تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مدت عدّۀ طلاق
«وَ الَّائِى يَئسنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِن نِّسائكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتهُنَّ ثَلَاثَةُ أَشهُرٍ...»:
كلمه «إرتياب» كه مصدر فعل «ارتَبتُم» است، به معناى شك و ترديد، و در خصوص آيه، منظور شك در يائسه شدن است. چون ممكن است زنى حيض نبيند، ولى شك داشته باشد كه حيض نديدنش به خاطر كبر سن است، يا به خاطر عارضه اى مزاجى است. پس معناى آيه اين است كه: آن زنانى كه از حيض يائسه مى شوند، اگر در علت يائسه شدنشان شك داشتيد كه آيا به خاطر رسيدن به حد يائسگى است، يا به خاطر عارضه مزاجى است، در صورتى كه طلاقشان داديد، بايد سه ماه عدّه نگه بدارند.
«وَ اللّائِى لَم يَحِضنَ » - اين جمله عطف است بر جملۀ «وَ اللّائِى يَئِسنَ...»، و معنايش اين است كه: زنانى كه در سن حيض ديدن حيض نديدند نيز، عدۀ طلاقشان سه ماه است.
«وَ أولَاتُ الأحمَالِ أجَلُهُنّ أن يَضَعنَ حَملَهُنّ» - يعنى منتهاى زمان عدّۀ زنانى كه آبستن هستند و طلاق گرفته اند، روزى است كه وضع حمل كرده باشند.
«وَ مَن يَتّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مِن أمرِهِ يُسراً» - يعنى كسى كه از خدا بترسد، خداى تعالى برايش آسانى قرار مى دهد.
يعنى شدايد و مشقت هايى را كه برايش پيش مى آيد، آسان مى سازد. و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه امور دنيا و آخرت را برايش آسان نموده، يا فرجى دنيايى برايش مى فرستد، و يا عوضى آخرتى به او مى دهد.
«ذَلِك أَمْرُ اللَّهِ أَنزَلَهُ إِلَيْكُمْ ...»:
يعنى آنچه خداى تعالى در آيات قبلى بيان كرد، احكامى است كه او به سوى شما نازل كرد، و در اين كه فرمود: «وَ مَن يَتّقِ اللّهَ يُكَفّر عَنهُ سَيّئاتِهِ وَ يُعظِم لَهُ أجراً»، دلالتى هست بر اين كه پيروى اوامر خدا، خود مرحله اى است از تقوا. مانند اجتناب از محرّمات كه آن هم مرحله اى ديگر از تقواست. و شايد اين دلالت براى آن باشد كه امتثال اوامر هم ملازم با اجتناب از حرام است، و آن حرام عبارت است از ترك امتثال.
و معناى «تكفير سيئّات»، پوشاندن آن به وسيلۀ مغفرت است. و مراد از سيّئات، گناهان صغيره است. در نتيجه، تقوا تنها براى گناهان كبيره باقى مى ماند، و مجموع جملۀ «وَ مَن يَتّقِ اللّهَ يُكَفّر عَنهُ سَيّئاتِهِ وَ يُعظِم لَهُ أجراً» در معناى آيه شريفه زير مى باشد كه فرموده: «إن تَجتَنِبَوا كَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفّر عَنكُم سَيّئاتِكُم وَ نُدخِلكُم مُدخَلاً كَرِيماً». و از اين دو آيه شريفه بر مى آيد كه مراد معصوم «عليه السلام» هم كه در تعريف تقوا فرمود: «عبارت است از ورع از محارم خدا»، همان گناهان كبيره است.
و نيز بر مى آيد كه مخالفت با احكامى كه خداى تعالى درباره طلاق و عدّه نازل فرموده، از گناهان كبيره است. چون تقوايى كه در آيه شريفه ذكر شده، مشتمل بر مسائل مذكور نيز مى شود، و ممكن نيست كه مسائل خود آيه را شامل نگردد. پس مخالفت مذكور جزو سيئات قابل تكفير نيست، و گرنه نظم و معناى آيه مختل مى شود.
«أَسكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنتُم مِّن وُجْدِكُمْ ...»:
راغب در مفردات مى گويد: كلمۀ «مِن وُجدِكُم» به معناى تمكن و مقدار توانگريتان است. چون غنى را «وجدان» و «جدة» مى خوانند، و بعضى قرائت كلمۀ «وُجد» را، هم به فتحۀ واو حكايت كرده اند، هم به ضمّه و هم به كسره.
ضمير «هُنّ» به مطلّقات، يعنى زنان طلاقى بر مى گردد. و اين معنا را سياق، تأييد مى كند.
و معناى آيه اين كه: زنانى را كه طلاق داده ايد، بايد در همان مسكن كه خودتان ساكنيد، سكنا بدهيد. البته هر كس به مقدار وُجدش. آن كس كه توانگر است، به قدر توانگری اش، و آن كه فقير است، باز به مقدار توانایی اش.
«وَ لَا تُضَارُّوهُنّ لِتُضَيّقُوا عَلَيهِنّ » - يعنى حق نداريد ضررى متوجه آنان كنيد تا ماندن در آن سكنا، برايشان دشوار شود، و از نظر لباس و نفقه در مضيقه شان قرار دهيد.
تكليف بچۀ شيرخوار زن مطلّقه
«وَ إن كُنّ أولَاتُ حَملٍ فَأنفِقُوا عَلَيهِنّ حَتّى يَضَعنَ حَملَهُنّ » - معناى اين قسمت از آيه روشن است. مى فرمايد: اگر زنان طلاقى حامله باشند، بايد نفقه آنان را بدهيد، تا فرزند خود را بزايند.
«فَإن أرضَعنَ لَكُم فَآتُوهُنّ أجُورُهِنّ » - يعنى اگر حاضر شدند نوزاد خود را شير دهند، بر شما است كه اجرت شير دادنشان را بدهيد. چون اجرت رضاعت در حقيقت نفقۀ فرزند است، كه به گردن پدر است.
«وَ اتَمِرُوا بَينَكُم بِمَعرُوفٍ » - «ائتمار» كه فعل «ائتمروا» از آن مشتق است، وقتى در مورد چيزى استعمال مى شود، معناى مشورت كردن درباره آن چيز را مى دهد، به طورى كه طرف هاى مشورت به يكديگر امر كنند. و در آيه مورد بحث كه ائتمار به صيغه امر آمده و فرموده «ائتمار بكنيد»، خطابش به زن و مرد است. مى فرمايد: درباره فرزند خود مشورت كنيد تا به نحوى پسنديده و عادى به توافق برسيد، به طورى كه هيچ يك از شما و فرزندتان متضرر نشويد. نه مرد با دادن اجرت زيادتر از حد معمول متضرر شود، و نه زن با كمتر گرفتن، و نه فرزند با كمتر از دو سال شير خوردن متضرر گردد. و همچنين ضررهاى ديگرى كه ممكن است پيش آيد، به هيچ يك از شما متوجه نشود.
«وَ إن تَعَاسَرتُم فَسَتُرضِعُ لَهُ أخرى » - هرچند معناى تحت اللفظى اين جمله اين است كه: اگر يكى از شما خواست به طرف ديگر ضرر برساند، و اختلافتان برطرف نگرديد، به زودى زنى ديگر غير از مادر طفل او را شير خواهد داد. ولى منظور اين است كه بايد به زودى و قبل از آن كه كودك گرسنه شود، زنى ديگر آن كودك را شير دهد.
«لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ»:
بايد صاحب سعه، از سعۀ خود انفاق كند. و انفاق از سعه، به معناى توسعه دادن در انفاق است. و امر در اين جمله متوجه توانگران است. مى فرمايد: مردان توانگر وقتى همسر بچه دار خود را طلاق مى دهند، بايد در ايام عدّه و ايام شيرخوارى كودكشان، به زندگى مطلّقه و كودك خود توسعه دهند.
«وَ مَن قُدِرَ عَلَيهِ رِزقُهُ فَليُنفِق مِمّا آتَاهُ اللّه » - «قدر رزق» به معناى تنگى روزى است، و كلمۀ «ايتاء» به معناى عطا كردن است. مى فرمايد: و كسى كه فقير و در تنگناى معيشت است و نمى تواند به زندگى همسر طلاقى و كودك شيرخوارش توسعه دهد، هر قدر كه مى تواند از مالى كه خداى تعالى به او عطا كرده، به ايشان انفاق كند.
«لَا يُكَلّفُ اللّهُ نَفساً إلّا مَا آتاهَا» - يعنى خداى تعالى هيچ كسى را تكليف ما لايُطاق نمى كند. هر كسى را به قدر توانایی اش تكليف مى فرمايد. در مسأله مورد بحث هم، به مرد تهیدست تكليف توسعه نكرده است. بنابراين، جمله مورد بحث مى خواهد حَرَج را از تكاليف الهى - كه يكى از آن ها انفاق همسر مطلقه است - نفى كند.
«سَيَجعَلُ اللّهُ بَعدَ عُسرٍ يُسراً» - در اين جمله به اشخاص تهیدست تسليت و دلدارى داده، مژده مى دهد كه به زودى خداى عزّوجلّ، بعد از تنگدستى و سختى، گشايش و رفاه مى دهد.
بحث روایتی (رواياتى در ذيل آيات طلاق)
در الدر المنثور است كه: ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: سوره نساء كوتاه، هفت سال بعد از سوره نسائى كه جنب سوره بقره است، نازل گرديد.
مؤلف : منظور از سورۀ نساء كوتاه، همين سوره طلاق است.
و در همان كتاب آمده كه مالك، شافعى، عبد الرزاق، (در كتاب المصنف)، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ابوداوود، ترمذى، نسائى، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابويعلى، ابن مردويه، و بيهقى، (در كتاب سنن خود)، همگى از پسر عُمَر روايت كرده اند كه خود او گفت: همسر خود را در حال حيض طلاق دادم، و جريان را براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفتم.
حضرت در خشم شد و فرمود: بايد برگردى و او را نگه بدارى تا از حيض پاك شود، و دوباره حيض ببيند و باز پاك شود. آن وقت اگر خواستى، طلاقش دهى. يعنى در حال طهارتش و قبل از آن كه با او عمل زناشويى انجام دهى، طلاق بدهى. اين است آن عدّه اى كه خداى تعالى درباره اش فرمود: «فَطَلّقُوهُنّ لِعِدّتِهِنّ». آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آيه را اين طور خواند كه: «يَا أيّهَا النّبِىّ إذَا طَلّقتُمُ النّسَاءَ فَطَلّقُوهُنّ فِى قَبلِ عِدّتِهِنّ.
مؤلف: اين كه آيه را «فِى قَبلِ عِدّتِهِنّ» نقل كرده، قرائت خود ابن عُمَر است، و در قرآن كريم، «لِعِدّتِهِنّ» آمده.
و در همان كتاب آمده كه ابن منذر، از ابن سيرين نقل كرده كه درباره جملۀ «لَعَلّ اللّه يُحدِثُ بَعدَ ذَلِكَ أمراً» گفته: اين جمله درباره «حفصه»، دختر عُمَر نازل شد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، او را يكبار طلاق داد، و آيه شريفه «يَا أيّهَا النّبِىّ إذَا طَلّقتُمُ النّسَاءَ... يُحدِثُ بَعدَ ذَلِكَ أمراً» نازل شد، و به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دستور داد كه به طلاق خود رجوع كند.
و در كافى به سند خود، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: هر طلاقى كه بر طبق سنت و يا بر عدّه نباشد، اعتبار ندارد.
زراره اضافه كرده كه به امام باقر عرض كردم: «طلاق سنّت» و «طلاق عدّه» را برايم تفسير كن.
فرمود: اما «طلاق سنّت»، اين است كه مردى كه مى خواهد همسرش را طلاق دهد، او را زير نظر بگيرد تا حيض شود، و سپس از حيض پاك گردد، آنگاه بدون اين كه با او جماع كرده باشد، يك بار طلاق دهد، و دو نفر را هم بر طلاق دادن خود شاهد بگيرد، و سپس زير نظرش داشته باشد تا دو بار خون حيض ببيند و پاك شود، كه اگر براى بار سوم خون ببيند، عدّه اش تمام شده، و رابطه زوجيت بين آن دو، به كلّى قطع گرديده، به طورى كه اگر بخواهد دوباره با او ازدواج كند، مثل ساير مردان اجنبى، خواستگارى است از خواستگاران. اگر خواست مى تواند با او ازدواج كند، و اگر نخواست، نمى كند. و در آن مدت كه او را زير نظر داشت تا از عده در آيد، نفقه و سكنايش را بايد بدهد. و نيز در آن مدت اگر مرد بميرد، زن (مطلّقه در عدّه اش) از او ارث مى برد. و اگر زن بميرد، مرد از او ارث مى برد، ولى بعد از تمام شدن عدّه، نه ديگر نفقه اى هست، و نه ارثى.
سپس فرمود: و اما «طلاق عدّه» كه خداى تعالى درباره اش فرمود: «فَطَلّقُوهُنّ لِعِدّتِهِنّ وَ أحصُوا العِدّة»، چنين است كه: اگر مردى از شما خواست همسرش را طلاق عدّه دهد، بايد او را زير نظر بگيرد تا حيض شود، و سپس از حيض در آيد. آنگاه يكبار طلاقش دهد، بدون اين كه بعد از پاك شدن با او جماع كرده باشد، و دو نفر شاهد عادل هم گواه بر طلاق بگيرد. و اگر خواست همان روز يا بعد از چند روز - البته قبل از آن كه همسرش حيض ببيند - به او رجوع كند، و بر رجوع خود شاهد هم بگيرد، و با او جماع كند، و نزد خود نگه بدارد، تا حيض ببيند، و بعد از حيض ديدن و از حيض خارج شدن،
يكبار ديگر طلاقش دهد، بدون اين كه با او جماع كرده باشد، و شاهد هم بر طلاق دادنش بگيرد. و باز هر وقت خواست - البته تا قبل از حيض ديدن - به او رجوع كند، و بر رجوع خود شاهد هم بگيرد، و بعد از رجوع با او جماع كند، و نزد خود نگهدارى كند، تا براى بار سوم حيض ببيند، و چون از حيض خارج شد، قبل از آن كه با او جماع كرده باشد، طلاقش دهد، و بر طلاق دادنش گواه هم بگيرد. در اين صورت، ديگر رابطه زناشويى بين او و همسرش به كلّى قطع شده، و ديگر نمى تواند در عدّه به او رجوع كند، (و يا در خارج عدّه او را عقد كند)، مگر بعد از آن كه آن زن با مردى ديگر ازدواج بكند. اگر او طلاقش داد، آن وقت مى تواند دوباره عقدش كند.
زراره مى گويد: شخصى پرسيد: اگر زن از كسانى باشد كه هيچ خون نمى بيند، چه بايد كرد؟ فرمود: مثل چنين زنى را بايد به «طلاق سنت»، طلاق داد.
و صاحب قرب الاسناد، به سند خود، از صفوان روايت كرده كه گفت: من شنيدم از امام صادق «عليه السلام» كه مردى به خدمتش آمد، و اين مسأله را پرسيد كه من همسرم را در يك مجلس سه بار طلاق دادم. فرمود: اعتبار ندارد. آنگاه فرمود: مگر كتاب خدا را نمى خوانى كه مى فرمايد: «يَا أيّهَا النّبِىّ إذَا طَلّقتُمُ النّسَاءَ فَطَلّقُوهُنّ لِعِدّتِهِنّ وَ أحصُوا العِدّةَ وَ اتّقُوا اللّهَ رَبّكُم لَا تُخرِجُوهُنّ مِن بُيُوتِهِنّ وَ لَا يَخرُجنَ إلّا أن يَأتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيّنَة».
آنگاه فرمود: آيا نمى بينى كه مى فرمايد: «لَعَلّ اللّهَ يُحدِثُ بَعدَ ذَلِكَ أمراً». و سپس فرمود: هر چيزى كه مخالف كتاب خدا و سنت باشد، بايد به كتاب خدا و سنت برگردانده شود.
و در تفسير قمى، در معناى جملۀ «لَا تُخرِجُوهُنّ مِن بُيُوتِهِنّ وَ لَا يَخرُجنَ إلّا أن يَأتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيّنَة»، فرموده: اين عمل براى مرد حلال نيست، كه زنش را بعد از آن كه طلاق داد - و در مدتى كه مى تواند به او رجوع كند - از خانه خود خارج سازد. و بر خود زن نيز حلال نيست كه از خانه شوهرش بيرون رود، مگر آن كه زن گناهى آشكار مرتكب شود كه در آن صورت، مرد مى تواند او را بيرون كند.
و كلمۀ «فاحشه»، به معناى آن است كه زن نامبرده يا زناكار باشد و يا از خانه شوهر سرقت كند. و يكى هم از مصاديق «فاحشه»، سليطه شدن بر شوهر است، كه اگر زن طلاقى يكى از اين اعمال را مرتكب شود، مرد مى تواند او را از خانه خود خارج سازد.
و در كافى به سند، خود از وهب بن حفص، از يكى از دو امام صادق و باقر «عليهما السلام» روايت آورده كه درباره زن طلاقى كه در عدّه است، فرموده: عدّه اش را در خانه اش نگه مى دارد، و در آن ايام زينت خود را براى شوهرش ظاهر مى سازد. «لَعَلّ اللّهُ يُحدِثُ بَعدَ ذَلِكَ أمراً» تا شايد خداى تعالى، دوباره محبت وى را در دل شوهرش بيفكند، و نفرت و كينه او را از دل شوهرش بيرون سازد.
مؤلف: در اين معانى و معانى جمله جملۀ دو آيه مورد بحث، روايات ديگرى از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده است.
چند روايت در ذيل آيه شريفه: «وَ مَن يَتّقِ اللهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً...»
و باز در آن كتاب، به سند خود از معاوية بن وهب، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: كسى كه خداى تعالى سه چیز به او داده باشد، از سه چيز ديگرش دريغ نمى دارد: كسى كه توفيق دعايش داده باشند، از اجابت دعايش دريغ نمى دارند، و كسى كه توفيق شكرش دادند، از زيادتر كردن نعمتش دريغ نمى دارند، و كسى كه نعمت توكلش دادند، از موهبت كفايتش مضايقه نمى كنند.
آنگاه فرمود: آيا كتاب خداى را خوانده اى كه مى فرمايد: «وَ مَن يَتَوَكّل عَلَى اللّه فَهُوَ حَسبُهُ - كسى كه بر خدا توكل كند»، او، وى را كافى خواهد بود؛ «لَئّن شَكَرتُم لَأزِيدَنّكُم - به طور قطع، اگر شكرگزارى كنيد، نعمتتان را زياد مى كنم»؛ و «أدعُونِى أستَجِب لَكُم - بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را».
و نيز در همان كتاب، به سند خود، از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ مَن يَتّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لَا يَحتَسِب». فرمود: يعنى در دنيايش به او اين چنين رزق مى دهد.
و در الدر المنثور است كه: عبد بن حميد و ابن جرير و ابن ابى حاتم، از سالم بن ابى الجعد، روايت كرده اند كه گفت: اين آيه، يعنى آيه «وَ مَن يَتّقِ اللّه...»، درباره مردى از قبيلۀ اشجع نازل شد كه دچار فقر و بلايى شده بود. دشمن، پسرش را اسير گرفته بود، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شد. حضرت فرمود: «اتّقِ اللّهَ وَ اصبِر - از خدا بترس و صبر كن»؛ و پس از چندى پسرش كه اسير شده بود،
برگشت، خداى تعالى آزادش كرد، به خانواده اش ملحق شد. در بين راه، به چند رأس بز دست يافته بود، آن ها را هم آورده بود، و جريان را به حضور رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عرضه داشت. در همين بين، خداى تعالى، اين آيه را نازل كرد. حضرت فرمود: آن بزها مال خودت باشد.
و باز، در همان كتاب است كه ابويعلى و ابونعيم و ديلمى، از طريق عطاء بن يسار، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در تفسير آيه «وَ مَن یَتّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً» فرمود: يعنى از شبهه هاى دنيا و از سكرات مرگ و از شدائد روز قيامت، برايش مخرجى قرار مى دهد.
و نيز، در همان كتاب است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، و ابن مردويه و بيهقى، از ابوذر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آيه «وَ مَن يَتّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لَا يَحتَسِب» را تلاوت كرد، و آن قدر تكرار كرد تا چُرتش گرفت و آنگاه فرمود: اى ابوذر! اگر تمامى مردم به اين آيه تمسك مى كردند، خدا همه شان را كفايت مى كرد.
و نيز، در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم و طبرانى و خطيب، از عمران بن حصين، روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: كسى كه اميد خود را از خلق بريد، و همه اميدش را به خدا بست، خدا هر مؤنه از مؤنه هايش را كفايت مى كند، و از جايى كه خود او احتمالش را هم ندهد، روزى مى دهد. و كسى كه همه اميدش به دنيا باشد، خدا او را به همان دنيا واگذار مى نمايد.
و نيز آمده كه: ابن ابى حاتم، از ابن عباس، و او بدون واسطه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: هر كس دوست مى دارد نيرومندترين مردم باشد، بر خدا توكل كند؛ و هر كس ميل دارد بى نيازترين مردم باشد، بايد به آنچه در دست خدا دارد، اعتمادش بيشتر از آنچه در دست خود دارد، بوده باشد؛ و كسى كه ميل دارد محترم ترين مردم باشد، از خدا بترسد.
مؤلف: در سابق، در ذيل بحث پيرامون همين آيات مورد بحث، معنايى براى اين گونه روايات كرديم.
چند روايت ديگر درباره عدّۀ طلاق و نفقۀ زنان و...
و در كافى، به سند خود از حلبى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: عدّۀ زنى كه حيض نمى بيند، و مستحاضه اى كه خونش قطع نمى شود، سه ماه است. و عدّۀ زنى كه حيض مى بيند، ولى حيضش منظم نيست، سه نوبت حيض ديدن و پاك شدن است.
حلبى مى گويد: از آن جناب، معناى جملۀ «إن ارتَبتُم» را پرسيدم و عرضه داشتم: منظور از اين شك و ريبه چيست؟ فرمود: حيضى كه بيشتر از يك ماه طول بكشد، ريبه است و صاحبش، بايد سه ماه عدّه نگه دارد. نه اين كه معيار را حيض ديدن قرار دهد (تا آخر حديث).
و نيز، در همان كتاب، به سند خود، از محمد بن قيس، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: عدّۀ زن حامله اى كه مطلقه شده، وضع حملش است، و بر همسر اوست كه در اين مدت، نفقۀ او را به طور معروف و معمول بدهد، تا فرزندش را بزايد.
و نيز، در آن كتاب، به سند خود، از ابى الصباح كنانى، از ابى عبدالله امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: هرگاه مردى همسرش را كه آبستن است طلاق دهد، بايد نفقۀ او را بپردازد، تا فرزند به دنيا آيد. همين كه فرزندش را زایيد، مزد شير دادنش را مى دهد، و نبايد به او ضرر بزند، مگر آن كه زن شيردهى پيدا شود كه مزد كمترى بگيرد. اگر مادر طفل حاضر شد به آن مزد كمتر فرزندش را شير دهد، البته او مقدم بر بيگانه است، چون مادرِ كودك است. لذا تا روزى كه بچه از شير گرفته مى شود، مزد مى گيرد و شير مى دهد.
و صاحب كتاب فقيه، به سند خود، از ربعى بن عبداللّه و فضيل بن يسار، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير جمله: «وَ مَن قُدِرَ عَلَيهِ رِزقُهُ فَليُنفِق مِمّا آتَاهُ اللّه» فرمود: اگر به مقدارى كه از گرسنگى نميرد به او داد، و جامه اش را هم تأمين كرد، كه هيچ؛ و گرنه بايد (حاكم شرع) بين شوهر و زن طلاقى اش، جدايى بيندازد.
مؤلف: اين روايت را صاحب كافى هم، به سند خود، از ابى بصير، از آن جناب روايت كرده.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ أولَاتُ الأحمَالِ أجَلُهُنّ أن يَضَعنَ حَملَهُنّ»، آمده كه: زن حامله اگر مطلقه شد، سرآمد عدّه اش، همان وقتى است كه بزايد، و آنچه در شكم دارد، بگذارد. حتى اگر بين طلاق و زائيدنش، يك روز فاصله شود. پس بعد از زائيدن و پاك شدن مى تواند شوهر كند.
و همچنين به عكس، اگر بين طلاق و زائيدن نه ماه طول بكشد، عدّه اش، نُه ماه است، و نمى تواند شوهر كند، مگر بعد از وضع حمل.
و در كافى، به سند خود، از عبدالرحمان بن حجاج، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن جناب، از زن آبستنى سؤال كردم كه شوهرش طلاقش داده، و او بچه اش را سقط كرده، آيا عدّه اش با سقط جنين تمام شده يا نه؟ و اگر سقط به صورت مضغه باشد، چطور؟ فرمود: هرچه را كه انداخته باشد، در صورتى كه مشخص باشد كه همان حمل است كه انداخته، چه تمام باشد و چه ناقص، عدّۀ طلاقش همان سقط است، و در عدّۀ طلاق، لازم نيست خلقت بچه اى كه مى آورد، تمام شده باشد.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر، از مغيره روايت كرده كه گفت: من به شعبى گفتم نمى توانم گفتار على بن ابى طالب را بپذيرم، كه گفته است: عدّۀ زن شوهر مرده، آخرِ دو أجل است. شعبى گفت: اتفاقا نه تنها بايد آن را بپذيرى، بلكه مانند روشن ترين مطالبى كه پذيرفته اى، بايد بپذيرى. براى اين كه همين على بن ابى طالب بارها فرمود: آيه شريفه «وَ أولَاتُ الأحمَالِ أجَلُهُنّ أن يَضَعنَ حَملَهُنّ»، تنها مربوط به زنان مطلقه است.
و نيز در الدر المنثور است كه عبدالرزاق، از عبيداللّه بن عبداللّه بن عتبه، روايت كرده كه گفت: ابوعمرو بن حفص ابن مغيره با على بن ابى طالب به سفر يمن رفت. از يمن نامه اى به همسرش فاطمه، دختر قيس نوشت كه: من تو را طلاق داده ام (و اين سومين بار بود كه او را طلاق داد). و به هشام و عباس بن ابى ربيعه نوشت كه: نفقۀ او را بدهند.
فاطمه، آن نفقه را اندك شمرد و اعتراض كرد. نامبردگان، به او گفتند: به خدا سوگند تو اصلا نفقه ندارى، مگر اين كه حامله باشى، كه نيستى. فاطمه، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رفت، و مسأله خود را با آن جناب در ميان نهاد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: تو نفقه نمى برى. از آن جناب اجازه خواست تا از منزل شوهرش منتقل شود، و حضرت اجازه اش داد.
مروان نزد فاطمه فرستاد، و جريان او را پرسش نمود. فاطمه جريان را براى مروان شرح داد. مروان گفت: من تاكنون چنين چيزى نشنيده ام، مگر از يك زن، و ما با اين حرف ها، حاضر نيستيم ناموس خود را رها كنيم. اين مطلبى است كه هيچ يك از مردم حاضر به آن نيستند، و خلاصه تو بايد همچنان در خانه شوهرت بمانى.
فاطمه گفت: حاكم بين من و شما، كتاب خداست، و خداى تعالى فرموده: «وَ لَا يَخرُجنَ إلّا أن يَأتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيّنَة»، تا رسيد به اين جا كه مى فرمايد: «لَا تَدرِى لَعَلّ اللّهَ يُحدِثُ بَعدَ ذَلِكَ أمراً». آنگاه فاطمه گفت: اين حكم براى زنانى است كه ممكن است شوهرانشان در ايام عدّه پشيمان شده، دوباره به زنان خود برگشته، بخواهند با آنان زندگى كنند. و اي،ن بار سوم است كه همسر من، مرا طلاق داده. ديگر منتظرى چه حادثه اى، حادث شود؟ چطور وقتى سخن از نفقه مى شود، مى گوييد: چون حامله نيست، نفقه نمى برد، و وقتى سخن از آزادى مى شود، مى گوييد: نه، بايد در خانه حبس باشد، براى چه حبسش مى كنيد؟
حكم خدا اين است كه وقتى كسى بخواهد همسر خود را طلاق دهد، او را زير نظر بگيرد، تا حيض شود، و از حيض پاك گردد. آنگاه يك بار طلاق دهد، در صورتى كه حيض مى بيند سه بار بايد حيض ببيند، و اگر حيض نمى بيند، عدّه اش سه ماه است. و اگر حامله باشد، عدّه اش وضع حمل اوست. و اگر شوهر در ايام عدّه خواست رجوع كند، مى تواند رجوع كند، و دو شاهد هم بر رجوع خود بگيرد. همچنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ أشهِدُوا ذَوَى عَدلٍ مِنكُم»، و اين دو شاهد را هم در هنگام طلاق دادن بگيرد، و هم هنگام رجوع كردن.
حال اگر در ايام عدّه رجوع كرد، كه همسر اوست، و شوهرش دو بار ديگر مى تواند او را طلاق دهد، و اگر رجوع نكرد تا عدّه اش سر آمد، ديگر نمى تواند رجوع كند؛ بلكه با همان يك طلاق، رابطه اش به كلى قطع شده، و زن اختيار خود را دارد كه با چه كسى ازدواج بكند. با شوهر سابقش و يا با غير او.
آيات ۸ - ۱۲، سوره طلاق
وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ عَتَت عَنْ أَمْرِ رَبهَا وَ رُسلِهِ فَحَاسبْنَهَا حِساباً شدِيداً وَ عَذَّبْنَاهَا عَذَاباً نُّكْراً(۸)
فَذَاقَت وَبَالَ أَمْرِهَا وَ كانَ عَاقِبَةُ أَمْرِهَا خُسراً(۹)
أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَاباً شدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولى الاَلْبَابِ الَّذِينَ ءَامَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكمْ ذِكْراً(۱۰)
رَّسولاً يَتْلُوا عَلَيْكمْ ءَايَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ مِنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً قَدْ أَحْسنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً(۱۱)
اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سبْعَ سمَاوَاتٍ وَ مِنَ الاَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنزَّلُ الاَمْرُ بَيْنهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاط بِكلِّ شىْءٍ عِلْمَا(۱۲)
و چه بسيار قريه ها كه مردمش از دستورات پروردگارشان سرپيچى كردند و فرمان پيامبران او را گردن ننهادند، در نتيجه ما آن ها را به حساب سختى محاسبه نموده، به عذابى عجيب گرفتار كرديم (۸).
آن مردم وبال سرپيچى هاى خود را چشيدند و عاقبت امرشان، خسران شد (۹).
تازه اين عذاب و خسران دنياى آنان بود و خداى تعالى براى آخرت آنان عذابى سخت تهيه ديده، پس اى خردمندان از مؤمنين از خدا بترسيد، چون خداوند چيزى كه مايه تذكر شما است، بر شما نازل كرده (۱۰).
رسولى فرستاده تا آيات خدا را براى شما بخواند، آياتى كه روشن است، تا خدا آن هايى را كه ايمان
آورده و اعمال صالح مى كنند، از ظلمت ها به سوى نور بيرون كند. و كسى كه به خدا ايمان مى آورد و عمل صالح مى كند، خدا او را به بهشت هايى داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، بهشت هاى جاودانه كه ايشان تا ابد در آن خواهند بود و خدا چه نيكو كرده است رزق چنين كسان را (۱۱).
خدايى كه هفت آسمان و از زمين هم، مثل آن را بيافريد و امر او در بين آن ها پيوسته نازل مى شود، تا معلوم گردد كه خدا بر هر چيزى توانا است و خداى تعالى، به هر چيزى احاطه علمى دارد (۱۲).
اين آيات، موعظه و تهديد و بشارت است، و با اين اندرزها توصيه به تمسك به احكام خدا را تأكيد مى كند، و يكى از آن احكام همان احكام طلاق و عدّه است، و در قرآن كريم هيچ توصيه اى درباره هيچ حكمى به قدر احكام راجعه به زنان تأكيد نشده، و اين نيست مگر به خاطر اين كه دنبال اين احكام و اين توصيه ها خبرى هست.
«وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ عَتَت عَنْ أَمْرِ رَبهَا وَ رُسلِهِ فَحَاسبْنَاهَا حِساباً شدِيداً وَ عَذَّبْنَاهَا عَذَاباً نُّكْراً»:
راغب مى گويد: مصدر «عُتُو» - كه فعل «عَتَت» از آن مشتق است - به معناى سرباز زدن از اطاعت است. و بنابه گفته راغب، كلمۀ «عُتُو»، قريب المعناى با استكبار است. و نيز درباره كلمه «نُكر» گفته: اين كلمه به معناى زيركى و تيزهوشى و سياستمدارى است، و نيز به معناى پيشامد بسيار دشوارى است كه در انظار غير معروف و غير معمولى باشد. و مراد از آن در خصوص آيه شريفه، معناى دوم است.
و در مجمع البيان گفته: «نُكر»، به معناى منكر و كار بسيار زشتى است كه نظيرش از كسى ديده نشده باشد.
و مراد از «قريه»، اهل قريه است، كه به نحو مجاز از اهل قريه به قريه تعبير مى كنند. نظير آيه: «وَ اسئَلِ القَريَة»، كه منظور سؤال از اهل قريه است، و جمله «عَتَت عَن أمرِ رَبّهَا وَ رُسُلِهِ» اشاره است به اين كه اهل قريه به خدا كفر ورزيدند و مرتكب شرك شدند، و كفر ديگرى به رسولان خدا ورزيدند، و دعوت آنان را تكذيب كردند.
علاوه بر اين، به خدا كفر ورزيدند و شرايع او را ترك كردند، و به رسولان او كفر ورزيدند و ولايت آنان را نپذيرفتند. با اين كه مأمور به ولايت آنان بودند، همچنان كه نظير اين معنا، در آيه «وَ أطِيعُوا اللّهَ وَ أطِيعُوا الرّسُولَ فَإن تَوَلّيتُم فَإنّمَا عَلى رَسُولِنَا البَلاغُ المُبِين» گذشت.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |