تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پشتيبانى خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه از پیامبر«ص»
«وَ إن تَظَاهَرَا عَلَيهِ فَإنّ اللّهَ هُوَ مَولاهُ...» - كلمه «تَظَاهَرَ» به معناى پشت به پشت هم دادن، و كمك كردن است. و اصل اين كلمه «تَتَظَاهَرَا» بوده، و ضمير فعل «هُوَ» براى اين آورده شده كه بفهماند خداى سبحان، عنايت خاصى به آن جناب دارد، و به همين جهت، بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش، خود او، وى را يارى مى كند، و متولّى امور او مى شود. و كلمه «مَولَى» به معناى ولىّ و سرپرستى است كه عهده دار امر «متولّى عليه» باشد و او را در هر خطرى كه تهديدش كند، يارى نمايد.
و كلمه «جِبرِيل»، عطف است بر اسم جلالۀ «اللّه»، و كلمۀ «صَالِحُ المُؤمِنِين» عطف است بر كلمه «جِبرِيل». و منظور از «صَالِحُ المُؤمنين» - به طورى كه گفته اند - صلحاى از مؤمنين است. و اگر كلمه «صالح» را مفرد آورده، معناى جمع از آن اراده كرده است. همچنان كه خود ما نيز مى گوييم: هيچ آدم حسابى چنين كارى نمى كند، كه منظورمان از آدم، جنس انسان است، و منظورمان از كار هم، جنس آن كار است. نه يك كار. و نيز مى گوييم: من در «سامر» و «حاضر» بودم. با اين كه كلمۀ «سَامِر» - در عين اين كه مفرد است - به معناى جماعتى است كه در شب در بيابان پياده شوند و به گفتگو بپردازند. و كلمۀ «حاضر»، به معناى جمعيتى است كه اين كار را در شهر انجام دهند. پس اين دو كلمه مفرد است، و معناى جمعيت را مى دهد.
ولى اين سخن درست نيست. صاحب اين قول، مضاف به جمع - صالح المؤمنين - را مقايسه كرده با مفرد داراى الف و لام، از قبيل «الصالح» و «السامر» و «الحاضر»، و گمان كرده همان طور كه مفرد داراى الف و لام جنس را مى رساند، مضاف به جمع هم همين طور است، در حالى كه چنين نيست. و ظاهر «صالح المؤمنين»، معنايى است غير آن معنايى كه عبارت «الصالح من المؤمنين» آن را افاده مى كند. دومى افادۀ جنس مى كند، ولى اوّلى، جنسيت و كليت را نمى رساند.
و در روايت وارده از طرق اهل سنت هم آمده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: مراد از صالح المؤمنين، تنها على «عليه السلام» است. و اين معنا در روايات وارده از طرق شيعه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نيز آمده، كه به زودى از نظر خواننده گرامى خواهد گذشت، إن شاء اللّه. و مفسران در اين كه منظور از «صالح المؤمنين» كيست، اقوالى ديگر دارند، که چون هیچ یک دلیل نداشت، از نقلش صرف نظر کردیم.
«وَ المَلائِكَةُ بَعدَ ذَلِكَ ظَهِير» - كلمه «ملائكه» مبتدا، و كلمه «ظهير»، خبر آن است. و اگر خبر را مفرد آورده با اين كه مبتدا جمع مى باشد، براى اين است كه بفهماند ملائكه در پشتيبانى پيامبر متحد و متفق اند. گويى در صف واحدى قرار دارند، و مثل تن واحدند. و اگر فرمود: «ملائكه بعد از خدا و جبريل و صالح مؤمنين پشتيبان اويند»، براى اين بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جلوه دهد. گويى نامبردگان در اول آيه يك طرف، و ملائكه به تنهايى يك طرف قرار دارند.
بيان عجيب آيات سوره تحریم، در پشتيبانى از رسول خدا «ص»
و در آيه شريفه، در اظهار و پيروز ساختن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر دشمنان، و تشديد عتاب به آن هايى كه عليه او پشت به پشت هم داده اند، لحنى عجيب به كار رفته. اولا: خطاب را متوجه خود رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نموده، او را به خاطر اين كه حلال خدا را حرام كرده، عتاب نموده، بعد دستور مى دهد سوگندش را بشكند. و اين لحن، در حقيقت تأييد و نصرت آن جناب است به صورت عتاب.
خداى تعالى در آيه بعدى، خطاب را از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به سوى مؤمنان برگردانيده، فرمود: «وَ إذ أسَرّ النّبِىُّ إلى بَعضِ أزوَاجِهِ»، تا به وسيله اين التفات قصه را براى مؤمنان نقل كند، و در نقل قصه نامى، از آن همسر نبرد، و مطلب را مبهم ذكر كرد. و اين نام نبردن، و نيز تأييدى كه قبل از نقل قصه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده بود، و همچنين اصل پرده بردارى از اين ماجرا، و نيز نقل آن به طور سربسته، همه و همه، نوعى تأييد بيشتر از آن جناب به شمار مى رود.
و سپس التفاتى ديگر به كار برده، خطاب را از مؤمنان برگردانيده، متوجه آن دو زن كرد، و به آن دو فرمود: دل هايتان در اثر عملى كه كرديد، منحرف شده. و به جاى اين كه به آن دو دستور دهد كه توبه كنند، خاطرنشان ساخت كه شما دو نفر، بين دو امر قرار گرفته ايد: يا اين كه از گناه خود توبه كنيد، و يا عليه كسى كه خدا مولاى اوست، و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه پشتيبان اويند، به اتفاق يكديگر توطئه كنيد. آنگاه اظهار اميد كرده كه اگر پيامبر طلاقشان دهد، خداى تعالى، زنان بهترى نصيب آن جناب فرمايد، و سپس به پيامبر امر مى كند كه با كفار و منافقان بجنگد، و آنان را در فشار قرار دهد.
و در آخر، رشتۀ كلام بدين جا منتهى مى شود كه دو تا مَثَل بياورد. يكى براى كفار، و يكى براى مؤمنان.
خداى تعالى، بعد از آن كه در آيه «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُمَا وَ إن تَظَاهَرَا عَلَيهِ...»، متعرض حال آن دو زن گرديد، كلام خود را بين دو طرف ايمان و كفر به دوران انداخت. در یک آیه، خطاب به
مؤمنان كرد و فرمود: «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا قُوا أنفُسَكُم وَ أهلِيكُم...»، و يكى را خطاب به كفار كرد و فرمود: «يَا أيّهَا الّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعتَذِرُوا...». دوباره خطاب را به مؤمنان كرد و فرمود: «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا...»، و بار ديگر خطاب را از مؤمنان برگردانيده، متوجه رسول گرامى خود نمود و فرمود: «يَا أيّهَا النّبِىُّ جَاهِدِ الكُفّارَ...»، و باز خطاب را متوقف نموده، مثالى براى كفار زد و فرمود: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذِينَ كَفَرُوا...»، و مثالى براى مؤمنان زد و فرمود: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذِينَ آمَنُوا...».
اشاره به اين كه همه همسران پيامبر«ص»، نيكوكار و مأجور نبوده اند
«عَسى رَبُّهُ إِن طلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَجاً خَيراً مِّنكُنَّ ...»:
در اين آيه، بى نيازى خدا را خاطر نشان ساخته، مى فرمايد: هرچند شما به شرف زوجيت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مشرّف شده ايد، ليكن كرامت نزد خدا به حرف ها نيست، بلكه تنها به تقوا است و بس. همچنان كه در جاى ديگر نيز فرموده: «فَإنّ اللّهَ أعَدّ لِلمُحسِنَاتِ مِنكُنّ أجراً عَظِيماً». يعنى خداى تعالى، اگر براى شما زنان پيامبر اجر عظيم مهيا ساخته، براى اين نيست كه همسر اوييد، بلكه براى اين است كه نيكوكاريد. پس هر يك از شما كه نيكوكار نباشد، نزد خدا پاداشى ندارد.
خواننده گرامى، كلمۀ «مِنكُنّ» را از نظر دور ندارد. چون حرف «مِن» براى تبعيض است. مى فرمايد: اجر عظيم مخصوص بعضى از شما همسران رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و آن بعض، همان نيكوكاران است. معلوم مى شود همسران آن جناب، همه نيكوكار نبوده اند.
و نيز مى فرمايد: «يَا نِسَاءَ النّبِىّ مَن يَأتِ مِنكُنّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيّنَةٍ يُضَاعَف لَهَا العَذَابُ ضِعفَينِ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلىَ اللّه يَسِيراً وَ مَن يَقنُت مِنكُنّ لله وَ رَسُولِهِ وَ تَعمَل صَالِحاً نُؤتِهَا أجرَهَا مَرّتَينِ وَ أعتَدنَا لَهَا رِزقاً كَرِيماً». از اين آيه و مخصوصا از كلمۀ «مِنكُنّ» نيز بر مى آيد كه همسران رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از نظر هدايت و ضلالت و خوبى و بدى، دو جور بودند، و همه يكسان نبودند.
و به همين جهت بود كه دنبال اظهار بى نيازى، خدا اظهار اميد كرد که اگر آن جناب طلاقتان دهد، خدای تعالى، زنانى بهتر از شما به او روزى كند. زنانى كه مسلمان، مؤمن، عابد، توبه كار، قانت و سائح (روزه گير) باشند، زنانى بيوه يا دوشيزگانى بكر.
ملاك برترى زنان پیامبر«ص»، توبه و اطاعت است
پس هر زنى كه با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ازدواج مى كرد، و متصف به مجموع اين صفات بوده، بهتر از آن دو زن بوده. و اين بهترى نبود، مگر به خاطر اين كه داراى قنوت و توبه بودند. و يا داراى قنوت به تنهايى بوده و در ساير صفات با ساير زنان اشتراك داشتند. و «قنوت»، عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع.
اين معنايى كه براى قنوت كرديم، با جمله اى كه در آخر سوره درباره مريم آمده كه: «وَ كَانَت مِنَ القَانِتِين» تأييد مى شود. پس «قنوت» همان چيزى است كه بعضى از زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فاقد آن بودند و آن، عبارت بود از: اطاعت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند. و نيز تقوا از نافرمانى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و پرهيز از آزار او، كه باز فاقد آن بودند.
با بيانى كه گذشت، فساد اين گفتار روشن مى شود كه بعضى گفته اند: وجه بهترى زنان فعلى از زنان قبلى آن حضرت، اين است كه زنان فعلى آن جناب داراى شرافت همسرى با آن جناب هستند، و زنان قبلى به خاطر جدايى از آن جناب، شرافت را از دست دادند. وجه فساد اين سخن، اين است كه: اگر ملاك بهترى كه در آيه شريفه آمده، صرف همسرى با آن جناب باشد، بايد هر زنى كه با آن جناب ازدواج مى كرده، افضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد. هرچند آن صفاتى كه در آيه ملاك كرامت و برترى است، نداشته باشد. و در اين صورت، شمردن آن صفات در آيه شريفه هيچ مورد نداشته، (و چون خداى عزّوجلّ، منزه از بى مورد سخن گفتن است. پس ملاك برترى، زوجيت و همسرى نيست، بلكه همان صفاتى است كه در آيه ذكر شده).
در كشاف آمده كه: اگر بپرسى چرا در اين آيه صفات را بدون «واو» عاطفه شمرده، و تنها بين دو صفت «ثَيّب» و «بكر» واو عاطفه آورده، در پاسخ مى گوييم: صفاتى كه در اول آيه شمرده، مانعة الجمع نيستند، و ممكن است همۀ آن ها در يك نفر يافت شود. و به همين جهت، واو عاطفه لازم نداشت. به خلاف دو صفت ثيّب و بكر، که ممكن نيست در آنِ واحد، در يك فرد جمع شود. زيرا زنان، يا بيوه اند، و يا دوشيره.
«يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ ...»:
كلمه «قُوا» جمع امر حاضر، از مصدر «وِقَايَه» است. و «وِقَايه»، به معناى حفظ كردن چيزى است از هر خطرى كه به آن صدمه بزند، و برايش مضر باشد. و كلمۀ «وَقُود» - به فتحه واو - اسم هر چيزى است كه با آن آتش را بگيرانند. چه آتش هيزم و چه مانند آن. و مراد از كلمۀ «نار»، آتش است. و اگر انسان هاى معذّب در آتش دوزخ را، آتشگيرانه دوزخ خوانده، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «ثُمّ فِى النّارِ يُسجَرُون».
در نتيجه، جمله مورد بحث يكى از ادلۀ تجسّم اعمال است، همچنان كه ظاهر آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «يَا أيّهَا الّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعتَذِرُوا...»، همين معنا است. براى اين كه در آخرش مى فرمايد: تنها و تنها اعمال خودتان را به شما به عنوان جزا مى دهند. و اما كلمۀ «حجاره» را بعضى تفسير كرده اند به بت ها.
توصيف فرشتگان غلاظ و شداد جهنّم، كه از فرمان خدا، سرپیچی نمی کنند
«عَلَيهَا مَلائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُون » - يعنى بر آن آتش، ملائكه اى موكّل شده اند تا انواع عذاب را بر سرِ اهل دوزخ بياورند. ملائكه اى غلاظ و شداد.
كلمه «غِلاظ» جمع «غليظ» است، و غليظ ضد رقيق است. و مناسب تر با مقام اين است كه منظور از «فرشته غليظ» و «فرشتگان غلاظ»، فرشتگانى باشد كه خشونت عمل دارند. (چون فرشتگان، مثل ما آدميان قلب مادى ندارند، تا متصف به خشونت و رقّت شوند). در آيه اى هم كه بعدا مى آيد، غلظت را عبارت از غلظت در عمل دانسته، فرموده: «جَاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنَافِقِينَ وَ اغلُظ عَلَيهِم». كلمه «شِدَاد» هم، جمع شديد است، كه به معناى پهلوان و قهرمان و نيرومند در تصميم و عمل است.
و جملۀ «لَا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُون»، به منزله تفسيرى است براى جمله «غِلاظٌ شِدَادٌ». مى فرمايد: منظور از غلاظ و شداد اين است كه فرشتگان نامبرده، ملازم آن مأموريتى هستند كه خداى تعالى به آنان داده، و غير از خدا و اوامرش، هيچ عامل ديگرى از قبيل رقت و ترحم و امثال آن، در آنان اثر نمى گذارد، و خدا را با مخالفت و يا رد، عصيان نمى كنند. هرچه را مأمور باشند، مو به مو اجرا مى كنند، بدون اين كه چيزى از خود آنان فوت شود، و يا به خاطر ضعف و خستگى از مأموريت كم كنند. (نتيجه عذابى كه آنان به انسان ها مى دهند، عذابى است كه اگر انسانى آن را انجام مى داد، مى گفتيم فلانى شكنجه گرى غلاظ و شديد، و مردى بى رحم و بى شفقت است. و خلاصه اين كه:) وقتی عمل چنین عملی بود، می توان صاحب عمل را غلیظ و شدید خواند.
توضيحى راجع به مكلف بودن ملائكه
و با اين بيان روشن مى شود كه: جملۀ «لا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم» ناظر به اين است كه اين فرشتگان ملتزم به تكليف خويش اند. و جملۀ «يَفعَلُونَ» ناظر به اين است كه عمل را طبق دستور انجام مى دهند. پس شما خواننده عزيز، مانند بعضى از مفسران، خيال نكنيد كه جمله دومى تكرار جمله اول است. خير، جمله اول راجع به دست نكشيدن از كار است، و جمله دوم، راجع به اين است كه كار را مو به مو، طبق دستور خدا انجام مى دهند.
فخر رازى، در تفسير كبير خود، در ذيل آيه شريفه مورد بحث گفته: در اين آيه، اشاره اى است به اين كه ملائكه در آخرت، مكلّف به تكاليف مى شوند. (همان طور كه ما انسان ها در دنيا مكلّف هستيم). آن ها در آخرت، مورد تكاليف و اوامر و نواهى مى گردند، و عصيان ملائكه به همين است كه با امر و نهى خدا مخالفت كنند.
ولى اين حرف درست نيست. چون در آيه چنين اشاره اى وجود ندارد. آيه شريفه، تنها مى خواهد بفرمايد: ملائكه محض اطاعت اند، و در آن ها معصيت نيست، و به اطلاقش شامل دنيا و آخرت هر دو مى شود. پس ملائكه، نه در دنيا عصيان دارند و نه در آخرت. پس هيچ وجهى ندارد كه «رازى»، تكليف ملائكه را مختص به آخرت بداند.
و نيز تكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشرى ما نيست. چون در بين ما انسان هاى اجتماعى، تكليف عبارت از اين است كه: تكليف كننده، ارادۀ خود را متعلق به فعل مكلف كند، و اين تعلق امرى است اعتبارى، كه دنبالش پاى ثواب و عقاب به ميان مى آيد. يعنى اگر مكلف موجودى داراى اختيار باشد، و به اختيار خود، ارادۀ تكليف كننده را انجام بدهد، مستحق پاداش مى شود، و اگر ندهد سزاوار عقاب مى گردد. و در چنين ظرفى يعنى ظرف اجتماع، و نسبت به چنين تعلقى، يعنى تعلق اعتبارى - البته هم فرض اطاعت هست و هم فرض معصيت - هم ممكن است مكلف، فعلِ مورد اراده تكليف كننده را بياورد و هم ممكن است نياورد.
اما در غير ظرف اجتماع، مثلا در بين ملائكه كه زندگی شان اجتماعى نيست، و اعتبار در آن راه ندارد، تا فرض اطاعت و معصيت هر دو در آن راه داشته باشد، تكليف هم معناى ديگرى دارد. آرى ملائكه خلقى از مخلوقات خدايند. داراى ذواتى طاهره و نوريه، كه اراده نمى كنند مگر آنچه خدا اراده كرده باشد، و انجام نمى دهند، مگر آنچه او مأمورشان كرده باشد. همچنان که فرمود:
«بَل عِبَادٌ مُكرَمُونَ لا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرهِ يَعمَلُونَ». و به همين جهت در عالَم فرشتگان جزا و پاداشى نيست. نه ثوابى و نه عقابى. و در حقيقت، ملائكه مكلف به تكاليف تكوينى اند، نه امر و نهى هاى تشريعى. و تكاليف تكوينی شان هم، به خاطر اختلافى كه در درجات آنان هست، مختلف است. همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده: «وَ مَا مِنّا إلّا لَهُ مَقَامٌ مَعلُومٌ». و نيز از خود ملائكه نقل كرده كه مى گويند: «وَ مَا نَتَنَزّلُ إلّا بِأمرِ رَبّكَ لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا».
و آيه شريفه مورد بحث، بعد از آيات قبلى جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد. چون خداى تعالى، نخست با بيانى خصوصى، همسران رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را ادب مى آموزد، و در آخر، خطاب را متوجه عموم مؤمنان مى كند كه: خود و اهل بيت خود را ادب كنيد، و از آتشى كه آتشگيرانه اش، خود دوزخيان اند، حفظ نماييد. و مى فهماند كه همين اعمال بدِ خودِ شماست، و در آن جهان بر مى گردد و آتشى شده، به جان خودتان مى افتد. آتشى كه به هيچ وجه خلاصى و مفرّى از آن نيست.
در قيامت، جزا، خودِ عمل است و عذرخواهى در آن روز، فایده ای ندارد
«يَا أَيّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:
اين آيه شريفه، خطابى است عمومى به همه كفار. خطابى است كه بعد از رسيدن كفار به آتش دوزخ (و زبان به عذرخواهى گشودن، كه اگر كفر ورزيديم و يا گناه كرديم، عذرمان اين بود و اين بود)، به ايشان مى شود كه: امروز، سخن عذرخواهى به ميان نياوريد. چون روز قيامت، روز جزا است و بس. علاوه بر اين، جزايى كه به شما داده شد، عين اعمالى است كه كرده بوديد. خود اعمال زشت شماست كه امروز حقيقتش برايتان به این صورت جلوه كرده است، و چون عامل آن اعمال خود شما بوديد، عامل بودنتان قابل تغيير نيست، و با عذرخواهى نمى توانيد عامل بودن خود را انكار كنيد. چون واقعيت، قابل تغيير نيست. و كلمۀ «عذاب» كه از ناحيه خدا عليه شما محقق شده، باطل نمى شود. اين معنايى است كه از ظاهر خطاب در آيه استفاده مى شود.
ولى بعضى گفته اند: عذرخواهى كفار بعد از داخل شدن در آتش است، و عذرخواهى، خود نوعى توبه است، و بعد از داخل شدن در آتش، ديگر توبه قبول نمى شود. و در معناى جملۀ «إنّمَا تُجزَونَ...» گفته اند: معنايش اين است كه در مقابل اعمالى كه كرده ايد، آن جزايى را به شما مى دهند كه حكمت لازمش مى داند.
و در اين كه آيه مورد بحث دنباله آيات سابق قرار گرفت، و در آن خطابى قهرآميز و تهديدى جدى شد، اشاره اى هم به اين حقيقت هست كه نافرمانى خداى تعالى و رسول او، چه بسا كار آدمى را به كفر بكشاند.
معناى «توبۀ نصوح»، كه خداوند به آن امر فرموده است
«يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا تُوبُوا إِلى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سيِّئَاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ...»:
كلمه «نَصُوح»، از مادۀ نُصح است كه به معناى جستجو از بهترين عمل و بهترين گفتارى است كه صاحبش را بهتر و بيشتر سود ببخشد. و اين كلمه معنايى ديگر نيز دارد و آن، عبارت است از: اخلاص. وقتى مى گويى: «نَصَحتُ لَهُ الوُدّ»، معنايش اين است كه من دوستى را با او به حدّ خلوص رساندم. و اين معنايى است كه «راغب»، براى اين كلمه كرده. و بنابر گفتۀ وى، توبه نصوح مى تواند عبارت باشد از توبه اى كه صاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز بدارد. و يا توبه اى كه بنده را براى رجوع از گناه خالص سازد. و در نتيجه، ديگر به آن عملى كه از آن توبه كرده، بر نگردد.
بعد از آنكه مؤمنان را امر فرمود كه خود و اهل بيت خود را از آتش حفظ كنند، در اين آيه براى نوبت دوم - البته به طور عمومى - به همه مؤمنان مى فرمايد: توبه كنند، و سپس با تعبير «عَسَى»، اين اميد را كه خدا گناهانشان را بپوشاند، و آنان را داخل بهشت هايى كند كه نهرها از زير آن روان است، متفرع بر آن فرمان كرده است.
«يَومَ لَا یُخزِى اللّهُ النّبِىّ وَ الّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ » - راغب مى گويد: وقتى درباره كسى گفته مى شود: «خزى الرّجُلُ» كه دچار انكسار شده باشد. يا انكسار از ناحيه خودش و يا از ناحيه ديگران. انكسارى كه از ناحيۀ خود شخص به او دست مى دهد، همان حياى مفرط و برون از حد اعتدال است، كه مصدرش «خزايت» مى آيد. و انكسارى كه از نا حيه ديگران به او مى رسد، كه نوعى خوار شمردن هم ناميده مى شود، مصدرش «خزى» است. و اما «إخزاء»، هم از «خزايت» مى آيد و هم از «خزى». آنگاه مى گويد: نظير اين مطلب كه درباره كلمۀ «خزى» گفتيم،
در دو كلمه «ذل» و «هان» مى آيد. ذلت و هوانى كه خود آدمى در نفس خود ايجاد مى كند و فضيلتى پسنديده است، مصدرش «هَون» - به فتحه ها - و «ذَل» - به فتحه ذال - است؛ و ذلت و هوانى كه از ناحيه غير به انسان مى رسد و يكى از رذائل اخلاقى است، مصدرش «هُون» - به ضمه هاء - و «ذُل» - به ضمه ذال - است.
بنابراين، كلمۀ «يَوم» در آيه شريفه، ظرف است براى مطالب قبل. و معناى آيه اين است كه: به سوى خدا توبه كنيد كه اميد است خداى تعالى، گناهان شما را بپوشاند و داخل بهشتتان كند، در روزى كه خداوند شخصيت پيغمبر و مؤمنان را نمى شكند. يعنى ايشان را از كرامت محروم نمى سازد، و وعده هاى جميلى كه به آنان داده بود، خُلف نمى كند.
«النّبِىَّ وَ الّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ » - در اين آيه، مطلب مقيّد شده به مؤمنان كه با پيامبرند، و اعتبار معيت و با پيامبر بودن، براى اين است كه بفهماند صِرف ايمان آوردن در دنيا كافى نيست. بايد لوازم ايمان را هم داشته باشند و آن، اين است كه ملازم با پيامبر باشند، و او را به تمام معناى كلمه، اطاعت كنند و با وی مخالفت و بگو مگو، نداشته باشند.
احتمال هم دارد كه جملۀ «الّذِينَ آمَنُوا»، مبتدا باشد و كلمۀ «مَعَهُ» خبر آن، و جملۀ «نُورُهُم يَسعَى...»، خبر دومش، و جملۀ «يَقُولُونَ...» خبر سومش باشد. و معناى آيه چنين باشد: روزى كه خدا پيامبر خود را خوار نمى كند، و روزى كه «الّذِينَ آمَنُوا - ايمان آورندگان» با اويند، و از او جدا نمى شوند، و آن جناب هم از ايشان جدا نمى شود. و این احتمال، احتمال خوبى است، و لازمه اش اين است كه از خاصيت سه گانه عدم خزى، سعى نور، و درخواست اتمام آن، اوّلى مخصوص پيامبر، و دوّمى و سوّمى، مخصوص مؤمنان با او باشد. مؤيّد اين احتمال، آيه سوره حديد است كه مسأله به راه افتادن نور در پيش پاى طرف راست را، خاصّ مؤمنان مى دانست و مى فرمود: «يَومَ تَرَى المُؤمِنِينَ وَ المُؤمِنَاتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم...».
احتمال هم دارد كه كلمۀ «مَعَهُ»، متعلق باشد به جمله «آمَنُوا» و جمله «نُورُهُم يَسعَى...»، اولين خبر و آن ديگرى، دومين خبر براى «الّذِينَ» باشد، كه بنابراين، معنا چنين مى شود: روزى كه خدا پيامبرش را خوار نمى كند، و كسانى كه به او ايمان آوردند، و در نتيجه با او هستند، اولا نورشان در جلو و در دست راستشان در حركت است، و ثانيا مى گويند: پروردگارا! نور ما را كامل كن.
«نُورُهُم يَسعَى بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم» - عين اين مضمون در آيه شريفه «يَومَ تَرَى المُؤمِنِينَ وَ المُؤمِنَاتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم» بود، و ما در آن جا، مقدارى پيرامونش بحث كرديم. در اين جا، تنها اين را اضافه مى كنيم كه احتمال دارد نورى كه در پيش روى آنان به حركت در مى آيد، «نور ايمان» باشد، و نور دست راستشان، «نور عمل» باشد.
«يَقُولُونَ رَبّنَا أتمِم لَنَا نُورَنَا وَ اغفِر لَنَا إنّكَ عَلَى كُلّ شَئٍ قَدِير» - از سياق بر مى آيد مغفرتى كه مؤمنان درخواست مى كنند سبب تماميت نور و يا حداقل ملازم با تماميت نور باشد، در نتيجه آيه شريفه مى رساند كه مؤمنان در آن روز، نور خدا را ناقص مى بينند، و چون نور آن روز، ايمان و عمل صالح امروز است، معلوم مى شود نقصى در درجات ايمان و عمل خود مى بينند. و يا مى بينند كه آثار گناهان در نامۀ اعمالشان جاى عبوديت را گرفته، و در آن نقاط عمل صالحى نوشته نشده، و آمرزش گناهان كه درخواست دوم ايشان است، تنها باعث آن مى شود كه گناهى در نامه نماند، ولى جاى خالى آن گناهان را چيزى پُر نمى كند. لذا درخواست مى كنند خدا نورشان را تمام كند. آن نقاط خالى را هم پُر كند. و آيه شريفه: «وَ الّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أولئكَ هُمُ الصّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداء عِندَ رَبّهِم لَهُم أجرُهُم وَ نوُرُهُم» هم، به اين معنا اشاره دارد.
مراد از امر به جهاد با منافقان، به پيامبر اكرم«ص»
«يَا أَيّهَا النَّبىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظ عَلَيهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس الْمَصِيرُ»:
مراد از «جهاد با كفار و منافقان»، بذل جهد و كوشش در اصلاح امر از ناحيه اين دو طايفه است. و خلاصه منظور اين است كه با تلاش پىگير خود، جلو شرّ و فسادى كه اين دو طايفه براى دعوت دارند بگيرد. و معلوم است كه اين جلوگيرى در ناحيه كفّار به اين است كه حق را براى آنان بيان نموده، رسالت خود را به ايشان برساند. اگر ايمان آوردند كه هيچ، و اگر نياوردند با ايشان جنگ كند. و در ناحيه منافقان به اين است كه از آنان دلجويى كند و تأليف قلوب نمايد، تا به تدريج، دل هايشان به سوى ايمان گرايش يابد. و اگر همچنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان (كه شايد ظاهر آيه شريفه هم همين باشد)، سنت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر آن جارى نشده، و آن جناب در تمام عمر با هيچ منافقى نجنگيده. ناگزير بايد كلمۀ «جَاهِد» را به همان معنايى كه كرديم، بگيريم.
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جهاد، سختگيرى با آنان در اقامۀ حدود است. چون بيشتر كسانى كه در عهد رسول خدا«ص» حد مى خوردند، همين منافقان بودند. ولى خواننده عزيز، خودش به نادرستى اين سخن واقف است.
بحث روایی: (رواياتى پیرامون آيات نخست سوره تحريم)
قمى در تفسير خود، به سندى كه به ابن السيّار دارد، از او، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «يَا أيّهَا النّبِىّ لِمَ تُحَرّمَ مَا أحَلّ اللّهُ لَكَ تَبتَغِى مَرضَاتِ أزوَاجِكَ» فرموده است: عايشه و حفصه، روزى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در خانۀ «ماريه قبطيه» بودند، به گوش نشستند، و بعدا به آن جناب اعتراض كردند كه چرا به خانه ماريه رفتى. حضرت سوگند خورد كه: واللّه ديگر نزديك او نمى شوم. خداى تعالى در اين آيه، آن جناب را عتاب كرد كه چرا حلال خدا را بر خود حرام كردى، كفّارۀ قسم را بده، و همچنان به همسرت سر بزن.
و در كافى، به سند خود، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن جناب از مردى پرسيدم كه به همسرش گفته: «تو بر من حرامى».
حضرت فرمود: اگر من حاكم مبسوط اليد بودم، توى سرش مى زدم و مى گفتم: خدا او را بر تو حلال كرده، به چه اجازه اى بر خود حرامش مى كنى؟ بله اين مرد سخنى كه گفته هيچ اثرى ندارد، و زنش همچنان زن اوست. تنها دروغى به زبان خود رانده، و به حلال خدا گفته كه تو بر من حرامى، و گرنه با اين كلام نه طلاقى واقع شده و نه كفاره اى لازم مى شود.
عرضه داشتم: پس آيه شريفه: «يَا أيّهَا الّنبِىّ لِمَ تُحَرّمَ مَا أحَلّ اللّهُ لَكَ» چه مى گويد؟ اين آيه، كفاره را واجب كرده است؟ فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، ماريه را در عين اين كه همسرش بود، بر خود حرام كرد، و سوگند خورد كه به او نزديك نشود، و كفاره اى كه بر آن جناب واجب شد، كفارۀ سوگند بود، نه كفارۀ تحريم.
و در الدر المنثور است كه: ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه، به سندى صحيح، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، هر وقت به خانه همسرش سوده مى رفت، در آن جا شربتى از عسل مى نوشيد. روزى از منزل سوده در آمد و به خانۀ عايشه رفت. عايشه گفت: من از تو بويى مى شنوم. از آن جا به خانۀ حفصه رفت. او هم گفت: من از تو بويى مى شنوم. حضرت فرمود: به گمانم بوى شربتى باشد كه من در خانۀ «سوده» نوشيدم، و واللّه ديگر نمى نوشم. خداى تعالى، اين آيه را فرستاد كه: «يَا أيّهَا النّبِىّ لِمَ تُحَرّمَ مَا أحَلّ اللّهُ لَكَ...».
مؤلف: اين حديث، به طرق مختلف و الفاظى مختلف نقل شده، ليكن به روشنى با آيات مورد بحث كه همه در يك سياق قرار دارند، تطبيق نمى شود.
و نيز در آن كتاب است كه ابن سعد و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: عايشه و حفصه، خيلى به هم علاقمند بودند و با هم مى جوشيدند. روزى حفصه به خانۀ پدرش عُمَر رفت، و با پدر گرم گفتگو شد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى خانه را از حفصه خالى ديد، فرستاد كنيزش بيايد، و با كنيزش در خانه حفصه بود. و اتفاقا آن روز، روزى بود كه بايد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به خانه عايشه مى رفت. عايشه آن جناب را با كنيزش در خانه حفصه يافت. منتظر شد تا بيرون بيايد، و سخت دچار غيرت شده بود. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كنيزش را بيرون كرد، و حفصه وارد خانه شد و گفت: من فهميدم كه چه كسى با تو بود. به خدا سوگند تو با من بدى مى كنى.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: به خدا سوگند راضی ات مى كنم، و من نزد تو سرّى مى سپارم، آن را حفظ كن. پرسيد: آن سرّ چيست؟ فرمود: آن اين است كه به خاطر رضايت تو، اين كنيزم بر من حرام باشد و تو شاهد آن باش. حفصه چون اين را شنيد، نزد عايشه رفت و سرّ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را نزد او فاش ساخت، و مژده اش داد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، كنيز خود را بر خود حرام كرد. همين كه حفصه اين عمل خلاف را انجام داد، خداى تعالى، پيامبر گرامی اش را بر آن واقف ساخت، و در آخر فرمود: «يَا أيّهَا النّبِىّ لِمَ تُحَرّمَ مَا أحَلّ اللّهُ لَكَ».
مؤلف: اين روايت هم، آن طور كه بايد به روشنى با آيات مورد بحث و مخصوصا با جملۀ «عَرّفَ بَعضَهُ وَ أعرَضَ عَن بَعضٍ» نمى سازد. زيرا ظاهر عبارت اين است كه خداى تعالى، بعضى از خلافكاری هاى آن دو زن را بيان كرد، و همه را بيان نكرد، و ظاهر عبارت «يَا أيّهَا النّبِىّ» اين است كه همۀ آن اسرار را
براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فاش ساخت، و به آن جناب عتاب كرد كه: چرا چيزى را كه پروردگارت برايت حلال كرده، بر خود حرام مى كنى.
و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه «وَ إذ أسَرّ النّبِىُّ إلَى بَعضِ أزوَاجِهِ حَدِيثاً» گفته: حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و ديد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در حجرۀ او، با ماريه كنيزش عمل زناشويى انجام مى دهد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به حفصه فرمود: جريان را به عايشه خبر مده تا من به تو بشارتى بدهم، و آن بشارت اين است كه پدرت بعد از من و بعد از ابوبكر، زمامدار مسلمانان مى شود.
حفصه، بلافاصله خبر را به عايشه رسانيد. عايشه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: چه كسى به تو خبر داد كه پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مى شوند؟ فرمود: خداى عليم و خبير. عايشه گفت: من ديگر به روى تو نظر نمى كنم تا ماريه را بر خود حرام كنى. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم، او را بر خود حرام كرد. و اين جا بود كه آيه شريفه «يَا أيّهَا النّبِىّ لِمَ تُحَرّمَ...» نازل گرديد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |