات أَزْوَاجِك وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»:
خطابى است آميخته با عتاب، كه چرا آن جناب پاره اى از حلال هاى خدا را بر خود حرام كرده ، ولى تصريح نكرده كه آنچه حرام كرده چيست و قصه چه بوده؟ چيزى كه هست، جملۀ «آيا خشنودى همسرانت را مى خواهى»، اشاره دارد بر اين كه آنچه آن جناب بر خود حرام كرده، عملى از اعمال حلال بوده، كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن را انجام مى داده، و بعضى از همسرانش از آن عمل ناراضى بوده، آن جناب را در مضيقه قرار مى دادند و اذيت مى كرده اند، تا آن جناب ناگزير شده سوگند بخورد كه ديگر آن عمل را انجام ندهد.
پس اگر در جملۀ «يَا أيّهَا النّبِىّ»، خطاب را متوجه آن جناب بدان جهت كه نبى است كرده، و نه بدان جهت كه رسول است، دلالت دارد كه مسأله مورد عتاب، مسأله شخصى آن جناب بوده، نه مسأله اى كه جزو رسالت هاى او براى مردم باشد. و معلوم است كه وقتى صحيح و مناسب بود بفرمايد:
«يَا أيّهَا الرّسُولُ»، كه مسأله مورد بحث مربوط به يكى از رسالت هاى آن جناب باشد.
و مراد از «تحريم» در جملۀ «لِمَ تُحَرّمَ مَا أحَلّ اللّهُ لَكَ»، تحريم از طرف خدا نبوده، بلكه تحريم به وسيله نذر و سوگند بوده. آيه بعدى هم بر اين معنا دلالت دارد. چون در آن جا سخن از سوگند كرده، مى فرمايد: «قَد فَرَضَ اللّهُ لَكُم تَحِلّةَ أيمَانكُم»، معلوم مى شود آن جناب با سوگند، آن حلال را بر خود حرام كرده. چون خاصيت سوگند همين است كه وقتى به عملى متعلق شود، آن را واجب مى كند، و چون به ترك عملى متعلق شود، آن عمل را حرام مى سازد. پس معلوم مى شود آن جناب سوگند به ترك آن عمل خورده، و آن عمل را بر خود حرام كرده، اما حرام به وسيله سوگند.
آرى منظور از تحريم، چنين تحريمى است. نه اين كه حرمت آن عمل را براى شخص خودش تشريع كرده باشد. چون پيغمبر نمى تواند چيزى را كه خدا حلالش كرده، بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختيارى ندارد.
«تَبتَغِى مَرضَاتِ أزوَاجِكَ » - يعنى تو با اين تحريم، مى خواهى رضاى زنان خود را به دست بياورى. و اين جمله، بَدَل است از جملۀ «لِمَ تُحَرّمَ». ممكن هم هست حال از فاعل آن باشد، و اين جمله خود قرينه اى است بر اين كه عتاب مذكور در حقيقت متوجه زنان آن حضرت است، نه خود او. و جملۀ «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُمَا...»، و نيز جملۀ «وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» اين معنا را تأييد مى كند.
«قَدْ فَرَض اللَّهُ لَكمْ تحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلَاکُم وَ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيمُ»:
راغب گفته: هر جا كلمه «فَرَضَ» در مورد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در قرآن آمده، و با حرف «عَلى» متعدى شده، دلالت دارد بر وجوب آن عمل بر همۀ امت، كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم داخل آنان است. و هر جا اين كلمه در مورد آن جناب به وسيلۀ حرف «لام» آمده، دلالت دارد بر اين كه آن عمل براى آن جناب ممنوع و حرام نيست. مثلا وقتى مى بينيم فرموده: «مَا كَانَ عَلَى النّبِىِّ مِن حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللّهُ لَهُ»، و يا فرموده: «قَد فَرَضَ اللهُ لَكُم تَحِلّةَ أيمَانِكُم»، بايد بفهميم كه آن جناب در اين موارد منعى ندارد.
و كلمۀ «تَحِلّة» در اصل «تَحلَلَة» بر وزن «تذكرة» و «تكرمة» بوده، و اين كلمه مانند كلمه «تحليل»، مصدر است.
راغب گفته: معناى آيه «قَد فَرَضَ اللّهُ لَكُم تَحِلّةَ أيمَانِكُم» این است كه خداى تعالى، راه چاره شكستن سوگند را - كه همان دادن كفاره است - براى شما بيان كرده.
در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى براى شما تقدير كرد - گويى شكستن سوگند سود و بهره اى است كه خداى تعالى به انسان داده، و از آن منع نفرموده. چون فرمود: «لَكُم»، و نفرمود: «عَلَيكُم» - كه سوگند خود رابا دادن كفاره بشكنيد، و خدا ولىّ شما است. چون تدبير امورتان به دست اوست، و اوست كه برايتان تشريع احكام مى كند و هدايتتان مى نمايد، و اوست داناى فرزانه.
اين آيه دلالت دارد بر اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به ترك عملى سوگند خورده بوده، و به وى دستور مى دهد سوگند خود را بشكند. چون فرموده: «فَرَضَ اللّهُ لَكُم تَحِلّةَ أيمَانِكُم»، و نفرمود: «فَرَضَ اللّهُ لَكُم حَنثَ أيمَانِكُم». و «تَحِلّه» از «حَلّ» به معناى گشودن است. معلوم مى شود سوگندى كه آن جناب خورده بود، آزادی اش را سلب كرده بوده، و اين با سوگند بر ترك عملى مناسب است، نه سوگند بر انجام فعلى.
افشاى سرّ پيامبر«ص» و آزار او، توسط يكى از همسرانش
«وَ إِذْ أَسرَّ النَّبىُّ إِلى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَت بِهِ وَ أَظهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ ... قَالَت مَنْ أَنبَأَك هَذَا قَالَ نَبَّأَنىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ»:
كلمه «سرّ» به معناى مطلبى كه در دل خود پنهان كرده باشى و نخواهى ديگران از آن خبردار شوند. و كلمه «اسرار» كه باب افعال همان «سرّ» است، به معناى این است كه همان مطلب را براى كسى فاش سازى و سفارش كنى كه آن را پنهان بدارد و به كسى اطلاع ندهد. و ضمير در «نَبّأت بِهِ»، به همان بعض ازواج بر مى گردد، و ضمير «بِهِ»، به حديث. و ضمير در «أظهَرَهُ» به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم». و ضمير «عَلَيهِ» به «أنبَأَ»، يعنى افشاى سر. و ضمير در «عَرّفَ» و در «أعرَضَ»، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم». و ضمير در «بَعضَهُ» به «حديث» بر مى گردد. و اشارۀ به «هَذَا» به «أنبَأَ»، يعنى افشاى سرّ است.
و حاصل معناى آيه اين كه: و زمانى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سرّى از اسرار خود را نزد بعضى از همسرانش - يعنى حفصه، دختر عُمَر بن خطاب - افشا كرد، و به وى سفارش فرمود كه اين مطلب را به كسى نگويد. همين كه حفصه آن سرّ را بر خلاف دستور آن جناب به ديگرى گفت،
و قسمتى از سرّ آن جناب را فاش نموده، از فاش كردن بقيه آن سرّ خوددارى نمود، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» جريان را به عنوان اعتراض به خود او خبر داد. يعنى خبر داد كه تو سرّ مرا فاش كردى. آن زن پرسيد: چه كسى به تو خبر داد كه من اين كار را كرده ام، و سرّ تو را فاش ساخته ام؟ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: خداى عليم و خبير به من خبر داد، و او خدايى است كه عالم به سرّ و علانيه، و با خبر از سرائر و اسرار است.
«إِن تَتُوبَا إِلى اللَّهِ فَقَدْ صَغَت قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَائكةُ بَعْدَ ذَلِك ظَهِيرٌ»:
يعنى: اگر شما دو زن به سوى خدا برگرديد كه هيچ، وسيله توبه خود را فراهم كرده ايد، و اگر عليه آن جناب دست به دست هم دهيد، بدانيد كه مولاى او خداست...
تمامى روايات اتفاق دارند بر اين كه: منظور از آن دو زن، «حفصه» و «عايشه»، دو همسر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هستند.
و كلمه «صَغَت» فعل ماضى از ماده «صَغو» است، و «صَغو» به معناى ميل است، كه البته در اين جا منظور ميل به باطل و خروج از حالت استقامت است. خوب، پس مسلّم شد كه اين دو زن، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را آزردند و عليه او دست به دست هم دادند. و دست به دست هم دادن عليه آن جناب، از گناهان كبيره است. به دليل اين كه فرموده: «إنّ الّذِينَ يُؤذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِى الدّنيَا وَ الآخِرَةِ وَ أعَدّ لَهُم عَذَاباً مُهِيناً». و نيز فرموده: «وَ الّذِينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللّه لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ».
در اين آيه، خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده، و با اين كه دو نفر، دو تا قلب دارد، قلب را به صيغه جمع آورده و اين صرف استعمالى است كه نظائرش بسيار است.
(در فارسى هم خطاب به دو نفر مى گوييم: مگر دل هايتان چدنى است، و نمى گوييم: مگر دو دل شما چدنى است).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |