يوسف ٨٢
ترجمه
يوسف ٨١ | آیه ٨٢ | يوسف ٨٣ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«إسْأَلِ الْقَرْیَةَ»: از اهالی شهر بپرس. مضاف محذوف است که (اهل) است. یعنی: إِسْأَلْ أَهْلَ الْقَرْیَةَ. «الْقَرْیَةَ»: شهر (نگا: بقره / ، انعام / اعراف / ). «الْعِیرَ»: کاروان. قافله.
تفسیر
- آيات ۸۲ - ۶۳، سوره يوسف
- بازگشت برادران يوسف به سوى پدر و راضى كردن او به بردن بنيامين و...
- مراد يعقوب (عليه السلام ) از جمله : ((فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين ))
- معناى توسل به خدا، لغو و بى اثر دانستن اسباب و وسائط نيست
- سبب اينكه يعقوب (عليه السلام ) به پسران خود سفارش كرد از يك دروازه وارد نشوند
- سه نكته درباره توكل از آيه شريفه : ((و قال يا نبىّ...)) استفاده مى شود
- معناى جمله : ((ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء...))
- علم موهبتى به يعقوب (عليه السلام ) اكتسابى نبوده و نتيجه اخلاص در توحيد است
- توجيه ديگر مفسرين در معناى آيات مورد بحث
- گفتار يوسف جز افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نيست !
- توجيه ديگر مفسرين در مراد از آيه شريفه
- پيمانه ملك گم شده است !
- كيفر سارق معين مى شود
- پيمانه از باروبنه بنيامين برادر ابوينى يوسف (عليه السلام ) يافته مى شود!
- مراد از اينكه يوسف (عليه السلام ) نمى توانستند بر مبناى كيش مصريان برادر را نزدخود نگاه بدارد
- معناى جمله ((فوق كل ذى علم ))
- گفتگوى يوسف (عليه السلام ) با برادران پس از آنكه پيمانه گمشده از باروبنه بنيامين يافته شد
- گفتگوى برادران : چگونه بدون بنيامين نزد پدر بازگرديم ؟
- يكى از برادران : نزد پدر بازگشته بگوييد پسرت دزدى كرد و ((ما شهدنا الّا بماعلمنا... و ما كنّا
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ «82»
(اگر به حرف ما اطمينان ندارى) از قريهاى كه در آن بوديم و از كاروانى كه در ميانشان به اينجا رو آوردهايم، سؤال كن و بىشك ما راستگو هستيم.
نکته ها
«قريه» تنها به معناى روستا نيست، بلكه به محل اجتماع و مناطق مسكونى گفته مىشود؛ خواه شهر باشد يا روستا. ضمناً «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» به معنى سؤال از اهل قريه است.
«عير» به كاروانى گفته مىشود كه مواد غذايى حملونقل مىكند.
برادران يوسف در گفتگو با پدر، در ماجراى كشته شدن يوسف توسط گرگ، دليل نداشتند، ولى در اينجا براى حرف خود دو دليل آوردند؛ يكى سؤال از مردم مصر و يكى سؤال از كاروانيان كه ما در ميان آنان بوديم. علاوه برآنكه در ماجراى قبل گفتند: «لَوْ كُنَّا صادِقِينَ» و «لَوْ» نشانه ترديد و دلهره و سستى است، ولى در اين صحنه با «إِنَّا» و حرف لام كه در جمله «إِنَّا لَصادِقُونَ» است نشان مىدهند كه قطعاً راست مىگويند.
پیام ها
1- سابقهى بد و دروغ، در پذيرش سخنان انسان در تمام عمر ايجاد ترديد مىكند. «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ»
2- گواهى شهود عينى، راهى معتبر براى اثبات مدّعا مىباشد. وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ ... وَ الْعِيرَ ...
3- امكان تبانى مجموعهاى بزرگ بر كذب، منتفى است. وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ ... إِنَّا لَصادِقُونَ*
تفسير نور(10جلدى)، ج4، ص: 264
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82)
آنگاه براى شاهد قول و صحت خبر خود گفتند:
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها: و سؤال كن و بپرس اهل قريهاى را كه ما بوديم در آنجا، مراد شهر مصر است. يعنى بپرس از هر كه اهل شهر مصر باشد از اين مطلب، زيرا اين امر شايع شد در آنها و خبردار گرديدند. اين را به جهت آن گفتند كه بعضى از اهل مصر به كنعان آمده بودند. وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها:
و بپرس اهل قافلهاى را كه ما با آنها و پيش رو ما بودند، و آنها اهل كنعان و همسايگان يعقوب بودند. اين سخن را براى رفع اتهام خود گفتند، زيرا در قضيه يوسف نزد پدر متهم شدند. وَ إِنَّا لَصادِقُونَ: و بدرستى كه ما هرآينه راستگو هستيم در آنچه مىگوئيم.
حاصل آنكه چه نسبت تهمت با ما باشد يا نباشد، ما راستگو باشيم. و غرضشان اثبات صدق آنها به خودشان نبود، زيرا اين به منزله اثبات شىء بنفسه و باطل است، بلكه انسان وقتى مقدم دارد ذكر دليل قاطع را بر صحت شىء، بعد از آن گويد: و من صادق باشم، يعنى تأملنما در دلائل و بينات مذكوره تا شبهه از نو زائل گردد. و به اتفاق مفسران، مراد به قريه اينجا مصر است، و عرب امصار و مدائن را «قرى» نامند.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)
ترجمه
باز گرديد بسوى پدرتان پس بگوئيد اى پدر ما همانا پسر تو دزدى كرد و گواهى نميدهيم مگر بآنچه دانستيم و نباشيم مر علم نهانى را دارندگان
و بپرس از اهل آن بلدى كه بوديم در آن و قافلهاى كه آمديم در آن و همانا ما راستگويانيم
گفت بلكه زينت داد براى شما نفسهاتان كارى را پس بر من است شكيبائى نيكو شايد خدا كه بياورد نزد من ايشانرا تمامى همانا كه او است داناى درست كردار
و روى گرداند از آنها و گفت جاى تأسف من است بر يوسف و سفيد شد دو چشمش از اندوه پس او پر بود از خشم
گفتند بخدا هميشه ياد كنى يوسف را تا شوى بيمار سخت يا شوى از هلاك شدگان
گفت جز اين نيست كه شكايت ميكنم بىتابى خود و اندوهم را بخدا و ميدانم از خدا آنچه را كه نميدانيد
اى پسران من برويد پس جستجو كنيد از يوسف و برادرش و نا اميد مشويد از رحمت خدا همانا نا اميد نميشوند از رحمت خدا مگر گروه كافران.
تفسير
- برادر بزرگ مذكور پس از تصميم با قامت در مصر ببرادران خود دستور داد كه مراجعت كنيد نزد پدرتان و خجلت نكشيد صريحا بگوئيد كه پسرت سرقت نمود بر حسب ظاهر كه ما ديديم مشربه پادشاه از باربند او بيرون آمد و مأخوذ شد حال ديگر خدا ميداند كه واقعا او دزدى كرده يا مشربه را براى اتّهام او در بارش گذارده بودند ما علم غيب نداريم و آن مخصوص بذات احديّت است و بعضى گفتهاند مراد آنستكه ما علم غيب نداشتيم كه او مرتكب چنين امرى ميشود والا او را با خود نمىبرديم و اگر از ما قبول ندارى اين قصه در مصر شايع شده بفرست از اهل آنجا سؤال كن كسانى هم كه ما با آنها در يك قافله بوديم و از مصر با هم حركت
جلد 3 صفحه 170
كرديم مطّلع ميباشند از آنها بپرس و مطمئن باش كه ما از راستگويانيم و برادران لدى الورود بدستور برادر بزرگ خود عمل نموده مراتب را بعرض پدر رسانيدند ولى چون سابقه سوء داشتند حضرت يعقوب باظهارات ايشان مطمئن نشد و فرمود نه چنين است كه شما مقصّر نباشيد باز نفس امّاره شما كار ناصوابى را در نظرتان زينت داده و سهل شمرده كه خودتان بمأمورين عزيز گفتيد كسيكه مشربه در بارش پيدا شود بايد مأخوذ و محبوس گردد پس كار و چاره من صبرى است جميل و نيكو كه در آن شكايتى بخلق ننمايم شايد خداوند بفضل و كرم خود هر سه فرزند من يعنى يوسف و بن يامين و يهودا را يكمرتبه بمن مسترد فرمايد چون خداوند دانا است بحال من و آنها و حكيم است در تدبير امور بر وفق صلاح بندگان و يكباره از همه آنها اعراض فرمود و بواسطه شدت علاقه بيوسف عليه السّلام تأسف و شدت حزن خود را بر او مخاطب ساخت و فرمود اى غم و اندوه و حسرت من بر يوسف بيا كه جاى تو است چون يا حرف نداء و اسف منادى و الف بدل از ياء متكلم است و نامى از دو پس ديگر خود نبرد با آنكه اندوه آن دو تازه و مصيبت او كهنه شده بود ولى حبّ مفرط آنرا تازه نگهداشته بود عيّاشى و قمّى از امام صادق عليه السّلام نقل نمودهاند كه حزن يعقوب بر يوسف معادل با حزن هفتاد زن بچه مرده بود و اخيرا از شدت گريه دو چشم آنحضرت سفيد شد يعنى گريه سياهى و نور ديده او را برد و قمّى ره فرموده كور شد از گريه ولى باز كظم غيظ ميفمرود و بكسى اظهار اندوه درونى خود را كه پر بود از آن نمىنمود تا آنكه فرزندان براى تسكين خاطر او عرضه داشتند قسم بخدا زائل نميشود ياد مصيبت يوسف از تو تا مريض مشرف بموت شوى يا از غصه دق كنى و بميرى چون تفتؤ مضارع فتى است كه بمعناى زوال است و لاء نافيه قبل از آن براى وضوح معنى حذف شده است و حضرت در جواب فرمود منكه بكسى جز خدا شكايت نكردم البتّه بايد بنده عقده درونى خود كه طاقت صبر بر آنرا ندارد و اندوه خويش را بخداى خود عرضه بدارد و از او فرج بخواهد واگذاريد مرا بحال خود چون ميدانم من از رحمت و لطف خداوند به بندگان آنمرتبهاى را كه نميدانيد شما و حسن ظن من بخدا مقتضى است كه بزودى مرا مقضى المرام فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب بفراق بنيامين مبتلا شد با خدا مناجات كرد
جلد 3 صفحه 171
كه پروردگار من آيا رحم نميفرمائى بر من دو چشم مرا گرفتى و دو پسر مرا بردى و خدا باو وحى فرمود كه اگر آن دو را ميرانده باشم زنده ميكنم براى تو تا بمراد خود برسانم تو را ولى تو ياد كن از گوسفندى كه كباب كردى و خوردى و بشخص روزهدارى كه در جوار تو بود ندادى در اين موقع اميدوارى حضرت يعقوب بوصل دو پسر خود زياد شد لذا خطاب بفرزندان خود فرموده ايشانرا مأمور بتجسس و تفحص و جستجوى از دو برادر خودشان فرمود كه از حال آن دو مطلع شوند و خبر سلامتى ايشانرا باو برسانند چون ميدانست يوسف عليه السّلام زنده است و فرمود از رحمت و فرج و گشايش خداوند براى اهل ايمان مأيوس نباشيد چون يأس از رحمت خدا از معاصى كبيره است و مؤمن اميد خير دارد از خداوند در بلاء، و شكر ميكند بر نعمت او در رخاء و كافر اميدوار بكسى و جائى نيست و مأيوس از رحمت خدا است قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا يعقوب عليه السّلام وقتى بفرزندان خود فرمود برويد و از يوسف جستجو كنيد ميدانست او زنده است با آنكه بيست سال بود از او دور و دو چشمش از اندوه كور شده بود فرمود بلى ميدانست عرض كردند چگونه ميدانست فرمود در سحر دعا كرد كه ملك الموت بر او نزول نمايد و بصورت خوشى نازل شد و از او سؤال فرمود كه آيا كسانيكه ميميرند و از دنيا ميروند جانهاشان را با هم قبض مينمائى يا جدا جدا عرض كرد اعوان من جدا جدا قبض مينمايند و با هم نزد من مىآورند فرمود هيچ در نظر دارى كه جان يوسف را نزد تو آورده باشند عرض كرد خير آنوقت دانست كه او زنده است و فرزندان خود را مأمور بتجسس فرمود و در كافى و علل و عيّاشى ره قريب باين معنى را از آنحضرت و در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و در خرائج از آنحضرت روايت شده كه مرد صحرا نشينى از يوسف عليه السّلام گندم خريده بود حضرت باو فرمود چون بفلان وادى رسيدى فرياد كن اى يعقوب پس مرد پيرى نزد تو خواهد آمد باو بگو مردى را در مصر ديدم بتو سلام رساند و گفت امانت تو نزد خدا محفوظ است و ضايع نخواهد شد و چون آنمرد اين پيغام را بحضرت يعقوب رسانيد او بيهوش شد و روى زمين افتاد و چون بهوش آمد بآن مرد گفت آيا حاجتى دارى عرض كرد بلى دختر عموئى دارم كه عيال من است و نزائيده حضرت يعقوب دعا كرد و خدا در چهار مرتبه آبستن شدن آن زن هشت اولاد بآن مرد
جلد 3 صفحه 172
عنايت فرمود هر شكم دو فرزند و در اكمال مانند اين حديث را با بيان مفصّلترى از آنحضرت نقل نموده و آنكه يعقوب عليه السّلام ميدانست يوسف زنده است و باو مسترد خواهد شد و كسانش نميدانستند و او را باين اميد ملامت مينمودند بنظر حقير حضرت يعقوب از خواب حضرت يوسف در حال صباوت ميدانست كه او بمقام ارجمندى خواهد رسيد و از قرائن احوال دانست كه خوردن گرگ و پيراهن خون آلود دروغ است لذا باور نفرمود و آنها را تكذيب فرمود ولى ميدانست كه براى ترك اولىايكه از او صادر شده بايد مجازات شود در دنيا بمصيبت فراق لذا ميسوخت و ميساخت و منتظر فرج بود تا وقتى فرزندان او از مصر مراجعت نموده تقاضاى بردن ابن يامين را بامر عزيز نمودند حضرت اميدوار شد كه پادشاه مصر يوسف گمشده او باشد چون اگر غير او بود بن يامين را ميخواست چه كند كه با آنهمه اصرار و احسان و اكرام او را بگيرد و نگهدارى كند بعلاوه ميدانست كه او دزدى نميكند و چنين سلطان عادلى كسى را بىجهت متّهم نمىسازد با وجود اين صبر ميكرد تا مصيبت بحد كمال برسد و پاداش بآخرت نيفتد و چون نابينا شد و از ديدار يوسف نااميد گرديد دانست كه مصيبت كامل شده لذا فرزندان را مأمور بتجسس فرمود و اميدوار از لطف الهى بود كه نور ديدهاش هم بديدار نور ديدهاش عودت نمايد و اين معنى با هيچ يك از روايات منقوله منافات ندارد و مطالب مندرجه از اوّل سوره تا اينجا شاهد مدّعى است و اللّه اعلم بحقيقة الحال ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ سئَلِ القَريَةَ الَّتِي كُنّا فِيها وَ العِيرَ الَّتِي أَقبَلنا فِيها وَ إِنّا لَصادِقُونَ (82)
و بپرس از اهل مصر که مشاهد اينکه قضيه بودند و فعلا آمدهاند مدين و قافله که با ما بودند که براي خريد طعام و تجارت آمدند مصر و فعلا مراجعت كردند از همسايگان و ساير اهل قافله و محققا ما راست گويانيم.
وَ سئَلِ القَريَةَ پس از اينكه از مصر آمدند پسران يعقوب و بارهاي طعام را باز كردند و مشرف شدند خدمت يعقوب و شرح قضايا را حضورش عرض كردند و براي رفع تهمت از خود که حضرت يعقوب بآنها بد گمان بود نظر به اينكه درباره يوسف كذب آنها را ميدانست که گفتند گرگ او را خورد و ميدانست که يوسف زنده است چنانچه در آيات قبل اشاره شد در اينکه مورد هم بدگمان بود که اينها گفتند إبن يامين سرقت كرد و آنچه مشاهده كرده بودند براي پدرشان ذكر كردند براي رفع تهمت از خود و اثبات صدق خود دو دليل اقامه كردند يكي سؤال از قريه يعني از اهل قريه و مراد شهر مصر است و مكرر گفتيم که در قرآن مجيد اطلاق قريه بر شهرستانهاي بزرگ شده و حضرت يعقوب که در شهر مصر نبود که از آنها سؤال كند مراد كساني از مصر آمده بودند همراه قافله براي تجارت و مقاصد شخصيه خود ممكن بود آنها را حاضر كنند نزد يعقوب و شهادت دهند.
الَّتِي كُنّا فِيها که همان شهر مصر باشد که آنها در آن شهر بودند، وَ العِيرَ الَّتِي أَقبَلنا فِيها مراد همسايگان و آشنايان و قافله که پسران يعقوب در آن قافله بودند از آنها هم سؤال كنيد که آنها هم حاضر بودند و قضايا را مشاهده كردند و مطلع هستند يعني اينکه مطلب نظير قضيه يوسف نيست که ما
جلد 11 - صفحه 255
شاهدي جز پيراهن خون آلود يوسف نداشتيم اينکه قضيه فاش و علني بود و جماعت زيادي حاضر بودند و مشاهده كردند وَ إِنّا لَصادِقُونَ و ما آنچه خدمت شما عرض كرديم مشاهده كرديم و در اينکه دعوي هر آينه راستگويانيم.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 82)- سپس برای اینکه هرگونه سوء ظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن کنند که جریان امر همین بوده، نه کم و نه زیاد، گفتند: «برای تحقیق بیشتر از شهری که ما در آن بودیم سؤال کن» (وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها).
«و همچنین از قافلهای که با آن قافله به سوی تو آمدیم» و طبعا افرادی از سرزمین کنعان و از کسانی که تو بشناسی در آن وجود دارد، میتوانی حقیقت حال را بپرس (وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها).
و به هر حال «مطمئن باش که ما در گفتار خود صادقیم و جز حقیقت چیزی نمیگوییم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
از مجموع این سخن استفاده میشود که مسأله سرقت بنیامین در مصر پیچیده بوده که کاروانی از کنعان به آن سرزمین آمده و از میان آنها یک نفر قصد
ج2، ص443
داشته است پیمانه ملک را با خود ببرد که مأموران ملک به موقع رسیدهاند و پیمانه را گرفته و شخص او را بازداشت کردهاند.
نکات آیه
۱- خبر دزدى بنیامین در آبادى محل سکونت یوسف (مصر) ، شایع شده بود. (وسئل القریة التى کنا فیها) «قریة» به محل سکونت و اجتماع انسانها (شهر و روستا) گفته مى شود. از این رو در برداشت از آن به «آبادى» تعبیر شد. پرسش از آبادى با اینکه مقصود پرسش از اهل آبادى است، براى رساندن این معناست که: خبر سرقت بنیامین در شهر شایع شده و همگان از آن مطلع بودند.
۲- کاروانیان همراه فرزندان یعقوب به ماجراى دزدى بنیامین آگاه بودند. (وسئل ... العیر التى أقبلنا فیها)
۳- فرزندان یعقوب ، بر این گمان بودند که پدرشان داستان سرقت بنیامین را تصدیق نخواهد کرد. (وسئل القریة ... والعیر التى أقبلنا فیها)
۴- لاوى به برادرانش سفارش کرد از یعقوب بخواهند که وى از اهالى مصر و نیز از همسفران ایشان ، داستان سرقت بنیامین را جویا شود. (فقولوا یأبانا ... وسئل القریة ... والعیر التى أقبلنا فیها) «اقبال» (مصدر أقبلنا) به معناى روى آوردن است و متعلق آن «إلیک» و مانند آن است که به خاطر وضوحش در کلام نیامده و «فیها» حال براى ضمیر «أقبلنا» مى باشد. بنابراین «وسئل ... العیر التى ...» ; یعنى، از کاروانى بپرس که ما در میان آنها به سوى شما آمدیم. قابل ذکر است که آیه مورد بحث نیز مانند آیه سابق، از سفارشهاى لاوى به برادرانش مى باشد.
۵- فرزندان یعقوب از مصر به همراه کاروانى از کنعانیان رهسپار دیار خویش شدند. (والعیر التى أقبلنا فیها)
۶- لاوى از برادرانش خواست نزد پدر بر راستگویى خویش در سرقت بنیامین تأکید کنند. (و إنا لصدقون)
۷- گواهى شهود عینى ، طریقى معتبر براى اثبات مدعا (وسئل القریة ... والعیر التى أقبلنا فیها)
موضوعات مرتبط
- احکام: ۷
- برادران یوسف: بازگشت برادران یوسف به کنعان ۵; برادران یوسف و یعقوب(ع) ۳، ۴; خواسته هاى برادران یوسف ۴; صداقت برادران یوسف ۶; ظن برادران یوسف ۳
- بنیامین: اتهام دزدى به بنیامین ۶; درخواست تفحص از دزدى بنیامین ۴; شیوع دزدى بنیامین ۱، ۲; کاروان تجارى و دزدى بنیامین ۲
- دعوا: ادله اثبات دعوا ۷
- گواهى: آثار گواهى ۷; احکام گواهى ۷
- لاوى: توصیه هاى لاوى ۴; خواسته هاى لاوى ۶; لاوى و برادران یوسف ۶
- یوسف(ع): قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶